در جان خسته من

جان خسته من تحمل آتشفشان درونم را ندارد. این جسم ناتوان نمی تواند عظمت روح متعالی را به دوش بکشد. پس باید برای ماندن و جاودانه شدن راهی دیگر برگزید. من و حرف های صادقانه، ناگفته های عاشقانه و دلهره های ناتمام می خواهیم از بند دنیای فانی رها گردیم و به سوی آسمان ها پر بکشیم. پس بال های مرا باز کنید تا به ناکجاآباد ذهنم پر بکشم و از این همه نامردمی ها رهایی یابم. دیگر نه می توانم نه می خواهم این مسیر را ادامه دهم. هر آنچه شما می گویید همان قبول است. حتی حرف های ناگفته تان را هم پذیرفتم. فقط مرا رها کنید و اجازه دهید فارغ از دنیا و شر و شورش در غار تنهایی خود راحت بنشینم، چای تلخ بنوشم، کتاب حافظ بخوانم و به دور دست ها خیره شوم. شاید بارقه های امیدی که با خط باریکی از نور خورشید داخل خلوت من شده دوباره طبع شعرم را زنده کند، روحم را صیقل دهد، فکرم را از همه سختی ها برهاند، دلم را شاد کند و به دنیایی دیگر ببرد که در آن خبری از نیرنگ و دروغ، ریا و فریبکاری، بی عشقی و بی وفایی نباشد.

 

#دلنوشته
#غارتنهایی
#پایگاه_جامع_مدیریار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *