و ملخص داستان این بود که دو نفر به نزد داوود آمده و یکی از آن دو گفت من زمینی مزروعی داشتم که آنرا کشت کرده بودم و چون سبز شده گوسفندان این مرد , شبانه آمده و زراعت مرا خورده اند , و در روایات زیادی است که گفت : زراعت مزبور درختان مو بوده و خوشه های انگور در آنها ظاهر گردیده بود.
داوود برای قضاوت در آن ماجرا سلیمان را طلبید و با او به گفتگو و مشورت پرداخت و یا به نقل بعضی از روایات , قضاوت را در آن باره به سلیمان ارجاع کرد و فرمود به نزد سلیمان بروید تا وی درباره شما حکم کند , و علت مشورت و یا ارجاع به سلیمان همین بود که می خواست لیاقت و شایستگی او را برای جانشینی و خلافت خود به بنی اسرائیل گوشزد ساخته و به آنها بنماید سلیمان حکم کرد گوسفندان را به صاحب زمین بدهند و زمین رابه صاحب گوسفندان بسپارند تا وقتی که زراعت به حالت اولیه بازگردد, و این مدت صاحب زمین از نتاج و شیر و پشم گوسفندان استفاده کند, و صاحب گوسفندان نیز به زراعت زمین همت گمارد و بدین ترتیب زیانی متوجه هیچکدام یک از طرفین نخواهد گردید و در حدیث کلینی ره که از امام صادق (ع) روایت کرده حضرت داوود علیه الاسلام بدو فرمود چرا خود گوسفندان را به صاحب زمین ندادی , چنانچه علمای بنی اسرائیل چنین حکم می کنند ؟
سلیمان گفت زیرا گوسفندان ریشه زراعت و درختان را که نخورده اند , و سال دیگر زراعت به حال اولیه باز میگردد0
بدنبال این حکم وحی الهی نیز به داوود نازل گردید و خدای تعالی بدو فرمود حکم همان است که سلیمان کرده است و بدین ترتیب نبوغ و استعداد و شایستگی سلیمان برای خلافت و جانشینی داوود در نزد بنی اسرائیل و فرزندان دیگر داوود محرز و آشکار گردید.
آغاز کار سلیمان (ع)
مورخین نوشته اند سلیمان (ع) دارای برادران دیگری بود که از طرف مادر با سلیمان جدا بودند و چون عمرشان بیش از سلیمان بود خود را به جانشینی پدر و پادشاهی سزاوارتر می دانستند .
هنگامی که داوود به فرمان پروردگار متعال سلیمان را به جانشینی خود منصوب داشت یکی از برادران سلیمان به نام آبشالوم برآشفت و در صدد مخالفت و بالاخره جنگ با پدر برآمد و گروهی را با خود همراه کرده به جنگ داوود آمد و داوود از ترس او به شرق اردن گریخت و آبشالوم برای چندی بر تخت سلطنت داوود تکیه زد تا اینکه حضرت داوود لشگری به سرکردگی شخصی به نام یوآب به جنگ آبشالوم فرستاد و آبشالوم در آن جنگ کشته شد و داوود به مقر سلطنت ازگشت.
و پس از فوت داوود برادر دیگر سلیمان به نام أودینا آغاز مخالفت کرده هواداران آبشالوم را با خود برداشت و به جنگ سلیمان آمد و پس از جنگی که شد أودینا نیز کشته شد و پایه های سلطنت سلیمان در میان بنی اسرائیل مسقر گردید .
نعمت های که خداوند به سلیمان داد
خدای تعالی سلیمان را نیز مانند پدرش داوود به نعمتهای بسیاری متنعم ساخت و موهبت های فراوانی بدو عنایت فرمود و مانند نبوت , سلطنت, علم منطق الطیر , علم قضاوت , حکمت و فرزانگی و تسخیر باد و جنیان و دیوان و شیاطین برای او و نعمت های دیگری……………. متأسفانه احوالات این پیغمبر بزرگوار و تاریخ آن حضرت در بسیاری از جاها به دست افسانه پردازان و خرافه نویسان افتاده , و اسرائیلیات در تاریخ سلیمان بسیار راه یافته است تا آنجا که نسبت های ناروایی به آن حضرت دادند که نگارنده ي كتاب حتی نقل آنها را مناسب نمی بیند .چنانچه به پدرش داوود (ع) نظیر آن نسبت ها را داده بودند و ما به خواست خدای تعالی در هر قسمت آنچه را مطابق احادیث معتبر و نقل صحیحی است برای شما ذکر نموده نقل احادیث و روایاتی که سندش به امثال وهب بن منبه و کعب می ر سد و به افسانه و جعل و خرافه بیشتر از یک حدیث صحیح شباهت دارد خودداری می کنیم .
باری چنانچه گفتیم خدای تعالی نبوت و سلطنت را یکجا سلیمان عنایت کرد و او را بر کشور حاصلخیزو پهناوری که از خلیج عقبه تا شط فرات امتداد داشت فرمانروا گردانید , و به وسیله جنیان و شیاطین و نیروی باد که در تحت اختیار و تسخیر آن حضرت بود توانست بناهای عظیم و مرتفع و شگفت انگیزی را مانند بیت المقدس و هیکل معروف و تدمر وسایر آثاری که هنوز هم نمونه های بسیاری از آنها در سرزمین فلسطین و شامات موجود است بسازد و نگارنده از نزدیک بعضی از قسمت ها را دیده ام , و برای بیننده جای تردید باقی نمی ماند که برای ساختمانهای مذبور و بالا بردن آن سنگ های عریض و طویل از نیروهای غیر مرئی استفاده شده است .
بنای بیت المقدس
بعضی از مورخین بنای بیت المقدس را به داوود به پیغمبر اسلام نسبت دادند و گفته اند مردم در زمان داوود به طاعونی سخت مبتلا شدند و داوود چون در مکان فعلی مسجد الاقصی مشاهده کرده بود که فرشتگان از آنجا به آسمان بالا می روند مردم را برداشته و به منظور دعا بدانجا آورد و برای رفع طاعون به درگاه خدای تعالی دعا کرد و خداوند به دعای او طاعون را از مردم برطرف نمود , از آن پس داوود دستور داد در آن مکان مسجدی بسازند و خود دست بکار شروع آن گردیده و پیش از آنکه بنای آن به اتمام برسد داوود از دنیا رفت و به سلیمان وصیت کرد آنرا به اتمام برساند , و قولی هم هست که خود داوود پس از اینکه شهر بیت المقدس را بساخت دست به کار بنای مسجدی شد و بنای آنرا نیز به اتمام رسانید و طلا و جواهرات بسیاری برای تزئیین سقف ها و دیوارهای آن بکار برد و چون بنای آن به پایان رسید جشن مفصلی گرفت و آنروز را عید قرار داده و قربانی ها کردند .
و در مقابل اینان گروهی هم گفته اند داوود پیغمبر (ع) خواست تا دست بکار بنای آن شود ولی از جانب خدای تعالی دو وحی شد که اینکار به دست تو انجام نمی شود و انجام آنرا به فرزندت سلیمان واگذار کن . و در نقلی هم که به نظر نگارنده چندان اعتباری ندارد آمده است که :
مصالح ساختمان مسجد بیت المقدس را داوود تهیه کرد ولی سلیمان دست به کار آن گردید و آن مصالح عبارت بود از یکصد هزار وزنه ی طلا و یک میلیون وزنه ی نقره و مقداری فراوان مس و آهن که قیمت نقره اش به بهای امروز 342.000.000 میلیون و بهای طلایش 889.500.000 لیره انگلیسی می شود ,سلیمان در سال چهارم سلطنتش بنای هیکل را که همان معبد بیت المقدس بود آغاز کرد و 183.600 نفر را در ساختمانش بکار گماشت ساختمان این معبد هفت سال و نیم طول کشید و به سال 1005 قبل از میلاد مسیح پایان یافت و نیکوترین بنای دنیا و فخر اورشلیم گردید.
و مرحوم طبرسی در تفسر مجمع البیان از جائی که جزء گروه اول است نقل می کند که گفته است :
خدای عزوجل طاعون را بر بنی اسرائیل مسلط کرد و جمع بسیاری در یک روز هلاک شدند , داوود (ع) به آنها دستور داد که غسل کنند و با زنها و بچه های خود به صحرا بروند و به درگاه خدای تعالی تضرع و زاری کنند بلکه خداوند آنان را مورد رحمت و لطف خویش قرار دهد,صحرای مذبور که بنی اسرائیل برای دعا بدانجا رفتند همان سرزمینی بود که بعداً مسجد را در آن بنا کردند , خود داوود (ع) نیز بالای صخره و (سنگی که اکنون نیز هست) برفت و به سجده افتاد و به درگاه خدا نالید و بنی اسرائیل نیز با او به سجده افتادند , هنوز سر از سجده بر نداشته بودند که خداوند طاعون را از میان آنها برداشت .
پس از اینکه سه روز از ماجرا گذشت داوود آنها را جمع کرد و بدانها فرمود:
خدای تعالی بر شما منت گذارد و مورد مهر و لطف خویش قرارتان داد اکنون به شکرانه ی این نعمت بیایید و در آن نقطه ای که دعایتان به اجابت رسید مسجدی بنا کنید , بنی اسرائیل دستور داوود عمل کرده و دست به کار بنای بیت المقدس شدند , و حضرت داوود (ع) از کسانی بود که سنگ بر دوش خود حمل می کرد و بزرگان و نیکان بنی اسرائیل نیز به داوود (ع) تأسی کرده و سنگ می آوردند تا دیوارهای آنرا به مقدار یک قامت بالا بردند , و در آن روز از عمر داوود (ع) یکصد و بیست و هفت سال گذشته بود.
خدای تعالی به داوود وحی فرمود : که اتمام بنای آن به دست فرزندت سلیمان انجام خواهد شد .
و چون داوود به سن 140 سالگی رسید وفات یافت و سلیمان را به جانشینی خود منصوب فرمود, سلیمان نیز جنیان و شیاطین را جمع کرد و کارهای ساختمان را میان ایشان تقسیم نمود, و هر دسته ای را به کاری گماشت و جمعی از اجنه و شیاطین را برای تهیه سنگ های مرمر و بلور به حفر معادن وادار کرد , و دستور داد شهر بیت المقدس را از سنگهای مرمر و سفید بنا کنند و برای آن دوازده قلعه ساخت و هر یک از اسباط بنی اسرائیل را در قلعه ای جای داد .
و چون از بنای شهر فراغت یافت شروع به ساختمان مسجد کرد , و شياطین و دیوان را گروه گروه به استخراج معادن طلا و جواهرات فرستاد و دسته ای را هم برای حمل آنها به بیت المقدس برگماشت .
و گروهی نیز مشک و انر و سایر عطریات برایش می آورند , و دسته ای هم مامور تهیه مروارید از قعر دریاها و حمل آن به بیت المقدس گردیدند , و در نتیجه آنقدر سنگهای معدنی و طلاو جواهرات و غیره تهیه شد که اندازه ی آنها را جز خدا کسی نمی دانست 0
سپس فرمان داد حجران زبردست را حاضر کردند و دستور داد سنگها و جواهرات را روی دستور معماران حجاری کنند و آنگاه به وسیله آنها سلیمان (ع) مسجد را با سنگ های سفید و زرد و سبز بنا کرد و ستونهای آنرا از سنگ های مرمر بلورین قرار داد و سف و دیوارهای آنرا به انواع جواهرات مزین ساخت و کف آنرا با لوحه هایی از فیروزه فرش کرد, و در روی زمین جایی زیبا تر و درخشنده تر از آنجا نبود و چنان بود که در شب تاریک چون ماه شب چهارده می درخشید .
و چون ساختمان آن به پایان رسید بزرگان و نیکان بنی اسرائیل را جمع کرد و بدانها خبر داد که من این بنا را برای خدای تعالی ساختم و آن روزی را که از بنای مسجد فراغت یافته بود روز عید گرفت و بیت المقدس بر سر پا بود تا وقتی که بخت النصر به جنگ بنی اسرائیل آمد و شهر را ویران کرده و سپس دستور خرابی مسجد را داد و هر چه طلا و جواهرات در مسجد بود همه را به پایخت کشور خود در سرزمین عراق حمل کرد .
این بود آنچه جباری درباره ساختمان شهر تاریخی بیت المقدس و مسجد الاقصي ذکر کرده و ما در میان اقوال مورخین و جغرافیدانان به همین مقدار اکتفا می کنیم و بد نیست این را هم بدانید که شهر بیت المقدس با اینکه نه شهری تجارتی بوده و نه از نظر زراعت و کشت و زرع مورد توجه بوده است در طول تاریخ از هر شهری بیشتر مورد حمله و قتل و غارت قرار گرفته و چندین بار آنجا را سوزانده و مردم آنرا قتل عام کردند.
و چندین بار این شهر مقدس میان یهود و نصاری و مسلمین دست به دست شده و هنوز هم بر سر حاکمیت آن نزاع و جنگ برقرار است و معلوم نیست در آینده چه وضعی خواهد داشت , و جنایاتی که بالخصوص در جنگ های صلیبی به دست کشیشان مسیحی و طرفداران صلیب که خود را رسولان رحمت و مبشران صلح و سلامت می دانستند.
در این شهر اتفاق افتاده و کشت و کشتارهایی که آنان از مردم بی گناه و زنان و کوکان مسلمان کردند , در تاریخ کم نظیر است . و قلم از نقل برخی قسمت های آن شرم دارد و ما برای نمونه و شاهد به نقل یک قسمت از کتاب گوستاولوبون فرانسوی که خود جزء مسیحیان بوده و او نیز قسمت مذبور را از یکی از کشیشان به نام ریموند داجیل کشیش شهر لوپوی که خود شاهد رفتار وحشیانه ی مسیحیان در بیت المقدس بوده , و مشاهدات خود را در کتابی نوشته است امتفا می کنیم ، می نویسد :
هنگامی که لشگر ما برج و باروی شهر بیت المقدس را گرفت حالت بهت و منظره ی هولناکی مردم مسلمان شهر را فرا گرفت , سرها بود که از تن جدا می شد و تازه این کوچکترین کاری بود که بر سرشان می آمد , برخی را شکم می دریدند و به ناچار خود را از بالای دیوار پرتاب میکردند , برخی را در آتش می سوزاندند و این جریان پس از آنی بود که مدت زمانی او را شکنجه و زجر داده بودند , در میان کوچه ها و میدان های بیت المقدس جزء تله های از سرو دست و پای بریده ی مسلمانان چیزی دیده نمی شد و راه عبور تنها از روی کشته های ایشان بود , تازه اینها مختصری از مصيبتی بود که به سرشان می رسید.
مورخ مذبور می نویسد: داستان کشتار ده هزار مسلمان را در مسجد عمر همین کشیش نقل کرده است و به دنبال آن می گوید :
به راستی قشون ما در هیکل سلیمان , در خونریزی افراد افراط کردند , از یک سو لاشه های کشتگان در خون خود دست و پا می زدند و از طرف دیگر دست و پای قلم شده گویا با انگشتانشان تسبیح می گفتند , و هر کدام می خواستند به بدنی متصل گردند , میان دست ها و بدن ها به هیچ نحو تمیز داده نمی شد لشگری که مباشر چنین کشتار بیرحمانه ای بودند از بخار خون ها به زحمت افتاده بودند .
جنگجویان صلیب با این کشتار اکتفا نکردند بلکه انجمنی کردند و در آنجا قرار گزاردند تمام ساکنین بیت المقدس را اعم از مسلمانان و یهود و مسیحی که عددشان به 600.000 نفر می رسید نابود کنند و در مدت 8 روز این عمل را انجام دادند و حتی به زنان و کودکان و پیران رحم نکرده همه را بدون استثناء از دم شمشیر گزراندند.
سپس برای آنکه از خستگی این قتل عام بیرون آیند به یک سلسله اعمال زشت و ننگی دست زدند و انواع بدمستی ها و عروده کشی ها را انجام دادند, بطوریکه مورخین مسیحی که عموما جنایات صلیبیان را نادیده انگاشته از این سلوک زشتشان به خشم آمده تا آنجا که خازن آنها را به دیوانگان تشبیه کرده (( بودن)) رئیس کشیش های (دل) آنان را به حیواناتی تشبیه کرده که در کثافات و نجاسات خود می غلتیدند .
بناهای دیگر سلیمان
در سوره های انبیاء و سبا و ص در قرآن کریم آیاتی است که اشاره ی اجمالی به ساختمانهای بزرگ و معابد و حوض های سنگی و دیگ های بزرگ و غیر آنها که جنیان و شیاطین به فرمان سلیمان می ساختند کرده است و از تورات باب سفر ملوک اول نقل شده : عمارت هایی که به دست سلیمان انجام شد بدین قرار بود : 1- بیت الرب 2- بیت الملک 3- دیوار اورشلیم 4- حاصور 5- مجدو 6- چارز 7- بیت الحورون سفلی 8- بعله 9- تدمر .
و اینها غیر از مخازن و سربازخانه های بزرگی بود که در اطراف مملکت برای او ساختند و غیر از بناهایی است که در لبنان و غیره از آن حضرت به یادگار مانده0
و درباره دیگ های و حوض های سنگی بزرگی که برای خوراک و آب دادن لشگریان او می ساختند اقوال شگفت انگیزی نقل شده مانند آنکه بعضی گفته اند در سر هر دیگ هزار مرد جمع می شدند و از آن غذا می خوردند .
یکی ا زنویسندگان معاصر درباره قصر سلطنتی و پادشاهی سلیمان می نویسد:
از ساختمانهای مهم عصر سلیمان قصر سلطنتی او بوده که با چوب های زرکوب و سنگهای گران ساخته و به جواهر الوان و تمثالهای فلزی درختان و جانوران آراسته شده بود , و تخت بسیار زیبا و با شکوه در آن قصر بود که از چوبهای گرانبها مزین به طلا و عاج و مرصع به جواهر فراهم شده بود و در دو طرف آن تخت مجسمه ی دو شیر و بر فرازش دو کرکس ترتیب داده بودند که چون می خواست به تخت برآید آن دوشیر دستها را می گشودند تا قدم بر آنها نهد و چون بر عرصه ی تخت می نشست کرکسان بال و پر بر فراز سرش می گستردند .
و داستان تخت مزبور را اهل تاریخ و تفسیر نیز به اختلاف نقل کردند .
و برخی از مورخین بنای شهر بعلبک را نیز که دارای ساختمانهای بی نظیر و قلعه های سنگی عجیبی بوده است به حضرت سلیمان نسبت می دهد و چنانچه یاقوت حموی گوید در آن شهر بناهایی عظیم عجیب و آثاری عظیم و قصرهایی از سنگ مرمر وجود دارد که در دنیا بی نظیر است .
و هم اکنون نیز سیاحان و توریستهای جهان برای دیدن آن آثار شگفت انگیز بدان جا می روند و از نزدیک آنها را تماشا می کنند .
بساط سلیمان تسخیر باد
در قرآن کریم نامی از بساط سلیمان نیست تنها در پاره ای از روایات ذکری از آن شده و در کیفیت و در طول و عرض آن افسانه هایی از وهب بن منبه و کعب نقل شده و در برخی از آنها است که بساط مزبور از چوب بوده و چندین کیلومتر طول و عرض آن بوده و چند هزار کرسی در آن قرار داشته که روسای لشگر و بزرگان مملکت در آن جلوس می کردند و سلیمان روی آن قرار می گرفت و لشگریان او نیز در آن سوار می شدند و باد به فرمان سلیمان آنرا حرکت می داد و یک ماه راه را صبح در هوا می رفت و یک ماه را عصر و صبح با آن بساط از بیت المقدس حرکت می کرد و ظهر را بلاد شیراز و شام را در خراسان بسر می برد ،و مطالب دیگری که نه در قرآن کریم ذکری از آنها شده و در اخبار معتبر و آنچه در قرآن آمده و شاید همان منشأ ذکر قسمتی از این افسانه ها گردیده آیاتی است که در سوره مبارکه انبیاء و سوره سبا و سوره ص ذکر شده و در آن سوره ها نیز بیش از این نیست که خدای متعال داستان تسخیر باد را برای سلیمان ذکر فرموده . اما در سوره انبیاء چنین گفته است :
باد سرکش آنرا برای سلیمان رام کرده ایم که به فرمان وی به سرزمینی که در آن برکت قرار داده بودیم روان بود و ما به همه چیز دانائیم
و در سوره صبا :
برای سلیمان باد را رام کردیم که بامداد رفتنش یک ماه را و شامگاهش یک ماه را بود ….
و در سوره ص :
پس باد را رام وی کردیم که هر جا قصد داشت به فرمان وی نبر می رفت و از این آیات به طور اجمال استفاده می شود که باد در تسخیر حضرت سلیمان بود که برای اداره مملکت و امور جنگی و کارهای ساختمانی و سایر امور از آن استفاده می کرد و چنانچه جنیان و شیاطین در تسخیر او بوده اند و برای او ستونهای بزرگ سنگی و تمثالها و دیگ های بزرگ می ساختند و ممکن است برای رساندن پیام ها و اخبار از بادهای سریع و غیر سریع و امواج هوایی استفاده می کرد .
چنانچه در پاره ای از روایات اشاره ای بدان شده و البته این احتمال هم هست که خود سلیمان (ع) و یا برخی از لشگریان و ماموران او نیز گاهی از نیروی باد استفاده می کرده اند و بوسیله آن به این طرف و آن طرف مملکت مسافرت می کردند و یا محفضله و و سیله ای برای خود ساخته بودند که باد آنرا به این طرف و آن طرف می برد . و اما آنچه در نقل های مذبور است با ان طول و تفصیل بعید به نظر می رسد , و اساسا سلیمان نیازی به ترتیب دادن چنان بساط و آنگونه مسافرتها نداشت گذشته از اینکه از داستان سلیمان و مورچه که گفتاری که آن مورچه با مورچگان دیگر داشت ظاهر می شد مسافرتهای جنگی سلیمان که با لشگریانش انجام میداد در روی زمین بوده نه در هوا الله اعلم .
سلیمان و مور
در قرآن کریم سوره ای به نام سوره نمل و مورچ آمده , و سبب نامگذاری آن بدین نام همان ذکر داستان مورچه سلیمان است که خدای تعالی ضمن چند آیه داستان مزبور آنرا در این سوره ذکر فرموده ، ترجمه ی آیات نامبرده اینگونه است:
(( و سپاهیان سلیمان از جن و انس و پرنده تحت نظم و ترتیب گرد آمده اند , تا چون بودای موچگان رسیدند مورچه ای گفت : ای مورچگان مسکن های خویش درآیید که سلیمان و سپاهیانش در حال بی خبری و غفلت شما را پایمال نکنند پس سلیمان از گفتار او خنده زنان تبسم کرد , تبسمی که از گفتار مورچه به سلیمان دست داد به خاطر تعجبی بود که از این سخن مورچه کرد , و به دنبال آن در روایت آمده که سلیمان ایستاده و مورچه را خواست و با او به گفتگو پرداخت و مورچه از آن حضرت سوالی کرد و سخنانی میان آن حضرت با مورچه رد و بدل شد و از آن جمله سلیمان به مورچه فرمود: ای مورچه مگر نمیدانی من پیغمبر خدا هستم و به کسی ظلم و ستم نمی کنم ؟ مورچه در جواب گفت : چرا ؟ سلیمان فرمود : پس چرا مورچگان را از ستم من بیم دادی و گفتی « به خانه هایتان درآیید که سلیمان و لشگریانش شما را پایمال نکند …» ؟ مورچه گفت : ترسیدم آنها به حشمت و زینت تو نظر کرده و مفتون گردند و از ذکر خدا دور شوند .و در نقل فخر رازی است که گفت با آنها گفتم : به خانه هایشان بروند تا این همه نعمتی را که خدا به تو داده نه ببینند و نه به کفرانه ی نعمت های الهی مبتلا نشوند . و بهر صورت این لطف و دلجویی سلیمان و نظر داشتن او با موران در ادبیات فارسی نیز منعکس شده و شاعرانه پارسی زبان درباره اش شعر ها سروده اند .
سعدی گوید :
خواهی که بر از ملک سلیمان بخوری زار به اندرون موری مرسان
و خواجه شیراز گوید:
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست سلیمان با چنان حشمت نظرها داشت با مورش
شیخ صدوق در کتای من لا یحضره الفقیه و مسعودی در اثبات الوصیه داستان دیگری نیز از سلیمان و مورچه روایت کرده اند و اجمالش آن است که هنگامی در زمان سلیمان مردم به خشکسالی دچار شدند و از آن حضرت خواستند برای طلب باران به درگاه خدای تعالی دعا کنند , سلیمان با اصحاب خود از شهر خارج شدند تا به مکانی رفته و درخواست باران کنند , ناگاه عبور سلیمان به مورچه ای افتاد و مشاهده کرد که مورچه دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرده و می گوید :
پروردگارا ماهم مخلوق تو هستیم و نیازمند روزی تو می باشیم , پس ما را به گناهان فرزندان آدم هلاک مکن .
سلیمان (ع) رو به همراهان خود کرد فرمود برگردید که از برکت دیگران شما نیز سیراب شدید . و در آن سال بیش از هر سال دیگر باران آمد .
در ادبیات فارسی داستان سلیمان و مور به صورت دیگری نیز ذکر شده و ضرب المثل قرار گرفته که هر هدیه و ارمغانی که از طرف شخص کوچک و بی قدری به پیشگاه شخصیت بزرگ و ارجمندی می برند آنرا به ران ملخ مور به درگاه سلیمان بردند تشبیه کردند و می گویند « ارمغان موران ملخ است » آن شاعر می گوید:
ران ملخی نزد سلیمان بردند عیب است و لیکن هنر است از موری
سلیمان و داستان اسبان
در سوره شریف داستانی از عرضه کردن به اسبان با دو پا و تند رو در نزد سلیمان ذکر شده و موجب تفسیرهای گوناگونی گردیده است , معني آیات شریفه این است :
ما به داوود سلیمان را بخشیدیم , نیکو بنده ای بود , و بسیار توبه کننده بود و چون نزدیکی غروب اسبان تیزرو بر روی عرضه شد , پس سلیمان گفت : من دوستی مال « یا اسبان» را بر یادکردن پرورگار خود ترجیح دادم تا و قتی که پس پرده نهان شدن خورشید « و یا اسبان» را به نزد من بازگردانید و شروع کرده به پاها و گردنهای آنها دست کشید .
نخستین مطلبی که داستان آن در تفسیر این آیات لازم است این مطلب است که سلیمان پیغمبر (ع) برای سرکوبی دشمنان و کشور و کشائیهائی که کرد بسیار به جنگ می رفت و روی همین جهت عنایتی به پرورش اسبان و تهیه ساز و برگ جنگ و سربازان کارآزموده داشت و خدای تعالی نیز به آن حضرت کمک کرد و گذشته از سربازان مجهزی که داشت جنیان و شیاطین و پرندگان حتی باد را نیز مسخر سلیمان کرد , و در میان همه اعداد جنگی در آن زمان از اسب تیز رو و تربیت شده اهمیت بیشتری برای پیروزی بر دشمن و شکست آنها داشت و از این رو سلیمان (ع) روی عشق و علاقه ای که به جنگ در راه خدا و پیشبرد مرام مقدس توحید و ترویج دین الهی داشت به راه رفتن اسبان و نوازش آنها بیشتر اهمیت می داد و آیات فوق نیز قبل از هر گونه تفسیر و توضیحی به این مطلب اشاره کرده بر علاقه ای سلیمان را نوازش و تربیت اسبان جنگی بسان دیده از سوارکاران و سربازان تذکر می دهد .و درباره ی تفسیر قسمت های دیگر این ایات و مرجع ضمیر های آن اختلاف است و بعضی از وجوهی که ذکر کرده اند به مقام نبوت سلیمان (ع) سازگار نیست و نسبت ظلم و ستم به آن حضرت داده اند که ائمه بزرگوار ما (ع) آنها را مردود دانسته و تکذیب کرده اند , مانند آنچه از کعب نقل شده که گفته است : سلیمان (ع) سرگرم دیدن اسبان گردیده تا وقتی که خورشید غروب کرد و نماز عصر از وی فوت شد, و سلیمان خشمناک شد و دستور داد اسبان را بازگردانند و به تلافی این کار دستور داد همه ی آن اسبان را که به نقلی هزار اسب و یا بیشتر بوده اند طی کرده و سر بریدند.
بدنبال آن داستانهای دیگر نقل کرده که همگی آنها منافی با مقام نبوت بوده و قابل قبول نیست .و اما آنچه از ائمه اهل بین (ع) روایت شده آن است که گفته اند :
سلیمان (ع) به راه رفتن اسبان سرگرم شده تا اینکه نماز عصر از وی فوت شده , آنگاه به دستور خداوند به فرشتگان موکل بر خورشید فرمان داد تا برای اداء فرضیه عصر خورشید را برای او بازگرداند , و چون خورشید را برگردانند خود سلیمان و همراهیانش که فرضیه ی عصر را نخوانده بودند به وضوء دست بگردن و پاهای اسبان کشیدند و نماز عصر را خوانده اند .
و روی این تفسیر ائمه (ع) مرجع ضمیر را در « تورات » و«ردوها» .
خورشید دانسته اند و تفسیر مذکور با توجه به صبر و ذیل آیه و رعایت تناسب جملات آن بهترین تفسیری است که بر آیه ی شریفه شده است , و مسأله « ردشمس» نیز برای سلیمان (ع) پس از اثبات معجزات انبیاء الهی و اوصیاء آنها صلوات الله علیه اجمعین مساله ساده ای است که قابل گفتگو و بحث نیست , و در روایات ما نظیر آن برای یوشع بن نون و علی بن ابیطالب علیهم الاسلام نیز ذکر شده است .و تفسیرهای دیگری نیز از مفسران نقل شده که برخی از آنها در خور دقت و قابل توجه است مانند آنکه گفته اند : مرجع ضمیر در « تورات » و « ردوها» اسبان هستند و معنای آیه چنین گفته است که : سلیمان (ع) هنگام عرضه اسبان دستور تاخت آنها داد تا سرعت آنها را در راه رفتن بیازماید , سواران به فرمان سلیمان اسبها را به تاختن واداشتند همچنان رفتند تا از دیدگان سلیمان پنهان شدند , پس از آن سلیمان (ع) دستور داد آنها را باز گردانند و آنگاه برخواسته و از روی نوازش گردنها و ساقهایشان را با خود برد.
تنها اجمالی که روی اين تفسیر باقی می ماند معنای این جمله است که سلیمان گفت ..
و آنرا نیز چنین معنی کرده اند سلیمان گفت : اینکه من به تماشای راه رفتن اسبان آمدم و آزمایش و تربیت آنها را دوست دارم به خاطر ذکر خدا و برای پیشرفت دین او است نه اینکه روی خواهش دل و هوای نفسانی باشد ….
و روی این تفسیر ممکن مرجع ضمیر را در « تورات » خورشید بگیریم و « ردوها» همان اسبان و بدانیم و اشکالی هم لازم نخواهد آمد, چنانچه بر اهل فن پوشیده نیست.
سلیمان و بلقیس
در سوره ی مبارکه نمل داستان سلیمان ملکه ی صبا بتفصیل ذکر شده و چنانچه اهل تاریخ و مفسرین گفته اند نام ملکه ی صبا بلقیس دختر شراحیل یا شرحبیل بوده است , و ما ذیلا داستان آن حضرت را با بلقیس از روی آیات کریمه قرآنی با توجه به برخی از توضیحات و تفاسیری که در اخبار و احادیث و گفتار مورخین و اهل تفسیر رسیده ذکر می کنیم و از نقل اختلافات و افسانه هایی که در پاره ای از کتابها آمده خودداری میکنیم سلیمان پس از آنکه از بنای بیت المقدس فراغت یافت عازم حج گردید و گروهی را با خورد برداشته به مکه رفته و خانه ی کعبه را زیارت کرده و پرده ای قیمتی از پارچه های قباطی مصر بر آن پوشانید و پس از اینکه مدتی در آن سرزمین توقف کرد تصمیم به مراجعه گرفت .
در راه که می آمدند نیازمند به آب شدند و به جستجوی آب مقداری کاوش کردند ولی به آب دسترسی پیدا نکردند و سلیمان برای رفع مشکل متوجه پرندگان شد و هدهد را که می توانست در این باره کمکی به او بنماید و به جایگاه آب راهنمائی اش کند ندید و سوگند یاد کرد که اگر برای غیبت خود عذری موجه و حجتی واضح نیاورد او را به سختی تنبیه کرده و یا ذبحش کند طولی نکشید هدهد آمد و گفت به چیزی اطلاع یافته ام که تو از آن خبر نداری و برای تو از سبأ خبری قطعی اورده ام من در آنجا زنی را دیدم که بر مردم آن سامان فرمانروایی می کند و همه گونه قدرت دارد ولی قوم وي را دیدم که آفتاب را به جای خدا می پرستند و شیطان اینکار را برای آنان جلوه داده و از راه حق بازشان داشته و راستی چرا نباید آنها خدایی را پرستش کنند که آنچه پنهان است در آسمانها و زمین همه را آشکار سازد و نهان آشکار را میداند و خدای یکتایی که جز او معبودی نیست سلیمان که سخن هدهد و عذر او را استماع کرد فرمود ما دراین باره تحقیق خواهیم کرد تا ببینیم تو راست می گویی یا نه و نامه ای نوشت و مهر کرده به هدهد داده و فرمود این نامه را ببر و نزد ایشان بیافکن انگاه از آنها دور شو و در گوشه ای گوش فرا ده ببین چه می گویند هدهد نامه را گرفت و نزد بلقیس افکند ملکه صبا نامه را خواند و بزرگان مملکت و امرای لشگر خود را جمع کرده و به آنها گفت نامه ای گرامی به سوی من افکنده شده که از سلیمان است و این چند جمله در آن نوشته شده است :
بسم الله الرحمن الرحیم
بر من برتری مجوئید و مطیعانه پیش من آئید ؟
پس از خواندن نامه از آنها نظریه ای خواست تا رای خود را در این باره بگوید و بدانها گفت بگویید چه باید کرد که من بدون نظریه شما کاری نخواهم کرد ؟
بزرگان مملکت سبا و امرای لشگر بلقیس که به نیرو و قدرت خود مغرور بودند گفتند : ما هر جهت نیرومند و آماده نبرد هستیم اما کار به دست تو است و مامطیع توایم ؟
ملکه سبا به فکر عمیقی فرو رفت و زیر و روی کار را برانداز کرد و صلح را بهتر از جنگ دید و زیانهای که در جنگ و ستیز دارد پیش خود مجسم کرد و گفت : پادشاهان وقتی شهری را بگیرند و با جنگ فتحش کنند ویران و خرابش می کنند و عزیزانش را خوار و زبون می سازند ؟
و من مصلحت دیدم که هدیه به سوی آنها بفرستم تا ببینم فرستادگان ما چه خبر می آورند و آیا هدیه ما را می پذیرند یا نه ؟
مفسرین گفته اند بلقیس با اینکار خواست بداند که سلیمان پادشاه است یا فرستاده ی الهی چون پادشاهان از مال هدیه خوششان می آید و آنرا می پذیرند و لی پیغمبران الهی آنرا باز می گردانند
هدهد پس از رسیدن فرستادگان بلقیس خود را به سلیمان رساند و جریان را به اطلاع وی رساند و سلیمان خود را آماده ورود آنها کرد , و به گفته برخی دستور داد که قصر وی را بیارایند و لشگریانش هنگام ورود حاملان هدایای بلقیس پیش روی آنها صف زدند تا حشمت و صولتش را در دل واردین جایگیر شود .
فرستادگان بلقیس از مشاهده ی آن همه زیبایی و حشمت خیره گردیدند و با دیده ی حقارت به خود و هدایایشان نگریستند و شرمنده شدند و به هر ترتیبی بود وارد قصر عظیم سلیمان شدندو هدایا را تقدیم کردند سلیمان هدایا را نپذیرفت و فرمود مرا به مال و منان کمک می دهید؟
آنچه را خداوند به من عطا فرموده بهتر از آنچه که شما با خود دارید و دلخوشید , من به هرگز به مال تطمیع نخواهم شد و از دعوت به حق و پرستش خدای یکتا دست نخواهم کشید سپس فرستادگان را مخاطب ساخته فرمود به سوی مردم سبا بازگردید که من لشگری به جنگ آنها خواهم فرستاد .
که تاب مقاومت نداشته باشند و اگر سر به فرمان ننهند از آنجا به خواری و ذلت بیرنشان خواهم کرد .
فرستادگان برگشته و آنچه را که دیده و شنیده بودند به ملکه گفتند بلقیس دانست که قدرت مقاومت با سلیمان را ندارد و تصمیم گرفت به عنوان تسلیم با سران و بزرگان مملکت خود به دربار سلیمان و شهر اورشلیم بروند و به دنبال آن به سوب بیت المقدس حرکت کرد جبرئیل ماجرا را به اطلاع سلیمان رسانید و سلیمان برای آنکه عظمت خدا را که به او عنایت کرده به بلقیس بنماید و برخی گفته اند برای اینکه معجزه ای به عنوان اثبات نبوت خویش بوی بنماید خواست تا به وسیله ای پیش از آمدن بلقیس تخت عظیم او را به اورشلیم بیاورند و از این رو به یارانش فرمود کدامیک از شما می توانید پیش از ورود آنها تخت بلقیس را نزد من حاضر کنید دیوی از جنیان گفت : من می توانم پیش از آنکه از جای خود برخیزی نزد تو آورم که در آوردن آن نیز شرط امانت را به جای می آورم سلیمان که به گفته ی برخی می خواست تا کسی را بیابد که زودتر آن تخت را نزدش بیاورد با هم نگریست تا آنکه آصف بن برخیا وزیر و برادر زاده سلیمان که از علم کتاب نیز بهره مند بود و در روایات آمده و جمعی اهل تفسیر نیز گفته اند یعنی قسمتی از اسم اعظم الهی را میدانست به سلیمان عرض کرد من پیش از آنکه چشم بر هم زنی آنرا پیش تو حاضر می کنم . و چون سلیمان نگریست آن تخت را نزد خود دید و خدا را سپاسگزاری کرد و گفت این از کرم پروردگان من است تا بیازماید که آیا سپاس او را می داریم یا کفران می کنیم سلیمان دستور داد تا برای ورود بلقیس قصری از آبگینه ی سفید سازند و وضع تخت بلقیس را عوض کنند و تغییراتی در او بدهند تا ببیند بلقیس آن تخت را می شناسد یا نه ؟
و چون بلقیس وارد شد به او گفت آیا تخت تو چنین است ؟
بلقیس گفت گویی همان است و سخت در حیرت فرو رفت زیرا تختش را در سبا گزارده و نگهبانی بر آن گذاشته بود و همین سبب ازدیاد معرفت وی به مقام نبوت سلیمان گردید سپس دستور ورود به قصر آبگینه را داد و چون به قصر درآمد شیشه های بلورین را در آب پنداشت و ساقه ها را برهنه کرد تا از آنها بگذرد سلیمان گفت این قصری صاف است که از ریشه ساخته شده ؟
بلقیس آن وضع را دید و گفت :پروردگارا من به خود ستم کردم که سالها را در کفر بسر بردم و اکنون با سلیمان اسلام آوردم و مطیع شدم .
وفات سلیمان
سلیمان با همه ی حشمت و سلطنتی که داشت در کمال بی اعتنایی زهد به دنیا زندگی می کرد و خوراکش نان جو سبوس دار بود . شیخ طبسی در مجمع البیان نقل کرده که سلیمان گاهی یکسال و دو سال و یک ماه و دو ماه و بیشتر و کمتر در بیت المقدس اعتکاف می کرد .آب و غذای خود را خورده و به عبادت مشغول بود تا در آن وقتی که مرگش فرا رسید روزی گیاهی را دید و از او پرسید نامت چیست ؟ او گفت نام من خرمو است سلیمان دانست که به زودی خواهد مرد و به خدا گفت پرودگارا مرگ مرا از جنیان پنهان دار تا انسیان بدانند جنیان عالم به غیب نیستند و از بنای ساختمان او یک سال مانده بود و به خاندان خود نیز سپرد تا جنیان را از مرگش آگاه نکنند تا بنای ساختمان فراغت یابند سپس داخل محراب عبادت شد و تکیه به عصای خود ایستاد و از دنیا رفت و یکسال همچنان بر سر پا بود و بنای مزبور به پایان رسید .آنگاه خدا موریانه ای را مامور کرد تا عصا او را خورد و سلیمان بر زمین افتاد و جنیان از مرگ وی آگاه شدند .
در روایتی است که خدای متعال سلیمان را از فرا رسیدن زمان مرگش مطلع ساخت پس وی غسل وحنود کرده و کفن پوشید.
و از امام صادق روایت شده که سلیمان در مدتی که بر پا ایستاده بوده آصف بن برخیا کارها را اداره می کرد تا وقتی که موریانه عصا را خورد .
در حدیثی از امام هشتم که از پدرش روایت کرده فرمود :
سلیمان روزی به اصحاب خود فرمود خداوند چنین سلطنتی را که شایسته ی دیگری نبود به من عنایت کرد باد و انس و جن و پرندگان و … را مسخر من ساخته و منطق الطیر را به من اموخت و از همه چیز به من داد و با همه ی این احوال خوشی یک روز تا شب برای من کامل نشده و من میل دارم فردا به قصر درآیم و به بالای آن بروم و به آنچه که تحت فرمانروایی من است بنگرم کسی را اجازه ندهید بر من وارد شود تا یک روز را به آسایش بگزرانم اصحاب پذیرفتند و فردای آن روز سلیمان با عصای خود به بلند ترین نقطه ی قصر رفت و همچنان تکیه بر عصا زده و با خوشحالی به اطراف قصر نگریست و از آنچه خدا به او عطا کرده بود خوشحال بود و ناآگاه جوانی زیبا و خوش لباسی را دید که از گوشه ی قصر پدیدار شد سلیمان به او گفت چه کسی تو را وارد قصر کرده و به اجازه ی چه کسی وارد قصر شدی جوان گفت پروردگار قصر مرا داخل کرده و به اجازه ی او وارد شدم سلیمان گفت :
البته پروردگار آن سزاوارتر از من بوده بگو کیستی ؟ گفت: من فرشته ی وحی و ملک الموت هستم سلیمان گفت برای چه آمده ای گفت آمده ام تا جانت را بگیرم سلیمان گفت ماموریت خود را انجام بده که این روز روز خوشی و سرورم است که خداوند نخواست جز به وسیله ی دیدار و لقاء او خوشی و سروری داشته باشم , فرشته جان سلیمان را به عصا تکیه کرده بود گرفت تا وقتی که خدا می خواست با اینکه مرده بود سر پا ایستاده بود و مردم او را می نگریستند و خیال می کردند زنده است و همین وضع سبب شد که مردم درباره آن حضرت سخنانی بگویند جمعی گفتند :
او در این مدت بسیار سره پا ایستاده ا حساس خستگی نمیکند نمیخوابد و احتياج به آب و غذا ندارد پروردگار ماست که قابل ستایش است دسته ای گفتند او ساحر است و ما را جادو کرده است ولی مردمان مومن گفتند سلیمان بنده ی خدا و پیغمبرش است و خدا هر چه می خواهد درباره اش انجام میدهد و چون گفتگو و اختلاف پدید آمد خداوند موریانه را فرستاد تا درون عصای او را بخورد و بدین ترتیب عصا شکست و سلیمان از بالای قصر بر زمین افتاد .
آری امیر المومنین (ع) در این باره فرموده اگر کسی برای ماندن در دنیا وسیله ای بدست می آورد یا برای جلوگیری از مرگ راهی داشت آن سلیمان بود که جن و انس مسخر او بودند علاوه بر منصب پیغمبری منزلت والایی داشت ولی هنگامی که از روزی مقدر خود بهره مند گردید و مدتش به سر آمد کمان نیستی با تیرهای مرگ او را از پای درآورد و دیار از وجود او خالی و خانه ها تهی ماند و دیگران آنها را به ارث بردند , مدت عمر سلیمان را 55 سال نوشتند و برخی هم مانند یعقوبی 52 سال ذکر کرده اند و قبر آن حضرت نزد قبر پدرش داوود در بیت المقدس می باشد .
محقق : سعيده دوزنده