با تمام محبت، با تمام دلسوزی به سراغ آن گروهی که از صمیم دل یا حسین یا حسین میگویند، میرویم و میگوییم: برادر و خواهر باصفا، حسین حسینت را با صمیمت بگو، اما زمینه انسانیت این کار، «آگاهی» است، کمی هوشیاری است، مبادا حسین حسین گفتنت در راه ضد حسین مورد استثمار و بهرهکشی قرار گیرد.
نهضت حسینی(ع) منشأ فرهنگ پویا و انسانسازی است که از رهگذر امر به معروف و نهی از منکر نیرویی هدایتگر در امتداد تاریخ ایجاد نموده و آرمانخواهی اسلامی را تبدیل به برنامهای قابل دسترسی کرده است. شهید آیتالله دکتر بهشتی که شعله عاشورا جانش را شیفته خود ساخته بود در راستای معرفی و احیای این فرهنگ جابهجا به تبیین اهداف نهضت حسینی پرداخته و یافتههای ارجمند خود را با مخاطبش بویژه نسل نوجو و جستوجوگر در میان گذاشته است.متن حاضر بخشی از تعالیم آن شهید جاودانه در تشریح فلسفه قیام اباعبداللهالحسین(ع) ذیل تفسیر آیه ۸۵ سوره بقره است که ضمن جلسات هفتگی تفسیر قرآن کریم که در فاصله سالهای ۱۳۵۵-۱۳۴۹ برگزار میشد، بیان شده است.
ایشان با نقد کجرویها و بیتفاوتی در برابر آنها، خطر انحراف از فلسفه قیام امامحسین(ع) را گوشزد میکند و نگرانی خود را از خالی شدن نهضت حسینی از مفهوم و محتوا بیان میدارد و با روشنبینی و جسارت علمی بر تحریفات عاشورا میشورد.لازم به ذکر است که خوانش این مطلب با درک حال و هوای آن سالها تأملبرانگیزتر خواهد بود. مکتوب حاضر از سوی بنیاد حفظ و نشر آثار شهید آیتالله دکتر بهشتی برای نخستین بار جهت انتشار درا ختیار صفحه اندیشه روزنامه ایران قرار گرفته است.
میگویند: شما یا حسین یا حسین این مردم را که از صمیم قلب در این ایام حسین حسین میگویند، بیارزش میدانید؟ میگویم هرگز، باارزش است. دروغ میدانید؟ هرگز، بیشتر کسانی را که من میشناسم در آن ایام با سوز جگر یا حسین یا حسین میگویند، راستی یا حسین میگویند. من شکی در این ندارم. اما میگویم به این اکتفا نکنیم. این را حد نصاب ندانید، این را غیر قابل انتقاد ندانیم. درست مانند عاطفه پاک آن مادری که بچهها را لوس و ننر بار میآورد. عاطفه است، راستی هم عاطفه است. اما در حد نصاب نیست! قابل انتقاد هست! زیان بخش هست! هیچ منافاتی ندارد.
من تعجب میکنم از دستهای که یک بامشان دو هوا دارد، سؤال است که چرا تعجب میکنی؟ چون بامهای ما عموماً دو هوا و چند هوا دارد! زمانی در برابر آینه تمام نمای حقیقت قرار میگیرم، تعجب میکنم. ولی وقتی سراغ واقعیتها میآیم حق با شماست، تعجبی ندارد. وقتی کسانی را که علی علی میگویند و دهان آنها کف میکند و بیحال میشوند را میبینند از آنها انتقاد میکنند. میگویند: آقا اگر تو راستی علی دوست هستی، چرا چنین و چرا چنان میکنی؟! اما همانها وقتی به یا حسین یا حسین برخورد میکنند اصلاً یادشان میرود. این جا دیگر از ضابطههای انتقادی خبری نیست و حال آن که ضابطههای حق و حقیقت عام و کلی است، شامل همه است. همه آنهایی که با صمیمیت یا حسین یا حسین میگویند و همه آنهایی که با صمیمیت یا علی یا علی میگویند، در این صمیمیت شکی نیست و بر این که ازاین نظر و مطلب باید حقش شناخته شود تردیدی نیست. در این هم شکی نیست که ولایت علی(ع) و اهل بیت پیغمبر (ص) ممکن است درست مانند مهرِ آن مادرِ دلسوزِ، بچه را لوس و نُنُر تربیت کند، در این حالت با همه پاکیاش مضر است و ممکن است مانند عاطفه و مهر مادرِ هوشمند روشن بین درآید،درآن موقع است که هم سخت وهم مفیداست وهم پرارزش.
سؤال میکنند: آیا واقعاً همه افرادی که در کشورهای بودایی پای مجسمه بودا نیایش میکنند، گریه و زاری و کرنش میکنند، این عملها و نیایشها مگر از صمیم قلب آنها نیست؟ مگر از صمیم جانشان ریشه نگرفته است؟ ولی آیا طبق منطق اسلام، صِرف این که این نیایش از صمیم قلب برمیخیزد، کافی است که بگویید پس بودایی را هم به راه خود بگذار؟ از بودایی پایینتر را فرض کنید، مگر آنها که پای بتها در عصر پیغمبر(ص) به گریه و زاری و نیایش مینشستند و برمی خاستند، مگرهمه دروغ بوده است؟ آیا بیشتر آنها از صمیم قلب نیایش نمیکردند؟ طلب حاجت نمیکردند؟ آیا به دروغ بت میپرستیدند؟ پس صرف این که کاری از روی اخلاص انجام شود، کافی نیست؛ بلکه ارزشیابی با ضابطههای اسلام، قرآن، با ضابطههایی که خود پیغمبر، خود مولا امیرالمؤمنین(ع) و سیدالشهدا(ع) در اختیار ما قرار گذاشتهاند، باید صورت بگیرد.
با تمام محبت، با تمام دلسوزی به سراغ آن گروهی که از صمیم دل یا حسین یا حسین میگویند، میرویم و میگوییم: برادر و خواهر باصفا، حسین حسینت را با صمیمت بگو، اما زمینه انسانیت این کار، «آگاهی» است، کمی هوشیاری است، مبادا حسین حسین گفتنت در راه ضد حسین مورد استثمار و بهرهکشی قرار گیرد. ببینیم حسینی که به عشقش میگرییم و به راستی میگرییم، به عشقش ضجه میکنیم و به راستی ضجه میکنیم، به عشقش پول خرج میکنیم و به راستی خرج میکنیم. (آنهایی که برای خودنمایی خرج میکنند، انسان با آنها طرف بشود ارزش ندارد، آنها منافقاند. ما فعلاً آنها را میگوییم که در آنها خلوص و صفایی است) بگو این حسین چرا کربلا آمد؟ و چرا کشته شد؟
از گذشته به زمان حال بیا، آینده را هم نگاه کن، سرگذشت زنده مولای مان حسین(ع) را به دقت مطالعه کن، ببین چه شد که حسین(ع) مدینه را پشت سر گذاشت و به مکه آمد؟ در آن روزهایی که همه مسلمانها به سمت مکه، برای مراسم حج هجوم آوردند، در روز هفتم به جای این که به سمت عرفات کوچ کند،به سمت کوفه حرکت میکند، چرا؟ این چراها را مطالعه کن، از زبان چه کسی؟ از زبان دین، یا از زبان تاریخ نقادی شده، تصدیق شده یا اگر زبان تاریخ تصدیق شده در اختیارت نیست، یک کتاب این طور میگوید و کتاب دیگر چیز دیگری میگوید، هر دو هم اثر محققان عالیقدر است، هردو را مطالعه کن. اگرحقیقت برای تو روشن نشد، سراغ قرآن برو.
مگر بیخود بود که پیغمبر(ص) و جانشین به حقش علی(ع) فرمودند و تأکید کردند: هر وقت فتنههای گمراه کننده، راه حق و حقیقت را بر شما همچون تاریکی شب، مشتبه کرد«علیکم بالقرآن»، سراغ قرآن بروید و ببینید قرآن چه میگوید؟ این قرآن هدایت است و در چنین مواردی اصل است و حق را از باطل جدا میکند.
بیا حسین(ع) را با محک قرآن، با ملاکها و ضابطههای قرآن مطالعه کن. ببین چگونه میتواند باشد! بعد هر جای این تاریخ که هماهنگ با قرآن بود، برایت روشنگر خواهد بود و هر جا را که دیدی پشتوانه قرآنی ندارد، از اعتبار ساقط کن. حالا ببینید یک بحث از نهضت حسینی را که با قرآن هماهنگ است و از قرآن پشتوانه دارد نقل میکنم، حضرت همواره اثبات میفرمود: شماری، اگر که با زبانشان نپرسند، با نگاههایشان میپرسند که چه منظوری از این حرکت داشتید؟ خود امام(ع) در پاسخ این سؤال توضیحاتی میدهد، بعضی جاها به صورت خصوصی برای یک نفر بیان میکند، بعضی جاها به چند نفر از نزدیکان، بعضی جاها عمومی است. من از جوابهای خصوصی صرفنظر میکنم و سراغ توضیحات عمومی میروم.
در سیره امام(ع)، نویسندگان مکرر و متعدد نقل کردهاند که امام(ع) در توضیح حرکتش فرمود:
ای مردم با ایمان! امروز میبینم حق پایمال میشود، باطل حکومت میکند. با معروف مبارزه میشود، از منکر حمایت میشود، طرفداران حق پایمال میشوند، خودفروختگان به باطل تشویق میشوند، در چنین شرایطی یک انسان باایمان متعهد نمیتواند آرام بگیرد و به جهاد، تلاش و کوشش در راه خدا کشیده میشود، چون باایمان و متعصب است. این ایمان برایش دلخوش کن نیست؛ بلکه ایمان برایش راه زندگی است. مگر نه این است که پیغمبر(ص) فرموده است: در چنین شرایطی بیکار نشستن و دست روی دست گذاشتن گناهی بس بزرگ است. مگر نه این است که قرآن کریم در صدها آیه، بیتفاوت ماندن در چنین شرایطی را گناهی بزرگ میشمارد؟
ای مردم! من خود دیدم و ما خود دیدیم مردان پاک و مجاهد، انسانهای باایمانی را که ایمان برایشان سخت تعهدآور بود دستگاه پلید معاویه از خانه و کاشانه بیرونشان کشید، به سوی شام برد، در آنجا تهدیدشان کرد که از حقگویی و حمایت از حق دست بردارید. آنها تحت تأثیر این تهدید قرار نگرفتند، دستگاه پلید معاویه اینها را نابود کرد و به نابود کردنشان اکتفا نکرد، در افکار عمومی آنها را لگدمال کرد، مردان پاکی چون حجر بن عدی و عمرو بن حر، سیدان و شیعیان خالص مولا(ع) به دست عمال معاویه در کنار پایتخت حکومت اسلامی آن روز، سر به نیست شدند. آیا نمینگرید در چنین شرایطی این سعادتمندان چگونه شهید شدند.
جالب این است که درست آن طور که سیدالشهدا(ع) در چند جمله بیان فرموده بود، دستگاه معاویه کسانی را که پیرامون این حکومت پلید به نام مسلمان و با شعارهای اسلامی دین و دنیایشان را میفروختند، در افکار عمومی، مسلمان ممتاز و درجه یک معرفی میکرد و مردان و زنان مسلمانی را که دین تا اعماق جانشان نفوذ کرده بود، نه از مرگ، نه از شکنجه، نه از زندان و نه از هیچ رنج و محرومیت دیگر میترسیدند، آنها را به عنوان کسانی که گرایشهای ضد اسلامی و مذهبی دارند معرفی میکرد!
آیا امام(ع) میتوانست در چنین شرایطی که مؤمنان خالص -که ایمان و اسلام برایشان مکتب است- به صورت کسانی که گرایشهای ضد اسلام دارند، معرفی میشدند و با چنین مرزبندی، انحراف افکار عمومی مسلمانان از حقیقت تابناک ایمانی صورت میگرفت و در مقابل، یک مشت تجلیات توخالی و درون تُهی به نام مذهب مورد تجلیل قرار میگرفت، در چنین شرایطی امام حسین فرزند دلبند پیغمبر، فرزند علی و فاطمه ـ سلامالله علیهم اجمعین ـ چگونه میتوانست بیتفاوت بماند؟
نه امام حسن بیتفاوت میماند، نه امام حسین، نه موسی بن جعفر، نه امام رضا، نه حضرت جواد، نه حضرت عسکری، نه حضرت صادق ـ سلامالله علیهم اجمعین ـ همه اینها میکوشیدند با در نظر گرفتن حدود و امکانات زمانشان در برابر این کجرویها بیتفاوت نمانند. چرا؟ برای این که اینها دین و ایمانشان برایشان مکتب سعادت آور بود نه دلخوش کننده.
وقتی علی(ع) در دل شب در مناجاتش با خدا ضجه میزند، خطاب میکند، خداوندا! این بنده تو اگر از او خطا و گناهی سر زده است، با چه رویی در روز رستاخیز به سوی تو آید! ای شیعه علی از این مناجات علی(ع) چه میفهمی؟ از این میفهمیم که با ذکر یاعلی و یاحسین گفتن، حساب تمام تعهدها واریز میشود؟ از این میفهمی که با همین محبت خالص و مخلصانه اما بدون عمل، بدون این که توأم با عمل به واجبات و اجتناب از محرمات، توبه از گناه و توبه از مسامحه و سهلانگاری در ادای وظیفه باشد، بدون این که همراه با اینها باشد، آیا میتوانی در راه نجات قرار گیری؟
حسین(ع) سفینه نجات است بله که سفینه نجات است. اما کدام حسین؟ هر کس بر این سفینه سوار شود، به سوی نجات میرود، اما باید سوار شود، مانند اهل بیت(ع) و پیشوایان پاک از اهل بیت پیغمبر، مانند کشتی نوح است. هر کس در آن سوار شود نجات مییابد و هر کس از آن دوری جوید، غرق میشود اما سوار شدن چیست؟ دوری گزیدن چیست؟
اگر در آن زمان هم آژانس مسافرتی وجود داشت و بلیت مسافرت با کشتی نوح را میفروختند و بعضی روی عشق و علاقه به سوار شدن این کشتی میرفتند با قیمتهای گزاف، این بلیت را میخریدند، اما نمیرفتند و سوار نمیشدند، آیا باز هم نجات پیدا میکردند؟ معلوم است که صرف علاقه و پول خرج کردن تنها و بلیت خریدن برای نجات کافی نیست بلکه باید سوار شد، شیعه علی بودن یک وقت به معنای فقط بلیت خریدن است، با بلیت خریدن گمان نمیکنم کسی برنده باشد اما گاهی به معنای دنبال علی رفتن است.
ما فقط میخواهیم این کلمه تشیع (که کلمهای عربی و به معنای دنباله روی است)، توخالی نشود، در مورد ولایت هم چنین است. یکی از عیبهای این کلمات عربی برای ما مردمی که عرب زبان نیستیم همین است که به آسانی میشود آن را توخالی کرد. چون ریشه کلمه را غالباً نمیدانیم. ولی این که علاجش آسان است،لازم نیست ما فوری کلمات عربی را عوض کنیم بلکه روشنگری میکنیم، به همه کسانی که نَفَس مان به آنها میرسد، معنای دقیق این کلمات را بگوییم، آقا تشیع یعنی پیروی ودنبالهروی.
اکنون من با صراحت و قاطعیت میگویم هر کس دنبالهرو علی(ع) است، نجات پیدا میکند، هیچ شکی هم در این ندارم. همچنین کلمه ولایت یعنی همپیمانی، هر کس هم پیمان علی(ع) و حسین(ع) است نجات پیدا میکند، من شکی در این ندارم.
عاشورای حسین(ع) را زنده نگه دارید، زندهای که تحریف نشده باشد، در برخوردمان با مردمی که با خلوص نیت اما بدون هوشیاری کارهایی میکنند، با محبت برخورد کنیم، بیدارشان کنیم، بگوییم، برادر و خواهر مسلمان! ای برادرِ حسین(ع) دوست! ای خواهرِ حسین(ع) دوست! اگردوست حسین(ع) هستی درست دوستی کن، این دوستی را با همپیمانی با ولایت همراه کن، با دنباله روی و تشیع همراه کن تا برای خودت و جامعهات سرچشمه سعادت شود.
اینها را با محبت روشن کنیم، پرخاش نکنیم. لااقل در این دوره از حرکتشان هیچ لازم نیست پرخاش کنیم، با چهرهای گشاده، زبانی آرام و منطق روشن با آنها روبه رو شوید، تماس بگیرید، از آنها بخواهید این محبت باصفا، این… این کوششها، این مغزها را در مسیری صحیح به کار اندازند. آنهایی هم که حسین(ع) برایشان یکسان است، عزاداری حسین(ع) برایشان دکان است. یا دکانِ روزی است، یا دکان جاه و جلال و شکوه و جبروت، کاری کنید تا اول روشن شوند و اگر باز به کارهایشان ادامه دادند، آن وقت چه باید کرد.
ولی به هرحال در شرایط کنونی وظیفه برادران و خواهرانی که به راستی عشق حسین(ع) در دل آنها موج میزند، به راستی ولایت علی(ع) در جان آنها خانه گرفته، عشق ولایتی که با ایمان به حسین(ع) و ایمان به خدا به هم پیوسته است و از هم جدا نیست و همه در یک راه قرار دارد، یکی از وظایف آنها این است که یک دو نفر یا یک گروه کوچک را با منطقی روشن با اهداف عاشورا آشنا کنند.
عصر ما عصر روشنگری است، نمیگویم عصر کارهای دیگر و تلاشهای دیگر نیست، ولی روشنگری، در مراحل نخستین و اساسی کوششهای یک مسلمان قرار دارد. من گاهی حتی از بعضی رفقای خیلی دوست داشتنی خودم دیدهام که کیفیت برخوردشان با کسانی که با آنها هم عقیده نیستند، در همان مرحله اول آنها را زده کرده است، اشتباه نکنید! شما باید در برخورد اولیه منطقی باشید تا آنها را به حسین(ع)، به مولا(ع) نزدیکتر کنید. آنها را به خدا نزدیکتر کنید. نزدیکی به حسین(ع) واقعی و علی(ع) واقعی، خود به خود نزدیکی به خدا است. چون اینها راهی جز راه خدا ندارند. بکوشید تا اسلام، دین، تشیع، ولایت، حسین دوستی، عزاداری، همه اینها، به راستی «راه» باشد، تعهد بیاورد، مسیر مشخص کند تا دیگر از آنها به عنوان افیون جامعه نام برده نشود.
من امشب چه بگویم درباره امام حسین(ع) و چه بگویم درباره آن مردان برجستهای که در رکابش بودند؟!
در سفری که توفیق داشتم به تربت پاک حسین(ع) و شهدای دیگر تشرف پیدا کنم، در برابر آن جایی که به عنوان قبور شهدا در حرم حسین(ع) است، ایستاده بودم، در زیارت آنها بخصوص در گفتن یک جمله خیلی تکان خوردم، آن جمله این است: «یا لیتنا کُنّا معکم فَنَفُوزَ فوزاً عظیماً»؛ (ای پاکبازان راه خدا، ای کاش ما هم با شما بودیم تا به سعادت بزرگ میرسیدیم.) میدانید چرا؟ موقع خواندن این جمله تکان میخوردم، حالا هم تکان میخورم، چون من خودم را در شرایط آن زمان میگذارم، میبینم یاران حسین(ع) از بزرگترین نعمت خدا برخوردار بودند، میدانید بزرگترین نعمت برای آدمی که در دلش احساس تعهد و وظیفه کند، چیست؟ نعمت دستیابی بر رهبر قابل اعتماد است.
یاران حسین(ع) چه نعمتی از این بالاتر میتوانستند داشته باشند که میفهمیدند دنبالهرو پیشوایی چون امام حسین(ع) هستند که به خودش، به راهش، به رهبریاش هیچ شک و تردیدی نداشتند.
اما پذیرش چنین امام و پیشوایی در آن شرایط بحرانی، نصیب همه کس نمیشود. آنها که نامههای پی در پی به مکه فرستادند، امام حسین(ع) را به کوفه دعوت کردند، آنها هم در نامههایشان نوشتند: ای فرزند رسول خدا! بیا، ما همه چیز داریم، شهری آباد، باغهایی پر میوه، باصفا، زندگی پر رونق؛ اما یک چیز کم داریم، امام، پیشوا و رهبر نداریم. بیا امام، پیشوا و رهبر ما باش. آنها پیشوا و امام را میخواستند. اما وقتی حسین(ع) آمد و اوضاع دگرگون شد و نماینده حکومت جبار یزید تمام راهها را بر نهضت حسینی بست، وسوسهها آمد و آنها را از چنین امامی دور کرد.
اکنون میدانید چرا وقتی در برابر تربت پاک شهدا میایستیم عرض میکنیم: «یا لیتنا کنّا معکم فَنَفُوزَ فوزاً عظیما»؟ چون از یک طرف به نعمت بزرگ، یعنی وجود امام، پیشوا و رهبری که تا پیوستگی به خدا، مقام و منزلت بیت وحی خدا قابل اعتماد است، دسترسی داشتند. و همین طور این لیاقت را میبینیم که چطور این انسانهای پاک لیاقت داشتند به دنبال چنین امامی بروند؟! همان طورکه مکرر شنیدهاید این لیاقت به صورت خاص در یک انسان موفق دیگر در روز عاشورا و در آن شرایط سهمگین روی آورد و او، حربن یزید ریاحی است.
انسان در شرایط حُر باشد و از آن توفیق بهرهمند شود، خیلی است. او یک سرباز ساده نیست، یک افسر و فرمانده است، نخستین مأموریت برای جلوگیری از آمدن امام(ع) به کوفه به او داده شده است. این مأموریت که با نجابت هم همراه است، انجام گرفت. کاروان حسینی را به سرزمین کربلا آورده است. از این به بعد هم دیگر مسئولیت فرماندهی بر دوش او نیست، کار دست دیگری است. این بار رهبری جنگ یا بر دوش عمربن سعد است یا بر دوش شمر بن ذی الجوشن، اما او افسر است، در آن صحنه کارزار ایستاده و میاندیشد، ببینید این جاست که عاطفه با اندیشه همراه میشود. به این صحنه مینگرد، در این میدان چه چیزهایی مقابل هم ایستادهاند، چه کسانی رودر روی هم ایستادهاند؟ چه کسانی با هم پیکار میکنند؟ من که حربن یزید ریاحی هستم به چه نام به این میدان آمدهام؟ به این کارزار آمدهام؟ با خود فکر میکند به چه حساب آمدهام؟ با خود فکر میکند و به نتیجه میرسد.
این فکرها برای عمر بن سعد هم هست، حتی در برخی از مراحلی که در تاریخ از قول او نقل میشود، این فکرها بر عمربن سعد به صورتی بارزتر هم آمده است، باید هم این طور باشد، چون عمربن سعدبنابیوقاص است، پدر او از سرداران سپاهیان اسلام است، اگرچه در زمان مولا(ع) بیطرفی را انتخاب کرد، که آن هم در جای خودش گناهی بود. ولی بالاخره از خانوادهای است که در تاریخ اسلام نقش دارند. اما او به کدام سو کشیده شد؟ حرّ به کدام سو میاندیشد و به یک نتیجه روشن میرسد. که باید به صف حسین(ع) بپیوندد؟ چه موقع؟ در لحظاتی که امید پیروزی برای یک افسر آشنا به فنون جنگ و مبارزه، امری موهوم نمیتواند باشد و پیوستن به حسین(ع) یعنی کشته شدن و شهادت با افتخار چیست؟ افتخار یعنی با روسفیدی در درگاه خدا حاضر شدن. حساب خدا که بیاید، دیگر افتخارات زیر پا میرود. پس هر دو یکی است.
از امام نقل میکنند، در این لحظه حساس فرمود:
«اِن لم یَکُنْ لکم دینٌ، فَکُونوا أحراراً فی دُنیاکم.»
اگر دین ندارید لااقل در دنیای تان آزادمرد باشید.
حر به این نتیجه میرسد که باید به سوی امام حسین(ع) بیاید، حالا همه ما در ذهن خودمان آمدن حر را تصور کنیم، هیچ شائبه و نکته تاریکی در فکر، قلب و جان حُر باقی نمانده است، به جز یک نکته که میگوید: ای کاش من پیش از این که راه را بر حسین میبستم به این فکر میافتادم. این گناه بزرگ که مانع شد حسین(ع) به راه سومی که خودش انتخاب کرده بود برود، در نظرش به صورت یک نقطه شک باقی مانده است. با خودش میگوید: این مشکل را هم پیش امام و پیشوایم میبرم. ببینم امامم درباره این شک چه میگوید؟!
به سوی خیمههای حسین(ع) میتازد، اطرافیان خیال میکنند او افسر مهاجم است، اما او علامت میدهد که من به سوی شما آمدهام و قصد جنگ ندارم، میآید در برابر امام حسین(ع) میایستد، چون یک شیعه مخلص، به عنوان یک موالی مخلص، کسی که ولایت تشیع در او زنده و تابناک است. از امام و پیشوایش سؤال میکند: ای حسین بن علی! من آمدهام اما سؤالی دارم: آیا این آمدن من، این توبه من از راه باطل به حق، قبول است؟ آیا دیر نشده است؟ آن امام و پیشوای بزرگ حر را نوازش میکند، به او اطمینان میدهد که دیر نشده! باز هم به وقت آمدی، باز هم به موقع توبه کردهای.
توبه صحیح حتی در آخرین لحظات زندگی از نظر اسلام قبول است. اما توبه صحیح فقط اینگونه است. توبه حر توبهای است که در آخرین لحظات زندگی او روی داده است، اما توبهای صحیح است چون واقعاً عوض شده است. واقعاً راهش را عوض کرده است. میآید سراغ امام حسین(ع)، امام به او اطمینان میدهد کهای حر! توبه تو قبول است. حالا ما در برابر تربت پاک حربن یزید ریاحی با تمام خلوص و صفا میایستیم و میگوییم: «السّلام علی الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین» و با کمال صمیمیت به این یاران پاک باز میگوییم: «یا لیتنا کنّا معکم فَنَفُوزَ فوزاً عظیما».
http://www.taamolnews.ir/fa/news/58815/%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%AB%D8%A7%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D8%A7%D9%87