نویسنده: پروفسور حميد مولانا
تاريخ نشان مي دهد كه امپراتوري ها در مراحل افول خود، بزرگترين دشمن خود هستند. امپراتوري هاي روم، ايران، بني اميه، عباسيان، صفويان، عثماني، اتريش و مجارستان، روسيه، انگلستان و شوروي سابق همه از داخل نظام و به علت فرسودگي و فساد فروپاشيدند. بحران هاي بين المللي نيز ماهيت اصلي امپراتوري ها را آشكار مي كنند و با برملا كردن روابط انساني و اجتماعي ثبات آنها را به چالش مي طلبند.
يكي از پايه هاي افول امپراتوري ها، انحصار گرائي يا حكومت شماراندكان است. شمار اندكي كه از طمع ريشه مي گيرد همانگونه كه عده معدودي از فروشندگان تمامي بازار يك محصول را در كنترل خود قرار مي دهند. در ادبيات غرب اين نوع حكومت شمار اندكي را اليگارشي مي نامند، روشي كه كشور توسط گروه ويژه اي اداره مي شود و كليه قدرت ها در اختيار عده اي معدود است. مثلا تسلط گروه هاي اقليت ثروتمند بر اكثريت جامعه در يك يا كليه حوزه هاي زندگي اقتصادي، سياسي يا اجتماعي يك نوع حكومت شمار اندكان يا اليگارشي است. اصطلاح اليگارشي اززبان يوناني است و معني آن حكومت به دست يك عده معدود از جامعه است كه خود را برتر از سايرين مي شمارند. كلمه برتر در اينجا حائز اهميت است و ما امروزه بايد نوع و بعد برتري را كه انحصاركنندگان حكومت در نظر دارند دقيقاً مورد مطالعه قرار دهيم زيرا در گذشته نوع برتري بر مبناي آريستوكراسي بود ولي در وضع كنوني دنيا و اقتصاد و سياست رنگ و شكل ديگري به خود گرفته است. انديشمند اروپائي «هابز» اليگارشي را نوعي حكومت مي داند كه از آريستوكراسي نتيجه مي شود. طبق نظر او وقتي كه مردم از حكومت آريستوكراسي ناراضي باشند اليگارشي رخ مي دهد. سؤال اصلي اين است كه در جهان قرن بيست و يكم چه كساني جايگزين آريستوكراسي قرن هاي گذشته شده اند و شناخت و درك ما از آنها چيست؟
در شناخت ماهيت امپراتوري آمريكا بايد به گفتار و كردار رئيس جمهور آن نظام و به اقليتي كه قدرت را در دست مي گيرند و در اركان قانونگذاري (كنگره)، قضائيه (ديوان عالي كشور)، اجرائيه (ديوان سالاري و مجموعه نظامي و صنعتي و اطلاعاتي و ارتباطي) و رسانه اي و فرهنگي توجه كرد كه بزرگترين عوامل و نشانه هاي اليگارشي ايالات متحده هستند. متفكر و فيلسوف يوناني ارسطو در كتاب «سياست» خود به يك دايره اي اشاره مي كند كه در حال چرخش است و در يك نقطه آن اليگارشي نظام در نتيجه ثروت و جهالت خود ترشيده شده است. اين چنين جرياني مسير استبداد را هموار مي كند و پس از مدتي استبداد و خودخواهي به هرج و مرج تبديل مي شود كه محصول آن نوعي از دموكراسي است كه به تدريج به اليگارشي منتقل شده و بدين ترتيب اين جريان در اين دايره ادامه پيدا كرده و تكرار مي شود. اليگارشي امروز آمريكا منحصر به دولت كنوني، جرج دبليوبوش و همكاران نو محافظه كار نيست كه در شش سال اخير كاخ سفيد، كنگره، ديوانعالي كشور و قسمت مهمي از رسانه ها و بنگاه هاي خصوصي را در اختيار دارند. اعتداليون و به اصطلاح ليبراليست هاي آمريكا و نوليبراليست ها نيز جزو اين اليگارشي به شمار مي روند.
اليگارشي آمريكا متعلق به حزب جمهوريخواهان و دموكرات ها هم نيست، بلكه در حقيقت آمريكا از جنبه اليگارشي يك حزبي است كه در آن دو جناح متفاوت به نام جمهوريخواهان و دموكرات ها فعاليت دارند. اليگارشي آمريكا و امپراتوري آن از جنبه ماهيت و اصل انحصارگراست. اليگارشي آمريكا يك طبقه ويژه اجتماعي- اقتصادي و فرهنگي است كه مي خواهد نه تنها در داخل آمريكا حكومت كند بلكه امپراتوري آن سال هاست كه براي مديريت بر سيستم جهان امروز نقشه مي كشد. تفاوت ايدئولوژيك، سازماني، سياستگذاري دو حزب آمريكا اكنون به جائي رسيده است كه اختلاف و مناظره اصلي در بين نخبگان آمريكا بر اين است كه كدام جناح و كدام اقليت بهتر مي تواند اين مديريت را به نحو احسن انجام داده و در مسير وصول به اهداف، از آسيب هاي احتمالي جلوگيري كند.
قواي سه گانه نظام آمريكا يعني مجريه، قضائيه و مقننه اكنون همه در كنترل و اختيار حزب جمهوري خواه است ولي در اين شش سال حكومت بوش قريب به اتفاق هر دو حزب و كنگره آمريكا و قوه قضائيه و صاحبان رسانه هاي اصلي و بنگاه هاي غيردولتي آمريكا در باره بسياري از مسائل و مشكلات داخلي و خارجي ايالات متحده همفكر و همكار بودند: حمله و تسخير عراق و افغانستان و اشغال آن دو كشور و ادامه اشغالگري و استقرار قواي نظامي آمريكا در اين دو سرزمين، حمايت بي چون و چرا از صهيونيسم و اسرائيل، مخالفت شديد با اسلام گرايان و كوشش در تضعيف و براندازي نظام جمهوري اسلامي ايران، مبارزه با «تروريسم جهاني» به عنوان يك «جنگ طولاني» و يك الگوي جنگ سرد جهاني در حفظ همبستگي هاي داخلي و ائتلافي خارجي، توافق در برتري آمريكا «چالش براي دنيا»، موافقت در استثنائي بودن آمريكا در قراردادهاي مربوط به حفظ محيط زيست، حقوق و سازمان هاي بين المللي، و حقوق بشر، همفكري در فلسفه به اصطلاح جهاني سازي، آهنگي در خصوصي كردن بيشتر احتياجات و رفاه عمومي و مخالفت با بيمه هاي بهداشت و اجتماعي ملي براي همه شهروندان آمريكا.
امروز نظام آمريكا را نمي توان از طريق مشخصات دو حزب جمهوريخواه و دموكرات و با عناويني مثل نو محافظه كاران، نو ليبرال ها، و حتي مترقي هاي چپ و راست درك و اندازه گيري كرد. شناخت آمريكا و به طور كلي غرب احتياج به شناخت ماهيت و ذات و مشخصات اليگارشي آن نظام ها دارد و اليگارشي جهان معاصر ما ابعاد و محاسبات انديشه اي، اجتماعي، اقتصادي و ارتباطاتي جديدي دارد كه بايد از آنها آگاهي پيدا كنيم. انتخابات ملي ماه آينده (نوامبر) آمريكا براي تعيين نمايندگان كنگره (دو مجلس نمايندگان و سنا) تغيير اساسي در ساختار اين اليگارشي نخواهد داد ولي از جنبه مشروعيت نظام و مشروعيت دو جناح حزبي جمهوريخواه و دموكرات ها بسيار مهم است. در صورتي كه دموكرات ها نتوانند كنترل حزب جمهوريخواه را در مجلس نمايندگان و مجلس سنا بشكنند، آمريكائي ها بايد براي اولين بار در تاريخ خود به فكر جناح و حزب سوم باشند كه هيچوقت وجود نداشته و در صورت وقوع در نطفه خفه شده و هيچگاه نتوانسته به كاخ سفيد و ساير نهادها راه يابد.
*روزنامه کیهان