چکیده:
اهتمام وسعی در تحقیق حاضر بر مواردی چون:شرح حالی بر زندگی جورج کاسپر هومنز،تاثیر پذیری ها(منابع)فکری،آثار،بررسی نظریه ی معروف مبادله ی هومنز،الگوی شکل گیری نظریه،ویژگی های نظریه و در نهایت انتقادات وترد بر نظریه وی. به طور مختصر میتوان گفت:جورج هومنزنظریه ی خود را با حمله وانتقاد بر نظریات امیل دورکیم،لوی اشترواس وکارکرد گرایان ساختی ساخته وپرداخته کرده.واز نظریه بی،اف،اسکینر استقبال کرده در واقعنظریه ی اسکینر برای هومنز یک الگو بوده.که در نهایت این نظریه مورد انتقاد افرادی چون پیتر بلا وریچارد امرسون قرار گرفته است.این تحقیق به دلایلی دارای کم وکاستیهای زیادی استاز جمله اندک بودن کتب ترجمه شده به فارسی در مورد نظریات جامعه شناسان وکلی گوییهای این کتب ،تمرکز بر روی سه رشته ی مطالعات اجتماعی (تاریخ،جغرافیاو جامعه شناسی)به جای یک رشته.جا دارد تشکر و سپاس فراوان را از استاد گرامی اقای دکتر مبارکی داشته باشیم زیرا توانستند با سعی وتلاش خود ما را به جامعه شناسی علاقه مند و نوع نگاهمان را به مسائل جامعه شناسی باز وما را با چگونگی انجام تحقیق در جامعه شناسی آشنا سازند.
شرح حال(زندگینامه): جورج هومنز(1910_1989)
جورج کسپر هومنز،در یازدهم آگوست 1910،در بوستن در خانواده ای ثروتمند وبا طرز زندگی برهمنی زاده شد.هومنز در زندگینامه خود نوشت (1984)،برهمنان را زنان ومردان متشخصی معرفی میکند که به منزلت اجتماعی خود آگاهی دارند.او در خانهء شمارهء 164 خیابان بیکن،در سمت خوش نشین این خیابان که به آبگیر رودخانه چارلز اشراف داشت،در ناحیهء بک بی بوستن بزرگ شد(1984،هومنز).این خانه متعلق به مادربزرگ پدری اش،هلن ایموری(پرکینز)هومنز بود.جورج که بزرگترین فرزند خانواده بود ،دو خواهر به نامهای فنی وهلن ویک برادر کوچکتر بنام بابی داشت.همچون بسیاری از خانواده ها،بچه های خانواده هومنز نیز در سر میز با هم جروبحث میکردند”یک بار فنی یک کیک مرنگ ولیمو را توی صورت جورج کوبید ومادرشان میز شام را با انزجار ترک کرد(1984، هومنز).پدر بزرگها و مادر بزرگهای جورج همگی از طبقات بالای جامعه بودند.هردو پدر بزرگ جورج پیش از تولد او،مادربزرگ مادری اش وقتی که جورج یک ساله بود ومادربزرگ پدری وی وقتی که او چهارده ساله شد،چشم از جهان فرو بستند.مادر هومنز،آبیگیل،خواهر زاده هنری ادمز بود.پدر،پدر بزرگ وجد هومنز پزشکان جراح موفق ومقیم بوستن بودند ونام کوچک هر سه جان بود.برای اغلب افراد عجیب بود که جورج هم،با این که پسر بزرگ خانواده بود،نام جان برگزیده نشد.جالب اینکه ،مادرش مدت کوتاهی بعد از زایمان پسرش به این نتیجه رسید که او از ان دسته افرادی نیست که پزشکی خوب از کار در آید و در نامه ای به برادرش،هندری،نوشت((دماغش(جورج)همین حالا هم به حد نگران کننده ای بزرگ است و کله اش که پر از بر آمدگی است،زمانی که پیر مرد کچل هشتادو چند ساله ای شود و روی صندلی قضاوت عدالت تقسیم کند، او را خیلی متشخص خواهد کرد !!! نام او را به یاد برادرم جورج کسپر گذاشتیم،چون خانواده هومنز گمان نمیکردند من از آن آدمهایی باشم که یک دکتر خوب به دنیا بیاورم،بنابراین اسم جان را برای پسر بزرگ برادر شوهرم ، جک ، نگه داشتم .(1984:1،هومنز).این اسم برای جورج ،در بچگی،مایه عذاب شده بود”چون یک سری کاریکاتور های مشهور و پر طرفدار در ان زمان در روزنامه ها چاپ میشود که ضد قهرمان آن ،شخصیت بزدلی بنام کسپر میلک تست بود .آبیگیل هومنز سالهای متمادی ریاست انجمن دولت نیک،مشهور به انجمن ((گوگوها))را به عهده داشت.احساسات جورج به مادرش بسیار آشفته بود وبه پدرش بیشتر احساس وابستگی عاطفی میکرد.او در زندگینامه خود نوشت درباره مادرش نوشته است:
((او ویژگی هایاخلاقی برجسته ای داشت ولی در مجموع ، به اندازه پدرم خوب نبود )) (1984:30،هومنز).ابیگیل عمری طولانی داشت و در نودوپنج سالگی در گذشت.
جورج احترام بسیاری برای پدرش ، رابرت ، قائل بود و با افتخار زیاد به او احترام میگذاشت .((پدرم بهترین مردی بود که تا کنون شناخته ام ، او نه فقط مردی خوش فکر ، بلکه به لحاظ اخلاقی هم خوب بود)) (1984:26،هومنز).رابرت هومنز در بین شش فرزند ، بزرگترین بود.او در بوستن به دنیا آمد و همچون بسیاری از خیشاوندانش در دانشگاه هاروارد تحصیل کرد. رابرت سرانجام به ریاست دانشکدهً حقوق دانشگاه هاروارد رسید و اعتبار علمی زیادی کسب کرد . او بعدها موًسسه حقوقی موفقی با نام هیل، بالو و هومنز تاسیس کرد.
رابرت بر خلاف جورج بسیار خانواده دوست وورزشکاری قابل بود.او بیس بال وتنیس بازی میکرد وهمچون همسرش،آبیگیل،سوارکاری عالی بود.رابرت از درشکه بدون اسب بدش می آمدوهرگز نخواست رانندگی اتومبیل را یاد بگیرد”این ابیگیل بود که همیشه رانندگی میکرد.جورج در جوانی ،با این که کوچک اندام وضعیف مینمود،تندرست بود.او که در دوران مدرسه،عضویت در تیمهای ورزشی چون فوتبال را عملی نمیدید،عضو تیم دوی صحرانوردی شد.اما،از آنجا که جسه ای کوچک داشت،می توانست به مثابه سکان دار در تیم قایقرانی پذیرفته شود.
این این برای جورج پیشامد خوبی بود،چرا که در هر دو دبیرستانی که در آنها تحصیل کرد،قایقرانی از ورزشهای مهم و اصلی شان بود.پدر جورج از همه جهت حامی اش بود و او را تشویق می کرد که سخت درس بخواند ونمرات خوب کسب کند.جورج در تمام موفقیت هایش،در مقام یک افسر نیروی دریایی،یک روزنامه نگار ودست آخر یک دانشمند،پدرش را همواره به مثابه حامی ومنبع الهام در کنار خود داشت(1984،هومنز)رابرت در شصت ویک سالگی بر اثر ابتلا به سرطان در گذشت.
جورج هومنز همواره دانشگاهیان را ارج می نهاد.او در جوانی از کتابخانه بزرگی که در خانه داشتند بسار بهره برد؛امری که فقط در خانواده های ثروتمند میسر است.«بیشتر از آنچه که از کتاب آموختم نه در مدرسه،بلکه در خانه،از طریق مطالعه کتابهای کتابخانه بی نظیرمان،بود»(1984:46،هومنز). او در بهترین مدارس خصوصی در بوستن تحصیل کرد و عاقبت به دانشگاه هاروارد راه یافت وپا جای پای نسلهای پیشین خانواده هومنز گذاشت(1984،هومنز). در سپتامبر1928،وارد این دانشگاه شد.به مثابه دانشجوی ادبیات انگلیسی،از استاد ومعلم خصوصی اش ،برنارد دووتو،چیزهایی آموخت،هومنز دووتو را به مثابه ثاثیر گذارترین فرد بر زندگی فکری خود می شناخت.هومنز به ویژه از آن رو مدیون دووتو بود که او را با پرفسور لارنس جوزف هندرسون آشنا کرده بود.دووتو وهندرسن با هم دوست بودند،هندرسن دووتو را،دووتو هم هومنز را با جامعه شناسی آشنا کرد.جورج پس از آن آثار ویلفردوپارتو را خواند و آرای او را کاملا پذیرفتنی یافت(1962،هومنز).
او مدرک لیسانس خود را نه در رشته جامعه شناسی،بلکه در رشته ادبیات انگلیسی در سال 1932،از هاروارد گرفت.«رئیس دانشگاه هاروارد،لوئل،در همان سالی که من دانشجوی سال اول بودم،پروفسور پیتریم ساروکین را برای تاسیس دانشکده جامعه شناسی به هاروارد آورد؛ورود به رشته جامعه شناسی حتی به ذهن من خطور نکرد»(1984:63،هومنز)او که در آن دوران فاقد پیش زمینه نظری در حوزه جامعه شناسی بود،اذعان داشتکه آن را در عمل آموخته و با زندگی در محیطی که مردم در آن کاملا از روابط اجتماعی آگاهی داشتند،به این رشته علاقه مند شده بود(1984،هومنز).او شرح داده است که اساسآ جامعه شناسان خردنگر که به کنش متقابل رو در رو بین افراد میپردازد،براین امر صحه می گذارند،در حالی که جامعه شناسان کلان نگر که مشخصه های جوامع را در کلیت شان مورد توجه قرار میدهند،موافق چنین رویه ای نیستند.او نوشته است:«از نظر ما جامعه شناسان خرد نگر،قوانین جامعه شناسی قوانین فخر فروشی است ویک لیسانسه با پیشینه خانوادگی من،هاروارد را تا حد زیادی ،دارای حساسیت اجتماعی_به معنای منفی این عبارت _می دانست»(1984:9،هومنز).
هومنز کاملآ از فخر فروشی حاکم بر هاروارد آگاه بود.هسته مرکزی نظریه هومنز درباره ساختار گروهای کوچک ،که بعدآ آن را ارائه کرد،مشابه آرای وی درباره کلوپ های دخترانه و پسرانه دانشجویان سال آخر در هاروارد بود(1999، والاس وولف).پذیرش افراد در چنین کلوپ هایی بستگی به آمیزه ای از ویژگیهای فردی وویژگی های مربوط به پیشینه های طبقاتی،دینی وقومی آنان داشت(1999،والاس وولف).
هومنز امیدوار بود که بلافاصله پس از فارغ التحصیلی، به کار در حوزه روزنامه نگاری با ویلیام آلن وایت، در نشریه گزت که دفتر ان در امپوریا واقع در ایالت کانزاس بود، بپردازد (1981،مارتیندل) . اما،این روزنامه در پی بروز بحران بزرگ اقتصادی تعتیل شد و هومنز، هر چند مفلس نشد، شغل خود را از دست داد (2000، ریتزر) هومنز در کیمبریج زندگی می کرد و از آن جا که در واقع مشغولیت بهتری نداشت، تصمیم گرفت که در سمیناری که در پاییز سال 1932 از سوی لارنس جوزف هندرسن در دانشگاه هاروارد ترتیب داده شده بود، شرکت کند. هندرسن فیزیولوژیست در این سمینار، به تدریس نظریه های ویلفردو پارتو پرداخت، جامعه شناسی که در آن زمان در ایالات متحده چندان شناخته شده نبود.
آشنایی هومنز با آثار پارتو برای همیشه مسیر تحصیلی و شغلی او را تعغیر داد. به این ترتیب، او که از بوستونی های ثروتمند بود و به نظر می رسید حملات مارکسیست ها علیه نظام سرمایه داری را شخصی می پندازد، آرای ضدمارکسیستی پارتو را با کمال میل پذیرفت. او خود شرح داده است که:
من به پارتو علاقه مند شدم، زیرا او مرا از آن چه در آن زمان می توانستم بدان عقیده داشته باشم، آگاه کرد… یک نفر گفته است که بخش اعظم جامعه شناسی مدرن تلاش برای پاسخ گویی به استدلال های طرفداراان انقلاب است. من به مثابه یک جمهوری خواه اهل بوستن که از خانواده نسبتا ثروتمندی بودم، در دهه سوم قرن بیستم احساس کردم بیش از هر کس مارکسیست ها به شخص من حمله کرده اند. به این دلیل آماده پذیرش نظرات پارتو شدم، چرا که او وسیله دفاعی در اختیار من می گذاشت. (1962:4،هومنز)
شخصیت های بر جسته ای در سمینار هندرسن شرکت کرده بودند، از جمله تالکودت پارسونز، برنارد دووتو، کرین برینتن و جوزف شومپتر (1981،مارتیندل ). آشنایی هومنز با آرای پارتو آن چنان بر او تاثیر گذاشت که با همکاری چارلز کورتیس کتابی با عنوان مقدمه ای بر آرای پارتو نوشت که در سال 1934 منتشر شد.((هومنز با انتشار این کتاب به جرگه جامعه شناسان پیوست، با این که تا آن هنگام غیر از آثار پارتو، تقریبا هیچ کتاب دیگری در زمینه جامعه شناسی نخوانده بود))(2000:55،ریتزر).نظرات پارتو در آثار بعدی هومنز نیز تاثیر خود را بر جای گذاشتند. این تاثیر به ویژه در توضیحات او درباره قوانین بنیادین روان شناختی، که به نظر وی راهبر رفتار بشر هستند، و همچنین در مفاهیم عام اقتصادی و تمایل وی به طرح نظریه ها و تبیین های قیاسی مشهود است (1999،ولک اند وولف ).
هومنز با انتشار و مقدمه ای بر آرای پارتو، بلافاصله در همان سال به مقام دسیاری آموزش در حوزه جامعه شناسی در انجمن علمی دانشگاه هاروارد برگزیده شد. این انجمن را جان لوز با همکاری لوعل رعیس دانشگاه هاروارد و آلفرد نورت وایتهد برای برسی امکان برگزاری دوره های تحصیلات تکمیلی، به نحوی کارآمدتر از دوره های دکتری، تاسیس کردند(2000،1981اندریتزر، مرتین دل ). هومنز با این که خود هیچ گاه به دریافت درجه دکترا نایل نشد، یکی از برجسته ترین چهره هایجامعه شناسی در زمان خود شد(1981،مارتیندل). هومنز در این زمان خود را در مرکز مکتبی تازه پا گرفته در تفکر جامعه شناختی می دید که به کارکرد گرایانه هومنز در دهقانان انگلیسی در قرن سیزدهم میلادی (1941) مشهود است.
هومنز در خلال سال های 1934 تا 1939،در حالی که دسیار آموزشی هاروارد بود، به مطالعه عمیق در زمینه جامعه شناسی پرداخت. در سال 1939 به مقام مربی جامعه شناسی ارتقا یافت و تا سال 1941 در این مقام باقی ماند. در این زمان، برای شرکت در جنگ به نیروی دریایی امریکا پیوست و با این که به او گفته شده بود تا زمان بازگشتش کار خود را در هاروارد از دست خواهد داد، چهار سالو نیم در ارتش کشورش خدمت کرد. اما در ترم بهار 1946، دوباره به سر کار خود در هاروارد بازگشت ودر مقام استادیار جامعه شناسی در دانشکده روابط اجتماعی که پارسونز تاسیس کرده و رئیس آن بود،به تدریس مشغول شد.هومنز با اینکه به برخی از آرای پارسونز احترام می گذاشت،یکی از منتقدان سرسخت شیوه نظریه پردازی او بود(2000،ریتزر).در واقع،عداوت های آشکار این دو همکار دانشگاهی که اغلب در کتاب ها و مقالاتشان به چشم می آمد،مدت ها ادامه یافت.هومنز نظریه پارسونز را به هیچ وجه به معنای دقیق کلمه،تئوری نمی دانست.از نظر او،این نظریه در واقع صرفآ نظامی گسترده از ایده هایی بود که جهان اجتماعی به طرزی ماهرانه در آن گنجانده شده است.از نظر هومنز،نظریه اجتماعی باید حول مشاهدات تجربی واستدلالهای قیاسی متمرکز باشد.به عقیده او،پارسونز ساختارهایی نظری ساخته وسپس برای آنها مثال هایی یافته استکه به این مقولات پیش انگاشته منطبق باشد.
دهه 1950 سالهای بسیار پرباری برای هومنز بود.او در این دوران،مشاهدات و اطلاعات تجربی بسیاری گردآوری کرد(2000،ریتزر)در سال1953،استاد صاحب کرسی جامعه شناسی شد و در سال 1955 فوق لیسانس خود را در رشته زبان انگلیسی گرفت
(1981،مارتیندل) در سال 1350 ، گروه بشری را به انتشار رساند که تغییر چشمگیر را در مواضع نظری او نشان می داد . هومنز تغییر موضع نظری خود را ناشی از مطالعاتش در حوزه روان شانسی تجربی ، اعتقاد به منطق روش علمی و گرایش به فرد گرایی دانست او به ویژه تحت تاثیر رفتار گرایی روانشناختی قرار گرفته بود که همکاری روانشناسش در هاروارد ، بی . اف . اسیکنر ، آن را به بهترین نحو بیان کرده بود . آرای اسکینر نقش تعیین کننده ای در تفکرات هومنز و در تکوین نظریه مبادله او داشتند ( 2000 ، ریتزر ) .
هومنز در گروه بشری
به تجزیه و تحلیل ساختارهای گروههای انسانی در شرایط گونان و فرایند تکوین آنها ، از گروههای کارگری در کارخانه ها گرفته تا قبایل بومی اقیانوس آرام ، پرادخته است او در این کتاب ، در طی دستیابی به حکمی بود که در مورد کنشهای انسانی در هر شرایطی صادق باشد . او به عام ترین قضیه منفردی می اندیشید که بتوان در خصوص رفتار انسانی ارائه کرد (1950 ، هومنز ) . این نخستین تلاش واقعی وی برای طرح قضایای عام بود که در خصوص گروههای کوچک قابل اجرا بود .
هومنز به تلاش خود برای پی ریزی اصول بنادینی که رفتار بشری از آنها تبعیت می کند ، ادامه داد . اوم به تشریح اصولی پرداخت ، به نظریه مبادله شهرت یافت و در شکل های بنادین رفتار اجتماعی ( 1961 ) به انتشار رسید . منظور وی از شکلهای بنادین رفتار در این کتاب ، آن دسته از رفتارهایی هستند که ، خواه با نقشه قبلی و خواه بدون آن ، همواره از افراد سر می زند . او معتقد بود که میتوان تمام رفتارهای بشری را به کمک اصول و تبیین های روانشاختی ساده توضیح داد . همچنین از نظر او این اصول منحصر به روانشناسی و جامعه شناسی نیست و می توان آن ها را در تمام حوزه های غلوم اجتماعی به کار گرفت و هومنز خاطر نشان کرد ( بسیاری از نظریه های مدرن جامعه شناختی هر قابلیتی دارند ، جز این که بتوانند چیزی را تبیین کنند ) ( 10 : 196 : هومنز ) .
تغییری که در تفکر اجتماعی هومنز روی داد او را از کارکرد گرایی دور کم دور کردواختلافاتش را با پارسونز که به نظرش ،به طور مشخص در تببین رفتار بشر مرتکب مغلطه ای نظری شده بود،عمیق تر شناخت(1961،هومنز).
بعلاوه هومنز،ادعا کرد که میتواند حیات اجتماعی را با واگشت گرایی اصول روانشناختی اش تببین کند؛درست بر خلاف رویه دور کم که با این واگشت گرایی مخالفت می ورزید.او دینی را که در تشریح حیات اجتماعی انسان به رویکرد روان شناختی اسکینر ونظریه اولیه اقتصادی داشت،به تفصیل بیان کرد.اصول روان شناختی هومنز در ادامه این شرح داده خواهد شد.
هومنز جامعه شناسی رفتاری خود را در چاپ مجدد گروه بشری در سال 1961 تکمیل کرد.بیش تر آثاری را که در 1960 به انتشار رساند،در وهله نخست به نقد آرای پارسونز و سایر کارکرد گرایان اختصاص دادو در خلال آنها ،اصول روش شناختی خود را نیز بیان کرد(1981،مارتیندل).
هومنز این اصول را با تفصیل بیشتر ،در احساسات و اعمال (1962)و همانطور که در مقدمه ماهیت علوم اجتماعی با عنوان «مناسبت جامعه شناختی رفتار گرایی»(1969)یافت میشود ،مطرح کرده است .هومنز ریئس انجمن جامعه شناسی امریکا (asa) شد و در سخنرانی خود در سال 1964،از سنت بیان اظهارات بحث برانگیز در مورد وضعیت جامعه شناسی پیروی کرد .
هومنز در سخنرانی خود کارکرد گرایان را ،از آنجا که اعتباری برای بهره گیری از قضایای روان شناختی قائل نبود،به باد انتقاد گرفت و انان را از ارائه تبیینی مناسب درباره رفتار بشری عاجز دانست.او گفت«بگذارید در رگهای بشر خون تازه ای وارد و او را دوباره زنده کنیم».
هومنز تمام دوران تدریسش را در هاروارد گذراند ودرمقام استاد ممتاز در سال 1988 ،برنده جایزه دانش پژوه ممتاز انجمن جامعه شناسی آمریکا شد.در نشریه هاروارد گزت،در ششم مارس 1992،در آگهی ترحیم هومنز آمده است:«هومنز از استادان برجسته ای بود که عمر خود را سخاوتمندانه صرف دانشجویانش کرد.تشخیص هر گونه تبعیض در رفتار او با تمام دانشجویان و همکارانش،به لحاض سن،جنس،رتبه وپایگاه اجتماعی،دشوار بود .
اگر چه در اواخر دهه 1960،در برابر روده درازی های احمقانه،ریا کارانه وخودبینانه ،لیبرال ها اندکی بی حوسله شده بود،اما به همه ،بدون توجه به موقعیت اجتماعی آنان ،مودبانه رفتار می کرد و همکاران و دانشجویانش را که اعتقادات سیاسی متفاوتی داشتند،در زمره دوستان خود به حساب می آوردند ».
هومنز جامعه شناسان را قادر به اکتشافات تجربی میدانست.اما از نظر او،با به کار گیری روانشناسی رفتاری در طرح قضایای بنیادین علوم اجتماعی،دیگر نمی توان وظیفه اصلی جامعه شناسی را تحلیلی دانست،بلکه با نشان دادن ارتباط روانشناسی رفتاری در مورد جامعه بشری ،این علم علمی ترکیبی خواهد بود.این کتاب نیز تا حدود متآثر از سنت هومنز است و برای نشان دادن تآثیرات وکارایی های نظریه اجتماعی نوشته شده است.
منابع فکری
هومنز نخستین تاثیرات مهم فکری را آشکارا از برنارد دووتو گرفت که او را با آرای پاره تو اشنا کرد.این آثار پارتو بود که وی را به سوی جامع شناسی هدایت کرد. هومنز از طریق ایده های پارتو، توانست برای پیش زمینه ی بوروژوازی خود، که به شدت زیر حملات نظریه پردازان مارکسیت بود، توجیهی بیابید. هومنز در آثار خود ،به سبب جهت گیری خود گرایانه اش بیشترین بهره را از منابع گوناگونی گرفت که به نوعی به تبیین گروههای کوچک پرداخته بودنده او در این راه از حوزه هایی چون بیوشیمی، روانشناسی رفتاری، انسان شناسی کارکرد گرایانه، فایده گرایی، اقتصاد پایه ای و همچنین آرای نظریه پردازان اجتماعی چون لارنس هندرسن، التن مایو،بی اف اسکینو و گئورک زیمل بهره گرفت.
هومنز اندکی پس از آغاز تحصیل در هاروارد ، با یکی از اعضای هیئت علمی آن دانشگاه رابطه ی نزدیکی برقرار کرد و خود نوشته است:«او تا حدودی به طور اتفاقی همان کسی بود که بیشترین تغییری را که یک فرد به تنهای می توانست در زندگی من ایجاد کند به وجود آورد. این فرد برنارددووتو بود که من خیلی زود توانستم نبی صدایش بزنم . هومنز بسیار خوشحال بود که توانسته بود چنین رابطه ی نزدیکی با یکی از استادانش برقرار کند، این در حالی بود که دانشجویان دوره ی لیسانس در هاروارد معمولا شکایت داشتند که استادانشان به ندرت خارج از کلاس درس برای آنها وقت می گذاشتند. هومنز در این زمان، اهمیت ارتباط دوستانه ی اساتید را با دانشجویلن در خارج از محدوده ی دانشگاهی در یافت. امری که برای دانشجویان امروزی نیز آشکار است.
بنا بر نوشته هومنز ، «بزرگترین خدمتی که نبی به من کرد ، معرفی من به پرفسور لارنس جوزف هندرسن بود ». هومنز در نخستین ملاقاتش با هندرسن از او پرسید که چه باید بکند تا جامع شناس بشود. هندرسن او را به مطالعه آثار خود و همکارش ، التن مایو ، ترغیب کرد و به این ترتیب بود که هومنز با کار جدید هندرسن و مایودر دانشکده ی بازرگانی هاروارد در مورد جامع شناسی صنعتی به طور مستقیم آشنا شد. هندرسن که بیوشیمیست بود، بادیدی فیزیولوژیستی در مورد کارهای صنعتی به پژوهشپرداخته بود و مایو، که روانشناس بود، نقش عوامل انسانی را در کارهای صنعتی بررسی می کرد.
زمیل یکی از نخستین نظریه پردازان بزرگ جامعه شناسی است که کوشید مشخصات علم رفتار بشری را تعیین میکند .او به ویژه مایل بود بداند چرا افراد در پی ارتباط با دیگران بر می آیند.زمیل به این نتیجه رسید که انگیزه آنها دستیابی به اهداف وارضای نیازهای فردی است.نظریه پردازان مبادله نیز امروزه چنین نظری دارند.از از نظر او اگر چه افراد سود یکسانی به دست نمی آورند کنشهای متقابل شان همواره مبتنی بر نوعی انتظارات متقابل از یکدیگر است وبنابراین باید نوعی مبادله به شمار آید.خومنز در سال1958در تجلیل از مقام زیمل ،مقاله ای به انتشار رساند.هومنز زمیل را از پیشگامان پژوهش در زمینه ی گروه های کوچک در دوران پس از جنگ دانست که آن را به مرز گسترش یابنده ی جامعه شناسی علمی رساند.(دیلینی،3 تا387)
التون مایو به دانشجویانش توصیه میکرد که آثار انسان شناسان برجسته را مطالعه کنند.پس از آشنایی هومنز با آرای انسان شناسان ،مایو کتاب های دیگری را به وی معرفی کردکه عمدتآ درباره آرای دورکیم و تحقیق او درباره خودکشی بودند.اما ایده های مطرح در این کتابها برای هومنز پذیرفتنی نبودند.او نمی پذیرفت که ماهیت جامعه تعیین کننده ماهیت افراد میباشد.هومنز سرانجام خود را از تآثیرات فکری مایو رها کرد و به طرف آثار درخشان اسکینر روی آورد(دیلینی،389).در مجموع هومنز از متفکرانی مانند پارتو،زیمل،اسکینر،دورکیم،لارس هندرسن والتن مایوتآثیر پذیرفته بود و از حوزه هایی چون بیوشیمی،روان شناسی رفتاری،انسان شناسی کارکرد گرایانه،فایده گرایی و اقتصاد پایه ای بهره برده بود.در زمینه اثر گذاری هومنز میتوان گفت که مهمترین کمک هومنز به پیشرفت نظریه جامعه شناختی،تدوین نظریه مبادله اجتماعی است.در مورد کارایی آرای او در هزارهسوم میتوانبا توجه به تآثیری که بر نظریه پردازانی چون پیتر بلاو،ریچارد امرسون وکارن کوک گذاشته است،قضاوت کرد.این نظریه پردازان نظریه مبادله را به گونه ای تغییر دادند که به کمک آن بتوان به موضوعات در سطح کلان پرداخت…www.googel.com
به طور تفضیلی نظریه ی تبادلی جورج هومنز را می توان به عنوان واکنش در برابر انگاره واقعیت های اجتماعی و نظریه هایجامعه شناسی مربوط به آن ،به ویژه کارکرد گرایی ساختاری،به شمار آورد.
هومنز و دورکیم:
هومنز با حمله مستقیم به کار دورکیم در سه مورد ،در برابر کارکرد گرایان ساختاری صف آرایی کرد.این سه مورد عبارتند از:قضیه پدیداری ،نظر دورکیم درباره ی روانشناسی و روش تبیین او. هومنز این نظریه دورکیم را قبول داشت که در جریان کنش متقابل پدیده های تازه ای پدیدار می شوند.اختلاف او ودورکیم بر سر این است که چگونه باید آنچه را که طی کنش متقابل پدید می آید تبیین کنیم.هومنز می گوید:«به آسانی میتوان نشان داد که همه ی نمونه های معمول پدیده های اجتماعی پدیدار شونده ،را میتوان با قضایای روانشناختی تبیین کرد.»
در صورتی که دورکیم می پنداشت صورت های پدیدار شونده در کنش متقابل را تنها میتوان با جامعه شناسی تبیین کرد،حال آنکه هومنز احساس می کرد که این صورت ها را می توان با اصول روانشناختی تبیین کرد.در نظر هومنز روانشناسی امروزی بسیار پیچیده تر و کاملتر از روانشناسی زمان دورکسیم است.این که دورکیم میتوانست روانشناسی را از جامعه شناسی جدا کند،به معنای آن نیست که امروزه نیز باید چنین کاری را انجام دهیم.به نظر دورکیم ،یک واقعیت اجتماعی وقتی تبیین میشود که بتوان واقعیت های اجتماعی دیگری را که علت واقعیت هستند پیدا کرد.
هومنز این را میپذیرفت که واقعیت های اجتماعی غالبآ علت واقعیت های اجتماعی دیگرند اما به نظر او یک چنین یافته ای را نمی توان یک نوع تبیین به شمار آورد.به عقیده هومنز آنچه را که باید تبیین کرد،رابطه میان علت ومعلول واین قضیه است که چرا یک واقعیت اجتماعی علت یک واقعیت دیگر اجتماعی است.او می پنداشت که تبیین به ناگزیر ماهیت روانشناختی دارد.
منظور هومنز از کاربرد اصطلاح روانشناسی ،رفتار یا به گفته خودش «رفتار انسان ها به عنوان انسانها»است.تبیین هومنز از یک علت ومعلول ویژه تاریخی ،آموزنده است:«افزایش قیمت زمین در سده ی شانزدهم ،که من آن را به عنوان یک واقعیت اجتماعی در نظر میگیرم بیگمان علت تعیین کننده ی جنبش حصار بندی در میان اربابهای زمین دار انگلیسی بود.اما اگر خواسته باشیم این را تبیین کنیم که چرا آن علت خاص این معلول ویژه را به بار آورد،باید بگوییم که افزایش قیمت برای ارباب های انگلسی هم فرصت های ذیقیمتی در جهت کسب سود مالی فراهم کرد و هم آنها را با خطرهای بزرگ زیان مالی روبرو ساخت و چون حصار بندی در جهت افزایش سود و کاهش زیان عمل میکرد و اربابهای انگلیسی سود مالی را برای خودشان پاداش دهنده تلقی کردند(که این را میتوان به عنوان حالتی از آگاهی فردی در نظر گرفت)به این عمل دست زدند،و سرانجام اینکه انسان ها زمانی دست به عمل می زنند که نتایج اعمالشان را پاداش دهنده بینگارند،که این نیز به نوبه خود ،یک قضیه کلی روانشناختی است ».
وی استدلال می کرد که واقعیت های اجتماعی به واکنش های فردی می انجامد و این واکنش ها نیز به نوبه خود واقعیت های اجتماعی تازه ای را به بار می آورند .به هر روی عامل اساسی،رفتار است نه واقعیت های اجتماعی .(ریتزر،415و416)هومنز و لوی اشترواس: هومنز نه تنها علیه دورکسیم ،بلکه علیه همه ی کسانی که از صفت دورکیم پیروی کردند،واکنش نشان داد.پیتر.بی.اکه گفته است که جهت گیری هومنز مستقیمآ در واکنش علیه کار انسان شناس نو دورکیمی ،کلود لوی اشترواس ،شکل گرفته بود.موضع اساسی اکه این است که نظریه ی تبادل از دوسنت «پیوند ناپذیر»پدید آمده است.از یک سوی،لوی اشترواس نظریه تبادلی اش را ،دست کم تا اندازه ای از صفت جمع گرایانه ی فرانسوی پروراند که دورکیم شخصیت برجسته ی آن به شمار می آید.از سوی دیگر ،هومنز وارس صفت خود گرایانه ی بریتانیایی بود که هربرت اسپنسر سخنگوی عمده آن محسوب می شود.با توجه به چنین جهت گیریهای متفاوتی،عجیب نیست که لوی اشترواس وهومنز به چنین برداشت های متفاوتی از نظریه تبادل رسیدند.
به نظر اکه نخست لوی اشترواس جهت گیریش را ساخته و پرداخته کرد و بعد هومنز در واکنش به محتوای جمع گرایانه ی کار لوی اشترواس افکارشرا شکل داد.دورکیم کنشگر راتحت الزام واقعیت های اجتماعی ،به ویژه وجدان جمعی ،می دانست،اما لوی اشترواس ازاو هم پا فرا تر گذاشت،زیرا معتقد به نوعی ناخودآگاه جمعی بود که ریشه در ژرفای بشریت دارد و برای خود کنشگران ناشناخته است.به عقیده اکه ،لوی اشترواس نظریه تبادلی اش را بر پایه ی دو فرض بنیادی استوار کرد.نخست آنکه معتقد بود که تبادل اجتماعی فراگردی است که تنها به انسان اختصاص دارد وجانوران پستتر توانایی این نوع تبادل را ندارند. در هالی که هومنز در واکنش به این نظر لوی اشترواس گفته بود که، میان انسانها و جانوران پستتر تفاوت مشخصی وجود ندارد. بدین سان نظر لوی اشترواس را درباره ی تمایز رفتار بشری رد کرد.
دوم آنکه، لوی اشتروس این فکر را رد کرده بود که تبادل انسانی را میتوان بر چسب منفعت شخصی فرد تبیین کرد. به عقیده ی لوی اشترواس، تبادل اجتماعی تنها به وسیله ی نیرو های فرافردی ، جمعی و فرهنگی برقرار میماند. لوی اشترواس بیشتر یک نوع نظام تبادل اخلاقی را در نظر داشت تا عملکرد منفعت شخصی و فردی. هومنز این نظر لوی اشترواس را یکره رد کرد. او بیشتر بر تبادل دو ترفه تاکید داشت تا صورتهای اجتماعی و گسترده تر تبادل. هومنز تاکید اشترواس بر یک نوع نظام اخلاقی را رد می کند و به جای ان استدلال می کند که مبنای تبادل انسانی منفعت شخصی است که خود این منفعت مبتنی بر ترکیب نیازهای اقتصادی و روانشناختی است(ریترز،418،417)
هومنز و کارکرد گرایی ساختاری:
هومنز گذشته از این هملات خاص به دورکیم و لوی اشترواس، به تبیین نهاد ها از سوی کارکردگرایان ساختار نیز پرداخته بوده به نظر او ، نهادها عبارتند از : «الکوهای به نسبت پایدار رفتار اجتماعی که بسیاری از انسانها از طریق کنشهایشان در نگه داشت این الگوها سهمیند.»هومنز میگوید که چهار نوع تبیین در مورد تحلیل این نهادها به کار رفته اند که از این میان دو تبعیین، متعلق به کارکرد گرایی ساختاری است که او آنها را رد میکند . نخستین نوع تبعیین ف تبیین ساختاری است که بنابر آن، «یک نهاد خواص به خاطر رابطه اش با نهادهای دیگر در چهار چوب یک نظام اجتماعی ، وجود دارد »به نظر هومنز گفتند این که نهادها با یکدیگر همبستگی دارند، این نهاد ها را تبیین نمیکند . دومین نوع تبیین ،تبیین کارکردی است که میگوید ،«هر نهادی برای آن وجود دارد که جوامعه بدون آن نمی تواند ادامه حیات دهد و توازنش راحفظ کند » هومنز پس از فراهم آوردن زمینه برای خفیف کردن تبیین کار کردی ، آن را آمانچ حمله داش قرار میدهد و میگوید:«اشکال کار تبیینهای کارکردی در جامعه شناسی ، نه از اصل کارکردی بلکه از یک واقغیت عملی سرچشمه میگیرد » هومنز برچسب تاریخی را به سومین نوع تبیین نهادها زد . در اینجا نهاد به عنوان حاصل نهایی یک فرا گرد تاریخی انگاشته میشود ، جالب این است که او تبیین تاریخی را در اصل مانند یک تبیین روانشناختی دردر نظر میگرفت که چهارمین تبیین مورد نظر او به شمار میاید . هومنز دگرگونی نهادی را پدیده ای همه جایی می دانست و بررسی آن را برای جامعه شنلسی می انگاشت.
هومنز میگفت که جامعه شناسان دگرگونی نهادی را باید مورد تبیین قرار دهند ولی هر گونه تبیین دگرگونی باید مبنای روانشناختی داشته باشد. او این قضیه را با مثال پیدایش ماشین آلات مبتنی بر نیروی بخار در صنعت پارچه بافی انگلیس در سده هیجدهم ، توضیح میدهد. به نظر هومنز این رویداد اهمیت جامعه شناختی زیادی دارد ، زیرا یکی از نخستین گامهایی بود که در انقلاب صنعتی برداشته شد و بسیاری از نهادها ی امروزی ما از همین رویداد سرچشمه میگیرند .
نقطه شروع کاراو،بررسی رشد صادرات البسه پنبه ای در سده هیجدهم بود:«این امر،به افزایش تقاضای کارفرمایان صنعتی برای نخ پنبه ای انجامید،تقاضایی که نیروی کار موجود و نخریسی دستی با چرخهای نخریسی نمی توانست به خوبی آن را برآورده سازد.در نتیجه دستمزد نخریسان آغاز به بالا رفتن کرد وهمین امر امکان افزایش نرخ لباس و محدود شدن دامنه ی تجارت را تقویت کرد.»
کار فرمایان صنعت پارچه بافی که از کاربرد ماشین های جدید در صنایع دیگر اطلاع داشتند،برای جلوگیری از این افزایش دستمزد ،هزینه وقیمت،درصدد ساخت ماشین هایی بر آمدند که با نیروی بخار کار می کردند و در یک زمان میتوانستند چندین رشته نخ بریسند.بسیاری از این کارفرمایان به خاطر سود بیشتر کوشیدند چنین ماشین هایی رابسازند و برخی شان در این کار مفق شدند. هومنز استدلال می کند که همین فراگرد را می توان به یک نظام قیاسی برگرداند واز این طریق تبیین کرد که چرا کارفرمایان چنان کنش هایی را انجام دادند . این نظام قیاسی مبتنی بر اصول روانشناختی است صورت خود را به خود می گیرد:
1- انسانها احتمالا کنشهای را انجام می دهد که تحت شرتیط خواص تصور می کنند نتایج پاداش دهنده ای برایشان به بار می آورد .
2- کارفرمایان انسان هستند.
3- انسانها به عنوان کارفرمایان ، به دنبال نتایجی رفتند که صورت سود بیشتر برای آنها پاداش دهنده خواهد بود. هومنز بر پایه ی این فرض بنیادی درباره ی ماهیت روانشناختی نوع بشر، پیدایش ماشینهای مبتنی بر محرک نیرو را در صنعت پارچه بافی صده ی هجدهم انگلیس تبیین کرد . او با کاربرد این مثال ، نتیجه گرفت که دگرگونی تاریخی را می توان با اصول روانشناختی تبیین کرد . هومنز کارکرد گرایی ساختاری را از جامعه شناسی بیرون راند وگفت که جامعه شناسی راستین فقط آن نوعی اشت که بر اصول روانشناختی استوار باشد .به هر روی او تنها یک آدم جدلی نبود بلکه بر آن بود تا نظریه ای را بر پایه اصول روانشناختی ساخته و پرداخته کند.(ریتزر،419تا423)
آثار هومنز:
_ «مقدمه ای بر آرای پاره تو»(1934)
_ «دهقان انگلسی در قرن سیزدهم میلادی»(1941)
_ «گروه بشری»(1950)
_ «شکل های بنیادین رفتار اجتماعی»(1961)
_ «احساسات واعمال»(1962)
_«مناسبت جامعه شناختی رفتار گرایی» (1969) ((www.googel.com
نظریه مبادله:
کنش متقابل بین اشخاص یک نوع مبادله کالای مادی وغیر مادی است.این نظریه از فدیمی ترین نظریه های رفتار اجتماعی است وهنوز هم هر روزه برای تعبیر رفتار های خودمان از این نظریه استفاده می کنیم.چنان که می گوییم :«چنین وچنان پاداشی را گرفتم»یا« از او خیلی چیزها بدست آوردم»یا حتی «او در گفتگویی که با من داشت خیلی چیزها از من بدست آورد»اما شاید به دلیل بدیهی بودن آن ،دانش پژوهان علوم اجتماعی این مورد را فراموش کرده اند.هومنز بعنوان موس نظریه ی مبادله طرح جدیدی از نظریه مبادله در جامعه شناسی آمریکا داشته است.(لوییس کورز،99) او از دریچه جامعه شناسی رفتار به مطالعه مبادله با تآکید بر فرد گرایی در مقابل جمع گرایی پرداخته است.نظریه ی مبادله در مقابل نظریه ی ساخت گرایی،کارکرد گرایی ساختی ومارکسیسم مطرح شده و به پاسخ گویی مشکلات جامعه ی آمریکا پرداخته است.(آزاد ارمکی،247)
یک الگوی مبادله:
از آنجایی که روانشناسی رفتاری اسکینر الگویی برای نظری ی مبادله ی هومنز بود ابتدا بحث را با روانشناسی رفتاری آغاز می کنیم.اسکینر از نخستین کسانی بود که رفتار عامل را مطرح کرد و به دورنما های کنترل رفتار حیوانات و انسان ها علاقه ی زیادی داشت.اسکینر با مطالعاتی که بر روی کبوتر ها صورت داد،ثابت کرد که با تقویت رفتار دلخواه می توان آنها را برای اجرای شیرین کاری هایی شگفت انگیز تعلیم داد.برای مثال او با دادن دانه های ذرت به کبوتر هایش ،توانست آنها را وادار به اجرای نمایش خنده دار تنیس روی میز کند. اسکنیر دریافت که کنترل تقویتی می تواند در زمان بندی های متناوب یا مداوم اعمال شود.
هومنز مبادلاتی را که بین اسکنیر و کبوترهایش بر قرار شده بود ،الگوی تمام مبادلات اجتماعی می دانست . بنابراین برای تدوین نظریه ی مبادله ای خود به مکتب رفتاری در روانشناسی تجربی تکیه کرد که دوستش اسکنیر پایه گذاری کرده بود . هومنز در جامعه شناسی خود کوشید به کمک قضایای رفتار گرایانه ی بنیادینی که در روانشناسی اسکنیر در مورد شرطی شدن رفتار عامل مطرح شده بود ،در باره حیات اجتماعی نظریه پردازی کند (دیلینی،390) هومنز در نظریه ی خود چهار قضیه ی اقتصادی بنیادی معتقد بود که این قضایا به تعبیر والیس و ولف،عبارتند از:
1ـ افراد به طور عقلانی،به دنبال به حداکثر رساندن سود خود هستند و بر اساس سلیقه ها و امایل خود تصمیم میگیرند .
2ـ هر قدر که یک فرد از چیزی بیشتر داشته باشد ، علاقه کمتری به کسب بیشتر آن خواهد داشت .
3ـ بهای کالاوخدماتی که دریک بازار آزاد عرضه می شوند.مستقیما براساس سلیقه ی خریداران وفروشندگان با لقوه ی آنها تعیین می شوند . تقاضا ی بیشتر برای یک کالا ((ارزشمندی )) آن را بیشترمی کندو قیمت آن را افزایش می دهد. عرضه ی بیشتر یک کالا ((ارزشمندی))آن راکمتر می کند وبنابراین قیمت آن را کاهش می دهد.
4ـ کالاها اگر به صورت انحصاری عرضه شوند معمولا گران تر خواهند بود .
هومنز این فرضیات اقتصادی پایه ای را در مورد رفتار انسان ها به کار بست . از نظر او گروهها اجتماعی در مبادله ی اجتماعی با یکدیگر به تبادل منافع و چیزهای ارزشمند گوناگونی مثل پاداش های مادی (کالا هاو و محصولات هادی مشخص)و پاداش ها ی غیر مادی(لذت،قدرت وعزت نفس)می پردازند.تعادل گروهی وقتی اتفاق خواهد افتاد که پاداش ها و هزینه ها برای همه ی طرف های درگیر در امر مبادله ،در یک توازن نسبی باشد.هومنز مبادله ی منصفانه را معادل با «عدالت توزیعی»می دانست.
نظریه مبادله ی هومنز علاوه بر رفتار گرایی روانشناختی،در فایده گرایی نیز ریشه دارد،در رویکرد فایده گرایانه،همچون رویکرد لذت گرایانه،افراد خودخواه دانسته می شوند،به این معنا که در پی کسب بیشترین حد خوشی و پرهیز از رنج اند.در این دیدگاه،رفتار امری اخلاقی و کمابیش متناسببا فایده ای است که نصیب فرد می کند .بنابر نظریه ی فایده گرایی،اصل بیشترین سود برای بیشترین تعداد باید سرلوحه تصمیم گیری ها باشد.(دیلینی،392،391)
ریشه های شکل گیری نظریه مبادله:
1. هومنز با وجود اینکه شاگرد تالکوت پارسونز و همکار مرتن بود،بر اثر درک اشکالات کارکرد گرایی ساختی،در جهت نقد مکتب پارسونز برآمده است ودر بررسی جامعه شناختی به انتخاب نظریه ی خود در مقابل نظریه ی کلان کارکرد گرایی و موضوعی چون رفتار به جای ساخت و کارکرد پرداخت.
2.هومنز به نقد دیدگاه ساخت گرایی لوی اشترواس پرداخت.زیرا او متآثر از دریافت فرد گرایانه انگلیسی بود،در حالی که لوی اشترواس صفت فکری جمع گرایی فرانسوی پیروی می کرده اکه مدعی است که نظریه مبادله ی اجتماعی فرد گرایانه ی هومنز عکس العمل نظریه ی مبادله اجتماعی جمع گرایانه است.هومنز به طور خاص اصل مبادله ی تعمیم یافته را به لحاظ اینکه به مبادلات عمومی پرداخته و مبادله ی غیر مستقیم است،نقد کرده است ودر مقابل آن مبادله ی چهره به چهره مستقیم را مطرح می کند.
3. انسان شناسانی چون موس،مالینو فسکی و جیمز جرج فریزر نیز در شکل دهی نظریه ی مبادله موثر بوده اند.فریزر اساسآ طراح مفهوم مبادله بوده و در مطالعات بعدی لوی اشترواس به طرح مبادله پرداخته است.مطالعات مالینو فسکی با تحلیل کولا شبکه ی مبادله را مطرح ساخت.مارسل موس با برداشت وسیعتر از مبادله ی اجتماعی در سطوح جامعه ،اخلاق ،روحیه مذهبی که دیگر مناظر حیات جمعی را سامان می دهد.در شکل دهی دیدکاههای دیگر نظریه ی مبادله موثر واقع گردیده است.
4.جورج هومنز،موسس نظریه ی مبادله ،بیش از تاثیر پذیری از سنت جامعه شناسی اروپایی که تاکید بر ساخت،نهاد وکلیت جامعه دارد،از سنت فلسفی آمریکایی که تاکید بسیاری بر رفتار فرد دارد،متآثر بوده است.در فلسفه و فرهنگ آمریکایی بررسی جامعه از دریچه فرد صورت می گیرد و تاکید بر این است که در مقابل سنت اروپایی که جامعه را یک کل می داند،جامعه مجموعه ای از افراد می باشد.
5.هومنز از علوم اقتصادی نیز متآثر بوده است .تآثیر پذیری از اقتصاد از کاربرد مفهوم «قیمت»،«تقاضا»،«عرضه»،«سرمایه گذاری»،«پس انداز» و«سود»روشن می گردد.او مفاهیمی را ازروانشناسی رفتاری و علوم اقتصادی در جهت توزیع نظریه مبادله به رعایت گرفته است.
6.هومنز برای تبیین رابطه ی انگیزه ی پاسخ و عمل (پاداش یا مجازات)از مفاهیم و قضایای موجود در روانشناسی رفتاری که بیشتر توسط اسکینر مطرح شده است استفاده کرد.(آزاد ارمکی،249،248)
ویژگی های نظریه ی مبادله:
1.موضوع اصلی آن مبادله است.
2.در نظریه مبادله ،تنوع روش و موضوع وجود دارد.گرایش روانشناسی اجتماعی در نظریه ی مبادله با مطالعات کلی و هومنز گرایش جامعه شناختی با وجود کارهای هومنز،بلومر بلا وکوک قابل تشخیص است ودر نهایت نظریه ی مبادله به عنوان شبکه ای ارجاعی که در بر دارنده ی نظریه های متعدد از قبیل نظریه ی نقش و نظریه ی یادگیری است،با قبول اندیشه ی امرسون عنوان شده است .
3.مسئله ی اصلی مورد مطالعه و علاقه ی همه ی نظریه پردازان مبادله ی وابستگی درونی روابط بین افراد و جریان واقعی رفتار اجتماعی است.
4.روش های متعددی در نظریه ی مبادله از قبیل مقیاس های اقتصاد سنجی ایستاری ،مطالعه کتابخانه ای وبازیهای آزمایشی،ثبت و مشاهده ی ارتباط در موقعیت های واقعی رفتار،دوستی و روابط خانوادگی به کار برده شده است.
5.نظریه ی مبادله ی اجتماعی،در جهت توزیع وتبیین رابطه بین رفتار بر اساس پاداش یا مجازات است.
6.دیدگاه هومنز،تیبوت،کلی بعلاوه در تعدادی از مطالعات تجربی مورد آزمایش قرار گرفته است و تمایل تجربی فراوانی درآن دیده می شود.
7.نظریه مبادله تنها در اقتصاد یا حتی دید گاه روانشناسی ریشه ندارد،بلکه در مطالعات انسان شناسانه ی مبادله ی موس در مورد هدیه نیز ریشه نظریه مبادله کاملآ مشهود است.
8.دیدگاه مبادله (مفاهیم وفرضیات)در مطالعات تجربی و نظری رفتار خانوادگی ،عشق وازدواج گسترش بیشتری یافته است.(آزاد ارمکی،249و250)
چگونگی توسعه ی نظریه مبادله: هر نظریه جامعه شناسی بر اساس قبول یک مدل،الگو ویا پیش فرض موجود در علم جامعه شناسی و یا عاریت گرفته شده از علوم اجتماعی دیگر ساخته شده است.به عنوان مثال نظریه ی کارکرد گرایی ساختی بر اساس قبول مدل مثالواره مطرح و سپس توسعه یافته است.چادو یک جونز مدعی است که نظریه پردازان مبادله قضایای اولیه را برای طرح نظریه ی مبادله که به وسیله ی قیاس هایی از نظریه ی یادگیری و نظریه ی تقویت یا از عبارت هیی درباره ی عرضه وتقاضا در علوم اقتصاد کلاسیک اخذ کرده اند،در جهت توسعه نظریه به کار برده اند. (آزاد ارمکی،250)
نظریه مبادله:
نظریه مبادله اساسا حاکی از تلاشی است به منظور انتخاب اصول رفتار گرایی،آمیختن انها با ایده هایی دیگر و به کار گیری آنها در موضوعات مورد توجه جامعه شناسان.بخش عمده ای از نظریه ی مبادله ی هومنز میتوان واکنشی در برابر آرای پارسونز، دورکیم و به طور کلی کارکرد گرایی ساختاری دانست.این نظریه را در کل باید اثبات گرایانه دانست،چرا که بر این فرض است که رفتار بشر را می توان با استفاده از قوانین طبیعی تشریح کرد.دیدگاه اصلی هومنز این است که جامعه شناسی باید به تبیین رفتار فردی و کنش متقابل انسان بپردازد.او کمتر به مقولاتی چون آگاهی یا انواع گونگون ساختار ها ونهادهای اجتماعی که بیشتر جامعه شناسان در وحله ی اول آنها را مورد توجه قرار میدادند پرداخت.آنچه محور توجه او قرار داشت عبارت بود از شرح الگو های تقویت وسابقه پاداش ها و هزینه هایی که افراد را به سوی انچه انجام میدهند رهنمون میکنند. اساسی ترین فرض نظریه مبادله این است که افراد رفتارهایی را که در قبال انجامشان ،پاداش میگیرند ،بکرار می کنند و از رفتار هایی که قبلا هزینه زیادی برای آنان در بر داشته است پرهیز می کنند.
هومنز معتقد بود که نفع فردی انگیزه ای عام است که اعمال همگان گرد آن می پرند و افراد،ذرست همچون کبوتر های اسکینر رفتارشان را در چارچوب تقویت های مثبت و منفی که از محیط شان می گیرند،تنظیم می کنند.در مجموع جهان اجتماعی انسان ها متشکل است از افراد متعامل که به مبادله ی پاداش ها و تنبیه ها می پردازند.
آنچه که در کنش متقابل افراد توجه هومنز را به خود جلب کرد،وجود مبادله در رفتار آنان بود.از این رو نظریه ی مبادله با آنچه که ظاهرآ افراد در کنش متقابلشان به دست می آورند و آنچه که در عوض به طرف مقابل می دهند،می پردازد.هومنز آشکارا معتقد بود که در هر کنش متقابل چیزهایی مبادله می شود.این تبادلات محدود به مقولات اقتصادی نمی شود(پول وکالا)،چرا که پاداش دادن به رفتار مناسب اجتماعی (عمل کردن)،شکل های دیگری چون تایید،احترام،عشق،محبت،وفاداری ودیگر نمونه های غیر مادی یا نمادین را نیز شامل می شوند.هر چه شمار افرادی که به کنش متقابل می پردازند،بیشتر شود،مبادلات آنان پیچیده تر میشود.زمانی که افراد دریابند که استثمار می شوند،یا با برخوردی با عادلانه با آنان صورت می گیرد،رابطه شان را قطع یاگروه را ترک می کنند.هومنز از مشاهداتش در محیط های صنعتی به این نتیجه رسید که اگر کارگران احساس می کنند دستمزدشان برای کاری که انجام می دهند،کافی نیست به تشکیل اتحادیه ای صنعتی مبادرت می ورزند ودر قالب جمع به چانه زنی با کار فرما می پردازند ، یا حتی دست به اعتصاب می زنند.اما کارگران در چنین اقداماتی،به سبک و سنگین کردن سود و زیان هایی که ممکن است نصیبشان شود ،می پردازند،کاهش درآمد ،پیش آمدن کدورت و از دست دادن شغل.انتخاب از میان این گزینه ها عمل ساده ای نیست و انگیزه ها نیز همیشه آشکار نیستند.محاسبه دقیق و عقلانی سود و زیان ها در شرایطی که تعداد کثیری از ارزشها برای افراد مطرح باشد،بسار دشوار می شود.
هومنز انسان را موجودی حسابگر می دانست که به محاسبه عقلانی خوشها و رنج هایش می پردازد و همواره سعی می کنند به حداکثر سود و حداقل ضرر دست یابد.جامعه شناسان برای آنکه دریابند افراد چطور رفتار خود را با چشم داشت های معمول رفتار هماهنگ می کنند یا از آنها فاصله می گیرند ،باید در پی الگو های رفتار باشند مسئله ای که پیش روی محققان قرار دارد سنجش ارزشی است که افراد برای هر پاداش و هزینه قائل می شوند.خلاصه در نظریه مبادله ی هومنز ،رفتار اجتماعی عبارت است از «مبادله یا عملی محسوس یا نا محسوس ،توام با میزانی از پاداش یا هزینه که دست کم بین دو فرد رخ می دهد».هومنز با طرح پنج قضیه ی دقیق کوشید تمام رفتار های انسان را توضیح دهد.این نظریه ها بنیاد نظریه ی مبادله ی او را تشکیل می دهند.(دیلینی،293،294)هومنز چهار قضیه از پنج قضیه خود را از اسکینر بر گرفت و قضیه پنجم خود ،قضیه ی«سرماخورده گی –پرخاشگری»را نیز از سرماخورده گی و پرخاشگری دالرد اقتباس کرد.قضایای هومنز به شرح زیر هستند:
1.قضیه ی موفقیت:
« در مورد همه ی اعمالی که اشخاص انجام می دهند ،غالبا اینگونه است که هر عملی از یک شخص اگر که مورد پاداش قرار گیرد،احتمال تکرار آن عمل به وسیله ی همان شخص افزایش می یابد»رفتار برابر با قضیه ی موفقیت ،سه مرحله دارد:نخست،کنش یک شخص.دوم ،نتیجه ی همراه با پاداش. و سرانجام ،تکرار کنش نخستین یا کنشی که دست کم از برخی جهات با کنش اولی مشابه باشد.هومنز چندین نکته را در مورد قضیه ی موفقیت گوشزد می کند .نخست آن که ،گرچه کلا درست است که پاداش های هر چه بیشتر به کنش های هر چه بیشتری می انجامد.دوم آنکه ،هر چه فاصله زمانی میان رفتار و پاداش کوتاه باشد ،احتمال بیشتری دارد که یک شخص آن رفتار را تکرار کند.برعکس ،فاصله ی طولانی میان رفتار وپاداش ،احتمال تکرار آن رفتار را کمتر میسازد.سرانجام اینکه به نظر هومنز ،پاداش های متناوب بیشتر از پاداش های دائمی می توانند رفتار تکراری را بر انگیزند.پاداش های دائمی ملال و دلزدگی به بار می آورد،حال آنکه پاداش های غیر دائمی احتمال تکرار رفتار ها را بسیار افزایش می دهند.
2.قضیه ی محرک:
اگر در گذشته ،وجود محرک خاصی ،یا یک رشته از محرک ها ،باعث شده باشد که شخصی با کنش خود پاداش گرفته باشد،محرک های کنونی و آتی هر چه به محرک گذشته شباهت بیشتری داشته باشد،احتمال بیشتری می رود که آن شخص در برخورد با این محرک ها آن کنش یا همانندش را انجام دهد.
3.قضیه ی ارزش:
«هر چه نتیجه ی یک کنش برای شخص با ارزش تر باشد،احتمال بیشتری دارد که همان کنش را دوباره انجام دهد ».با توجه به کارکنان یک دفتر ،اگر پاداش هایی که هر یک از آن دو نفر به دیگری می دهند ارزشمند انگاشته می شود ،در مقایسه با بی ارزش تلقی شدن آن پاداش ها ،احتمال بیشتری می رود که این دو کنشگر رفتار دلخواه را انجام دهند .در اینجا هومنز دو مفهوم پاداش و تنبیه را مطرح می کند.پاداش به کنشی اطلاق می شود که ارزش مثبتی داشته باشد ،هر افزایشی در پاداش ،احتمال برانگیختن رفتار دلخواه را بیشتر می سازد.اما تنبیه به کنشی اطلاق می شود که ارزش منفی در بر داشته باشد،هر افزایشی در تنبیه ،کنشگر را وا میدارد که رفتار غیر دلخواه را کمتر از خود نشان دهد .هومنز تنبیه را وسیله ای غیر موثر برای وا داشتن انسان ها به تبادل رفتار می داند.بهتر است که به رفتار غیر دلخواه پاداش ندهیم تا آنکه سرانجام آن رفتار فروکش کند.وانگهی احتمال کمتری دارد که تنبیه به عنوان وسیله ای برای وا داشتن فردی به انجام یک عمل،درست عمل کند .در این موارد دادن پاداش بر تنبیه ترجیح دارد،البته اگر دست و دلبازانه عمل نشود.هومنز این را آشکار ساخته است که نظریه اش یک نظریه ی صرفا لذت گرایانه نیست،پاداش ها هم می توانند مادی باشند(مانند پول)و هم نوع دوستانه (مانند کمک به دیگران)
4.قضیه ی محرومیت _سیری:
«یک شخص هر چه در گذشته نزدیک پاداش معینی را بیشتر دریافت کرده باشد ، همان پاداش در آینده برایش کم ارزشتر خواهد شد » در یک اداره،شخص دیگری ممکن است به خاطر بده بستان مشورت چندان به یکدیگر پاداش داده باشند که آن پاداش ها دیگر برایشان ارزشی نداشته باشد.در اینجا عامل زمان نقش تعیین کننده ای دارد ،اگر پاداش ها ی معین طی فواصل زمانی طولانی داده شود،احتمال کمتری دارد که انسان ها از ان سیر شوند.در اینجا هومنز دو مفهوم اساسی دیگر را مطرح می کند که عبارتند از:خسارت و سود.خسارت در هر رفتاری با پاداش هایی مشخص می شود که یک کنشگر در فواصل معین یک کنش از دست می دهد.سود در تبادل اجتماعی ،با تعداد بیشتر دریافت پاداش در مقایسه با میزان خسارت ،مشخص می شود.این دو مفهوم هومنز را وا داشتند تا قضیه ی محرومیت- سیری را دوباره قالبریزی کند،به این صورت که :«هر چه یک شخص در نتیجه ی یک عمل سود بیشتری کسب کرده باشد ،احتمال بیشتری می رود که آن عمل را دوباره انجام دهد.»
5.قضایای پرخاشگری _ تایید :
«قضیه ی الف»:هرگاه یک شخص از کنش خود پاداشی را که انتظار دار د به دست نیاورد و یا تنبیهی را دریافت دارد که انتظارش را ندارد،خشمگین خواهد شد و در چنین موقعیتی ،احتمال بیشتری دارد که از خود رفتار پرخاشگرانه ای نشان دهد،در ضمن نتایج یک چنین رفتاری برایش ارزشمند تر خواهد شد.»این قضیه تنها به عواطف منفی راجع است.«قضیه ی ب»: هرگاه شخصی پاداش مورد انتظارش را به دست بیاورد،به ویژه اگر پاداش بیش از حد چشمداشتش باشد ،یا با تنبیه مورد انتظارش روبرو نشود ،احساس خرسندی خواهد کرد در این صورت احتمال بیشتری می رود که آن شخص رفتار تایید آمیزی از خود نشان دهد و نتایج رفتارش نیز برایش ارزشمند تر میشود.»
نظریه ی هومنز را میتوان به عنوان نظری خلاصه کرد که کنشگر را یک سود جوی عاقل می انگارد.به هر روی،او نتوانسته بود حالتهای ذهنی یا ساختار های پهن دامنه را از نظام فکری خویش کاملا ریشه کن کند.برای مثال وادار به پذیرش این نکته شده بود که تاریخ نهادی در رفتار فردی تفاوتهایی ایجاد می کند..هومنز پذیرفته بود که در مورد آگاهی ،نیاز به روانشناسی بسیار توسعه یافته تری داریم.هومنز با وجود چنین پذیرش هایی ،همچنان یک رفتار شناس باقی ماند ،رفتار شناسی که پیگیرانه در سطح فردی کار میکردو معتقد بود که اگر رفتار اجتماعی بنیادی را به درستی درک کنیم،ساختار های پهن دامنه را بهتر در خواهیم یافت.او به این نتیجه رسید که فراگردهای تبادلی در سطح فردی و اجتماعی «یکی» اند هر چند قبول داشت که در سطح اجتماعی «شیوه ی ترکیب این فراگردهای بنیادی، پیچیده تر است.»(جورج ریتزر،427 تا432)
انتقادات وارد بر نظریه ی مبادله:
پیتر بلو:
پیتر بلو توجه اصلی خود را بر تحلیل جریان اجتماعی بین افراد به سوی ساخت های اجتماعی پیچیده تر معطوف ساخته است.او بر خلاف هومنز ،علاقه ای به مطالعه ی روابط بین افراد با تکیه بر ریشه های روان شناختی ندارد،بلکه به مطالعه ی مناظر پیچیده ی ساخت اجتماعی پرداخته است.بلو به اهمیت مطالعه ی روابط حد وسط در زندگی اجتماعی از قبیل دوستی،موقعیت و تقسیم کار پی برده است که صرفا به واسطه ی تبیین روابط افراد به دست نمی آید.این نحوه نگرش،عامل عمده ای در طرح نظریه ی جامعه شناختی بلو برای نهاد های اجتماعیومجموعه ها شده است.بیشتر بلو مبادله را یک جریان اجتماعی میداند که ریشه در جریان های اولیه روان شناختی دارد که بسیاری از پدیده های پیچیده از قبیل ساخت و سازمان اجتماعی از آن ایجاد شده است.تمایل اصلی بلو در تبیین همه ی امور اجتماعی از دریچه ی مبادله بوده است و همه ی رفتار ها مانند مبادله تبیین میشود.
بلو برای توضیح ساخت اجتماعی و قدرت بر اساس نظریه ی مبادله به طرح سوال زیر پرداخته است:«چگونه تفاوت های موقعیتی و ساخت های قدرت ،خارج از رابطه ی متقابل شخصی جریان مبادله توسعه می یابد.»
سوال اصلی بلو در بر دارنده ی مفهوم «موقعیت» ،«ساخت قدرت»،«رابطه متقابل شخصی»و «جریان مبادله »است.بلو در تحلیل جامعه شناختی این اثر،در عین حال که سعی در ایجاد ارتباط بین این مفهوم کرده است،سعی بر جدایی از برداشت هومنز در نظریه ی مبادله داشته و در این رهگذر به طرح دیدگاهی کلان دست یافت است. در بحث از این موقعیت بلو مفاهیم اقتصادی از جمله سودمندی گرانی و نرخ های مبادله و تنوع عرضه و تقاضا را معرفی کرده است در ضمن پیش بینی های بدست آمده از از شبیه سازی از اقتصاد را مطرح کرده است.
بلو در قسمت دوم کتابش از ساخت های پیچیده ی مجموعه های بزرگ بحث کرده و به مبادله ی غیر مستقیم که افراد پاداش را از گروه به دست می آورند، اشاره کرده است.
برای بلو، برای مطالعه ی کتش متقابل چهره به چهره، فقط مرحله اولیه برای دست یابی یک تحلیل جامعه شناختی است. این مرحله بیان کننده ی توسعه ی طبیعی است که در آن هماهنگی و همکاری بین افراد به سوی ساخت های اجتماعی پیچیده، سازمان داده شده است و اغلب نهادی شده اند تا در شکل سازمان بعد از شبکه روابط انسانی نفوز داده شوند.
بلو برای توضیح بیشتر این دیدگاه به موارد بسیاری از پاداش های اجتماعی بین دوستان، عشاق، در خانواده ها و مشاغل : ((افراد با یک دیگر به خاطر این که از یکدیگر سود می بردند، معاشرت می کنند، از نظر آنها سود و منفعت یکسانی وجود ندارد، و قیمت های پرداخت شده یکسان نیست.)) (( بعضی ار همبستگی های اجتماعی به طور ذاتی پاداش می گیرند. دوستان در ارتباط با یکدیگر رضایت خاطر می یابند و از هر آنچه با یکدیگرانجام می دهند لذ ت می برند – از کوهنوردی ، تماشای بازی فوتبال )) بلو مر این نوع معاشرت را مبادله پاداشهای اجتماعی نامیده است.
ریپارد امرسون:
امرسون دیدگاه هومنز را به لحاظ گرایش خرد آن مورد نققد قرار داده است. او در مقابل در پی ایجاد دیدگاه جدیدی در چارچوب مرجعی مبادله، تحت عنوان(( تحلیل شبکه ای )) بوده و سعی کرده است نظریه را در سطح کلان مطرح کند. امرسون دیدگاه هومنز را به چند دلیل در سطح خود تلقی کرده است: 1- به لحاظ اینکه توجه اصلی به جای نماد به خود می باشد.2- فرد به طور مستقل، جدا از کروه و جریان اشتماعی در نظر گرفته است.3- در نهایت به رابطه دوتایی به جای مطالعه ی ساخته و شبکه توجه شده است.امرسون سعی در توسعه دیدگاه مبادله از حد رابطه دوستی به ساخت های بزرگ اجتماعی دارد که آن را بر اساس انتخاب مفهوم مبادله ی تولیدی در محدوده ی تقسیم کار اجتماعی و گروه های همکار توسعه داده است مفهوم دیگر انتخاب شده توسط او ارتباط مبادله ی که به تحلیل شبکه مبادله راهنمایی می شود، می باشد.امرسون مدعی است که به علم جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی، برداشت خاص اجتماعیتحت عنوان نظریه ی مبادله ی اجتماعی نامیده شده است، که از 1951 تا کنون رشد کرده است و در سال های اخیر اشکال گوناگونی پیدا کرده است.از نظر امرسون چهار جامعه شناس در شکل دهی نظریه مبادله ی اجتماعی موثر بوده اند.
این چهار تن عبارت اند از:جرج هومنز، جان ثیبوت، هارولدکلی و پیتر بلو. امرسون در معرفی افرادی که ساخت نظریه مبادله را جهت داده اند، به چهار جامع شناس فوق اشاره کرده است،. در حالی که فبل از هومنز، تعدادی از جامع شناسان و متفکران اجتماعی از قبیل، کولی اسکنیر و بعضی از اقتصاددان زمینه ساز اصلی نظریه مبادله بوده و افرادی چون امرسون و کوک در توسعه نظریه مبادله در دهه های اخیر موثر بوده اند. هریک از جامع شناسان نظریه مبادله، توجه خاصی به وجهی از آن نظریه مبادله داشته اند. مثلا هومنز تاکید بیشتری بر روان شناسی رفتار ابزاری داشته،در حالی که پیتر بلو، تاکید بیشتری بر تحلیل اقتصادی تکنیکی کرده است. کلی و همکارانش بر مفاهیم روان شناختی، مطالعه روابط بین دونفر (دوتایی) تاکید کرده و سپس به مبادله ی گروه های کوچک چرداخته اند. در این صورت اساس این مطالعه را بر شناخت رابطه بین دو نفر قرار داده و سپس به توسعه ی آن در حد گروه های کوچک- در حد چند بر اساس دیدگاه روان شناختی شروع کرده و سپس به تبیین قضایا و سپس پاداش و مجازات مرتبط به عمل می پردازد.در مقابل این دو دیدگاه به شکلی متوجه روابط افراد و گروه های کوچک است و اعتفادی به ایجاد منظر جامعه شناسی (مبادله ی اجتماعی) بر اساس روان شناسی ندارد.
ارزیابی امرسون از نظریه ی مبادله:
امرسون معتقد است که برداشت مبائله ی اجتماعی را نباید به عنوان یک نظریه تلقی کرده، بلکه یک چارچوب ارجاعی است که بسیاری از نظریه های خود و کلان، با یک دیگر ارتباط برفرار کرده است. امرسون برای تبعیین بیشتر نظر خود در این که نظریه مبادله بیشتر یک چارچوب ارجاعی است، به اصطلاح معاملع و جویان پاداش و احتمال مقابل از نظر بیشتر بلو اشاره کرده است. امرسون در سطح خود مطالعه ی کنش متقابل استراتژیک و نظریه ی نقش را شبیه ترین برداشت با مبادله می راند. در سطح کلان، نظریه ی مبادله، تحلیل قشر بندی اجتماعی تقسیم کار را در مطالعه ی روابط بین سازمانی به کار گرفته است . امرسون مدعی است در بعضی مباحث تئوریک نظریه ی مبادله ی همسان با کارکرد گرایی ساختی است. او همچنین اشاره کرده است که برداشت مبادله همچون یک برداشت عمومی برای رفتار سیاسی می باشد. امرسون نظریه ی مبادله راتحت مقوله ی ((عقلانیت))، ((دارا بودن)) و ((تقلیل گرایی)) مورد انتقاد قرار داده است. از نظر او، قضایای هومتروپیش فرض مبتنی بر این ایده، اخذ شده از علم اقتصاد است. تا فرد برای دست یابی به هدف خود عقلانی عمل کند و در انتخاب شیوه ها با حساب گری اقدام کند. انتقادات دیگر امرسون این است که مکتب مبادله مبتنی بر روش شناسی به عنوان مجموعه ی قواعد تجربی از طرق حداقل تفاسیر تئوریکی است. در این نظریه موضوع واحد در طول زمان مورد مطالعه قرار داده شده و از این دریچه به تفسیر جامعه پرداخته شده است.(آزاد ارمکی، 257-261)
در حال حاضر تنها کار نظری در باره ی نظریه مبادله ، اثر مارسل موس به نام مقاله ای در باره ی هدیه است که در سال 1925 منتشر شده و کاری قدیمی در علوم اجتماعی است. یک مزیت ضمنی نظریه ی مبادله این است که می تواند جامعه شناسی را به اقتصاد نزدیک کند، یعنی آن رشته از علوم انسانی که بیشتر کاربردی است و پیشرفت بیشتری کرده ولی از جنبه های نظری دور شده.(لوییس ای.کوزر,199)
فهرست
چکیده
شرح حال
منابع فکری
آثار
یک الگوی مبادله
ریشه های شکل گیری نظریه مبادله
ویژگی های نظریه مبادله
چگونگی توسعه نظریه مبادله
نظریه مبادله
انتقادات وارد بر نظریه مبادله
منابع
منابع:
1- دیلینی، قیم، نظریه های کلاسیک جامعه شناسی، بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران:نشر نی،1387
2- آزاد ارمکی، تقی، نطریه های جامع شناسی، تهران: سروش، 1381.
3- لویس رای. کوزر، برنارد روز نبرگ، نطریه های بنیادی جامعه شناسی، ترجمعه فرهنگ و ارشاد،تهران : نشر نی، 1378.
4- ریترز، جورج، نظریه های جامه شناسی در دوران معاصر ، محسن ثلاثی، تهران: علمی، 1374
تهیه کننده: صیاد گلشن
Gale Encyclopedia of Biography:
George Caspar Homans
George Caspar Homans (1910-1989) an American sociologist, was a leading theorist in developing testable hypotheses and explanations about fundamental social processes in small groups.
George Homans was born August 11, 1910, in Boston, Massachusetts, the eldest child of Robert Homans, a lawyer and a fellow of Harvard Corporation, and of Abigail Adams Homans, a descendant of President John Adams. He married Nancy Parshall Cooper in 1941, and they had two children, Elizabeth Susan and Peter. Homans attended the prestigious St. Pauls preparatory school in Concord, New Hampshire, from 1923 to 1928 and graduated from Harvard University in English literature in 1932. Although he came from a long line of lawyers Homans opted to become a junior fellow in sociology at Harvard, 1934 to 1939, and then as professor of sociology when he was invited.
Homans taught at Harvard from 1939 to 1941, served four years as a naval officer during World War II, and then returned to Harvard where he was a faculty member from 1946 until 1970, when he retired. Homans was a fellow at the Center for Advanced Studies in the Behavioral Sciences, president of the American Sociological Association, and a member of the National Academy of Sciences.
English Villagers of the Thirteenth Century (1941) was the book that probably earned Homans tenure at Harvard. In his seminars he had been trained to look for relationships between variables. In this investigation the variables were two kinds of field systems (open and non-open); two settlement patterns (villages surrounded by farm lands and houses dispersed on individual family holdings); and two kinds of inheritance patterns (one in which the eldest son obtained all the family land and the other where all sons received an equal share). He discovered a high statistical correlation between these institutions: the open field system was associated with the village settlement pattern and inheritance by the eldest son. He later discovered that the two systems had different units of local government, different names for those units, differences in the peasant holdings, and different social classes among the peasants. These findings thrilled him because he had been trained to look for social systems, which are evidenced if the institutions of one are systematically interrelated and different from those of another. He ultimately found that the two social systems were part of the imported culture of two different sets of Germanic immigrants. This was a disappointment to Homans, however, because he never liked cultural explanations, even in graduate school.
A Text on Groups and Theory
Of Homans’ books, the Human Group (1950) was the most popular, used by two generations of sociologists in courses on small groups and sociological theory. He composed it by hand at his summer house in Quebec, where he wrote easily, quickly, and with considerable charm. As an exercise in general theory, he showed how three classes of variables (interaction, sentiments, and activities) are mutually related in the behavior of group members (the internal system) but also in the relationship of the group to its physical and social environment (the external system). He presented accounts of five concrete field studies of groups by other investigators and showed how the data are appropriately classified under each of the variables in both the internal and external system and how the variables and systems relate to each other. An illustrative example of his propositions: the more frequently two persons in a group interact, the more apt they are to like one another.
Homans always believed in the folk adage that human nature is the same the world over and, hence, felt cross cultural generalizations should reflect that unity. For example, he was always fascinated by R. Firth’s ethnography of Tikopia (in the Solomon Islands), a society where married couples lived with the husband’s family and where the husband was given jural authority over his children. Firth noted that the relationships of children with the mother’s brothers were extremely close, but with the father, distant and cool, and made the finding something of a puzzle. The explanation, suggested by A. R. Radcliffe-Brown, was that the jural authority of the father, since it involved punishment, inhibited emotional closeness. In contrast, the mother’s brothers identified with their sister’s children and tended, like her, to take a more nurturant role toward them. Consequently, they, too, had warm relationships with the children. On the other hand, among the Trobrianders (off New Guinea) married couples lived with the wife’s family; her brothers were vested with the jural authority and, consequently, had strained relationships with the children. In contrast, the relationships with the father were nurturant and warm. Homans recognized that both societies, although their cultures were obviously different, evidenced the same behavioral generalization, namely that close and warm relations tend to occur on the side of the family away from the man who held jural authority over the children.
Homans was also pleased about this explanation because it provided an alternative to Freud’s theory of the Oedipus complex, which explained the strained relations between boys and their fathers as the result of unconscious competition for the sexual favors of the mother. These cross cultural results tended to prove Freud’s theory false because the mother’s brothers were not rivals for the mother’s sexual favors in either society, yet the relations were strained with the children in one and not in the other. Rather, the variation in warm versus strained relations with her children were explained by other variables (see Marriage, Authority and Final Causes, 1957).
From his graduate days Homans observed that sociologists all considered theory to be important but never defined what it was. He finally decided to adopt the view that a theory is an explanation by a “covering law.” What sociologists try to explain are empirical propositions relating variables to one another, and Homans concluded that such generalizations are explained when they can be deduced under the specified conditions of their occurrence from more general propositions (covering laws). Homans further decided that for sociology the first approximation of covering laws were the reinforcement propositions of behavioral psychology, specifically those of his friends and colleagues B. F. Skinner and Richard Herrnstein which apply to the process by which a person learns actions and to the way he uses them afterwards (see The Nature of Social Science, 1967). Sociologists now tend to accept Homans’ definition of theory, but are still hesitant about his suggestions for covering laws.
Theory of Stratification
Many feel Homans’ best book was Social Behavior: Its Elementary Forms (1961, 1974), in which he described and explained small group behavior as an emergent social system of rewards, using as the explanatory logic Herrnstein’s positive reinforcement propositions. Following this revised reasoning, for example, one would predict that the strained relations with the children in Tikopia and the Trobriands was not the result of the fathers’ and the uncles’ jural authority, but the use of punishment rather than rewards for disciplinary purposes. Considerable research has subsequently shown that the judicious use of rewards with children was actually more effective than the use of punishment, and that it builded rather than strained relations.
For sociology, perhaps the most important contribution in Elementary Forms was Homans’ theory of stratification, which was stated in a series of scattered propositions and definitions. These included: The more valuable to other members of a group are the activities a person emits to them, the higher is the status they give him in return. The higher a person’s status in a group, the greater his power is apt to be. The more members of a group a person is regularly able to influence, the greater is his power. The value of what a member receives by way of (monetary) rewards should be proportional to his status in the group. Distributive injustice occurs to the extent that the monetary rewards members receive are disproportional to their relative status in the group. The greater the distributive injustice in a group, the lower the productivity and morale of its members.
Homans’ explanation of stratification may or may not be true empirically, but it was certainly interesting. He hypothesized that differences in status and power are natural, if not inevitable, but that distributive justice, the proportionality of relative status and monetary reward, may or may not occur. To the extent that it does not, he predicted the productivity and morale of group members naturally, inevitably would suffer. Homans’ theory seemed to be an alternative to the Marxist formulation that stratification – that is, differences in monetary rewards – was the root cause of all social problems. Although Marx’s theory can be criticized because it solves neither the free rider nor the exploitation problems for the low and high contributors respectively, it will be fascinating to see how the two sets of hypotheses fare in future research in sociology.
George Caspar Homans retired from his teaching position at Harvard University in 1980 to his home in Cambridge, from which he continued to write texts elucidating his social theories. He also published The Witch Hazel, Poems of a Lifetime, the year before his death. He died May 29, 1989 at Cambridge Hospital of congestive heart disease.
Further Reading
Homans’ books included an Introduction to Pareto: His Sociology, with C. P. Curtis (1934); English Villagers of the Thirteenth Century (1941); The Human Group (1950); Marriage, Authority and Final Causes, with D. M. Schneider (1955); Social Behavior: Its Elementary Forms (1961, 1974); Sentiments and Activities (1962); The Nature of Social Science (1967); Coming to My Senses: the Autobiography of a Sociologist (1984).
Western Electric Researches printed a reprint series in the Social Sciences, one of which is George C. Homans, (1993 paperback); and some of Homans’ books were re-printed in paperback after his death, notably Anxiety and Ritual: The Theories of Malinowski and Radcliffe-Brown, (1993); and Social Behavior as Exchange (1993 paperback); and The Witch Hazel: Poems of a Lifetime (1988) by George Caspar Homans which was only available in hardcover.
The Boston Globe (January 7, 1985) reviewed favorably Homans’ Coming to My Senses: The Autobiography of a Socialogist (1984); and Edgar T. Driscoll, Jr., wrote Homans’ obituary for the Boston Globe, May 31, 1989
http://www.answers.com/topic/george-caspar-homans