رسم دنيا چقدر عجيب است! سي سال از بهترين روزهاي عمرت را صادقانه كار مي كني و درست در روزي كه فرزندانت به حمايت تو نياز دارند و مي خواهند زندگي تشكيل دهند و تو مي خواهي آن ها را سر و سامان دهي به پيري و بازنشستگي مي رسي. شايد كمتر بازنشسته اي را ببينيم كه وقتي بازنشستگي اش را به او تبريك مي گويند، خوشحال شود. آنها بيش از اينكه شادمان باشند كه پس از بازنشستگي وقت بيشتري براي استراحت دارند، معمولاً نگران شرايط جديد هستند.اين مرحله از زندگي زماني است كه مرد سرد و گرم چشيده روزگار مفهوم سرخ نگه داشتن صورت با ضرب سيلي را با تمام وجود لمس مي كند. اجاره خانه، تأمين جهيزيه دختران، پيش بيني مسكن پسران، هزينه هاي دانشگاه و تحصيل فرزندان و… همه و همه ديگر راهي جلوي پاي مرد شريف زندگي نمي گذارد. حال بعد از يك عمر تلاش درست در زماني كه بايد استراحت كند و درآرامش از زندگي لذت ببرد به نگهباني، مسافركشي و يا انتخاب مشاغلي از اين دست مجبور مي گردد. فرزندان، نوه ها، عروس ها، دامادها و حتي همسر همه چشمانشان و اميدشان به دستان پرتلاش اوست. هيچ كس قامت لرزان و قد خميده ي پدر را نمي بيند. هيچ كس درك نمي كند پدر ديگر بازنشسته شده اضافه كاري ندارد. مزاياي شغلي دريافت نمي كند، از پاداش و كارانه و كمك هزينه هاي غير نقدي خبري نيست همه دور او حلقه مي زنند و از او توقع دارند. با شروع بازنشستگي، حقوق دريافتي كمتر از زمان اشتغال است درحالي كه همزمان خانواده بازنشسته توسعه يافته و حضور عروس و داماد و نوه نيازمند صرف هزينه هاي بيشتري است كه معمولاً دراين تورم مديريت آن كار بسيار سختي است. چون پيري و بازنشستگي سرنوشت محتوم انسان هاست بايد همه درجهت منزلت بازنشستگان تلاش كنند. اعضاي خانواده با كنترل هزينه ها، چشم پوشي از هزينه هاي غير ضروري و پرهيز از زياده خواهي، دولت با تأمين بخشي از هزينه هاي زندگي و در نظر گرفتن تسهيلات ويژه و اعضاي جامعه با تكريم و حفظ احترام موي سفيد آن ها.
پدرم بر دستانت بوسه مي زنم اكنون كه جبر روزگار بر چهره ات چين و چروك نشانده و گرد پيري بر صورتت پاشيده است. دست تو را مي بوسم اكنون كه درسن بازنشستگي قرار داري ولي همچون جواني باانگيزه تلاش مي كني. مراببخش اگر دغدغه هاي تو را نمي شناسم. مرا حلال كن اگر دغدغه هاي تو را مي شناسم ولي كاري از دستم برنمي آيد. بدان از چشمان نگرانت مي فهمم تحمل شرمندگي در برابرخواسته هاي همسر و فرزندانت را نداري. مي دانم براي تو كه سال ها مفيد بودي و گره هاي زيادي را در زندگي مردم گشودي سخت است نشستن برنيمكت هاي بيكاري پارك ها و نگريستن به دور دست ها. پدرم دستانت را مي بوسم چون بعد از سال ها مرارت و كار و تلاش مضاعف هنوز ايستاده اي، هنوز كار مي كني و هنوز غيرت و جوانمرديت با من و هم سن و سال هاي من قابل قياس نيست. پدرم! سايه ي سرم! همت و كرامت تو را ارج مي نهم! و به دعايت تكيه مي كنم. تو و امثال تو بازنشسته نيستيد. افرادي كه همچون تو و در سن و سال تو كماكان بار زندگي را يك تنه و سخاوتمندانه به دوش مي كشند را بازنشسته نمي دانم شما كه در برابر كمبودها، گراني ها، سختي ها و زشتي هاي روزگار ايستاده اي، باز نشسته نيستي “بازايستاده اي”.
http://www.khorasannews.com/Page.aspx?type=1&year=1391&month=8&day=20&pageid=16