جذابترین فرد دوره رنسانس در 15 آوریل 1452 نزدیک قریه وینچی، تقریباً درصد کیلومتری فلورانس، متولد شد. مادرش دختری روستایی به نام کاترینا بود که زحمت عقد شرعی با پدر او را به خود نداد. فریبدهنده او ، پیرو آنتونیو، از وکلای دعاوی نسبتاً ثروتمند بود. در آن سال که لئوناردو از مادر زاده شد،
پیرو با زنی همشأن خود ازدواج کرد. کاترینا ناچار بود به یک شوی روستایی راضی شود؛ طفل نامشروع خود را به پیرو و زنش سپرد، و لئوناردو، بدون مهر مادری، در یک محیط نیمهاشرافی تربیت شد. شاید در همان دوران کودکی بود که عشق به لباس زیبا و نفرت از زنان در وی پدیدار شد.
به مدرسهای در نزدیکی منزل وارد شد. با عشقی فراوان به ریاضی، موسیقی، و رسم پرداخت، و با آوازخواندن و عود نواختن پدر خویش را شاد میساخت. برای خوب نقاشی کردن همة اشیای طبیعت را با کنجکاوی، صبر، و دقت بررسی میکرد. علم و هنر، که در مغز او به نحوی شگرفت با هم آمیخته شده بودند، فقط یک اساس داشت، و آن مشاهدة دقیق بود. هنگامی که پانزدهساله شد، پدرش او را به هنرگاه وروکیو در فلورانس برد و آن هنرمند چیرهدست را به پذیرفتن او به شاگردی خویش ترغیب کرد. تقریباً تمام مردم تحصیلکرده از داستان وازاری دربارة نقاشی فرشتهای توسط لئوناردو در سمت چپ تصویر غسل تعمید مسیح کار وروکیو آگاهند و میدانند که آن استاد چگونه شیفتة زیبایی آن فرشته شد، و این شیفتگی چهسان باعث شد که وروکیو نقاشی را کنار گذارد و پیکرتراشی پیشه کند. شاید داستان این تغییر حرفه پس از مرگ وروکیو جعل شده باشد. وروکیو چندین تصویر بعد از غسل تعمید مسیح ساخت. شاید در روزهای کارآموزی خود بود که لئوناردو تصویر عید بشارت (موزة لوور) را با فرشتة نازیبا و باکرة مضطرب آن نقاشی کرد. مشکل به نظر میرسد که او ظرافت را از وروکیو آموخته باشد.
در همین دوران ، پیرو ثروتمندتر شد: چند ملک خرید، خانواده خود را به فلورانس برد (1469) و متوالیاً چهار زن گرفت. زن دوم فقط ده سال از لئوناردو بزرگتر بود. وقتی که سومین زن پیرو کودکی برای او آورد، لئوناردو با ترک خانه و رفتن نزد وروکیو از تراکم جمعیت منزل کاست. در آن سال (1472) به عضویت گروه قدیس لوقا درآمد. مرکز این گروه یا اتحادیه، که عمدتاً از داروفروشان، پزشکان، و هنرمندان تشکیل شده بود، در بیمارستان سانتا ماریانوئووا بود. احتمالا لئوناردو در آنجا فرصتی برای تحصیل تشریح داخلی و خارجی به دست آورد. شاید در آن سال او- یا شخص دیگری- تصویر تشریحی لاغر قدیس هیرونوموس را، که اکنون در تالار واتیکان است و به او نسبت داده میشود، رسم کرده باشد. شاید نیز او بوده است که نزدیک سال 1474 تصویر زیبا و جاندار اما نارسای عید بشارت را، که اکنون در اوفیتسی است، ساخته است.
یک هفته پیش از بیستوچهارمین زادروزش، لئوناردو و سه جوان دیگر به شورای شهر فلورانس احضار شدند تا به اتهامی درباره همجنسگرایی پاسخ دهند. نتیجه این محاکمه معلوم نیست. در 7 ژوئن 1476، این اتهام تجدید شد؛ کمیته تحقیق لئوناردو را چندی زندانی کرد، آنگاه به علت فقد دلیل وی را تبرئه و آزاد کرد. اما لئوناردو بدون شک همجنسگرا بود. به محض اینکه توانست هنرگاهی از خود تأسیس کند، جوانان زیبا را دور خود گردآورد و برخی از آنان را در مسافرتهای خود از یک شهر به شهر دیگر همراه میبرد؛ در یادداشتهای خویش، ضمن صحبت از آنان، بعضی را «محبوبترین» یا «عزیزترین» میخواند. ما از روابط باطنی او با این جوانان چیزی نمیدانیم، اما برخی از قسمتهای یادداشتش بیمیلی او را نسبت به روابط جنسی از هرقبیل نشان میدهد.
1. «و ایشان در پی زیباترین چیزهای جستنی عنان از کف میدهند تا بر پستترین قسمتهای آنها دست یابند و از آن بهره گیرند. ... عمل تولید مثل، و اعضایی که برای آن به کار میروند، چندان کریه است که اگر به خاطر زیبایی صورتها و آرایش مرتکبان و انگیزه سرکش نبود، طبیعت نوع انسان را از دست میداد.»
لئوناردو، شاید بحق، با خود میاندیشید که چرا در زمانی که همجنسگرایی در ایتالیا بسیار رایج بود؛ فقط او و چند تن دیگر را متهم به این کار کرده بودند. او هرگز سران شهر فلورانس را برای اهانتی که به وی روا داشته بودند نبخشود. ظاهراً خود او موضوع را جدیتر تلقی کرد تا سران شهر. یک سال پس از اتهام، دعوت شد که سرپرستی هنرگاهی را در باغ مدیچی عهدهدار شود. این دعوت را پذیرفت؛ در 1478 شورای شهر از او خواست نمازخانه سان برناردو در کاخ وکیو را نقاشی کند. ولی بنا به علتی، این مأموریت را انجام نداد؛ گیرلاندایو اجرای کار را به عهده گرفت؛ فیلیپینو لیپی آن را به اتمام رساند. معهذا هیئت مدیره بزودی به او و بوتیچلی مأموریت دیگری داد. این مأموریت عبارت بود از ساختن تصویر دو مردی که به سبب توطئه علیه لورنتسو و جولیانو مدیچی به دارآویخته شده بودند. شاید لئوناردو، باعلاقة نیمه معتلی که به عیوب جسمانی و رنج انسانی داشت، تا حدی مجذوب این مأموریت شنیع شده بود.
اما او در حقیقت به همه چیز علاقهمند بود. تمام حرکات و سکنات بدن و حالات چهرة انسان، همه جنبشهای حیوانات و نباتات از تموج ساقههای گندم در مزرعه تا پرواز پرندگان، پستی و بلندیهای کوهسار، امواج و جریانهای آب و باد، انقلابات هوا و حالات مختلف آسمان- همه اینها برای او بس شگفتانگیز بودند. تکرار هیچ حالتی سحر و رمز آن را برای وی کسالتآور نمیکرد، او هزاران صفحه کاغذ را از شرح مشاهدات خود از صور مختلف پرکرده و تابلوهای بیشمار با هزاران شکل متنوع رسم کرده بود. وقتی رهبانان سان سکوپتو از او خواستند تا تصویری برای نمازخانه آنان بسازد (1481)، او موضوع ستایش مجوسان را انتخاب کرد و چندان خاطر خود را به جزئیات طرح آن مشغول داشت که تصویر را هرگز به پایان نرساند.
معهذا این پرده یکی از بزرگترین آثار اوست. طرحی که او برای تصویر ریخت کاملا با اصول هندسی ژرفانمایی تطبیق میکرد؛ سطح تصویر را به مربعاتی تقسیم کرد که مرتباً و با نسبت دقیق کوچک میشدند- معلومات ریاضی لئوناردو همواره با هنر نقاشی او به رقابت برمیخاست و گاه نیز با آن همکاری میکرد. اما هنر لئوناردو چندان نیرومند بود که در کشمکش با علم همواره پیروز میشد؛ در این مورد نیز غلبه با هنر بود: مریم عذرا در این تصویر حالت و وجناتی داشت که در تمام آثار لئوناردو از آغاز تا پایان دیده میشد؛ مجوسان باوقوف زایدالوصف یک جوان هنرمند، به خلق وخوی پیروان رسم شدهاند؛ و «فیلسوف» سمت چپ تصویر قیافة اندیشمند نیمهشکاکی دارد، بدانسان که گویی نقاش، به محض برگرفتن قلم، داستان مسیحیت را با یک روح شکاک ودر عین حال پر از ایمان، از آغاز تا پایان، از نظر گذرانده است. در اطراف این اشخاص تقریباً پنجاه نفر جمع شدهاند، گویی هرگونه زن و مردی به سوی مهدکودک شتافتهاند تا با ولع بسیار معنی حیات و نور عالم1 را دریابند و راز زندگی را در مجموعة بزرگی از ولادتها کشف کنند.
1. اشاره به این گفتة حضرت عیسی: «... من نور عالم هستم، کسی که مرا متابعت کند در ظلمت سالک نشود، بلکه نور حیات را یابد.» («انجیل یوحنا»، باب هشتم). ـم.
این شاهکار ناتمام، که باگذشت ایام تقریباً محو شده، در اوفیتسی فلورانس نصب شده است؛ اما فیلیپینو لیپی بود که نقاشی مورد قبول برادران سکوپتو را اجرا کرد. عادت لئوناردو، جز در چند مورد استثنایی، این بود که بسیار بلنداندیشی کند؛ خود را در آزمایش جزئیات مستغرق سازد؛ و در ورای موضوع، دورنماهای بیشماری از اشکال انسانی، حیوانی، و نباتی، صور معماری، صخرهها و کوهها، و نهرها و ابرها و درختان را به حیطة تصور درآورد؛ بیشتر مجذوب فلسفة تصویر شود تا کمال فنی آن؛ و بالاتر از همه آنکه کار کوچکتر رنگآمیزی تصاویری را که بدین گونه برای عیان ساختن فحوا پدید آمدهاند، به دیگران واگذارد؛ و آنگاه، پس از رنج فکری و جسمی بسیار، از نارسایی دست و اسبابکار در تعبیر رؤیای کمال دستخوش نومیدی شود: به جز چند مورد استثنایی، خوی و سرنوشت لئوناردو از ابتدا تا انتها بدین گونه بود.
در نامهای که از لئوناردو به لودوویکو نایبالسلطنة میلان در1482 فرستاده شد، هیچگونه تردید و هیچ اشارهای به کوتاهی بیرحم زمان وجود نداشت؛ آنچه در آن مشهود بود جاهطلبی بیپایان مرد سی سالهای بود که نیروهای بسیار در وجودش متراکم شده و در جستجوی مفری برای نیل به هدفهای بلند بودند. او از زندگی در فلورانس به ستوه آمده بود؛ میخواست مکانها و انسانهای نوینی را که تصاویر آنها را در مخیلة خویش مجسم کرده بود ببیند. شنیده بود که لودوویکو به یک مهندس نظامی، یک معمار، یک مجسمهساز، و یک نقاش نیازمند است؛ و تصمیم گرفت که خود را بهجای همة اینها معرفی کند؛ لاجرم نامة زیر را به او نوشت:
به آن فرمانروای بلندپایه معروض میدارد: با مشاهده و بررسی دلایل تمام کسانی که خود را استادان و مخترعان تمام آلات و ادوات جنگی میدانند و گمان میکنند که اختراع و استعمال وسایل نامبرده در هیچ مورد با موارد عادی فرق ندارد، بدینوسیله، بدون تعرض نسبت به کسی، جسارتاً این نامه را به پیشگاه عالیجناب تقدیم میدارم تا حضرتتان را به اسرار استعداد خویش واقف سازم، و آنگاه خود را در اختیارتان قرار دهم تا برحسب رأی مبارک هرزمان که مقتضی باشد توانایی خود را در اموری که ذیلا به طور اختصار به عرض میرسد نمایان سازم:
1-طرحهایی دارم برای ساختن پلهای سبک و مقاوم و مناسب برای تحمل هرگونه بار سنگین. …
2- هرگاه محلی محاصره شود، میدانم که چگونه باید آب را از خندقها قطع کرد و چهسان تعداد بیشماری نردبان برای بالارفتن از دیوارها و نیز سایر ادوات لازم را ساخت. …
4- نقشههایی برای ساختن توپهای مناسب و سهلالحمل دارم که با آنها میتوان، تقریباً مانند تگرگ، بردشمن سنگریزه باراند. …
5- اگر نبرد در دریا صورت گیرد، طرحهایی برای ساختن اداوت بسیار دارم که برای حمله یا دفاع مناسبند، همچنین طرح کشتیهایی که میتوانند در برابر آتش سنگینترین توپها، باروت و دود، پایداری کنند.
6- همچنین راههایی برای رسیدن به محل ثابت معینی از طریق نقب و راههای نهانی پیچدرپیچ میدانم که حرکت در آنها بیصدا انجام میگیرد، حتی اگر لازم باشد که از زیر خندق یا رودخانه عبور کنند.
7- نیز میتوانم ارابههای سرپوشیدهای بسازم که مطمئن و غیرقابل دفاعند، و هیچ گروه بزرگی از مردان مسلح نیست که صفشان با آنها شکافته نشود. در پشت این گردونهها پیادهنظام خواهد توانست بدون آسیب و بیمقاومت پیشروی کند.
8- در صورت لزوم، میتوانم توپها، خمپارهاندازها، و سلاحهای سبک بسیار زیبا و سودمند بسازم که با آنچه اکنون مورد استعمال است فرق بسیار دارند.
9- هرگاه استعمال توپ ممکن نباشد، میتوانم منجیق، سنگانداز، پایدام، و ادوات دیگری که بسیار مؤثرند ولی معمول نیستند برای ارتش آن عالیجناب فراهم کنم. چنانچه کیفیات مختلف ایجاب کنند، میتوانم تعداد بیشماری از آلات حمله و دفاع آماده سازم.
10- در زمان صلح گمان میکنم بتوانم، مانند هرکس دیگر، بدانگونه که برای عالیجناب رضایتبخش باشد، خدماتی در معماری و ساختمان عمارات دولتی و شخصی، و آبرسانی از نقطهای به نقطهای دیگر انجام دهم.
همچنین میتوانم از مرمر، برنز، و گلرس مجسمههایی بسازم؛ و کار من در نقاشی چنان خواهد بود که با کار هر نقاش دیگری برابری خواهد کرد.
به علاوه، من حاضرم یک اسب برنزی بسازم که خاطرة افتخارآمیز والاحضرت پدر شما و خاندان مشهور سفورتسا را جاوان سازد.
اگر اجرای هریک از این پیشنهادات برای کسی غیرممکن یا غیرعملی باشد، من آمادگی خود را برای آزمایش آنها در پارک آن عالیجناب یا هرمحل دیگری که حضرتش برگزیند اعلام، و خدمات خود را با خود با خضوع کامل به آن آستان پیشنهاد میکنم.
ما نمیدانیم که لودوویکو چه پاسخ داد، اما لئوناردو در 1482 یا 1483 به میلان رسید و بزودی در دل لودوویکو راه یافت. به موجب روایتی، لورنتسو او را به عنوان نمایندة سیاسی نزد لودوویکو فرستاد تا عود زیبایی به او هدیه کند. روایت دیگری میگوید که او در یک مسابقة موسیقی در دربار لودوویکو برنده شد و آنجا نه برای خدماتی که «با خضوع کامل» به «آن آستان» پیشنهاد کرده بود، بلکه برای آواز خوشش، سخنوری سحرانگیزش، و آهنگ شیرین عودش، که آن را با دست خود به شکل سر اسب ساخته بود، مورد قبول قرار گرفت. لودوویکو ظاهراً لئوناردو را نه به خاطر ارجمندیهایی که خود او در نامهاش برای خویشتن قایل شده بود، بلکه به منزلة جوان بااستعدادی در دربار خود نگاه داشت- گرچه در معماری کمتر از برامانته بود، و چندان تجربه نداشت که بتوان در مهندسی نظامی از او استفاده کرد- میتوانست نمایشهای تفریحی توأم به رقص و آواز برای دربار ترتیب دهد، لباسهای پرنسسها یا معشوقههای درباری را تزیین کند، دیوارها را با نقوش زیبا بیاراید، تصاویر درباریان را رسم کند، و شاید هم برای بهبود آبیاری جلگة لومباردی آبراهههایی بسازد. دانستن اینکه این مرد پراستعداد میبایست اوقات گرانبهای خود را صرف ساختن کمربندهایی برای بئاتریچه د/ استه، زن زیبای لودوویکو، کند، طرح لباسهایی برای جشنها و نمایشهای رزمی بریزد، یا اصطبلها را تزیین کند ما را ناراحت میسازد. اما از یک هنرمند دوران رنسانس میبایست انتظار داشت که در فواصل میان کارهای جدی، به این قبیل امور نیز بپردازد؛ برامانته نیز در این درباربازیها شرکت داشت. کسی چه میداند، شاید نهاد زیباییشناس لئوناردو از طرح لباس زنانه و زینت آلات لذت میبرد، و ذوق سوارکاری او از نقاشی اسبان بادپای بردیوار اصطبل اشباع میشد. او اطاق رقص کاستلو را برای عروسی بئاتریچه بیاراست، حمام مخصوصی برای او بنا کرد، در باغ قصر غرفة زیبایی جهت تفریح تابستانی او ساخت، و چند اطاق دیگر را برای مراسم دربار تزیین کرد. تصویرهایی از لودوویکو، بئاتریچه، و فرزندان آنان، و همچنین از معشوقههای لودوویکو، چچیلیا گالرانی و لوکرتسیا کریولی، کشید؛ همة این تصاویر، جز یکی به نام زنجیردار زیبا در موزة لوور که گویا از آن لوکرتسیا باشد، مفقود شدهاند. وازاری در صحبت از تصویرهای خانوادگی دربار میلان، آنها را «شگفتانگیز» مینامد، و شبیه لوکرتسیا به شاعری الهام بخشید تا قصیدة پرشوری دربارة زیبایی او و مهارت سازندة تصویر بسراید.
شاید سسیلیا مدل لئوناردو برای تصویر مریم صخرهها بوده است. قرارداد مربوط به این تصویر در 1483 برای قسمت مرکزی محراب کلیسای سان فرانچسکو منعقد شد. نسخة اصلی این تصویر بعداً توسط فرانسوای اول خریداری شد و اکنون در موزة لوور است. درجلو آن چهرة مادر مهربانی است که لئوناردو چندینبار در آثار بعدی خود آن را به کار برده است؛ فرشتهای که انسان را به یاد غسل تعمید مسیح در تصویر وروکیو میاندازد؛ دو کودک زیبا که بس ماهرانه ترسیم شدهاند، و زمینهای از صخرههای پیش آمدة نیمه معلق که فقط لئوناردو میتوانست آن را مسکن مریم تصور کند. رنگهای این تصویر باگذشت زمان تیره شدهاند، اما شاید نقاش خواسته است عمداً تأثیر تیرهای به وجودآورد و تصویر خود را به جو مهآلودی بیالاید که ایتالیاییها سفوماتو یا محوسازی میخوانند. این یکی از بزرگترین تصاویر لئوناردو است که فقط در منزلتی پایینتر از آخرین شام، مونالیزا، و مریم عذرا، کودک، و قدیسه حنا قرار دارد.
آخرین شام و مونالیزا مشهورترین تصاویر جهانند. هرروز و هرسال زایرین کلیسای سانتاماریا وارد ناهارخوری آن میشوند که حاوی ارجمندترین آثار لئوناردو است. در آن بنای سادة چهارگوش کشیشان فرقة دومینیکیان، که وابسته به کلیسای محبوب لودوویکو به نام سانتا ماریا دله گراتسیه بودند، غذا میخوردند. اندکی پس از رسیدن لئوناردو به میلان، لودوویکو از او خواست که آخرین شام را بردورترین دیوار این ناهارخوری ترسیم کند. مدت سهسال (1495- 1498) لئوناردو گاه و بیگاه روی این تصویر با جدیت یا آرامی کار میکرد، در حالی که دوکا و کشیشان از تأخیر او بیتاب بودند. رئیس کلیسا (اگر گفتة وازاری را باور کنیم) از سستی آشکار لئوناردو به لودوویکو شکایت برد و درشگفت بود از اینکه او چرا گاه ساعتها بدون کوچکترین حرکتی در جلو دیوار مینشیند. لئوناردو به دوکا توضیح داد که مهمترین کار هنرمند بیش از آنچه در اجرای کار باشد، در اندیشة آن است، اما فهماندن این موضوع به رئیس کلیسا برای دوکا آسان نبود. به قول وازاری، راوی این حکایت، «مردان صاحب نبوغ وقتی بیشتر کار ارزنده به وجود میآورند که کمتر کار میکنند.» لئوناردو با لودوویکو میگفت که در این مورد دومشکل وجود دارد- یکی تصور وجناتی که شایستة خدا باشد، و دیگری رسم تصویر مرد سنگدلی چون یهودا. شاید هم مقصود او از قسمت اخیر این جمله اشارة زیرکانهای به رئیس کلیسا بوده است مبنی براینکه میتوان صورت او را نمونهای برای رخسار یهودای اسخریوطی قرارداد1.
1. این داستان ممکن است افسانهای بیش نباشد؛ ما جز شهادت وازاری بینة دیگری در مورد آن نداریم. دلیلی بر ضد این گفته نیز وجود ندارد، مگر روایتی که میگوید «آخرین شام» شامل چهرهای از هیچ یک از مردان زنده نبود.
لئوناردو برای چهرههایی که ممکن بود در تصویر حواریون به کار آیند سراسر میلان را گشت و از میان صدها قیافه آن وجناتی را که لازم داشت برگزید و در ضرابخانة هنرش آنها را تبدیل به صورتهای بینظیری کرد که اساس شگفتانگیزی این شاهکار رو به امحا را تشکیل دادند. گاه او از کوچههای شهر یا هنرگاه خویش به ناهارخوری کلیسا میشتافت، یک یا دو نیش قلم به تصویر میزد، و دوباره میرفت.
موضوع بسیار عالی بود، اما از نظر یک نقاش نقایصی بسزا داشت. یک نقص بزرگ آن این بود که اشخاص تصویر همه مرد بودند و زنی در میان آنان نبود تا خشونت مردان را با ملاحت خویش تعدیل کند؛ دیگر آنکه سفرة بس فقیرانهای برمیز چیده شده بود و صحنة تصویر جز اطاق محقر کم نوری با یک منظرة محدود نبود؛ و هیچعمل تندی که باعث تحرک مردان بشود و به تصویر روح بخشد وجود نداشت. لئوناردو در ورای سه پنجرهای که پشت سرعیسی قرار داشت، منظرة کوچکی طرح کرد، و برای آنکه تصویر را نسبتاً جاندار سازد، آن لحظة بحرانی را انتخاب کرد که حواریون برعیسی گرد آمده بودند تا بدانند آن کسی که او خیانتش را پیشبینی کرده کیست. هریک از آنان با وحشت یا شگفتی از او میپرسید: «آیا آن کس منم؟» لئوناردو میتوانست روایت نقلی مربوط به افخارستیا را برای تصویر خویش برگزیند، ولی این کار وقار صامت و بیروحی به هر سیزده تن میداد و تصویر را بیجان میکرد. اما، به عکس، در این اثر چیزی بیش از یک عمل جسمانی شدید است؛ نوعی فحص و مکاشفة روحی در آن نهفته است، و هیچگاه از هنرمند دیگری برنیامده است که در یک تصویر حالات روحی را تا این حد مجسم سازد. لئوناردو برای تصویر حواریون چند طرح مقدماتی تهیه کرده بود. برخی از این طرحها چندان ظریف و مؤثر بودند که فقط آثار رامبران و میکلانژ میتوانست با آنها رقابت کند. لئوناردو ضمن مجاهدت برای درک وجنات مسیح، دریافت که نیروی تصورش بکلی صرف حواریون شده است. بنابه روایت لوماتتسو (1557)، تسناله، دوست قدیم لئوناردو، به او توصیه کرد که چهرة عیسی را ناتمام گذارد، و گفت: «برای عیسی فیالواقع تصور چهرهای زیباتر و نجیبتر از یعقوب حواری کبیر یا یعقوب حواری صغیر غیر ممکن است. بنابراین، ناکامی خود را بپذیر و مسیح خود را ناتمام بگذار، زیرا در غیراین صورت، وقتی که با حواریون مقایسه شود، منجی یا آقای آنان نخواهد بود.» لئوناردو این اندرز را پذیرفت، و با یکی از شاگرانش طرح مشهوری برای سر عیسی ساخت که اکنون در گالری هنری بررا موجود است. اما این طرح به جای آنکه نمودار تسلیم دلیرانه و ورود عیسی به جتسمانی2 باشد، نمایانندة اندوهی زنانه است. شاید اگر لئوناردو از تورع و ایمان بیشتری برخودار بود که به حساسیت و استادی عمیق او بیفزاید، ممکن بود تصویر را به کمال نزدیکتر کند.
2. زیتونستانی نزدیک دامنه جبل زیتون، در شرق اورشلیم، که در آن عیسی دستگیر شد.- م.
چون لئوناردو علاوه بر هنرمندی، متفکر نیز بود، از ساختن فرسکو به منزلة دشمن فکر اجتناب میکرد؛ زیرا اینگونه نقاشی میبایست با شتاب بر گچاندود تازه و تر صورت گیرد و پیش از خشک شدن گچ پایان یابد. لئوناردو ترجیح داد که تصاویر خود را با رنگهای محلول در یک مادة ژلاتینی بر روی گچ خشک رسم کند، زیرا این طریقه او را قادر میساخت که به قدر کافی فکر و تجربه بهکار بندد. اما این رنگها درست به دیوار نمیچسبیدند؛ حتی در زمان خود لئوناردو، با وجود رطوبت عادی ناهارخوری و بارانهای شدیدی که گاه پشت آن را خیس میکرد و رطوبت بیشتری به درون آن رسوخ میداد، تصویر رفتهرفته از دیوار جدا میشد و فرو میریخت؛ در سال 1356 که وازاری تصویر را دید، و شصت سال بعد هنگامی که لوماتتسو آن را نظاره کرد، چنان خراب شده بود که تعمیرپذیر نمینمود؛ کشیشان کلیسا بعداً، با ایجاد دری به آشپزخانه از میان پاهای حواریون (1656)، به انهدام آن کمک کردند. گراوور نسخههای باسمهای این نقاشی که در سراسر جهان منتشر شده و نمایندة اثر لئوناردو هستند، از روی تصویر اصلی برداشته نشده است، بلکه مأخوذ است از نسخة ناکاملی که توسط یکی از شاگردان لئوناردو به نام مارکو د/ اودجونو رسم شده است. امروزه میتوان فقط ترکیب و طرح کلی تصویر لئوناردو را بررسی کرد، و پیبردن به سایه روشنها و دقایق آن دشوار مینماید. اما نقایص کار لئوناردو، هنگامی که او آن را فروگذاشت، هرچه باشد، برخی از صاحبنظران به محض دیدن آن تشخیص دادهاند که بزرگترین محصول دوران رنسانس تا آن زمان است.
در همان اوان (1483) لئوناردو کاری را به عهده گرفته بود که با تصویر مورد بحث متفاوت و از آن بسیار مشکلتر بود. لودوویکو دیر زمانی بود که میخواست خاطرة پدرش فرانچسکو سفورتسا را با یک مجسمة سواره که با مجسمة گاتاملاتا، کار دوناتلو در پادوا، و مجسمة کولئونی کار وروکیو در ونیز، قابل مقایسه باشد زنده کند. لئوناردو چون این موضوع را شنید، حس بلندگراییش به جنبش درآمد. فوراً به بررسی ساختمان جسمانی، اعمال بدنی، و طبیعت اسب پرداخت و صد طرح از این حیوان تهیه کرد که همه بسیار با روح بودند. کمی بعد به ساختن یک مدل گچی از اسب پرداخت. وقتی چندتن از شارمندان پیاچنتسا از او خواهش کردند که هنرمندی را برای طرح کردن و به قالب ریختن چند در برنزی برای کلیسایشان معرفی کند، او بنا به عادت در پاسخ چنین نوشت: «کسی جز لئوناردو فلورانسی شایستة این کار نیست، و او هم چون کار ساختن اسب مفرغی دوکا فرانچسکو را آغاز کرده، که تکمیلش یک عمر وقت لازم دارد و گمان نمیکنم که هرگز به اتمامش موفق شود، بهتر است از او صرفنظر کنید.» گاه لودوویکو نیز دربارة این مجسمه چنین میاندیشید؛ از اینرو از لورنتسو تقاضا کرد که هنرمند دیگری را برای تکمیل این کار بخواهد (1489). لورنتسو نیز مانند لئوناردو فکر نمیکرد برای کسی این کار بهتر از خود لئوناردو باشد.
سرانجام در سال 1493 نمونة گچی مجسمه تمام شد؛ تنها کاری که باقیمانده بود، قالبریزی آن از برنز بود. این نمونه در نوامبر آن سال در زیر طاق نصرتی نصب شد تا مسیر موکب عروسی بیانکاماریا، برادرزادة لودوویکو، را زینت دهد. مردم از اندازه و شکوه این مجسمه به حیرت افتادند. اسب و سوارش جمعاً 8 متر ارتفاع داشتند؛ شاعران در وصفش قصیدهها میسرودند و کسی شک نداشت که چون از برنز ریخته شود، بر شاهکارهای دوناتلو و وروکیو برتری خواهد یافت. اما هرگز ریخته نشد. ظاهراً لودوویکو برای پنجاه تن برنز که جهت ریختن مجسمه لازم بود پول کافی نداشت. وقتی فرانسویان میلان را گرفتند (1499)، کماندارانشان مجسمة گچی را هدف قرار دادند و چندین جای آن را خراب کردند. لویی دوازدهم در 1501 اظهار تمایل کرد که آن را مانند غنیمت جنگی به فرانسه ببرد. از آن پس دیگر چیزی دربارة آن مجسمه شنیده نشد.
