تو پشیمانی و من در حیران

⛱ ما مست و مدهوشِ جمال یار بودیم و چیزی جز خال لب، چشمان عسلی و کمان ابرویش نمی دیدیم و غافل بودیم او مرتب قد و بالای ما را متر می کند و با اسب سفید و قد رشید این و آن مقایسه می کند. اگر شاخه گلی به رسم محبت به او دادیم جوشش عاشقانه های وجود ما بود نه برای دلبری و دلربایی که وقتی مُشک خودش ببوید و عشق خودش بجوشد دیگر چه نیازی به دلبری و دلربایی. همانا وقتی پای شیدایی و دیوانگی در میان باشد با یک شاخه گل هم بهار می شود و نیازی به سبد گل و گلستان نیست.
‌‌
⛱ تو پشیمانی از هم آغوشی ما و ما متحیریم از بی وفایی تو. روزگارِ ما را با تیرهای کلامت شب کردی و فراموش کردی ما مرد تنهای شب هستیم. شبانگاهان که در خلوتِ غارتنهاییِ خویش با مهر ثابت و عشق پایدار، خدای مهربان از بی وفایی ها سخن گفتیم و سوزِ آواز ما تا فلک زبانه کشید دل رسوا و شیدای مان پنجه در حلقه اجابت انداخته و راه سفر به آسمان ها را پیش می گیرد و این گونه خدا ما را از همراهی اهل تردید و اهل دنیا بی نیاز گردانده و وجودمان را مست شراب ناب می کند … که چه فرخنده شبی و مبارک سحری در پیش است.

#حیران
#دلنوشته
#بی_وفایی
#غارتنهایی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *