بررسی مبانی اخلاق هیومی

فلسفه انگلیسی چندین ویژگی دارد: روان و همه‌فهم بودن، پرداختن به لایه‌های عینی فلسفه، در پی سودمندی دنیوی بودن. به علت وجود همین دلایل است که برخی از فلاسفه از جمله برایان مگی، فلاسفه انگلیسی را معطل در رویه فلسفه می‌یابد. از این جنبه‌ها شاید بتوان دیوید هیوم، فیلسوف ادینبورگی را در زمره دیگر انگلیسی‌های قرن هفدهمی چون لاک و بارکلی قرار داد.
فیلسوفان انگلیسی، لذت را عنصر اصلی کنش‌های بشر قرار می‌دهند. لاک در جستاری در فهم بشر، در چنین موضعی است. هیوم معتقد است که انگیزه‌های بنیادین کردار آدمی، عقل نیست؛ بلکه گرایش و بیزاری است که در پی تجربه‌های لذت و درد می‌آیند.[1] پیش از بسط مبحث، مناسب است توضیحی در باب تداعی یا تلازم معانی داده شود. او تداعی معانی را به سه دسته تقسیم می‌کند: علیت، مشابهت و مجاورت.[2]
بنابراین هر ایده‌ای، به روشی می‌تواند ایده‌ای دیگر را تداعی کند. مثلاً طلوع هر روز خورشید، بنابر تداعی مشابهت، ما را بدین سو راهنمایی می‌کند که حکم کنیم، فردا هم خورشید طلوع خواهد کرد. حال اگر می‌گوییم در نظر هیوم عامل کنش آدمی لذت یا درد است، منظومان این است که از آنجایی که ما انسان‌ها دیده‌ایم فلان عمل درد، در همان زمان سبب لذت ما شده است، آن عمل لذت بخش دیروز، امروز رنج‌آور شود. در ادامه بحث، به این مطلب که «ممکن است فردا خورشید طلوع نکند، در این موقع چه باید کرد؟» خواهم پرداخت ولی اکنون به مطلب دیگری اشاره می‌کنم.
هیوم معتقد است، مبنای ارزشگذاری فلسفه‌های اخلاقی پیشین، متافیزیکی بوده است.[3] بنابراین منفعتی در پی نداشت. به عنوان مثال، تمام فلاسفه از «خیر» سخن می‌گفتند ولی این نوع کلی‌گویی، نمی‌تواند دردی را مداوا کند. بنابراین فیلسوفان، اخلاق غیرمتافیزیکی را به  عرصه می‌آوردند، اخلاقی که «سودمندی» ‌را محور خویش قرار داده است. هرچند نمی‌توان انکار کرد که همین کار هیوم نیز، پایه متافیزیکی ندارد: «درهمه تعریف‌هایی که از کردارهای اخلاقی بدست می‌آید، شرط سودمندی برای جامعه، همواره به شکل اسامی در نظر گرفته می شود.»[4] نکته به غایت مهمی که در اینجا وجود دارد و آن «شرط سودمندی برای جامعه» است نه برای شخص. چنین موضعی  ممکن است هیوم را در جبهه پیشینیانش قرار دهد، پیشینیانی که از قانون طبیعی سخن می‌گفتند. آنان، قانون طبیعی را نهفته در فطرت انسان‌ها می‌یافتند که اگر بدان‌ها عمل شود، سبب خوشبختی ابنای بشر می‌شود، و هر بدبختی و شوربختی را به انحراف از این قانون نسبت می‌دادند.
شخصیت آرمانی هیوم، «شخصیتی است که هیچ هوا و هوسی، او را به این سو و آن سو نمی‌کشد؛ بلکه متناسب با مقاصدی که پیش رو دارد، به شکلی متناوب، با احتیاط یا جسارت عمل کند.»[5] آیا هیوم از عمل به طبیعت سخن می‌گوید؟ او در پاورقی شماره 20 می‌نویسد: «طبیعت با خردمندی، چنان مقرر داشته است که ارتباطات فردی، به دیدگاه‌ها و ملاحظات عمومی غالب آیند. در غیر این صورت، عواطف و افعال ما به خاطر فقدان موضوعی ملموس، از هم می‌گسیختند … اما در این مورد نیز می‌دانیم که باید با تأمل، این نابرابری را تعدیل کنیم و از فضیلت و رذیلت، یک معیار عمومی برگزینیم، معیاری که کاملا بر سود عمومی مبتنی باشد.»[6] ملاحظه می‌شود که هیوم در اینجا سعادت بشری و دستگاه اخلاقی خود را، نه بر اساس عمل به طبیعت، بلکه عمل به عقل حتی برخلاف طبیعت بشری بنا می‌کند. او به درستی معتقد است که طبیعت بشر، میل به خودخواهی دارد؛ ولی اگر چنین چیزی بخواهد رشد کند، «من‌ها» و اراده‌های مختلف باهم درگیر می‌شوند و در آنی مبرهن می‌شود که دنیا را آتش جنگ برگرفته است.
تفسیر دولوز از هیوم به نظر صحیح می‌رسد که مدعی می‌شود، هیوم قائل به یک دوگانگی اسامی میان مدنی و طبیعی است. او بر خلاف فیلسوفان پیشین، زندگی طبیعی و در وضع طبیعی، بدون اجتماع و دولت را بهترین وضع نمی‌داند، بلکه معتقد است در برخی امور اساساً طبعیت ایده‌ای ندارد و دور هم جمع شدن انسان‌ها، در حکم رفع کردن خلاها و یا حتی کژی‌های طبیعت است.[7] در مثال پیشین مشاهده شد، هیوم اساسا گریز از طبیعت بشری را راه اخلاق خویش نشانده بود؛ اما این مبحث را به گونه‌ای پیش می‌برد که هر چند پایه تجربی دارد ولی بی‌شباهت به احکام مابعدالطبیعی نیست: صداقت، وفاداری و راستی، به خاطر تأثیر بی‌واسطه‌ای که بر گسترش منافع اجتماعی می‌گذارند ستوده می‌شوند. اما پس از اینکه این فضایل براساس این مبانی تثبیت شدند، سودمندی آن‌ها متوجه فرد می‌شود.[8] بنابراین، می‌باید میلمان به زیاده‌خواهی را مهار کنیم تا بتوانیم در دنیایی اخلاقی زندگی کنیم ‌و حرف زندگی در محیط اخلاقی، سبب سود ما هم می‌شود.
به اخلاق هیوم از جنبه دیگر هم می‌توان نگریست و آن عدم نگاه آرمانی به اخلاق است. در مقاله «تحقیق در باب فهم بشر»، او علم بشری را به دو دسته تقسیم می‌کند: «رابطه ایده‌ها» و «موضوعات واقعیت».[9] دسته اول مربوط به علم ‌استنتاجی است و خیر به یک پاسخ نمی‌انجامد. به عنوان مثال، 4=2+2 و زوایای درونی هر مثلث 180 درجه است. اما دسته دوم، پاسخ‌هایی دارد که به فراخور ذوق هر کس، ممکن است جوابی متفاوت داشته باشد. برای مثال، کدام تابلو زیباتر است ؟ و یا کتاب خوب کتاب پزشکی است و لا غیر. این در حالتی است که به دو گزاره دوم می‌توانم پاسخی دهم غیر از دو گزاره اول. فلاسفه‌ای همچون افلاطون تصور می‌کردند که اخلاق علمی استنتاجی است و می‌توان نظامی اخلاقی را استنتاجی کرد که در همه زمان‌ها و مکان‌ها نتیجه بدهد. اما ارسطو مدعی بود که نمی‌توان چنین سیستمی را استنتاج کرد و به مقتضای هر شرایطی، کار خاصی اخلاقی وجود دارد. «در همه تعریف‌هایی که از کردارهای اخلاقی بدست می‌آید، شرایط سودمندی برای جامعه، همواره به شکلی اساسی در نظر گرفته می شود. صدقه دادن به فقرا در طبیعت مورد ستایش قرار می‌گیرد، زیرا مفلسان و تنگدستان را تسلی می‌دهد اما وقتی می‌بینیم این کار باعث تشویق تن‌آسایی و هرزگی می‌شود، آن‌گونه خیرخواهی‌ها را بیشتر، به منزله اموری قابل نکوهش قلمداد خواهیم کرد تا فضیلت.»[10]
از فقره پیشین، گرایش عمیق هیوم به دید ارسطو به اخلاق را شاهد هستیم. او می‌گوید نیکی ابدی به گدایان شر ابدی کمک به آنان نیست، بلکه پس از ارزیابی تجربی شرایط به اخذ تصمیم و صدور و حکم درباره اخلاقی بودن یا اخلاقی نبودن می‌پردازد. «هیوم وجود قوانین عدل را که مستقل از موضوع و احوال انسان و فایده همگانی باشد تصدیق ندارد.»[11] فقرات دیگری این تفسیر از هیوم را قوی‌تر می‌کند: ممکن است تاریخ‌نویسان و حتی عقل سلیم به ما یادآور شوند که ایده برابری مطلق هر چقدر فریبنده باشد، باز هم در نهایت، ایده‌ای عملی نیست. این ایده‌ها با فرض عملی بودن‌شان، برای جامعه انسانی بسیار زیانبارند.
همانگونه که پیشتر آمد «درمان نه از طبیعت بلکه از صناعات نشأت می‌گیرد»[12]، بنابراین قوانین هم می‌باید نقش سازنده در راه اخلاقی کردن جامعه داشته باشد.
اساسا هیوم راه پس‌گرفتن بیعت از حاکم را باز می‌گذارد و مدعی می‌شود که اگر دولت، وظایف خود را به نحو سودمندی انجام ندهد، چنانچه توسط مردم سرنگون شود، اشکالی در پی نخواهد داشت. مهمترین راه شناخت حکومت سودمند از نوع غیر سودمند، قوانین جاتری در آن است. «اگر می‌بینیم که بین ملت‌ها، گاهی یک لغزش کوچک اخلاقی که در لفافی از رازآلودگی پیچیده شده است، در عرف مجاز شمرده می‌شود، باید توجه کرد که به دنبال این پذیرش، مجموعه‌ای از قواعد نیز تدوین یافته‌اند که بین این لغزش و بقیه نظام اخلاقی تناسب بوجود می‌آورند.»[13] بنابراین، می‌توان نگاه کارکردگرایانه هیوم نسبت به قانون را ردیابی کرد. هیوم به واسطه خوبی، تجربه کرد که می‌توان متناسب با شرایط، عملی را اخلاقی می‌خواند. او خواهان هماهنگی قوانین با روح جامعه و هماهنگی روح جامعه با سودمندی عمومی و نه سود شخصی بود.
——————————————————————————–
*  کارشناس ارشد علوم سیاسی دانشگاه تهران
[1] کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ص 343
[2] Hume، An essay Concerning Human Understanding، p 24
[3] هیوم، جستاری در باب اصول اخلاق، ص 17
[4] همان، ص 30
[5] همان، ص 94
[6] همان، ص 239
[7] دولوز، هیوم، فصل 2
[8] هیوم، جستاری در باب اصول اخلاق، ص 92
[9] Hume، An essay Concerning Human Understanding، p 25
[10] هیوم، جستاری در باب اصول اخلاق، ص 30
[11] کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ص 353
[12] همان، ص 352
[13] هیوم، جستاری در باب اصول اخلاق، ص 43
منبع: سیاست ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *