خلاصه كتاب- انسان در نگاه قرآن: آياتي که انسان را ستايش ميکند، از او به خليفه خدا بر روي زمين و برخوردار از ظرفيت علمي گسترده و امانتدار خدا و داراي کرامت و ملهم به فجور و تقوا و واجد فطرت و موجودي ابدي و ديگر اوصاف پسنديده ياد ميکند. در برابر، آياتي است که او را نکوهش کرده و از او به موجودي ضعيف، عجول، فخور، ظلوم و جهل و ديگر اوصاف نکوهيده تعبير ميکند.
از اين آيات استفاده ميشود که انسان داراي فطرتي است و طبيعي، از آن جهت که داراي فطرت الهي است مورد ستايش قرار گرفته و از آن جهت که در بند طبيعت و تابع شهوت و غضب است، ضعيف است.
انسان فطرتي دارد که پشتوانه آن روح الهي است، و طبيعتي دارد که به گل وابسته است، همه فضايل انساني به فطرت و همه رذايل به طبيعت او باز ميگردد، اگر انسان به طبيعت خود توجه کند و از هويت انساني خود که روح اوست، غالف گرد، نه تنها از پيمودن مسير کمال باز ميماند، بلکه دچار انحطاط ميشود، تا آنجا که قرآن ميفرمايد: «اولئک کلأنعمام بل هم أضل» و اگر به بعد فطي خود توجه کند، تا جايي تکامل پيدا ميکند که به «أفق أعلي» و مقاوم «أو أدني» ميرسد که از مقام فرشتگان برتر است).
در فرهنگ قرآن هر جا سخن از نکوهش و مذمت انسان در ميان است، گفتگو از انساني است که از خاک آفريده شده و هر جا از کرامت و بزرگي مقام انسان سخن ميرود، گفتگو درباره انساني است که مسجود فرشتگان و جانشين خدا در زمين است. يعني نکوهشها به طبيعت انسان مربوط است و ستايشها به روح و فطرات او باز ميگردد.
واژه فطرت
فطرت از ماده «فطر» در لغت به معناي شکافتن، گشودن شيء و ابراز آن، ابتدا و اختراع، شکافتن از طول، ايجاد و ابداع آمده است.
کلمه «فطرت» بر وزن «فعله» است که دلالت بر نوع ويژه ميکند و در لغت به معناي سرشت و نحوه خاصي از آفرينش و خلقت است.
فطرت به معني سرشت خاص و آفرينش ويژه انسان است و امور فطري، يعني آنچه که نوع خلقت و آفرينش انسان اقتضاي آن را داشته و مشترک بين هه انسانها باشد.
خاصيت امور فطري آن است که اولاً مقتضاي آفرينش انسان است و اکتسابي نيست؛ ثانياً در عموم افراد وجود دارد و همه انسانها از آن برخوردارند؛ ثالثاً تبديل يا تحويل پذير نيست گر چه شدت و ضعف را مي پذيرد.
ويژگيهاي فطرت
فطرت، نحوه خاص هستي انسان است. انسان هم موجودي متفکر و مختار است که برابر علم و انديشه کار ميکند و رفتاري متأثر از علم و انديشه خويش دارد.
1ـ معرفت و آگاهي و بينش فطري و نيز گرايشهاي عملي انساني تحميلي نيست، بلکه در نهاد او تعبيه شده است نه مانند علم حصولي که از بيرون آمده است.
2ـ ثابت و پايدار استف گرچه ممکن است ضعيف شود
3ـ فراگير و همگاني است. چون حقيقت هر انساني با اين واقعيت سرشته شده است.
4ـ چون بينش و گرايش انسان متوجه هستي محض و کمال مطلق است، از ارزش حقيقي برخوردار بوده و ملاک تعالي او است.
خودشناسي مقدمه شناخت خدا و معاد
اگر انسان خويشتن خويش را بشناسد، هم مبدأ جهان امکان را ميشناسد و هم به معاد ايمان ميآورد و حيات ابدي را پيش از هر چيزي ميبيند و به ان دل ميبندد، و هم مسير بين آغاز و انجام را ميشناسد. و اما اگر خويشتن خويش را نشناسد هم مبدأ، يعني خدا را فراموش ميکند و هم به معاد و حيات ا بدي توجه ندارد و در واقع با فراموشي نفس از همه ين معارف باز ميماند و اگر کسي از معارف الهي بازماندف از امدادهاي الهي و غيبي محروم ميگردد و انچه کهموجب ميشود، انسان خود را نشناسد سرگرمي او به عالم طبيعت و اشتغال وي به لذايذ حسي است، هر چه انسان به لذايذ حسي تن در دهدف از شناخت خود غافل ميشود و انسان غافل از خويشتن، از مبدأ و معهاد خود غافل ميشود.
قرآن کريم سر غفلت انسان را از مبدأ و معاد، غفلت از خويشتن ميداند و چنين ميفرمايد: چون انسان خد را فراموش کرد، خدي خود را فراموش کرده است. چنان که اگر انسان خود را شناخت، خداي خود را ميشناسد.
اصول سه گانه دين
با اين که بر اساس بسياري از آيات قرآن، اصول دين سه تاست، اصل توحيد، اصل نبوت و اصل معاد، اما بعضي آيات قرآن کريم به دو اصل اشاره ميکند، و ميفرمايد: «لا اله الا أنا فاعبدون» اين آيه به دو اصل توحيد و نبوت ميپردازد، و اصل معاد را مطرح نميکند. سر آن اين است که مبدأ و معاد يک حقيقت است و جمله «لا اله الا أنا» هم مبدأ را در بر دارد و هم معاد را؛ زيرا معاد عود و رجوع به همان مبدأ است: «إنا لله و إنا إليه راجعون» و عبادت هم اشاره به تطبيق عمل با رهآورد وحي است که مشتمل بر رسالت و نبوت است. پس تعبير «لا اله الا أنا فاعبدون» و «لا إله إلا أنا فاتقون» گر چه به ظاهر دو اصل توحيد و نبوتن را بيان ميکند، ولي در واقع مشتمل بر اصول سه گانه مبدأ و معاد و رسالت است.
عوامل فراموشي خدا
عواملي موجب نسيان و فراموشي خدا ميشود.
1ـ شيطان
قرآن کريم درباره کافران و دلباختگان به عالم طبيعت ميگويد: (سوره مجادله آيه 19) شيطان بر آنها مسلط شده و آنها را همانند حيوانات مطيع، تحت سلطه خود درآورده و ياد خداوند را که تنها سرمايه تحصيل سعادت است، از آنها گرفته است.
تمام تلاش شيطان اين است که سرمايه خداخواهي را از انسان بگيرد و اگر کسي سرمايه خداخواهي را باخت، خودش را از ياد ميبرد.
1ـ شيطان در برابر انسان دسيسه ميکند تا بر او غلبه يابد و سرمايه را از او بگيرد.
2ـ چون سرمايه در جان آدمي است؛ کافران و ساير دنيازدگان، در اثر وسوسه شيطان آن سرمايه را باختند از اين رو ياد خدا از آنها گرفته شد.
3ـ انساني که تحت ولايت شيطان قرار گرفت خويشتن را که همان روح الهي است فراموش ميکند.
2ـ تعلق به دنيا
اگر قضا و قدر الهي و تعيين مدت عمر آنان نبود، لحظهاي حاضر نبودند در اين دنيا بمانند؛ زيرا انسان تا وقتي در دنيا است از لذت شهود معبود محروم است. در حالي که خواسته انسان پرهيزکار آن است که به عالمي سفر کند که همسفران او انبيا و اولياي الهي هستند و تنها مشهود او همن معبود اوست.
مقصود از دنيا
بايد توجه داشت که مقصود از دنيا زمين و آسمان و دريا و صحرا و جانوران و اختران نيست؛ زيرا همه پديدههاي عالم هستي آيات الهياند و هرگز نشانههاي خدا مذموب نخواهد بود؛ بلکه مراد از دنيا، عناوين اعتباري است که هر کدام مايه تفاخر بيجا و تکاثر ناروا است. مثل اين که کسي افتخار کند، اين مال انبوه از آن من است و آن مقام اعتياري به من تعلق دارد. اين دنيا به دليل اين که انسان را به خويشتن مشغول ميکند واز ياد خدا باز ميدارد، مذموب است.
قران در سوره «آل عمران» فرمود: افرادي کهخويشتن خويش را فراموش کردند، کساني هستند که فقط به فکر خودشان هستند و چون به فکر خودشان هستند از خدا غافلند.
3ـ گناه
از عواملي که باعث فراموشي خدا و غفلت از او ميشود، گناه است که همچون پردهاي بين انسان و خدا آويخته ميشود و در نتيجه او خداوند را فراموش ميکند.
مرحوم شيخ صدوق (ره) در کتاب ارزشمند «التوحيد» از حضرت امام رضا (ع) نقل ميکند که شخصي پرسيد: چرا خدا محجوب است؟ فرمود: همانند پردهاي جلوي شهود فطرت را ميگيرد و نميگذارد انسان با چشم فطرت خداوند را مشاهده کند.
بزرگترين خطر براي انسان
مهمترين خطر، براي انسان آن است که حقيقت و فطرت خود را فراموش کند؛ چنان که مهمترين وسيله نجات براي وي آن است که حقيقت خد را دريابد و قلبشناس خوبي باشد و همه واردات آن را شناسايي کند و خاطرههاي رحماني و ملکي را از نفساني و شيطاني جدا کند، آنگاه امتياز خاطره رحماني از خاطره ملکي را بفهمند و با معيار مخصوص به هر کدام، در صدد تهذيب نفس بر آيد.
رسول الله (ص) اين دعا را قرائت ميکردند: «يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينک» ما هم موظفيم، اين گونه دعاها را زياد در بارگه خاي متعالي عرض کنيم: بار الها! اي کسي که دلها را بر ميگردانيف دل ما را بر دين خودت تثبيت کند. قرآن کريم مسئله تثبيت قلب را در بسياري از موارد مطرح ميکند. از جمله ميفرمايد: «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا» زيغ همان انحراف است. يعني خدايا دلهاي ما را بعد از آنکه راهنمايي کردي منحرف نکن.
معناي دين
دين مجموعه عقايد، اخلق و احکام است. يعني يک سلسله معارف علمي و عملي را که مجموعه اعتقاد به هست و نيستها و مجموعه بايدها و نبايدهاست، دين مينامند. اين دين نزد خداي سبحان همان اسلامي و انقياد همه جانبه اسلام در ساحت هدايت حق متعال است و اين دين فطري انسان است.
به بيان ديگر: قران کريم اين دعا را کاملاً تبيين ميکند و ميگويد: دين به معناي مجموعه معارف، اخلاق و احکام خواسته فطرت است و چون فطرت انسانها تغيير نکرده و نميکند، پس دين الهي، تا انسان هست، تغيير نميکند.
تفاوت دين و شريعت
دين همه انبياد مانند دين خاتم انبيا اسلام بوده و اگر تفاوتي در اديان گذشته وجود دارد در فروعات جزئي، به نم شريعت و منهاج است چنان که قرآن ميفرمايد: «لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا» و گر نه خطوط کلي دين که اسلام باشد، ثابت است «إن الذين عند الله الاسلام» همه انبيا مردم را به اسلام دعوت کردهاند؛ زيرا «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه» اگر کسي ديني غير از دين اسلام را انتخاب کند هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و تنها ديني که خدا ميپسندد، اسلام است. چون اسلام « عند الله» است و هر چه «عندالله» باشد، از دگرگوني و زوال مصون است: «ما عندکم ينفد و ما عندالله باق» پس اسلام امر باقي و ثابت است. قهراً خطوط کلي دين که مجموعه معهارف اوليه و قوانين عامه الهي باشد، ثابت و لايتغير است، لذا عنوان دين الهي تعدد پذير نبوده و تثنيه و جمع در آن روا نيست.
بنابراين، تنه تنها اصل اعتقاد به خداي يکتا فطري انسانهاست، بلکه مجموته معارف دين، به نام عقايد و اخلاق و احکام هم، فطري انسانها خواهد بود.
انسان کامل
انساني که به مقام کمال رسيده هم خلق را آيينه ميداند، هم حق را سبب بالذات ميشمرد.
انسان در حال عادي حق را نميبيند و تنها خلق را ميبيند؛ ولي انسان کامل هم حق را به عنوان متجلي ميبيند، هم خلق را به عنوان مجالي و مظاهر مشاهده ميکند؛ چنان که امير المومنين (ع) فرمود: «الحمد لله المتجلي لخلقه بخلقه» يعني حمد و ثنا از آن خداوندي است که در مجالي موجودات جهان امکان، تجلي کرده است.
وقتي انسان به مقام فنا رسيد فقط حق را ميبيند هرگز خلق را نميبيند اما انسان در حال عادي محجوب است و حق را نميبيند؛ زيرا در حال عادي اسباب و عهلل ظاهري حجاب او است، اما در حال خطر وقتي اسباب و علل عادي منقطع شد، آن سبب بلذات ظهور ميکند و انسان در اثر مشاهده مشکلات او را طلب ميکند و مستقيماً به او تکيه ميکند يعني به حقيقتي تکيه ميکند که نظام هستي دتر اختيار اوست.
محبوبات الهي
خداوند عدهاي رابه خاطر داشتن اوصاف خاصي دوست دارد و عدهاي هم، اعمال آنها محبوب خداست؛ مثلاً گاهي قرآن کريم ميگويد: «إن الله يحي التوابين و يحب المتطهرين»؛ « فإن الله يحب المتقين»؛ » إن الله يحب المقسطين»؛ «إن الله يحب المتوکلين» يعني کساني که وصف توبه، طهارت، تقوا، قسط و توکل را دارند، محبوب خدا هستند. و گاهي ميگويد: «فسوف يأتي الله بقوم يحبهم و يحبونه» به زودي خداوند قومي را ميآورد که خدا اعمالش را دوست دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند.
انسان اهل توکل ممکن است حالات و اوصاف ديگري داشته باشد که محبوب خداوند نباشد؛ اما توکل او محبوب خداست، ولي اگر ذات انساني طوري شد که جز خدا نخواست، خود اين ذات محبوب خداي سبحان ميشود، سپس همه اوصاف و افعالش محبوب خدا ميگردد.
راه رسيدن به محبت الهي
قرن راه محبت را بيان کردهه ميفرمايد: «قل إن کنتم تحبون الله فاتبعوني يجبکم الله» تبعيت از پيامبر تبعيت از آن حضرت است در تقوا، توکل، صبر، احسان و … از اوصافي که قرآن يکايک آن را به عنوان متعلق محبت خدا، بيان کرده است. اگر انسان همه اين اوصاف و فضايل را يکي پس از ديگري تحصيل کرد و به آن متص شدف نقصي در درون وجود امکاني از او نيست. بلکه در امنيت مطلق به سر ميبرد، چنان که فرمود: «الذين امنو ولم يلبسوا إيمانهم بظلم اولئک لهم الأمن و هم مهتدون» مومناني که به گناه آلوده نشدهاند از امن مطلق برخوردارند . در قيامت نيز زير شعاع امن الهي به سر ميبرند، چنان که فرمود: «لا يسمعون حسيسها و هم فيما اشتهت أنفسهم خالدون* لا يحزنهم الفزع الأکبر» هراس سهمگين و فراگير قيامت آنها را غمگين نميکند، آنان درخواستههاي خود به سر ميبرند و هر آنچه مرود اشتهاي آنهاست برايشان فراهم است. پس، اين گروه هم در دنيا در امانند و ترس و حزن ندارند و هم در آخرت از امنيت برخوردارند.
اين گروه کساني هستند که فضايل نفساني را، يکي پس از ديگري تحصيل کرده، به جايي رسيدهاند که ذاتشان در علم و عمل کامل شده و به تدريج معرف فطري آنها شکوفا ده است؛ زيرا با عمل، معرف را آبياري کردند تا تخم شناخت به صرت درخت بارور درآيد و ثمر دهد.
وسوسه علمي و شيطاني
انسان پيوسته با وسوسههاي شيطان روبرو است که با دسيسه خد، حق را جاي باطل و باطل را جاي حق مينشاند رأي انسان سالک را جاي وحي و يا عقل ميرهن قرار ميدهد، تا انسان را از مشاهده ملکوت باز دارد.
شيطان به آدم و حوا گفت: «ما نهيکما ربکما عن هذه الشجره الا أن تکونا ملکين أو تکونا من الخالدين» پروردگار، شما را از اين درخت تنها بدين جهت نهي کرده که مبادا دو فرشته شويد، يا هميشه در بهشت بمانيد. شيطان با وسوسه آدم و حوا، در صدد وارونه نشان دادن حقايق است تا آنها را از شناخت واقعي باز دارد.
براي زدودن اين مانع، انسان بايد عارف عقلي شده و به گناه بيرغبت باشد.
دنيا گرايي
تعلق به دنيا و محبت به آن از موانع اساسي شکوفايي فطرت، است به همين دليل در روايات آمده: «حب الدنيا رأس کل خطيئه» و در تعبيري ديگر فرموده است «رأس کل خطيئه حب الدنيا» اساس تمامي خطاها محبت دنيا است.
محبت دنيا همانطور که مانع اصلاح عملي انسان است، موجب تباهي و فساد علمي انسان نيز ميشود. از اين رو قرآن کريم دنيا را بازي و بازيچه معرفي ميکند. علي (ع) آن را سرگرمي معرفي کرده است. تلاش شيطان و نفس اماره نيز آن است که انسن را به دنيا سرگرم کنند.
نشانه اين که دنيا بازيچه و سرگرمي است، آن است که اگر کسي به آن مبتلا شود، معتاد ميشود و زمامش به دست آن وسيله سرگرمي ميافتد، در نتيجه چنين انساني فرسوده و خسته شده گاهي چنان است که تا او را از پاي در نياورد، رها نميکند.
از آنجا که دنيا بزرگترين مانع سير انسان و شکوفايي فطرت اوست، خداوند انبياء را فرستاد تا پرده دنيا گرايي را از جلو چشم جامعه کنار بزنند چنان که حضرت علي (ع) فرمود: «و هو الذي أسکن الدنيا خلقه بعث إلي الجن و الإنس رسله ليکشفوا لهم عن غطائها و ليحذروهم من ضرائها» خداوند دنيا را مسکن مخلوقاتش قرار داده و رسولش را به سوي جن و انسن مبعوث کرده تا پرده از چهره زشت دنيا برگيند و آنها را از زيان هايش بر حذر دارند.
وقتي انسان با تعلي و تذکر انبيا پرده تعلق به دنيا را از جلو چشمش برداشتف با عالم باطن و ملکوت عامل آشنا شده و فضيلت و تقوا را درخود پيداده ميکند.
گفتني است که تمام موانع شکوفايي فطرت را ميتوان به همين مانع که جامع همه آنهاست ارجاع داد، ليکن لازم است چنين دنيايي را به همان معناي معهود نزد اهل معرفت تفسير کرد که هر چه انسان را از خدا باز ميدارد، دنيا است.
کمينگاههاي شيطان متعدد است: 1ـ گاهي در حوزه تعبد کمين ميکند تا انسان را از تعبد خارج سازد او ميکوشد انسان اعمالش را بر اساس وحي انجام ندهد بلکه به ميل خد عمل کند و حال آنکه حوزه تعبد آن است که انسان که عبد خداست تمام کارهاي خود را بر اساس وحي الهي انجام دهد.
2ـ گاهي کمين گاه او حوزه تعقل است و کاري ميکند تا انسان در مقام فکر و انديشه، به جاي اين که معارف الهي را با برهان تحليل کند و آنها را با يقين بفهمد و بپذيرد، برهان نما را به جاي برهان واقعي بنشاند و از تعلق ناب محروم شود.
3ـ گاهي در حوزه شهود کمين ميکند، حوزهاي که انسان حقايق جهان ربوبي را آن گونه که هست، با دل و بدن وساطت لفظ و مفهوم و استدلال مشاهده ميکند، شيطان کمين ميکند تا واقع را آن طور که هست مشاهده نکند يا چنين راهي را انکار کند، در واقع شيطان نخست شهود، آنگاه انديشه و سپس عمل را منحرف ميکند. خداي سبحان انسان را با سرمايه شهود آفريده و قلب او را بيدار و بينا ساخته است؛ اما شيطان با القائات باطل او را مشغول ميکند که از مشاهده حق بازماند.
از اين آيات استفاده ميشود که انسان داراي فطرتي است و طبيعي، از آن جهت که داراي فطرت الهي است مورد ستايش قرار گرفته و از آن جهت که در بند طبيعت و تابع شهوت و غضب است، ضعيف است.
انسان فطرتي دارد که پشتوانه آن روح الهي است، و طبيعتي دارد که به گل وابسته است، همه فضايل انساني به فطرت و همه رذايل به طبيعت او باز ميگردد، اگر انسان به طبيعت خود توجه کند و از هويت انساني خود که روح اوست، غالف گرد، نه تنها از پيمودن مسير کمال باز ميماند، بلکه دچار انحطاط ميشود، تا آنجا که قرآن ميفرمايد: «اولئک کلأنعمام بل هم أضل» و اگر به بعد فطي خود توجه کند، تا جايي تکامل پيدا ميکند که به «أفق أعلي» و مقاوم «أو أدني» ميرسد که از مقام فرشتگان برتر است).
در فرهنگ قرآن هر جا سخن از نکوهش و مذمت انسان در ميان است، گفتگو از انساني است که از خاک آفريده شده و هر جا از کرامت و بزرگي مقام انسان سخن ميرود، گفتگو درباره انساني است که مسجود فرشتگان و جانشين خدا در زمين است. يعني نکوهشها به طبيعت انسان مربوط است و ستايشها به روح و فطرات او باز ميگردد.
واژه فطرت
فطرت از ماده «فطر» در لغت به معناي شکافتن، گشودن شيء و ابراز آن، ابتدا و اختراع، شکافتن از طول، ايجاد و ابداع آمده است.
کلمه «فطرت» بر وزن «فعله» است که دلالت بر نوع ويژه ميکند و در لغت به معناي سرشت و نحوه خاصي از آفرينش و خلقت است.
فطرت به معني سرشت خاص و آفرينش ويژه انسان است و امور فطري، يعني آنچه که نوع خلقت و آفرينش انسان اقتضاي آن را داشته و مشترک بين هه انسانها باشد.
خاصيت امور فطري آن است که اولاً مقتضاي آفرينش انسان است و اکتسابي نيست؛ ثانياً در عموم افراد وجود دارد و همه انسانها از آن برخوردارند؛ ثالثاً تبديل يا تحويل پذير نيست گر چه شدت و ضعف را مي پذيرد.
ويژگيهاي فطرت
فطرت، نحوه خاص هستي انسان است. انسان هم موجودي متفکر و مختار است که برابر علم و انديشه کار ميکند و رفتاري متأثر از علم و انديشه خويش دارد.
1ـ معرفت و آگاهي و بينش فطري و نيز گرايشهاي عملي انساني تحميلي نيست، بلکه در نهاد او تعبيه شده است نه مانند علم حصولي که از بيرون آمده است.
2ـ ثابت و پايدار استف گرچه ممکن است ضعيف شود
3ـ فراگير و همگاني است. چون حقيقت هر انساني با اين واقعيت سرشته شده است.
4ـ چون بينش و گرايش انسان متوجه هستي محض و کمال مطلق است، از ارزش حقيقي برخوردار بوده و ملاک تعالي او است.
خودشناسي مقدمه شناخت خدا و معاد
اگر انسان خويشتن خويش را بشناسد، هم مبدأ جهان امکان را ميشناسد و هم به معاد ايمان ميآورد و حيات ابدي را پيش از هر چيزي ميبيند و به ان دل ميبندد، و هم مسير بين آغاز و انجام را ميشناسد. و اما اگر خويشتن خويش را نشناسد هم مبدأ، يعني خدا را فراموش ميکند و هم به معاد و حيات ا بدي توجه ندارد و در واقع با فراموشي نفس از همه ين معارف باز ميماند و اگر کسي از معارف الهي بازماندف از امدادهاي الهي و غيبي محروم ميگردد و انچه کهموجب ميشود، انسان خود را نشناسد سرگرمي او به عالم طبيعت و اشتغال وي به لذايذ حسي است، هر چه انسان به لذايذ حسي تن در دهدف از شناخت خود غافل ميشود و انسان غافل از خويشتن، از مبدأ و معهاد خود غافل ميشود.
قرآن کريم سر غفلت انسان را از مبدأ و معاد، غفلت از خويشتن ميداند و چنين ميفرمايد: چون انسان خد را فراموش کرد، خدي خود را فراموش کرده است. چنان که اگر انسان خود را شناخت، خداي خود را ميشناسد.
اصول سه گانه دين
با اين که بر اساس بسياري از آيات قرآن، اصول دين سه تاست، اصل توحيد، اصل نبوت و اصل معاد، اما بعضي آيات قرآن کريم به دو اصل اشاره ميکند، و ميفرمايد: «لا اله الا أنا فاعبدون» اين آيه به دو اصل توحيد و نبوت ميپردازد، و اصل معاد را مطرح نميکند. سر آن اين است که مبدأ و معاد يک حقيقت است و جمله «لا اله الا أنا» هم مبدأ را در بر دارد و هم معاد را؛ زيرا معاد عود و رجوع به همان مبدأ است: «إنا لله و إنا إليه راجعون» و عبادت هم اشاره به تطبيق عمل با رهآورد وحي است که مشتمل بر رسالت و نبوت است. پس تعبير «لا اله الا أنا فاعبدون» و «لا إله إلا أنا فاتقون» گر چه به ظاهر دو اصل توحيد و نبوتن را بيان ميکند، ولي در واقع مشتمل بر اصول سه گانه مبدأ و معاد و رسالت است.
عوامل فراموشي خدا
عواملي موجب نسيان و فراموشي خدا ميشود.
1ـ شيطان
قرآن کريم درباره کافران و دلباختگان به عالم طبيعت ميگويد: (سوره مجادله آيه 19) شيطان بر آنها مسلط شده و آنها را همانند حيوانات مطيع، تحت سلطه خود درآورده و ياد خداوند را که تنها سرمايه تحصيل سعادت است، از آنها گرفته است.
تمام تلاش شيطان اين است که سرمايه خداخواهي را از انسان بگيرد و اگر کسي سرمايه خداخواهي را باخت، خودش را از ياد ميبرد.
1ـ شيطان در برابر انسان دسيسه ميکند تا بر او غلبه يابد و سرمايه را از او بگيرد.
2ـ چون سرمايه در جان آدمي است؛ کافران و ساير دنيازدگان، در اثر وسوسه شيطان آن سرمايه را باختند از اين رو ياد خدا از آنها گرفته شد.
3ـ انساني که تحت ولايت شيطان قرار گرفت خويشتن را که همان روح الهي است فراموش ميکند.
2ـ تعلق به دنيا
اگر قضا و قدر الهي و تعيين مدت عمر آنان نبود، لحظهاي حاضر نبودند در اين دنيا بمانند؛ زيرا انسان تا وقتي در دنيا است از لذت شهود معبود محروم است. در حالي که خواسته انسان پرهيزکار آن است که به عالمي سفر کند که همسفران او انبيا و اولياي الهي هستند و تنها مشهود او همن معبود اوست.
مقصود از دنيا
بايد توجه داشت که مقصود از دنيا زمين و آسمان و دريا و صحرا و جانوران و اختران نيست؛ زيرا همه پديدههاي عالم هستي آيات الهياند و هرگز نشانههاي خدا مذموب نخواهد بود؛ بلکه مراد از دنيا، عناوين اعتباري است که هر کدام مايه تفاخر بيجا و تکاثر ناروا است. مثل اين که کسي افتخار کند، اين مال انبوه از آن من است و آن مقام اعتياري به من تعلق دارد. اين دنيا به دليل اين که انسان را به خويشتن مشغول ميکند واز ياد خدا باز ميدارد، مذموب است.
قران در سوره «آل عمران» فرمود: افرادي کهخويشتن خويش را فراموش کردند، کساني هستند که فقط به فکر خودشان هستند و چون به فکر خودشان هستند از خدا غافلند.
3ـ گناه
از عواملي که باعث فراموشي خدا و غفلت از او ميشود، گناه است که همچون پردهاي بين انسان و خدا آويخته ميشود و در نتيجه او خداوند را فراموش ميکند.
مرحوم شيخ صدوق (ره) در کتاب ارزشمند «التوحيد» از حضرت امام رضا (ع) نقل ميکند که شخصي پرسيد: چرا خدا محجوب است؟ فرمود: همانند پردهاي جلوي شهود فطرت را ميگيرد و نميگذارد انسان با چشم فطرت خداوند را مشاهده کند.
بزرگترين خطر براي انسان
مهمترين خطر، براي انسان آن است که حقيقت و فطرت خود را فراموش کند؛ چنان که مهمترين وسيله نجات براي وي آن است که حقيقت خد را دريابد و قلبشناس خوبي باشد و همه واردات آن را شناسايي کند و خاطرههاي رحماني و ملکي را از نفساني و شيطاني جدا کند، آنگاه امتياز خاطره رحماني از خاطره ملکي را بفهمند و با معيار مخصوص به هر کدام، در صدد تهذيب نفس بر آيد.
رسول الله (ص) اين دعا را قرائت ميکردند: «يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينک» ما هم موظفيم، اين گونه دعاها را زياد در بارگه خاي متعالي عرض کنيم: بار الها! اي کسي که دلها را بر ميگردانيف دل ما را بر دين خودت تثبيت کند. قرآن کريم مسئله تثبيت قلب را در بسياري از موارد مطرح ميکند. از جمله ميفرمايد: «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا» زيغ همان انحراف است. يعني خدايا دلهاي ما را بعد از آنکه راهنمايي کردي منحرف نکن.
معناي دين
دين مجموعه عقايد، اخلق و احکام است. يعني يک سلسله معارف علمي و عملي را که مجموعه اعتقاد به هست و نيستها و مجموعه بايدها و نبايدهاست، دين مينامند. اين دين نزد خداي سبحان همان اسلامي و انقياد همه جانبه اسلام در ساحت هدايت حق متعال است و اين دين فطري انسان است.
به بيان ديگر: قران کريم اين دعا را کاملاً تبيين ميکند و ميگويد: دين به معناي مجموعه معارف، اخلاق و احکام خواسته فطرت است و چون فطرت انسانها تغيير نکرده و نميکند، پس دين الهي، تا انسان هست، تغيير نميکند.
تفاوت دين و شريعت
دين همه انبياد مانند دين خاتم انبيا اسلام بوده و اگر تفاوتي در اديان گذشته وجود دارد در فروعات جزئي، به نم شريعت و منهاج است چنان که قرآن ميفرمايد: «لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا» و گر نه خطوط کلي دين که اسلام باشد، ثابت است «إن الذين عند الله الاسلام» همه انبيا مردم را به اسلام دعوت کردهاند؛ زيرا «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه» اگر کسي ديني غير از دين اسلام را انتخاب کند هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و تنها ديني که خدا ميپسندد، اسلام است. چون اسلام « عند الله» است و هر چه «عندالله» باشد، از دگرگوني و زوال مصون است: «ما عندکم ينفد و ما عندالله باق» پس اسلام امر باقي و ثابت است. قهراً خطوط کلي دين که مجموعه معهارف اوليه و قوانين عامه الهي باشد، ثابت و لايتغير است، لذا عنوان دين الهي تعدد پذير نبوده و تثنيه و جمع در آن روا نيست.
بنابراين، تنه تنها اصل اعتقاد به خداي يکتا فطري انسانهاست، بلکه مجموته معارف دين، به نام عقايد و اخلاق و احکام هم، فطري انسانها خواهد بود.
انسان کامل
انساني که به مقام کمال رسيده هم خلق را آيينه ميداند، هم حق را سبب بالذات ميشمرد.
انسان در حال عادي حق را نميبيند و تنها خلق را ميبيند؛ ولي انسان کامل هم حق را به عنوان متجلي ميبيند، هم خلق را به عنوان مجالي و مظاهر مشاهده ميکند؛ چنان که امير المومنين (ع) فرمود: «الحمد لله المتجلي لخلقه بخلقه» يعني حمد و ثنا از آن خداوندي است که در مجالي موجودات جهان امکان، تجلي کرده است.
وقتي انسان به مقام فنا رسيد فقط حق را ميبيند هرگز خلق را نميبيند اما انسان در حال عادي محجوب است و حق را نميبيند؛ زيرا در حال عادي اسباب و عهلل ظاهري حجاب او است، اما در حال خطر وقتي اسباب و علل عادي منقطع شد، آن سبب بلذات ظهور ميکند و انسان در اثر مشاهده مشکلات او را طلب ميکند و مستقيماً به او تکيه ميکند يعني به حقيقتي تکيه ميکند که نظام هستي دتر اختيار اوست.
محبوبات الهي
خداوند عدهاي رابه خاطر داشتن اوصاف خاصي دوست دارد و عدهاي هم، اعمال آنها محبوب خداست؛ مثلاً گاهي قرآن کريم ميگويد: «إن الله يحي التوابين و يحب المتطهرين»؛ « فإن الله يحب المتقين»؛ » إن الله يحب المقسطين»؛ «إن الله يحب المتوکلين» يعني کساني که وصف توبه، طهارت، تقوا، قسط و توکل را دارند، محبوب خدا هستند. و گاهي ميگويد: «فسوف يأتي الله بقوم يحبهم و يحبونه» به زودي خداوند قومي را ميآورد که خدا اعمالش را دوست دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند.
انسان اهل توکل ممکن است حالات و اوصاف ديگري داشته باشد که محبوب خداوند نباشد؛ اما توکل او محبوب خداست، ولي اگر ذات انساني طوري شد که جز خدا نخواست، خود اين ذات محبوب خداي سبحان ميشود، سپس همه اوصاف و افعالش محبوب خدا ميگردد.
راه رسيدن به محبت الهي
قرن راه محبت را بيان کردهه ميفرمايد: «قل إن کنتم تحبون الله فاتبعوني يجبکم الله» تبعيت از پيامبر تبعيت از آن حضرت است در تقوا، توکل، صبر، احسان و … از اوصافي که قرآن يکايک آن را به عنوان متعلق محبت خدا، بيان کرده است. اگر انسان همه اين اوصاف و فضايل را يکي پس از ديگري تحصيل کرد و به آن متص شدف نقصي در درون وجود امکاني از او نيست. بلکه در امنيت مطلق به سر ميبرد، چنان که فرمود: «الذين امنو ولم يلبسوا إيمانهم بظلم اولئک لهم الأمن و هم مهتدون» مومناني که به گناه آلوده نشدهاند از امن مطلق برخوردارند . در قيامت نيز زير شعاع امن الهي به سر ميبرند، چنان که فرمود: «لا يسمعون حسيسها و هم فيما اشتهت أنفسهم خالدون* لا يحزنهم الفزع الأکبر» هراس سهمگين و فراگير قيامت آنها را غمگين نميکند، آنان درخواستههاي خود به سر ميبرند و هر آنچه مرود اشتهاي آنهاست برايشان فراهم است. پس، اين گروه هم در دنيا در امانند و ترس و حزن ندارند و هم در آخرت از امنيت برخوردارند.
اين گروه کساني هستند که فضايل نفساني را، يکي پس از ديگري تحصيل کرده، به جايي رسيدهاند که ذاتشان در علم و عمل کامل شده و به تدريج معرف فطري آنها شکوفا ده است؛ زيرا با عمل، معرف را آبياري کردند تا تخم شناخت به صرت درخت بارور درآيد و ثمر دهد.
وسوسه علمي و شيطاني
انسان پيوسته با وسوسههاي شيطان روبرو است که با دسيسه خد، حق را جاي باطل و باطل را جاي حق مينشاند رأي انسان سالک را جاي وحي و يا عقل ميرهن قرار ميدهد، تا انسان را از مشاهده ملکوت باز دارد.
شيطان به آدم و حوا گفت: «ما نهيکما ربکما عن هذه الشجره الا أن تکونا ملکين أو تکونا من الخالدين» پروردگار، شما را از اين درخت تنها بدين جهت نهي کرده که مبادا دو فرشته شويد، يا هميشه در بهشت بمانيد. شيطان با وسوسه آدم و حوا، در صدد وارونه نشان دادن حقايق است تا آنها را از شناخت واقعي باز دارد.
براي زدودن اين مانع، انسان بايد عارف عقلي شده و به گناه بيرغبت باشد.
دنيا گرايي
تعلق به دنيا و محبت به آن از موانع اساسي شکوفايي فطرت، است به همين دليل در روايات آمده: «حب الدنيا رأس کل خطيئه» و در تعبيري ديگر فرموده است «رأس کل خطيئه حب الدنيا» اساس تمامي خطاها محبت دنيا است.
محبت دنيا همانطور که مانع اصلاح عملي انسان است، موجب تباهي و فساد علمي انسان نيز ميشود. از اين رو قرآن کريم دنيا را بازي و بازيچه معرفي ميکند. علي (ع) آن را سرگرمي معرفي کرده است. تلاش شيطان و نفس اماره نيز آن است که انسن را به دنيا سرگرم کنند.
نشانه اين که دنيا بازيچه و سرگرمي است، آن است که اگر کسي به آن مبتلا شود، معتاد ميشود و زمامش به دست آن وسيله سرگرمي ميافتد، در نتيجه چنين انساني فرسوده و خسته شده گاهي چنان است که تا او را از پاي در نياورد، رها نميکند.
از آنجا که دنيا بزرگترين مانع سير انسان و شکوفايي فطرت اوست، خداوند انبياء را فرستاد تا پرده دنيا گرايي را از جلو چشم جامعه کنار بزنند چنان که حضرت علي (ع) فرمود: «و هو الذي أسکن الدنيا خلقه بعث إلي الجن و الإنس رسله ليکشفوا لهم عن غطائها و ليحذروهم من ضرائها» خداوند دنيا را مسکن مخلوقاتش قرار داده و رسولش را به سوي جن و انسن مبعوث کرده تا پرده از چهره زشت دنيا برگيند و آنها را از زيان هايش بر حذر دارند.
وقتي انسان با تعلي و تذکر انبيا پرده تعلق به دنيا را از جلو چشمش برداشتف با عالم باطن و ملکوت عامل آشنا شده و فضيلت و تقوا را درخود پيداده ميکند.
گفتني است که تمام موانع شکوفايي فطرت را ميتوان به همين مانع که جامع همه آنهاست ارجاع داد، ليکن لازم است چنين دنيايي را به همان معناي معهود نزد اهل معرفت تفسير کرد که هر چه انسان را از خدا باز ميدارد، دنيا است.
کمينگاههاي شيطان متعدد است: 1ـ گاهي در حوزه تعبد کمين ميکند تا انسان را از تعبد خارج سازد او ميکوشد انسان اعمالش را بر اساس وحي انجام ندهد بلکه به ميل خد عمل کند و حال آنکه حوزه تعبد آن است که انسان که عبد خداست تمام کارهاي خود را بر اساس وحي الهي انجام دهد.
2ـ گاهي کمين گاه او حوزه تعقل است و کاري ميکند تا انسان در مقام فکر و انديشه، به جاي اين که معارف الهي را با برهان تحليل کند و آنها را با يقين بفهمد و بپذيرد، برهان نما را به جاي برهان واقعي بنشاند و از تعلق ناب محروم شود.
3ـ گاهي در حوزه شهود کمين ميکند، حوزهاي که انسان حقايق جهان ربوبي را آن گونه که هست، با دل و بدن وساطت لفظ و مفهوم و استدلال مشاهده ميکند، شيطان کمين ميکند تا واقع را آن طور که هست مشاهده نکند يا چنين راهي را انکار کند، در واقع شيطان نخست شهود، آنگاه انديشه و سپس عمل را منحرف ميکند. خداي سبحان انسان را با سرمايه شهود آفريده و قلب او را بيدار و بينا ساخته است؛ اما شيطان با القائات باطل او را مشغول ميکند که از مشاهده حق بازماند.
منبع:
جوادي آملي، عبدالله، 1312، فطرت در قرآن، تنظيم و ويرايش محمد رضا مصطفيپور، مرکز نشر اسراء، 1379.
تفاسير شيعه، قرن چهارده، فطرت جنبههاي قرآني.