نویسنده: مهدی یاراحمدی خراسانی
وازگان کليدي :
خط مشي گذاري ، قدرت، گروه، گروههاي ذينفوذ، خط مشي عمومي، نفوذ، گروههاي فشار
چکيده :
گروههاي ذينفوذ، مستقيماً در فتح قدرت و اجراي آن، مشاركت نمييابند بلكه در حاليكه خارج از قدرت باقي مي مانند آنرا متأثر ميسازند و برآن فشار ميآورند. در مورد گروههاي ذينفوذ تقسيمبنديهاي مختلفي انجام شده است . واژه گروههاي ذي نفوذ احتمالاً دقيق نيست و كليه شركت كنندگان در خط مشيگذاري عمومي كه خواهان تجزيه و تحليل آنها هستيم را در برنمي گيرد. برخي از شركتكنندگان در خط مشيگذاري عمومي اصلاً گروه ذينفوذ نيستند ولي ما آنها را به دليل شركتشان در امر سياستگذاري گروههاي ذينفوذ ميخوانيم. امروزه در بين کشورهاي آزاد و دموکراتيک اهميت، بحث مشارکت عمومي مردم در فرايند سياستگذاري ميباشد.
مقدمه :
خط مشيگذاري در عالم واقع، يك تصميم منطقي و انتخاب عقلايي نيست. خط مشيگذاري قبل از آنكه انتخابي سنجيده و كاملاً منطقي باشد يك اقدام و عمل سياسي به شمار ميآيد.
فرايند سياسي، فرايند اصلي در خط مشيگذاري عمومي است اين فرايند مجموعهاي از قدرت و نفوذ در جامعه است كه در آن بازيگران زيادي ميكوشند تا به اهداف معيني دست يابند و در اين راستا سياست به عنوان هنر تحت نفوذ درآوردن عملكردها با مسأله قدرت در ارتباط ميباشد.
خط مشي عمومي زاييده ائتلافها، بده بستانها و متقاعد ساختنهاي بي شماري است.
خط مشي خوب خط مشي است كه بازيگران صحنه سياست و صاحبان قدرت روي آن به توافق رسيده باشند.
قدرت و نقش آن در فرايند سياسي خط مشيگذاري :
تعاريف گوناگوني از قدرت شده است:
يكي از آن تعاريف اين است: قدرت، توانايي ايجاد تغيير در رفتار ديگران و نفوذ در آنان است. اما در رابطه با مفهوم اختيار، بايد گفت، اختيار نوعي قدرت قانوني است. به عبارت ديگر، اختيار حق قانوني فرد براي نفوذ بر ديگران است.
از نقطه نظر خط مشيگذاري، اعمال قدرت به معناي نفوذ بر نحوه تصميمگيريها، جهتدادن به تصميمها و نهايتاً تأثير در وضع خط مشيهاي عمومي است.
منابع قدرت :
1. قدرت ناشي از مقام و مرتبه سازماني، اداري و منزلت سياسي
2. قدرت ناشي از تخصص، آگاهي و وقوف به اطلاعات
3. قدرت ناشي از توانايي اجبار و ترغيب ديگران بر رفتار خاصي اطاعت ناشي از زور و اجبار است. گروههاي ذينفوذ از اين نمونه هستند.
طبقهبندي ديگري از قدرت :
1. قدرت ناشي از صفات ذاتي فرد و موهبت الهي ـ جنبه شخصي دارد
2. قدرت ناشي از آداب و رسوم و سنتها در جامعه ـ جنبه اجتماعي دارد.
3. قدرت ناشي از قوانين و مقررات (قدرت مقام)
نكته: قدرت بايستي متناسب با شرايط اعمال شود.
گروههاي ذينفود : I
تعريف گروه :
واحد اجتماعي است كه از دوام نسبي برخوردار است و اعضاي آن به نوعي با هم پيوند يافته اند. فرهنگ و هنجار گروه عامل تفاهم بين اعضا و تداوم و بقاي گروه ميشود.
تعريف نفوذ:
فردي كه بدون داشتن يك سمت ميتواند بر رفتار ديگران تأثير بگذارد و آنرا تغيير دهد از نفوذ برخوردار است. بنابراين اقتدار از قدرت رسمي بوجود ميآيد و نفوذ از قدرت غير رسمي.
گروه ذينفوذ :
از افراد يا سازمانهايي تشكيل شده است كه هدف مشتركي دارند و از نفوذ و قدرت مسلطي در يك زمينه برخوردارند و تلاش ميكنند از راههاي سياسي، اهداف خود را تحقق بخشند.
گروههاي ذينفوذ، مستقيماً در فتح قدرت و اجراي آن، مشاركت نمييابند بلكه در حاليكه خارج از قدرت باقي مي مانند آنرا متأثر ميسازند و برآن فشار ميآورند. گروههاي ذينفوذ در پي تأثير بر زمامدارانند نه آنكه زمامداراني از خود را به قدرت برسانند. اين مفهوم ابتدا در ايالات متحده براي مطالعه تاثير سازمانها و انجمنهاي خصوصي بر دولت، مورد استفاده قرار گرفت.
انواع گروههاي ذي نفوذ :
در مورد گروههاي ذينفوذ تقسيمبنديهاي مختلفي انجام شده كه يكي از آنها تقسيم گروههاي مذكور به دو نوع «محض» و «نسبي» است.
گروهي ذينفوذ محض است كه اختصاصاً در قلمرو سياست عمل كند و به قواي بخش عمومي تاثير گذارد. انجمنها، نهضتها و… گروه ذي نفوذ نسبي، فشار سياسي فقط بخشي از فعاليتهاي آن ميباشد و علل وجودي يا زمينه فعاليتهاي ديگري نيز دارند. طرفداران محيط زيست، مخالفان جنگ هستهاي
دستهبندي ديگر: خصوصي و عمومي
در ابتدا مفهوم گروههاي ذينفوذ به گروههاي خصوصي اطلاق مي شد اما به تدريج اين مفهوم گستردهتر شد و گروههاي عمومي (واحدهاي دولتي و مقامات بخش عمومي) را نيز دربرگرفت. به عبارت ديگر آنها مي توانند در مقابل گروههاي ذينفوذ خصوصي در خط مشيگذاري موثر واقع شوند.
دسته بندي ديگر: داخلي و خارجي
گروههاي ذينفوذ داخلي در درون كشور فعاليت دارند و گروههاي ذي نفوذ خارجي كه يا در يك كشور ديگر بر اوضاع و احوال داخلي كشور نفوذ مي كنند و يا به صورت يك سازمان بينالمللي در كشور اعمال نفوذ مي كنند.
طبقهبندي ديگر: گروههاي عوام و گروههاي خواص
گروههاي عوام در پي گردآوري اعضاي بيشتري هستند و عامل تعداد را كم ميدانند گروههاي خواص به دنبال كميت نيستند بلكه به دنبال كيفيتند (سرشناسان اجتماعي و خواص)
گروه وارههاي ذي نفوذ :
اين عنوان به سازمانهايي اطلاق ميشود كه نوعي نفوذ سياسي اعمال مي كنند بيآنكه خود به معني اخص كلمه گروه باشند و اين را براي ساير گروهها انجام ميدهند. روزنامهها، سازمانهاي خبري، مراكز تبليغاتي صندوقهاي كمك به انتخابات (در كشورهاي غربي)
گروههاي ذينفوذ و احزاب سياسي :
احزاب سياسي و گروههاي ذينفوذ را ميتوان به آساني از يكديگر جدا كرد. دو ويژگي اساسي تقريباً هميشه تمايز ميان احزاب و گروههاي ذينفوذ را ممكن ميسازد:
2- طبيعت همبستگيهايي كه هر كدام از اين دو برآن استوار هستند.
هدف اصلي احزاب سياسي فتح قدرت با شركت در اجراي آن است. احزاب سياسي به دنبال آن هستند تا كرسيهاي انتخابات را تصاحب كنند (داراي نمايندگان و وزرايي باشند و حكومت را به دست بگيرند.)
بر عكس گروههاي ذينفوذ، به دنبال آن نيستند كه قدرت را بدست آورند يا در اجراي آن شركت كنند بلكه هدف اصلي آنان نفوذ بر زمامداران و فشار به آنان به منظور رسيدن به اهداف خود است.
تفاوت دوم :
احزاب سياسي به نوعي همبستگي عام تكيه دارند و گروههاي ذينفوذ بر همبستگيهاي خاص. احزاب در چارچوب جامعه عمل ميكنند، جامعهاي كه هر فرد به عنوان شهروند به آن تعلق دارد بر عكس گروههاي ذي نفوذ براي دفاع از منافع خاص خود عمل ميكند و وابستگي آنها به گروه به عنوان يك عضو خاص مي باشد نه به عنوان شهروند.(منافع بخش كوچكي از جامعه)
احزاب و گروههاي ذينفوذ :
اغلب به عنوان رقيب يكديگر به شمار ميروند هر دو زمينه لازم براي مشاركت سياسي را فراهم ميآورند سياست عمومي را متاثر ميكنند. در كشورهاي كه داراي احزاب قدرتمندي هستند و احزاب روي مسائل تاكيد داشته باشد كه منافع كلي ملت را در اولويت قرار دهد به همان اندازه از قدرت گروههاي ذينفوذ كاسته ميشود. نظريه منفيگرايان جديد: تلاش گروههاي ذينفوذ را براي در اختيار گرفتن قدرت دولت منتفي نميدارند.
الگوي ارتباط بين احزاب و گروههاي ذي نفوذ :
1- رابطه نزديك مثال: رابطه بين حزب كارگر و اتحاديههاي تجاري در انگلستان (حزب كارگر بيشتر بودجه خود را از اتحاديهها تأمين مي كند)
2- در اين الگو گروههاي ذينفوذ هرگونه ارتباط و تعهد را با احزاب سياسي انكار ميكنند.
3- حد وسط دو الگوي افراطي قبلي، در اين الگو گروههاي ذينفوذ سياسياند ولي حزبي نيستند (كاملاً غير حزبي نيستند بلكه دو حزبي ميباشند)
در امريكا اگر گروههاي ذي نفوذ از دو حزب دموكرات و جمهوري خواه حمايت ميكنند.
رابطه گروههاي ذينفوذ با گروههاي فشار :
معمولاً گروههاي ذينفوذ و گروههاي فشار در نظر عامه مردم مترادف بوده و حتي در ترجمه اين دو اصطلاح نيز اغلب، آنها را يكي ميدانند، اما از نظر تخصصي، تفاوتهايي ميان اين دو وجود دارد.
ايندو، از جهت تأثيرات پنهاني و غير مستقيم در قدرت تقريباً كاركرد مشابهي دارند با اين تفاوت كه گروههاي فشار (به عنوان يك زير مجموعه گروههاي ذي نفوذ) از خشونت و زور بهره ميگيرند.
گروههاي فشار به مجموعه اي از افراد اطلاق ميشود كه با به كارگيري خشونت و از طريق غير قانوني درصدد تغيير اوضاع سياسي به نفع قدرتمندان حامي خود ميباشند. آنها به دنبال اين هستند تا از نفوذ خود نه تنها به منظور حراست از منافع خويش بلكه تحميل خواستههاي خود به ديگران و در مواردي، به قيمت تضييع حقوق ديگران استفاده كنند. معمولاً بين منافع دولت و گروههاي فشار بايد تعارض وجود داشته باشد، اما در بسياري از مقاطع تاريخي گروههاي فشار همسو با منافع و خواست دولت مركزي ميباشند. رهبران و گردانندگان گروههاي فشار براي قالب بندي نيروهاي جذب شده به سوي خود از فنون نظامي بهره ميگيرند.
گروههاي ذي نفوذ (مثل اتحاديهها و انجمنها) جزء جامعه مدني هستند و وجودشان طبيعي است (لازمه جامعه مدني و دموكراسي هستند) ولي گروههاي فشار رابطه زياد مثبتي با جامعه مدني ندارند و گروههاي كوچكي هستند كه در تعقيب منافع محرمانه و يا خصوصي خود هستند. ( آنها فرايند دموكراسي را مختل مي كنند)
طبقهبندي گروههاي فشار :
ژان مي نود (Jean May Noud) جامعهشناس فرانسوي گروههاي فشار را به دو گروه بزرگ تقسيم مي كند:
1. گروههاي شغلي
شامل گروههاي فشاري كه به دنبال بدست آوردن امتيازات مادي بيشتري براي اعضايشان هستند (حفظ و نگهداري موفقيتهاي بدست آمده و افزايش رفاه اعضا.) – اتحاديههاي كارگري، سند يكاهاي كارفرمايان، اتحاديههاي صنفي.
2. گروههاي ايدئولوژيكي
گروههاي مذهبي، ضد مذهبي، مليگرايان، آزاديخواهان و طرفداران حقوق بشر قرار مي گيرند.
شرايط تاثيرگذاري گروههاي فشار :
وي چهار شرط اساسي براي تاثيرگذاري گروههاي فشار برميشمرد:
1. تعداد اعضا
2. قدرت مالي
بخشي از هزينهها از طريق حق عضويت تأمين ميگرددو، گاهي هم قدرتمنداني براي رسيدن به منافع خود از اين گروهها حمايت مالي ميكنند.
3. سازمان
مي نود به دو عامل سازماني اشاره ميكند:
اول كيفيت رهبران و دوم وسعت شبكه ارتباطي كه گروه ايجاد مينمايد.
4. پايگاه اجتماعي
آنها نيز مانند اشخاص و برخي گروهها داراي پايگاه اجتماعياند و از اين اعتبار خود بهره ميگيرند.
Jean May Noud 5 طرق عمل گروههاي فشار را بيان ميكند.
1. كوشش در متقاعدكردن به صورت
تسميمنامه سرگشاده، انتشار بيانيه، ارائه اسناد با يادداشتهايي براي اعضاي دولت
2. تهديد دولت
تهديد به تحريم، اعتصاب، و…
3. پول
به اشكالي از قبيل كمك مالي به احزاب يا رشوهدادن به اعضاي دولت
4. فشار به دولت از طريق امتناع از همكاري با دولت
امتناع از پرداخت ماليات و…
5. اقدام مستقيم به صورت اعمال خشونتآميز، اختلال در نظم و خدمات عمومي، تظاهرات خياباني و…
وسايل و ابزارهاي گروههاي ذينفوذ :
كوششهاي گروههاي ذينفوذ در دو سطح متمايز انجام ميشود:
1. اقدام مستقيم در سطح قدرت (وزراء، نمايندگان مجلس و كاركنان عاليرتبه)
2. اقدام غير مستقيم در سطح مردم (براي برانگيختن واكنش مردم)
الف) اقدام مستقيم در سطح قدرت
1. اقدام باز و اقدام پوشيده:
اقدام باز پيش از هر چيز شامل تعهداتي است كه توسط گروههاي ذينفوذ، از نامزدها هنگام انتخابات مورد درخواست است. ارسالنامههاي كم و بيش تهديدآميز، فرستادن هيأتها نزد گروههاي پارلماني، كميسيونها، وزرا و…
اقدام پوشيده، در كمك مالي به انتخابات و كمك مادي به احزاب سياسي قرار ميگيرد.
2. از فساد تا استخبار
فساد مستقيم يعني خريد رأي در رأس اين اقدامات است. از دعوتكردن به شام و مسافرت و گذران تعطيلات گرفته تا هدايا تحت عنوان نيم فساد ميتوان ياد كرد كه در سطح دوم اين اقدامات است.
فساد دسته جمعي با كمك مالي به احزاب در انتخابات رخ ميدهد. استخبار (خبرگيري) شيوه ديگر اعمال نفوذ است. گروهها، قسمتي از اطلاعات مورد نياز تصميمگيرندگان (نمايندگان مجلس و…) را جهت يافته به آنها ارائه ميدهند و به نحوي موضوع را به سود خود جلوه مي دهند.
ب) اقدام غير مستقيم در سطح مردم
در حكومتهاي مردمي از آنجا كه امتخابات بهطور منظم قدرت را مورد آزمايش قرار ميدهد، افكار عمومي مهم به شمار ميآيد، چرا كه با اثر گذاشتن روي آن ميتوان به قدرت (بهطور غير مستقيم) اثر گذاشت.
1. تبليغات
گروهاي ذي نفوذ اطلاعات جهتيافتهاي را در سطح قدرت و در سطح مردم پخش ميكنند. مطبوعات و روزنامهها بهترين ابزارهايي هستند كه در اين زمينه مورد استفاده قرار مي گيرند. (گروه واژههاي ذي نفوذ)
2. شيوههاي خشونت
كوشش براي فتح قدرت با زور و جبر از روشهاي طبيعي در گروههاي ذينفوذ نيست، اينكار با كودتا يا انقلاب انجام ميشود. اما برخي از اشكال خشونت در چارچوب اقدامات گروهها قرار ميگيرد، كه به منظور اثرگذاري بر افكار عمومي مورد استفاده قرار مي گيرند (زيرا بينظمي آن غير قابل اغماض است.) اعتصابهاي عمومي نمونه اي از اين خشونتها هستند.
نقش صاحبان قدرت و گروههاي ذي نفوذ در فرايند خط مشيگذاري :
در زمينه افراد، طبقات و گروههاي صاحب نفوذ در جامعه و چگونگي تأثير آنها بر فرايند خط مشيگذاري نظريات مختلفي مطرح شده كه در اين قسمت به ذكر برخي از آنها ميپردازيم.
شيوه ماوراي عقلايي مبتني بر قدرت فردي :
تصميم گيريهايي كه با تكيه بر قدرت فردي ناشي از صفات ذاتي و استعدادهاي خارقالعاده شخصي انجام ميپذيرد، تصميم گيري به شيوه ماوراي عقلايي ناميدهاند، با مدلهاي فرايند عقلايي كاملاً متفاوت است. اين الگو به عنوان يك شيوه تصميمگيري و خط مشيگذاري مطرح است و نمونه هاي بسياري از آن موجود است. (در ميان رهبران، زمامداران، مديران و…).
تصميمگيري بر مبناي شهود، نبوغ فردي و دريافتهاي ذهني تصميمگيرنده صورت ميگيرد. علم روز نتوانسته پاسخ قانع كننده و صريحي براي نحوه اين نوع تصميمگيري ارائه دهد. براي اين شيوه كه ناشي از قدرت خلاق انديشه و تفكر خارقالعاده انسان ميباشد در خط مشيگذاري عمومي جايگاه ويژهاي قائل شد و بررسيهاي بيشتري راجع به آن انجام داد.
نظريه نخبگان قدرتمند با طبقات با نفوذ :
در اين نظريه جامعه به سه طبقه نخبگان، متوسط و ضعفا تقسيم شده است.
طبقه نخبگان از قدرت بالايي برخوردار هستند و البته تعدادشان نسبت به كل جامعه بسيار معدود ميباشد، آنها با يكديگر وجوه مشترك بسيار و روابط نزديكي دارند.
طبقه متوسط از نظر تعداد زياد هستند، افراد زيادي را كه با يكديگر وجوه مشترك زيادي هم ندارند در برميگيرد. از نظر درآمد هم بخش مياني را تشكيل مي دهند.
طبقه سوم تعدادشان زياد است، درآمدشان پايين است و مشاغل سادهاي را عهده دارند.
خط مشيگذاري در جامعه بوسيله طبقه با نفوذ نخبگان انجام مي پذيرد و ساير طبقات نقش چنداني جز تبعيت و پيروي ايفا نميكنند.
به عبارت ديگر جامعه به دو گروه قدرتمندان و بي قدرتها تقسيم مي گردد. خط مشيها به وسيله گروه اول وضع ميشوند و گروه دوم پذيراي آنها.
صاحبنظر ديگري، نظريه نخبگان را به صورت مدل نخبگان و تودهها مطرح كرده است نخبگان بر تودهها حاكمند و خط مشيهاي عمومي از سوي آنان وضع و به تودهها تحميل مي شود. بنابراين شايد بتوان گفت در هر جامعه اي يك طبقه يا گروه خاص كه داراي قدرت فزونتري است، نقش اصلي و اساسي را در خط مشيگذاري عمومي ايفا مينمايد و ساير گروهها نقش پيرو را دارند.
نظريه جامعه مركب :
در اين نظريه طبقهبندي مشخصي براي طبقات اجتماعي ارائه نشده است و يك طبقه بر ساير طبقات رجحان ندارد. نقش اصلي در خط مشيگذاري و به وسيله يك گروه/ طبقه خاص ايفا نميشود.
جامعه مركب جامعهاي است كه درآن تمامي طبقات و گروههاي موجود در خط مشيگذاري عمومي موثرند و هيچ طبقهاي از اين نظر بر طبقه ديگر سلطه ندارد.
مدل گروهي تعبير ديگري از نظريه جامعه مركب است.
در اين مدل طبقات و گروههاي مختلف در جامعه با يكديگر در تعامل هستند و خط مشي گذاري در اثر فشارها و نيروهايي كه از سوي اين گروهها وارد مي شود شكل ميگيرد.در مدل گروهي نقش گروههاي ذينفوذ در اين ميان بيشتر و بارزتر است، اگرچه طبقه خاصي در خط مشيگذاري عمومي موثر قلمداد نميشود.
نقش گروههای ذي نفوذ در فرآيند خط مشی گذاری عمومی :
هر فرد براي اينكه قوانين و مقررات و چارچوبهاي گروه را را رعايت كند بايد اين قوانين و مقررات را بخوبي بشناسد و در سايه رعايت آنها به عنوان عضوي موثر و تاثيرگذار در آن گروه اجتماعي نقش ايفا نمايد. دانشمندان علوم سياسي معتقدند علم سياست و زندگي سياسي از عضويت افراد در گروههاي سياسي منتج ميشود و اين ديدگاه باعث پيدايش قلمرو (گروههاي ذي نفوذ) شده است. به احتمال زياد آنچه كه ما آن را به عنوان علم سياست ميشناسيم بدليل توجهي است كه اين علم به زندگي گروهي نموده است افراد جهت شركت در گروههاي ذينفوذ بايد داراي تجربه كافي و لازم در خصوص مشي گروه باشد.
واژه گروههاي ذي نفوذ احتمالاً دقيق نيست و كليه شركت كنندگان در خط مشيگذاري عمومي كه خواهان تجزيه و تحليل آنها هستيم را در برنمي گيرد. برخي از شركتكنندگان در خط مشيگذاري عمومي اصلاً گروه ذينفوذ نيستند ولي ما آنها را به دليل شركتشان در امر سياستگذاري گروههاي ذينفوذ ميخوانيم. برخي از افراد مشخص در جامعه هستند كه به دليل داشتن ثروتهاي كلان، جاه و مقام بالا، وابستگي به اهرمهاي قدرت بر خط مشيگذاري عمومي تأثير ميگذارند كه ما آنها را گروههاي ذينفوذ ميناميم (مانند راكفلر در آمريكا كه به دليل موقعيت مالي و اقتصادي خط مشيها را به جايي كه مايل است هدايت مي نمايد.)
نكته قابل توجه اين است كه گاهي بسياري از فعاليتهاي گروههاي ذينفوذ آنچنان قانوني به نظر ميرسد كه خط مشيگذاران تصور مي كنند راهي جز انتخاب سياستهاي آنان باقي نمي ماند.
(بطور مثال وقتي كه يك نماينده مجلس جهت تصويب يك قانون با فردي كه در جامعه داراي جايگاه مالي يا سياسي بالايي است مشورت مي نمايد. او هرآنچه را كه بنفع خودش و افراد مرتبط با او مفيد است به عنوان سياست ديكته مي كند) اين مشكلات در حقيقت اين مطلب مهم را آشكار ميسازد كه نماينده مجلس بعنوان يك Policymaker تحت تأثير گروههاي ذي نفوذ قانونگذاري نموده است.
پس در حقيقت مي توان گفت منظور از فعاليت گروههاي ذينفوذ تمام ارتباطات و تعاملاتي است كه افراد و گروههاي ذينفوذ و صاحب قدرت كه اختيارات قانوني ندارند يا به طور مستقيم و با اعمال نفوذ صاحب منصبان دولتي تحت تاثير قرار ميدهند و يا وقتي مورد مشورت قرار مي گيرند نظرات خود را طوري قانوني جلوه مي دهند كه بعنوان خط مشي عمومي به جامعه ديكته ميشود. البته بايد توجه داشت كه تاثير يك گروه ذينفوذ برفرايند خط مشيگذاري عمومي كه اعمال حاكميت يك گروه اندك بر اكثريت جامعه است مترادف فرآيند خط مشيگذاري بر طبق نظريه نخبگان نيست.
گروههای ذی نفوذ(Influential Group)
در اين سيستم كه ما به آن (سيستم ارائه اطلاعات براي خط مشيگذاري عمومي) ميگوئيم اطلاعات به منظور طراحي يك خط مشي در اختيار خط مشيگذار (Maker policy) قرار ميگيرد و او با كمك اطلاعات جمعآوري شده خط مشي مورد انتظار گروههاي هدف جامعه را طراحي ميكند.
اين سيستم يك سيستم پيوسته است. اما گاهي ممكن است در اين سيستم اختلال ايجاد شود. اين كه خط مشي گذار اطلاعات را از چه كس يا كساني جمعآوري مي كند؟ چه كساني اين اطلاعات را شكل دادهاند؟ چه اهدافي را در بيان اين اطلاعات دنبال مي كنند؟ و سوالات كليدي و اساسي ديگري در فرايند خط مشيگذاري عمومي تاثير ميگذارد برخي از افراد چون نمايندهاي در فرآيند طراحي خط مشي ندارند همواره آنچه را كه ديگران درست تشخيص ميدهند براي آنها نوشته و ديكته ميكنند. اگر اين سيستم را يك سيستم الكترونيكي فرض كنيم ارتباط سيستم در همان مرحله اول قطع ميشود بنابراين اين بايد يك سيستم كمكي (مداركمكي) به آن وصل شود. در اينجا گروههاي ذينفوذ به مدار كمكي سيستم تشبيه شده است. يعني از مزيتهاي گروههاي ذينفوذ اين است كه بعنوان حلقه اتصال سيستم خط مشيگذاري هر كجا كه اين سيستم قطع شود مشكل يا مشكلات را به دولت منعكس كرده و نظرات گروههاي هدف را بيان مي نمايد و اين مزيت گروههاي ذينفوذ است.
شايد يكي از دلايل عمده احساس نياز حكومتها به گروههاي ذينفوذ ضرورت مشاركت گروههاي مختلف در فرايند خط مشيگذاري است روحيه ازادانديشي و باور مشاركت مردمي در صاحبان قدرت ضرورت فعاليت گروههاي ذينفوذ را مشروعيت ميدهد. اگر اين تفكر حاكم باشد كه افراد ميتوانند نظرات و پيشنهادات خود را بيان نمايند. پس اين باور بايد شكل بگيرد كه اين افراد در قالب گروههاي تأثيرگذار انديشههاي خود را در چارچوب تفكر گروهي ابراز دارند.
البته دستيابي به اين هدف زماني تحقق خواهد داشت كه سازماندهي مناسب جهت اجراي آن صورت پذيرد بنحويكه خواستهها كاملاً مشخص و شفاف بيان شود و هر گروه ضمن شركت در بازي گروهي منافع گروههاي ديگر را نيز در نظر بگيرد. بهطور كلي نياز حكومتهاي طرفدار دموكراسي به گروههاي ذينفوذ امري شناخته شده است تئوري انتخاب عمومي و مشاركت اجتماعي نمونههايي از حركت حكومتها به سمت مشاركت همه گروهها در فرايند سياستگذاري عمومي است. گروههاي ذينفع تلاش ميكنند از طريق بيان خواستههاي مردم تعداد بيشتري از آنان را به سمت خود جلب نمايند.
اين گروهها از طريق سخنرانيها، جرايد، مرامنامهها، اساسنامهها و تشكيل جلسات سعي در انتقال ديدگاهها و افكار خود به گروههاي مختلف جامعه را دارند و مردم نيز با توجه به نوع سليقه و علاقه خود جذب گروههاي ذينفع مي شوند. مردم تصور ميكنند با پذيرش افكار گروه و عضويت در آنها به خواستههاي خود ميرسند.
تشكيل جلسات گروهي از نظر سياستگذاري اين نكته را روشن ميكند كه هر چه تعداد گروههاي ذينفع در جامعه بيشتر باشد ميزان تاثيرگذاري مردم در سرنوشتشان نيز بيشتر است.
در بسياري از موارد افراد تنها بدليل مسايل سياسي جذب گروههاي ذينفع نمي شوند بلكه ممكن است عفت اصلي كه آنها به سوي گروههاي نفوذ هدايت مي شوند منافع شخصي است كه از اين گروهها بدست ميآورند. مثلاً افراد وقتي عضو اتحاديههاي كارگري مي شوند در پي سياستگذاري عمومي نيستند بلكه خواهان آنند كه از اين طريق امنيت شغلي خود را حفظ نمايند.
فعاليت گروههاي ذينفوذ يكي از راهكارهاي موثر دولتها در حل بسياري از مسائل عمومي است كه كشورها درگير آنها هستند حضور گروههاي ذينفوذ موجب ميشود كه ميزان پاسخگويي اجتماعي دولتها بالا رفته و خود را در مقابل مردم پاسخگو بدانند.
گروههاي ذينفوذ ميتوانند با نقش ويژهاي كه دارند مسائل عمومي را به دولت منعكس نمايند اين گروهها آنچه را كه مردم خواستار آن هستند به دولتها منتقل ميكنند و از اين طريق از سوي مردم پشتيباني و هدايت مي شوند همچنين رهبران اين گروهها بر تصويب قوانين تاثير ميگذارند بطور مثال ممكن است در تصويب يك قانون 10تا20 نفر مشخص تحت شرايطي تاثيري بر نمايندگان بگذارند كه تودههاي جامعه از اين تاثيرگذاري عاجز باشند.
رهبران گروههاي ذينفوذ نيز بعنوان يك نخبه بر خط مشيگذاري عمومي تاثير مي گذارند.
عليرغم آنچه كه در خصوص گروههاي ذي نفوذ گفته شد در پارهاي موارد اين گروهها مشكلآفرين نيز ميباشند پاره اي از جنبه هاي مشكلآفريني گروههاي ذينفوذ بشرح زير است:
گروههاي ذينفوذ نابرابري سياسي ايجاد ميكنند و تبعيضآفرين هستند. مثلاً يك فرد ثروتمند، يك گروه قدرتمند، يك روزنامه و… ميتواند بر روي مسائل سياسي تأثيري بگذارد كه يك سازمان بزرگ با قدرت مالي ضعيف نميتواند اين تأثير را داشته باشد.
گروههاي ذينفوذ بيشتر به دنبال منافع گروهي خود هستند تا منافع جمع. معمولاً گروههاي ذينفوذ پس از كسب قدرت منافع جمع را فداي علائق و سلائق گروهي خود ميكنند.
گروههاي ذينفوذ با استفاده از حق و تو بهنگام مبارزه با گروههاي ديگر بسياري از خط مشيهاي همومي كه منافع مردم در آن است معطل ميگذارند يعني در حقيقت قبل از آنكه به فكر منافع جمع باشند در پي اعمال نقطه نظرات خود ميباشند.
نتيجهگيري :
بنابر آنچه كه گفته شد وجود گروههاي ذينفوذ در جامعه جهت ايجاد شفافيت و بيان خواستههاي مردم امري بديهي و مسلم است هر چه ارتباط تعاملي اين گروهها، دولت و مردم شفافتتر و واضحتر باشد طبيعي است كه حضور اين گروهها مقبولتر خواهد بود. حكومتها ميتوانند به منظور آشنائي با مسائل و مشكلات عمومي ضمن فراهمآوردن بستر مناسب جهت فعاليت گروههاي ذي نفوذ آنها را در مسير اهداف خط مشيهاي عمومي قرار دهند. بنابراين شفافترين رابطه بين گروههاي ذينفوذ، دولت و مردم همان شناخت اهداف گروه از سوي مردم، فراهمآوردن شرايط مساوي از سوي دولت براي همه گروهها و رعايت مسائل بازي گروهي از سوي گروههاي ذينفوذ در جامعه است.
An interest group (also advocacy group, lobby group, pressure group or special interest group) is an organized collection of people who seek to influence political decisions and policy, without seeking election to public office. They are a component of a pluralist democracy.