همه ما می دانیم که احساس گناه اصلا احساس خوب و خوشایندی نیست. احساس گناه باعث نمی شود ما دوستی بهتر یا فرزندی بهتر شویم. احساس گناه انگیزه ما را می گیرد احساس گناه باعث درد و رنج می شود. احساس گناه در واقع همان انتقاد شدید از خود است. خوب حالا ما چگونه با این احساسدست و پنجه نرم کنیم؟
نام کتاب : رهایی از احساس گناه (احساس گناه را از وجودت ریشه کن کن)
ناشر: درسا
نویسنده: کارن بوریس
مترجم: سیما فلاح
ویراستار: حمیده رستمی
چاپ فرشیوه
صحافی: منصور
فهرست مطالب
بخش اول- مراقبت از خود ………………………………………………………………………………………………………………. 3
صداقت ………………………………………………………………………………………………………………………………… 4
بخشش ………………………………………………………………………………………………………………………………… 4
فضا …………………………………………………………………………………………………………………………………… 5
سخاوت ………………………………………………………………………………………………………………………………… 5
مهربانی ………………………………………………………………………………………………………………………………… 6
حمایت ………………………………………………………………………………………………………………………………… 7
قدردانی ……………………………………………………………………………………………………………………………… 7
واقعیت ………………………………………………………………………………………………………………………………… 8
آرامش ………………………………………………………………………………………………………………………………… 9
شرافت ………………………………………………………………………………………………………………………………… 10
بخش دوم- تعادل …………………………………………………………………………………………………………………………. 11
تشخیص ……………………………………………………………………………………………………………………………… 12
اقدام …………………………………………………………………………………………………………………………………… 13
پذیرش ………………………………………………………………………………………………………………………………… 13
همدردی ……………………………………………………………………………………………………………………………… 13
گفتگو ………………………………………………………………………………………………………………………………… 14
ارتباط ………………………………………………………………………………………………………………………………… 14
عشق …………………………………………………………………………………………………………………………………… 15
مسئولیت ……………………………………………………………………………………………………………………………… 15
تحسین ………………………………………………………………………………………………………………………………… 16
دگرگونی ……………………………………………………………………………………………………………………………… 16
بخش سوم- شادمانی …………………………………………………………………………………………………………………. 17
شور و شوق ……………………………………………………………………………………………………………………………. 18
تفریح …………………………………………………………………………………………………………………………………… 18
تمرکز ………………………………………………………………………………………………………………………………… 19
استقلال ……………………………………………………………………………………………………………………………… 19
خویشتنداری …………………………………………………………………………………………………………………………. 20
انگیزه ………………………………………………………………………………………………………………………………… 20
فردیت ………………………………………………………………………………………………………………………………… 21
انرژی …………………………………………………………………………………………………………………………………… 21
خوشحالی ……………………………………………………………………………………………………………………………. 22
رهایی ………………………………………………………………………………………………………………………………… 23
بی گناهی ……………………………………………………………………………………………………………………………. 23
بخش اول
مراقبت از خود
صداقت
احساسات واقعی تان را بپذیرید
همه ما می دانیم که احساس گناه اصلا احساس خوب و خوشایندی نیست. احساس گناه باعث نمی شود ما دوستی بهتر یا فرزندی بهتر شویم. احساس گناه انگیزه ما را می گیرد احساس گناه باعث درد و رنج می شود. احساس گناه در واقع همان انتقاد شدید از خود است. خوب حالا ما چگونه با این احساس دست و پنجه نرم کنیم؟ برای رهایی از احساس گناه باید خیلی صادقانه با آن روبه رو شوید و ببینید چه موقع و به چه علت دچار چنین احساسی می شوید. براد بلنتون نویسنده کتاب صداقت تمام عیار، چگونه زندگی تان را با گفتن حقیقت دگرگون سازید، روشی را برای تشخیص احساس گناه ارائه می دهد. او می گوید: وقتی احساس گناه می کنید، علائمی جسمانی در شما ظاهر می شود – وقتی دچار چنین حالات می شوید، حداقل پیش خودتان اعتراف کنید: وای، دوباره این احساس چندش آور به سراغم آمد ” احساس گناه ” و خودتان تعجب می کنید زمانیکه این احساس را به زبان می آورید چقدر سبک می شوید.
هرقدر هم احساس گناه تمام وجودم را فرا گرفته باشد، من خودم را قبول دارم و به خودم عشق می ورزم.
بخشش
با بخشش، حس شیرین رهایی را تجربه کنید
بل هوکز در کتابی تحت عنوان همه چیز درباره ی عشق، درباره ی قدرت بخشش می گوید: بخشش عملی سخاوتمندانه است و برای اینکه بتوانیم ببخشیم باید بر خشم و غضبمان فایق آییم تا بتوانیم کسی دیگر را از زندان احساس گناه و عذاب روحی رها کنیم. طبق گفته ی هوکز بخشش راه را برای عشق ورزیدن هموار می سازد. خوب پس چرا ما آدم ها قادر نیستیم خودمان را ببخشیم و به نظرمان این کار خودخواهانه می آید؟
رفتار مهربانانه ی راشل همیشه برایش دردسرساز بود و اگر خطایی از او سر می زد اصلا نمی توانست خودش را ببخشد. این اواخر راشل یکی از همکارانش را برای صرف ناهار به رستوران دعوت کرده بود و او هم پذیرفته بود. آن روز راشل بدون اینکه همکارش را بشناسد برای اینکه سر میز حرفی بزند به همکارش نگاه کرد و گفت شما چند سال است که ازدواج کرده اید؟ همکارش جواب داد من از جنس مخالف خوشم نمی آید. و در آن لحظه راشل از سوال نسنجیده اش دچار احساس بدی شد و از همکارش عذرخواهی کرد. همکارش لبخندی زد و گفت: اشکالی ندارد ولی راشل داشت خجالت می کشید و تمام مدتی که ناهار می خوردند دیگر اصلا حواسش به حرف های همکارش نبود. البته او نیت بدی نسبت به او نداشت ولی هرکاری می کرد نمی توانست خوش را ببخشد. حتی وقتی که می خواست دفتر کارش را ترک کند همکارش با لحن مهربانی گفت: باز هم بابت ناهار ممنونم. کاملا واضح بود که همکارش او را بخشیده بود. همکارش قضیه را رها کرده بود پس چرا راشل نمی توانست آن را رها کند؟ آن شب راشل با یکی از دوستانش به صرف شام رفتند و ماجرای دیروز را کامل برایش تعریف کرد. دوستش به دقت گوش داد و بعد از اینکه حرف های راشل تمام شد درباره ی حرف های یکی از استادانش با راشل حرف زد. او گفت: وضعیت تو الان مثل کسی می ماند که که سرش را توی دهان اژدهاست گذاشته و احساس راحتی می کند. منظور دوستش این بود که احساس گناه و شرمندگی راشل همانند آن اژدهاست و راشل سرش را توی دهان این اژدها کرده است و در این احساسات نفس می کشد. احساسات دردناک همانند احساس گناه، شرمندگی، پشیمانی و … همانند دهان اژدها تیره و تاریک و سوزان هستند ولی به محض اینکه خودتان را ببخشید و این احساسات را رها کنید، حالتان خوب می شود و احساساتی خوشایند به سراغتان می آید.
من خودم را بابت اشتباهاتم می بخشم و آرامش درونی بر وجودم حاکم می شود.
فضا
نفس کشیدن را حق مسلم خود بدانید
لوسیا از اینکه برای دو دخترش بهترین مادر و برای شوهرش بهترین شریک زندگی و برای کارفرمایش خلاق ترین کارمند بود به خودش می بالید و غرق در غرور می شد. تا اینکه یک روز صبح با دردی وحشتناک بیدار شد که دل درد شدیدی داشت ولی اعتنایی نکرد و دخترانش را برای رفتن به مدرسه آماده کرد، ظرف ها را در ماشین ظرفشویی گذاشت و بچه هایش را جلوی مدرسه پیاده کرد و به سمت محل کارش رفت با اینکه دل دردش شدیدتر شد با خودش گفت چیزی نیست خوب می شود. چون امروز باید کار مهمی انجام می داد دلش نمی خواست یک دل درد ساده مانع کارش بشود تا اینکه ناگهان بیهوش شد و همکارانش با عجله او را به بیمارستان رساندند. در کمال تعجب لوسیا یک هفته بستری شدنش در بیمارستان برایش به تجربه ای شیرین و خوشایند تبدیل شد. او از اینکه دائم در رختخواب بود احساس راحتی می کرد و از آن به بعد تصمیم گرفت یک روز از هفته را به خودش اختصاص دهد. باید علاج واقعه را قبل از وقوع کرد. برای استراحت کردن منتظر نمانید تا مریض شوید و در بیمارستان بستری شوید. همین امروز فضایی را برای خود ایجاد کنید.
من به طور مرتب فضایی را به خودم اختصاص می دهم زیرا دادن این فضا هم به نفع خودم است و هم به نفع تمام کسانی که به آنان عشق می ورزم.
سخاوتمندی
از صمیم قلب و با تمام وجودتان ببخشید،
نه از روی حساب و کتاب
سخاوتمندی صنعتی است که خیلی اوقات به غلط باعث ایجاد احساس گناه در ما می شود. وقتی کسی از ما می خواهد لطفی در حقش بکنیم یا وقتی می بینیم کسی به چیزی نیاز دارد و قادر نیست به آن دست یابد، باید فوری تصمیم بگیریم آیا به او کمک کنیم یا نه. با اینکه چنین تصمیمی بسیار سخت است، بسیاری از ما نمی توانیم بگوییم نه ناگهان احساس گناه به سراغمان می آید.
کسی که صرفا برای اجتناب از احساس گناه می بخشد، عملش اصلا سخاوتمندانه محسوب نمی شود زیرا سخاوت واقعی از روح سرچشمه می گیرد. اینکه از صمیم قلب مایل به انجام کاری باشیم سخاوت محسوب می شود. اگر « نه» گفتن را فراموش کردید بدانید سخاوتی که به خرج می دهید واقعی نیست. اگر فکر کنید دیگران نسبت به لطف هایی که در حقشان می کنید قدرنشناس اند، دلیلش این است که شما از صمیم قلب و با تمام وجود نمی بخشید و سخاوتتان واقعی نیست. خودخواهی صفتی است که در وجود همه ی انسان ها هست. بعضی وقت ها ما می خواهیم که بهترین ها را برای خودمان داشته باشیم. این چیزی است که در وجود بشر هست و اصلا هم چیز بدی نیست. زمانیکه کل وقت و انرژی مان را صرف دیگران کنیم و از خودمان غافل بمانیم، در واقع نسبت به خودمان خساست به خرج می دهیم. چگونه می توانیم جلوی قربانی شدن خود را بگیریم و بیش از حد برای خاطر دیگران از خودمان مایه نگذاریم و آن قدر نبخشیم که دیگر چیزی از خودمان باقی نماند به طوریکه دیگر حتی قادر نباشیم به عزیزانمان و اطرافیان عشق بورزیم. باید نگاهی بیندازیم و ببینیم آیا صادقانه و از صمیم قلب می بخشیم و آن بخشش به ما احساسی خوب و فرح بخش و رضایتی عمیق و درونی می دهد یا نه.
من نسبت به خودم و دیگران سخاوتمند هستم و همواره از صمیم قلب و با تمام وجودم می بخشم.
مهربانی
بیاموزید چگونه دوستی خوب برای
خودتان باشد
از نظر خیلی ها، این طرز تفکر که برای خودمان دوستی مهربان باشیم طرز تفکری عجیب و غریب و غیرعادی است و لوس بازی تلقی می شود. ولی واقیعت این است که اگر ما بتوانیم با خودمان مهربان باشیم قادر خواهیم بود با دیگران نیز مهربان باشیم و بهترین راه را برای اینکه با خودمان مهربان باشیم این است که در دنیای درونمان تغییر و تحول ایجاد کنیم نه در دنیای بیرونمان. شارون سالتزبرگ در کتابی تحت عنوان مهرورزی درباره ی نظر بودا نسبت به مهربانی و عشق ورزی می گوید: ما باید عشق ورزیدن را با دوستی با خودمان آغاز کنیم. چنین عشقی قادر است ترس، خشم و احساس گناه را از وجود ما ریشه کن سازد. طبق نظر بودا شما می توانید کل دنیا را زیر پا بگذارید برای اینکه کسی را پیدا کنید که بیشتر از آنچه خودتان لایقش هستید لایق عشق و محبت شما باشد ولی هرگز چنین کسی را پیدا می کنید زیرا شما تنها کسی هستید که لایق عشق و محبت خودتان هستید. یک لحظه فکر کنید اگر روزتان را با دوستی با خودتان آغاز کنید چه اتفاقی می افتد؟ البته عشق ورزیدن به خود یک شبه و در یک چشم به هم زدن مقدور نمی شود. شما ابتدا باید نیازها و احساسات واقعی تان را بشناسید و با احترام گذاشتن به آنها اعتمادی قلبی نسبت به خودتان به وجود بیاورید. دوستی با خود مهمترین و تاثیر گذارترین دوستی در زندگی تان است و ارزشش را دارد.
من هر روز خودم را در مهربانی و محبت غرق می کنم.
حمایت
از خودتان همانند والدی مهربان حمایت کنید
بسیاری از ما وقتی واژه ی حمایت و زیربال و پر گرفتن را به ذهنمان می آوریم، بلافاصله پدر و مادری مهربان که فرزندشان را زیر بال و پر خود گرفته اند در ذهنمان نقش می بندد همه ی ما به محض اینکه بزرگ می شویم، خیال می کنیم دیگر به حمایت نیاز نداریم و لایق آن نیستیم. فکر می کنم داشتن چنین حسی نشانه ی نابالغی ماست زیرا از بچگی وقتی برایمان مشکلی پیش می آمد دائم به ما می گفتند باید بزرگ شویم باید تحمل کنیم. درحالیکه غفلت از خود صرفا باعث شکوفا شدن احساسات تلخ وجودمان می شود. زمانیکه احساس گناه و شرم تمام وجودمان را فرا می گیرد، گمان می کنیم باید به عنوان انسانی بالغ تمام احساسات را به درون خود بریزیم درحالیکه آنچه واقعا بدان نیاز داریم این است که به نیازهای روحمان پاسخ دهیم و از آن حمایت کنیم.
شینا روان درمانگر برجسته، نظریه جالبی درباره حمایت ارائه می دهد: وقتی اضطراب بر شما غلبه می کند یا به شدت احساس گناه می کنید و می ترسید، درواقع کودک درونتان وحشت زده است و باید از خودتان بپرسید این کودک به چه چیزی نیاز دارد؟ من که انسانی بالغ و صحیح و سالم هستم چگونه می توانم از این کودک وحشت زده حمایت کنم ؟ چگونه می توانم با چنین احساساتی کنار بیایم؟ عبارت « کودک درون» شاید بسیاری از ما را به یاد دهه ی هفتاد بیندازد یا به نظرمان لوس بازی بیاید، ولی باید بدانیم که میان رفتارهای نپخته و بچه گانه با رفتارهای معصومانه و کودکانه تفاوتی بزرگ هست. وقتی از خودمان غافل می شویم و نیازها و عواطفمان را نادیده بگیریم و برای اجتناب از احساس گناه نیازهای دیگران را به نیازهای خود ترجیح دهیم، کودک درونمان به شدت اندوهگین می شود و احساس تنهایی و … می کند، که به درگیری و تضادهای درونی منجر می شود و نتیجه اش احساسات خود ویرانگر و احساسات دردناک است.
جان کی پولارد در کتابی تحت عنوان چگونه والد خود باشیم می گوید: اگر هر روز زمانی را به کودک درونمان اختصاص دهیم و از آن بپرسیم چه حسی دارد، از چه چیزی لذت می برد و چه مشکلی دارد، می توانیم بر درگیری درونمان غلبه کنیم و آنها را بهبود بخشیم درگیری هایی که مانع رهایی ما از احساسات خراب و مانع پیشرفتمان می شوند درواقع برای رهایی از احساس گناه باید تابوها را بشکنیم و به اندازه ی کافی از خود حمایت کنیم.
من والدی هستم که مشوق کودک درونم هستم، از او حمایت می کنم و به وی عشق می ورزم.
قدردانی
همواره و در همه حال قدردان باشید
همه ی ما انسان ها گاهی دچار درد و رنج می شویم و پشیمانی و افسوس به سراغمان می آید. همه ی ما وقتی به کسی آسیب می رسانیم دچار احساس گناه می شویم و از آسیبی که کسی به ما بزند می رنجیم.
مثلا مادر جک استاد ایجاد احساس گناه بود. زمانیکه جک به دنبال فوتبال رفتار و به کالج دور از خانه و شغل باب میلش، و با دختری که دوست داشت ازدواج کرد، مادرش دائم این جمله را زیر گوش او می گفت: “چطور توانستی این کار را با من بکنی؟ ” و هربار که مادرش این حرف را به او می گفت احساس گناه او بیشتر می شد و بارهای منفی جک را از نظر احساسی فلج کردند. او به هنگام روان درمانی پی برد که احساس خشم و نفرتی که در وجودش نسبت به مادرش انباشته شده است که اصلا به نفعش نیست و روان درمانگرش به او پیشنهاد می کند که ببیند در نتیجه ی واکنشش نسبت به احساس گناهی که مادرش به وی داده چه ویژگی های مثبت شخصیتی در وجودش رشد و اعتلا یافته است و بابت آنها قدردان مادرش باشد زیرا بی شک رفتار مشکل ساز مادرش و القای احساس گناه به او نتیجه ای مثبت در برداشته و باعث رشد و تعالی شخصیت او شده است. البته جک گفت هرگز از مادرش قدردانی نمی کند چون مادرش تمام اعتبار وی را بابت رفتاری که با او داشته، نزدش از دست داده است. جک می بایست به این موضوع پی می برد که او درواقع از مادرش قدردانی نخواهد کرد بلکه از خودش و ویژگی های درونی اش قدردانی می کند. او می بایست می فهمید اینکه دائم سعی کرده بود به او احساس گناه بدهد باعث شده بود او برای مقابله با عدم پذیرش مادرش، شخصیتی قوی و مستقل را در وجودش پرورش بدهد و به نیازها و خواسته های واقعی اش پی ببرد. در نهایت، جک با این کار توانست از شر احساس گناهی که مادرش به او داده بود خلاص شود و از مادرش بابت القای احساس گناه در او که باعث پیشرفتش شده بود سپاسگذار باشد.
من بابت هر چیزی که باعث شده است به جایگاه امروزم برسم قدردان و سپاسگذارم و تمام آن وقایع از من انسانی منحصر به فرد و خارق العاده ساخته اند.
واقعیت
واقعیت را همانگونه که هست بپذیرید
مارکو اسطوره موفقیت در خانواده بود. او بهترین دانش آموز در مدرسه، کالج و دانشکده ی حقوق بود و بعد از فارغ التحصیلی در یک شرکت حقوقی معتبر شروع به کار کرد. در آمدش خوب بود و این قضیه باعث شادی پدر و مادرش شده بود چون آنان برای دو پسرشان خیلی از خودگذشتگی کرده بودند و برای تامین مخارج معلم های خصوصی و شهریه کلاس های آنها هردو تمام وقت کار می کردند و به همین دلیل از موفقیت مارکو خوشحال بودند. و حالا آرزو داشتند که خوزه هم جا پای برادر بزرگترش می گذاشت. ولی خوزه با اینکه 19 ساله بود هیچ تصمیمی برای ورود به دانشگاه نداشت و هنوز با پدر و مادرش زندگی می کرد و در کنار زمین بیسبال هات داگ می فروخت.پدر ومادر کلی از مارکو تعریف و تمجید می کردند و بعد رو به خوزه می کردند و از او می پرسیدند برنامه اش برای آینده چیست. خوزه هم از این سوال آنها خشمگین می شد و با خشم اتاق را ترک می کرد. در این لحظه احساس گناه تمام وجود مارکو را فرا می گرفت، انگار وظیفه ی او بود که برادر کوچکترش را از آن وضعیت نجات بدهد و والدینش را خوشحال کند.
مارکو مخارج تحصیل خوزه را درکالج تقبل کرد ولی خوزه از تحصیل دست کشید و گفت رفتن به کالج مانع کار کردنش می شود. مارکو گفت حاضر است به خوزه پول بدهد تا از آن کار دست بکشد ولی خوزه کارش را خیلی دوست داشت و نمی خواست از آن دست بکشد.
مارکو می بایست این واقعیت را می پذیرفت که خوزه علاقه ای به تحصیل ندارد. او می بایست با احساس گناهی که برای خاطر خوزه وجودش را فرا گرفته بود روبه رو می شد و اعمال خوزه را به دلیل اینکه درآمد کمتری نسبت به او داشت؛ قضاوت نمی کرد. مارکو بالاخره پذیرفت که خوزه تصمیم خودش را برای زندگی گرفته است.
من در هر لحظه سعی می کنم واقعیت را همان گونه که هست، بدون قضاوت و پیشداوری ببینم و بپذیرم.
آرامش
راه تان را به سوی آرامش بیابید
وجود احساساتی تلخ و دردناک همانند احساس گناه، در زندگی طبیعی است ولی می توانیم یاد بگیریم آنها را کنترل کنیم. در واقع وقتی احساسات منفی مان را نادیده بگیریم و به آنها بی اعتنایی کنیم، این احساسات رشد می کنند و روز به روز بزرگتر می شوند و زندگی ما را نابود می سازند. برای اینکه چنین احساساتی سیر طبیعی شان را طی کنند و همانند غده هایی چرکین در وجود ما رشد نکنند، باید آنها را بپذیریم و سعی کنیم منشاء چنین احساساتی را بیابیم و آنها را تسکین دهیم.
برای بسیاری از ما ” آرامش دادن به خود ” مفهومی عجیب غریب، نا مانوس و دور از ذهن است، به خصوص اگر در دوران کودکی هم آرامش را تجربه نکرده باشیم خیلی سخت می توانیم در بزرگسالی به خودمان آرامش دهیم.
اسکات ای اسپارلدین در کتابی تحت عنوان اجازه ندهید احساساتتان زندگی تان را کنترل کند می گوید: “خیلی از آدم ها برای آرام کردن خودشان به اعمالی غلط رو می آورند و عکس العمل هایی غریزی از خود نشان می دهند. به عنوان مثال، دیگران را کتک می زنند، سر کسی که از او عصبانی هستند فریاد می کشند، پرخوری می کنند و … این رفتار های غریزی ممکن است شخص را به طور موقت آرام کنند ولی در دراز مدت به شدت مخرب هستند و هیچ کمکی به شخص نمی کنند. این رفتارهای خود ویرانگرانه این روزها با فرهنگ ما عجین شده است و تصور می کنیم آرام کردن خود از طریق عشق و محبت مشانه ی ضعف و آسیب پذیری ماست و آرام کردن خودمان از طریق آسیب زدن به خود و دیگران حداقل ما را ضعیف و شکننده نشان نمی دهد. ولی این رفتارهای خود ویرانگر در نهایت فقط باعث ایجاد مشکلات بیشتری می شوند حتی احساسات منفی و حل نشده ی دیگری بوجود می آورند. “
وقتی سعی می کنیم به روشی صحیح و به شیوه ای درست خودمان را آرام کنیم، نه تنها درد و ناراحتی مان التیام می یابد، بلکه از آن عادت های خود ویرانگر نیز دست بر می داریم.
وقتی احساسات تلخ و دردناک به سراغم می آیند، آنها را می پذیرم و سعی می کنم به شیوه ای درست و سالم خودم را آرام کنم.
شرافت
شرافت وجودتان را تقویت کنید
بهترین تعریف و تمجیدی که هر کسی می تواند دریافت کند این است که او را انسانی شریف خطاب کنند ولی شرافت خصیصه ای است که در دنیای امروز در خطر انقراض و نابودی است. شرایط دنیای امروز انسان ها را وادار می کند برای رسیدن به اهدافشان به هر کاری دست بزنند و از ساده ترین راه وارد عمل بشوند.
برای اینکه بتوانیم انسانی شریف باشیم، ابتدا باید خودمان را بشناسیم. ما ابتدا باید دیدگاه خودمان را نسبت به درست و غلط، عدل و بی عدالتی، عشق و بی مهری مشخص کنیم. شریف بودن یعنی برای فرار از درد و رنج، درگیری یا گرفتاری هایمان به اعمالی غیر شرافتمندانه دست نزنیم و اجازه ندهیم احساس گناه نیروی محرکه ما با شد.
استفن ال کارتر استاد حقوق دانشکده ی ییل در پایان نامه اش تحت عنوان شرافت، درباره ی ارتباط میان احساس گناه و فقدان شرافت بحث می کند و عقیده دارد ما خیلی وقت ها به دلیل احساس گناه به اعمالی غیر شرفتمندانه دست می زنیم. او مثالی را درباره مشکل روزافزون بحران نمره مطرح می کند و اینکه امروزه استادان و معلم ها دیگر به شاگرد نمره نمی دهند آنها به دانش آموزان خوب و ممتاز ” الف” می دهند و به دانش آموزانی که عملکردی ضعیف یا حتی زیر ضعیف دارند، ” ب” می دهند. همان گونه که مثال کارتر نشان می دهد، ما با نادیده گرفتن شرافتمان معیارهایی نازل و سطح پایین را تعیین می کنیم و درنتیجه نمی توانیم به توانایی های والای شخصی که برای خاطر او شرافتمان را زیر پا گذاشته ایم، پی ببریم.
وقتی معلم ها، استادان و مدیران موسسات آموزشی معیارهایی در سطح بالا را برای موفقیت دانش آموزان و دانشجویان تعیین کنند، با خطر دلخور کردن دانش آموز، دانشجو، والدین و جامعه روبه رو می شوند. آنها خطر احساس گناه را بابت دادن نمره ی واقعی به جان می خرند ولی در عوض باعث الهام بخشیدن به دانش آموزان می شوند که سخت تر کار کنند، بیشتر از دیگران کمک بگیرند و در نهایت به آن معیارهای سطح بالا دست یابند. شرافت یعنی برای آنچه بدان اعتقاد دارید درست است بجنگند و درعین حال به عقاید دیگران نیز احترام بگذارید. شرافت یعنی معیارهایی در سطح بالا برای خودتان و دیگران تعیین کنید و به دیگران نیز فرصت دهید که به آن معیارها دست یابند.
من همواره خود واقعی ام را نشان می دهم و کاری می کنم که می دانم درست است، حتی اگر چالش برانگیز به نظر بیاید.
بخش دوم
تعادل
تشخیص
به دلیل واقعی احساس گناهتان پی ببرید
راه های زیادی برای درک تشخیص احساس گناه وجود دارد. یوآن بوریسنکو روان شناس و مولف در کتابی تحت عنوان احساس گناه حکم معلم را دارد وعشق حکم درس را ، درباره ی تفاوت میان احساس گناه سالم و احساس گناه ناسالم بحث می کند. او می گوید: “احساس گناه ناسالم یعنی دائم برای هر موضوعی احساس گناه کنیم و خودمان را سرزنش کنیم. در حالی که احساس گناه سالم به ما آموزش می دهد وقتی کاری می کنیم و رفتاری از خودمان بروز می دهیم که در نتیجه اش به دیگران یا خودمان آسیب می زنیم، احساس عذاب و جدان بکنیم و در صدد جبران برآییم.”
احساس گناه سالم
در چنین مواردی شما مجاز هستید احساس گناه کنید:
چیزی را بدزدید که بدان نیازی حیاتی برای ادامه ی زندگی ندارید.
درباره ی کسی که قرار است از او حمایت کنید، مغرضانه حرف بزنید.
برای اینکه خودتان را جلوی دیگران شیرین کنید، به دیگران دروغ بگویید و آنها را فریب دهید.
خوتان یا دیگران را سرزنش، تحقیر و خرد کنید و زیر پای آنها را خالی کنید.
احساس گناه ناسالم
در چنین مواردی به هیچ وجه مجاز نیستید احساس گناه کنید:
وقت زیادی را به حمایت از خودتان و لذت بردن از رندگی اختصاص دهید.
از دیگران توقع داشته باشید با ملایمت و از سر احترام با شما رفتار کنند.
عقاید و احساساتتان را صاقانه ابراز کنید و بدون اینکه سعی داشته باشید احساسات و عقاید دیگران را تغییر دهید.
اگر احساسات را در زندگی تان ریشه یابی کنید و به منشاء آن پی ببرید، خیلی راحت می توانید از شر احساسات موجود در زندگی تان رها شوید. اگر به خود و دیگران هم در کلام و هم در عمل احترام بگذارید و به نیازها و احساسات خودتان و دیگران اهمیت دهید دیگر هرگز احساس گناه در زندگی به سراغتان نخواهد آمد.
من در همه حال در نهایت احترام و ادب با خودم و دیگران رفتار می کنم.
اقدام
مسئولیت درد و رنجی را که شما مسببش بوده اید،
به گردن بگیرید
در کتاب هنر شاد زیستن نوشته ی دالایی لاما و هوارد سی کاتلر گفته شده است: ” در زبان تبتی هیچ واژه ای معادل احساس گناه وجود ندارد. البته واژگانی هستند که معنای “پشیمانی”، ” افسوس” یا ” توبه ” را بدهند و اینکه شخص تمایل داشته باشد اشتباهی را که مرتکب شده است در آینده جبران کند، ولی واژه ای با آن بار منفی در زبان تبتی وجود ندارد.” آیا بهتر نیست ما هم به جای اینکه کل انرژی مان را بابت احساس گناهی بیهوده هدر بدهیم، سعی کنیم اوضاع را بهبود بخشیم؟ به خصوص وقتی به کسی بی احترامی می کنیم و عمدا به دیگری آسیب می زنیم، باید دست به اقدام بزنیم و موضوع را حل و فصل کنیم.
من مسئولیت اعمالم را به گردن می گیرم و اشتباهاتم را می پذیرم.
پذیرش
بپذیرید که در عالم واقعیت محدودیت هایی وجود دارد
امروزه ما از خودمان توقع داریم برای همه چیز وقت داشته باشیم- برای کار، تفریح، خانواده، ماجرا جویی، باز هم کار، دوستان، ورزش، مسافرت، و باز هم کار، مراقبت از خود و … در زندگی باید تعادل برقرار بشود. هرکدام از ما یک عالم مسئولیت، آرزو و امیالی متناقض داریم که بدون شک نمی توانیم به همه ی آنها رسیدگی کنیم و گهگاهی از بعضی از آنها غفلت می کنیم و اگر در زندگی تعادل برقرار نباشد، احساس شکست و ناکامی می کنیم و در پی این احساس شکست، احساس گناه به سراغمان می آید.
می پذیرم که وقت و انرژی ام محدود است و آن را صرف کارهایی می کنم که به من احساس خوبی می دهند.
همدردی
به جای میدان دادن به احساس گناه، حس حمایت
و همدردی را در وجودتان پرورش دهید
حالا دیگر به خودتان احساس گناه نمی دهید زیرا فهمیده اید رهایی از احساس گناه کار بسیار مشکل و سختی است. ولی وقتی دیگران با گفتن جملاتی نظیر “چطور توانستی این کار را با من بکنی؟ خیال می کنی کی هستی” دائم سعی می کنند به شما احساس گناه بدهند، چه واکنشی از خود نشان می دهید؟ از کوره در می روید و غدبازی در می آورید؟ یا اینکه هیچ حرفی نمی زنید و از درون پیچ و تاب می خورید؟ یا اینکه مغلوب احساس گناه می شوید و خودتان باشید زیرا با این کار به دیگران آسیب می زنید؟
پیما چودرون در کتابی تحت عنوان وقتی همه چیز نابود می شود می گوید: ” ما زمانی می توانیم نسبت به چیزی احساس همدردی و توجه داشته باشیم که دیدگاهمان را نسبت به آن عوض کنیم و بدانیم همدردی با احساس گناه متفاوت است. در این صورت می توانیم همدردی را در وجودمان پرورش دهیم و با این دیدگاه تازه بیاموزیم چگونه شاد باشیم، نه اینکه دائم احساس گناه و بدبختی کنیم.”
واکنش من در برابر درد و رنج دیگران حس دلسوزی و همدردی است.
گفتگو
برای رهایی از احساس گناه، از حق و حقوقتان دفاع کنید
و بی پرده حرفتان را بزنید
وقتی کسی سعی می کند شما را در دام احساس گناه بیندازد، شما فقط دو را پیش رو دارید:
1)بی چون و چرا آن را بپذیرید
2)نسبت به آن واکنش نشان دهید.
مواقعی که با عملکردتان به کسی آسیب می زنید، اینکه احساس گناه سالم داشته باشید خیلی خوب است زیرا به شما انگیزه می دهد بدی تان را جبران کنید. ولی اگر با عملکردتان به کسی آسیبی نزنید و او سعی کند شما را در دام احساس گناه بیندازد، دیگر نباید آن را بپذیرید و باید سعی کنید به بهترین نحو نسبت به آن واکنش نشان دهید.
واکنش ها نسبت به تله ی احساس گناه می تواند متفاوت باشد. گاهی بهترین کار این است که در درون با آن احساس کنار بیایید و اصلا به کسی که سعی دارد به شما احساس گناه بدهد، اهمیت ندهید.
من در هر شرایطی خیلی محترمانه و صادقانه می توانم نظر خود را به هر کس ابراز کنم.
ارتباط
سکوت را بشکنید و درباره ی احساس گناه و شرمندگیتان حرف بزنید
همیشه به ما آموزش داده اند احساساتمان را سرکوب کنیم زیرا تصور بر این است به زبان آوردن احساسات نشانه ی ضعف است و ما باید آنها را به کلی نابود یا انکار کنیم. البته اگر ما نسبت به احساسات منفی مان بی توجه باشیم و آنها را نادیده بگیریم، آنها نه تنها از بین نمی روند بلکه در وجودمان رشد می کنند و بزرگ تر می شوند. سرکوب احساسات معمولا به خشم، نفرت، نا امیدی، افسردگی، شرمندگی و احساس گناه منجر می شود.
من احساسات منفی و مثبتم را با دیگران در میان می گذارم و از این طریق ارنباطی عمیق با آنها برقرار می کنم.
عشق
بدون هیچ چشمداشتی صددرصد به طرف مقابلتان
عشق بورزید
آیا تا به حال دچار این حس شده اید که رابطه تان به الا کلنگی میان احساس گناه و حس نفرت تبدیل شده است؟ وقتی احساس گناه می کنید یک سر الا کلنگ رابطه تان روی زمین است زیرا تصور می کنید به اندازه ی کافی به طرف مقابلتان عشق نمی ورزید و به او توجه نمی کنید. بعد برای برداشتن آن احساس گناه از روی دوشتان، شروع می کنید به توجه کردن و عشق دادن تا اینکه الا کلنگ رابطه تان آرام آرام از روی زمین بلند می شود.
در ابتدا همه چیز خوب و مرتب است تا اینکه شروع می کنید به ” زیادی عشق دادن” و سپس از طرف مقابلتان متنفر می شوید زیرا خیال می کنید او پاسخ عشق شما را به همان اندازه که دریافت می کند، نمی دهد. زمانی که الا کلنگ شما به اوج می رسد، طرف مقابلتان برای اینکه سر الا کلنگش از سطح زمین بالا بیاید، احساس می کند باید جواب عشق شما را بدهد و پس از گذشت مدت زمانی کوتاه، عشق ورزیدن دو طرف به جای اینکه از صمیم قلب و از سر سخاوت باشد، به یک بازی ریاضی و دو دو تا چهارتا تبدیل می شود.
وقتی هردو طرف آزادانه و بدون قید و شرط به یکدیگر عشق بورزند، دیگر واژه ی تعادل و رابطه ی 50 – 50 مفهومی ندارد و دیگر هیچ یک از طرفین احساس گناه نمی کند، زیرا هردو طرف صددرصد از وجودشان می بخشند و هیچ یک احساس نفرت نمی کند، زیرا هردو طرف کل نیازهایشان برآورده می شود. چنین رابطه ای مزایای زیادی دارد: هردو طرف به طور مداوم از سمت طرف مقابل حمایت می شوند و در نتیجه هردو طرف رشد می کنند. کسانی که چنین عشقی دریافت می کنند، به رابطه ای عمیق در زندگی شان دست می یابند که به آنها احساس قدرت، کامل بودن، مرکز توجه بودن، و زنده بودن … می دهد. این افراد نسبت به استرس های زندگی روزمره یا حتی وقایع مهم تر، انعطاف بیشتری از خود نشان می دهند.
من لایق داشتن رابطه ای سراسر عشق و تفاهم هستم که در آن هر دو طرف به یکدیگر صددرصد عشق بورزند.
مسئولیت
برای رهایی از احساس گناه به اندازه ای مسئولیت
قبول کنید که از عهده ی انجامش بربیایید
پذیرش یک عالم مسئولیت خارج از توانتان فقط شما را به سوی احساس گناه سوق می دهد. آیا شما هم از آن آدم ها هستید که قول هایی می دهید که می دانید نمی توانید به آنها عمل کنید؟ (یا واقعا قصد عمل کردن به آنها را ندارید؟) آیا تصور می کنید با عمل نکردن به وعده هایتان خود و دیگران را نومید می سازید؟ آیا در زندگی مدام استرس دارید و احساس عدم موفقیت می کنید؟
اگر زیاد دچار چنین حالاتی می شوید، بدانید که بیشتر از حد توانتان مسئولیت قبول کنید که با عدم انجام آنها احساس گناه همانند هیولایی تمام وجودتان را فرا می گیرد.
من مسئولیت ها، قول ها و تعهداتی را که داده ام بررسی می کنم و می کوشم از این به بعد فقط قول هایی را بدهم که قادر به عمل کردن به آنها هستم.
تحسین
از انتقاد کردن دست بکشید
همه ی ما زمانی که کاری را انجام نمی دهیم (یا آن را درست و تمام و کمال انجام نمی دهیم) احساس گناه می کنیم. در نتیجه از درون دچار احساس بدی می شویم و اغلب از اشخاص یا شرایطی که باعث ایجاد احساس گناه در ما شده اند، بیزار و متنفر می شویم. سپس در دیگران به دنبال نقص ها و خطاهایشان می گردیم و شروع به اتهام زدن به آنها می کنیم: “هی رفیق، تو خیلی هم بلد نیستی کارت را خوب انجام بدهی!”
من خوبی های ذاتی وجود خودم و دیگران را تحسین می کنم.
دگرگونی
احساس گناهتان را به احساس آرامش تبدیل کنید
بیشتر ما انسان ها ترجیح می دهیم احساسات منفی مان را سرکوب و انکار کنیم، آنها را نادیده بگیریم، مخفی شان کنیم یا از آنها بگریزیم. ولی مشکل بزرگ این است که اگر ما با احساس گناه، خشم، نفرت، حسادت و اندهمان روبه رو نشویم، آنها همانند غده ای چرکین فقط روز به روز بزرگ تر می شوند. بنا براین برای رهایی از احساس گناه باید در زندگی مان مستقیم با این احساسات مواجه شویم.
تیچ نات هان در کتابی تحت عنوان آرامش در هر گام، روندی پنج مرحله ای را برای دگرگونی احساسات پیشنهاد می دهد: 1- احساسی را که در وجودتان برانگیخته می شود، تشخیص دهید، 2- با آن احساس یکی شوید، 3- آن را آرام کنید، 4- آن را رها کنید و 5- عمیقا آن را بررسی کنید.
من با تمام احساساتم رو به رو می شوم و آنها را آرام می کنم.
بخش سوم
شادمانی
شور و شوق
استعدادهایتان را پرورش دهید
یادتان می آید وقتی بچه بودید، پاسختان به این سوال چه بود: “در آینده می خواهی چه کاره شوی؟” در ضمن یادتان می آید چه چیزی سد راهتان شد و نگذاشت به آن رویا جامه ی عمل بپوشانید؟
اینکه خودمان را قبول داشته باشیم و به دنبال علایقمان برویم، به هیچ وجه عملی خودخواهانه محسوب نمی شود- تازه از ما الگویی بی نظیر برای دیگران می سازد.
من لایق این هستم که علایقم را پروزش دهم و رویاهایم را دنبال کنم.
تفریح
تفریح را از زندگی تان حذف نکنید
فراز و نشیب ها و مسئولیت های زندگی باعث قطع ارتباط ما با شگفتی ها و هیجانات زندگی می شوند. آیا شما هم تفریح را اتلاف وقت می دانید و تصورتان این است که برای موفقیت و مثمرثمر بودن باید از آن چشم پوشی کنید؟ آیا به نظرتان تفریح کردن باعث تن پروری و لوس کردن اشخاص می شود؟ و گمان می کنید نباید هر روز تفریح کرد و باید در مواقع و روزهایی خاص این کار را انجام داد؟ یا وقتی به دنبال تفریح و لذت بردن از زندگی هستید، احساس گناه تمام وجودتان را فرا می گیرد و نداهایی از درون دائم شما را سرزنش می کند و می گوید که آدمی الایق، لوس و از خودراضی هستید؟
اگر جوابتان به این پرسش ها مثبت است، بدانید شما تنها نیستید و خیلی از انسان ها از این فکر مریض می برند که انجام کارهایی صرفا برای دستیابی به احساس شادی و لذت یا فقط برای تفریح و سرگرمی، آدم را بی مسئولیت و لوس می کند. این خیلی غم انگیز است که بسیاری از ما حتی فراموش کرده ایم چگونه بازی کنیم و تصورمان بر این است که بازی فقط مختص بچه هاست. ولی واقعا زندگی بدون تفریح و لذت بردن از چیزهایی که دوست داریم، چه معنا و مفهومی دارد؟ تفریح چیزی است که هرگز نباید در آن صرفه جویی کنیم یا خساست به خرج دهیم. وقتی با انجام کاری که به شما لذت می دهد اجازه دهید ذهنتان آرام بگیرد، وضعیت روحی و جسمی تان بهتر می شود و وقتی رضایتی را که به دنبالش هستید بیابید، احساس می کنید انگار دوباره متولد شده اید.
من سزاوار دریافت تمام خوشی هایی هستم که زندگی به من اعطا می کند و از همه ی آن خوشی ها لذت می برم.
تمرکز
در لحظه زندگی کنید
رالف والدو امرسون گفته است: “بیشتر ما انسان ها خودمان روی استعدادهای درونی مان سایه می افکنیم و مانع تابش نور آنها به بیرون از وجودمان می شویم.” استعدادهای درونی شما چه هستند؟ چه چیزی مانع تابش نور وجودتان می شود؟
من توجه و انرژی ام را برکاری متمرکز می کنم که باعث درخشش خورشید درونم می شود.
استقلال
وابستگی تان را به دیگران کاهش دهید و گاهی با خود خلوت کنید
ناتاشا هرگز به دوستانش نه نمی گفت و روی آنها را زمین نمی انداخت. خلاصه خودش را مامور نجات آنها می دانست. او به دقت به مشکلات دیگران گوش می سپرد، به آنها راه حل پیشنهاد می داد، با آنها همدردی و از آنها حمایت روحی می کرد ولی به زندگی خودش و مدیریت آن کوچک ترین اهمیتی نمی داد. او موفقیت دیگران را جشن می گرفت ولی به رویاهای خودش اصلا اهمیت نمی داد. با اینکه ناتاشا خودش غم و غصه و مسایلی حل نشده در وجودش داشت، در غم و غصه های دوستانش شریک می شد و خلاصه او ارتباط با خودش را کاملا قطع کرده بود.
وقتی ما خودمان در زندگی مان کلی مشکل داریم و تمام وجودمان پر از احساس گناه و درد و رنج است، به جای کمک به دیگران و حل مشکلات زندگی آنها ابتدا باید به خودمان کمک کنیم تا از شر آن احساسات عذاب آور خلاص شویم. وقتی مسئولیت احساسات و عواطفمان را شخصا به عهده بگیریم حس اعتماد به نفس و خودکفایی مان بالا می رود و وقتی به دیگران هم اجازه بدهیم همین کار ار بکنند، نشان دهنده ی عشق و احترام ما نسبت به آنهاست. درضمن این کار باعث می شود روابطی سالم تر با دیگران داشته باشیم.
وقتی ناتاشا یاد گرفت چگونه قسمت اعظم انرژی اش را صرف خودش بکند، احساس کامل بودن کرد. او ارتقایی شغلی را که مدت ها پیش قرار بود به آن دست یابد، دریافت کرد و برای پاکسازی درد و رنج مزمنی که در وجودش بود، شروع به نوشتن یادداشت های روزانه کرد. در پایان تعطیلات آن قدر احساس شادابی و سرزندگی می کرد که پیتزا خرید و به منزل جدید دوستانش رفت- کاری که واقعا و از صمیم قلب انجام داد، نه برای سرپوش گذاشتن روی احساس گناهش.
من از عدم وابستگی ام به دیگران قدرت می گیرم و احساس سبکبالی می کنم.
خویشتنداری
برای رهایی از احساس گناه، آرامش خود را حفظ کنید و خویشتندار باشید
ما انسان ها برای محکم و قوی بودن ابتدا باید یاد بگیریم به جای کوباندن خود، از خودمان حمایت کنیم و نیازهای روحی، جسمی، فکری و عاطفی مان را در اولویت قرار دهیم. باید بگذاریم اعتماد به نفس در وجودمان رشد کند.
و قتی ما دچار احساس نا امنی هستیم، اگر به جای انتقاد از خود و دیگران به خودمان و دیگران اعتماد کنیم، انسان هایی مثبت تر و خالص تر خواهیم بود، اعتماد به نفس ما افزایش پیدا خواهد کرد و این اطمینان به خود باعث می شود بتوانیم با متانت و خویشتنداری به جنگ مشکلات روزمره برویم.
قضاوت مغرضانه ی ما نسبت به دیگران به دلیل توقعاتی غیر واقع بینانه است که ما از خودمان و دیگران داریم و و قتی نمی توانیم به آن آرمان ها و انتظارات غیر واقع بینانه دست یابیم، یا احساس گناه می کنیم یا تقصیر را به گردن دیگران می اندازیم. از آنجا که پذیرش عیب و نقص هایمان و اینکه کامل نیستیم برای مان خیلی سخت است، ترجیح می دهیم احساس گناه کنیم و این احساس گناه عزت نفس ما را خدشه دار می کند و نمی گذارد صادقانه با دیگران زندگی کنیم.
به جای انتقاد از دیگران و قضاوت مقرضانه، سعی کنید با خویشتنداری قضیه را حل و فصل کنید دونا فریتاز در کتابی تحت عنوان چگونه خویشتندار باشیم، می گوید: ” برای خویشتنداری لازم نیست انسانی کامل و بی نقص باشیم، بلکه باید به خودمان عشق بورزیم و زمانی که به امیدها و آرزوهایمان دست نمی یابیم، خودمان را ببخشیم و سعی کنیم آرزوهایی تازه را در درونمان پرورش دهیم .” حقیقت این است که گل بی عیب خداست. همه ی ما انسان ها عیب و نقص هایی داریم که نباید بابت آنها احساس گناه کنیم و واکنشی منفی نسبت به آنها داشته باشیم، بلکه باید یاد بگیریم به خودمان و زندگی عشق بورزیم و به دیگران احترام بگذاریم. زمانی که به خودمان و زندگی عشق بورزیم و به دیگران احترام بگذاریم، چنان اعتماد به نفسی تمام وجودمان را فرا می گیرد که دیگر هیچ کس نمی تواند آن را از ما سلب کند.
من در هر زمان که لازم باشد، از توانایی ام در خویشتنداری کمک می گیرم.
انگیزه
برای انجام هرکاری نیروی محرکه ی آن را کشف کنید
کلید انگیزه برای انجام هرکاری، چه کوچک چه بزرگ، این است که بر نکات مثبت و روحیه بخش آن کار تمرکز کنیم، نه روی نکات منفی نیل فور در کتابی تحت عنوان نظم و ترتیب در زمان حال ، دو نوع نیروی محرکه را به ما معرفی می کند. نیروی محرکه ی زور و نیروی محرکه کشش.
نیروی محرکه ی زور از طریق ترس از عواقب انجام ندادن کاری ما را تحریک به انجام آن کار می کند. نیروی محرکه ی کشش از طریق تشویق و پاداش گرفتن بابت تلاش هایمان ما را تحریک به انجام کار می کند، به طوری که می توانیم حتی از عهده ی سخت ترین کارها بر بیاییم و هر قدر پاداشمان را سریع تر دریافت کنیم، انگیزه مان برای انجام کار بیشتر می شود.
من بر نتایج مثبتی که از دستیابی به اهدافم نصیبم می شود، تمرکز می کنم.
فردیت
همیشه سعی کنید خود واقعی تان باشید
در فرهنگی که برای همه چیز ما تعیین تکلیف می کند و درست و غلط را به ماتحمیل می کند، از مایملک ما گرفته تا شغلمان، روابطمان، انداممان، دوستانمان، ما انسان ها کاملا فردیت خود را از یاد می بریم و زمانی که خود واقعی مان را فراموش کنیم، دچار احساس نومیدی، پریشانی و سردرگمی می شویم.
از نظر بسیاری از ما، سفر به درون و کشف علایق فردی کاری نامانوس و عجیب و غریب است.این قضیه ربطی به سن و سال ندارد زیرا بسیاری از ما سال ها وقت صرف کرده و نهایت تلاشمان را کرده ایم تا خودمان را با هر شرایطی تطبیق دهیم و شکستن قالب ها و چهارچوب ها به نظرمان امری بسیار ترسناک و ناخوشایند می آید. ولی اگر خطر کنیم و قالب ها را بشکنیم، نتایجی عالی نصیبمان خواهد شد. نتایجی همچون رضایت واقعی و درونی، عزت نفس بالا و خوشحالی قلبی. وقتی ما خود واقعی مان را پیدا می کنیم و دست به کاری بزنیم که به ما احساس خوبی بدهد، با تمام وجود به مفهوم این عبارت پی می بریم: ” این من هستم خود واقعی ام” و فرقی نمی کند آن کار چه باشد، لباس پوشیدنی ساده یا راهی که در زندگی انتخاب می کنیم.
وقتی بی هیچ ترس و واهمه ای خودم باشم، بیشتر از هر زمان دیگری احساس قدرت می کنم.
انرژی
باتری روحتان را شارژ کنید
جودیت ارلاف در کتابی تحت عنوان انرژی مثبت می گوید: “بخششی که از ته دل و از صمیم قلب باشد، به پرورش روح کمک میکند و میزان توجه ما را نسبت به آدم ها بالاتر می برد. چنین بخششی روح افزا و حیات بخش است و هرگز تحمیلی نیست. نقطه ی مقابل این بخشش، بخششی است که از دل بر نمی آید و دلایلی آگاهانه یا نا آگاهانه همچون اجبار، احساس گناه ، عقده ی فداکاری و… دارد. درچنین بخششی، شخص بخشنده احساس می کند دیگران قدرش را نمی دانند و همانند زالو شیره ی وجودش را می مکند و فقط از او سوء استفاده می کنند.”
چرا بسیاری از ما مردم نسبت به خودمان بی توجه هستیم؟ حتی مواقعی که به شدت تحت فشار و استرس قرار داریم و انرژی مان تحلیل رفته است، باز هم هر چیز و هرکس دیگری را در اولویت قرار می دهیم. شاید برای توجه به خودمان منتظر اجازه ی دیگران هستیم، اینکه یکی پیدا بشود و به ما بگوید: “وای، چقدر انرژی ات تحلیل رفته. باید بیشتر به خودت برسی.” اگر دیگران ما را وادار می کردند به خودمان توجه کنیم و بیشتر مراقب خودمان باشیم، دیگر مجبور نبودیم با همراه و مصاحب همیشگی مان – احساس گناه- روبه رو شویم. ولی هیچکس به جز خودمان قادر نیست باتری ما را شارژ و مخزن انرژی مان را پر کند. البته این دلیل نمی شود که خیال کنید دیگران نسبت به شما بی اهمیت و بی توجه هستند، بلکه به این دلیل است که شما تنها کسی هستید که قدرت انجام چنین کاری را دارید.
به نظر شما کدامیک از موارد زیر بهتر و سهل تر است؟ اینکه باک شما خالی و چراغ بنزین تان روشن شود و مجبور شوید کلی پیاده روی کنید تا از پمپ بنزین یک گالن بنزین بگیرید، یا قبل از اینکه دچار این همه استرس و سختی شوید باکتان را پر کنید و نگذارید کار به آنجاها بکشد؟
به خاطر داشته باشید کل زندگی همه ی انسان ها به انتخاب هایشان بستگی دارد. وقتی می گویید باید فلان کار را انجام دهید، واقعیت این است که شما آن را انتخاب می کنید. پس حواستان به انتخاب هایتان و انگیزه ی پشت آنها باشد. بر اساس آن انتخاب هاست که می توانیم برای خودمان و دیگران انرژی صرف کنیم.
من احساس شادابی و سرزندگی می کنم زیرا هر روز به خودم می رسم و از خودم مراقبت می کنم.
خوشحالی
به کوچک ترین موارد در زندگی توجه کنید و از آنها لذت ببرید
همه ی ما انسان ها لحظاتی در زندگی داریم که ممکن است به نظرمان بسیار بی اهمیت و پیش پا افتاده باشند و به آنها اصلا اعتنا نکنیم، ولی ما می توانیم از همان لحظات به ظاهر پیش پا افتاده لذت ببریم: وقتی نوزادمان روی پاهای ما به خواب می رود، وقتی در صف صندوق فروشگاه غریبه ای سر صحبت را با ما باز می کند و حرف هایی خوشایند می زند، وقتی تنها هستیم و ناگهان موضوعی باعث خنده و شادی ما می شود. وقتی به چنین لحظات به ظاهر پیش پا افتاده ای توجه کنیم و منتظر لحظاتی خارق العاده نمانیم، زندگی ما پر از لحظاتی پرمعنا و و اقعا لذت بخش می شود.
اکهارت توله در کتابی تحت عنوان قدرت لحظه ی حال، راهبردی خیلی ساده را ارائه می دهد: “به جایگاه و موقعیتی که در زندگی دارید توجه نکنید و تمام توجه تان را به خود زندگی بدهید.” او به این نکته اشاره می کند که بسیاری از ما انسان ها به جای زندگی در زمان حال و لذت بردن از لحظاتمان، در گذشته و آینده زندگی می کنیم، که چنین کاری احساساتی همچون احساس گناه، متوقع بودن و سردرگرمی به همراه دارد. اکهارت از ما می خواهد بدون هیچ گونه قضاوت یا تجزیه و تحلیلی ببینیم، حس کنیم و بشنویم. او می گوید اگر ما این کار را نکنیم، اسیر و دربند انتقادها و عیب جویی ها می شویم و تا آخر عمرمان منتظر روزی می مانیم که زندگی مان خوب و روبه راه شود.
من هرروز به موارد کوچک و به ظاهر پیش پا افتاده ای که باعث خوشحالی ام می شوند توجه می کنم و از آنها لذت می برم.
رهایی
به افکار منفی تان پایان دهید تا مسیر درست را بیابید
برای رهایی از احساس گناه به طور تمام و کمال، ابتدا باید خودمان را همان گونه که هستیم بپذیریم و در درجه ی اول به خودمان عشق بورزیم. وقتی به چنین مرحله ای رسیدیم، باید یاد بگیریم چگونه نگذاریم ترس هایمان و فشارهایی که به ما وارد می شود، باعث نابودی این رهایی و آزار ما شود.
زیبایی ما انسان ها در تفاوت های فردی مان است و سر منشاء آزادی این است که خود منحصر به فرد و واقعی مان را بدون هیچ ترس و واهمه ای ابراز کنیم، بدون توجه به اینکه جامعه، خانواده یا فرهنگ مان ممکن است درباره ی ما چه قضاوتی کند.
عارفی هندی در کتابی تحت عنوان آزادی می گوید: “مسئولیت آنچه را هستید، با تمام خوبی ها و بدی هایش، با همه ی زیبایی ها و نازیبایی هایش به گردن بگیرید و آن را قبول کنید. فقط با این کار است که انسانی متعالی می شوید و به رهایی دست می یابید. ” البته رسیدن به چنین مرحله ای در زندگی بسیار مشکل است؛ ولی شما با مراقبت از خود، حفظ تعادل و شادمانی در زندگی می توانید به چنین مرحله ای برسید.
من کاملا آزاد هستم برای اینکه خودم باشم و عملکردم در این زمینه بسیار قوی است.
بی گناهی
از فقدان احساس گناه لذت ببرید
بی گناهی … تصور کنید این واژه چقدر به شما احساس سبکبالی و سرخوشی می دهد و احساس می کنید دیگر هیچ باری روی شانه هایتان سنگینی نمی کند. وقتی ما خودمان را گناهکار بدانیم، احساس دربند بودن، احساس سنگینی می کنیم، گویی باری عظیم روی دوشمان قرار دارد. ما انسان ها زیادی درباره ی خودمان قضاوت می کنیم و روحمان را به محاکمه می کشیم. بابت کامل نبودنمان، بابت عیب و نقص هایمان احساس گناه می کنیم. در واقع اصلا به خودمان اجازه نمی دهیم انسان باشیم.
ما به دلیل نیازها، خواسته ها و امیالمان بر علیه خود کیفر خواست صادر می کنیم و یک عمر بار احساس گناه را به دوش می کشیم صرفا برای اینکه می خواهیم خود واقعی مان باشیم. هم اکنون زمانش فرا رسیده است که برای سوء داوری هایمان تقاضای فرجام کنیم.
بدانید وقتی برای حمایت از خود و خانواده تان به سر کار می روید، گناهی مرتکب نشده اید.
بدانید وقتی برای مراقبت از خود و خانواده تان در منزل می مانید، گناهی مرتکب نشده اید.
بدانید وقتی رک و صادقانه حرف دلتان را می زنید بدون اینکه به شخصیت دیگران آسیب بزنید، گناهی مرتکب نشده اید.
بدانید وقتی آنچه را نیاز دارید طلب می کنید، گناهی مرتکب نشده اید.
بدانید وقتی حرفی می زنید و به آن عمل می کنید، گناهی مرتکب نشده اید.
بی گناه. بی گناه. بی گناه.
اگر موضوع را دقیق تر بررسی کنیم، نتیجه می گیریم که تک تک ما انسان های روی این کره ی خاکی ذاتا و با لفطره انسان هایی معصوم هستیم و گاهی که آسیب می بینیم و به دلیل ترس ها و رنج هایمان خودمان یا دیگران را می کوبانیم، باز هم ذاتی بی گناه و معصوم داریم زیرا همه ی ما قلبا دنبال عشق، ارتباط، پذیرش و آزادی هستیم.
دفعه ی بعد که خودتان را پای میز محاکمه کشیدید و خواستید خودتان را بابت اینکه تمام وقت و انرژی تان را تمام و کمال در اختیار دیگران قرار نمی دهید متهم کنید، یا خواستید خودتان را بابت نعمت هایی که در زندگی دارید تنبیه کنید، آن بخش معصوم و بی گناه وجودتان را تصور کنید که وارد اتاق محاکمه می شود و به جایگاه می آید و فقط از خودش عشق، امید و نیکی ساطع می کند. بگذارید معصومیت وجودتان دادستان، قاضی، هیات منصفه و و کیل مدافع آن حکم باشد تا تمام وجودتان را بخشش، پذیرش و قدردانی فرا بگیرد. بگذارید حکمی تازه صادر کند: اینکه شما گناهکار نیستید و قلب و روحی معصوم و بی گناه دارید.
من انسانی معصوم، مهربان و خیرخواه هستم.