خودآگاهی و استحمار

خلاصه كتاب : محمد قلعه نوعي- استحمار عاملي است براي انحراف يا اغفال ذهن از”خودآگاهي انساني” و”خودآگاهي اجتماعي” ومشغول داشتن آن به هر”حق” يا “باطلي” “مقدس”يا “نا مقدس”. استحمار کهنه “مذهب”بود و عامل استحمار نو”هرگونه جنگ زرگري”. ونام هاي استحمار کهنه:زهد-اخلاق-شعر-قوميت پرستي-گذشته پرستي-فلسفه-شکر  …ودر استحمار نو:تخصص و تحقيق-علم-قدرت-پيشرفت و آزادي جنسي- آزادي زن-تقليد و غيره…..
شناسنامه :
عنوان كتاب: خودآگاهی و استحمار
پديد آورنده: دکتر علی شریعتی
انتشارات : بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی
مشخصات نشر: تهران، بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی ، 1386.
مشخصات ظاهري:  رقعی –  تعداد صفحه 84
شابك:  9649307710
وضعيت فهرست نويسي: فيپا

فریب بزرگ
آگاه باشیم که ” اشباع علمی ” خود را از نظر فکری ، اشباع یافته  احساس نکنیم . که خیال کنیم که از نظر فکری به منتهای درجه یک انسان آگاه رسیده ایم . و این یک نوع فریب بسیار بزرگ است که خاص تحصیل کرده ها است . فریبی که یک آدم عامی کمتر دچار آن می شود تا یک عالم . خطر عالم شدن اما جاهل ماندن .
انتخاب تعیین کننده :
اکنون جوامع جهان سوم با اینکه از لحاظ علمی و صنعتی در سطح پایینی هستند اما مجهز به سلاح جدیدی هستند که به آنها قدرت داده که در برابر غرب با تمام تسلسحاتش بایستند.
آنها فقط مسلح به یک چیز فکر ایمان یک ایدولژی یک هدف و یک آگاهی روشنبینانه هستند
امروزه در دنیا چی با چی می جنگد؟
. مجموعه قدرت های علمی و صنعتی در برابر مردمی که فاقد هر گونه صنعت و علمی هستند چی با چی می جنگد ؟ «علم» می جنگد با «فکر» در عین حال در پیش جامعه هایی که می خواهند انتخاب کنند راه دیگری قرار می گیرند و آن انتخاب راه علم (سرمایه داری ، قدرت و صنعت ) و یا انتخاب یک راه فکری ( یک ایده آل ، یک ایدئولوژی) جامعه ای که یک ایده آل و ایمان دارد بر هر قدرتی پیروز می شود و چنین جامعه ای بی تردید بعد از چند سال تمدن هم خواهد داشت ماشین هم خواهد داشت ، خودش تولید کننده در سطح جهانی هم خواهد بود .
اما اگر جامعه ای بدون ایده آل بدون ایمان و بدون آگاهی و فقط به دنبال صنعت به دنبال سرمایه داری و آنچه امروز پیشرفت صنعتی و علمی نامیده می شود برود همواره مصرف کننده می شود و خیال خواهد کرد که تولید کننده است و این فریب بزرگ همه کشور های عقب مانده است .
زیرا به قول فانون : جامعه های عقب مانده یک سرنوشت مشابه دارند ، یک درد ، یک نیاز و یک انتخاب مشابه زیرا در برابر قدرت مشابه ای قرار گرفته اند یا باید «فکر» را اول انتخاب کنند با «تمدن بدون فکر» را !!!
مقصود از تمدن آن چیزی است که متمدن ها عرضه می کنند .
تجربه نشان داده جامعه هایی که از یک راه ایدئولژی شروع کرده اند و بعداز کسب خود آگاهی به حرکت در آمده اند امروزه در ردیف قدرت های تمدن ساز جهان اند اما جامعه هایی که به تقلید از تمدن غرب پرداخته اند ، بی آنکه دارای یک آگاهی اجتمایی باشند همچنان مصرف کننده مانده اند .
انسان ، دور و بس نزدیک
انسان دارای یک ذات برتر و شریف تر از همه پدیده های طبیعی است.
این هم حرف مذهب است هم حرف سارتر یک ادعای دینی نیست خود سارتر هم با اینکه به خدا معتقد نیست اما انسان را یک ذات کاملا جدا از همه موجودات طبیعی میداند ، سرنوشتش به خودش واگذار شده و خودش سازنده ی تقدیر خویش است . خصوصیاتی که در عالم ، فقط خصوصیات خداوند است ، در درجات پایین تر به انسان منصوب شده است خالق بودن ، آگاه بودن ، تدبیر کردن و آزاد از همه جبر ها بودن
روزمرگی :
یک چنین موجودی که دارای ارزش های خدایی و ذات خدایی است دنبال زندگی روزمره می افتد.
و این قاتل هر انسان زنده ای است منجلابی که در آن عزیز ترین ارزش های خدایی انسان ، هر روز فرو میرود کار کند برای اینکه بخورد بخورد برای اینکه کار کند تولید برای مصرف ، مصرف برای تولید و این دایره معیوب سرگذشت آدم است.
در گذشته و حال، شرقی یا غربی.
اگر مجموعه چیز هایی را که در شبانه روز آرزو می کنیم ، یا نسبت به هرکسی که آنها را دارد حسد میورزیم یا غبطه می خوریم و همواره در تلاش برای بدست آوردن آن ها هستیم هر چه می خواهد باشد از لباس ، ماشین ، خانه ، مقام ، درجه یا تحصیل یا دوست یا هر چه  روی یک صفحه کاغذ بنویسیم و در یک حالت آگاهانه به آن نگاه کنیم از ترکیب خودمان بیزار می شویم و بعد می بینیم که این آدمی برای کسب احتمالی یک نمره ، یک زمین ، یک درجه و حتی یک خیال چقدر ذلیل خواهد شد خواهیم دید که چه چیز هایی را برای بدست آوردن اینها فدا خواهیم کرد زمان ، استعداد ، غرور خدایی انسان و… همه اینها را از دست می دهیم ، بدون اینکه متوجه آنها باشیم.
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
ابراهیم ادهم یک اشرافی پولدار و بیکار که تفریحش شکار بود و همه چیز به او داده بودند و یک قفس طلایی برایش ساخته بودند.
یک روز از این قفس بیرون آمد و یک مرده دید گفت این چیست؟
گفتند این سرنوشت آدمی است گفت یعنی من هم ؟ گفتند آری مردن چیست ؟ مردن حالتی است که در پاییان عمر هر کسی را ، فرا می گیرد و بعد چگونه می شود ؟ بعد ، آدمی ، هر کجا ، هر کس تبدیل میشود به هیچ ، یک مردار !
فردایش بیماری را می بیند ، این کیست ؟ بیمار ، بیماری چیست ؟بیماری حالتی است که آدمی را قبل از مرگ ، گاه به گاه ، کم و بیش ، سخت و سست ، فرا می گیرد ، حتی مرا؟ آری ! بیماری هیچ دیوار و حصاری را نمی شناسد.
پس فردا : این کیست ؟ که بر  روی قامت خویش دو تا شده ؟ پیر است ، پیری چیست ؟ سرنوشت مخدوم هر آدمی است .حتی من ؟ آری ! حتی تو .
روز دیگر این کیست ؟ فقیر است ، فقیر کیست ؟ انسان نیازمند و محتاجی که تمام وجودش کاسه گداییش است تا اینکه فقط شکمش را سیر کند ناگهان می فهمد که در چه لذت پوچی به سر می برده و چه چیز هایی در زیر این هیاهو ها و لذت های دروغین مجهول مانده.
اما انسان متوجه امکانات و ارزش هایی که در اختیارش نهاده اند نیست که فقط و فقط به او به چنین موجودی داده شده است به سادگی خودش را فدای دیگری میکند به شکل برده دیگری در می آید آدم اگر آدم دیگری را بکشد آدم میماند ، هرچند قاتل ! اما آدمی که در مقابل آدم دیگری خم شود دیگر آدم نیست !

خودآگاهی
خود آگاهی چیزی است که دائما مرا از بیرون از این مشغولیت های دائمی که مرا قربانی خود میکند به خود فرا بخواند. آنهایی که روزی سه ، چهار ساعت جلو آینه هستند ، یک بار هم خودشان را ندیده اند ! خود آگاهی یعنی چیزی که مرا به خویش بنمایاند ! چیزی که متوجه ام کند که چقدر «ارزش» دارم هر کس به میزان ایمانی که به خود دارد ارزش دارد .
چقدر ما را تحقیر کردند !
در تصورمان نمی گنجد که عرضه انجام کار کوچکی را داشته باشیم ! این قدر نسبت به شخصیت خودمان بی ایمانیم و کوچکیم
و مسلما نسل و آدمی که خودش ، خودش را کوچک شمارد «کوچک» هم هست. برای اینکه بتوانی دیگری را به صورت برده خودت تسلیم کنی ، اول باید تحقیرش کنی ! به نحوی که خودش با ور کند از نژاد و خواندان پست است ! آن وقت است که می آید به بردگی تو و پناه می آورد به اربابی تو ! مگر با ما جهان سومی ها شرقی ها مسلمانان چه کردند؟ اول مذهبمان ، ادبیاتمان ، فکرمان ، گذشته ی مان ، تاریخ مان و اصلا نژادمان و همه چیزمان را چنان تحقیر کردند که ما نشستیم خودمان ، خودمان را مسخره کردیم و در عوض خودشان را آنقدر برتر و عزیز تر و بالاتر نشان دادند که به ما باوراندند تا اینکه ادای آنها را در بیاوریم شبیه آنها راه برویم و حرف بزنیم.
بچه وقتی مادرش میراندش ، دعوا و تحقیرش می کند برای اینکه از حمله مادر در امان بماند به خود مادر پناه میبرد. ملت برتر یا آدم برتر برای اینکه ،ملت یا آدمی را به تسلط خویش بکشد تحقیرش می کند که او برای اینکه از مسیر تهمت ها و تحقیر ها فرار کند ، به دامان خود او پناه می برد و خودش را به شکل او در می آورد ، این است که بعضی چیز ها برای فرنگی ها یک کالای مصرفی است ! اما برای ما یک کالای مصرفی نیست یک چیز سمبلیک است ! پانزده درصد تمام اروپایی ها از سمفونی کلاسیک لذت می برند ، اما ایرانی ها ، همه ی شان لذت می برند چرا ؟ برای اینکه آن سمبل یک ذوق برتر است یک فرنگی به سادگی می گوید دوست ندارم ، اما یک شرقی ناچارا می شنود و باید “به به” هم بگوید .
این ها همه به خاطر این است که ایمان به خویش را از دست داده ایم .
تنها چیزی که ایمان به خویش را برای آدمی فراهم میکند «خودآگاهی» است
در مرحله اول من بفهمم که مربوط به چه نژادی ، چه ملتی ، چه تاریخی ، چه فرهنگی و چه ارزش هایی وابسته ام این یک بازگشت به خود آگاهی است.
و از این هم بالا ترخود آگاهی وجودی است . به اینکه من به عنوان یک پدیده ی انسانی کاملا “خودم ” را بشناسم و متوجه “خودم ” باشم .
همانطور که از ماده پلاستیکی اجسام مختلف مثل عروسک و سطل آشغال و … میسازند همانطور آدم و نسل درست می کنند.
در جامعه های آفریقایی یا اسیایی نسلی می خواهیم که دیگر امل و قدیمی نباشد که سرش را حنا ببندد ، چرا ؟ چون که ما حنا برای فروش نداریم می خواهیم لوازم آرایشی ما را مصرف کنند یک نسل ترو تمیز خوشگل و خوش تیپ.
نسلی لازم دارند که از آن شکل زندگی قدیم بدش بیاید، باید روشن فکر بشود اما به اندازه معمول به اندازه ای که ذائقه لطیفی پیدا کند دوغ نخورد پیپسی بخورد لباس های قدیمش را دور بریزد همین اندازه فقط همین اندازه نه بیشتر … !
و کار را به جایی رساندن که به اسکیمو یخچال می فروشند ! به یک رئیس قبیله آفریقایی رنوی طلایی می فروشند رئیس قبیله ای که دو کیلو متر جاده در سرتا سر سرزمینش نیست رنو را سوار بر شتر می کنند و می آورند تا دم در قلعه.
متوجه نمی شوید در برابر این همه تغیرات اساسی ، در برابر این همه دگرگونی ها چه چیز هایی را از دست داده ایم . چه چیز میتواند متوجه مان سازد که در  برابر این بازیچه بودن ها و عروسک بودن ها چه چیزهای مان را قربانی کرده ایم ؟
فقط خود آگاهی
دلال مظلمه:
ملت و جامعه ای که خود آگاهی انسانی و خود آگاهی اجتماعی را ندارد :
مهندسش : تعمیرکار و منتاژگر ماشین غربی
عالمش : کارمند مزدور ، زر و زور است وفکرش را و مسیر تحقیقاتش را بیگانه تعیین میکند.
و اینگونه است که میبینیم چگونه مغز های جهان سوم به دو شکل در می آیند :
یا همانجا (غرب) جذب میشوند  و یا بر می گردند و در اینجا به صورت «ستون پنجم» برای مصرف های خارجی در می آیند.
مثال : چند سال پیش که در آفریقا مهندس آفریقایی نبود سرمایه دار فرانسوی باید مهندس را از فرانسه می برد آنجا و ماهی چندین هزار خرجش می کرد و لی حالا که ماشاءالله آفریقایی ها خودشان مهندس دارند با ماهی چند هزار که میدهند همان کار را از او می کشند !
گول زننده های امروز چشم بنهای بدبخت دیروز نیستند
آنها کسانی هستند که اساسا «چشم» می سازند و بنابر این گول استاندارد ها و ضوابط تحمیل شده آنها را نخوردن و دست طرف را خواندن مستلزم این است که آدمی ببیند و بداند اگر این را متوجه نشوی خودت رفته ای ! و بعد به صورت یک شتر قربانی در زیر کارد دشمن در آمده ای ، ولذت هم میبری ، از پرپر زدنت ،احساس رقص می کنی !

استحمار چیست؟
از ریشه حمار است به معنی خر !
استحمار یعنی خر کردن مردم !
یعنی انحراف ذهن آدم آگاهی و شعور آدم جهت انسان از خود آگاهی. استحمار در گذشته فقط نبوغ و تجربه استحمار گران بود اما امروز علم هم به کمکش آمده است و همه وسایل ارتباط جمعی : رادیو تلوزیون …
برای استحمارکردن همیشه تو را به زشتی ها دعوت نمی کنند که نفرت زشتی ها تو را فراری بدهد بر حسب «تیپ» تو دعوت تو را انتخاب می کنند.
اگر سرت را به چیزی گرم کنند تو را دچار استحمار کرده اند ! دیگر رفته ای !
متد استحمار گری :
مستقیم : وادار کردن اذهان به جهالت یا منحرف کردن آنها
غیر مستقیم : اغفال ذهن ها از یک حق بزرگ و حیاتی به وسیله پرداختن ذهن ها به یک حق کوچک و غیر حیاتی
انواع استحمار :
استحمار بر دو گونه است استحمار کهنه و استحمار نو .
عوامل استحمار کهنه :
1- مذهب استحماری :عامل استحمار قدیم مذهب بود ، که غیر از دوران پیامبران بزرگ ، که مذهب را راستین مطرح کردند بعد از این دوره قدرت های استحمارگر و قدرت های ضد انسانی سرنوشت مذهبی را در دست گرفتند و مذهب را وسیله استحمار مردم کردند .
مذهب انحرافی مسئولیت هایی را که من در برابر جامعه ام را دارم از بین میبرد و من را در زیر بار ظلم وادار به تمکین میکند و دعوت به سکوت و صبر می نماید و به من می گویید دنیا را به اهلش واگذار کن
2- زهد : انسان را در حد ضعیف ترین نیاز ها به چند نیاز بسیار اندک نگه می دارد
3- گذشته پرستی : گذشته پرستی و غرور های مربوط به گذشته پرستی.
مصری ها ، اهرام و قبر های فسیل شده شان را تمام افتخاراتشان می دانند یک جنازه مال پنج هزار سال پیش را برداشته و آورده اند وسط میدان که این یعنی سمبل دیگر نمی دانند که خود این مرحوم وقتی زنده بوده چه بوده که حالا جنازه اش چه سمبلی شده.
یک مصری به ایرانی می گفت که در خرابه های اهارم ما وقتی گشتند ، نفره ، سیم ، نخ و … پیدا کرده اند کهمربوط به پنج هزار سال پیش است پس معلوم می شود که ما در آن زمان تلگراف داشتیم ایرانی هم گفت مه در تخت جمشید ما هرچه گشتند ، نه نقره یافتند و نه سیم و نه چیز دیگری پس معلوم می شود ما تلگراف بیسم داشته ایم !!!
به همین چیزها خوشحالیم.
4- شکر : آن شکر آگاهانه ای که مذهب راستین می دهد ، بزرگترین نشانه خود آگاهی انسان است و عبارت است از آگاه بودن انسان به ارزش های خویش و آدمی که نسبت به نعمتی شکر می کند نسبت به آن نعمت آگاهی دارد .
ولی شکری که فلسفه انحرافی مذهب می گوید یعنی شکر بر بدبختی ! این شکر ، شکر آن بنده ی خداست که می گفت خدایمان را شکر می کنیم که الحمد الله گوشمان زیر بغلمان نیست .دائما می گویند خدا را شکر که از این بدتر نشده ایم همیشه به پایین دست نگاه کن خوب اما اگر قرار بر این باشد که ما به افغانستان نگه داریم افغانستان به یمن نگاه کند یمن به موزامبیک نگاه کند پس اصلا چرا تکان بخوریم؟! و اینگونه خدا را شکر کردن فلسفه عقب گرد است و بزرگترین مصیبت !
5- به انواع استحمار در قدیم می توان نیز به شعرو قومیت اشاره کرد.

عوامل استحمار نو:
استحمار جدید !
1- تخصص : هر کس در یک چهار چوب بسیار کوچک چنان فرو می رود که از مساله کل اجتماع قافل می شود ! و بنا بر این خود آگاهی اجتماعی اش از بین می رود . چرا که تخصص او را در یک بعد رشد می دهد .
2- علم : علم برای علم به طور مجرد یک عامل انحراف از خود آگاهی است .
همان چیزی که هایدگر می گوید : علم ، ثمره لحظه های انبوه متراکمی است که انسان ، در آن لحظات از خود بی خود شده است. وقتی که غرق کشف یا اختراعی هستیم در آن حالت از خود آگاهی دوریم .
3- توانایی (بدنی !) : وقتی که من دارای ثروت می شوم این ثروت و پول برای من امکانات زیادی به وجود می آورد ، خیال می کنم که این توانایی را خودم به وجود آورده ام و همین ، انحراف از خود است ، چرا که پول را به جای خود حساب کرده ام وخود را نشناخته ام . یا مثلا بدنم نیرو مند است ! اما من این نیرو مندی بدنی را منصوب می کنم به نیرو مندی انسانی خودم !
و گفته اند که عقل سالم در بدن سالم است بله هست ، اما بدن سالم غیر از بدن تنو مند است ! که هر قدر که گنده بشوی ، از گاو گنده تر نمی شوی ، تازه آنوقت می دوشنت ! نیرومن هم که بشوی از خر که نیرومند تر نمی شوی ،تازه آنوقت بارت می کنند ! دونده هم که بشوی از اسب دونده تر نمی شوی ، آنوقت هم سوارت می شوند!
انسان خود آگاه است که چنان نیرومند می شود که می تواند سوار سرنوشت بشود.
“ان الله لا یغییرما به قوم حتی یغییر و ما بانفسهم ” یعنی همین آدم اگر خودش ، آن ذات انسانی اش تغییر کند ، سرنوشت خودش را و سرنوشت تاریخش را تغییر میدهد و این ربطی به پول و اندام و مقام ندارد و مال انسان بودن خویش است.
4- تمدن : تمدن و پیشرفت ممکن است عامل استحمار شود ، در عربستان سعودی نمونه هایی از این پیشرفت استحماری به چشم می خورد.
از آمریکا به خاورمیانه که می آیی هر کشوری به همان میزان که از لحاظ سطح اقتصادی عقب مانده تر است به همان میزان از لحاظ لوکس بودن و سطح تجمل پیشرفته تر است .
تجمل یعنی چه؟ یعنی پیشرفت در مصرف ، تمدن در مصرف آنچه که همه مارا در پایشش قربانی می کنند تا این که شانس تولید را از ما بگیرند هم تولید فکری و هم تولید اقتصادی و ماشینی.
5- آزادی های فردی : برای اینکه خود آگاهی اجتماعی در ذهن ها از بین برود ، آزادی های فردی را مطرح می کنند و چون این آدم احساس می کند که از نظر فردی آزاد است ، احساس آزادی می کند.
مثل این است که در قفس مرغی را باز کنند ، اما در سالن بسته ای باشد ! چه فرقی می کند ؟ این فقط یک احساس کاذب از آزاد شدن است و حتی بدتر ! چون آگاه بودن نسبت به اسارت خودش عاملی برای نجات هست ، اما وقتی که همین گاهی هم از بین برود و به طور دروغین احساس آزادی کند دیگر خدا راهم شکر خواهد کرد
6-    آزادی جنسی : غرب در برابر مواد خامی که از شرق غارت می کند باید بهایی بدهد و آنان آزادی جنسی را وارد می کنند
7-    آزادی زن : گشودن یک جبهه فرعی بین زن و مرد ! برای چه ؟ برای اینکه از جبهه ی اصلی بین شرق و عرب غافل بشود.
8-    تقلید : شکارچیان میروند به جنگل تا میمون را به طور سالم و زنده شکار بکنند . میمون ها در آن طرف رود خانه هستند و شکارچیان در این طرف رود خانه قبلا جلو درخت ها و در محل آمد و شد میمون ها ، کاسه هایی از سیریشم می گذارند ، خودشان هم شبیه به همان کاسه ها را در این طرف رودخانه می چینند ، منتها کاسه های خودشان پر از آب است .دست هایشان را در کاسه های پر از آب فرو میبرند ، میمونها هم دستشان را در کاسه فرو میبرند ، اینها مدتی نگه میدارند میمون ها هم نگه میدارند بعد میگزارند روی پیشانیشان ، آنها هم می گذارند اینها دستهایشان میکشند روی چشم ها و صورتشان ، آنها هم می کشند اینها رو به خورشید می ایستند آنها هم می ایستند ، اما بعد که می خواهند چشم هایشان را باز کنند ، بازنمی شود ! و شکارچی می رود و شکارشان می کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *