نویسنده: دكتر سيد محمد صادق مهدوی
فصل اول
كليات
۱-1- بيان مسئله
تغيير، ويژگي معمول و در واقع ذاتي پديدههاي اجتماعي است. (گي روشه)
با نگاهي به تاريخ حيات اجتماعي انسان، متوجه تحولات عظيم آن ميشويم. بديهي است كه دوام و بقاي اين حيات مستلزم توسعه، تكامل و بهكارگيري ابزار و تكنيكهاي جديد براي فراهم ساختن شرايط جديد و لازم جهت زندگيِ هميشه در تغيير است. حيات اجتماعي متضمن نيروهاي دافع يكديگر است. اين نيروها مدام در جهت حفظ نظم اجتماعي يا بينظمي و تغيير اجتماعي عمل ميكنند. در واقع، ما در نبرد دائمي ميان سازوكارهاي كنترل اجتماعي، و تمايلات اجتماعي براي انحراف، تضاد و نارضايتي زندگي ميكنيم. (Turner, 1994)
بدين ترتيب هر پديده يا مسئلهي اجتماعي را ميتوان و بايد در يك فرآيند نظم و تغيير مورد توجه و بررسي قرار داد. به تبع تحولات يادشده، خانواده و مسائل مربوط به آن نيز از جمله مقولاتي است كه در طول تاريخ دستخوش تحولات عظيمي در عرصههاي مختلف از جمله ابعاد، نقش و كاركرد بوده است.
ميتوان گفت كه امروزه بسياري از وظايف و نقشهاي خانواده به نهادها و سازمانهاي ديگر واگذار شده است. از جمله دستاوردهاي اين تحولات و جابهجايي نقشهاي خانواده، پيدايش وضعيت جديدي است كه در آن محور فعاليتها و مسائل خانواده فرزندان شدهاند.
پژوهش حاضر به بررسي پديدهاي به نام «فرزندسالاري» پرداخته كه ناشي از ظهور اين وضعيت جديد در خانوادهي ايراني و تغيير نوع نگاه به فرزندان و روشهاي تربيتي آنهاست. فرزندسالاري به عنوان يك پديدهي خاص، تا آنجا كه نگارنده مطالعه و بررسي كرده است، نه در آثار جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعي اروپايي و نه در نوشتههاي محققان امريكايي و نه حتي در آثار انديشمندان مسلمان، با خصوصيات و ويژگيهايي كه در پژوهش حاضر عنوان خواهد شد به كار نرفته است. از اين رو، اصطلاحي مناسب اين پديده در زبانهاي اروپايي، مانند «مادرسالاري» و «پدرسالاري»، رواج نيافته است. در نوشتههاي محققان مسلمان، بويژه همسايگان ما مثل پاكستان، تركيه، عراق و عربستان هم اصطلاح فرزندسالاري با محتوايي كه در اين اثر توضيح داده خواهد شد معمول و مصطلح نيست. با اين حال، در آثار محققان مذكور، كلمات و اصطلاحاتي وجود دارد كه به لحاظ مفهومي تا اندازهاي به اين اصطلاح نزديك است. همچنين در بخش نظري اين تحقيق از آثار و نوشتههاي جامعهشناسان غربي استفاده شده است، اما با توجه به اينكه اين نظريات به تنهايي قادر به تبيين پديدهي فرزندسالاري نيستند، تركيب و پيشنهاد جديدي، هم دربارهي محتوا و هم معناي اين اصطلاح ارائه خواهد شد. (مهدوي، 1381)
تاريخنگاران خانواده نشان دادهاند كه نگرش به فرزندان در دورهي كودكي و وظايف والدين نسبت به آنها طي قرنها تغيير كرده است. به اين معني كه جهت تربيت در خانوادههاي امروزي، با جهت تربيت در خانوادههاي سنتي گذشته بهكلي دگرگون شده است. اگر در گذشته اهداف نظام تربيتي سنتي «صداقت»، «نظافت» و «اطاعت از بزرگتر» بود، امروزه هدف نظامهاي تربيتي بار آوردن فرزنداني مطيع نيست، بلكه تربيت فرزنداني «مستقل» و «مسئوليتپذير» است. اين استقلال و مسئوليتپذيري مهمترين شاخصه و ويژگي نظام تربيتي امروزي است. (Hofer, 1992, 144)
اين تغيير رفتار والدين با فرزندان، شخصيت خاصي را در فرزندان شكل داده است كه عدهاي از متخصصان امور اجتماعي، روانشناسان و كارشناسان كودك از آن با عنوان «فرزندسالاري» يا «فرزندمداري» ياد ميكنند. (مهدوي، 1374)
1-2- اهميت مسئله
جامعهي ما نيز بهمانند بسياري از جوامع ديگر، دستخوش تحولات و دگرگونيهاي عميقي شده است. اين تحولات با پيروزي انقلاب اسلامي بارزتر و چشمگيرتر شدند. به اين معني كه كل نظام اجتماعي دستخوش تحول و دگرگوني شد و به تبع آن نظام اقتصادي، فرهنگي و سياسي عميقاً تغيير يافت. اين تحولات، نظام ارزشي و تربيتي را هم تغيير داد.
بديهي است كه توسعه و نوسازي و دگرگوني، علاوه بر شرايط مناسب و لازم، تبعاتي نيز خواهد داشت. از اين رو، روابط دروني خانواده (نگرش اعضاي خانواده به يكديگر و مسائل اجتماعي و مناسبات ميان اعضا) تغييرات فاحشي داشته كه شناخت اين تغييرات و منشأ آنها بسيار حائز اهميت است.
1-3- اهداف تحقيق
خانواده اولين نهادي است كه فرد زندگي خود را در آن شروع ميكند و عمدهترين نقش را در شكل دادن به شخصيت فرد دارد. به علت مسائل و مشكلات و شايد برخي مزاياي ناشي از شرايط و وضعيت جديد خانواده و مناسبات خانوادگي، لازم است تا به روش علمي و دور ماندن از پيشداوريهاي نامناسب، به بررسي يكي از مسائل مربوط به خانواده پرداخته شود تا شايد با شناخت بهتر بتوان راهكارهاي مناسبي براي فراهم ساختن شرايط توسعه و پيشرفت به دست داد يا دست كم قدمي به آن سو برداشت.
از اين رو، قصد داريم تا به بررسي زمينهها و عوامل ايجاد فرزندسالاري در نهاد خانواده بپردازيم و در صورت امكان ميزان و شدت آن را نيز بسنجيم. به عبارت ديگر، به طور مشخص، پس از تعريف فرزندسالاري ميخواهيم به سؤالات زير پاسخ دهيم:
آيا پديدهاي كه در جامعهي ما وجود دارد، همان پديدهاي است كه در غرب به عنوان فرزندمحوري و فرزندسالاري از آن ياد شده يا پديدهاي است خاص جامعهي ايراني؟ اگر وجود دارد شدت آن چقدر است؟
عواملي كه منجر به ايجاد فرزندسالاري ميشوند، كدامند؟
فصل دوم
زمينهينظري
2-1- تعريف مفاهيم
قبل از آنكه به تئوريهاي مورد استفاده در اين تحقيق جهت تبيين موضوع بپردازيم، لازم است ابتدا به معاني و مفاهيم فرزندسالاري و تعاريف وابسته به آن پرداخته شود.
2-1-1- تعريف خانواده
كنفوسيوس خانواده را به عنوان «پايهي دولت»، اگوست كنت آن را «واحد اجتماعي» و چارلز هورتون كولي خانواده را اولين و ايدهآليترين مثال براي «گروههاي نخستين» ميدانست، گروههايي كه وظيفهي آنها نگهداري و حمايت از موجوديت انساني است و خالق زيباترين احساسات شناختهشدهي بشري هستند.
2-1-2- تعريف مفهومي ـ لغوي فرزندسالاري
فرزندسالاري به مفهوم محور بودن فرزندان در خانواده است. همچنين اصطلاح «فرزندمداري» نيز براي آن به كار رفته است. براي نزديك شدن به مقصود، ميتوان به واژهها و اصطلاحاتي كه به جهت كاربرد درازمدت آنها مفهوم مشخصي دارند اشاره كرد. از جمله اشرافسالاري، ديوانسالاري، پدرسالاري يا مادرسالاري. واضح است كه تحت چنين عناويني، به اهميت، نفوذ و نقش اساسي اشراف، ديوان، پدر و يا مادر در عرصههاي گوناگون نظر داريم و آنها را مدار و محور فعاليت ميدانيم.
2-1-3- تعريف ساختاري فرزندسالاري
اگر ساختار را مجموعهي نقشها، نوع رابطه و تركيب آنها با هم در خانواده بدانيم، درمييابيم که امروزه جايگاه، نقش و مناسبات اعضاي خانواده دچار دگرگوني شده و عناصر آن جايگاه و نقش ديگري پيدا كردهاند. همچنين سمت و سوي روابط و سلسلهمراتب نيز متحول شدهاند. پيدايش خانوادههايي با ساخت هستهاي در قرن اخير، بستر مناسبي را براي فرزندمحوري و فرزندسالاري به وجود آورده است. حال آنکه در گذشته، به علت وجود خانوادههايي با ساخت گسترده و تناسب ساخت چنين خانوادههايي با ريشسفيدسالاري، اصولاًً با پديدهي فرزندسالاري روبهرو نبودهايم. امروزه در خانوادههاي هستهاي، کاهش اقتدار پدر و افزايش حقوق مادر و همچنين همسان پنداشتن فرزندان با بزرگسالان، سنگ بناي مناسب براي پيدايش و رشد فرزندمداري و فرزندمحوري را فراهم کرده است. به طوري که فرزندان داراي اعتبار، ارزش و اهميت بيشتري در چشم والدين شدهاند.
2-1-4- تعريف كاركردي فرزندسالاري
کارکرد عبارت است از وظيفه، نقش، مسئوليت يا عملکرد يک ساختار يا يک هيئت (فُرماسيون) اجتماعي که به عهدهي يک فرد، ساختار يا يک نهاد گذاشته شده است. مثلاً مهمترين کارکرد مدرسه عبارت است از تعليم، تربيت، آموزش و اجتماعي کردن بچهها. کارکرد خانواده تأمين نسل و اجتماعي کردن فرزندان است. خانوادهي فرزندسالار داراي کارکردهايي متفاوت از کارکرد خانوادههايي از انواع پيشين است. بديهي است فرآيند مهم و حياتي اجتماعي شدن، از اين پديده تأثير ميپذيرد و شخصيت متناسب با آن شکل ميگيرد و بهتدريج نظام ارزشي و هنجاري خانواده و جامعه متحول مي شود.
2-1-5- تعريف فرزندسالاري در تحقيق حاضر
فرزندسالاري ناظر به وضعيتي است كه در آن محور و اساس تصميمگيريها، فعاليتها و به طور كلي مجموعهي امور خانواده در عرصههاي مختلف، به طور مستقيم يا غيرمستقيم، فرزندان باشند.
فرزندسالاري در ايران با استقلال فكري، استقلال رفتاري و استقلال اقتصادي منافات دارد، بدين معني كه فرزندان از همهي امتيازات، امكانات و مزاياي خانواده برخوردارند، ولي توان تصميمگيري و استقلال رفتاري را ندارند و از حيث اقتصادي هم كاملاًَ به درآمد خانوادهي خود وابستهاند.
2-2- پيشينهي تحقيق
در سال 1961، تحقيقي توسط گينزبرگ (Ginzberg) صورت گرفت. گينزبرگ ادعا ميكند روشهاي تربيتي فرزندمدارانه زماني به وجود آمد كه نظام ارزشي والدين و رفتار آنها تغيير كرد، شيوهي فكري سنتي و تربيتي متعلق به نسل گذشته كنار گذاشته شد و ارزشهاي تازه و روشهاي تازه بر روابط والدين با فرزندانشان حاكم گرديد. به اين معني كه فرزندان در نظام تربيتي امروزي به منزلهي دوست والدين تلقي ميشوند؛ روابط بچهها با والدين خيلي صميمانهتر و دوستانهتر شده است و همشأن خود آنها محسوب ميشوند و از منزلت يكساني با والدين برخوردارند و والدين هم نظرات و خواستههاي فرزندان را جدي تلقي ميكنند. (نقل از مهدوي، 1381)
در سال 1983، تحقيقي با عنوان «آيا فرزندان خيلي زودتر به مفهوم خود (Self Concept) دست پيدا ميكنند؟» توسط وايت، اشپايزمن و كاستوس (Costos،Speisman،White ، 1983) انجام گرفته است. نتايج اين تحقيق حاكي از آن است كه:
دستيابي به مفهوم «خود» براي فرزندان، 2 تا 3 سال زودتر در مقايسه با نسل قبل حاصل ميشود و خود اين دستيابي به مفهوم خود، معلول جدايي و استقلال زودتر و زودهنگامتر فرزندان از والدين است. (همان)
در سال 1983، تحقيقي با عنوان «تجددطلبي يا فرديتطلبي دوران كودكي» توسط «تايهر» صورت گرفت. تايهر میگويد:
دوران بچگي تبديل به دوراني شده است كه فرد بهتنهايي و آنطور كه خودش دوست دارد، دور از ديگران، كودكياش را ميگذراند. بچهها دوست دارند كودكيشان را با ابزار مدرن، زندگي مدرن، لباس مدرن و موزيك مدرن طي كنند. بچهها در اين سنين با نگراني و وسواس شديد از طرف والدين خود مراقبت ميشوند. والدين با وسواس شديدي مراقب مسائل بهداشتي، تغذيه و رفاه بچهها هستند. اين را به اصطلاح «Social Uterus» يا بچههايي كه در «رحم اجتماعي» بزرگ ميشوند يا به تعبيري ميتوان گفت لاي پنبه بزرگ ميشوند و كمتر با محيط و جهان واقعي آنطور كه هست، روبهرو ميشوند. (نقل از مهدوي 1381)
در تحقيق ديگري كه در سال 1984 توسط باكسر (Boxer) صورت پذيرفته، آمده است:
درگيري والدين باعث ميشود كه بچهها زودتر جدا شوند و اين جدايي بهرهی مثبتي به نام استقلال دارد، اما بدون تبعات منفي براي فرزندان نيست و اين امكان وجود دارد كه رشد عاطفي آنها را با اشكالاتي مواجه كند. امروزه اين شيوهی تربيتي، يعني شيوهی تربيتي «فرزندمدارانه» و «كودكمدارانه» بيشتر در بين اقشار متوسط معمول شده است. اين روش تربيتي تازه جايگزين روش تربيتي سنتي ــ كه مبتني بر امر و نهي بود ــ شده است. پايهی روش تربيتي فرزندمدارانه و كودكمحورانه بر اين استوار است كه «والدين بايد با فرزند خود حرف بزنند، برايش وقت بگذارند و با او بحث كنند و قانعش كنند و توضيح بدهند و امر و نهي نكنند.» روش قانع کردن، به علت آنکه مستلزم صرف وقت و انرژي زياد و نيازمند آگاهي و شناخت وسيع والدين از مسائل مهم تربيتي است، دشوار به نظر میرسد و طاقت زياد والدين را طلب ميكند. اين روش در ايران، برعكس جوامع اروپايي، پيروان چنداني نيافته است. (همان)
والدين مايلند كه روش تربيتي سنتي را به كار برند، چون خيلي كوتاه است، وقت و انرژي كمتري ميگيرد و حتي بعضيها هم معتقدند كه بازدهي آن بهتر است. اما به هر حال، اين شيوه امروزه عملاً كاركرد خود را، حداقل در جوامع غربي، از دست داده و همان روش مبتني بر توضيح دادن و بحث كردن با بچه و بالابردن آگاهيهاي عمومي فرزندان مقبوليت پيدا كرده است. اين شيوه را دوسوان (Deswaan) بهاختصار «شيوهی تربيتي عبور از مرحلهی آمريت و دستوردهي به مرحلهی بحث و قانع کردن»، يا به عبارت ديگر «با هم كنار آمدن» ناميده است؛ يعني امر و نهي والدين و اطاعت فرزند، تبديل شده است به صحبت کردن با او و قانع کردناش. زيرا امروزه فرزندان ميتوانند از طريق بحث و گفتوگو نيازهاي خود را ابراز کنند و به خواستههاي خود نزد والدين مشروعيت و مقبوليت ببخشند. (Teichert، 1990) .
«سودريك نيريده بورگ» در كتاب «جوانان در جوامع مدرن» در مقالهاي با عنوان «ملاحظاتي در باب موقعيت خانوادگي فرزندان» گفته است:
نظام تربيتي امروزي بيشتر متوجه تربيت «شخصيت فرزند» است و به ويژگيهاي شخصيتي بچهها توجه ميكند و آنها را به رسميت ميشناسد. بين والدين و فرزندان اطاعت و زورگويي ديگر جايي ندارد و بچههاي بزرگتر در بسياري از تصميمگيريها با والدينشان شريك هستند و «رابطهشان با يكديگر رابطهی كاملاً افقي و دوستانه و صميمانه است.»
يونيس (Youniss) تحقيقي در سال 1985، با عنوان «عوامل مؤثر بر استقلال فكري كودكان» انجام داده و به اين نتيجه رسيده است كه:
استقلال در فكر و انديشه و رفتار، نتيجهی رابطهی خوب والدين و فرزندان است. به عبارت ديگر، معتقد است اگر رابطهی والدين با بچهها بهتر باشد، بچهها زودتر به استقلال در انديشه و حتي استقلال در ماديات و زندگي اقتصادي نايل ميشوند. همچنين در اين تحقيق بچهها در پاسخ به سؤال «چگونگي ارزيابي حسن رابطه با والدين» اظهار داشتهاند كه حسن رابطه با والدين چند نكتهی مثبت و پرخير و بركت براي آنها دارد. اولاً اينكه اگر رابطهشان با والدين خوب باشد، مشكلات اقتصاديشان كمتر ميشود؛ به اين معني كه والدين به بچههايي كه رابطهی مناسبي با آنها دارند، بهتر كمك ميكنند و راحتتر پول ميدهند. ثانياً عدم اطمينان بچهها و نگرانيشان از حضور در جامعه و برخورد با مسائل مختلف بسيار كاهش پيدا ميكند و نهايتاً حمايتهاي معنوي و مادي بيشتري از سوي والدين خود دريافت ميكنند. با اين حال، جوانان ذكر كردهاند كه در خيلي از مواقع، برقراري رابطهی خوب با والدين امكان ندارد، زيرا انتظاراتي كه از بچهها دارند با آنچه كه بچهها ميتوانند انجام دهند هميشه بر هم منطبق نيستند. والدين انتظار رفتار ديگري را دارند و بچهها رفتاري را بجز آنچه كه مد نظر والدين است از خودشان نشان ميدهند و از اين رو، ضمن اينكه بين والدين و فرزندان تضاد به وجود میآيد، جدايي فرزندان از والدين هم سريعتر صورت میپذيرد. جدايي والدين از فرزندان باعث استقلال زودتر فرزندان ميشود. (نقل از مهدوي، 1381)
در سال 1988، تحقيقي در اين زمينه توسط هوفمان (Hofmann) انجام شد كه خلاصهی تحقيق از اين قرار است:
خانوادهها بسياري از رفتارهايشان را در جهت هماهنگي با رفتارهاي بچهها در مدرسه اصلاح كردهاند. نوجوانان امروزه خودشان زندگي اجتماعيشان را برنامهريزي ميكنند، در حالي كه برنامهريزي زندگي بچهها در نظام تربيتي گذشته و در سالهاي قبل توسط والدين انجام ميشد. (تيفكر، 1990)
در مطالعهی فند (Fend، 1988) نشان داده ميشود كه:
قلمرو تصميمگيري والدين روزبهروز در خانوادههاي فرزندمدار و فرزندمحور كاهش و قلمرو تصميمگيري فرزندان افزايش پيدا ميكند، يا بهتر است بگوييم كه كنترلهاي خانوادگي و والدين روي بچهها كاهش پيدا ميكند، به طوري كه مثلاً ساعت خواب و ميزان تماشاي تلويزيون را والدين تعيين نميكنند، بلكه اين خود بچهها هستند كه تصميم ميگيرند چه ساعتي بخوابند، چند ساعت تلويزيون تماشا كنند و با كي رفت و آمد داشته باشند. در اين خانوادهها انتظار والدين از بچهها و همچنين خواستهی عاطفي آنها از بچهها در يك امر خلاصه ميشود و آن اين است كه درس بخوانند و رفتار بچههاي تربيتشده و باتشخص را از خود نشان دهند. در اين نوع خانوادهها والدين فشار زيادي را بر خود ميآورند تا كارآيي خودشان را بالا ببرند و دائماً در زندگي با نگراني و ترس و دلهره دست به گريباناند. (نقل از مهدوي، 1381)
گرهارد (Gerhard، 1988) در يك بررسي با عنوان «روشهاي ابراز و اظهار عواطف» به اين نتيجه رسيده است كه:
امروزه بچهها حق دارند و ميتوانند عواطفشان را اظهار و ابراز كنند، در حالي كه در نظام تربيتي سنتي بچهها اجازه نداشتند كه عواطف دروني و اميال باطنيشان را آنطوري كه هست، ابراز كنند و بايستي حريمها و حجابها را نگه ميداشتند. بچهها براي بيان يک مطلب بايد فکر ميکردند که آيا مجاز به مطرح کردن آن مطلب هستند و اگر مجاز هستند چگونه بايد آن را بيان کنند، ولي امروزه خيلي بيپرده و صريح خواستهها و تمايلات خود را ابراز ميكنند. روابط والدين و فرزندان در دهههاي اخير از حالت رسمي بودن بيرون آمده است و فرزندان كاملاً بيپرده عواطف و احساسات خود را در مقابل والدين بروز ميدهند. (همان)
گينزبرگ (Ginzberg) در مقالهاي با عنوان «ارزشها و ايدهآلهاي جوانان امريكايي» اظهار ميدارد:
والدين تحمل زيادي در برابر خواستهها و تمايلات فرزندان از خود نشان ميدهند؛ به اين معنا كه اجازه ميدهند فرزندانشان با آزادي كامل حرفهاي دل خودشان را بيان كنند. (همان)
يكي ديگر از مشخصههاي خانوادههاي فرزندمدار به نظر گينزبرگ اين است كه:
نوع تنبيهات بهكلي تغيير يافته و به جاي تنبيه بدني سعي شده است که با نرمي و آرامش و حوصله صحبت شود و آنها را به وجدان و باطن خودشان ارجاع دهند و از آنها بخواهند كه خودشان دربارهی اين موضوع بينديشند و سعي كنند كه راه صحيح و درست را برگزينند. به طور كلي، ميتوان گفت كه امروزه الگوهاي تربيتي سنتي كه ركن اصلياش تربيت استبدادي و نظام تربيتي مستبدانه بود و اطاعت و فرودستي را از بچهها طلب ميكرد، بهكلي دگرگون شده و جايش را به شيوهی تربيتي مدرن داده است. (همان)
شولاين (Schulein ،1990) در تحقيق خود اظهار ميدارد كه:
هر چقدر فرزندمحوري افزايش مييابد، به تبع آن نگراني و ترس والدين و بخصوص مادران هم در مورد بچهها مرتباً زياد میشود.
در سال 1991، انگفر (Engfer) ضمن تحقيقي در اين زمينه میگويد:
الگوهاي تربيتي ليبراليستي يا الگوهاي تربيتي به اصطلاح مدرن، مبتني است بر رد تنبيه جسمي كودك، يعني كه بچه را نبايد كتك زد. در حال كه در قديم تنبيه را جزء اصول و پايههاي تربيتي ميدانستند و معتقد بودند كه اگر ميخواهند بچهاي سالم تربيت شود و درست پرورش پيدا كند، حتماً بايد كتك بخورد تا آدم شود. كتك زدن فرزندان جزء اصول و اركان نظام تربيتي گذشته بود. در حالي كه امروزه اعتقاد دارند بچه نبايد تنبيه جسمي شود و كتك بخورد. اين كتك خوردن داراي تبعات منفي، مضر و حتي خطرناكي براي بچههاست. يكي ديگر از وجوه امروزين نظام تعليم و تربيت «اگاليتاريسم» يعني برابري زن با مرد و برابري خردسال و كودك با بزرگسال است. در نظام تربيتي گذشته زن با مرد فرق ميكرد، يعني مردها كاملاً برتر و مهمتر بودند و جنس برتر را تشكيل ميدادند و بزرگسالان با كودكان برابر نبودند و كودكان ارزش مساوي با بزرگسالان نداشتند. در اين مورد برخي از جامعهشناسان ميگويند كاهش مواليد باعث شد كه بچهها اهميت پيدا كنند و خود اين اهميت پيدا كردنشان در به وجود آمدن نظام فرزندمحورانه مؤثر بوده است. (همان)
نيسن (Nissen، 1993) روديكر (Rudiger) و پايكرت (Peuchert) در تحقيقات خود به اين نتيجه رسيدهاند كه:
زندگي بچهها بيش از پيش از زندگي در خيابان و معابر عمومي و بازي با همسالان به زندگي در چارچوب آپارتمان يا فضاي بستهی نيمهعمومي مانند اتحاديه و باشگاه محدود ميشود. آنها اين امر را با عنوان «كودكي محصور در آپارتمان» يا «آپارتماني كردن كودكان» ناميدهاند. يكي از ويژگيهاي خانوادههاي فرزندمدار مرتب كردن اتاق توسط مادر يا خدمتكار است و بچهها نقشي در مرتب كردن اتاق خودشان ندارند. يكي ديگر از مشخصات خانوادههاي فرزندمحور اين است كه بچهها داراي وسايل سمعي ـ بصري از قبيل ويدئو، تلويزيون، ضبط، واكمن و چيزهاي اختصاصي ديگر هستند. خلاصه اينكه والدين بچهها را بسيار حمايت ميكنند و بچهها مسئوليت كمتري در امور خانه دارند. (شل، 1993)
… در خانوادههاي فرزندمدار هر كدام از بچهها داراي يك اتاق جداگانه و خاص خودشان هستند. (فوكس و بخنر،1998)
از ديگر مشخصههاي خانوادههاي فرزندمدار اين است که بچهها از بيشترين امکانات رفاهي خانواده برخوردارند. روي اين نكته هم كافمن (Kaufmann) خيلي تأكيد ميكند:
در اينگونه خانوادههاي فرزندمحور، بچهها بسيار حمايت ميشوند، در حالي كه مسئوليتي كه بچهها در خانواده و در قبال اينهمه حمايت به عهده ميگيرند بسيار كم است و بالاخره اينكه انتظار اين بچهها از والدين روزبهروز بيشتر ميشود و انتظار والدين از آنها كمتر. (نقل از مهدوي، 1381)
امروزه شيوهی تربيتي والدين به صورتي است كه بچهها زودتر استقلال پيدا ميكنند و روي پاهاي خودشان ميايستند و اين استقلال هم از جهت رفتاري و هم از جهت اقتصادي و هم از جهت فكري است. (آلساكر، 1995)
در سال 1998، برترام (Bertram) تحقيقي در اين زمينه انجام داد. او معتقد است كه:
رابطهی پسر با مادرش به نوعي مناسبات دوستانه تبديل شده است، بالعكس روابط پدر ـ پسر خيلي پر زد و خورد و پر كشمكش است و به همين جهت يكي از ويژگيهاي نظام فرزندمحور اين است كه نقشهايي كه به عهدهی پدر بود كمكم به عهدهی مادر گذاشته ميشود. اکنون خيلي از نقشهاي تربيتي به عهدهی مادر گذاشته شده است. يكي ديگر از مشخصههاي نظام فرزندمحور اصرار خانوادهها براي هماهنگ كردن رفتار و ارزشهاي درون خانوادگيشان با ايجابات و الزامات نظام تربيتي و رفتاري مدرن است. به اين معني كه خانوادهها ميخواهند هر طوري كه شده حتماً نظام تربيتي و رفتاري خانواده را با مدرسه هماهنگ كنند. به همين دليل، تغييرات شگرفي در نحوهی رفتار والدين با فرزندان به وجود آمده است. (همان)
مثلا ً مدرسه امروزه به عنوان يکي از ارکان تربيتي مدرن فرزندان مطرح است که در گذشته وجود نداشت. خانوادهها براي آنکه فرزندانشان طبق برنامههاي مدرسه انجام تکليف کنند و از عهدهی امتحانات برآيند، رفتوآمدهاي خود را محدود ميکنند، بچه را از کار در منزل معاف ميکنند تا او به درسش برسد و برايش سرويس ميگيرند که راحتتر به مدرسه برود و برگردد. به اين ترتيب با غيبت پدر از منزل براي تأمين مخارج مدرسه، سرويس و چيزهاي ديگر، مادر به جاي پدر ايفاي نقش ميکند و بعضي وظايف مربوط به فرزند را به جاي او انجام ميدهد.
روديكر يكي ديگر از ويژگيهاي خانوادهی فرزندمحور را چنين بيان ميكند:
بين والدين و فرزندان توازن قدرت برقرار است. يعني اينكه قدرت والدين و عرصهی تصميمگيري آنها كاهش پيدا كرده و سهم بچهها در تصميمگيريها افزايش يافته است و بنابراين والدين تنها افرادي نيستند كه در خانواده تصميم ميگيرند. مدرنيسم و به طور كلي زندگي جديد، با همهی پيچيدگي و با همهی عناصر سازندهاش، باعث شده است كه مناسبات زندگي و نظام ارزشي عوض شود و اين تغيير مناسبات زندگي و نظام ارزشي باعث شده كه زندگي جوانان و نوجوانان در داخل خانواده هم دستخوش تحول و تغيير بشود.
تينكر معتقد است كه امروزه اغلب جوانان و نوجوانان در شهرهاي بزرگ زندگي ميكنند و در شهرهاي مدرن نياز به مسكن مستقل دارند. شهر تكهتكه شده است و در آن قلمروهاي مستقلي وجود دارد، مانند محلات مسكوني، تجاري، اداري، تفريحي و… و اين تقطيع و تفكيك شهر، قلمروها و عرصههاي زندگي شهري باعث تقطيع زندگي جوانان شده است.
اين دگرگوني، تأثير قابل ملاحظهاي را روي دگرگون شدن انتظارات بچهها داشته و اين دگرگون شدن انتظارات بچهها اثر مستقيم روي انتظاراتشان از والدين گذاشته است. (همان)
2-3- تئوريهاي تحقيق
در تحقيق حاضر، بررسي جامعهشناختي پديدهی فرزندسالاري مد نظر بوده است، اما اين موضوع هم مانند موضوعات ديگر مورد مطالعهی جامعهشناسي به گونهاي است كه نميتوان دقيقاً حوزهی مطالعه را ــ بيشتر روانشناختي يا جامعهشناختي بودن آن ــ مشخص كرد. از طرف ديگر، بر اساس مطالعات و بررسيهاي انجامشده در خصوص زمينه و سوابق مطالعات موضوع، تاكنون پژوهشي دربارهی اين پديده به روش علمي و به طور خاص در جامعهشناسي صورت نگرفته است. از اين رو، مناسب ديده شد كه با استفاده از رويكردها و مباحث تئوريك هر دو حوزه ــ روانشناسي و جامعهشناسي ــ به تبيين و توضيح مسئله پرداخته شود. بنابراين، با توجه به تعاريف فوق، سعي شده است تا بر اساس نظريهها و مطالعات و فرضيات بهدستآمده گامي در جهت سنجش موضوع برداشته شود.
2-3-1- نظريههاي جامعهشناسي
همانطور که قبلاً هم ذکر شد، «تغيير» شرط اساسي حيات اجتماعي است. اما تغيير، که با «نظم» دو وجه يک شبکه تلقي مي شوند، با تبديل شدن به يکديگر و داشتن کارکردهاي مناسب، در جهت فراهم ساختن شرايط مطلوب براي توسعه عمل مي کنند.
در نظامي که بهتازگي در آن تغييراتي صورت گرفته است، آشفتگي حداقل به صورت دورهاي ديده ميشود. با اين حال، بديهي است اگر تغييرات ايجادشده در هر نظام اجتماعي، در جهت رفع اشکال و انجام اصلاحات و معطوف به نظمي عميقتر و گستردهتر باشد، توسعه حاصل خواهد شد، در غير اين صورت چيزي جز اختلال و سوء کارکرد نخواهيم داشت.
اما کنترل و حصول نظم چگونه ممکن است؟
جاناتان ترنر معتقد است که:
به منظور يافتن پاسخ اين سؤال بايد شيوهی ايفاي نقش مردم براي حصول کنش متقابل و همکاري را مشخص کرد. مردم بايد به آنچه درست و نادرست يا ويژه و غير ويژه است برسند. سؤال اينجاست که چگونه بايد به توافق دست يابند.
ترنر اضافه ميكند:
بر اساس نظريهی كنش متقابل، نظم اجتماعي به واسطهی فرآيندهای غيررسمي بين اشخاص ناشي ميشود. (Turner, 1994)
2-3-2- نظريهی كنش متقابل
نظريهی کنش متقابل مبتني است بر يک اصل طبيعي و آن اين است که: «انسان موجودي است اجتماعي.» يعني ناگزير از زندگي دستهجمعي است، و بين انسانهايي که به طور دستهجمعي زندگي ميکنند قطعاً روابط و مناسباتي وجود دارد. جامعهشناسان به اين روابط و مناسبات که هميشه وجود دارند، «کنش متقابل» (interaction) میگويند. يکي از فرايندهاي حياتي در کنش متقابل، اجتماعي شدن است. منظور از اجتماعي شدن آن است که افراد ياد بگيرند چگونه در موقعيتهاي متفاوت رفتار کنند که رفتارشان با نُرمهاي اجتماعي مطابقت داشته باشد و نابهنجار تلقی نشود. فرد در موقعيتهاي متفاوت رفتار متفاوتي از خود نشان ميدهد. او وقتي در مقابل فرزند خود قرار ميگيرد به عنوان يک پدر طرز رفتار خاصي دارد و وقتي به عنوان يک فرزند در مقابل والدين خود قرار بگيرد طرز برخورد ديگري دارد. نظريهی کنش متقابل چگونگي اين برخوردها و مناسبات را تعيين ميکند و به فرد ميگويد که در فلان شرايط چطور بايد رفتار کند.
گفتيم که انسان موجودي اجتماعي است. لازمهی حفظ حيات اجتماعي، وجود هنجارها و ارزشها و باورهاي مشترک بين افراد يک اجتماع است. اگر يک رفتار خاص براي هر يک از افراد جامعهی ما معاني مختلفي داشته باشد، وارد وضعيتي ميشويم که معياري براي سنجش رفتار و انتظارات خود نداريم و هيچ دستورالعملي در رابطه با چگونگی رفتار با يکديگر نمیيابيم. مثلاً فرض کنيم عدهاي در يک اتاق نشسته باشند. وقتي انسان محترمي وارد ميشود افراد ميايستند و همه ميدانند که اگر کسي نايستد قصد بيحرمتي داشته است. به اين ترتيب، ايستادن در جامعهی ما يک هنجار و يک الگوي رفتاري است که احترام را نشان میدهد. اگر چنين قراردادهايي در يک جامعه نباشد افراد دچار سردرگمي ميشوند و مثلاً با ورود استاد به کلاس بعضي مي ايستند، بعضي مينشينند، بعضي (مثل ژاپنيها) تعظيم ميکنند و بعضي (همچنان که در اروپا مرسوم است) روي ميز ميکوبند. به اين ترتيب، مشخص ميشود که توافق بر حداقلی از ارزشها و هنجارها لازمهی حفظ زندگي اجتماعي از سردرگمي و ازهمپاشيدگي است. با اين حال، ذهن انسان، يگانه مبناي ارزشهاي جامعهاي که در آن رشد میيابد نيست، بلکه انسانها اين توانايي ذهني را دارند که پيوسته خود را با يکديگر و موقعيت موجود تطبيق دهند و به اين ترتيب معناي يک ارزش يا هنجار خاص را دريابند.
حال فرايند تطبيق معاني و ارزشها را در روابط و مناسبات خانواده در نظر ميگيريم. اگر انعطافپذيريِ مقولات ذهني و فرايند تطابق معاني از طرف والدين باشد، يک جريان يکسويه حاصل خواهد شد که در آن فرزندان شکلدهندهي معاني و مقولات ذهني والدين خواهند بود.
به اين ترتيب، ميبينيم که امروزه در فرايند شکل دادن معاني، فرزندان بيشتر فاعل هستند و والدين مفعول. به اين معني که امروزه فرزندان بيشتر از گذشته بر ارزشها، هنجارها و الگوها و معيارهاي ذهني والدين تأثير ميگذارند و کمتر از سابق از ارزشهاي آنان الگو ميپذيرند.
جامعهشناسان معتقدند بچه در سنين کودکي بين خود و عروسکش، خود و مادرش، خود و اشياي اطرافش تمايز قائل نيست و همهي اطرافش را جزئي از خود ميبيند. بچه وقتي تصوري از خود به دست ميآورد که خودِ مستقل را بشناسد و مهمترين کارکرد اجتماع، دادن تصوير خود به فرد است. مثلاً پدر يک خانواده، پدر بودن را بخشي از خودِ خويش ميداند. اينکه او پدر است و چه پدري است، تصويري است که خانوادهاش به دنبال رفتار و مناسبات او با آنان به او ميدهد؛ يعني او نميتواند بهتنهايي پدر باشد. با اين مثال، مشخص ميشود که ديگران در شکل گرفتن خود فرد مؤثرند.
اما نكتهاي كه ميتوان در اينجا مطرح كرد كه وضوح بيشتري به بحث ببخشد، مفهوم «خودِ آينهسان» چارلز هورتن كولي است. منظور كولي از خود آينهسان همان ظرفيتي است كه انسان دارد تا خود خويش را به گونهاي بنگرد كه هر پديدهي اجتماعي ديگر را ميبيند. اين مفهوم را ميتوان به سه بخش تقسيم كرد:
1. اين تصور كه در ذهن ديگران چگونه ظاهر ميشويم؛
2. اين تصور كه آنها دربارهي ظاهر ما چه قضاوتي ميتوانند داشته باشند؛
3. اينكه در نتيجهي تصوري كه از قضاوت ديگران دربارهي خود داريم، احساسي از غرور يا سرافكندگي را دربارهي خويش ميپرورانيم. (همان، 288)
بنابراين، هرگاه فرزندان در فرايند كنشهاي متقابل، احساس كنند كه والدين و به طور كلي ديگران، جايگاهي بيش از حد لازم براي آنان قائلند، آنگاه بر اساس آن نوع تصويري كه ديگران از آنان به دست ميدهند، عمل خواهند كرد.
در مناسبات بين افراد هميشه کساني هستند که هنجارفرست هستند: طرز لباس پوشيدن، تکيهکلامها و عقايد اين افراد روي بقيه تأثير دارد؛ مثل هنرپيشههاي بنام، ورزشکاران يا بعضي دوستان. اين افراد توانايي آن را دارند که رفتارهاي خود را براي ديگران الگوي رفتاري کنند.
استرايکر نيز که از نظريهپردازان کنش متقابل است مي افزايد كه انسانها از طريق کنش متقابل ياد ميگيرند که ديگران انتظار چه نوع رفتاري از آنان را دارند. تصويري که ديگران از فرد به او ميدهند، بر کنشهاي او تأثير ميگذارد. هرگاه فرزندان طي فرايندهاي کنش متقابل احساس کنند والدين جايگاهي بيش از پيش براي آنان قائلند، بر اساس همان نوع تصوير که به او ميدهند عمل خواهند کرد.
با نگرش هابزي ميتوان گفت انسان موجودي است كه زير سلطهي اميال پايانناپذيرش قرار دارد، لذا نيازمند نظم بخشيدن و كنترل اميال خويشتن است. تعليم و تربيت يعني آموختن اطاعت از انضباط. (آرون، 86-82)
بديهي است كه عدم اطاعت از قواعد و عدم كنترل اميال، به از دست رفتن نظم جامعه منجر خواهد شد.
ويلفر دو پارتو () در طبقهبندي عواطف دو دسته عواطف را مطرح ميكند:
1. خويشتنپرستي؛
2. جامعهپذيري. (نوروزي، 29)
سازش و اعتدال ميان عواطف خويشتنپرستانه و خير مشترك، نفع جمعي يا رفاه عامه، لازمهي حفظ حيات اجتماعي است. فرد اصولاً مايل به ارضاي نيازهاي خود است و لذت را مورد توجه قرار ميدهد. لذا اگر نظارت و كنترلي بر رفتار فرد نباشد، يا بر عكس، كنشهاي متقابل اجتماعي به گونهاي باشند كه فرد را در توجه بيشتر به اميال و لذات ترغيب كنند، يا آنها را براي او مشروع جلوهگر نمايند، بديهي است كه تعادل لازم ميان اين عواطف از دست ميرود و با نوعي خويشتنپرستي جايگزين ميشود.
زيمل در بحث دربارهي فرهنگ نوين آورده است:
تعداد حلقههاي تعلقات خانوادگي فردِ نوين، از تعداد حلقههاي فعاليتهاي شغلي و مذهبي او جدايند. به اين معنا که هر فرد در شبکهاي از حلقههاي بههممتصل زندگي ميکند. روابط او با گروهاي مختلف، او را به آنان پيوند ميدهد. در گذشته اين حلقهها براي هر فرد فقط به يک نوع محدود ميشد و آن نوع هم حلقههاي خويشاوندي بود. فرد بين خويشاوندان بزرگ ميشد، به مدرسه، باشگاه يا کلاسهاي زبان نميرفت، نزد پدر حرفهي او را ميآموخت و کار آبا و اجدادي خود را پيش ميگرفت. يعني همکار و دوست و آشناي او خويشان او بودند، و در نهايت بين خويشاوندان خود ازدواج مي کرد. امروزه، با گذشت زمان، حلقههاي فعاليتهاي فرد در گروههاي ديگر (مدرسه، دانشگاه و…) نيز منشعب شده است. و وابستگي چندگانه به انواع حلقههاي اجتماعي به خودآگاهي بيشتر فرد منجر شده است. همين كه فرد از حلقهي كوچكي كه شخصيتش را در چهارچوب محدودههايش اسير كرده است رهايي مييابد، يک نوع رهايي را درک ميکند. انشعاب حلقههاي تعلق گروهي، يك نوع احساس ياري شدن و آزادي را بيدار ميسازد. وجود شبكهي حلقههاي اجتماعي، پيششرط پيدايش فردگرايي است. (كوزر، 1368، صص 264-263)
در جهان نوين، صورتهاي فرماندهي و فرمانبري نيز خصلت تازهاي به خود ميگيرند. در اينجا ديگر هيچ فردي تحت چيرگي تام ديگران درنميآيد. فرزندان با عضويت و پيوستن به گروههاي متعدد ديگر، و بالا رفتن آگاهيهايشان، از حلقهي خانواده و والدين و تسلط آن قدري رهايي مييابند. اينجاست که نقش حلقههاي ديگر در چگونگي كنشها و شكل دادن مناسبات از اهميت برخوردار ميشود.
تورشتاين وبلن که به بحث كالبدشكافي عادات فكري و شيوههاي رفتار حاكم بر روابط كنشگران اجتماعي ميپردازد، در مورد سرچشمههاي اجتماعي رقابت در امور بشري ميگويد:
حرمت نفس (Self-esteem) همان بازتاب حرمتي است كه ديگران براي انسان قائل ميشوند. از اين رو، اگر فرد به خاطر عدم توفيق در رقابتهاي مورد پسند جامعه، چنين حرمتي را به دست نياورد، از فقدان حرمت نفس رنج خواهد برد. وبلن ريشهي انگيزهي تلاش وقفهناپذير در يك فرهنگ رقابتآميز را، هراس فرد در از دست دادن حرمت نفس ميداند. (كوزر، 1368، ص 1361)
اگر فرد از سطح استاندارد لياقت يا مالکيتهاي مادي پذيرفتهشده در جامعهي خود کم بياورد، در چشم اعضاي ديگر اجتماع احترامش را از دست ميدهد و در احترام به خودش نيز دچار كمبود ميشود، زيرا مبناي معمولي احترام به نفس، همان احترامي است كه ديگران براي او قائل ميشوند. مثلاً اگر خانمي دائم به شوهرش بگويد که «تو عرضه نداري پول دربياري… فلاني را نگاه کن ببين چقدر زرنگه… تو نميتوني…»، مرد نهتنها احترام خود را نزد ديگران از دست ميدهد، بلکه خودش هم رفتهرفته به اين باور ميرسد که بيلياقت است و در احترام به خود نيز دچار کمبود ميشود. بدين ترتيب، هرگاه كه تملك دارايي مبناي حرمت همگاني ميشود، ثروت رضايت خاطري براي دارندهي آن ايجاد ميکند که همان احترام به نفس خوانده ميشود. در يك فرهنگ رقابتي كه انسانها ارزش خود را در مقايسه با ارزش ديگران ميسنجند، هر كس پيوسته در تلاش است که از ديگران پيشي بگيرد تا از نظر ارزشمند بودن از ديگران کم نياورد و تب چشم و همچشمي همگان را فرا ميگيرد. به نظر وبلن:
مصرف چشمگير، تنآسايي چشمگير و نمايش چشمگير و وجود مقامها، ارزشها و وسايلي که عنوان بلندپايگي را با خود دارند، وسايلي هستند كه انسانها با آنها ميكوشند تا در چشم اطرافيانشان برتر جلوه كنند و در ضمن براي خودشان نيز ارزش بيشتري قائل ميشوند. (همان، 362)
اعضاي هر قشري طرح زندگي قشر بالاتر از خود را سرمشق قرار ميدهند و با تمام توان ميكوشند تا آنگونه زندگي كنند. گرچه طبقهي فقير در جامعهي نوين از نظر مادي در موقعيت بهتري نسبت به گذشتگان خود قرار دارد، اما جايگاهي که ثروت به طبقات بالاتر داده، موجب شده است که رنجي كه فقرا امروزه ميبرند به مراتب بيشتر از رنجي باشد كه گذشتگان ميبردند.
در واقع وبلن به محروميت نسبي توجه كرده و قصد طرح آن را داشته است. به زعم وبلن:
آنچه كه انسان امروزي را به جنبش واميدارد، وابستگي او به پسانداز و داد و ستد نيست، بلكه ميل به پيشي گرفتن از ديگران، او را به تكاپو واميدارد. (همان، ص 363)
تلاش انسان براي رهايي از محروميت، بر چگونگي شکلگيري معاني و مناسبات و روابط (کنش متقابل) تأثير قابل توجهي ميگذارد. وقتي يک رفتار يا طرز تفکر تبديل به ارزش شود، افراد براي دستيابي به اين ارزش جديد حاضرند هزينههاي متفاوتي را متحمل شوند و حتي دست به تغييرات اساسي در خانواده (ساختاري و نقشي) بزنند. مثلاً در گذشته فرزند و مخصوصاً پسر به منزلهي نانآور بود، چه کشاورز و دامدار و چه کاسب. پسرها از بچگي نزد پدر کار مي کردند و اصولاً اينکه بچهاي براي خانوادهي خود خرج داشته باشد پذيرفته نبود. از نظر همه، بچه نيروي کار خانواده بود و بچهاي خوب بود که بيشتر کار کند. اما امروزه والدين حاضرند براي اينکه فرزندانشان ادامهي تحصيل دهند، فشار مالي زيادي را متحمل شوند و مادر در خارج از منزل مشغول به کار شود تا از هزينهي کلاس زبان بچهها گرفته تا ديگر هزينههاي بالاي کلاسهاي کنکور آنان تأمين شود و در صورت امكان، او را به خارج بفرستند.
2-3-3- گروه مرجع
بين گروههايي كه شخص به آنها تعلق دارد، برخي مهمتر از ديگر گروهها هستند. اينها گروههايي هستند كه فرد هويت خود را بر اساس آن گروه تعريف ميكند و معيارهاي رفتاري خود را از آن گروه اخذ مي کند، و به اعتبار همين تعريف است كه پنداشت از خود در افراد شكل ميگيرد.
گروههاي مرجع آنهايي هستند كه فرد معيارهاي آنها را به عنوان مبناي نيات مهم زندگياش ارزيابي كند. (جابري، 1375، ص 13)
تصور کنيد فردي با گروه همسالان خود در دانشگاه که همه تلفن همراه دارند خيلي انس گرفته است و اوقات فراغت خود را با آنان ميگذراند. و در واقع اين گروه را گروه مرجع خود کرده است. به اين ترتيب، داشتن تلفن همراه براي او نيز مهم خواهد بود.
همچنين از نظر مِرتن:
انسانها معيارهاي ديگرانِ مهم را به منزلهي مبناي ارزيابي از خود به كار ميبرند. (همان)
در اينجا بايد اشاره كرد:
چنانچه خانواده كاركرد كمتري در اجتماع داشته باشد، گروه همسالان نيرومندتر ميشود و جاي خانواده را پر ميكند. (همان)
به بيان ديگر، هر گاه و به هر نسبت فرد گروه مرجع و ديگرانِ مهمِ خارج از خانواده داشته باشد و در عين حال خانواده كاركرد خود را حفظ كند، حلقهي اتصال و پيوستگي ميان فرد با خانواده سستتر و با ديگر گروهها محكمتر ميشود.
در اين خصوص بايد گفت:
والديني در اجتماعي کردن موفق بودهاند كه فرزنداني همجهت با ارزشهاي خود تربيت كرده باشند. در صورت عدم موفقيت والدين، ميتوان گفت كه فرزندان آنها در جريان نسلها به جايي رسيدهاند كه با ارزشهاي آنان همسو نبوده است. (جابري، 1375)
در خصوص گروه مرجع و ديگرانِ مهم، به نكتهي ديگري ميتوان اشاره كرد. افراد حساس هنگامي احساس ارزشمندي ميکنند که ارزيابي ديگران از آنان مثبت باشد، يعني انعكاس ارزيابي ديگران، احساس ارزشمند بودن را در آنان بيافريند. مثلاً اگر ديگران يك جايگاه بالاي اجتماعي (مثلاً مديرکل يک وزارتخانه) را در حد توان و لياقت او ارزيابي كنند، بر اساس ارزيابي مذكور، او نيز ارزيابي مثبت از خود را توسعه خواهد داد و بدينگونه شخص متقاعد ميشود كه او واقعاً سزاوار كسب آن موضع اجتماعي مساعد بوده است و آن را حق خود ميپندارد. (جابري، 1375)
2-3-4- نظريهي نقش سنتي مادران (Mothers Traditional Role Theory)
بر اساس اين نظريه، هر چقدر مادران وقت بيشتري در منزل به سر ببرند، بر آيندهي فرزندان تأثير بيشتري خواهند داشت. (جابري، 1375).
همچنين ميزان رابطهي اجتماعي والدين با كودك، بويژه مادر، در جهتگيري ارزشي آنها مؤثر است. بدين ترتيب، مادران شاغل تأثير كمتري بر فرزندان خود دارند. به عبارت ديگر، هنگامي كه مادر با عدم حضور خود در منزل نقش خود را در فرآيند اجتماعپذيري فرزندان از دست ميدهد، عاملان ديگر اين نقش را ايفا ميكنند و كاركرد خود را دارند. از اين رو، هر چه والدين و فرزندان وقت بيشتري را در برقراري رابطهي اجتماعي و صحبت با يكديگر صرف كنند، نفوذ خانواده بر كودك بيشتر ميشود و والدين قابليت كنترل بيشتري بر نفوذ خود پيدا ميكنند:
از اين نظر، مادراني كه در خارج از منزل كار ميكنند، نفوذ كمتري بر كودكان خود دارند، زيرا كودك ــ بويژه در دورهي رو به جواني ــ نياز بيشتري به ارتباط با والدين خود دارد و اين در حالي است كه مادر خارج از منزل در بازار كار مشاركت دارد. (جابري، 1375)
گروهي ديگر از صاحبنظران آوردهاند كه:
مشاركت بيشتر مادران در بازار كار، به منزلهي وقت كمتر براي حضور در منزل، به معناي بيثباتي بيشتر در جامعهپذيري كودكان است. (همان)
اگر فرزندان به اوليايشان احساس نزديكي نكنند و آنها را محرم راز خود ندانند، اگر والدين قادر نباشند كه بر كار بچهها نظارت داشته باشند، نفوذ والدين تحليل خواهد رفت. والديني كه ساعتها بيرون منزل به سر ميبرند، وقت كمتري را صرف فرزندان ميكنند و اقتدارشان در منزل و تسلطشان بر فرزندان زير سؤال ميرود. (ATONEETAL, 1991, p.311)
بنابراين، از آنجا كه كيفيت روابط والدين ـ فرزندان عامل اصلي تعيين موفقيت فرزندان است، از اين رو بايد به منابع اجتماعي، يعني جو عاطفي يا جو اجتماعي و نحوهي ارتباط و طرز برخورد افراد يك خانواده با هم توجه كرد.
در اين خصوص ميتوان اشاره كرد كه:
نظر افراد خانواده نسبت به هم، احساسات و علاقهي آنها به يكديگر، دخالت يا عدم دخالت آنها در كارهاي هم و همكاري يا رقابت با همديگر است كه نحوهي ارتباطشان را نشان ميدهد. (جابري، 1375، صص 97-96)
2-3-5- شخصيت در نظام كنش
طبق نظريهي آدلر:
كودكان نازپرورده مردماني ميشوند مستبد و خودرأي، با حس اجتماعي پرورشنيافته و رشدنكرده. اين افراد انتظار دارند كه اجتماع خود را با خواهشهاي خودپسندانهي آنها موافق كند و سازش دهد. (همان، ص 411)
بديهي است فردي كه در دوران جامعهپذيري و در خانواده، پيوسته نيازهايش ارضا شده باشد، چنين تصور و انتظار دارد كه والدين نيز آنطور كه او ميخواهد باشند و به تعبير ديگر، ابزاري در جهت تأمين منافع او باشند.
نكتهي ديگري كه بايد در خصوص تعليم و تربيت به آن اشاره كرد اين است كه آ. ساپتكو معتقد است:
كودكِ خانواده بهتر است منحصربهفرد نباشد، چرا كه خيلي زود مركز توجه خانواده ميشود… در خانوادهاي كه چند كودك وجود دارند، محبت به طور مساوي بين همه تقسيم ميشود. در خانوادههايي كه تعداد فرزندان زياد است طفل از همان سنين كودكي به تعاون اجتماعي خو ميگيرد. (ساپتكو، 1350، ص12)
اگر رابطهي دوستانهي والدين با فرزندان از حدود خود خارج شود، عمل تربيت دچار نقصان ميگردد. بدين ترتيب، كودكان شروع به تربيت كردن والدين ميكنند و ديگر صحبتي از اطاعت و حرفشنوي در بين نخواهد بود. (همان، ص 25)
اگر فرزند عادت كند كه خواستهها و احتياجات خود را ارضا نمايد و توجهي به خواستهها و احتياجات ساير اعضاي خانواده نداشته باشد موجودي تكرو بار خواهد آمد. (همان ص 55)
والديني كه به بهانهي معني بخشيدن به زندگي خود يا حفظ سعادت خانوادگي هيچ چيز را از فرزندان خويش دريغ نميكنند و از ترس آزردن فرزند و از دست دادن محبت وي حتي حكومت خانه را به آنان ميسپارند، باعث ميشوند كه اين قبيل كودكان با علم به تشنگي والدين به محبت كردن پيوسته، از اين عطش، سوءاستفاده كنند و به صورت ستمگران مستبدي درآيند كه همهي افراد خانواده بايد غلام حلقهبهگوش آنان شوند. (حييم، ص 129)
بنجامين در كتاب «پرورش فرزند در عصر دشوار ما» آورده است:
والدين به كودكان خود حرمت بسيار ميگذارند و از آنان ميخواهند كه در پيشرفت به سوي تمدن و تكنولوژي از آنها سبقت بگيرند. اثر مستقيم چنين رفتاري اين است كه والدين اميال و خواستههاي خود را تابع فرزندان قرار ميدهند و حتي خود را كوچك و بيمقدار ميدانند. (بنجامين، 1368، ص 115)
همچنين او معتقد است كه:
اعتقاد افراطي در اين زمينه كه كودكان ما بايد آنچه را كه خودمان از آن محروم بودهايم به دست آورند، چنان ميداني به كودكان ميدهد كه آنها خود را حاكم بر نسل پدري خود ميدانند. (همان، ص174)
اطاعت پدر و مادر در برابر خواستهها و در واقع دستورات فرزند، او را تشويق ميكند تا هر روز از روز پيش بيشتر احساس حاكميت كند. (همان، 179)
در خاتمه ميتوان فرضيات و مدل ذيل را با توجه به چهارچوب تئوريكي مطرحشده جهت تبيين مسئله استنتاج كرد.
فرضيات :
1. هرقدر والدين در مقابل فرزندان انعطافپذيرتر باشند، خانواده فرزندسالارتر است.
2. هر قدر نگرش فرزندان به والدين بيشتر ابزاري باشد، خانواده فرزندسالارتر است.
3. هر قدر فرزندان خواستههاي خود را بيشتر بر مصالح خانواده ترجيح دهند، خانواده فرزندسالارتر است.
4. هر قدر تمكين و انتقادپذيري فرزندان از والدين كمتر باشد، خانواده فرزندسالارتر است.
5. هر قدر ميزان انتقادات فرزندان از والدين بيشتر باشد، خانواده فرزندسالارتر است.
6. هر قدر جو خانواده سردتر باشد، خانواده فرزندسالارتر است.
7. هر قدر والدين نسبت به آينده نگرانتر باشند، خانواده فرزندسالارتر است.
8. هر قدر بين ارزشهاي والدين و فرزندان ناهماهنگي بيشتر باشد، خانواده فرزندسالارتر است.
11. هر قدر ميزان فشارهاي هنجاري بيشتر باشد، خانواده فرزندسالارتر است.
12. هر قدر گروههاي مرجع از خانواده دورتر باشند، خانواده فرزندسالارتر است.
فصل سوم
روش تحقيق
روش بررسي تجربي يک مسئله، پس از تعريف و تعيين چهارچوب نظري، ابتدا به عوامل به هم وابستهي ذيل بستگي دارد:
اول، اطلاعاتي دربارهي نمونهي آماري و وضعيت و شرايط آن؛
دوم، چهارچوب عملي تحقيق در ارتباط با تئوريها و تعيين متغيرها و عوامل مؤثر مورد بررسي؛
سوم، روش مناسب براي بررسي چهارچوب و متغيرهاي فوق؛
چهارم، يافتن معرفهاي مناسب براي متغيرها، بر اساس ارزشهاي حاکم بر جامعهي آماري؛
پنجم، تهيهي تکنيک مناسب براي سنجش معرفها؛
ششم، تعيين حجم و شيوهي اندازهگيري.
3-1- مشخصات نمونهي آماري و شيوهي نمونهگيري
نمونهي آماري در اين تحقيق، تشکيل شده است از 903 نفر از زنان متأهلي که داراي حداقل يک فرزند در سنين 13 تا 18سالگي بودند. اين مقدار به صورت تصادفي از ميان مناطق بيستگانهي تهران انتخاب شده و با آنان مصاحبه به عمل آمده است.
3-2- تحقيقات مقدماتي
در اين مرحله، ابتدا پرسشنامهي تهيهشده به صورت آزمايشي مورد استفاده قرار گرفت و سپس با رفع نقاط ضعف و مشکلات آن، پرسشنامهي نهايي براي سنجش موضوع تدوين شد.
3-3- تعيين متغيرهاي مورد بررسي
بر اساس چهارچوب تئوريک و اطلاعات کسبشده در تحقيقات مقدماتي، متغير وابسته و عوامل و متغيرهاي مؤثر بر ايجاد پديده (متغيرهاي مستقل و معرفها) به صورت زير طبقهبندي شدند:
3-3-1- متغير وابسته و معرفها
در اينجا مقصود ما بررسي فرزندسالاري است. بنابراين، فرزندسالاري متغيري است که تغييراتش وابسته است به تغييرات يک سري علل و عوامل، و مقصود ما اين است که تأثيرات اين عوامل را بر متغير وابسته بررسي کنيم، يعني عوامل مؤثر بر فرزندسالاري و ميزان تأثير هر يک از عوامل را دريابيم. فرزندسالاري معرفهايي دارد. خانوادهاي فرزندسالار است که شاخصهاي ذکرشده در زير کم و بيش در مورد آن صدق کند.
خانوادهي فرزندسالار
تصميمگيريها؛نفوذ فرزندان در
فرزندان کانون توجه خانواده هستند؛
در مقابل خواستههاي فرزندان؛فدا شدن مصالح والدين
انعطافپذيري والدين در مقابل فرزندان.
3-3-2- متغيرهاي مستقل و معرفها
عواملي که بر ميزان فرزندسالاري تأثير ميگذارند، عواملي هستند که مستقلاً تغيير ميکنند و بر حسب ميزاني که اختيار ميکنند، فرزندسالاري را تحت تأثير خود قرار ميدهند. متغيرهاي مستقل از اين قرارند:
ابزاري نگريستن
خانوادهترجيح خود (فرزند) بر
تمکين و انتقادپذيري
جو خانواده
والدين با فرزندانميزان و نوع رابطهي
عملکرد خانواده در قبال حل مشکلات
والدين و محرم دانستن آنهااحساس نزديکي به
نگراني از آينده
احساس تکليف
محروميت نسبي والديناحساس
ميزان يا سطح ارضاي نيازها
هنجاريفشارهاي
ويژگيهاي شخصي پاسخگويان
تعداد بچهها
تکفرزند
شغل پدر
سن پدر
تحصيلات پدر
شغل مادر
سن مادر
مادرتحصيلات
نوع مسکن
متراژ زيربنا
تعداد اتاقها
اتومبيل
3-4- تحقيقات اصلي
پس از مصاحبهي کتبي و تحقيقات مقدماتي، بر اساس اطلاعات و تجربيات بهدست آمده، موضوع مورد بررسي مجدد قرار گرفت و به فرضيههاي اصلي تجزيه شد و سپس براي هر يک از فرضيهها معرفهاي لازم و تکنيکها و شيوههاي مناسب براي سنجش آنها انتخاب گرديد و در مرحلهي بعد، پس از يافتن پرسشگران قابل اعتماد و آموزش آنها، تحقيقات اصلي آغاز شد.
3-4- استخراج نتايج
اطلاعات بهدستآمده ابتدا به صورت خام و بدون طبقهبندي در جداول مادر استخراج شد و سپس به همان صورت وارد کامپيوتر گرديد تا با استفاده از نرمافزار L ISREL، ميزان برازش دادههاي تجربي با يک مدل ايدهآل و محاسبهي ميزان خطا در برازش مدل نظري به مدل تجربي به دست آيد و همچنين با استفاده از نرمافزار SPSS از طريق آزمونهاي آماري، رد يا قبولي فرضيات با توجه به چهارچوب نظري طرحشده، مورد بررسي قرار گرفت و به کمک آزمونهاي آماري، تأثير و تأثر هر کدام از متغيرها بر يکديگر و بر مسئلهي تحقيق، توضيح و تفسير شد.
به منظور بررسي روابط بين متغيرها (با توجه به سطح مقياس هر يک از آنها) آزمونهاي ذيل به کار گرفته شد:
تحليل واريانس (Anova)؛
اِتا (Eta) در سطح سنجش يکفاصلهاي با متغيرهاي اسمي يا ترتيبي مورد استفاده قرار گرفت؛ضريب همبستگي
تحليل رگرسيون چندمتغيري جهت اخذ همبستگي بين کليهي متغيرهاي مستقل با متغير وابسته (در سطح سنجش فاصلهاي) مورد استفاده قرار گرفت.
ضمناً در تمام اين ضرايب آماري، سطح معنيداري براي همبستگي متغيرها، کمتر و مساوي يكصدم درصد است که از طريق آزمون t و آزمون فيشر (آزمونهاي معنيدار بودن ضرايب همبستگي) با حداقل 99 درصد اطمينان به دست ميآيد.
فصل چهارم
يافتهها
در اينجا ابتدا کميتهاي مرتبط با انواع متغيرها و روابط بين آنها گزارش شده و سپس بر اساس قضايا و فرضيات مشتق از رهيافتهاي عنوانشده در فصل دوم، مورد تفسير قرار گرفته است. ابتدا رابطهي بين متغيرهاي مستقل با ابعاد چهارگانهي متغير وابسته مورد توجه قرار خواهد گرفت و نهايتاً متغير وابسته به طور کلي با متغيرهاي مستقل در رابطه قرار ميگيرند.
همچنين در اين بخش با استفاده از تحليل «ساختارهاي کوواريانسي (LISREL)» تلاش خواهد شد تا مدل نظري را با مدل تجربي مورد مقايسه، و مدل اندازهگيري و ساختاري مناسب مورد برازش قرار گيرد.
در پاسخ به اين سؤال که «بعضيها معتقدند بچهها خودشان مشکلآفرين هستند، نظر شما در اينباره چيست؟»، 9/18 درصد از پاسخگويان کاملاً مخالف، 9/24 درصد از پاسخگويان مخالف، 3/20 درصد از پاسخگويان بينظر،2/26 درصد از پاسخگويان موافق، 3/8 درصد از پاسخگويان کاملاً موافق و 3/1 درصد از پاسخگويان به اين سؤال جواب نداده يا جوابهاي بيربط دادهاند.
در پاسخ به اين سؤال که «عدهاي معتقدند که پدرها و مادرها بايد از خواستهها و نيازهاي خودشان بگذرند و بيشتر به فکر بچهها باشند، به نظر شما اين گفته تا چه حد صحيح است؟»، 6/9 درصد از پاسخگويان خيلي کم، 3/10 درصد از پاسخگويان کم، 9/37 درصد از پاسخگويان متوسط، 1/25 درصد زياد، 7/16 درصد از پاسخگويان خيلي زياد را انتخاب كردهاند و 7/0 درصد از پاسخگويان اين سؤال را بيجواب گذاشتهاند.
در پاسخ به اين سؤال که
«عدهاي ميگويند برنامهي خانه بايد بر اساس نظر بچهها تنظيم شود، با اين گفته چقدر موافقيد؟» 3/17 درصد از پاسخگويان خيلي کم، 6/28 درصد از پاسخگويان کم با اين گفته موافق بوده اند، 2/35 درصد از پاسخگويان در حد متوسطي،6/15 درصد از پاسخگويان زياد با اين گفته موافق بوده اند، 0/3 درصد از پاسخگويان خيلي زياد با اين گفته موافق بوده اند، 3/0 درصد از پاسخگويان جوابي به اين سؤال ندادند.
واکنش پاسخگويان در ارتباط با اين سؤال که «پدر و مادرتان در دوران کودکي چقدر به شما توجه ميکردند؟» به قرار زير است: 6/14 درصد از پاسخگويان اين توجه را خيلي کم، 3/17 درصد پاسخگويان کمي،2/34 درصد از والدين در حد متوسط، 3/20 درصد زياد و 6/13 درصد پاسخگويان مقدار اين توجه را در حد خيلي زيادي بيان داشتهاند.
در پاسخ به اين سؤال که
«شما چقدر به بچهها توجه ميکنيد؟»،3/7 درصد پاسخگويان گفتند که کم و خيلي کم، 3/15 درصد پاسخگويان در حد متوسط و بالغ بر 0/77 درصد پاسخگويان در حد زياد و خيلي زياد به بچههاي خود توجه ميکنند و 3/0 درصد پاسخگويان به اين سؤال جوابي ندادهاند.
در پاسخ به اين سؤال که
«قبلاً خود شما چقدر فرصت اظهار نظر در امور مهم خانواده را مييافتيد؟» 9/29 درصد چنين فرصتي را خيلي کم و 2/29 از پاسخگويان اين فرصت را کم دانستهاند.3/21 درصد هم وجود چنين فرصتي را براي خود در حد متوسط ارزيابي كردهاند. 6/19 درصد پاسخگويان در اين مورد فرصتها را زياد و خيلي زياد بيان داشتهاند.
در مقابل، وقتي سؤال مي شود که
«شما چقدر به فرزندانتان فرصت اظهار نظر ميدهيد؟»، 0/8 درصد پاسخگويان گفتهاند که در حد کم يا خيلي کم به فرزندانشان فرصت اظهار نظر ميدهند، 2/36 درصد پاسخگويان فراهم کردن چنين فرصتي را از ناحيهي خود براي فرزندانشان در حد متوسط دانستهاند و 8/55 درصد پاسخگويان (بيش از نيمي) اعلام داشتهاند که در حد زياد و خيلي زياد به فرزندانشان فرصت ابراز نظر ميدهند.
از پاسخگويان پرسيده شد که
«در خانهي شما چقدر ميل و خواستهي بچهها در تنطيم برنامهي منزل تأثير دارد؟»، 9/14 درصد والدين نقش بچهها را در تنظيم برنامهي خانواده خيلي کم و کم دانسته اند. 9/41 درصد پاسخگويان اين مقدار را در حد متوسط ارزيابي کردهاند. همچنين به ترتيب 2/28 و 0/14 درصد والدين نقش فرزندان را در تنظيم برنامههاي خانه در حد زياد و خيلي زياد دانستهاند. 1 درصد پاسخگويان به اين سؤال جواب ندادهاند.
نتايج نشان ميدهند که بين شغل مادر و فرزندمداري و فرزندسالاري رابطهي معنيداري وجود دارد، به اين معني که شاغل بودن مادر، خانواده را در جهت فرزندمداري و شاغل نبودن او خانواده را در جهت فرزندسالاري هدايت ميکند. نتايج همچنين رابطهي معنيداري بين داشتن اتومبيل و فرزندسالاري را نشان دادند، يعني فرزندسالاري در خانوادههايي که داراي اتومبيل هستند، از شدت بيشتري برخوردار است.
1-4- روش رگرسيون چندمتغيره
در اينجا با استفاده از روش رگرسيون چندمتغيره به بررسي رابطهي بين متغيرها ميپردازيم تا اولاً بدانيم ترکيب چندين متغير مستقل، چگونه بر متغير مستقل عمل ميکند و ثانياً مقدار مشارکت هر يک را پيشبيني کنيم.
در فصل پيش براي فرزندسالاري چهار بُعد تعريف کرديم، اکنون در مورد هر يک بررسيهايي انجام ميدهيم.
1. نفوذ فرزندان در تصميمگيريها، به عنوان يک بُعد از فرزندسالاري
عوامل مؤثر بر نفوذ فرزندان در تصميمگيريها :
ميزان توجه به بچهها
بچههاتنظيم برنامهي خانواده توسط
کتک زدن مادر
ميزان پذيرش انتقادهاي بچهها از جانب والدين
تقليد از کار مردم براي بچهها
ميزان برآوردن نيازهاي شما
به بچههاتخصيص امکانات
رضايت بچهها از والدين
گذشت و ايثار بچهها
از پدرموارد انتقاد
تأمين نياز بچهها
وقت براي بچهها
با وارد کردن اولين متغير (ميزان توجه به بچهها)، نتايج تحليلهاي آماري نشان داد که از کل تغييرات مربوط به «نفوذ فرزندان در تصميمگيريها» 237/0 متعلق به اولين متغير بود. وارد کردن متغير دوم نشان داد که 311/0 تغييرات «نفوذ فرزندان در تصميمگيريها» را متغيرهاي اول و دوم (تنظيم برنامهي خانواده توسط بچهها) با همديگر تبيين ميکنند. به اين ترتيب، تنظيم برنامه توسط بچهها به تنهايي 074/0 کل تغييرات را باعث ميشود. با وارد کردن متغير سوم تغييرات به 377/0 ميرسد. بنابراين، کتک زدن مادر بهتنهايي 065/0 تغييرات را موجب ميشود. به اين ترتيب، ميزان مشارکت هر متغير در تغييرات «نفوذ فرزندان بر تصميمگيريها» به دست ميآيد. در تحليل رگرسيوني از ابعاد فرزندسالاري، که به روشEnter انجام شد، متغيرهاي زير جمعاً توانستند 545/0 از تغييرات «نفوذ فرزندان بر تصميمگيريها» را باعث شوند:
برآوردن انتظارات بچهها، ميزان توجه به بچهها، دور هم جمع شدن، گذشتن والدين از خواستههاي خود، موارد انتقاد از پدر، ميزان اميد به آينده، تهيهي امکانات، صرف وقت براي بچهها، دادن آزادي به بچهها، ترس از مادر، تقليد از کار مردم براي بچهها، مواظبت بچهها از والدين، احترام بچهها به والدين، کتکزدن مادر، شکست و موفقيت مشترک، مخفيکاري، توجه والدين شما به شما، تمايل به مشارکت حل مشکلات غيرمالي، ميزان انجام کار دلبخواه، انتقاد بچهها از والدين، همصحبتي، به هدف رسيدن بچهها، تخصيص امكانات به بچهها، سرزنش والدين، تلاش در حل مشكلات، ترس از پدر، ديدن تلويزيون، ميزان برآوردن نيازهاي بچهها، تنظيم برنامهي خانه، كتك زدن پدر، صحبت راجع به مشكلات، ميزان برآوردن نيازهاي شما، تأمين نياز بچهها، ميزان پذيرش انتقاد بچهها، حرفشنوي بچهها، گذشت و ايثار بچهها، فرصت اظهار نظر والدين به شما، رضايت بچهها از والدين.
2. انعطافپذيري والدين، به عنوان يك بُعد از فرزندسالاري
عوامل مؤثر بر «انعطافپذيري والدين» چنين است:
تلاش در حل مشكلات
كتك زدن پدر
انتقاد از پدر
صرف وقت براي بچهها
صحبت راجع به مشكلات
تحليل رگرسيوني يكي ديگر از ابعاد فرزندسالاري (انعطافپذيري والدين)، شامل پنج متغير است. وارد کردن متغير اول (تلاش در حل مشكلات فرزندان) 034/0 از تغييرات متغير وابسته را پيشبيني ميكند. در مرحلهي بعد، متغيرهاي اول و دوم (تلاش در حل مشكلات فرزندان و كتك زدن پدر) توانستند 067/0 از تغييرات متغير وابسته را پيشبيني نمايد. پس از آن متغيرهاي حاضر در مرحلهي دوم به همراه متغير سوم (انتقاد از پدر) 089/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح دادند و متغير جديد بهتنهايي 022/0 از تغييرات را تبيين کرد، متغير چهارم (صرف وقت براي بچهها) 011/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح داد و آخرين متغير (صحبت راجع به مشكلات) 010/0 از تغييرات متغير وابسته را بيان كرد.
جدول تحليل رگرسيوني بُعد انعطافپذيري والدين، به عنوان يكي از ابعاد فرزندسالاري به روش Enter و شامل متغيرهاي زير است كه جمعاً توانستهاند 116/0 از تغييرات متغير وابسته (انعطافپذيري والدين) را توضيح دهند:
دور هم جمع شدن، موارد انتقاد از پدر، صرف وقت براي بچهها، تلاش در حل مشكلات، ترس از پدر، انتقاد بچهها والدين، كتك زدن مادر، تمايل به مشاركت، صحبت راجع به مشكلات، كتك زدن پدر، موارد انتقاد از مادر، مخفيكاري، همصحبتي، ترس از مادر.
3. فرزندان، كانون توجه خانواده، به عنوان يك بُعد از فرزندسالاري
عوامل مؤثر بر انعطافپذيري والدين چنين است:
رضايت بچهها از والدين
فرصت اظهار نظر به آنها
تنظيم برنامهي خانه
تخصيص امكانات به بچهها
كتك زدن مادر
والدين به بچههاتوجه
صحبت راجع به مشكلات
بچههاتقليد از كار مردم براي
مخفيكاري
جدول تحليل رگرسيوني يكي ديگر از ابعاد فرزندسالاري (فرزندان كانون توجه خانواده) شامل نُه متغير است. رضايت بچهها از والدين 316/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح ميدهد. متغير دوم (فرصت اظهار نظر والدين به بچهها) 055/0 از تغييرات در متغير وابسته را تبيين ميكند. متغير سوم (تنظيم برنامهي خانه توسط بچهها) 038/0 تغييرات متغير وابسته را توضيح ميدهد. متغير چهارم (تخصيص امكانات به بچهها) 024/0 از تغييرات متغير وابسته را پيشبيني ميكند. متغير پنجم (كتك زدن مادر ) 023/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح ميدهد. متغير ششم (توجه والدين به بچهها)017/0 تغييرات متغير وابسته را توضيح ميدهد. متغير هفتم (صحبت راجع به مشكلات) 010/0 تغييرات متغير وابسته را تبيين ميکند. متغير هشتم (تقليد از كار مردم براي بچهها) 008/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح ميدهد و متغير نهم (مخفيكاري) 004/0 از تغييرات متغير مستقل را باعث ميشود.
جدول تحليل رگرسيون بُعد «فرزندان، كانون توجه خانواده» که به روش Enter انجام شد شامل متغيرهاي زير است كه جمعاً توانستهاند 515/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح دهند:
رضايت بچهها از والدين، ديدن تلويزيون، ميزان اميد به آينده، تخصيص امكانات به بچهها، ميزان برآوردن نيازهاي بچهها، دور هم جمع شدن، مواظبت بچهها از والدين، ترس از پدر، كتك زدن مادر، تلاش در حل مشكلات، مخفيكاري، تقليد از كار مردم براي بچهها، تمايل به مشاركت، صرف وقت براي بچهها، برآوردن انتظارات بچهها، تنظيم برنامهي خانه، همصحبتي، ترس از مادر، فرصت اظهار نظر والدين به بچهها، كتك زدن پدر، ميزان برآوردن نيازهاي بچهها، توجه والدين به بچهها، صحبت راجع به مشكلات
4. فدا كردن مصالح خانواده در مقابل فرزندان، به عنوان يك بُعد از فرزندسالاري
عوامل مؤثر بر «فدا کردن مصالح خانواده در مقابل فرزندان» از اين قرارند:
تمايل به مشاركت
همصحبتي
بچههاتأمين نياز
تهيهي امكانات
تلاش در حل مشكلات
ديدن تلويزيون
بچهها از والدينمواظبت
كتك زدن مادر
تخصيص امكانات به بچهها
جدول تحليل رگرسيوني يكي ديگر از ابعاد متغير (فدا كردن مصالح خانواده در مقابل فرزندان) شامل نُه متغير است. متغير اول تمايل به مشاركت است که 143/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح ميدهد. متغير دوم (همصحبتي) 046/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح ميدهد. متغير سوم (تأمين نيازهاي بچهها) 037/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح ميدهد. متغير چهارم (تهيهي امكانات) 028/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح ميدهد. متغير پنجم (تلاش در جهت حل مشكل بچهها) 013/0 از تغييرات متغير وابسته تبيين ميکند. متغير ششم (ديدن تلويزيون) 012/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح ميدهد. متغير شمارهي هفت مواظبت بچهها از والدين است كه 012/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح ميدهد. متغير هشتم كتك زدن مادر است كه 011/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح ميدهد و متغير نهم (تخصيص امكانات به بچهها) 007/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح ميدهد.
جدول تحليل رگرسيوني بُعد فدا كردن مصالح خانواده در مقابل فرزندان، به روش Enter محاسبه شده و شامل متغيرهاي زير است كه جمعاً توانستهاند 326/0 از تغييرات متغير وابسته را توضيح دهند:
ميزان اميد به آينده، حل مشكلات غير مالي، كتك زدن مادر، مواظبت بچهها از والدين، رضايت بچهها از والدين، تمايل به مشاركت، دور هم جمع شدن، شكست و موفقيت مشترك، تقليد از كار مردم براي بچهها، صرف وقت براي بچهها، ترس از پدر، تهيهي امكانات، سرزنش والدين، تلاش در حل مشكلات، تنظيم برنامهي خانه، ترس از مادر، همصحبتي، تأمين نياز بچهها، كتك زدن پدر، صحبت راجع به مشكلات، ديدن تلويزيون.
5. متغير وابستهي نهايي: فرزندسالاريجدول تحليل رگرسيوني فرزندسالاري (شامل چهار بُعد بررسيشدهي فوق) كه به روش Enter محاسبه شده، داراي متغيرهايي است كه در زير آورده ميشود و جمعاً 693/0 از تغييرات متغير وابسته (فرزندسالاري) را توضيح ميدهد:
برآوردن انتظارات بچهها، تخصيص امكانات به بچهها، مخفيكاري، تلاش در حل مشكلات، موارد انتقاد از مادر، ميزان اميد به آينده، دور هم جمع شدن، تقليد از كار مردم براي بچهها، مواظبت بچهها از والدين، شكست و موفقيت مشترك، صرف وقت براي بچهها، گذشتن والدين از خواستههاي خود، انتقاد بچهها از والدين، ترس از مادر، تهيهي امكانات، تنظيم برنامهي خانه، توجه والدين به بچهها، كتك زدن مادر، كتك زدن پدر، به هدف رسيدن بچهها، سرزنش والدين، همصحبتي، ميزان برآوردن نيازهاي بچهها، ديدن تلويزيون، ترس از پدر، تمايل به مشاركت، صحبت راجع به مشكلات، حل مشكلات غير مالي، رضايت بچهها از والدين، فرصت اظهار نظر والدين به بچهها.
يافتهها و نتايج نشاندهندهي تأييد فرضيات در اين تحقيق است. هرچقدر انعطافپذيري والدين در مقابل فرزندان بيشتر باشد تأثير مثبتي بر روي فرزندسالاري در خانواده خواهد داشت. هر چقدر نگرش فرزندان به والدين بيشتر ابزاري باشد، تأثير مثبتي بر روي فرزندسالاري در خانواده خواهد داشت. هر قدر فرزندان خواستههاي خود را بيشتر بر مصالح خانواده ترجيح دهند، تأثير مثبتي بر روي فرزندسالاري در خانواده خواهد داشت. هرچقدر تمكين و انتقادپذيري فرزندان از والدين كمتر باشد، تأثير مثبتي بر روي فرزندسالاري در خانواده خواهد داشت كه به ترتيب44/. درصد بر روي نفوذ فرزندان در تصميمگيريها و 79/. درصد بر روي انعطافپذيري والدين در مقابل فرزندان كه از ابعاد متغير وابستهاند تأثيرگذار است. هر چقدر انتقادات فرزندان از والدين بيشتر باشد، تأثير مثبتي بر روي فرزندسالاري در خانواده خواهد داشت. هر چقدر جو خانواده سردتر باشد، تأثير مثبتي بر روي فرزندسالاري در خانواده خواهد داشت. هر چقدر والدين نسبت به آينده نگرانتر باشند، تأثير مثبتي بر روي فرزندسالاري در خانواده خواهد داشت. هر چقدر بين ارزشهاي والدين و فرزندان ناهماهنگي بيشتر باشد، تأثير مثبتي بر روي فرزندسالاري در خانواده خواهد داشت. هر چقدر والدين احساس محروميت نسبي بيشتري داشته باشند، تأثير مثبتي بر روي فرزندسالاري در خانواده خواهد داشت. هرچقدر ميزان ارضاي نيازهاي فرزندان بيشتر باشد، تأثير مثبتي بر روي فرزندسالاري در خانواده خواهد داشت. هرچقدر ميزان فشار هنجاري بيشتر باشد، تأثير مثبتي بر روي فرزندسالاري در خانواده خواهد داشت. تنها فرضيهي گروههاي مرجع كه هر چقدر گروههاي مرجع از خانواده دورتر باشند، خانواده فرزندسالارتر است تأييد نشده است.
فصل پنجم
پيشنهادها
در اينجا با استفاده از دستاوردهاي نظري، تجربي و روشي، سعي ميكنيم سؤالاتي كه در ابتداي بخش اول مطرح شد را پاسخ گوييم.
1. آيا پديدهاي که در جامعهي ما وجود دارد، همان پديدهاي است که در غرب به عنوان فرزندمحوري و فرزندسالاري از آن ياد ميشود؟
در پاسخ به سؤال فوق ابتدا بايد به ويژگيهاي اين پديده در غرب توجه كرد.
صنعت، فرزندمداري غربي، فرزندسالاري ايراني
روند صنعتي شدن در جامعهشناسي به عنوان نقطهي عطفي محسوب ميشود که به دنبال خود بسياري از تغييرات ساختاري و رفتاري را دامن زده است. در اينجا بيشتر قسمتي مورد نظر است که به «تغييرات ساختاري و کارکردي خانواده» دامن ميزند. پيشرفت صنعت، پيدايش کارگاهها و کارخانهها و نياز به نيروي کار، نهتنها مهاجرت روستاييان به شهرها را باعث شد، بلکه زنان را هم از عرصهي خانواده به محيط کار کشاند و اين خود سرآغاز و نقطهي عطفي در تحولات خانواده محسوب ميشود، زيرا زن هميشه وظيفهي خانهداري و بچهداري را بر عهده داشت و اصولاً کار زن در خارج از خانه کاري ناپسند شمرده ميشد. ميگويند هنگامي که مردان انگليسي مي شنيدند خانم آنها متقاصي کار در يک کارگاه صنعتي است، رگهاي گردنشان از غيرت متورم ميشد. از آنجايي که فرهنگ عمومي پذيراي اشتغال زنان نبود، اين کار با تأني و بهآرامي انجام شد تا تغييرات اساسي در خانواده به وجود آمد که مهمترين آن غيبت زن از خانه بود.
شهرهاي بزرگ که خود زادهي عصر صنعت و مهاجرت بودند، شيوهي زندگي نويني را طلب ميکردند. به اين معنا که خانوادهها به جاي اينکه وابسته به زمين باشند و به روستا زمينگير، ميبايست از قدرت تحرک و جابهجايي برخوردار شوند، يعني بتوانند سريع از جايي به جاي ديگر منتقل شوند. قدرت مانور و جابهجايي و آمادگي براي نقل مکان ايجاب ميکرد تا خانواده از يک خانوادهي توليدکنندهي وابسته به زمين به صورت خانوادهي مصرفکنندهي محصولات کشاورزي درآيد، ابعادش کوچکتر شود و حتي اثاثيهاش هم مختصر باشد، به طوري که بتوان آن را در يکي دو اتاق جا داد تا با شيوهي زندگي تازه سازگار شود. خلاصه اينکه زندگي در شهرهاي بزرگ که لازمهي عصر صنعتي است، به نوعي جديد از خانواده نيازمند بود با ابعاد کوچکتر (تعداد فرزندان کمتر)، غير وابسته به زمين، و پدر و مادر شاغل در مشاغل صنعتي يا خدماتي مرتبط با صنعت.
زندگي در شهرهاي بزرگ و صنعتي باعث شد تا روستازادگان (حداقل نسل دوم مهاجران) به تحصيل بپردازند و اين امر باعث تحرک طبقاتي و تغيير منزلت اجتماعي آنان شد. در جامعهي تازه، زن و شوهر مجبور بودند تخصصي داشته باشند، زيرا در جوامع صنعتي افرادي ميتوانند از مزاياي بالا برخوردار باشند که تحصيلکرده و متخصص باشند. متخصص بودن و شاغل بودن يعني اينکه زن و شوهر هر دو بيرون از خانواده کار کنند. با کار کردن زن در بيرون از خانواده، بخش زيادي از کارکردهاي سنتي خانواده به نهادهاي تازهتأسيسيافتهي شهري واگذار شد. اين واگذاريِ تعدادي از کارکردهاي خانواده به نهادهاي تازهتأسيس، باعث تغيير ساخت خانواده و ايجاد خانوادهي هستهاي شد. خانوادهاي که در آن مادر لزوماً حضور تماموقت ندارد و تنها مربي و تنها فرد مرجع کودک به حساب نميآيد. مقتضيات اجتماعي از يک سو و تحولات و تغييراتي که بعد از پيدايش صنعت در علوم و از جمله علوم انساني به وجود آمد از سوي ديگر، تعريفي تازه از انسان و روابط انساني و اصول تربيتي به وجود آورد که مهمترين آنها عبارت بود از اينکه بايد شيوهي زندگي را چنان به فرزندان آموخت که بتوانند تفکر و تعقل نمايند، تصميم بگيرند و عمل کنند؛ يعني تصميمات خود را به مرحلهي اجرا درآورند.
فرزندسالاري به عنوان يک پديدهي خاص و با ويژگيهايي که در جامعهي ما وجود دارد، تا آنجا که نگارنده بررسي کرده، در آثار جامعهشناسان و روانشناسان مورد مطالعه قرار نگرفته، با اين حال در آثار اين محققان کلمات و اصطلاحاتي وجود دارد که تا اندازهاي به اين اصطلاح نزديک است.
براي دانستن ويژگيهاي فرزندسالاري غربي لازم است پيشزمينههاي آن را بررسي کنيم. همانطور که پيش از اين ذکر شد، به طور کلي در خانوادههاي امروزي جهت تربيت با خانوادههاي سنتي گذشته کاملاً متفاوت شده است و هدف بار آوردن فرزنداني مطيع نيست، بلکه تربيت فرزنداني مستقل و مسؤليتپذير است و اين استقلال و مسؤليتپذيري، مهمترين ويژگي نظام تربيتي امروز است.
در جوامع غربي، براي رسيدن به اين استقلال و مسؤليتپذيري فرزندان، حوزهي اختيارات و تصميمگيري فرزندان در خانواده گسترش يافته است، فرزندان زودتر از والدين جدا ميشوند و از ابعاد مختلف داراي استقلال هستند. شيوههاي تربيتي هم به نحوي است که چنين روندي را تسهيل ميکند. در جامعهي ما استفاده از شيوههاي تربيتي جديد، حوزهي اختيارات فرزندان را گسترش داده است، اما منجر به استقلال فرزندان نشده است. فرزندان در بسياري از امور خود تصميم ميگيرند، اما هنوز به لحاظ مادي و معنوي وابسته به حمايتهاي والدين خود هستند. بنابراين، خانوادهي ايراني نهتنها به اهداف شيوههاي تربيتي نوين دست نيافتهاند، بلکه استفاده از شيوههاي تربيتي جديد نتايج ديگري نيز به دنبال داشته است. يکي از اين نتايج، فرزندسالاري است که در آن فرزندان به عناصر بسيار تأثيرگذار تبديل شدهاند و محور اساسي تصميمگيريها، فعاليتها و به طور کلي مجموعهي امور خانواده در عرصههاي مختلف به طور مستقيم و غيرمستقيم هستند و امور خانواده بر اساس نيازها و خواستهها و اهداف فرزندان استوار است.
اين پديده در ايران با استقلال فکري، رفتاري و اقتصادي منافات دارد، به نحوي که عليرغم در اختيار داشتن تمامي امکانات، از توانايي افراد در حوزهي کار کاسته شده است و خانواده به واسطهي تأثيرگذاري متغيرهاي مختلف که در ادامهي اين بحث خواهد آمد، خود را ملزم به حمايت از فرزندان ميبيند. پس فرزندسالاري در ايران با فرزندمحوري در غرب حداقل در نتيجهي کار متفاوت است.
2. عواملي كه منجر به ايجاد فرزندسالاري ميشوند، كدامند؟
در پاسخ به سؤال دوم که چه عواملي بر روي فرزندسالاري تأثيرگذارند، بايد به روشها و سازوكارهايي چند اشاره كرد. از عواملي که بر فرزندسالاري تأثيرگذار بودهاند ميتوان به متغيرهاي مستقل که در فصل سوم آورده شده است، اشاره كرد. «نگراني از آينده» به عنوان يکي از متغيرهاي مستقل به شمار ميآيد. اينکه چرا والدين از آينده نگراناند و بدين لحاظ به سوي فرزندسالاري پيش ميروند و چه سازوكاري منجر به ايجاد چنين وضعيتي ميشود را بايد از يک طرف در ضعف و کمبود امکانات و ساختارهاي حمايتي جامعه جستوجو كرد و از طرف ديگر به واسطهي «احساس عدم امنيت» نسبت به آينده، والدين تمامي ابزار و امکانات را با اين پيشفرض که کمکي در جهت پيشرفت فرزندان باشد در اختيار آنها قرار ميدهند و کمترين مسؤليتها را به آنها واگذار ميکنند و مصالح خود را در مقابل خواستههاي فرزندان فدا ميکنند تا فرزندانشان با در اختيار داشتن بهترين شرايط ــ بويژه در جامعهي امروزي که تنها راه پيشرفت را تحصيل و دانشگاه تشکيل ميدهد ــبه موفقيت دست يابند و در واقع آيندهي فرزندانشان تضمين شود.
نگرش ابزاري به والدين ــ يعني ديدن والدين به عنوان وسيلهاي در جهت رفع نيـازها ــ متغير ديگري است که بيشتر حاصل اختلال در روابط حمايتي و بويژه در ساختارهاي حمايتي است (حمايتهاي بهداشتي مثل بيمه يا بورسيههاي تحصيلي و…). اين ساختارها معمولاً از سوي دولتها به وجود ميآيند. موضوع ساختارهاي حمايتي و تأمين رفاه افراد جامعه موجب پيدايش نوعي از حکومت در زمانهاي اخير در جامعهي غربي تحت عنوان «دولت رفاه» شده است. در جامعهي ما اين ساختارها يا بيشتر ناقص عمل ميكنند يا اساساً شكل نگرفتهاند. به همين دليل والدين به فرزندان به عنوان ابزاري نگاه ميكنند كه ميتواند در زمان كهولت موجب رفع نيازها و مشكلات آنها شود و چنين ابزاري از ديدگاه والدين نيازمند مراقبت و رسيدگي بيش از حد است. ميتوان گفت كه با ظهور ساختارهاي حمايتي در جامعه، از ميزان چنين نگرشي به عنوان يكي از عوامل اصلي بروز فرزندسالاري كاسته خواهد شد.
احساس تكليف در مقابل فرزندان را نيز بايد با رجوع به جامعه و بررسي ساختاري اين مسئله جستوجو كرد. اجتماع امروزي ما بسياري از وظايفش را بر عهدهي خانواده و والدين گذاشته و اين مسئله منجر به نوعي احساس تكليف والدين در مقابل فرزندان شده است. اگر جامعه بتواند نقشهايي را كه بايد والدين عهدهدار شوند انجام دهد، والدين كمتر نگران فرزندان خود خواهند بود. تقويت مدارس در جهت حضور بهتر و بيشتر فرزندان در مدارس از چنين احساسي خواهد کاست، در نتيجه، موجب كاهش فرزندسالاري خواهد شد. چنانچه مدارس مانند جوامع غربي امكانات هنري و ورزشي را براي دانشآموزان فراهم آورند، بسياري از هزينههايي كه امروزه خانوادهها به دليل فشار هنجاري در جهت رسيدگي به چنين اموري پرداخت ميكنند از بين خواهد رفت و از طرف ديگر، والدين به فرزندان به عنوان يك كالاي لوكس و گرانبها كه بايد با دقت از آن مراقبت و دائم برايش هزينه کرد، نخواهند نگريست. امكان ايجاد شرايطي كه فرزندان بتوانند بخشي از وقت خود را در آن مكانها سپري كنند، از ميزان خواستههاي آنها ميكاهد و روندي را موجب ميشود كه فرزندان به صورت بسيار شديد به كانون توجه خانواده تبديل نشوند و نهايتاً از ميزان فرزندسالاري كاسته شود.
از جمله عوامل تأثيرگذار ديگر ميتوان به نوعي حالت گذر از شيوهي تربيت سنتي به شيوهي تربيت مدرن اشاره كرد كه در آن خانوادههاي ايراني به علت قرار گرفتن در شرايطي با انبوه اطلاعات و پژوهشهاي علمي در زمينههاي تربيتي، نسبت به شيوهي تربيتي كه در گذشته خود آن را به صورت مستقيم تجربه كردهاند، به ديدهي شك و ترديد نگاه كنند و از سوي ديگر، هنوز با بهكارگيري شيوهي تربيتي مدرن فاصله دارند و به نوعي شايد در حالت سعي و خطا به سر ميبرند. اين تضاد بين شيوههاي تربيتي گذشته و جديد و همچنين وجود بعضي خانوادهها که از شيوههاي نوين پيروي ميکنند موجب ميشود که والدين در بقيهي خانوادهها مايل به اعمال اين روشها باشند و به نوعي دچار احساس محروميت نسبي شوند و براي رفع آن در صدد آزادي دادن و توجه به فرزندان باشند. از طرف ديگر، جايگاه ارزشي بالاي فرزندان و خانهدار بودن مادران ايراني، فرزندان را از يک سري تسهيلات (مرتب کردن اتاق، معاف کردن از کار در منزل و…) برخوردار ميکند. در چنين وضعيتي، رسانههاي جمعي ميتوانند با استفاده از متخصصان در ترويج اين شيوههاي تربيتي جديد اثرگذار باشند.
در تأييد گفتههاي بالا بايد به متغير «انتقادپذيري والدين» كه از ويژگيهاي روشهاي جديد تربيتي به شمار ميآيد و استفادهي نادرست از آن منجر به ايجاد و بروز پديدهي فرزندسالاري ميشود اشاره كرد. گرچه يكي از اركان اصلي در شيوهي تربيتي مدرن، بحث و قانع کردن فرزندان و در واقع، نوعي عقلاني و منطقي تربيت كردن فرزندان است، اما اين بُعد به واسطهي حضور ابعاد ديگر در خانوادهها (همچون عدم استقلال در تصميمگيريهاي فرزندان) كاركرد منفي داشته است. تضاد شيوههاي تربيتي سنتي با شيوههاي تربيتي مدرن از ديگر سو، به بروز حالت «احساس محروميت» نسبي در والدين منجر ميشود و والدين چنين احساسي را با توجه هر چه بيشتر فرزندان خود جبران ميكنند كه اين توجه افراطي زمينههاي بروز فرزندسالاري را فراهم ميسازد.
ميزان «صميميت» در خانواده و روابط مثبت درون خانواده را شايد به واسطهي عدم تعريف شفاف و روشن از چنين روابطي بتوان از عوامل مؤثر در زمينهي ظهور فرزندسالاري به شمار آورد. در واقع، خانوادههاي ايراني با نشان دادن محبت بيشتر به فرزندان، آنها را به نوعي حاکم بلامنازع خانوادهها ميكنند و والدين را در مقابل خواستههاي آنان تسليم مينمايند. اين وضعيت در نهايت شرايط فرزندسالاري را مهيا ميكند.
ويژگيهاي فرزند در خانوادهي فرزندسالار
1. استفاده از امکانات رفاهي (بيشتر از والدين)؛
2. عدم همکاري در امور منزل؛
3. انجام ندادن امور شخصي و مربوط به خود؛
4. بالا بودن سطح توقع از والدين؛
5. تحکم نسبت به والدين (از طريق تهديد و دست زدن به کارهاي خلاف ميل آنان)؛
6. اختلاف نظر با والدين (نظر والدين را در هيچ زمينهاي قبول ندارد و رأي خود را هميشه درست ميداند)؛
7. به والدين به چشم حقارت نگاه ميکند و در ذهن خود آنها را جاهل، عقبمانده و بياطلاع ميداند؛
8 . ولخرج است و بي حساب و کتاب پول خرج ميکند؛
9. به دنبال خريد چيزهايي است كه تازه آمده و «مُد» شده است.
منابع و مآخذ
منابع فارسي
– آرون، ريمون، مراحل اساسي انديشه در جامعهشناسي، 1374، باقر پرهام، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
– چلبي، مسعود، جامعهشناسي نظم، 1375، نشر ني.
– جابري، موسي، پاياننامه كارشناسي ارشد با عنوان آموزش و اميد به تحرك اجتماعي، 1375.
– حييم، سليمان، فرهنگ لغت يك جلدي، 1374، انتشارات فرهنگ معاصر.
– ريتزر، جرج، نظريهي جامعهشناسي در دوران معاصر، محمدصادق مهدوي و همكاران، 1374، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي.
– روشه، گي، كنش اجتماعي، 1370، هما زنجانيزاده، دانشگاه فردوسي مشهد.
– كوزر، لوئيس، زندگي و انديشهي بزرگان جامعهشناسي، 1368، محسن ثلاثي، انتشارات علمي.
– مهدوي، محمدصادق، دستنوشتهي منتشر نشده، 1381.
– مهدوي، محمدصادق، عوامل مؤثر بر رضايت زن و شوهر، 1374، انتشارات مبتكران.