⛱ گاهی شب هنگام به وقت بیقراری دل با هم خلوت می کنیم و به صرف فنجانی چای اوضاع و احوال را مرور می کنیم. هنوز حرف هایم کامل نشده می گوید؛ می دانم! می دانم! می پرسم از کجا؟ می گوید: فکر می کنی صورتی که با ضرب سیلی سرخ شده، شقیقه های سپید رنگ، شادابی از دست رفته و نغمه ی غم انگیزِ نگاه را می شود پنهان کرد؟ گفتم: «درد بی دردی دوایش آتش است» من با دردهایم خوشم و تنها با اهل دل معاشرت می کنم، غمی به دل راه نمی دهم و ناشکری نمی کنم این نشانه ها را فقط تو می فهمی که همزاد دردهای منی و گر نه نامحرمان را چه راه و ربطی به حریم با صفای دل؟
⛱ لبخندی می زند و می گوید: دوستی با من سخت است، راه و رسمی دارد، تمرین می خواهد و هر کسی از پس آن بر نمی آید. ولی تو می توانی مرا تحمل کنی و دوست خوبی برایم باشی. پس در فراز و نشیب های زندگی دستت را محکم در دستانم قرار بده و هرگز مرا رها نکن! شاید همیشه نتوانم کاری بکنم. ولی با من که باشی آرامش داری، کمتر از کسی دلگیر می شوی، توقع بیجا نخواهی داشت، دلت بزرگ می شود، زمانه را بهتر خواهی شناخت، خیر و شر نگاه آدم ها در تو تأثیر نمی گذارد، شکست ناپذیر می شوی و شک نکن عاقبت به خیر خواهی شد. که من تنها همراه واقعی سختی های زندگی ام!
#دلنوشته
#غارتنهایی
#پایگاه_جامع_مدیریار