این ناکامی بزرگ لئوناردو را مدتی افسرده و خستهخاطر کرد، و شاید هم روابط او را با دوکا مغشوش ساخت. لودوویکو معمولا به هنرمندان خود خوب پول میداد؛ یک کاردینال وقتی شنید لئوناردو، علاوه بر هدایا و مزایای بسیار، سالی 2000 دوکاتو(معادل25000 دلار) مواجب میگیرد، سخت درشگفت شد. این هنرمند مثل اشراف زندگی میکرد: چندین کارآموز، خدمتکار، خانهشاگرد، و اسب داشت؛ برای سرگرمی خود نوازندگان را اجیر میکرد؛ لباس حریر و پوست دربر میکرد؛ و دستکش برودری دوزی و پوتین گرانبها میپوشید. گرچه آثاری پرارزش به وجود میآورد، گاه چنین به نظر میرسید که هنگام کار وقت را به بطالت میگذراند یا کار را به خاطر تحقیقات شخصی یا نوشتن مقالات علمی، فلسفی، و هنری قطع میکند. لودوویکو، که از این رویه خسته شده بود، در 1497 پروجینو را دعوت کرد تا چند اطاق را در کاخ او تزیین کند. پروجینو نتوانست بیاید، و لئوناردو این مأموریت را به عهده گرفت، اما این واقعه موجب رنجش هر دو طرف شد. در همین اوان لودوویکو، به علت مضیقة مالی حاصل از مخارج سیاسی و نظامی، در پرداخت مواجب لئوناردو تأخیر کرد. لئوناردو تقریباً دو سال از جیب خود خرج کرد، و آنگاه در سال 1498 یادداشت ملایمی برای دوکا فرستاد. لودوویکو نخست مؤدبانه معذرت خواست و یک سال بعد تاکستانی به لئوناردو اعطا کرد تا او معاش خود را از عایدات آن تأمین کند. در آن زمان نکبت سیاسی برای لودوویکو آغاز شده بود؛ فرانسویان میلان را گرفتند، لودوویکو فرار کرد، و لئوناردو خود را به طور ناراحتی آزاد یافت.
لئوناردو در دسامبر1499 به مانتوا نقل مکان کرد و در آنجا تصویر جالبی از ایزابلا د/ استه ساخت. ایزابلا موافقت کرد تا شوهرش آن را به موزة لوور اهدا کند، لئوناردو، که چنین بخششی را دوست نمیداشت، از آنجا به ونیز رفت. از زیبایی مغرورانة ونیز در شگفت شد، اما رنگهای تند و تزیینات گوتیک- بیزانسی آن را برای ذوق فلورانسی خود بسیار فروزان یافت. پس بهسوی شهری که جوانی خود را در آن گذارنده بود بازگشت.
لئوناردو هنگامی که کوشید تا پیوند گسستة خویش را با زادگاهش دوباره برقرار کند، چهلوهشت سال داشت. طی هفده سال غیبتش از فلورانس، هم خود او عوض شده بود و هم آن شهر؛ اما این تغییر در دو جهت مخالف بود. فلورانس یک جمهوری نیمه دموکراتیک شده، و زندگی تجملی و اشرافی آن به سادگی گراییده بود؛ و حال آنکه لئوناردو به زندگی درباری و تجملی و مراسم تشریفاتی خو گرفته بود. فلورانسیها، که عادت به انتقاد داشتند، به جامههای حریر و مخمل او، آداب ظریف وی، و ملازمان مجعدموی او با خشم مینگریستند. میکلانژ، که بیستودو سال از او جوانتر بود، بر ظاهر آراستة او، که با بینی شکستة خودش تضاد فراوان داشت، نفرت میورزید و با وضع فقیرانة خویش تعجب میکرد که لئوناردو این تعین را از کجا آورده است. لئوناردو در حدود ششصد دوکاتو از عواید خود در میلان پسانداز کرده بود، و حال از قبول سفارشات بسیار، حتی از زن صاحب قدرتی چون مارکزه د مانتوا خودداری میکرد، و وقتی هم به کاری میپرداخت، آن را خیلی با تأنی انجام میداد.
فرایارهای فرقة سرویتها فیلیپینو لیپی را استخدام کرده بودند تا تصویری برای محجر محراب کلیسای آنونتسیاتا رسم کند. لئوناردو اتفاقاً تمایل خود را به اجرای چنین کاری ابراز داشت و فیلیپینو مأموریت خود را مؤدبانه به او، که بزرگترین نقاش اروپا محسوب میشد، تفویض کرد. سرویتها لئوناردو و «اتباع» او را به دیر آوردند و برای مدتی که ظاهراً بسیار طولانی بود از آنان نگاهداری کردند. در یکی از روزهای سال 1501 لئوناردو طرح تصویر مریم عذرا و کودک با قدیسه حنا و یحیای تعمیددهنده در کودکی را ارائه کرد. وازاری میگوید: «این طرح نه تنها هر نقاشی را به شگفتی انداخت، بلکه وقتی به معرض نمایش گذارده شد، مرد و زن و پیر و جوان تا دوروز به دیدن آن میشتافتند و از زیباییش بسیار تعجب میکردند. ما نمیدانیم که آیا این تصویر همان است که اکنون جزو اموال ذیقیمت آکادمی پادشاهی هنرهای زیبا در برلینگتن هاوس لندن است یا نه؛ شاید همان باشد، گرچه صاحبنظران فرانسوی معتقدند که آن نمونة نخستینی از تصویر دیگری است که اکنون در موزة لوور است. در نمونة لئوناردو، تبسم آمیخته با غرور مهرآگینی که چهرة مریم عذرا را شیرین و درخشان میسازد
یکی از شگفتیهای هنر آن مرد است؛ تبسم مشهور مونالیزا در برابر آن پست و بیجلوه است. معهذا، گرچه این تصویر یکی از بزرگترین تابلوهای دورة رنسانس است، از کامیابی زیادی برخوردار نیست؛ زیرا لئوناردو مریم عذرا را به طرز بیثباتی روی پاهای باز مادرش قرار داده است، و این خود نمایانندة یک بیذوقی نسبی است. لئوناردو ظاهراً در تبدیل این طرح به یک تصویر قطعی اهمال کرد و سرویتها ناچار دوباره به لیپی و بعد هم به پروجینو رجوع کردند- اما چندی بعد، شاید از روی الگوی دیگری از نمونهای که اکنون در برلینگتن است، مریم عذرا، قدیسه حنا، و عیسای کودک موزة لوور را ساخت. این تصویر، از سرآراسته به تاج قدیسه حنا تا پای مریم که بیشرمانه برهنه اما دارای زیبایی ملکوتی است، یک کامیابی بزرگ فنی است. ترکیب مثلثی تصویر، که در طرح از لطف و جذابیت عاری بود، روی تابلو اصلی بسیار موفقیتآمیز است: سرهای قدیسه حنا، مریم، کودک، و بره یک خط پر و پیمان تشکیل میدهند؛ کودک و مادر بزرگش متوجه مریم هستند، و روپوشهای بینظیر زنان فضای خالی متفرق را پر میکنند. لئوناردو، با استفاده از محوسازی حدود خارجی، اجزای تصویر را ملایم کرده است. تبسمی که مخصوص نقاشیهای لئوناردو است مدت نیم قرن سرمشق پیروان او شد. در طرح تصویر این تبسم برلبان مریم، و در خود نقاشی برلبان قدیسه حناست.
یک واقعة ناگهانی باعث شد که لئوناردو از جذبة رازورانة این کارهای ظریف به درآید و به عنوان مهندس نظامی در اردوی سزار بورژیا (چزاره بورجا) استخدام شود (ژوئن 1502). بورژیا در کار شروع سومین نبرد خود در رومانیا بود؛ کسی را میخواست که نقشهبرداری کند، دژها را مجهز سازد. مجاری نهرها را عوض کند، و سلاحهای تعرضی و تدافعی اختراع نماید. شاید او از افکار و طرحهای لئوناردو برای ساختن ادوات جدید جنگ به نحوی مستحضر شده بود، مثلا لئوناردو طرحی برای نوعی ارابة زرهی داشت که چرخهایش میبایست از درون به وسیلة سربازان به کار افتد. لئوناردو نوشته بود که «این ارابهها جای فیلان جنگی را میگیرند. میتوان با آنها بردشمن تاخت، چند دم آهنگری در آن قرار داد که چون به کار افتند با صدای مهیب خود اسبان دشمن را برمانند، و تفنگدارانی در آنها گمارد که صفوف گروهانهای دشمن را بشکنند.» یا به قول خود لئوناردو، ممکن است در جناحین آنها داسهای سهمگین نصب کرد؛ همچنین داسگردان بزرگی در جلو آن نصب کرد که افراد دشمن را مانند ساقههای گندم درو کند. یا چرخهای ارابه را طوری ساخت که درهر چهار طرف کوپههایی را به حرکت درآوردند و نظامیان دشمن را سخت بکوبند. میتوان باقرار دادن سربازان در زیر نوعی محفظه به دژی حمله کرد و محاصرهکنندگان را با پرتاب بطریهای گاز سمی عقب نشاند. لئوناردو دو کتاب با این نامهای طولانی تدوین کرده بود: «چگونه میتوان ارتشها را به وسیلة سیل حاصل از برگرداندن نهرها عقب نشاند» و «چگونه میتوان با آب انداختن در درهها افراد دشمن را غرق کرد.» آلاتی برای شلیک رگبار از یک سکوی گردان، برای سوارکردن توپ بر ارابه، و نیز برای فروافکندن نردبانهایی که محاصران ممکن بود برای تسخیر شهر محاصره شده از آن بالا روند، طرح کرده بود. بورژیا بیشتر پیشنهادهای لئوناردو را به علت عملی نبودن آنها رد کرد و فقط یکی دو تای آنها را در محاصرة چری (1503) آزمود. با این حال، در اوت 1502 دستور زیر را صارد کرد:
به تمام فرماندهان، دژبانان، رهبران، سرکردهها، صاحبمنصبان، سربازان، و اتباع خود فرمان میدهیم که حامل این نامه، خدمتگزار شریف و محبوب ما، لئوناردو معمار و سرمهندس را- که ما برای بازرسی استحکامات و قلاع سرزمین خود به او مأموریت دادهایم تا طبق احتیاجات آنها و اندرزهای او بتوانیم برای رفع آن نیازمندیها اقدام کنیم- بگذارند از هر نقطهای که بخواهد آزادانه و بدون پرداخت عوارض یا مالیات عبور کند؛ او و همراهانش را گرامی دارند؛ او را آزاد گذارند تا طبق میل خود هرجا و هرچیز را که بخواهد ببیند، اندازهگیری کند، و بیازماید، و به این منظور هر معاضدتی که ممکن باشد با او به عمل آورند و هر عدهای از افراد که او مایل باشد در اختیارش گذارند. ارادة ما چنین است که در اجرای هرگونه عملیات ساختمانی، هر مهندسی موظف به مذاکره با او و پیروی از راهنماییهای او باشد.
لئوناردو دربارة خود بندرت اما بتفصیل مینوشت. اگر او یادداشتی دربارة عقیدة خود نسبت به بورژیا تهیه کرده بود، شاید ما امروز از آن لذت میبردیم و میتوانستیم او را با نوشتة نیکولو ماکیاولی، فرستادة فلورانس که در همان اوان نزد سزار گسیل شده بود، برابر نهیم. اما آنچه میدانیم این است که لئوناردو شهرهای ایمولا، فائنتسا، فورلی، راونا، ریمینی، پزارو، اوربینو، پروجا، سینا، و چند شهر دیگر را دید؛ وقتی او در سنیگالیا بود، سزار چهار تن از رهبران نظامی متمایل به خیانت را دستگیر و خفه کرد؛ او به سزار شش نقشة مبسوط از مرکز ایتالیا تقدیم کرد که امتداد رودها، طبیعت و حدود زمین، و مسافات میان رودخانهها، کوهها، دژها، و شهرها را نشان میداد. ناگهان شنید که سزار در رم مشرف به موت است، امپراطوری او در آستانة اضمحلال است، و یکی از دشمنان خاندان بورژیا به مقام پاپی رسیده است. لئوناردو، که اکنون دنیای جدید فعالیتش درهم میریخت، یک باردیگر به فلورانس بازگشت (آوریل 1503).
در اکتبر آن سال پیترو سودرینی، رئیس دولت فلورانس، به لئوناردو و میکلانژ پیشنهاد کرد که هریک از آن دو یک نقاشی دیواری در تالار پانصد نفری در کاخ وکیو بسازد. هر دو این پیشنهاد را پذیرفتند، قرارداد مؤکدی با آنان منعقد شد، و هردو درکارگاههای هنری جداگانه به تنظیم طرح نمونة خویش آغاز کردند. هریک از آن دو مأموریت داشت که تابلویی از فتح سپاهیان فلورانس بسازد: میکلانژ میبایست یکی از صحنههای جنگ با پیزا را مجسم کند و لئوناردو غلبة فلورانس را بر میلان در آنگیاری. ساکنان مراقب شهر، همانطور که رومیان قدیم مواظب جزئیات مسابقة گلادیاتورها بودند، کار این دو هنرمند رقیب را زیرنظر داشتند؛ بحثهای شدید برسر شایستگی و سبک هر دو درگرفت و برخی از ناظران چنین میاندیشیدند که برتری قطعی یکی از دو تصویر بر دیگری تعیین خواهد کرد که آیا نقاشان آینده از تمایل لئوناردو به نمایاندن احساسات پیروی خواهند کرد یا از تمایل میکلانژ به تجسم عضلات نیرومند و قدرت شیطانی.
شاید در این هنگام بود که میکلانژ نفرت خود را از لئوناردو به صورت توهینی شدید به او ظاهر ساخت. تاریخ این واقعه ثبت نشده است. یک روز چند نفر از اهالی فلورانس در میدان سانتا ترینیتا مشغول بحث دربارة قسمتی از کمدیالاهی دانته بودند. چون لئوناردو را در حال عبور دیدند، عقیدة او را نسبت به این موضوع پرسیدند. در همان لحظه میکلانژ، که در بررسی دقیق آثار دانته شهرت داشت، سر رسید. لئوناردو گفت: «میکلانژ اینجاست و دربارة این اشعار به شما توضیح خواهد داد.» میکلانژ که تصور میکرد لئوناردو او را دست انداخته است، متغیر شد و با لحنی بسیار تحقیرآمیز گفت: «خودت توضیح بده! خودت که نمونهای از مجسمة اسب ساختی، اما نتوانستی آن را از برنز بریزی و از ناتمام گذاشتن آن خجلتزده شدی! و آن سادهلوحان میلانی هم گمان کردند که این کار از تو ساخته است!» لئوناردو از این شماتت بشدت سرخ شد، اما پاسخی نداد، و میکلانژ خشمناک به راه خود ادامه داد.
لئوناردو نمونة تصویر خود را بدقت تهیه کرد. صحنة نبرد را در آنگیاری بازدید نمود، گزارشهای مربوط به آن را خواند، و طرحهای بیشمار از اسبان و جنگجویان تهیه کرد. در این طرحها هیجان جنگ و رنج مرگ را مجسم ساخت و، برعکس اوقات اقامتش در میلان، فرصتی یافت تا عنصر حرکت را در اثر خود وارد کند. او از این فرصت حداکثر استفاده را کرد و به آن صحنة مرگبار چنان جان داد که مردم فلورانس از دیدن آن برخود لرزیدند؛ هیچکس را گمان نبود که آن ظریفترین هنرمند فلورانسی بتواند چنان منظرة شگفتانگیزی از آن «برادرکشی میهنپرستانه» بیافریند. شاید لئوناردو در این تصویر به مشاهدات خود در نبرد سزار بورژیا جان بخشیده و خاطرات آن را نقش کرده بود. او نمونة تصویر را تا فوریة 1505 به پایان رسانده و رسم خود تابلو را آغاز کرده بود. نام این تصویر نبرد پرچم بود و میبایست بر دیوار تالار پانصد نفری نقش شود.
اما یک بار دیگر کسی که فیزیک و شیمی تحصیل کرده بود و هنوز از سرنوشت تصویر آخرین شام خود آگاه نبود، اشتباه اسفانگیزی مرتکب شد؛ با به کار بردن روش سوزاندن رنگها و استفاده از حرارت یک آتشدان در کف تالار، لئوناردو کوشید تا رنگهای تصویر را بردیوار گچ اندود تثبیت کند. تالار مرطوب بود و زمستان بسیار سرد؛ از اینرو حرارت به ارتفاع لازم نرسید و گچ نتوانست نقش را جذب کند؛ رنگهای فوقانی نشد کردند، و هیچگونه کوشش فوری نیز برای جلوگیری از خرابی انجام نگرفت. در همین اوان مشکلات مالی فلورانس شروع شد. شورای شهر به لئوناردو 15 فلورین (188 دلار؟) میپرداخت، که با 160 فلورینی که قبلا در دربار لودوویکو برای او تعیین شده بود، قابل مقایسه نبود. وقتی یکی از کارمندان کمتجربه مواجب او را به پول مسی میداد، لئوناردو از قبول آن سرباز زد. کار خود را با خجلت و نومیدی ترک کرد؛ تنها تسلی خاطری که برای او فراهم شده این بود که رقیب او، میکلانژ، وقتی الگوی خود را به پایان رساند، تصویری از روی آن تهیه نکرد، بلکه دعوت پاپ یولیوس دوم برای رفتن به رم و کارکردن در آن شهر را پذیرفت. رقابت این دو هنرمند وضع اسفناکی به وجود آورد و فلورانس را نسبت به دو تن از بزرگترین هنرمندان خود بدبین ساخت.
طی سالهای 1503- 1506 لئوناردو گاه و بیگاه بر تصویر مونالیزا (مادونا الیزابتا)، سومین زن فرانچسکو دل جوکوندو که در 1512 میبایست عضو شورای شهر بشود، کار میکرد. احتمالا یک کودک فراچسکو، که در 1499 به خاک سپرده شد، از فرزندان الیزابتا بود؛ و این فقدان ممکن است باعث شده باشد که در پس تبسم نمکین جوکوندا وجناتی خطیر موجود باشد. لئوناردو در آن سه سال او را بارها به کارگاه هنری خویش فراخواند و تمام رموز و لطایف هنر خود را در تصویر او به کار برد- او را در چشمانداز شاعرانهای از درختان، آب، کوهستان، و افق قرار داد، وجامهای از اطلس و مخمل بر او پوشاند و چینهای آن را بدانسان جلوه داد که هریک از آنها شاهکاری است؛ با دقتی زایدالوصف حرکات مرموز دهان او را بررسی کرد، نوازندگانی به هنرگاه آورد که با آهنگهای دلنشین مهر خفتة مادر داغدیده را در او بیدار کنند، و با این خصوصیات تصویر او را با لطافت و با سایه روشن پروراند: بدینگونه، به اشارات روحی که مایل به آمیختن نقاشی و فلسفه بود پاسخ گفت. اشتغالات بسیاری که پیوستگی رسم این تصویر را از میان برد و آن را به مراحل مقطع تقسیم کرد، و کوششی که مقارن با ساختن آن میبایست صرف طرح آنگیاری بشود، وحدت تصور و پشتکار غیرعادی او را نگسست.
چهرة مونالیزا چنان جذاب بود که تاکنون هزاران برگ کاغذ و بوم به خاطر آن رنگین شده است. صورت مونالیزا زیبایی فوقالعادهای نداشت: یک بینی نازک در چهرة او ممکن بود موفقیت تصویرش را بیشتر کند؛ در مقایسه با بسیاری از دختران دلربا که مجسمه یا تصویرشان موجود است، زیبایی لیزا تقریباً متوسط است. فقط تبسم اوست که طی قرون خواستاران زیادی برای تصویر او فراهم آورده است- تبسمی که با برق زایندة چشمان او و انحنای خفیف لبانش به سوی بالا توأم است. او به چه لبخند میزند؟ به کوشش نوازندگان برای مسرور ساختنش؟ به جدیت متساهل هنرمندی که هزار روز بر تصویر او کارکرده و هنوز آن را به انتها نرسانده است؟ یا شاید این مونالیزا نیست که لبخند میزند، بلکه بهطور کلی زن است، یا بهتر بگوییم تمام زنانند که به تمام مردان چنین میگویند: «ای عاشقان واله و شیدا! طبیعتی که شما را پیوسته به فرمانبری کورکورانه وادار میسازد، اعصاب شما را با عطش سوزندهای برای وصل ما رنج میدهد، با یک کوشش نامعقول برای نزدیک ساختن زیباییهای ما به مثل اعلا ذهن بیتاب شما را آرامش میبخشد و شما را به اوج تغزلاتی بر میافرازد که به محض اعتلا فرو مینشیند، سراسر برای این است که شما را به مقام پدری برساند! آیا چیزی مضحکتر از این هست؟ ولی ما زنان نیز طعمة دام هستیم؛ غرامتی که ما برای این شیدایی میپردازیم، بیش از آن شماست. با اینهمه، ای سبکسران، محبوب و مطلوب بودن مطبوع است و رنج زندگی را جبران میکند.» شاید هم تبسمی که بر لبان مونالیزا نقش بسته از آن خود لئوناردو بوده باشد- از آن روح باز گونهای که بزحمت خاطرة نوازش مادر را به یاد میآورد و برای عشق یا نبوغ به هیچ سرنوشتی جز یک تجزیه و تلاشی بد فرجام، و جز مختصر شهرتی که بتدریج از ذهن فراموشکار بشر زایل میشود، معتقد نبود.
وقتی که جلسات ترسیم تمام شد، لئوناردو تصویر را باز هم نگاه داشت. زیرا معتقد بود که هرچند از سایر تصویرها کاملتر است، هنوز نمیتوان آن را تمام تلقی کرد: شاید شوی مونالیزا دوست نمیداشت که زنش با لبان بالا جسته هر دم از دیوار بر او و مهمانانش بنگرد. سالها بعد فرانسوای اول آن تصویر را به مبلغ (4000 کراون000’50 دلار) خرید و در قصر خود در فونتنبلو قاب گرفت. امروزه این تصویر، که با گذشت زمان و دستکاریهای زیادی که برای جلوگیری از امحا روی آن شده بسیاری از ظرایف خود را گم کرده است، در سالن کاره (تالار مربع) لوور آویخته است و خاطر هزاران دوستدار هنر را شاد میسازد.
مشاهدة چنین تصویری، و نیز در نظر گرفتن اینکه برای دقایقی که روی تصویر صرف شده چند ساعت تفکر لازم بوده است، ما را وا میدارد که قضاوت خود را دربارة تردید لئوناردو نسبت به کمال آن تغییر دهیم، و یک بار دیگر انصاف دهیم که کار او حاوی اندیشههای طولانی در روزهای بیشمار بوده است؛ همان گونه که مصنفی در یک گردش شبانه، با بیخوابی یک شب، یک فصل یا یک صفحه از کار روز بعد خود را تهیه میکند، یا عبارت زیبایی را در ذهن خود میپرورد، لئوناردو هم در همان پنج سال زندگی خود در فلورانس، علاوه بر تصویر مریم عذرا، کودک، و قدیسه حنا در تمام اشکال مختلفش، و تهیة شبیه مونالیزا و الگوی صحنة نبرد آنگیاری، وقتی هم برای ایجاد پردههای دیگر از قبیل تک چهرة زیبایی جینروا د بنچی1 و جوانی مسیح نگاه داشت. این تصویر را او سرانجام به مارکزا د مانتوای عجول و مصر هدیه کرد (1504). اما مباشر مارکزه به مخدوم خود چنین نوشت: «لئوناردو در نقاشی خیلی بیحوصله شده است و بیشتر اوقات خود را صرف هندسه میکند.» شاید در آن ساعاتی که لئوناردو ظاهراً عاطل مینمود، سرگرم مدفون ساختن هنر خویش در گور علم بود.
1 – این تصویر اکنون در وین است. ـم.
اما علم برای او سود مادی دربرنداشت؛ و گرچه او حال بسادگی میزیست، برگذشت زمانی که در آن امیر هنرمندان میلان بود افسوس میخورد. وقتی شارل د/ آمبواز، نایبالسلطنة میلان، از طرف لویی دوازدهم، لئوناردو را به آن شهر بازخواند، او از سودرینی خواهش کرد که چندماه او را از اجرای تعهدات خود در فلورانس معاف سازد. سودرینی گله کرد که او هنوز به قدر مزدی که برای تصویر نبرد آنگیاری گرفته کار نکرده است؛ لئوناردو پولی معادل آن مزد از دوستانش گردآوری کرد و نزد سودرینی برد، اما وی آن را نپذیرفت. سرانجام در سال 1506 سودرینی، که به حفظ حسننیت پادشاه فرانسه نسبت به خود دلبسته بود، لئوناردو را رخصت داد، مشروط بر آنکه پس از سه ماه به فلورانس بازگردد یا 150 دوکاتو (875’1 دلار؟) جریمه بپردازد. لئوناردو به میلان رفت و گرچه سهبار در سالهای 1507 و 1509 و 1511 به فلورانس بازگشت، تا سال 1513 همچنان در خدمت آمبواز و لویی بود. سودرینی به این امر اعتراض کرد، اما لویی با تواضعی آمیخته به ابراز قدرت او را مجبور به سکوت ساخت و آنگاه، برای آنکه موضوع را کاملا روشن کند، لئوناردو را در 1507 به نقاشی و مهندسی پادشاه فرانسه منصوب کرد.
این عنوان برای او بهرة زیادی دربر نداشت، و او برای تأمین زندگی ساده کار میکرد. باردیگر خواهیم شنید که او به تزیین کاخها، طراحی یا ساختن ترعهها، تهیة دستههای نمایشهای شهری، ورسم تصاویر پرداخت؛ الگویی برای مجسمة سوارة مارشال تریوولتسیو ساخت و در مطالعات تشریحی با مارکانتونیو دلا توره شرکت کرد. شاید طی این دومین اقامت خود در میلان بود که لئوناردو دو تصویر ساخت که میتوان گفت از پستترین قسمت نبوغش سرچشمه گرفتهاند. تصویر قدیس یوحنا که اکنون در موزة لوور است دارای خطوط محیطی گردی است که در نقاشی چهرة زنان به کار میرود، و مرغولههای مسلسل و وجنات ظریفی دارد که بیشتر برازندة مریم مجدلیه است. در تابلو لدا و قو، که جزو یک مجموعة خصوصی در رم است، لدا چهرة گوشتالودی دارد که شخص را به یاد قدیس یوحنا و باکوس میاندازد که سابقاً به لئوناردو نسبت داده میشد؛ اما به اقرب احتمال نسخهای است از روی یک تابلو یا الگوی گمشده که کار استاد بوده است. اگر این دو تصویر وجود نمیداشتند، برای شهرت لئوناردو بهتر میبود.
در 1512، فرانسویان از میلان طرد شدند و ماکسیمیلیان، پسر لودوویکو، مدت کوتاهی فرمانروایی کرد. لئوناردو چند صباح دیگر در آن شهر ماند، و هنگامی که سویسیها برشهر آتش افکندند، به نوشتن یادداشتهای ناخوانایی دربارة علم و هنر مشغول بود. در 1513، وقتی شنید که لئو دهم به پاپی برگزیده شده است، فکر کرد که در رم تحت فرمانروایی خاندان مدیچی حتی برای هنرمند شصتویک ساله محلی موجود باشد؛ بنابراین با چهارتن از شاگردان خود عازم آن شهر شد. در فلورانس برادر لئو، جولیانو د مدیچی، لئوناردو را به ملازمت خود برگزید و 33 دوکاتو (412 دلار؟) درماه برای او مواجب تعیین کرد. پس از رسیدن لئوناردو به رم، پاپ هنر دوست مقدم او را گرامی شمرد و چند اطاق در قصر بلودره در اختیارش گذارد. لئوناردو محتملا با رافائل و سودوما ملاقات کرد، و مسلماً آن دو هنرمند را تحت تأثیر قرار داد. لئوگویا به او مأموریت داده بود که تصویری از وی رسم کند، زیرا وازاری میگوید پاپ هنگامی که لئوناردو را پیش از شروع نقاشی در حال آمیختن رنگهای جلا دید، گفت: «این مرد هرگز کاری انجام نخواهد داد، زیرا پیش از آنکه به آغاز آن بیندیشد، به پایانش فکر میکند.» در حقیقت لئوناردو اکنون دیگر نقاش نبود؛ علم بیش از پیش او را مجذوب میساخت؛ او در بیمارستان روی تشریح کار میکرد، به حل مسائل مربوط به نور میپرداخت، و مطالب زیادی دربارة هندسه مینوشت. از فراغت خود برای ساختن یک سوسمار مکانیکی استفاده کرد، برای آن ریش و شاخ و بال گذاشت، و ترتیبی داد که با تزریق جیوه به آن بال بزند. لئو دلبستگی خود را به او از دست داد.
در همین اوان فرانسوای اول، که دوستدار هنر بود، جانشین لویی دوازدهم شد و در اکتبر 1515 میلان را دوباره به تصرف فرانسه درآورد. ظاهراً او لئوناردو را به میلان نزد خود فراخواند. در اوایل 1516، لئوناردو ایتالیا را وداع گفت و با فرانسوا به فرانسه رفت.
V – شخصیت لئوناردو
حال ببینیم این استاد بزرگ هنر چگونه مردی بود. چندین تصویر هست که به موجب ادعا سیمای او را نشان میدهند. وازاری با حرارت بسیار از «زیبایی جسمانی او که هرگز چنانکه باید ستوده نشد» و «ظاهر پیراستهای که بسیار زیبا بود و هر روح غمگینی را شاد میکرد» سخن میگوید؛ اما اظهارات وازاری مبنی بر مسموعات بود و ما هیچگونه بینهای برای قبول چنین ادعایی در دست نداریم. حتی در سنین میانه، لئوناردو ریش درازی میگذاشت و آن را بدقت معطر و مجعد میساخت. تصویری از لئوناردو، که به وسیلة خودش کشیده شده است، صورت پهن و لطیفی را با زلف آویخته و ریش سفید نشان میدهد. این تصویر اکنون در کتابخانة سلطنتی وینزر موجود است. تابلو پرارزشی در تالار هنری اوفیتسی او را با چهرة نیرومند، چشمان متجسس، موی و ریش سپید، و کلاه سیاه نشان میدهد. این تابلو کار یک نقاش ناشناس است. چهرة افلاطون در تابلو مدرسة آتن کار رافائل (1509) ظاهراً، و به عقیدة محققان، از آن لئوناردو است. تصویری از گچ، در تالار هنری تورینو، لئوناردو را تا وسط سر طاس نشان میدهد و پیشانی، گونهها، و بینی او را چیندار مینمایاند. این تصویر کار خود لئوناردو است. از قراین چنین برمیآید که پیری لئوناردو زودرس بوده است؛ وی، با وجود یک رژیم غذایی نباتی، در شصتوهفت سالگی مرد؛ و حال آنکه میکلانژ، که بهداشت را حقیر میشمرد و چندبار به بیماریهایی دچار شده بود، هشتادونه سال زیست. لئوناردو جامههای فاخر میپوشید، و حال آنکه میکلانژ چکمه از پای خویش در نمیآورد. لئوناردو در ریعان شباب به نیرومندی مشهور بود، نعل اسبی را با دست خم میکرد، شمشیربازی زبردست بود، و در سواری و ادارة اسبان مهارت داشت. اسب را بسیار دوست میداشت و آن را نجیبترین و زیباترین حیوان میشمرد. ظاهراً با دست چپ نقاشی میکرد و چیز مینوشت؛ لاجرم در نوشتن از راست به چپ میرفت و همین امر دستخط او را، بدون آنکه خودش مایل باشد، ناخوانا میساخت.
پیش از این گفتیم که همجنسگرایی او فطری نبود، بلکه ناشی بود از مناسبات نامطلوب زنپدری گرفتار با یک پسر شوهر نامشروع. احتیاج او به دادن و ستاندن محبت، در جوانانی تحقق مییافت که او بعداً برخود گردآورد. او تصویر زنان را خیلی کمتر از آن مردان میکشید؛ به زیبایی زنان اعتراف میکرد، اما ظاهراً در ترجیح دادن جوانان زیباروی به زنان با سقراط وجه مشترک داشت. در نوشتههای متعددی که از او به جای مانده است، اثری از عشق یا حتی محبت ساده به زنان دیده نمیشود. معهذا، بر بسیاری از مراحل طبیعت زن آگاه بود؛ هیچکس در نمایاندن رقت دوشیزگی، مهر مادری، یا مکر زنان از او برتر نبود. محتملا حساسیت او، نوشتههای رمزیش، و قفلکردن در کارگاه هنریش در شب از ضمیر مضطرب او نسبت به غیرطبیعی بودن تمایل جنسی و ترس از اتهام به الحاد بوده است. او علاقهای نداشت که نوشتههایش توسط عدة زیادی از مردم خوانده شوند. در این باره چنین مینویسد: «حقیقت اشیا غذایی است ممتاز برای هوشمندان، نه عقول سرگردان.»
باژگونگی جنسی او محتملا بر سایر عناصر اخلاقیش مؤثر بوده است. نسبت به دوستانش بسیار مهربان بود. کشتن حیوانات را جایز نمیشمرد، و «آسیب رساندن به هیچ موجود زندهای را از طرف هیچکس تحمل نمیکرد.» پرندگان محبوس در قفس را میخرید و آزاد میکرد. در سایر موارد، اخلاقاً غیرحساس به نظر میرسید. ظاهراً عشق وافری به طرح ادوات جنگی داشت. چنین مینماید که از رفتار فرانسویان نسبت به لودوویکو و به سیاهچال انداختن او متأثر نشد، گرچه لودوویکو شانزده سال از او در میلان پذیرایی کرده بود. هنگام ترک فلورانس، از اینکه میرفت تا به خدمت یکی از افراد خاندان بورژیا درآید متأسف نبود؛ هرچند مردم فلورانس از آن خاندان میترسیدند و قدرت آن را تهدیدی برای آزادی خود میشمردند. مانند هر هنرمند، هر مصنف، و هر همجنسگرا، فوقالعاده متوجه به خود، حساس، و مغرور بود. در یکی از یادداشتهایش چنین مینویسد: «در تنهایی مال خودت هستی، در جمع نیمی از وجودت متعلق به دیگران است؛ از اینرو ناچار در هر محفلی باید وجود خود را طبق تمایل بیجای حاضران متفرق سازی.» لئوناردو همچون نوازنده یا سخنور خوبی میتوانست مجلسآرایی کند؛ اما همواره دوست میداشت خود را از دیگران جدا سازد ودر کار خویش مستغرق شود. او چون هرگز گرسنگی نکشیده بود تا بیش از هرچیز قدر نان بداند، میگفت: «بزرگترین نعمت طبیعت، آزادی است.»
تقوا و فضایلش بر عیوب و نواقصش برتری داشتند. نفرت وی از معاشرت با زنان، طبیعت او را آزاد میساخت تا تمام هم خود را مصروف کار خویش سازد. حساسیت دردناکش هزاران جنبة حقیقت را، که به چشم عادی دیده نمیشد، برای او عیان میساخت. گاه هنگامی که یک چهرة جالب میدید، او را در چندین کوچه و خیابان، یا حتی یک روز تمام، دنبال میکرد؛ آنگاه، پس از بازگشت به کارگاه هنری خویش، آن را چنان تصویر میکرد که گویی در برابرش حاضر است. ذهن او همواره به اشکال، اعمال، و افکار غریب توجه داشت. در یکی از یادداشتهایش چنین مینویسد: «رود نیل از تمام آبهای کنونی اقیانوسها آب به دریا فرستاده است؛ پس تمام دریاها و رودها بدفعات بیشمار از دهانة نیل گذشتهاند.» در شوخیهای عجیب افراط میکرد؛ مثلا یک روز رودة تمیز شدة قوچی را در اطاقی مخفی کرد؛ وقتی دوستانش آنجا گردآمدند، روده را با یک دم آهنگری که در اطاق مجاور قرار داشت باد کرد تا حدی که آن پوست باد کرده مهمانان او را به کنار دیوارها پس نشاند.
کنجکاوی، خوی باژگون، حساسیت، و عشق لئوناردو به کمال به بزرگترین نقص او- عدم قابلیت یا بیمیلی او به تکمیل کار- اضافه شده و عیب بزرگی برای او ساخته بودند. شاید او به هر کار هنری با این فکر دست مییازید که مسئلة ترکیب رنگ یا طرح را حل کند، و وقتی راه حل آن مسئله را مییافت، دیگر ذوق خود را از دست داده بود. او میگفت: «هنر در تصور و طرح است، نه در اجرا؛ این مرحله مربوط است به اذهان کوچکتر.» یا چنین بوده است که او برای کار خود نوعی ظرافت، مفهوم، یا کمال بخصوص قایل بوده است که روح صبور، و سرانجام بیصبریش، نمیتوانستهاند آن را به مرحلة تحقق برساند؛ و از اینرو ناچار آن را ترک میگفته است، همانگونه که در مورد صورت عیسی عمل کرده است. بسرعت از کاری به کار دیگر یا از موضوعی به موضوع دیگر میپرداخت؛ به بسیاری از چیزها دلبستگی داشت و فاقد وحدت مقصود یا فکر بود. این مرد «جامعالخصال» مخلوطی بود از اجزای گرانبها اما نامتجانس؛ قابلیتهای او چندان زیاد بودند که نمیتوانست برای نیل به هدف واحدی آنها را مهار کند و به سوی یک هدف متوجه سازد. در پایان زندگیش، با آه و افسوس میگفت: «من اوقات سودمندی را تلف کردم.»
پنجهزار صفحه مطلب نوشت، اما هرگز یک کتاب کامل به وجود نیاورد. از لحاظ کمیت، او بیشتر مصنف بود تا هنرمند. خود او از یکصدوبیست اثر صحبت میکند که پنجاه تای آنها باقی ماندهاند. از راست به چپ مینوشت، رسمالخط نیمه شرقیش به این داستان که او زمانی به خاور نزدیک سفر کرد، خدمت سلطان مصر گزارد، و به دین اسلام مشرف شد تا حدی اعتبار میبخشد. صرف و نحوش ضعیف و املایش منحصر به فرد است. مطالعاتش متفرق و غیرمرتبط بودند. کتابخانة کوچکی مرکب از سیوهفت مجلد داشت، از این قرار: انجیل؛ آثار ازوپ، دیوگنس لائرتیوس، اووید، لیوس، پلینی مهین، دانته، پترارک، پودجو، فیللفو، فیچینو، و پولچی؛ سفرنامة مندویل؛ و رسالاتی در ریاضی، کیهاننگاری، کالبدشناسی، پزشکی، کشاورزی، کفبینی، و فن جنگ. خود او چنین میگفت: «معرفت زمانهای گذشته و جغرافیا عقل را زینت و پرورش میدهند.» اما اشتباهات تاریخی بسیار او نشان میدهد که فقط معلومات متفرقی در تاریخ داشته است. آرزو داشت که نویسندة خوبی باشد؛ بارها برای کسب فصاحت کوشید- همانگونه که از توصیف مکرر او از یک حادثة سیل بر میآید: و شرح باروحی دربارة یک توفان و یک نبرد نوشت. آشکارا برسر آن بود که برخی از نوشتههایش را به چاپ رساند، و بارها به مرتب کردن یادداشتهایش برای این منظور پرداخت. تا آنجا که میدانیم، در زمان زندگی خویش هیچیک از آثار خود را به چاپ نرساند؛ اما ظاهراً به چندتن از دوستان خود اجازه داد که نوشتههای منتخبش را ببینند، زیرا در آثار فلاویو بیوندو، جرونیمو کاردان، و چلینی به نوشتههای او اشاره شده است.
دربارة علم و هنر متساویاً خوب مینوشت. پرمایهترین اثر او رسالة نقاشی است که در 1651 چاپ شد. باوجود تنقیحاتی که در ایام اخیر در این رساله به عمل آمده است، هنوز مطالبش گسسته، بینظم، و غالباً مکررند. لئوناردو، با پیشی گرفتن برکسانی که استدلال میکنند نقاشی را فقط میتوان با نقاشی کردن آموخت، معتقد است که معلومات نظری صحیحی از این هنر به صاحبان آن یاری میکند، و نقادان را با این جمله به استهزا میگیرد: «کسانی که دمتریوس در شأنشان میگفت: من به بادی که از دهان آنان بیرون میآید بیش از بادی که از پایین تنة آنان خارج میشود ارج نمینهم.» دستور اساسی او این است که هنرجو باید بیش از گردهبرداری از کار هنرمندان، به مطالعة طبیعت بپردازد. میگوید: «ای نقاش، متوجه باش که وقتی به صحرا میروی، دقت خود را به اشیای مختلف معطوف داری، نیک برآنها بنگری، به نوبت از یکی به دیگری بپردازی، و مجموعهای از اشیای مختلف در ذهن فراهم آوری که از میان کمارزشترین آنها انتخاب شده باشد.» البته نقاش باید کالبدشناسی، ژرفانمایی، و حجمنمایی با سایه روشن را بیاموزد؛ تصویری که حدود آن به وضوح مشخص باشد به یک نقش چوبی بیشتر شبیه است تا به یک پردة نقاشی. «تصویر را همواره طوری بسازید که جهت سینه با سر یکی نباشد.» -این یک رمز ملاحت ترکیبات نقاشی خود لئوناردو را تشیکل میدهد. بالاخره او چنین سفارش میکند: «تصویر را طوری بسازید که نشان دهد صاحب آن چه فکری در سر میپروراند.» آیا او در مورد مونالیزا چنین نکتهای را فراموش کرده بود، یا اینکه میخواست دربارة قابلیت انسان در خواندن روح همنوعان خود، در چشمان و لبان آن، غلو کند؟
لئوناردو عادی در ترسیمهای خود واضحتر و بیشتر هویداست تا در نقاشیها و یادداشتهایش. شمارة یادداشتهایش از حد فزون است؛ تنها یک نسخة خطی او- کودیچه آتلانتیکو در موزة میلان- هزار و هفتصد صفحه است. بسیاری از ترسیمات او طرحهایی عجولانه، و بسیاری دیگر چنان شاهکارهایی هستند که به موجب آنها ما باید لئوناردو را چیرهدستترین، نازککارترین، و ژرفاندیشترین رسام دورة رنسانس بدانیم. در ترسیمات میکلانژ و رامبران هیچچیز نمییابیم که بتواند با مریم عذرا، کودک، و قدیسه حنا، اثر لئوناردو، که اکنون در برلینگتنهاوس است، همتراز باشد. برای ترسیم هرمرحله از زندگی جسمی و بسیاری از مراحل حیات روحی، لئوناردو مداد نوک نقرهای، زغال، گچ قرمز، یا مرکب استعمال میکرد. آثار ترسیمی او بیشمارند: صدجوان نیمه یونانی در نیمرخ و نیمهزن در روح؛ صد دوشیزة زیبای باوقار، باطراوت، و باگیسوان پریشان به دست باد؛ پهلوانان مغرور به عضلات نیرومند؛ جنگجویان مبارزهطلبی که غرق سلاح و زره هستند؛ قدیسانی که یا فرشتهرویند چون سباستیانوس، و یا خشکیدهپوست چون هیرونوموس؛ شبیههایی از حضرت مریم، که جهان را به دست فرزند خود نجات یافته میبیند؛ طراحیهای بغرنج از لباسهای بالماسکه؛ طرحهای شالها و تورها و جامههایی که سروگردن را میآرایند، یا از بازو و یا شانه و یا زانو میآویزند و چین و تابهایی میسازند که با سایه روشن خود شکلی چنان حقیقیتر از اصل به نقش میدهند که انسان بیاختیار میخواهد آنها را لمس کند. تمام این اشکال مبین شوق و رمز حیاتند؛ اما در میان این تصاویر دلپذیر، نقوش ناهنجار و کاریکاتوری- سرهای بدشکل، صورتهای حیوانی، بدنهای معوج، سلیطههای جوشان از غضب، تصویری از مدوسا که به جای تارهای مو مارهایی برسردارد، پیرانی که گذشت زمان نزار و فرتوتشان کرده است. عجوزانی که آخرین مراحل انحطاط جسمانی را میپیمایند- نیز وجود دارند؛ اینها همه طرف دیگر حقیقت بودند که دیدگان دقیق و بیطرف لئوناردو به آنها توجه میکرد، آنها را تشخیص میداد، و بدقت برکاغذ رسم میکرد؛ چنان که گویی به کنه زشتیهای شیطانی نیز پی میبرد. اینگونه اشکال در طرحهای او وجود داشتند، اما در نقاشیهایش، که نسبت به زیبایی وفادار بودند، تمام آنها از صحنه خارج میشدند. لکن او میبایست در فلسفة خود راهی برای آنها باز کند.
شاید طبیعت بیش از انسان او را خشنود میساخت، زیرا طبیعت طبیعی بود و نمیتوانست به شر متهم شود؛ هرشیء آن به نظر یک چشم بیغرض قابل بخشایش بود. بدینسان، لئوناردو دورنماهای بسیار رسم، و بوتیچلی را برای نادیده گرفتن آنها تحقیر کرد. سلک گلها را بدقت با قلم خود رسم میکرد: کمتر ممکن بود تصویری را نقاشی کند و آن را به وسیلة زمینهای از درختان، نهرها، کوهها، ابرها، و دریاها سحرانگیزتر ننماید. او تقریباً تمام اشکال معماری را از هنر خویش طرد کرد تا برای ورود طبیعت به آن راهی بازکند و به طبیعت امکان دهد تا فرد یا گروهی را که موضوع یک پردة نقاشی است در یک مجموعة متجانس جذب کند.
