اینجانب که سازگار شدن با شرایط بر فاکتور برخورداری از ذهنی که آماده ی پذیرش عقاید جدید می باشد ، برتری و ارجحیت می یابد .
انسان بدبین از دانش کافی برخوردار نیست
زمانی را برای مشاهده ی جوانه ی سبز بسیار کوچکی که از دانه بیرون می آید ، اختصاص دهید . در این هنگام به خودتان اجازه دهید تا هیبت و عظمت ان چیزی را که می بینید احساس کنید .
شاعر مشهور « مولانا » چنین می گوید : « ذکاوت به خرج بده و حیرت و شگفتی خریداری نما » .
منظره ی بیرون آمدن جوانه از دانه ، نمایانگر آغاز یک زندگی است . هیچ کس بر روی این سیاره وجود ندارد که بتواند حتی کوچکترین پاسخی برای این مسئله داشته باشد که چگونه تمام این کارها صورت می گیرد و نظام موجود چگونه عمل می کند ؟ آن نیروی خلاقی که به جوانه زندگی می بخشد چیست ؟ چه نیرویی انسان ناظر ، ضمیر خود آگاهی موضوع مورد مشاهده و بینش و ادراک را آفریده است ؟
این پرسش ها بی پایان و بی انتها است .
مدتی قبل ، انسان ها در یک برنامه ی فضایی ، وسیله ی بسیار کوچکی را که از طریق کنترل از راه دور هدایت می شد ، بر روی سیاره ی مریخ حرکت می دادند .
در مورد آنچه قادرید خلق نمایید ، هیچگاه انتظارات کمی از خود نداشته باشید بلکه در این زمینه توقعات زیادی از خود داشته باشید .
« میکل آنژ » در این باره می گوید : « خطر بزرگتر این نیست که آرزوهای بسیار متعادلی داشته باشید و نتوانید به آنها برسید و شکست بخورید بلکه این است که شما آرزوهای بسیار کوچکی داشته باشید و آنها را عملی سازید » .
ذهن باز و آماده ی پذیرش همه چیز ، به چه معنا است ؟
همه چیز دقیقاً به معنای همه چیز می باشد . هیچ استثنایی وجود ندارد . هنگامی که شخص چیزی را به شما پیشنهاد می کند که با خصوصیات و شرایط شما مغایرت دارد به جای اینکه به او پاسخ دهید « مسخره است ، همه ی ما می دانیم که آن غیر ممکن است » ، خود را برای پذیرش عقاید معنوی تمام انسان ها آماده کنید و با ذهنی باز به افکار و عقاید نا معقولی که در ایتدا زشت و مضحک به نظر می رسند ، گوش فرا دهید .
چگونه چنین چیزی امکان پذیر است . توافق شما در مورد حقیقت و تمام موارد امکان پذیر ( ممکن ها ) تعیین کننده ی شخصیت شما خواهد بود . اگر شما متقاعد شده اید که نمی توانید ثروتمند ، هنرمند ، ورزشکار حرفه ای ، خواننده ی بزرگ یا هر چیز دیگری شوید ، ناخود آگاه بر اساس آن اعتقاد درونی خود عمل خواهید نمود واین عمل مانع از حصول و تجلی خواسته هایی می گردد که واقعاً در زندگی دوست دارید.
تنها نتیجه ای که از این تلاش ها عایدتان می گردد، مورد تأیید واقع شدن از سوی دیگران است . دقتی شما نیاز دارید مورد تأیید واقع شوید ، آنگاه به واکنش ها و بازتاب های شرطی خود که ناشی از راه و روش های موجودی است که همیشه وجود داشته اند و تصور شما هم این است که در آینده ی نزدیک همواره وجود خواهد داشت ،وابسته خواهد شد .
راز دوم
تا زمانی که ندای درون تان به گوش می رسد از حرکت باز نایستید
شما نیز یکی از این قسمت های متحرک در این جهان می باشید . شما پا به این دنیا می گذارید و روح شما دقیقاً به موقع در جسم تان حلول می کند و شما با این جسم زندگی می کنید و جسم شما این جهان را با همان دقت ترک خواهد کرد . شما یک قطعه ی ضروری از این نظام پیچیده می باشید.
در این جهان که نه آغازی دارد و نه پایانی ، شما در نظامی هوشمند زندگی می کنید که در آن همه ی کهکشان ها در هماهنگی کامل با یکدیگر حرکت می کنند . بنابر این به دنیا آمدن « بایستی » دلیلی داشته باشد !
« خلیل جبران » می گوید : « هنگامی که متولد می شوید ، وظیفه ی شما بر ضمیر و نهادتان نقش می بندد».
به ندای قلب خویش گوش فرا دهید
اکنون از شما می خواهم به خودتان اشاره کنید . به احتمال بسیار زیاد انگشت شما درست قلب تان را نشان می دهد . به مغز تان اشاره نمی کنید بلکه قلب تان را نشان می دهید . پس قلب شما نشانگر هویت شما است . تپش مداوم قلب شما به درون و بیرون ، به بیرون و درون ، نشان دهنده ی ارتباط نا محدود شما با تپش قلب خداوند همیشه حّی و حاضر یا هو شمندی جهانی می باشد .
سمت چپ مغز شما بر آورد می کند ، چیزها را محاسبه می کند ، تجزیه و تحلیل می نماید و منطقی ترین انتخاب ها و روش ها را ارائه می دهد . این بخش مغز فکر می کند ، فکر می کند و فکر می کند !
سمت راست مغز مربوط به جنبه ی شهودی انسان است . این قسمت از مغز از تجزیه و تحلیل و استدلال نیز فراتر می رود . این بخش از مغز چیزها را احساس می کند ، نسبت به عشق حساس است و نسبت به آنچه برایتان مهم است ، پر هیجان و پر احساس است .
به نوای سمت راست مغز خویش گوش فرار دهید
یک موجود نامرئی و شهودی وجود دارد که همواره با شما است . من این حضور نامرئی را موجودی کوچک و غرغر و تجسم می کنم که روی شانه ی راست شما نشسته است و هر گاه هدفمندی خود را از دست می دهید ، شما را متذکر می سازد .
این دوست کوچک در حقیقت مرگ شما است وشما را تشویق می کند . تا هدفی را که برای آن آفریده شده اید ، محقق سازید و رسالت خود را انجام دهید . زیرا شما برای انجام این کار چند روزی بیشتر فرصت ندارید و سپس جسم تان این دنیا را ترک می کند .
همانطوری که « ثورو» می گوید : « اگر انسانی به قدم زدن با همراهان خود ادامه نمی دهد شاید بدین دلیل است که ندای متفاوتی می شوند . به او اجازه بدهید همگام با ندایی که می شنود گام بر دارد ، هر چند ممکن است گام هایش شمره ، موزون ، هماهنگ ( یا دور از هم )، متفاوت و نا هماهنگ باشند .
پر شور بودن یعنی خطر کردن و دل به دریا زدن
زمانی گه انگیزه های درونی خود را دنبال نمی کنید شاید به خاطر این است که شما واقعاً تصور می کنید دارای زندگی را حتی هستید . صورتحساب های خود را پرداخت می کنید ، به تمام امور اداری خود به درستی رسیدگی می کنید و مطابق مقررات کتاب قانون و عرف جامعه زندگی می کنید .
اما این مقررات کتاب قانون را انسان های دیگری نوشته اند . در این زمان متوجه ندای همراه غرغروی خود می گردید که به شما می گوید : « شاید این روش درست به نظر برسد اما آیا احساس خوبی در این مورد داری؟ آیا هدف خود را که به خاطر آن به دنیا آمده ای دنبال می کنی؟ »
« ترس » تنها عاملی است که شما را از شنیدی و شکوفا ساختن نوای درونی خویش که همچون صدای طبل بی نظیری نواخته می شود . همچنین از پیشروی به سوی آن نوای بی نظیر که در درون خویش احساس می کنید ، باز می دارد .
مطابق کتاب « راه اعجاز » فقط دو نوع احساس بنیادی وجود دارد که یکی « ترس » و دیگری « عشق » می باشد .
شما ممکن است از عدم تأیید دیگران بترسید و ریسک کنید و کار خود را انجام دهید . آنگاه پی می برید زمانی که خواستار تأیید کسی نیستید در مقایسه با زمانی که به دنبال آن بودید از تأیید بیشتری برخوردار می گردید . شاید از ناشناخته ها می ترسید .
راز سوم
آنچه که خود ندارید نمی توانید به دیگران ببخشید
بدیهی است که شما نمی توانید آنچه را که ندارید به دیگران ببخشید! این مسئله کاملا واضح و مبرهن به نظر می رسد و شاید تعجب کنید که چرا آن را به عنوان یکی از چند راز شادمانی و کسب آرامش درونی بیان کرده ام.
این انتخاب بدین دلیل است که من دریافته ام اکثر مردمی که در زندگی های خود از آرامش درونی و موفقیت برخوردار نیستند از درک این حقیقت ساده غالف مانده اند.
افرادی را بخاطر بیاورید که در مقابل انرژی های منفی که در مسیر زندگی عایدشان شده است، عشق نثار می کنند. تعداد افرادی که در چنین موقعیت هایی با عشق و محسبت واکنش نشان می دهند، اندک است. افرادی قادر به انجام این کارها هستند که سرشار از عشق باشند و آنرا نثار کنند. آن ها می دانند که امکان ندارد انسان چیزی را ببخشد که خود فاقد آن است. این افراد همچنین برای بدست آوردن آنچه می خواهند جذب کنند و ببخشند، راهی بسیار طولانی پیموده اند.
اگر عشق و لذت چیزی است که شما دوست دارید کسب کنید و ببخشید، پس به خاطر داشته باشید که شما نمی توانید چیزی را که ندارید ببخشید، اما اگر قصد دارید که آن راه طولانی را بپیمایید، می توانید با تغییر آنچه در درون و ضمیر باطن تان است، زندگی خویش را دگرگون سازید.
تغییر ضمیر باطن
هر چیزی که شما احساس می کنید یا تجربه و درک می نمایید، نتیجه ی چیزی است که من آن را «گیرنده ی انرژی ها» می نامم. این بدین معنی است که هر چیزی را که به این جهان بخشیده اید، پس می گیرد. (از هر دست بدهید از همان دست می گیرید). بنابراین آنچه جذب کرده اید همانی است که باید به دیگران ببخشید.
به خود عشق بورزید و برای خویش احترام قائل شوید
هر چه بیشتر به خود عشق بورزید، بیشتر و سریع تر، انرژی های متعالی را جذب خواهید کرد و تغییر ضمیر باطن خویشتن را آغاز خواهید نمود. در افکار خود نوای معنوی درونی خویش را بارور کنید تا در تمام اوقات بصورت صد در صد در اختیار شما باشند.
تنها بودن به منظور مراقبه و مکاشفه ی عمیق یا مدیتیشن برای درک شخصیت انسان ضروری است و تنها بودن و خلوت کردن در حضور شکوه و عظمت و زیبایی های طبیعت، مهد پرورش افکار و الهاماتی است که نه تنها برای تک تک انسان ها خوب و مفید می باشد بلکه جامعه نیز بدون آن از عملکردی بیمار گونه برخوردار خواهد بود. «جان اس. میل»
شاید یکی از بزرگترین پاداش های مراقبه و دعا، احساس تعلق داشتن به نیروی برتری است که ما را در بر می گیرد . «بیل دبلیو»
راز چهارم
پذیرفتن و درک سکوت
در حقیقت شما در فرهنگی پرورش یافته اید که نه تنها از سکوت اجتناب می ورزید بلکه از آن وحشت دارید. رادیوی ماشین بایستی همیشه روشن باشد و اگر وقفه ای در مکالمه ایجاد شود، لحظه ای سرشار از دستپاچگی و شرمساری را بوجود می آورد که بیشتر افراد سریعا سعی می کنند آن را با سخنان تند و ناشمرده جربان کنند.
برای بسیاری از انسان ها تنها بودن یک کابوس است و تنها بودن در سکوت برای آن ها یک شکنجه و عذاب کامل محسوب می شود.
دانشمند مشهور «بلز پاسکال» می گوید:
«تمام مصیبت های بشر از آنجا سرچشمه می گیرید که او قادر نیست در یک اتاق، تنها و در سکوت بنشیند»
ارزش و اهمیت سکوت
در فاصله و وقفه ی بین افکارتان، سکوتی آنی وجود دارد که به کمک تمرین می توانید به وجود این سکوت پی ببرید. آرامشی را که در زندگی روزمره ی خویش مشتاق آن بوده اید، در این وقفه ی سکوت خواهید یافت. اگر وقفه ای بین افکارتان وجود نداشته باشد، هرگز به آرامش دست نخواهید یافت.
طبق تحقیقات انجام شده، برآورد شده است که به طور میانگین روزانه 60.000 اندیشه ی مختلف به ذهن هر انسان خطور می کند. با این اندیشه ها و افکار بسیار زیاد، تقریبا جایی برای وقفه های سکوت بین افکار باقی نخواهد ماند.
در زندگی خود سکوت بیشتری ایجاد کنید
من شما را تشویق می کنم تا در زندگی خود خواستار سکوت بیشتر و بیشتری باشید و دفعات آن را بیشتر کنید.
یکی از موثرترین راه ها جهت دست یافتن به این سکوت این است که هر روز به تمرین مراقبه و «مدیتیشن» بپردازید. به خاطر داشته باشید چیزی به نام «مراقبه ی بد» وجود ندارد و هیچ مراقبه ای مضر نیست.
زمانی را به تنها و در سکوت نشستن اختصاص دهید. در ابتدا افکارتان سعی می کنند شما را متقاعد سازند که این کار وقت تلف کردن است، اینکه شما باید خارج از این محیط ثمر بخش و مفید باشید یا اینکه کارهای بسیار زیادی دارید که باید انجام دهید.
ارتباط ساکت خود و خداوند را در دل خویش نگاه دارید
هر چیزی که آرزوی تجلی آن را دارید، از خداوند و از سکوت نشات می گیرد. خود محوری و نفس شما برای متجلی ساختن خواسته هایتان نقشی ندارد. در حقیقت خویش محوری می تواند در بروز خلاقیت ایجاد مانع نماید. بدین دلیل من از شما مصرانه می خواهم که بینش و بصیرت شخصی خود و آنچه را که قصد دارید بیافرینید، آشکار نسازید.
همانطور که «پولیس قدیس» می گوید: «آنچه دیده می شود از آنچه آشکار و عیان است، بوجود نیامده است».
«فلورانس فار» یکبار به من گفت: «اگر ما می توانستیم صادقاه به خودمان بگوییم ه لحظه ی کنونی بهترین لحظه ای است که تا به حال تجربه کرده ایم، می توانستیم پس از این لحظه
تسلیم مرگ شویم و به خداوند بپیوندیم». «ویلیام باتلر ییتز»
گذشته ی من در اینجا مدفون است. آن را بوسیده ام و با آن وداع کرده ام. متشکرم بچه ها. برای آن دلتنگی نکرده ام. «اگدن ناش»
راز پنجم
گذشته ی خویش را فراموش کنید
به شما توصیه می کنم که این عقیده را در زندگی خویش نیز به کار ببرید. گذشته ی ما و درد زندگی شما در حقیقت چیزی جز اثری که پشت سر گذاشته اید، نمی باشد.
درباره ی این شیوه که «غیر ممکن است گذشته شما را به جلو براند و آینده تان را رقم بزند» تفکر کنید. گذشته ی شما با هیچ منطق و استدلالی مسئول آنچه امروز تجربه می کنید یا در مورد آن دچار شکست می شوید، نمی باشد. گذشته فقط یک رد است نه بیشتر. گذشته ردی است که پشت سر گذاشته اید اما آیا واقعا آن را پشت سر گذاشته اید؟
فقط زمان حال را در اختیار دارید
عادت راندن ذهن به زمان ها و مکان های دیگر دارای تناقض است. شما فقط می توانید در زمان حال متمرکز شوید زیرا تنها چیزی که تا به حال بدست آورده اید، زمان حال است و فقط زمان حال را در اختیار دارید. بنابراین متمرکز شدن در زمان حال شیوه ای برای استفاده ی بهینه از لحاظت حاضر می باشد.
در حقیقت شما دارای گذشته هستید اما زمان حال را در اختیار ندارید! و البته آینده نیز دارید، اما زمان حال را در اختیار ندارید! می توانید زمان حال خود را با افکار و احتمالات «شاید» و «سپس» تلف کنید، اما این کار مانع از برخورداری شما از آرامش درونی و موفقیتی می شود که ممکن بود در زمان حال آن را تجربه کنید.
هر راهی صرفا راه است. اگر با توجه به ندای دل خویش آن راه را رها کنید، نه به خود بی حرمتی کرده اید و نه به دیگران.
«کارلوس کاستاندا»
راز ششم
نمی توانید مشکل خود را با همان ذهنی که آن را خلق کرده است، حل کنید.
هر مشکلی از طریق یک راه حل معنوی قابل حل است. یکی از شگفت انگیزترین عبارت های کتاب «راه اعجاز» بیان کننده ی این مطلب است که شما مشکلی ندارید. فقط «فکر می کنید» که مشکل دارید.
در چند خط آغازین «تورات» و همچنین ار ابتدای «انجیل» می خوانیم:
«خداوند آسمان و زمین را آفرید» و بعد می خوانیم «همه ی آنچه خداوند آفرید، خوب و نیک بود».
باز تعریف و توافق جدید شما در مورد حقیقت
افکار و تفکرات شما به معنای واقعی، منبع و مناشأ تمام رویدادها و اتفاقات زندگی تان می باشند. هر گونه رابطه ای که برقرار می کنید ناشی از افکاری است که در سر دارید و با خود حمل می کنید.
اگر روابط رضایت بخشی ندارید بدین دلیل است که در ذهن خویش اینگونه می اندیشید. انسانی که با او رابطه دارید در این لحظه همراه شما نیست. (مثل زمانی که سر کار هستید یا وقتی که در حمام می باشید). اما افکار شما در مورد او همیشه همراه شما است و همیشه به او فکر می کنید و تنها راهی که می توانید انسان دیگری را بشناسید و او را بپذیرید، از طریق افکار شما صورت می گیرد.
سطوح سه گانه ی آگاهی
در طول زندگی خود می توانید با سه سطح از آگاهی، خود را بسنجید. بسیار اندکند (اگر اصلا وجود داشته باشند) افرادی که در تمام طول عمر خود در یک سطح از آگاهی باقی بمانند.
اکنون این سطوح آگاهی را به ترتیب از پست ترین تا متعالی ترین نوع آن به شما معرفی می کنم:
اولین سطح از آگاهی «خود آگاهی» است
در این مرحله اعتقاد استثنایی و نیرومندی وجود دارد که بر اساس آن خود را از همه کس و از هر آنچه که مایلید جذب زندگی خود کنید و سر انجام از خداوند، جدا می دانید.
دومین سطح آگاهی، گروهی نام دارد
آگاهی گروهی شبیه خود آگاهی است. با این تفاوت که در این مرحله، از خود و کانون مرکزی توجه خویش فراتر می روید و اینک توجه شما به انسان های دیگر که اعضای طایفه یا خاندان و خاناده ی شما می باشند، معطوف می گردد. در این مرحله شما خود محوری را فرو می نشانید و به یک سازمان بزرگتر یعنی به یک گروه می پیوندید.
سومین سطح ، آگاهی عرفانی نام دارد
این مرحله از آگاهی که فارغ از هرگونه مشکلی است، به جای احساس جدایی با احساس «پیوستگی با خداوند» شناخته می شود.
در سطح آگاهی عرفانی احساس می کنید که با هر انسان دیگری، با هر موجود دیگری، با کل سیاره ی خاکی و سر انجام با خداوند مرتبط هستید.