خم ابروی تو ریاضی دان ها را شاعر می کند

⛱ محبوب بی همتای من! دلبر عزیزتر از جانم! دوران ناز و نیاز به سر آمده و اکنون وقت دل و دلدادگی است، گل گفتن و گل شنفتن، دو چشم یار دیدن و ابروی کمانه بالا انداختن، جام شراب سر کشیدن و زلف یار در دست گرفتن و خلاصه حالا بخت با ما یار است و باد بر وفق مراد ما می وزد و می خواهد کشتی طوفان زده عاشقانه هایمان را به ساحل آرامش برساند پس باید «به جانش جان فدا کرد تا توانی.» تو طرب انگیز و رعنا همچون سپیداری و من با تلاطم درونم مشتاق دیدارت هستم. پس اکنون دیگر چه باک از دنیا و شر و شورش، شراب تلخ را سر بکش و در گوش هایم حرف محبت زمزمه کن که: «شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد».

⛱ من تو را دوست دارم به حرمت عشق و به تو عشق می ورزم به حرمت دوست داشتن. برای من کندوان چشمانت لانه ی زنبور عسلی است که هر بار با یک نظر گوشه ای از دلم را نیش می زند و با هر پلکی که بر هم می زنی برق نگاهت جرقه ای می شود بر خرمن عاشقانه های وجودم. پس حق بده نتوانم چشم در چشم تو بیاندازم در حالی که می دانم تو از نسل نادرشاهی و کسی نباید خیره به تو نگاه کند. تنها گاه گاهی از دور می ایستم و همچون آهوان صحرا خرامان خرامان راه رفتنت را به نظاره می نشینم و شکوه خلقت خدای زیبا آفرین را تحسین می کنم. عزیز تر از جانم! محبوب زیبا و دلنشینم. گرمای نگاهت قند دلم را آب می کند پس دیگر این گونه زلف بر باد مده تا بنیان وجودم را از ته دل جدا نکنی.

#دلنوشته
#غارتنهایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *