⛱ خدایا تو دیگر که هستی؟ اکنون که آن روزها را در ذهن خود مرور می کنم عمیق تر از همیشه به این باور می رسم که هر صبح قبل آن که از خواب بیدار شوم خدایی بوده و هست و خواهد بود که روزی ام را مقدر کرده، چگونه زندگی کردن را به من آموخته، ابر و باد و مه و خورشید و فلک را به خدمتم درآورده است و خودش از سراپرده غیب دست نوازش بر سرم می کشد و عشق و محبت را در گوشم زمزمه میکند و مهربان و مشتاق به من می گوید: نگران نباش، دلواپسی هایت را خودم رفع می کنم، بجای تمام نداشته هایت به تو نظر رحمت دارم و چنان از سرچشمه زلال معرفت و عاطفه تو را سیراب می کنم که از همگان بی نیاز شوی. محبوب من! معشوق من! مهر ثابت و عشق پایدار من خدای مهربانم! اینک بیش از هر زمان دیگری تو را می خواهم و به تو نیاز دارم و تنهاتر از همیشه تنها دلخوشی من آرامشی است که یکنگاه تو بر دل بیقرارم می اندازد. پس مرا با تمام بدی هایم ببخش، در آغوش بگیر و غرق بوسه کن تا آوازه اش در شهر بپیچد و همگان ببینند من هم خدایی دارم.