زودرنج

هر چه دلش مي خواست به من گفت. تا مي توانست با زبان تند وتيز خود مرا له كرد. ديگر تاب و توان شنيدن كلام بران او را نداشتم. بدجوري به هم ريخته بودم. سرم را پائين انداختم. ناخودآگاه و ناخواسته اشك از ديدگانم جاري شد.

با اين كه دوست نداشتم اشك مرا ببيند ولي نتوانستم خود را كنترل نمايم. او اشك مرا ديد. فكر مي كنم بد جوري دلم مي سوخت. آخر تا دل نسوزد اشك اين گونه جاري نمي گردد. وقتي ديد اين گونه به هم ريختم از روي عذاب وجدان بود يا بخاطر اين كه رفتار خود را به گونه اي توجيه كند؛نمي دانم!! اما برگشت نگاهي به صورت من انداخت و گفت:

” اصولاً تو آدم زود رنجي هستي. آخر مي داني؟ تو چو آدم احساسي، شاعر و عاشق پيشه اي هستي احساسي و زودرنجي”

نمي دانم. شايد راست مي گفت. ولي گفتار بي رحمانه ي او براي من ارزشي نداشت. بار ديگر در لحظات دلتنگي با يار خود سخن مي گويم. با عزيز زندگاني ام. با مهر ثابت و عشق پايدارم. با خداي مهربانم.

رحيما! از تو مي خواهم مرا ياري فرمائي تا در برابر ناملايمات از خود خويشتنداري نشان دهم. و او را نيز ياري فرمائي تا لجام زبان سرخ و زهر آگينش را در دست گيرد تا به بيراهه نرود.

و در آخر تنها پناه دل بي پناهم با تو اين گونه سخن مي گويم:

” اگر داشتن عشق و احساسات در دل گناه است در محضر تو اعتراف مي كنم كه؛ من غرق گناهم”

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *