حکایت دلتنگی

⛱ و اما امان و فغان از دلتنگی های یک طرفه و بی تابی های یکجانبه. همان وقتی که یکی عاشق است و دیگری فارغ، یکی انبار باروت است و دیگری گلوله برف، یکی می خواهد و دیگری نمی فهمد، یکی می سوزد و دیگری تنها می نگرد و هیچ گاه به خود زحمتی نمی دهد تا مرحمی بر دل بی تاب عاشق باشد. این نوع دلتنگی جان آدم را به لب می رساند، عمر انسان را تباه می کند و هر آنچه از لذایذ دنیاست از آدمی می گیرد.

⛱ و حالا این منم با سری پر شور، دلی شیدا و چشمانی رسوا که با تمام وجود می گویم: “دلم برایت تنگ شده ” و این یعنی؛ بدون تو نمی توانم، وقتی نیستی یک چیزی کم دارم، تنها عطر وجود تو مرا آرام می کند و به هنگامۀ نبودن هایت این دلِ دیوانه انتقام سختی از من می گیرد. پس باش، لبخند بزن، مرا در آغوش بگیر و برایم شعر وصال بخوان تا در گوش هایت کلام محبت زمزمه کنم و سرمست از وصال تو عاشقانه هایم را به پای مهربانی هایت بریزم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *