گويند محمد بن شهر آشوب مازنداني که از کابر و علما قرن هفتم است هنگامي که کتاب معروف مناقب را تأليف مي کرد، هزار کتاب به نام مناقب که همه درباره علي عليه السلام نوشته شده بود در کتابخانه خويش داشت و اين يک نمونه مي رساند شخصيت والاي مولي در طول تاريخ چقدر خاطره ها را مشغول مي داشته است.
در علي هم خاصيت فيلسوف است و هم خاصيت رهبر انقلابي و هم خاصيت پير طريقت و هم خاصيتي از نوع خاصيت پيامبران.
مکتب او هم مکتب عقل و انديشه است و هم مکتب شوره و انقلاب و هم مکتب تسليم و انضباط و هم مکتب حسن وزيبائي و جذبه و حرکت. علي عليه السلام پيش از اينکه امام عادل براي ديگران باشد و درباره ديگران به عدل رفتار کند خود شخصا ً موجودي متعادل و متوازن بود.
کمالگذشتگيهاي او را مي ديدو گوشهايشان پند و اندرزها و گفتارهاي حکيمانه اش را مي شنيد و شب چشم ستارگان اشکاههاي عابدانه اش را مي ديد و گوش آسمان مناجاتهاي عاشقانه اش را مي شنيد. هم مفتي بود و هم حکيم. هم عارف بود و هم رهبر اجتماعي. هم زاهد بود و هم سرباز. هم قافي بود و هم کارگر. هم خطيب بود و هم نويسنده. بالاخره با تمام معني يک انسان کامل بود با همه زيبائيهايش.
در بخش اول جاذبه علي عليه السلام که همواره دلهائي را بسوي خود مي کشيده و مي کشيدفلسفه آن و فائده آن موضوع بحث قرار گرفته است.در بخش دوم دافعه نيرومند آن حضرت که چگونه عناصري را به سختي طرد مي کرد و دور مي انداخت توضيح و تشريح شده است.
بخش اول
قانون جذب و دفع
قانون جذب و دفع يک قانون عمومي است که سرتاسر نظام آفرينش حکومت مي کند.از نظر جوامع علمي امروز بشر مسلم است که هيچ ذره اي از ذرات جهان هستي از دايره حکومت جاذبه عمومي خارج نبوده و همه محکوم آنند.ازبزرگترين اجسام و اجرام عالم تا کوچکترين ذرات آن داراي اين نيروي مرموز به نام نيروي جاذبه هستند و هم به نحوي تحت تأثير آن مي باشد.
جاذبه و دافعه در جهان انسان :
در اينجا غرض از جذب و دفع ، جذب و دفع هاي جنسي نيست اگر چه آن نيز خود نوع خاصي از جذب و دفع است اما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعي مستقل است. بلکه مراد آن جذب و دفعهاي است که در ميان افراد انسان در صحنۀحيات اجتماعي وجود دارد. در جامعه انساني نيز برخي همکاريها است که بر اساس اشتراک منافع است. قسمت عمده از دوستيها و رفاقتها و يا دشمنيها و کينه توزي ها همه مظاهري از دفع انساني است.
در مثنوي، دفتر دوم داستان شيريني را آورده است:
حکيمي زاغي را ديد که با لک لکي طرح دوستي ريخته و با هم مي نشينند و با هم پرواز مي کنند! دو مرغ از دو نوع. زاغ نه قيافه اش و نه رنگش با لک لک شباهتي ندارد. تعجب کرد که زاغ با لک لک چرا؟ نزديک آنها رفت و دقت کرد ديد هر دو تا لنگند.
آن حکيمي گفت ديدم هم تکي
در بيابان زاغي را با لک لکي
در عجب ماندم، بجستم حالشان
تا چه قدر مشترک يابم نشان
چون شدم نزديک وهن حيران دنگ
خود بديدم هر دوان بودن لنگ
اين يک پاي بودن دو نوع حيوان بيگانه را با هم انس داد. انسانها نيز هيچگاه بدون جهت با يکديگر رفيق و دوست نمي شوند کما اينکه هيچ و قت بدون جهت با يکديگر دشمن نمي شوند.
به عقيده بعضي ريشه اصلي اين جذب و دفعها نياز و رفع و رفع نياز است. انسان موجودي نيازمند است و ذاتاً محتاج آفريده شده.
اختلاف انسانها در جذب و دفع :
افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد ديگر انسانها يکسان نيستند بلکه به طبقات مختلفي تقسيم مي شوند:
1_افرادي که نه جاذبه دارند و دافعه، نه کسي آنها را دوست و نه کسي دشمن دارد، نه عشق و علاقه وارادت را بر مي گزيند ونه عداوت وحسادت و کينه و نفرت کسي را بي تفاوت در بين مردم راه مي رود مثل اين است که يک سنگ دز ميان مردم راه برود.
2_افرادي که جاذبه دارند اما دافعه ندارند، با همه مي جوشند و گرم مي گيرند وهمه مردم از همه طبقات را مريد خود مي کنند، درزندگي همه کس آنها را دوست دارد و کسي منکر آنان نيست ، وقتي هم که بميرد مسلمان با زمزمشان مي شويد و هندو بدن آنها را مي سوزاند،
چنان با نيک و بد خو کن که بعد از مردنت عرفي مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزاند
در جامعه آنچنان زندگي کن که مسلمان تو را از خود بداند وبخواهد تو را پس از مرگ با آب زمزم بشويد و هندو نيز تو را از خويش بداند و بخواهد.
در فلسفه هندي و مسيحي از جمله مطالبي که بسيار به چشم مي خورد محبت است. آنها مي گويند بايد به همه چيز علاقه ورزيد و ابراز محبت کرد و وقتي که ما همه را دوست داشتيم چه مانعي دارد که همه نيز ما را دوست بدارند. بدها هم مارا دوست بدارند چون از ما محبت ديده اند.
اما اين آقايان بايد بدانند تنها اهل محبت بودن کافي نيست اهل مسلک هم بايد بود و به قول گاندي (اينست مذهب من) محبت بايد با حقيقت توأم باشد و اگر با حقيقت توأم بود بايد مسلکي بودن خواه نا خواه دشمن ساز است و در حقيقت دافعه اي است که عده اي را به مبارزه بر مي انگيزد و عده اي را طرد مي کند.
اسلام نيز قانون محبت است. اما محبتي که قرآن دستور مي دهد آن نيست که با هر کسي مطابق ميل و خوشايند او عمل کنيم، با او طوري رفتار کنيم که او خوشش بيايد و لزوماً به سوي ما کشيده شود. محبت خير رساندن است و احياناً خير رساندن ها به شکلي است که علاقه و محبت طرف را جلب نمي کند. محبت منطقي و عاقلانه آنست که خيرو مصلحت جامعه بشريت در آن باشد نه خير يک فرد يا يک دسته بالخصوص محبت تنها داروي علاج بشريت نيست در مذاقها و مزاجهائي خشونت نيز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است. اسلام هم دين جذب و محبت است و هم دين دفع و نقمت.
3_ مردمي که دافعه دارند اما جاذبه ندارند، دشمن سازند اما دوست ساز نيستند. اينها نيز افراد ناقصي هستند، و اين دليل بر اينست که فاقد حضائل مثبت انساني مي باشد زيرا اگر از حضائل انساني بهرمند بودند گروهي ولو عده قليلي طرفدار و علاقه مند داشتند، زيرا در ميان مردم همواره آدم خوب وجود دارد هر چند عددشان کم باشد.
تمام رهبران و ليدرهاي جهان حتي جنايتکاران حرفه اي از قبيل چنگيز و حجاج و معاويه افرادي بودند که هم جاذبه داشته اند و هم دافعه ، تا در روح کسي نقاط مثبت نباشد هيچگاه نمي توانند هزاران نفر سپاهي را مطيع خويش سازد و مقهورارادهً خود گرداند تا کسي قدرت رهبري نداشته باشد نمي مردمي را اينچنين به دور خويش گرد آورد.
نادرشاه يکي از اين افراد است. چقدر سرها بريده و چقدر چشمها بيرون آورده است. اما شخسيتش فوق العاده نيرومند است.از ايران شکست خورده و غارت زدهً اواخر عهد صفوي لشکري گران به وجود آورد و همچون مغناطيس که براده هاي آهن را جذب مي کند ، مردان جنگي را به گرد خويش جمع کرد که نه تنها ايران را از بيگانگان نجات بخشيد بلکه تا اقصي نقاط هندوستان براند و سرزمينهاي جديدي را در سلطهً حکوت ايراني در آورد.
بنا براين هر شخصيتي هم سنخ خود را جذب مي کند و غير هم ينخ را از خود دور مي سازد. شخصيت عدالت و شرف عناصر خير خواه و عدالتجو را به سوي خويش جذب مي کند و هوا پرستها و پول پرستها و منافقها را از خويش طرد مي کند. شخصيت جنايت جانيان را به دور خويش جمع مي کند و نيکان را زا خود دفع مي کند.
علي شخصيت دو نيروئي:
علي از مرداني است که هم جاذبه دارد و هم دافعه و هم جاذبه وهم دافعه او سخت نيرومند است. شايد در تمام قرون و اعصار ، جاذبه و دافعه اي به نيرومندي جاذبه ودافعهً علي پيدا نکنيم. دوستاني دارد عجيب، تاريخي، فداکار با گذشت، از عشق او همچون شعله هاي از خرمني در آتش سوزان و پر فروغند. جان دادند در راه او را آرمان و افتخار مي شمارند و در دوستي او همه چيز را فراموش کرده اند. از مرگ علي (ع) ساليان بلکه قروني گذشت اما اين جاذبه همچنان پرتو مي افکند و چشمها را به سوي خويش خيره مي سازد.
ساير شخصيتهاي جهان با مرگشان همه چيزها مي ميرد و با جسمشان در زير خاک ها پنهان مي گردد اما مردان حقيقت خود مي ميرند ولي مکتب و عشقها که بر مي انگيزند با گذشت قرون تابندتر مي گردد. از جمله مجذومين و شيفتگان علي (ع) ميثم تمار را مي بينيم که بيست سال پس از شهادت مولي بر سر چوبه دار از علي (ع) و فضائل و سجاياي انساني او سخن مي گويد.
در آن ايامي که سرتاسر مملکت اسلامي در خفقان فرو رفته، تمام آزاديها کشته شده و نفسها در سينه زنداني شده است و سکوتي مرگبار همچون غبار مرگ بر چهره ها نشسته است او از بالاي دار فرياد بر مي آورد که بيائيد از علي (ع) برايتان بگويم. مردم از اطراف براي شنيدن سخنان ميثم هجوم آوردند. حکومت قداره بند اموي که منافع خود را در خطر مي بيند دستور مي دهد که بردهانش لجام زدند و پس از چند روزي هم به حياتش خاتمه دادند. تاريخ از اين قبيل شيفتگان براي علي (ع) سراغ دارد.
مردي است به نام ابن سکيت: ازعلما و بزرگان ادب عربي است و هنوز هم در رديف صاحبنظران زبان عرب مانند سيبويه و ديگران نامش برده مي شود. اين مرد در دوران خلافت متوکل عباسي مي زيسته – در حدود دويست سال بعد از شهادت علي (ع) – در دستگاه متوکل متهم بود که شيعه است اما چون بسيار فاضل و برجسته بود متوکل او را بعنوان معلم فرزندش انتخاب کرد. يک روز که بچه متوکل به حضورش آمدند و ابن سکيت هم حاضر بود و ظاهراً در آن روز امتحاني از آن به عمل آمده بود و خوب از عهده آن بر آمده بودند متوکل ضمن اظهار رضايت از ابن سکيت و شايد سابقه ذهني که از او داشت که شنيده بود تمايل به تشيع
دارد از ابن سکيت پرسيد اين دو تا ( دو فرزندش ) پيش تو محبوبترند يا حسن و حسين فرزندان علي (ع)؟
ابن سکيت از اين جمله و از اين مقايسه سخت برآشفت، خونش به جوش آمد با خود گفت کار اين مرد مغرور به جائي رسيده است که فرزندان خود را با حسن (ع) و حسين (ع) مقايسه مي کند. اين تقصير من است که تعليم آنها را بر عهده گرفته ام . در جواب متوکل گفت :
(( به خدا قسم قنبر غلام علي (ع) به مراتب از اين دوتا و از پدرشان نزد من محبوبتر است ))
متوکل في المجلس دستور داد ته گلويش درآورند.
تاريخ افراد سراز پا نشناخته زيادي را مي شناسد که بي اختيار جان خود را در راه مهر علي (ع) فدا کرده اند. اين جاذبه را در کجا مي توان يافت ؟ گمان نمي رود در جهان نظيري داشته باشد. علي (ع) از صورت يک فرد بيرون است و به صورت يک مکتب است و به همين جهت گروهي را به سوي خود مي کشد و گروهي را از خود طرد مي نمايد. آري علي (ع) شخصيت دو نيروئي دارد.
جاذبه ها گاهي يک بعدي ، دو بعدي يا سه بعدي هستند.
جاذبه علي (ع) هم سطح وسيعي از جمعيت را مجذوب خويش ساخته و هم به يک قرن و دو قرن پيوسته نيست بلکه در طول زمان ادامه يافته و گسترش پيدا کرده است.
از اينجا مي توان دريافت که پيوند انسان با دين از سبک پيوندهاي مادي نيست بلکه پيوند ديگري است که هيچ چيز ديگر چنين پيوندي با روح بشر ندارد.
علي (ع) اگر رنگ خدا نمي داشت و مردي الهي نبود فراموش شده بود. تاريخ بشر قهرمانهاي زيادي سراغ دارد قهرمانهاي سخن، قهرمانهاي علم و فلسفه، قهرمان قدرت و سلطنت، قهرمان ميدان جنگ، ولي همه را بشر از ياد برده است و يا اصلاً نشناخته است اما علي (ع) نه تنها با کشته شدنش نمرد بلکه زنده تر شد.
عصر من داننده اسرارنيست يوسف من بهره اين بازار نيست
نااميد استم زياران قديم طور من سوزد که مي آيد کليم
قلزم ياران چو شبنم بي خردش شبنم من مثل يم به طوفان به دوش
نعمه من از جهان ديگر است اين جرس را کاروان ديگر است
اي بسا شاعر که بعد از مرگ زاد چشم خود بر بست و چشم ما گشاد
رخت ناز از نيستي بيرون کشد چون گل از خاک مزار خود دميد
در نمي گنجيد به جو عمان من بحرها بايد پي طوفان من
برقها خوابيده در جان من است کوه و صحرا باب جولان من است
چشمه حيوان براتم کرده اند محرم راز حياتم کرده اند
هيچکس رازي که من گويم نگفت همچو فکر من در معني نسفت
پير گردون با من اين اسرار گفت از نديمان رازها نتوان نهفت
و در حقيقت علي (ع) همچون قوانين فطرت است که جاودانه مي مانند. او منبع فياضي است که تمام نمي گردد بلکه روز به روز زيادتر مي شود و به قول جبران خليل جبران از شخصيتهائي است که در عصر پيش از عصر خود به دنيا آمده اند.
بعضي از مردم فقط در زمان خودشان رهبرند و بعضي اندکي بعد از زمان خويش نيز رهبرند و به تدريج رهبريشان رو به فراموشي مي رود. اما علي (ع) و معدودي از بشر هميشه هادي و رهبرند.
تشيع مکتب محبت و عشق
از بزرگترين امتيازات شيعه بر ساير مذاهب اين است که پايه و زير بناي اصلي آن محبت است و علي (ع) همان کسي است که در عين اينکه به افرادي حد الهي جاري مي ساخت و آنها را تازيانه مي زد و احياناً طبق مقررات شرعي دست يکي از آنها را مي بريد باز هم از او رو بر نمي تافتند و از محبتشان چيزي کاسته نمي شد.
علي (ع) مقياس و ميزاني است براي سنجش فطرتها و سرشتها آنکه فطرتي سالم و سرشتي پاک دارد از وي نمي رنجد ولو اينکه شمشيرش بر او فرود آيد. و آنکه فطرتي آلوده دارد و به او علاقمند نگردد. ولو اينکه احسانش کند، چون علي (ع) جزء تجسم حقيقت چيزي نيست.
نقل کرده اند: مردي از دوستان امير المونين با فضليت و با ايمان متأسفانه از وي لغزشي انجام گرفت و بايست حد بر وي جاري گردد. امير المونين پنجه راستش را بريد. آن را با دست چپ گرفت. قطرات خون
مي چکيد و او مي رفت. ابن الکواء خارجي آشوبگر، خواست از اين جريان به نفع خود و بر عليه علي (ع) استفاده کند با قيافه ترحم آميز جلو رفت و گفت :
دستت را کي بريد؟
گفت: پنجه ام را بريد سيد جانشينان پيامبران، پيشواي سفيد رويان قيامت، ذيحق ترين مردم نسبت به مومنان، علي بن ابيطالب، امام هدايت و…. پيشتاز بهشتهاي نعمت، مبارز شجاعان، انتقام گيرنده از جهات پيشگان، بخشنده زکات و …. رهبر راه رشد و کمال، گوينده گفتار راستين و صواب شجاع مکي و بزرگوار با وفا.
ابن الکواء گفت : واي بر تو! دستت را مي برد و اينچنين ثنايش مي گوئي؟
گفت : چرا ثنايش نگويم و حال آنکه دوستيش با گوشت و خونم در آميخته است؟ به خدا سوگند که نبريد دستم را جزء به حق که خداوند قرارداده است.
اين عشقها و علاقه ها که ما اينچنين در تاريخ علي (ع) و ياران وي مي بينيم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن مي کشاند.
اکسير محبت
عشق مطلق اکسيرات و خاصيت کيميا دارد، يعني فلزات را به فلز ديگر تبديل مي کند. عشق است که دل را د ل مي کند و اگر عشق نباشد دل نيست آب و گل است.
هر آن دل را که سوزي نيست دل نيست دل افسرده غير از مشت گل نيست
الهي سينه اي ده آتش افروز در آن سينه دلي وان دل همه سوز
از جمله آثار عشق نيرو و قدرت است. محبت نيرو آفرين است، جبان را شجاع مي کند. يک مرغ خانگي تا زماني که تنهاست بالهايش را روي پشت خود جمع مي کند، آرام مي خرامد، هي گردن کشد کرمکي پيدا کند تا از آن استفاده کند، از مختصر صدائي فرار مي کند، در مقابل کودکي ضعيف از خود مقاومت نشان نمي دهد، اما همين مرغ وقتي جوجه دار شد!
عشق و محبت در کانون هستيش خانه کرد، وضعش دگرگون مي گردد، بالهاي بر پشت جمع شده را به علامت آمادگي براي دفاع پايين مي اندازد حالت جنگي به خود مي گيرد حتي آهنگ فريادش قويتر و شجاعانه تر مي گردد. قبلاً به احتمال خطري فرار مي کرد اما اکنون به احتمال خطري حمله مي کند، دليرانه يورش مي برد. اين محبت و عشق است که مرغ ترسو را به صورت حيواني دلير جلوه گر مي سازد.
عشق و محبت سنگين و تنبل را چالاک و زرنگ مي کند و حتي از کودن، تيز هوش مي سازد عشق است
که از بخيل بخشنده و از کم طاقت و ناشکيبا متحمل و شکيبا مي سازد. اثر عشق است که مرغ خودخواه را که فقط به فکر خود بوده دانه اي جمع کند و خود را محافظت کند و به صورت موجودي سختي در مي آورد که چون دانه اي پيدا کرد جوجه ها را آواز دهد.
توليد رقت و رفع غلظت و خشونت از روح و به عبارت ديگر تلطيف عواطف و همچنين توحد و تأحد و تمرکز و از بين بردن تشتت و نفرق نيروها و در نتيجه قدرت حاصل از تجمع همه از آثار عشق و محبت است.
عشق قواي خفته را بيدار و نيروهاي بسته و مهار شده را آزاد مي کند نظير شکافتن اتمها و آزاد شدن نيروي اتمي.
الهام بخش است و قهرمان ساز چه بسا شاعران و فيلسوفان و هنرمندان که مخلوق يک عشق
و محبت نيرومندند.
عشق نفس را تکميل و استعدادات حيرت انگيز باطني را ظاهر مي سازد. از نظر قواي ادارکي الهام بخش و از نظر قواي احساسي، اراده و همت را تقويت مي کند و آنگاه که در جهت علوي متصاعد شود کرامت و فارق عادت بوجود مي آورد.
روح را از مزيجها و خطرها پاک مي کند و به عبارت ديگر عشق تصفيه گراست. اثر عشق از لحاظ روحي در جهت عمران و آبادي روح است و از لحاظ بدن در جهت گداختن و خرابي اثر عشق در بدن درست عکس روح است.
علاقه به شخصي يا شي وقتي که به اوج شدت برسد به طوري که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد عشق ناميده مي شود، اوج علاقه و احساسات است. ولي نبايد پنداشت که آنچه به اين نام خوانده مي شود يک نوع است. دو نوع کاملاً مختلف است آنچه از آثار نيک گفته شد مربوط به يک نوع آن است و اما نوع ديگر آن کاملاً آثار مخرب و مخالف دارد.
انسان نوع ديگر احساسات دارد که از لحاظ حقيقت و ماهيت يا شهرت مغاير است. بهتر است نام آنرا عاطفه و يا به تعبير قرآن مودت و رحمت بگذاريم.
انسان آنگاه که تحت تأثير شهوات خويش است، از خود بيرون نرفته است، شخص يا شي مورد علاقه را براي خودش مي خواهد و به شدت مي خواهد.
اما انسان گاهي تحت تأثير عواطف عالي انسان خويش قرار مي گيرد محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پيدا مي کند، سعادت او را مي خواهد آماده است خود را فداي خواسته هاي او بکند اينگونه عواطف صفا و صميميت و لطف و رقت و از خود گذشتگي به وجود مي آورد بر خلاف نوع اول که از آن خشونت و بسعيت وجنايت بر مي خيزد. مهر وعلاقه مادر به فرزنداز اين مقوله است.
در قرآن کريم رابطه ميان زوجين را با کلمه مودت و رحمت تعبير مي کند و اين نکته بسيار عالي است. آنچه زوجين را به يکديگر پيوند گيانگي مي دهد مهر و مودت و صفا و صميميت است نه شهرت که در حيوانات هم است.
مولوي با بيان لطيف خويش، ميان شهوت و مودت تفکيک مي کند آنرا حيواني و اين را انساني مي خواند:
خشم و شهوت و صف حيواني بود مهر و رقت و صف انساني بود
اين چنين خاصيتي در آدمي است مهر حيوان را کم است، آن از کمي است.
آنکه عاشق گردد و کتمان کند و عفاف بورزد و در همان حال بميرد شهيد مرده است.
همچنين تفاوتي ميان عشق و مصيبت هست و آن اينکه عشق بيش از هر عامل ديگري ضد عقل است هر جا پا گذاشت عقل را از مسند حکومتش معذول مي کند.
اينست که عقل و عشق در ادبيات عرفاني بعنوان دو رقيب معرفي مي گردند.
علاقه و محبت است که اطاعت آور است. اطاعت و پرستش حضرت حق به نسبت محبت و عشقي است که انسان به حضرت حق دارد.
نيروي محبت در اجتماع
نيروي محبت در اجتماع از نظر اجتماعي نيروي عظيم و موثري است. بهترين اجتماعها آن است که با نيروي محبت اداره شود. علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگي است براي ثبات و
ادامه حيات حکومت و تا عامل محبت نباشد رهبر نمي تواند و يا بسيار دشوار است که اجتماعي را رهبري نمايد و مردم را افرادي منضبط و قانوني تربيت کند و لو اينکه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار کند. مردم آنگاه قانوني خواهند بود که از زمامدارش علاقه ببيند و آن علاقه هاست که مردم را به پيروي و اطاعت مي کشد.
بهترين وسيله تهذيب نفس
عشق و علاقه به اولياء و دوستي نيکان خود هدف است يا وسيله اي است براي تهذيب نفس و اصلاح اخلاق و کسب فضائل و سجاياي انساني.
در عشقهاي حيواني تمام عنايت واهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب اعضاء و رنگ و زيبائي پوست اوست و آن غرائز است که انسان را مي کشد و مجذوب مي سازد اما پس از اشباع غرائز ديگر آن آتشها فروغ ندارد و به سردي مي گرايد و خاموش مي گردد. اما عشق انساني همچنانکه گفتم حيات است و زندگي اطاعت آوراست و پيرو ساز و اين عشق است که عاشق را مشاکل با معشوق قرار مي دهد و وي مي کوشد جلوه اي از معشوق باشد.
ابن عباس گفت : در محضر پيغمبر بوديم پرسيدند بهترين همنشينان کيست؟ حضرت فرمودند: آنکس که ديدنش شما را به ياد خدا بيندازد و گفتارش به دانشتان بيفزايد و رفتارش شما را به ياد آخرت و قيامت بيندازد.
نمونه هاي تاريخ اسلام
در تاريخ اسلام از علاقه شديد و شيدائي مسلمين نسبت به رسول اکرم (ص) نمونه هاي
برجسته و بي سابقه مي بينيم. اساساً يک فرق بين مکتب انبيأ و مکتب فلاسفه همين است که شاگردان فلاسفه فقط متعلم اند و فلسفه نفوذي بالاتر از نفوذ يک معلم ندارند. اما انبياء نفوذشان از قبيل نفوذ يک محبوب است، محبوبي که تا اعماق روح محب راه يافته و پنجه افکنده است و تمام رشته هاي حياتي او را در دست گرفته است.
از جمله افراد دلباخته به رسول اکرم (ص) ابوذر غفاري است:
پيغمبر براي حرکت به تبوک ( در صد فرسخي شمال مدينه مجاور در مرزهاي سوريه ) فرمان داد. عده اي تعلل ورزيدند. منافقين کارشکني مي کردند. بالاخره لشکري نيرومند حرکت کرد. از تجهيزات نظامي بي بهره اند و از نظر آذوقه نيز در تنگي و قحطي قرار گرفته اند که گاهي چند نفر با خرمائي مي گذارنند اما همه با نشاط و سرزنده اند. عشق نيرومندشان ساخته و جذبه رسول اکرم (ص) قدرتشان بخشيده است ابوذر نيز در اين لشکر به سوي تبوک حرکت کرده است. در بين راه سه نفر يکي پس از ديگري عقب کشيدند. هر کدام که عقب مي کشيدند، به پيغمبر اکرم (ص) اطلاع داده مي شد، و هر نوبت پيغمبر مي فرمودند: (( اگر در وي خيري است خداوند او را برمي گرداند و اگر خيري نيست بهتر که رفتند )) شتر لاغر و ضعيف ابوذر از رفتن بازماند ديدند ابوذر نيز عقب کشيد، يا رسول الله ابوذر نيز رفت. حضرت باز جمله را تکرار کرد. لشکر همچنان به سير خويش ادامه مي دهد و ابوذر عقب مانده است. اما تخلف نيست حيوانش از رفتار مانده. هر چه کرد حرکت نکرد. چند ميلي را عقب مانده شتر را رها کرد و بارش را بر دوش گرفت و در هواي گرم به روي ريگهاي گدازنده به راه افتاد. تشنگي داشت هلاکش مي کرد، به صخره اي در سايه اي
کوهي برخورد کرد، در ميانش آب جمع شده بود، چشيد آن را بسيار سرد و خوشگوار يافت. گفت هرگز نمي آشامم تا دوستم رسول الله بياشامد. مشکش را پر کرد. آن را نيز به دوش گرفت و به سوي مسلمين شتافت. از دور شيخي ديدند. يا رسول الله! شيخي مي بينم به سوي ما مي آيد! فرمود بايد ابوذر باشد. نزديک آمد، آري ابوذر است، اما خستگي و تشنگي او را از پا در آورده است تا رسيد افتاد. پيغمبر فرمود : زود به او آب برسانيد با صداي ضعيف گفت: آب همراه دارم. پيغمبر گفت : آب داشتي و از تشنگي نزديک بود هلاک شوي.
آري يا رسول الله وقتي آب را چشيدم ، ورينم آمد که قبل از دوستم رسول الله از آن بنوشم.
راستي در کدام مکتب جهان اينچنين شيفتگيها و بي قراريها و از خود گذشتگيها مي بينيم.
حب علي در قرآن و سنت
عشق پاکان وسيله اي است براي اصلاح و تهذيب نفس نه اينکه خود هدف باشد، اکنون بايد ببينيم اسلام و قرآن محبوبي را براي ما انتخاب کرده اند يا نه؟ قرآن سخن پيامبران گذشته را نقل مي کند مي گويد همگان گفتند: (( ما از مردم مزد نمي خواهيم تنها اجر ما برخداست )) اما پيغمبر خاتم خطاب مي کند : بگو از شما مزدي را درخواست نمي کنم مگر دوستي خويشاوندان نزديکم.
در اين جاي سئوال است که چرا ساير پيامبران هيچ اجري را مطالبه نکردند و نبي اکرم (ص) براي رسالتش مطابه مزد کرد؟ قرآن خود به اين سئوال پاسخ مي دهد: بگو مزدي را که درخواست کردم چيزي است که سودش عايد خود شماست. مزد من جزء بر خدا نيست.
مراد از (( قربي )) هر که باشد مسلماً از برجسته ترين مصاديق آن علي (ع) است. فخر
رازي مي گويد: زمشخري در کشاف روايت کرده : (( چون اين آيه نازل گشت : گفتند يا رسول الله ، خويشاونداني که برما محبتشان واجب است کيانند؟ فرمود : علي و فاطمه و پسران آنها ))
از اين روايت ثابت مي گردد که اين چهار نفر (( قرباي )) پيغمبراند و بايست از احترام و دوستي مردم برخوردار باشند و در اين مطلب از چند جهت مي توان استدلال کرد:
1- آيه (( الا الموده في القربي ))
2- بدون شک پيغمبر فاطمه را بسيار دوست مي داشت و مي فرمود : (( فاطمه پاره تن من است بيازارد مرا هر آنچه که او را بيازارد )) و نيز علي و حسنين را دوست مي داشت.
همچنانکه روايات بسيار و متواتر در اين باب رسيده است. پس دوستي آنان برهمه امت واجب است. زيرا قرآن مي فرمايد: (( از پيغمبر پيروي کنيد شايد راه بيابيد و هدايت شويد )) و اينها دلالت مي کند که دوستي آل محمد – که علي و فاطمه و حسنين هستند – برهمه مسلمين واجب است.
از پيغمبر نيز راجع به محبت و دوستي علي (ع) روايات بسيار رسيده است:
سيوطي روايت مي کند که پيغمبر فرمودند : دوستي علي ايمان است و دشمني وي نفاق
ونيز اهل سنت رواياتي از پيغمبر نقل کرده اند:
محب طبري از عايشه روايت مي کند که گفت : پدرم را ديدم به صورت علي (ع) بسيار نگاه مي کرد . گفتم : پدرجان! تو را مي بينم که به صورت علي (ع) بسيار مي نگري ؟ گفت :
دخترک ! از پيغمبر خدا شنيدم که گفت : نگاه به چهره علي (ع) عبادت است.
رمز جاذبه علي (ع)
جاذبه و محبت در درجات بالا عشق ناميده مي شود. علي (ع) محبوب دلها و معشوق انسانهاست چرا؟ و در چه جهت؟ مسلماً ملاک دوستي او جسم نيست زيرا جسم او اکنون در بين ما نيست و ما آن را احساس نکرده ايم. و باز محبت علي (ع) از نوع قرماندوستي که در همه ملت ها وجود دارد نيست. هم اشتباه است که بگوئيم محبت علي (ع) از راه محبت فضيلتهاي اخلاقي و انساني است، و حب علي (ع) حب انسانيت است. درست است علي (ع) مظهر انسان کامل بود و درست است که انسان نمونه هاي عالي انسانيت را دوست مي دارد اما اگر علي (ع) همه اين فضائل انساني را که داشت، مي داشت، آن حکمت و آن علم ، آن فداکاريها و از خود گذشتگيها، آن تواضع و فروتني و… اما اگر رنگ الهي نمي داشت، مسلماً اينقدر که امروز عاطفه انگيز و جهت خيز نبود.
علي (ع) از نظر محبوب است که پيوند الهي دارد. در حقيقت پشتوانه عشق علي (ع) پيوند جانها با حضرت حق است که براي هميشه در فطرتها نهاده شده و چون فطرتها جاوداني است مهر علي (ع) نيز جاودان است. نقطه هاي روشن در وجود علي (ع) بسيار است اما آنچه براي هميشه او را درخشنده و تابان قرارداده است ايمان و اخلاص اوست و آن است که به وي جذبه الهي داده است.
دشمن سازي علي (ع)
بحث خود را اختصاص مي دهيم به دوران خلافت چهار ساله و اند ماهه او. علي (ع) همه وقت شخصيت دو نيروئي بوده است. علي (ع) هميشه هم جذبه داشت و هم دافعه. مخصوصاً در دوران خلافت علي (ع) و همچنين دورهاي بعد از وفاتش، يعني دوران ظهور تاريخي علي (ع) دوره تجلي بيشتر جاذبه و دافعه اوست، به همان نسبت که قبل از خلافتش تماسش با اجتماع کمتر بود تجلي جاذبه و دافعه اش کمتر بود. علي (ع) دشمن ساز و نارضي درست کن است لهذا دشمنانش مخصوصاً در زمان خودش اگر از دوستانش بيشتر نبوده اند کمتر هم نبوده و نيستند. اگر شخصيت علي (ع) امروز تحريف نشود و همچنانکه بوده ارائه شود، بسياري از مدعيان دوستيش در رديف دشمنانش قرار خواهند گرفت. علي (ع) در راه خدا از کسي ملاحظه نداشت بلکه اگر به کسي عنايت مي ورزيد و از کسي ملاحظه مي کرد به خاطر خدا بود.
ناکثين و قاسطين و مارقين
علي (ع) در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد کرد و با آنان به پيکار برخاست:
دسته اول: اصحاب جمل که خود آنان را ناکثين مي ناميد، ناکثين از لحاظ روحيه پول پرستان بودند، صاحبان مطامع و طرفدار تبعيض،سخنان اول درباره عدل و مساوات بيشتر متوجه اين جمعيت است.
دسته دوم : اصحاب صفين که آنها را قاسطين مي ناميد، قاسطين روح سياست و تقلب و نفاق بود. آنها مي کوشيدند تا زمام حکومت را در دست گيرند و بنيان حکومت و زمامداري علي (ع) را در هم فرو ريزند و از طرفي معاويه و تيپ او با اساس حکومت علي (ع) مخالف بودند، آنها مي خواستند که خود مسند خلافت اسلامي را اشغال کنند، و در حقيقت جنگ با علي (ع) با آنها جنگ نفاق و دورويي بود.
دسته سوم : اصحاب نهروان يعني خوارج که خود آنها را مارقين مي خواند،روحشان روح عصبيتهاي ناروا و خشکه مقدسيها و جهالتهاي خطرناک بود.
علي (ع) نسبت به همه اينها دافعه اي نيرومند و حالتي آشتي ناپذير داشت. يکي از مظاهر جامعيت و انسان
کامل بودن علي (ع) اينست که در مقام اثبات و عمل با فرقه هاي گوناگون و انحرافات مختلف روبه رو شده است و با همه مبارزه کرده است. گاهي او را در صحنه مبارزه با پول پرستها و دنيا پرستان متجمل مي بينيم، گاهي هم در صحنه مبارزه با سياست پيشه هاي ده رو و صد رو ، گاهي با مقدس نماهاي جاهل و منحرف.
پيدايش خوارج
خوارج يعني شورشيان ، پيدايش آنان در جريان حکميت است. در اينجا به عنوان يک فرقه مذهبي دست به فعاليت زدند. در ابتدا يک فرقه ياغي و سرکش بودند به همين جهت (( خوارج )) ناميده شدند ولي کم کم براي خود اصول عقائدي تنظيم کردند و حزبي که در ابتدا رنگ سياست داشت، تدريجاً به صورت يک فرقه مذهبي در آمد و رنگ مذهب به خود گرفت، مذهب خوارج تحت عنوان وظيفه امر به معروف و نهي از منکر به وجود آمد. وظيفه امر به معروف و نهي از منکر قبل از هر چيز دو شرط اساسي داشت: يکي بصيرت در دين و ديگري بصيرت در عمل.
بصيرت در دين: همچنانکه در روايت آمده است اگرنباشد زيان اين کار از سودش بيشتر است
بصيرت در عمل :لازمه دو شرطي است که در فقه از آنها به (( احتمال تأثير )) و (( عدم ترتب مفسده )) تعبير شده است و مال آن به دخالت دادن منطق است در اين دو تکليف.
خوارج نه بصيرت ديني داشتن و نه بصيرت عملي. مردمي نادان و فاقد بصيرت بودند بلکه اساساً منکر بصيرت در عمل بودند زيرا اين تکليف را امري تعبري مي دانستند و مدعي بودند بايد چشم بسته انجام داد.
عقيده خوارج درباره خلافت
اينها در باب خلافت در مقابل شيعه قرارگرفته اند که مي گويد خلافت امري است الهي و خليفه بايد تنها از جانب خداوند تعيين گردد و هم در مقابل اهل سنت قرار دارند که مي گويند خلافت تنها از آن قريش است.
دموکراسي علي (ع)
امير المومنين با خوارج در منتهي درجه آزادي و دموکراسي رفتار کرد. او خليفه است و آنها رعيتش. هرگونه اعمال سياسي برايش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتي سهميه آن ها را از بيت المال قطع نکرد، به آنها نيز همچون ساير افراد مي نگريست. اين مطلب در تاريخ زندگي علي (ع) عجيب نيست اما چيزي است که در دنيا کمتر نمونه دارد.
مميزات خوارج
روحيه خوارج روحيه اي خاصي است، ما هم جنبه هاي مثبت و زيبا و هم جنبه هاي منفي و نازيباي روحيه آنها را که در مجموع روحيه آنها را خطرناک بلکه وحشتناک کرد ذکر مي کنيم:
1- روحيه اي مبارزه گرو فداکار داشتند و در راه عقيده و ايده خويش سرسختانه مي کوشيدند.
2- مردمي عبادت پيشه و متنسک بودند. شبها را به عبادت مي گذراندند، بي ميل به دنيا و زخارف آن بودند.
3- خوارج مردمي جاهل و نادان بودند. در اثر جهالت و ناداني حقايق را نمي فهميدند و بد تفسير مي کردند و اين کج فهميها کم کم براي آنها به صورت يک مذهب و آئيني درآمد که بزرگترين فداکاريها را درراه تثبيت آن از خويش بروز مي دادند.
4- مردمي کوته ديد و تنگ نظر بودند. در افقي بسيار پست فکر مي کردند. اسلام و مسلماني را در چهارديواري انديشه هاي محدود خود محصور کرده بودند. در امير المومنين (ع) از دو نظر بر آنان عيب مي گيرد و دافعه او از دو سو آنان را دفع مي کند: يکي از نظر که گناه را به غير مقصر نيز تعميم داده اند و او را به مواخذه گرفته اند و ديگري از اين نظر که ارتکاب گناه را موجب کفر و خروج از اسلام دانسته يعني دايره اسلام را محدود گرفته اند که هر که پا از حدود مقررات بيرون گذاشت از اسلام بيرون رفته است.
سياست قرآن بر نيزه کردن
سياست قرآن برنيزه کردن سيزده قرن است که کم و بيش ميان مسلمين رائج است. سياست قرآن بر نيزه کردن از طرف استفاده چي ها رائج مي گردد. درسهائي که از اينجا بايد آموخت:
1- درس اول اينست که هر وقت جاهلها و نادانها و بي خبرها مظهر قدس و تقوا شناخته شوند و مردم آنها را سمبل مسلمانان عملي بدانند وسيله خوبي به دست زيرکهاي منفعت پرست مي افتد. اين زيرکها همواره آنها را آلت مقاصد خويش قرار مي دهند و از وجود آنها سدي
محکم جلوي افکار مصلحان واقعي مي سازند. استعمار غرب تجربه فراواني در استفاده از اين وسيله دارد و در موقع خود از تحريک کاذب احساسات مسلمين خصوصاً در زمينه ايجاد تفرقه ميان مسلمين بهره گيري مي نمايد.
2- درس دوم اينست که بايد کوشش کنيم طرز استنباطمان از قرآن صحيح باشد. قرآن آنگاه رهنما و هادي است که مورد تدبر صحيح واقع شود، عالمانه تفسير شود، از راهنمائيهاي اهل قرآن که راسخين در علم قرآنند بهره گرفته شود. تا طرز استنباط ما از قرآن صحيح نباشد و تا راه و رسم استفاده از قرآن را نياموزيم از آن بهره مند نخواهيم گشت.
لزوم پيکار با نفاق
مشکل ترين مبارزها مبارزه با نفاق است که مبارزه با زيرکهائي است که احمقها را وسيله قرار مي دهند. اين پيکار از پيکار با کفر به مراتب مشکلتر است. زيرا در جنگ با کفر مبارزه با يک جريان مکشوف و ظاهر و بي پرده است و اما مبارزه با نفاق، در حقيقت مبارزه با کفر مستور است. نفاق دو رو دارد؛ يک رو ظاهر که اسلام است و مسلماني و يک رو باطن که کفر است و شيطنت و درک آن براي توده ها و مردم عادي بسيار دشوار و گاهي غير ممکن است و لذا مبارزه با نفاقها غالباً با شکست برخورد مي کند زيرا توده ها شعاع درکشان از سرحد ظاهر نمي گذرد و نهفته را روشن نمي سازد و آنقدر برد ندارد که تا اعماق باطنها نفوذ کند.
علي (ع) امام و پيشواي راستين
سراسر وجود علي (ع)، تاريخ و سيرت علي (ع)، خلق و خوي علي (ع)، رنگ و بوي علي (ع) ، سخن و گفتگوي علي (ع) درس است و سرمشق است و تعليم است و رهبري است. همچنانکه جذبه هاي علي (ع) براي ما آموزنده و درس است، دفعهاي او نيز چنين است. ما معمولاً در زيارتهاي علي (ع) و ساير اظهار ادبها مدعي مي شويم که ما دوست دوست تو، و دشمن دشمن تو هستيم. تعبير ديگر اين جمله اينست که ما به سوي آن نقطه مي رويم که در جو جاذبي تو قراردارد و تو جذب مي کني و از آن نقاط دوري مي گزينيم که تو آنها را دفع مي کني.
آنچه در بحثهاي گذشته گفتيم گوشه اي از جاذبه و دافعه علي (ع) بود. مخصوصاً در مورد دافعه علي (ع) به اختصار برگزار کرديم، اما از آنچه گفتيم معلوم شد که علي (ع) دو طبقه را سخت دفع کرده است:
1- منافقان زيرک
2- زاهدن احمق
همين دو درس، براي مدعيان تشيع او کافي است که چشم باز کنند و فريب منافقان را نخورند، تيز بين باشند و ظاهر بيني را رها نمايند، که جامعه تشيع در حال حاضر سخت به اين دو درد مبتلا است.