گاه لئوناردو دست خود را در طرح معماری میآزمود، اما موفقیتی حاصل نمیکرد. در میان طرحهای او یک رشته فانتزی معماری دیده میشود که عجیب و نیمه شامی است. گنبد را خیلی دوست میداشت و طرح نسبتاً زیبایی برای ساختن کلیسایی شبیه سانتا سوفیا، که لودوویکو درصدد بود در میلان بسازد، تهیه کرد؛ اما این کلیسا هرگز ساخته نشد. لودوویکو او را به پاویا فرستاد تا در تجدید طرح کلیسای جامع آنجا معاضدت کند؛ اما لئوناردو مجالست با ریاضیدانان و کالبدشناسان را برشرکت در آن ترجیح داد. لئوناردو، که از همهمه، کثافت، و تراکم جمعیت شهرهای ایتالیا متأثر بود، به بررسی شهرسازی پرداخت و طرحی برای یک شهر نوین دو طبقه به لودوویکو تقدیم کرد. در طبقة اول میبایست وسایط نقلیة تجارتی حرکت کنند، و «بارهای مردم عادی» حمل شود؛ در طبقة دوم خیابانی به عرض بیست براتچا (تقریباً 13 متر) فقط برای متعینین تدارک شود. این معبر میبایست به یک طاقگان قوسی ستوندار متکی باشد و وسایل باربری نیز در آن رفتوآمد نکنند. این دوطبقه در فواصل مختلف میبایست به وسیلة پلههای مارپیچی به یکدیگر متصل شوند، و نیز اینجا و آنجا برای تلطیف هوا آبنماهایی تعبیه شوند. لودوویکو برای این بلندگرایی پولی نداشت، و در نتیجه اشراف میلان همچنان ناچار بودند برروی خاک قدم رنجه دارند.
VI – لئوناردو مخترع
برای ما تصور این امر مشکل است که لئوناردو، هم برای لودوویکو و هم برای سزار بورژیا در درجة اول یک مهندس بود. حتی دستههای نمایشی که او برای دوک میلان ترتیب میداد، شامل عروسکهای خودکار بدیع بودند. وازاری میگوید: «او هرروز الگوها و طرحهایی برای شکافتن کوهها و ساختن تونلها، برای عبور مستقیم از نقطهای به نقطة دیگر، تهیه میکرد؛ خیال بلند کردن و کشاندن بارهای سنگین را به نیروی اهرم، جراثقال، و قرقره در سر میپروراند؛ و برای تمیز کردن بنادر و بالا آوردن آب از اعماق زیاد روشهایی اندیشیده بود.» ماشینی برای ساختن دندة پیچ تعبیه کرده بود؛ با روش صحیح، مقدمات ساختن چرخ آبکشی را تهیه کرد و یک نوع ترمز تسمهای غلتکدار بدونسایش درست کرده بود. نخستین مسلسل را طرح کرد و برای خمپارهانداز چرخهای دندهای درست کرد تا بر برد آن بیفزاید. طرحهای دیگر او عبارت بودند از یک محرک چند تسمهای، دندة انتقال حرکت سه سرعته، یک آچار فرانسة قابل تنظیم، ماشینی برای پهن کردن فلز، یک صفحة متحرک برای ماشین چاپ، و یک چرخدندة با قفل خودکار برای بلندکردن نردبان. برای یک سفینة زیردریایی نیز طرحی داشت، اما از فاش ساختن آن خودداری کرد. با ارائة این موضوع که چگونه با فشار بخار میتوان یک گلولة آهنی را از لولهای تا مسافت هزاروصد متر پرتاب کرد، فکر هرون اسکندرانی را دربارة ماشین بخار زنده کرد. آلتی برای پیچاندن یکنواخت نخ برگرد دوک ساخته بود، و مقراضی که با یک حرکت دست باز و بسته میشد. غالباً عنان خود را به دست تفنن و هوس میسپرد: مانند طرح یک اسکی بادکرده برای حرکت برروی آب؛ یا ساختن یک آسیای آبی که، ضمنکار کردن، چند آلت موسیقی را بهکار اندازد. فکر اختراع چتر نجات را بدینگونه شرح میدهد: «اگر کسی چادری به عرض و عمق دوازده ذراع از کتان بسازد و تمام منافذ آن را مسدود کند، خواهد توانست با بستن آن به خود از هر ارتفاعی به زمین فرود آید، بیآنکه کوچکترین آسیبی ببیند.
در نیمی از مدت عمر خود برمسئلة پرواز انسان میاندیشید. مانند تولستوی بر پرندگان، که به عقیدة او از بسیار جهات برتر از انسان بودند، رشک میبرد. بدقت جزئیات عمل بالهای آنها، برخاستنشان از زمین، حرکت روانشان در هوا، و چرخیدن و فرودآمدنشان را بررسی میکرد. چشمان تیزبینش حرکات آنها را با کنجکاوی مینگریست، و مدادش بسرعت آنها را برکاغذ رسم و ثبت میکرد. مراقب بود که پرندگان چگونه از جریان و فشار هوا استفاده میکنند. او خیال تسخیر هوا را در سر میپروراند:
برای ارائة این موضوع که انسان ممکن است، با تعبیة بال برای خود و برهم زدن آنها، خویشتن را در هوا نگاه دارد، باید آن قسمت از عضلات سینة یک پرنده را که محرک بال او هستند، و نیز جزء مشابه بدن انسان را، تشریح کرد. … به هوا خاستن پرندگان، بدون بالزدن، جز با حرکت مستدیر آنها در میان جریانهای باد صورت نمیگیرد. … پرندة شما نباید با موجود دیگری جز خفاش مقایسه شود، زیرا اغشیة آن وسیلهای برای هم بستن اجزای بال آن هستند. … پرنده آلتی است که طبق قوانین مکانیکی عمل میکند. انسان میتواند این آلت را با تمام حرکات آن به وجود آورد؛ اما البته تحصیل قدرتی چون نیروی پرواز پرندگان ممکن نیست.
او چندین طرح برای یک مکانیسم پیچی تهیه کرد که به وسیلة آن انسان متصوراً میتوانست باعمل پاهایش بالها را، به قدری که برای برخاستن به هوا کافی باشد، بههم بزند. در یک مقالة موجز، تحت عنوان درباب پرواز، شرح ماشین پرندهای را میدهد که به دست خودش ساخته شده بود. تشکیلات آن عبارت بود از یک پارچة کتانی آهاردار مقاوم با مفصلهای چرمی و زبانههایی از ابریشم خام. او این ماشین را «پرنده» نام نهاد و دستورات مفصلی بدینسان برای به کار بردن آن نوشت.
اگر این آلت، که با پیچی ساخته شده … بسرعت چرخانده شود، یک حرکت حلزونی در هوا خواهد کرد و بالا خواهد رفت. این ماشین را برفراز آب بیازمایید، خواهید دید که اگر بیفتید، آسیب نمیبینید. … این پرندة بزرگ که نخستین پرواز خود را انجام خواهد داد و تمام دنیا را به شگفت خواهد آورد. شهرتش جهانگیر خواهد شد و افتخار جاودان به زادگاه خود باز خواهد آورد.
آیا لئوناردو واقعاً کوششی برای پرواز کرد؟ لئوناردو، در اعلانی که در روزنامة کوریچه آتلانتیکو چاپ شد، چنین متذکر میشود: «بامداد فردا دوم ژانویة 1496، نخستین آزمایش خود را در پرواز انجام خواهم داد.» فاتسیو کاردان، پدر جرونیمو کاردان فیزیکدان، به پسر خود گفت که خود لئوناردو به دو پرواز دست زده بود. برخی گمان کردهاند که شکسته شدن پای آنتونیو (یکی از دستیاران لئوناردو)، در سال 1510، در نتیجة پرواز با یکی از ماشینهای لئوناردو بوده است. ما در این باره چیزی نمیدانیم.
در اینباره، لئوناردو برخطا بود. پرواز انسان- به استثنای سریدن در هوا- نه با تقلید از پرندگان، بلکه با پیوستن موتور درونسوز به یک پروانه میسر شد که میتوانست هوا را به عقب براند نه به پایین؛ سرعت حرکت به جلو پرواز صعودی را ممکن ساخت. اما عمل لئوناردو برعشق انسان به دانش، یعنی چیزی که مایة امتیاز انسان از حیوان است، استوار بود. ما که از جنگها و جنایات بشری متأسفیم، از خودخواهی قدرت و استمرار فقر بیزاریم، و غمگینیم از اینکه ملتها و نسلها رذایل زندگی را با موهومات و اعتقادات بیاساس میآرایند، وقتی میبینیم نوع بشر مدت سههزار سال، از زمان افسانة دایدالوس و ایکاروس تا لئوناردو و صدها تن دیگر، و از آن پس تا پیروزی درخشان اما تأثرانگیز زمان ما، رؤیای شیرین پرواز را درسر میپرورانده است، نوع بشر را تا حدی رستگار مییابیم.
VII – لئوناردو عالم
لئوناردو، در جنب طرحها و ترسیماتش، گاه روی همان صفحه، و گاه برالگوی صورت زن یا مردی، یا دورنمایی، یا ماشینی، یادداشتهایی مینوشت که نشان میداد ذهن اشباعناپذیرش از قوانین و اعمال طبیعت در شگفت است. شاید علم لئوناردو از هنرش برآمده بود: نقاشی لئوناردو او را به تحصیل کالبدشناسی، قواعد تناسب و ژرفانمایی، ترکیب و انعکاس نور، و شیمی رنگها و روغنها کشاند؛ این مطالعات وی را به تحقیق عمیقتری دربارة ساختمان و اعمال نباتات و حیوانات سوق داد و، در نهایت امر، او را به تصورات فلسفی دربارة قانون جهانشمول ولایتغیر طبیعت اعتلا بخشید. غالباً وجود لئوناردو و هنرمند در شخصیت علمی او تجلی میکرد، زیرا طرحهای علمی او ممکن بود خود حاوی زیبایی باشند یا به نقش آرابسک دلپذیری منتهی شوند.
مانند بسیاری از علمای زمان، لئوناردو عادت داشت که روش علمی را بیشتر با مشاهده تشخیص دهد تا با آزمایش عملی. او به خود چنین اندرز میدهد: «هنگام بحث دربارة آب، به خاطر داشته باش که نخست به مشاهده پردازی و بعد به استدلال.» چون تجربة انسان بیش از جزء بسیار کوچکی از حقیقت نمیتواند باشد، لئوناردو تجربة خود را با مطالعه، که میتواند به جای تجربه عمل کند، تقویت میکرد. نوشتههای آلبرت ساکسی را بدقت و به دیدة انتقاد مطالعه میکرد؛ با افکار راجر بیکن، آلبرتوس کبیر، و نیکولای کوزایی فیالجمله آشنایی داشت؛ و از ارتباط خود با لوکاپاچولی، مارکانتونیو دلا توره، و سایر استادان دانشگاه پاویا بسیار آموخت. اما هرچیز را با تجربة شخصی میآزمود. خود وی در این باره چنین مینویسد: «در بحث از افکار، هرکس به عقیدة صاحبنظران استناد کند، بیش از آنچه خرد خود را به کار برد، با حافظة خود عمل میکند.» او از تمام متفکران عصر خود کمتر به علوم غریبه اعتقاد داشت، علم احکام نجوم و کیمیا را طرد میکرد و انتظار زمانی را میکشید که «تمام علمای علم احکام نجوم را خصی کنند.»
تقریباً خود را در هر رشتهای از علوم میآزمود. ریاضی را خالصترین شکل تعقل میدانست و با علاقهای وافر آن را میآموخت؛ در اشکال هندسی نوعی زیبایی میدید و چندتا از آنها را برای طرح آخرین شام در روی همان صفحه رسم کرد. یکی از اصول اساسی علم را بدینسان بیان کرد: «معلوم نیست موضوعی باشد که بتوان یکی از علوم ریاضی را، یا علوم دیگری را که بر ریاضی استوارند، در آن به کار برد.» با مباهات به این بیان افلاطون اشاره میکند: «کسی که ریاضیدان نیست آثار مرا نخواند.»
لئوناردو مجذوب علم نجوم بود. در نظر داشت که برای «بزرگ دیدن ماه، دوربین مخصوصی بسازد»، اما هرگز آن را نساخت. مینویسد: «خورشید حرکت نمیکند … زمین نه مرکز دایرة خورشید است، و نه در مرکز جهان قرار دارد.» در جای دیگری میگوید: «ماه در هر ماه یک زمستان و یک تابستان دارد.» با حرارت زیاد از علل لکههای روی ماه بحث میکند، و در همین زمینه با نظرات آلبرت ساکسی به معارضه میپردازد. با آغاز سخن از بحث همین شخص، چنین استدلال میکند که چون «هر مادة سنگینی به پایین فشار میآورد والیالابد نمیتواند در یک حال قائم بماند، تمام زمین باید کروی شود»، و نهایتاً از آب پوشیده گردد.
در ارتفاعات زیاد سنگوارة حیوانات دریایی را مشاهده کرد و چنین نتیجه گرفت که زمانی آب روی زمین را تا آن ارتفاعات پوشانده بوده است. (بوکاتچو در اثر خود به نام فیلوکوپو، به این موضوع اشاره کرده بود.) عقیدة مبنی بر وجود یک طوفان جهانگیر را رد کرد و قدمتی برای زمین قایل شد که عقاید رایج زمان را تکان داد: برای نهشتهای آبرفتی رود پو دویست هزارسال قدمت قایل شد. نقشهای از ایتالیا رسم کرد که به نظر خود او وضع آن سرزمین را در ادوار قدیم زمینشناسی مجسم میساخت. به گمان او، صحرای کبیر افریقا زمانی از آب شور پوشیده بوده است. معتقد بود که کوهها در نتیجة فرسایش سایر قسمتهای زمین به وسیلة باران به وجود آمدهاند؛ کف دریا مرتباً با خردهریز جریاناتی که در آن وارد میشود بالا میآید؛ در زمین رودهای بسیار عظیم جریان دارند؛ حرکت آب حیاتبخش در زمین با گردش خون در بدن انسان تطبیق میکند؛ سدوم و عموره نه به واسطة شرارت انسان، بلکه به علت عمل آهستة زمینشناسی، محتملا فرونشستن خاک آنها در بحرالمیت، نابود شدهاند.
لئوناردو، با ولع بسیار، پیشرفتهایی را که در قرن چهاردهم توسط ژان بوریدان و آلبرت ساکسی در فیزیک حاصل شده بود تعقیب میکرد. صد صفحه مطلب دربارة حرکت و وزن، و صدها صفحه دیگر دربارة حرارت، صوتشناخت، نور شناخت، رنگ، ئیدرولیک، و مغناطیس نوشت. یکجا چنین مینویسد: «مکانیک بهشت علوم ریاضی است، زیرا انسان به وسیلة آن به میوة ریاضی دست مییابد.» از قرقره، جراثقال، و اهرم لذت میبرد، و برای قدرت آنها در بلند کردن یا حرکت دادن اشیا حدی قایل نبود، اما به طرفداران نظریة حرکت دایمی میخندید. میگفت: «نیرو با حرکت مادی، و وزن با ضربه، چهار قوة عرضی هستند که در آنها تمام اعمال آدمی آغاز و پایان مییابد.» با وجود چنین عقیدهای، او مادهگرا نبود. به عکس، نیرو را همچون «یک قدرت روحی میدانست. … روحی به این جهت که حیات در آن نامرئی و بدون جسم است … به لمس در نمیآید، زیرا جسمی که او در آن به وجود میآید نه در وزن و نه در حجم افزون نمیشود.»
انتقال صوت را بررسی کرد و واسطة آن را به امواج هوا تحویل نمود. میگوید: «وقتی سیم عودی به اهتزاز درمیآید، حرکتی به سیم مشابه خود در عود دیگر میدهد. این حرکت را میتوان با نهادن پرکاهی برآن سیم مشابه دریافت.» نظریهای نیز دربارة تلفن داشت. در اینباره چنین میگوید: «اگر کشتیی را که در آن نشستهاید متوقف سازید و سرلولة درازی را در آب قرار دهید و انتهای دیگر آن را به گوش خود بگذارید، صدای کشتیهایی را که در مسافت زیادی از شما قرار دارند خواهید شنید. همچنین میتوانید این کار را با قرار دادن سر لوله به زمین انجام دهید و صدای هر عابری را از یک مسافت بعید بشنوید.»
اما علاقة او به دید و نور از دلبستگیش به صوت بیشتر بود. از اعجاز چشم درشگفت بود: «که باور میکند که چنین فضای کوچکی بتواند تمام جهان را در خود جای دهد؟» و بیشتر از قدرت ذهن متحیر بود که میتواند صورتی از گذشتة دور را به خاطرآورد. شرح شایان توجهی از عمل عینک در جبران ضعف عضلات چشم بیان میکند. او کار چشم را با اصل اطاق تاریک چنین تشریح کرد: در اطاق تاریک، و نیز در چشم، تصویر به واسطة عبور اشعة نور ساطع از شیء معکوس میشود. لئوناردو انکسار نور خورشید را در قوسوقزح تجزیه کرد. مانند لئونه باتیستا آلبرتی، چهار قرن پیش از آنکه مسئلة رنگهای تکمیلی به وسیلة کار قطعی میشل شورول حل شود، لئوناردو تصویر آن را در سرداشت.
طرحی برای تدوین یک رساله دربارة آب تنظیم کرد و یادداشتهای بیشمار دربارة آن نوشت. حرکات آب فکر و چشم او را مسحور کرد؛ نهرهای آرام و غران، چشمهها و آبشارها، حباب و کف روی آب، سیلاب و رگبار، و خشم همزمان باد و آب را بررسی کرد. با تکرار گفتة طالس، پس از هزاروصد سال، چنین نوشت: «بدون آب هیچچیز نمیتواند در میان ما وجود داشته باشد.» در کشف اصل اساس ئیدروستاتیک، که به موجب آن فشار وارد بریک مایع به توسط آن مایع منتقل میشود، بر پاسکال پیشی جست. به قانون ظروف مرتبطه، که برطبق آن سطح مایعات درچند ظرف پیوسته یکسان است، پیبرد. چند ترعه طرح کرد و ساخت؛ طریقههایی برای احداث ترعههای قابل کشتیرانی از بالا یا زیر رودهایی که آنها را عموداً قطع میکردند عرضه داشت، و پیشنهاد کرد که با ایجاد یک ترعه از رود آرنو، از فلورانس تا دریا، شهر فلورانس را از بندر پیزا بینیاز کند. لئوناردو خیال ساختن بهشت درسر نمیپروراند، اما در مطالعات و کارهای خود چنان بلنداندیش بود که گویی چندین برابر یک انسان عادی خواهد زیست.
با در دست داشتن کتاب تئوفراستوس دربارة گیاهان، ذهن مستعد خود را به «تاریخ طبیعی» معطوف ساخت. نظام تشکیل برگ را در اطراف ساقة گیاهان بررسی و قوانین آن را تنظیم کرد. ملاحظه کرد که تعداد دایرههای مقطع افقی ساقة درخت نمایانندة سن آن هستند و عرضشان نشاندهندة میزان رطوبت سال مربوطه. ظاهراً در این فکر واهی که وجود بعضی حیوانات در مجاورت انسان یا لمسکردن آنها برخی از امراض انسانی را شفا میبخشد، با معاصران خود همعقیده بوده است. اما این لغزش غیرعادی خود به موهومپرستی را با تحقیق دربارة کالبد اسب جبران کرد. این تحقیق از حیث تفصیل و دقت در تاریخ مدون بیسابقه بود. رسالة مخصوصی که در این باره تهیه کرده بود هنگام اشغال میلان توسط فرانسویان از میان رفت. با برابر نهادن و مقایسه کردن اعضای بدن انسان و حیوان، کالبدشناسی مقایسهای عصر جدید را تقریباً بنیاد نهاد. نظریة کهن جالینوس را به سویی نهاد، و تحقیقات خود را عملا روی بدن حیوانات انجام داد. به شرح کالبد انسان با کلمات اکتفا نکرد، بلکه اشکالی از آن رسم کرد که از تمام اشکال پیشین برتر بودند. طرحی برای تدوین یک کتاب در این باره تنظیم کرد و صدها تصویر و یادداشت برای آن فراهم ساخت. ادعا میکرد که «بیش از سی کالبد انسانی را شکافته است.» اشکال بیشمار او از جنین، قلب، ریتین، استخوانها، عضلات، احشا، چشم، جمجمه، مغز، و اعضای عمدة زن این ادعا را تأیید میکنند. او اولین کسی بود که با شکلها و یادداشتهایی از زهدان، این عضو را به روش علمی شرح کرد و توضیحات دقیقی دربارة سه غشای دور جنین داد. نخستین کسی بود که شکل حفرة استخوان گونه را رسم کرد. این استخوان اکنون به غار هایمور موسوم است. موم به دریچههای قلب یک گاو مرده ریخت تانقش دقیقی از دهلیزهای آن بردارد. او نخستین فردی بود که مشخصات بطن راست را تعیین کرد. به شبکة رگها بسیار دلبستگی یافت، اما به ساختمان و عمل آن درست پی نبرد. در مورد قلب چنین نوشت: «قلب بسیار نیرومندتر از سایر عضلات است. … خونی که هنگام بازشدن قلب باز میگردد، عین آن خونی که دریچهها را میبندد نیست.» مسیر رگها، پیها، و ماهیچههای بدن را تا حدی بدقت معلوم کرد. پیری را به تصلب شرایین نسبت داد و این بیماری را به ورزش نکردن مربوط دانست. شروع به نگارش کتابی کرد دربارة تناسب مخصوص جسم انسان برای یاری به زیبایی تصویر. نام این رساله دربارة اندام انسان بود. دوست او پاچولی قسمتی از عقاید او را در اینباره در رسالة خود به نام تناسب خداداد نقل کرد. زندگی انسان را از زمان تولد تا هنگام مرگ تحلیل کرد و آنگاه مقدمات تحقیق دربارة زندگی عقلی را فراهم ساخت. در اینباره چنین مینویسد: «آه، کاش یزدان مرا قادر میساخت روانشناسی عادات انسان را نیز مانند جسم او تشریح کنم!»
آیا لئوناردو عالم بزرگی بود؟ آلکساندر فون هومبولت او را «بزرگترین فیزیکدان قرن پانزدهم» میدانست، و ویلیامهانتر او را همتراز «بزرگترین کالبدشناسان عصر خود» میشمارد. نظرات لئوناردو، آنطور که هومبولت گمان میکرد، اصالت نداشت؛ بسیاری از عقاید او در فیزیک از ژان بوریدان، آلبرت ساکسی، و سایر پیشینیانش به او رسیده بودند. گاه مرتکب خطاهای فاحش میشد، مانند وقتی که نوشت: «سطح آب، در هر جا که مماس با هوای آزاد است، از سطح دریا پایینتر نیست.» اما چنین لغزشهایی در یک مجموعة بزرگ از یادداشهای مربوط به «هرچه در زمین و آسمان هست» بسیار معدود است. مکانیک نظری او نشاندهندة هوش سرشار یک آماتور باذوق و کوشاست؛ او فاقد آموزش، وسایل کار، و وقت بود. موفقیتش تا این حد در علم، با وجود این موانع و زحمات هنری او، از معجزات آن عصر معجز آساست.
لئوناردو از مطالعات خود در رشتههای متعدد گاه به سوی فلسفه نیزگام برمیداشت. در شأن فلسفه چنین میگوید: «ای ضرورت شگفتانگیز! تو با دلیل متعالی خود تمام معلولها را وامیداری که نتیجة مستقیم علل خود باشند، و بنابر یک قانون متعالی و اجتنابناپذیر، هرعمل طبیعی، از طریق کوتاهترین فرایند ممکن، از تو اطاعت میکند.» این بیان نشانهای از طنین غرورآسای علم قرن نوزدهم دارد، و نشان میدهد که لئوناردو به الاهیات نیز میپرداخته است. وازاری در اولین چاپ زندگینامهای که برای هنرمندان نوشته بود، مینویسد: «لئوناردو مغزی چنان الحادی داشت که به هیچ دینی سرفرود نمیآورد. و گاه میگفت شخص بهتر است فیلسوف باشد تا مسیحی.» اما وازاری در چاپهای بعدی کتاب خود این جمله را حذف کرد. مانند بسیاری از مسیحیان زمان خود، لئوناردو گاهوبیگاه گریزی به روحانیان میزد؛ آنان را فریسیان مینامید؛ به فریفتن مردم سادهلوح، با معجزات کاذب، متهمشان میکرد و به «سکة قلب» سفتههای آسمانی؛ که ایشان با پول رایج این جهان معاوضه میکردند، پوزخند میزد. در یک جمعة مبارک، چنین نوشت: «امروز اهل جهان همه عزادارند، زیرا صدهاسال پیش مردی در شرق زندگی را بدرود گفت.» ظاهراً چنین میپنداشت که قدیسان مرده قادر به شنیدن دعاهایی که به سویشان فرستاده میشوند نیستند. مینویسد: «کاش چنان قدرت زبانیی داشتم که میتوانستم کسانی را که ستایش افراد انسانی را بیش از عبادت خورشید میستایند تقبیح کنم … آنها که خواستهاند مردم را چون خدایان بستایند خطای فاحشی مرتکب شدهاند.» او در حذف تمثالنگاری مسیحی، بیش از هر هنرمند دیگر دوران رنسانس، جسارت به خرج داد. هالهها را از میان برد، مریم عذرا را روی زانوی مادرش نشاند، و عیسی را در حال کوشش برای سوار شدن برپشت برة نمادی نشان داد. در ماده ذهن میدید، و به یک روان روحانی معتقد بود، اما ظاهراً چنین میاندیشید که روح فقط میتواند از طریق ماده، و در تجانس با قوانین لایتغیر، عمل کند. در اینباره چنین نوشت: «روح هرگز نمیتواند با فساد بدن فاسد شود»، اما «مرگ همانگونه که زندگی را منهدم میسازد، حافظه را نیز نابود میکند»، و «روح بدون جسم نه میتواند عمل کند نه احساس.» در بعضی عبارات خود الوهیت را با شوق و خضوع میستاید، اما در قسمتهای دیگر آثارش خدا را با طبیعت قانون طبیعی و «ضرورت» برابر میداند. مذهب او تا آخرین سالهای عمرش یک همه خدایی رازورانه بود.
VIII- در فرانسه: 1516 – 1519
لئوناردو در شصتو چهار سالگی با تنی بیمار وارد فرانسه شد و با دوست صمیمی بیست و چهارسالهاش فرانچسکو ملتسی در خانة زیبایی در کلو، بین شهر و قصر آمبواز، در ساحل رود لوار – که در آن زمان غالباً مسکن شاه بود- سکنا گزید. به موجب قراردادی با فرانسوای اول، عنوان «نقاش، مهندس، معمارشاه، و مکانیسین کشور» یافت و با مواجب سالیانهای به مبلغ 700 کراون (750’8 دلار) به کار مشغول شد. فرانسوا سخی بود و نبوغ را حتی در زمان انحطاطش گرامی میشمرد. از مصاحبت لئوناردو لذت میبرد و، بنا به روایت چلینی، «میگفت که هیچگاه مردی به جهان نیامده است که دانش لئوناردو را داشته باشد، زیرا نه تنها در مجسمهسازی، نقاشی، و معماری چیرهدست است، بلکه فیلسوف بزرگی نیز هست.» طرحهای کالبدشناختی لئوناردو و پزشکان دربار فرانسه را متحیر ساخت.
تا چندی در ازای مزدی که میگرفت با جدیت کار میکرد. نمایشهای توأم با رقص و آواز برای مجالس شاهانه ترتیب میداد؛ برای متصل ساختن رودهای لوار و سون به وسیلة چند کانال، و برای خشکاندن باتلاقهای سولونی نقشههایی طرح میکرد، و محتملا در طراحی قسمتهایی از قصر لوار سهیم بوده است. قرینهای در دست است که در تنظیم نقشة قصر زیبای شامبور نیز شرکت داشته است. شاید پس از سال 1517 کمتر نقاشی کرده باشد، زیرا در آن سال طرف راست بدنش به علت سکتة ناقص فلج شد؛ با دست چپ کار میکرد، اما برای رسم تصاویر دقیق به هر دو دست نیازمند بود. حال بس شکسته شده بود و اندام و صورت زیبای زمان جوانیش، که داستان آن پس از نیم قرن به وازاری رسیده بود، اثری برجای نمانده بود. اعتماد به نفس مغرورانة سابق و آرامش روحی پیشین جای خود را به رنج انحطاط داده و عشق او به زندگی تبدیل به امید مذهبی شده بود. وصیتش بسیار ساده بود، اما تقاضا کرد که در تدفینش تمام مراسم دینی به جای آورده شود. یک بار چنین نوشته بود: «همان طور که پس از یک روز کار رضایتبخش خواب شیرین است، همانگونه نیز یک عمر پرحاصل مرگ را شیرین میسازد.» وازاری داستان مهیجی دربارة مرگ لئوناردو در آغوش شاه در 2 مه 1519 میگوید، اما شاید در آن هنگام فرانسوا در محل دیگری بوده است. جنازة او در رواق کلیسای سن فلورانتن در آمبواز دفن شد. ملتسی خبر مرگ لئوناردو را به برادران او داد و در نامة خود چنین افزود: «من از شرح شدت اندوه خود از مرگ دوستم عاجزم؛ گرچه جسم من از تندرستی بهرهمند است، اما روحم تا پایان عمر غمگین خواهد بود. این اندوه سبب بزرگی دارد؛ همة مردم در فقدان چنین مردی عزادارند، زیرا به وجود آوردن نظیر او از عهدة طبیعت خارج است. خدای قادر متعال روان وی را تا ابد شاد کناد!»
لئوناردو را چگونه باید ارج نهیم؟ – کدام یک از ما دارای چنان تنوع معلومات و مهارتهایی هست که بتواند دربارة منزلت چنین مرد جامع الفضایلی قضاوت کند؟ جادوی ذهن بس بارورش ما را بیاختیار بر آن میدارد که دربارة کامیابیهای بالفعلش مبالغه کنیم، زیرا او در تصور غنیتر بود تا در کار. بزرگترین دانشمند یا مهندس یا نقاش یا پیکرتراش عصر خود نبود، فقط مردی بود که همة این فضایل را با هم داشت و در هر زمینه با بهترین صاحبان فضل رقابت میکرد. در دانشکدههای پزشکی آن زمان استادانی بودند که اطلاعاتشان در تشریح بیش از لئوناردو بود؛ جالبترین کارهای مهندسی در میلان پیش از ظهور لئوناردو انجام گرفته بود؛ رافائل و تیسین مجموعاً تابلوهای ظریفتری از تابلوهای لئوناردو به جای گذاشتهاند؛ میکلانژ در پیکرتراشی زبردستتر بود؛ ماکیاولی و گویتچاردینی ژرفاندیشتر بودند. معهذا، مطالعات لئوناردو دربارة اسب شاید بهترین کار او در مبحث کالبدشناسی آن زمان بوده است؛ لودوویکو و سزار بورژیا وی را از میان تمام هنرمندان ایتالیا به عنوان مهندس دربار خود انتخاب کردند؛ هیچ یک از پردههای رافائل یا تیسین یا میکلانژ با آخرین شام لئوناردو برابری نمیکند؛ هیچ نقاشی در ظرافت رنگ آمیزی یا تجسم احساسات و فکر و مهر به پای لئوناردو نرسیده است؛ هیچ یک از پیکرههای آن زمان به قدر مجسمة گچی سفورتسا، کار لئوناردو، ارج نیافته است؛ هیچ تصویری تاکنون برتر از مریم عذرا، کودک، و قدیسه حنا، اثر لئوناردو، شناخته نشده است؛ و هیچچیز در فلسفة رنسانس فایقتر از نظریة «قانون طبیعی» لئوناردو نبوده است.
او مرد «دورة رنسانس» نبود، زیرا چندان نجیب و درونگرا و مهذب بود که نمیتوانست نمایندة زمانی باشد که مردانش در حرف و عمل شدید و نیرومند بودند. او «یک مرد جهانی» به تمام معنا نبود، زیرا در طبع متنوعالاطوار او خصال سیاستمدار و مدیر جایی نمیتوانستند داشته باشند. اما، با تمام نقایص و محدودیتهایش، کاملترین مرد رنسانس و شاید هم تمام اعصار بود. با تأمل بر موفقیتهای این مرد بزرگ، ما از راه درازی که انسان از آغاز خلقت خود تاکنون پیموده است به شگفت میآییم، و ایمان خود را به امکانات بشر تجدید میکنیم.
IX- مکتب لئوناردو
لئوناردو در میلان گروهی هنرمندان جوان به یادگار گذاشت که او را میستودند و چندان به وی ارج مینهادند که پیروی از سبک او را بر اصالت و ابتکار ترجیح میدادند. مجسمههای سنگی کوچکی از چهار تن آنان – جووانی آنتونیو بولترافیو، آندرئا سالاینو،چزاره داسستو، و مارکو د/ اودجونو- چون کودکانی که بر پدر خود گردآمده باشند، در اطراف پایة مجسمة لئوناردو در میدان سکالای میلان قرار دارند. عدهای دیگر نیز مانند آندرئا سولاری، گاودنتسیو فراری، برناردینو د کونتی، فرانچسکو ملتسی… بودند که همه در کارگاه هنری لئوناردو کار کرده و ظرافت ترسیم را از او آموخته بودند، بیآنکه از جهت ریزهکاری یا عمق به پای او برسند. دو نقاش دیگر به استادی او برخود معترف بودند، هر چند ما بدرستی نمیدانیم که آیا شخصاً او را میشناختهاند یا نه. جووانی آنتونیو باتتسی، که سودوما لقب یافته است، ممکن است او را در میلان یا رم ملاقات کرده باشد. برناردینو لوینی در آثار خود عنصر احساس را به حد مبالغه دخالت میداد، اما استواری و استحکام شگفتانگیزی که در سراسر کارش وجود داشت او را از ملامت مصون میداشت. او برای کار خود «حضرت مریم و کودک» را کراراً برمیگزید؛ شاید او را در این کهنهترین موضوع نقاشی، عالیترین مظهر حیات را به شکل نموداری از ولادت، تفوق عشق بر مرگ، و زیبایی زنانهای که هرگز پیش از مادر شدن به کمال نمیرسد احساس میکرد. او بیش از دیگر پیروان لئوناردو ظرافت زنانة تبسم لئوناردی را ـ نه رمز آن راـ دریافته بود؛ تابلو خانوادة مقدس در آمبروزیان در میلان تقلید دلپذیری است که از مریم عذرا، کودک، و قدیسه حنای استاد؛ و سپوزالیتسیو، در سارانو، دارای ملاحت تصاویر کوردجو است. برناردینو، برخلاف لئوناردو، ظاهراً در داستان جذاب باکرة روستاییی که خدایی به جهان آورد شک نکرد؛ با ورع سادهای، که لئوناردو بزحمت میتوانست حس کند یا بنمایاند، خطوط و رنگهای تصاویر خود را ملایم میساخت. هر شکاکی که در ته دل مختصر ایمانی داشته باشد و هنوز بتواند یک افسانة دلپذیر و الهامبخش را گرامی شمرد، هنگام سیر در موزة لوور، در برابر تصاویر خواب عیسای کودک و ستایش مجوسان لوینی بیش از آن میایستد که در برابر تصویر یحیای تعمیددهندة لئوناردو، و در آن دو رضایت خاطر و حقیقتی بیش از آن لئوناردو مییابد.
با مرگ این مردان برجسته، عصر بزرگ میلان سپری شد. معدودی از معماران، نقاشان، مجسمهسازان، و شاعرانی که گوهرهای شگفتانگیز دربار لودوویکو را تشکیل میدادند اهل خود شهر بودند، و بسیاری از آنان، پس از سقوط آن ستمگر نجیب، روانة نعمتگاههای دیگر شدند. در هرجومرجی که پس از این سقوط روی داد، هیچ استعدادی یافت نشد که جایگزین آن نبوغهای از دست رفته شود؛ و یک نسل بعد، تنها یادگاری که از آن ده سال (آخرین دهة قرن پانزدهم) با شکوه باقی مانده بود، تنها یک کاخ بود و یک کلیسای جامع
Leonardo Da Vinci Biography
Early life, 1452–1466
Self Portrait – Leonardo Da Vinci
Self Portrait
Leonardo was born on April 15, 1452, “at the third hour of the night” in the Tuscan hill town of Vinci, in the lower valley of the Arno River in the territory of Florence. He was the illegitimate son of Messer Piero Fruosino di Antonio da Vinci, a Florentine notary, and Caterina, a peasant who may have been a slave from the Middle East. Leonardo had no surname in the modern sense, “da Vinci” simply meaning “of Vinci”: his full birth name was “Leonardo di ser Piero da Vinci”, meaning “Leonardo, son of (Mes)ser Piero from Vinci.”
Little is known about Leonardo’s early life. He spent his first five years in the hamlet of Anchiano, then lived in the household of his father, grandparents and uncle, Francesco, in the small town of Vinci. His father had married a sixteen-year-old girl named Albiera, who loved Leonardo but died young. In later life, Leonardo only recorded two childhood incidents. One, which he regarded as an omen, was when a kite dropped from the sky and hovered over his cradle, its tail feathers brushing his face. The second occurred while exploring in the mountains. He discovered a cave and was both terrified that some great monster might lurk there, and driven by curiosity to find out what was inside.
Leonard’s early life has been the subject of historical conjecture. Vasari, the 16th century biographer of Renaissance painters tells of how a local peasant requested that Ser Piero ask his talented son to paint a picture on a round plaque. Leonardo responded with a painting of snakes spitting fire which was so terrifying that Ser Piero sold it to a Florentine art dealer, who sold it to the Duke of Milan. Meanwhile, having made a profit, Ser Piero bought a plaque decorated with a heart pierced by an arrow, which he gave to the peasant.
Verrocchio’s workshop, 1466–1476
The Baptism of Christ – Leonardo Da Vinci
The Baptism of Christ [Detail]
In 1466, at the age of fourteen, Leonardo was apprenticed to one of the most successful artists of his day, Andrea di Cione, known as Verrocchio. Verrocchio’s workshop was at the centre of the intellectual currents of Florence, assuring the young Leonardo of an education in the humanities. Other famous painters apprenticed or associated with the workshop include Ghirlandaio, Perugino, Botticelli, and Lorenzo di Credi. Leonardo would have been exposed to a vast range of technical skills and had the opportunity to learn drafting, chemistry, metallurgy, metal working, plaster casting, leather working, mechanics and carpentry as well as the artistic skills of drawing, painting, sculpting and modelling.
Much of the painted production of Verrocchio’s workshop was done by his employees. According to Vasari, Leonardo collaborated with Verrocchio on his Baptism of Christ, painting the young angel holding Jesus’ robe in a manner that was so far superior to his master’s that Verrocchio put down his brush and never painted again. This is probably an exaggeration. On close examination, the painting reveals much that has been painted or touched up over the tempera using the new technique of oil paint, the landscape, the rocks that can be seen through the brown mountain stream and much of the figure of Jesus bearing witness to the hand of Leonardo.
Leonardo himself may have been the model for two works by Verrocchio, including the bronze statue of David in the Bargello and the Archangel Michael in Tobias and the Angel.
By 1472, at the age of twenty, Leonardo qualified as a master in the Guild of St Luke, the guild of artists and doctors of medicine, but even after his father set him up in his own workshop, his attachment to Verrocchio was such that he continued to collaborate with him. Leonardo’s earliest known dated work is a drawing in pen and ink of the Arno valley, drawn on 5 August 1473.
Professional life, 1476–1513
Adoration of the Magi – Leonardo Da Vinci
Adoration of the Magi
Court records of 1476 show that Leonardo and three other young men were charged with sodomy, and acquitted. From that date until 1478 there is no record of his work or even of his whereabouts, although it is assumed that Leonardo had his own workshop in Florence between 1476 and 1481. He was commissioned to paint an altarpiece in 1478 for the Chapel of St Bernard and The Adoration of the Magi in 1481 for the Monks of San Donato a Scopeto.
In 1482 Leonardo helped secure peace between Lorenzo de’ Medici and Ludovico il Moro, Duke of Milan. Leonardo wrote a letter to Ludovico, describing his engineering and painting skill. He created a silver lyre in the shape of a horse’s head, with which he was sent to Milan.
Leonardo continued work in Milan between 1482 and 1499. He was commissioned to paint the Virgin of the Rocks for the Confraternity of the Immaculate Conception, and The Last Supper for the monastery of Santa Maria delle Grazie. While living in Milan between 1493 and 1495 Leonardo listed a woman called Caterina among his dependents in his taxation documents. When she died in 1495, her list of funeral expenditure suggests that she was his mother.
His work for Ludovico included floats and pageants for special occasions, designs for a dome for Milan Cathedral and a model for a huge equestrian monument to Francesco Sforza, Ludovico’s predecessor. Leonardo modelled a huge horse in clay, which became known as the “Gran Cavallo”, and surpassed in size the two large equestrian statues of the Renaissance. Seventy tons of bronze were set aside for casting it. The monument remained unfinished for several years, which was not unusual for Leonardo. In 1492 the model was completed, and Leonardo was making detailed plans for its casting. Michelangelo rudely implied that Leonardo was unable to cast it. In November 1494 Ludovico gave the bronze to be used for cannons to defend the city from invasion by Charles VIII.
At the start of the Second Italian War in 1499, the invading French troops used the life-size clay model for the “Gran Cavallo” for target practice. With Ludovico Sforza overthrown, Leonardo, with his assistant Salai and friend, the mathematician Luca Pacioli, fled Milan for Venice, where he was employed as a military architect and engineer, devising methods to defend the city from naval attack.
The Virgin and Child with St Anne c. 1510 – Leonardo Da Vinci
The Virgin and Child with St Anne
On his return to Florence in 1500, he and his household were guests of the Servite monks at the monastery of Santissima Annunziata and were provided with a workshop where, according to Vasari, Leonardo created the cartoon of The Virgin and Child with St. Anne and St. John the Baptist, a work that won such admiration that “men and women, young and old” flocked to see it “as if they were attending a great festival”. In 1502 Leonardo entered the service of Cesare Borgia, the son of Pope Alexander VI, acting as a military architect and engineer and travelling throughout Italy with his patron. He returned to Florence where he rejoined the Guild of St Luke on 18 October 1503, and spent two years designing and painting a great mural of The Battle of Anghiari for the Signoria, with Michelangelo designing its companion piece, The Battle of Cascina. In Florence in 1504, he was part of a committee formed to relocate, against the artist’s will, Michelangelo’s statue of David.
In 1506 he returned to Milan. Many of Leonardo’s most prominent pupils or followers in painting either knew or worked with him in Milan, including Bernardino Luini, Giovanni Antonio Boltraffio and Marco D’Oggione. However, he did not stay in Milan for long because his father had died in 1504, and in 1507 he was back in Florence trying to sort out problems with his brothers over his father’s estate. By 1508 he was back in Milan, living in his own house in Porta Orientale in the parish of Santa Babila.
Old age
From September 1513 to 1516, Leonardo spent much of his time living in the Belvedere in the Vatican in Rome, where Raphael and Michelangelo were both active at the time. In October 1515, François I of France recaptured Milan. On 19th December, Leonardo was present at the meeting of Francois I and Pope Leo X, which took place in Bologna. It was for Francois that Leonardo was commissioned to make a mechanical lion which could walk forward, then open its chest to reveal a cluster of lilies. In 1516, he entered François’ service, being given the use of the manor house Clos Lucé near the king’s residence at the royal Chateau Amboise. It was here that he spent the last three years of his life, accompanied by his friend and apprentice, Count Francesco Melzi, supported by a pension totalling 10,000 scudi.
Leonardo died at Clos Lucé, France, on May 2, 1519. François I had become a close friend. Vasari records that the King held Leonardo’s head in his arms as he died, although this story, beloved by the French and portrayed in romantic paintings by Ingres, Ménageot and other French artists, may be legend rather than fact. Vasari also tells us that in his last days, Leonardo sent for a priest to make his confession and to receive the Holy Sacrament. In accordance to his will, sixty beggars followed his casket. He was buried in the Chapel of Saint-Hubert in the castle of Amboise. Melzi was the principal heir and executor, receiving as well as money, Leonardo’s paintings, tools, library and personal effects. Leonardo also remembered his other long-time pupil and companion, Salai and his servant Battista di Vilussis, who each received half of Leonardo’s vineyards, his brothers who received land, and his serving woman who received a black cloak of good stuff with a fur edge.
Some twenty years after Leonardo’s death, François was reported by the goldsmith and sculptor Benevenuto Cellini as saying: “There had never been another man born in the world who knew as much as Leonardo, not so much about painting, sculpture and architecture, as that he was a very great philosopher.” (From wikipedia)
http://www.leonardoda-vinci.org/biography.html