خلاصه کتاب: ناگفتههایی از ارتباط حضرت خضر (ع) با امام زمان (عج)- اثر برگزیدهی حوزه علمیهی خراسان- تلخیص: الهام خورشیدی- مهین سیدی- معرفی کتاب: کتابی که پیش رو دارید، با توجه به تحقیقات انجام شده، شاید اولین کتاب جامعی باشد که مستقلاً دربارهی حضرت خضر (ع) و ارتباط ایشان با امام زمان (ع) نوشته شده است. معمولاً شخصیت حضرت خضر (ع) در بین عموم مردم ناشناس است و آن دستهای هم که اجمالاً ایشان را میشناسند، فقط به عنوان یک پیامبر زنده و حداکثر فردی که به افراد گمشده در مکانهای دورافتاده و بین راهها که راهنمایی را طلب کردهاند، کمک میکند. اما آنچه در مورد حضرت خضر (ع) بیشتر مورد توجه ماست این است که گاهی افرادی بودهاند که هنگام تشرف به محضر مبارک امام زمان (ع)، خضر نبی را در کسوت خدمتگزار و ملازم آن حضرت زیارت کردهاند و این امر که چه ارتباطی میتواند بین امام زمان ما و یک پیامبر از سالهای بسیار دورتر وجود داشته باشد، انگیزهی اصلی تألیف این کتاب بوده است.
مقدمه:
روح انسان با توجه به نوع خلقت آن و به خاطر وابستگیاش به عالم ملکوت و معنا، اگر در مسیر حقیقی خود ر اهنمایی شود، به مدارجی خواهد رسید که گاه او را جزو مقرّبان درگاه الهی قرار میدهد.
اما این روح با ورودش به این دنیا و ظاهراً با محبوس شدن در قالب جسم، اگر با معارف الهی آشنا نشود، چنان خود را به نابودی میکشاند که به تعبیر قرآن همردیف با حیوانات و بلکه پستتر از آنها میشود ولی چون روح تعلق و وابستگی به ذات اقدس الهی دارد، خداوند از باب مهربانی قبل از اینکه روح وارد دنیا شود، راهنمایانی را که قبلاً آفریده بود در قالبهایی مانند همان قالبی که به انسانها هم د اده بود قرار داد تا انسان را از انحطاط و سقوط نجات دهد و او را با معارفی که مانند گنجی در وجودش قرار داده شده است، آشنا کنند، گنجینهی با عظمتی که با ورودش به این دنیا آن را به بوتهی فراموشی سپرده و با اموال ظاهری و بیارزش دنیایی عوض میکند. یکی از آن افراد که با توجه به تعالیم اهل بیت (ع) و عمل به آنها به کمالات بالایی دست پیدا کرد و صاحب مقام و منصب خاصّی گردید که آرزوی همهی انبیا بوده است، شخصیت کمنظیر حضرت خضر (ع) میباشد. شخصیتی که خداوند او را برای مقام و مأموریتی بس بزرگ و سعادتی عظیم انتخاب فرموده است.
من از دو روزه عمر آمدم به جان ای خضر چه میکنی تو که این عمر جاودان داری
شنا به بحر تفکر نموده فهمیدم بلی مصاحبت صاحبالزمان داری
بخش اول
به دنیا آمدن یک مأمور الهی:
حدود 1170 سال قبل از بعثت پیامبر اسلام (ص) در قوم بنی اسرائیل و در اطراف سرزمینهای مصر و در خانوادهای اشرافی و سلطنتی یکی از محبوبترین مخلوقات خداوند پا به عرصه گیتی نهاد.
نام او را «تالیا» و کنیهاش را ابوالعباس گذاشته و بعدها لقبش را خضر خواندند چون معجزهی تالیای پیامبر این بود که بر روی هر زمین خشک و بیآب و علفی که مینشست سبز و خرم میشد. او پسر ملکانبن غابربن ارفخشد بن سام بن نوح است.
تالیا برخلاف پدرش هیچگاه به دنبال سلطنت نبوده و از بتپرستی متنفر و به دنبال یکتاپرستی و ایمان به خدای واحد بود..
به سند معتبر از امام صادق (ع) منقول است که:
وقتی پیامبر (ص) به معراج برده شد، در راه بوی خوشی به مشامش رسید. از جبرئیل سؤال فرمود: این چه بویی است؟ و او عرض کرد: این بو از خانهای میآید که عدهای را به خاطر ایمان به خدا در آن خانه هلاک کردند. همچنین ادامه داد: تالیا تنها فرزند ملکان پادشاه بود که وقتی به دوران نوجوانی رسید، پدرش برای بقای نسل به فکر ازدواج او افتاد و دو نفر را به همسری او برگزید، اما این ازدواج ثمری نداشت چون تالیا همیشه مشغول عبادت بود و تمایلی به ازدواج و تشکیل خانواده نداشت و از همسرانش خواسته بود که این راز را به پادشاه نگویند، اما یکی از آنها راز را نگه نداشت و موضوع را به پادشاه گفت و پادشاه دستور داد تا تالیا را در محلی زندانی کنند اما از آنجا که خداوند به او قدرتی عنایت فرموده بود تا به هرکجا مایل است سفر کند و از نظر مردم پنهان شود او توانست از زندان بیرون رود و بعدها به سپاه ذوالقرنین پیوسته و از آب حیات نوشید که تا دمیده شدن نفخ صور زنده بماند.
بعد از مدتها دو تاجر در یکی از جزایر دریای سرخ دچار طوفان شده و کشتی آنها در هم شکست و اتفاقاً تالیا را در آنجا یافتند، تالیا به آنها گفت که اگر راز محل زندگیش را به پدرش نگویند آنها را به خانههای خود میرساند و آنها قبول کردند که راز را بازگو نکنند و سوار بر ابری شدند که تالیا آن را مأمور کرده بود و به شهر خود رسیدند. اما یکی از آن دو تاجر عهد را شکست و پادشاه را از محل اختفای فرزندش آگاه کرد در حالیکه تاجر دیگر بر عهد خود باقی ماند و چیزی نگفت. با این حال وقتی لشکر پادشاه به محل زندگی تالیا رسید او از آنجا رفته بود.
از طرفی بر اثر گناهان زیاد قوم تالیا خداوند عذابی را بر آن شهر نازل کرد که به جز آن دختر که روزی همسر تالیا بود و رازش را نگه داشته بود و تاجری که به تعهد خود عمل کرده بود همه هلاک شدند. آن دو با توجه به تعلیمات تالیا یکتاپرست شده و بعد از مدتها با هم ازدواج کردند و به شهر دیگری نقل مکان کردند و آن زن به آرایشگری دختران پادشاه مشغول شد تا آن که روزی برای برداشتن شانه از روی زمین جملهی «لاحول و لا قوه الّا بالله» را بر زبان آورد وپادشاه بعد از سئوالاتی که از او پرسید متوجه شد که او و خانوادهاش یکتاپرست هستند و از آنها خواست که یکتاپرستی را کنار بگذارند اما وقتی با مقاومت آنها روبرو شد دستور داد تا آنها را به داخل دیگی پر از آب جوش بیندازند و سپس خانه را بر سرشان خراب کردند. در اینجا جبرئیل به پیامبر (ص) عرض کرد: این بوی خوش که به مشام میرسد، از ان خانه است که اهل توحید الهی را در آنجا هلاک کردند.
نوشیدن آب حیات و دستیابی به عمر جاودان:
همانطور که گفتیم خضر (ع) به سپاه ذوالقرنین پیوست و او بسیار مورد لطف و توجه ذوالقرنین قرار گرفته بود. روزی ذوالقرنین که یکی از بندگان شایستهی خدا بود، از رقائیل (یکی از ملائک و دوست ذوالقرنین) پرسید: تفاوت عبادت اهل آسمان با اهل زمین چیست؟ رقائیل گفت: عبادت اهل زمین چیزی نیست (کم است)، در آسمانها جای قدمی نیست مگر آن که روی آن ملکی هست که (برای عبادت پروردگار) یا ایستاده است و هرگز نمینشیند یا در رکوع است و هرگز به سجده نمیرود و یا در سجود است و هرگز سر برنمیدارد. پس ذوالقرنین بسیار گریه کرد و گفت: ای رقائیل! میخواهم در دنیا آقندر زنده بمانم که عبادت پروردگار خود را آنچنان که سزاوار است بجا آورم، و رقائیل گفت: خدا در زمین در قسمت تاریکی که هیچ انس و جن قدم در آن نگذاشته چشمهای دارد که به آن «عینالحیوه» میگویند و هرکس از آن بنوشد نمیمیرد تا صدای صور را بنشنود و یا خودش از خدا طلب مرگ کند.
پس ذوالقرنین همراه لشکرش به راه افتاد و دوازده سال راه رفتند تا به جایی تاریک رسیدند که سیصد و شصت چشمهی آب در آنجا بود. او سیصد و شصت نفر از اصحابش را طلبید که خضر هم در بین آنها بود و به هریک از آنها یک شورماهی (ماهی پختهای که برای سالم ماندن آن را با نمک شور میکنند) داد و گفت هرکدام ماهی خود را در یکی از چشمهها بشویید.
وقتی خضر (ع) ماهی خود را در آب یکی از چشمهها فرو برد ماهی زنده شد و در میان آب حرکت کرد، خضر هم برای گرفتن ماهی خود را به داخل آب انداخت و از آن آب مقداری نوشید، اما ماهی را پیدا نکرد.
سپس جریان زنده شدن ماهی را به ذوالقرنین گفت. ذوالقرنین پرسید: آیا از آن آب خوردی؟ وقتی خضر گفت بله، ذوالقرنین متوجه شد که این همان چشمهی حیات است اما هر چه جستجو کرد چشمه را نیافت و به خضر گفت: تو از برای آن چشمه خلق شده بودی و برای تو مقدر شده بود که از آن بیاشامی.
علت آشنایی و سرگذشت حضرت موسی (ع) و حضرت خضر (ع):
روزی حضرت موسی (ع) بر بالای منبر رفت تا مردم را به وسیلهی آیات تورات پند دهد. در آن حال لحظهای این مطلب به ذهنش خطور کرد که: «یقیناً خداوند، بندهای عالمتر از من خلق نفرموده است!»
سپس خداوند به وسیلهی جبرئیل به موسی (ع) فرمود: «یا موسی! من بندگانی دارم از تو عالمتر، تو چه میدانی که من علم خود را در کجا قرار دادهام! مرا بندهای است در مجمعالبحرین که از تو عالمتر است، برو و از علم او استفاده کن، نام او خضر است و در ساحل دریایی است که در کنار این دریا ماهی مرده، زنده میشود.»
سپس موسی (ع) به همراه وصی خود یوشع بن نون به راه افتاد و به او گفت که یک شورماهی را هم به همراه خود بیاورد. در راه به مکانی رسیدندکه مردی در آنجا به نماز ایستاده بود. یوشع برخاست و از آبی که در آنجا بود وضو گرفت. در همان لحظه قطرهای از آب بر روی ماهی ریخت و ماهی زنده شد و به دریا رفت و آنها متوجه شدند که آنجا همان محلی است که در جستجویش هستند و مردی که به نماز ایستاده همان خضر (ع) است.
سپس رفتند و به او سلام کردند، خضر (ع) پرسید: تو کیستی؟ موسی (ع) گفت: من موسی بن عمرانم. پرسید: تو همان موسی بن عمران هستی که خداوند با او تکلم میکند؟ گفت: آری، آمدهام تا از علمی که به تو داده شده است، به من یاد بدهی تا به کمال بیشتری برسم.
خضر (ع) گفت: «من مأمور به چیزی شدهام که تو طاقت آن را نداری و تو مأمور به امری هستی که من طاقت آن را ندارم.»
موسی که نمیخواست از فیض محضر این عالم بزرگ محروم بماند، گفت: «به خواست خداوند مرا صبور خواهی یافت و قول میدهم که در هیچ کاری با تو مخالفت نکنم» و خضر (ع) با همین شرط موسی (ع) را به شاگردی قبول کرد.
خضر (ع) ابتدا برای موسی (ع) از حدیث آل محمد (ص) و بلاهایی که به ایشان خواهد رسید نقل کرد و از برتریهای حضرت محمد (ص) و امیرالمؤمنین، حضرت فاطمه (س)، امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و دیگر امامان نقل کرد و موسی (ع) مکرر میگفت: «ای کاش من هم از آل محمد (ص) میبودم.»
بعد از این صحبتها باز موسی (ع) از خضر (ع) درخواست کرد تا از دانش و هدایتی که خداوند به او داده وی را نیز بهرهمند کند، اما خضر که یقین داشت صبر موسی در برابر آنجه که به آن احاطهی علمی ندارد غیرممکن است او را از همراهی نهی میکرد.
اما موسی (ع) همچنان اصرار میکرد و نهایتاً خضر (ع) با این شرط که تا زمانی که حکمت کارهایی را که موسی از او میبیند برایش بازگو نکرده است، هیچ سئوالی ننموده و اعتراض و سرزنشی نکند، او را با خود همراه کرد.
آنها ابتدا به ساحل دریایی رسیدند که در آنجا کشتیای در حال حرکت بود، از سرنشینان خواستند تا آنها را هم سوار کنند، افراد داخل کشتی که آن دو را انسانهای خوبی میدیدند قبول کرده و بدون کرایه آنها را سوار کردند. وقتی کشتی به وسط دریا رسید، خضر (ع) به وسیلهی میخی شروع به سوراخ کردن کشتی کرد و بعد قسمتهای سوراخ شده را با گل و تختهپارههایی بست.
موسی (ع) که این صحنه را دید تعهدی را که با خضر (ع) داشت، فراموش کرد و اعتراض کرد که چرا این کار را میکنی در حالی که آنها با ما مهربان هستند و حتی بدون کرایه ما را سوار کشتی کردهاند؟ سپس خضر (ع) او را به یاد پیمانش انداخت و گفت: «مگر من به تو نگفتم که تو تحمل کارهای مرا نداری؟!» آنگاه موسی (ع) به یاد تعهدش افتاد و عذرخواهی کرد و از خضر (ع) خواست که او را از مصاحبت خویش محروم نسازد.
سپس آنها از کشتی بیرون آمدند و پیاده به راه خود ادامه د ادند. در بین راه پسر خوشسیمایی را دیدند، ناگهان خضر (ع) آن پسر را گرفت و در زیر پای خود گذاشت و سرش را جدا کرد. اینجا بود که موسی با تعجب بسیار و با حالتی شدیدتر به خضر (ع) گفت: «چرا انسان بیگناهی را بدون جرم و حکم قصاص کشتی؟!» خضر (ع) باز با خونسردی او را به یاد پیمانش انداخت و موسی (ع) که دو مرتبه پیمان خود را شکسته بود، باز هم عذرخواهی کرد و گفت: «اگر بعد از این باز هم اعتراض کردم، دیگر با من رفاقت نکن و مقصر خود من هستم.»
بعد دوباره راه افتادند و خسته و گرسنه به دهکدهای به نام ناصره رسیدند و چون توشهی خود را در راه از دست داده بودند، برای رفع گرسنگی از مردم آنجا غذایی خواستند ولی مردم از پذیرایی آنها خودداری کردند و آنها میخواستند از ده بیرون بروند که یک لحظه موسی (ع) متوجه شد که خضر (ع) بدون هیچ مقدمهای مشغول تعمیر دیواری است که در حال خراب شدن بود، لذا موسی که از بیادبی مردم دهکده ناراحت بود، باز پیمانش را فراموش کرد و به استاد گفت: «چرا این کار را میکنید، شما که میخواستی چنین کاری را بکنی، خوب بود مزدی برای کار خود میگرفتی تا غذایی بخریم.» سپس خضر رو به موسی کرد و گفت: «اکنون هنگام جدایی من و تو فرا رسیده است. به زودی تو را از حقیقت آنچه در موردش صبور نبودی آگاه خواهم ساخت».
و موسی (ع) به خاطر جدا شدن از چنین رهبری بسیار ناراحت شد اما آن را پذیرفت.
حکمت کارهای خضر (ع) از زبان خودش:
خضر (ع) حکمت کارهای خود را اینگونه بیان کرد: آن کشتی را که سوراخ کردم به این خاطر بود که به عدّهای مستمند تعلق داشت که با کار کردن با آن در دریا زندگی خود را اداره میکنند و در سر راه آنها پادشاهی ستمگر قرار دارد که کشتیهای سالم و بیعیب را به زور تصاحب میکند. من آن کشتی را معیوب کردم تا پادشاه آن را از آنها نگیرد.
و اما آن جوانی که کشتم، اگر چه ظاهری بیگناه و زیبا داشت ولی در باطن کافر و بیایمان بود و در پیشانیاش نوشته شده بود: «طُبِعَ کافِراً» یعنی او کافر است و از طرفی والدینش با ایمان بودند و او آنها را به کفر وادار میکرد و آنها به خاطر محبت و علاقهشان به او به انحراف کشیده میشدند. لذا من مأمور شدم او را بکشم تا خدای تعالی به جای آن فرزندی پاکتر و مهربانتر به آنها عنایت فرماید.
و اما آن دیواری که دیدی بوسیلهی من برپا شد، متعلق به دو کودک یتیم در شهر بود که پدری صالح داشته که در زیر آن گنجی برای آن دو کودک پنهان کرده بود و من از طریق وحی مأمور شدم، به خاطر نیکوکاری پدر این دو یتیم آن دیوار را بسازم که تا زمانی که آن دو کودک به حد بلوغ میرسند، آن دیوار خراب نگردد و گنج ظاهر نشود و محفوظ بماند. و خضر (ع) در پایان فرمود: من این کارها را از پیش خود انجام ندادم بلکه اینها فرمان خداوند و دستور پروردگار بود.
توضیح کارهای خضر (ع):
شاید برای افرادی که این قضیهها را میشنوند، سئوالاتی ایجاد شود مثلاً این که آیا میتوان به خاطر آن که غاصبی اموال کسی را از بین نبرد، بدون اجازهی صاحب مال آن را معیوب ساخت؟
مسلماً حفظ کشتی برای صاحبانش کار لازمی بوده است در حالیکه حفظ آن از آسیب جزئی اهمیت کمتری داشته است، از طرفی رضایت باطنی صاحبان کشتی را در صورت مطلع شدن از ماجرا میشد پیشبینی کرد. به عنوان مثال: اگر شخصی غذای مسمومی را که شما میخواهید آن را بخورید و از آلوده بودن آن خبر ندارید، بدون اجازه دور بریزد تا شما مریض نشوید، آیا او را سرزنش میکنید؟
بنابراین خضر (ع) در واقع کار خلافی انجام نداد، که احتیاج به توجیه داشته باشد و آنچه که رسولان انجام میدهند موافق حق و صواب است، هر چند عقل ما علت آن کار را نفهمد.
در اینجا سئوالی پیش میآید: آیا ممکن است پیامبری دچار فراموشی و نسیان شود؟
هیچ پیامبری دچار فراموشی نمیشده است تا مبادا اعتماد مردم به آنها در جهت ابلاغ دستورات الهی کم شود به همین دلیل نسیان را به دو بخش تقسیم می کنیم:
1- نسیان ذهنی: که منظور همان فراموشی معمول و از یاد بردن چیزی است. 2- نسیان عملی: که منظور از یاد بردن نیست بلکه به معنای بیتوجهی و بیاهمیتی است، همانطور که خداوند در مورد کفاری که روز قیامت را انکار میکردند و به آن اهمیت نمیدادند میفرماید: «امروز (روز قیامت) آنها را فراموش میکنیم، همانگونه که آنها چنین روزی را فراموش کردند.» در این آیه منظور از فراموشی، بیاهمیتی است و منظور آن است که همانطور که کفار روز قیامت را بیاهمیت میشمارند خداوند نیز روز قیامت به آنها بیتوجه خواهد بود.
حال به این نتیجه میرسیم که نسیان حضرت موسی (ع) نیز از نوع دوم، یعنی نسیان عملی بوده است زیرا حضرت موسی (ع) از آن برخوردها به هیچ وجه قصد اعتراض نداشته و فقط میخواسته علت آن کارها را بداند.
پندها و سخنان خضر (ع):
از ثمرات مقام بندگی این است که انسان با تهذیب نفس در رسیدن به مقام عبودیت به جایی میرسد که حکمت به قلبش سرازیر میگردد. چنین شخصی اگر چهل روز در مقام اخلاص به سر برد و واقعاً خالص شود، حکمت از قلبش به زبانش جاری میگردد. آنجاست که به مقام بندگی خواهد رسید و خدا هم به او کمک خواهد کرد که هر سخنی که میگوید و هر کاری که میکند از روی حکمت باشد و باعث تربیت روحی افراد شود.
در جریان ملاقات حضرت موسی و حضرت خضر (ع) نیز علاوه بر اینکه با اعمالش روح موسی را از معرض خطر صفت رذیله میرهاند، برای او سخنانی پیرامون معارف الهی بیان میکند که تعدادی از آنها را نقل میکنیم:
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: حضرت خضر به موسی (ع) فرمود: «ای طالب علم! گوینده نسبت به شنونده کمتر خسته میشود پس زمانی که صحبت میکنی بدان که قلب تو مانند ظرفی است، پس ببین ظرفت را با چه چیزی پر میکنی و از چه مطالبی استفاده میکنی و سخنت را کوتاه کن تا همنشینانت را خسته نکنی.»
و همچنین فرمودند: «ای موسی! خودت را به صبر عادت بده تا بردباری به دست آوری، در قلب تقوا را ایجاد نما تا به علم برسی. نفست را بر صبر راضی کن و آن را از گناه خالی نما. اگر علم میخواهی برای بدست آوردن آن کوشش کن، به درستی که علم برای کسی است که برای آن تلاش کند. در مسائل بیفایده، زیاد صحبت نکن زیرا نطق زیاد برای علما عیب است و برای افراد کم عقل باعث آشکار شدن عیوبشان. پس باید حد تعادل را حفظ کنی که همین یکی از راههای کسب توفیقات و محکم شدن در راه است.
ای پسر عمران! باز نکن دری را که نمیدانی چگونه آن را ببندی و نبند دری را که نمیدانی چگونه آنر را باز کنی. (یعنی بر کاری که از آن آگاه نیستی وارد مشو)
ای موسی! آنچه را که میآموزی، برای عمل کردن به آن یاد بگیر نه برای نقل کردن، که در این صورت آنچه را که آموختهای برای تو مایه هلاکت است و برای غیر تو که این حرفها از تو میشنوند و به آن عمل میکنند، نور است.»
به سند معتبری از امام صادق (ع) نقل شده است که خضر (ع) به موسی (ع) گفت: «ای موسی! بهترین روزهای تو روزی است که در پیش داری یعنی روز قیامت پس ببین چگونه برای تو خواهد بود؟ جوابی برای آن روز مهیا کن، چون تو را نگه میدارند و از تو سئوال خواهند کرد. از زمانه و از دگرگونی احوال آن پند خود را بگیر و بدان که عمر دنیا دراز است برای کسی که اعمال شایسته انجام دهد و کوتاه است برای کسی که به غفلت گذراند، پس چنان عمل کن که گویا ثواب عمل خود را میبینی تا موجب زیاد شدن طمع تو گردد در جهت کسب ثواب آخرت، به درستی که آنچه از دنیا میآید مانند آنهایی است که گذشته است. از گذشتهها چیزی برای تو نمانده است مگر عمل صالحی که انجام دادهای! در آینده نیز چنین خواهد بود.
و همچنین نقل شده که خضر به موسی گفت: «ای موسی! خدا بندگانی دارد که علم تو در نزد آنان مانند یک دانه خردل است. (و وقتی که میخواستند از هم جدا شوند) خضر (ع) گفت: یا موسی! دو پند از من گوش کن: اول آن که خوشرو باش تا جاه و عزت یابی و ترشرو مباش که خدای تعالی این حالت را دوست ندارد و دوم اینکه از هیچکس حاجت مخواه نه برای خود نه برای دیگران تا احترام داشته باشی. » این را گفت و از هم جدا شدند.
بخش دوم:
یک حکایت: از ابی امامه نقل شده، که روزی رسول خدا به اصحابش فرمود:ایا نمی خواهید در مورد خضر به شما چیزی بگویم؟ گفتند: «یا رسولا… می خواهیم.» پیامبر فرمود: «روزی خضر به مسکین و فقیری برخورد، پس آن مسکین گفت: صدقهای به من بده»، خضر (ع) گفت: «من به خدا و قضای الهی ایمان دارم اما چیزی ندارم که به تو بدهم.» مسکین گفت: «بوجها… (به خاطر خدا) صدقهای بده»، خضر گفت: «من به خدا ایمان دارم، به درستی که تو مرا به امر بزرگی قسم دادی ولی من چیزی ندارم که بدهم مگر این که مرا بگیری و بفروشی، پس این کار را بکن چون مرا سوگند دادی به پروردگارم، به همین دلیل تو را دست خالی نمیگذارم.»
پس مسکین او را به چهارصد درهم فروخت. خضر مدتی پیش خریدار بود، اما خریدار او را به هیچ کاری وانمیداشت.
خضر (ع) گفت: «تو مرا خریدی تا برایت کار کنم، پس دستور کاری را به من بده». آن شخص گفت: «تو پیر و مسن هستی، من کراهت دارم تو را به سختی بیندازم.» خضر (ع) گفت: «برای من سخت نیست». مرد گفت: «پس این سنگها را حمل کن، شش نفر در یک روز هم نمیتوانند آنها را حمل کنند.» اما خضر (ع) در یک ساعت آنها را حمل کرد و مرد به او احسنت گفت. آنگاه برای آن مرد سفری پیش آمد، لذا رو به خضر کرد و گفت: «من تو را شخص امینی یافتم، پس برایم جانشین خوبی باش، به هر حال من کراهت دارم تو را به سختی بیندازم.» خضر گفت: «برای من سخت نیست.» مرد گفت: «پس از شیر چیزی درست کن تا من برگردم.» زمانی که مرد از سفر بازگشت، دید کاری که به خضر سپرده، بالا گرفته، پس مرد گفت: «قسمت میدهم به خدا، که اصل و نسب تو کیست؟ و جریان تو چیست؟» خضر گفت: «بدرستی که تو مرا به امر بندگی قسم دادی، من به خاطر همین قسم به تو فروخته شدم، من همان خضر هستم که شنیدهای.»
آنگاه خضر (ع) گفت: «به درستی که اگر کسی به خداوند قسم داده شود و او رد کند در حالیکه توانایی بر انجام آن کار را داشته، در روز قیامت نگه داشته میشود در حالیکه در صورتش پوست و گوشت و خونی وجود ندارد و فقط استخوان متحرک است.»
مرد گفت: «تو را به سختی انداختم و نشناختمت، تو را حاکم میکنم بر مال و زندگیام و یا اینکه تو را آزاد میگذارم تا راه خود را بگیری.»
خضر گفت: «دوست دارم مرا آزاد کنی تا بتوانم بندگی خدا را آنطور که میخواهم انجام دهم.»
آنگاه خضر (ع) گفت: «حمد و ستایش کسی را که مرا در بردگی شخصی قرار داد و سپس از آن نجاتم داد.»
بخش سوم:
حال به درسهایی ساده و در عین حال مهم از قضایای حضرت خضر (ع) اشاره میکنیم:
1- در آیات و روایات وجود مقدس چهارده معصوم (ع) و امام هر زمانی به «ماءمعین» یعنی آب حیات روحی و معنوی تعبیر شده است. حضرت خضر (ع) آب حیات مادی را که در دنیا وجود داشت، نوشید و عمر جاودان پیدا کرد. به طور قطع روح که بسیار پرارزشتر از جسم است و حقیقت انسان روح اوست، اگر بخواهد زندگی واقعی و حیات حقیقی را درک کند نیاز دارد به اینکه خود را به این ماءمعین برساند و از چشمههای حکمت آن بنوشد.
انسان باید مانند ذوالقرنین که برای بدست آوردن آب حیات به راه افتاد، در طلب آب حیات معنوی که وجود مقدس امام زمان (ع) است، از جای برخیزد و خود را به آن سرچشمهی زلال حکمت برساند و عاجزانه بخواهد تا از کوثر حقایق تناول نماید.
تفاوت این دو: تفاوت آب حیات مادی با آب حیات معنوی در این است که مصلحت الهی بر این نبوده که هرکس خود را به آب حیات مادی برساند و عمر جاودان پیدا کند ولی در مورد آب حیات معنوی، هرکس، حتی خبیثترین افراد هم این شایستگی را دارند که با سعی و تلاش خود، روحشان را به این دریای معرفت برسانند و از آن سیراب کنند.
محل ماءمعین: همانگونه که ذکر شد آن ملک به ذوالقرنین گفت که چشمهی حیات در جایی تاریک و ظلمانی است. این نکته برای مشتاقان رسیدن به آب حیات معنوی، که در جستجوی یافتن چشمهی حقایق و معارف دینی یعنی وجود مقدس امام زمان (ع) هستند، میتواند بسیار مفید باشد. آری! امام زمان (ع) در این چشمهی حیات بخش الهی نیز در همین دنیای ظلمانی و تاریک است.
2- انسانها خصوصاً آنهایی که میخواهند در مسیر حق حرکت کنند و موفق شوند باید به تمام تعهداتشان مخصوصاً تعهداتی که در مقابل پروردگار و امام زمان (ع) دارند مقید باشند. عدم رعایت تعهد از موانع بزرگ در راه پیشرفت معنوی و مادی انسان است و وفای به عهد از عوامل مهم موفقیت است. در این داستان هم میبینید که رعایت تعهد از سوی مرد تاجر و زن جوان نسبت به حضر خضر (ع) موجب درامان ماندن آنها از عذاب الهی میشود. نکتهی مهم دیگر اینکه انسان در هر کاری چه معنوی چه مادی اگر بخواهد موفق باشد بایستی در راه رسیدن به آن از خود استقامت نشان دهد و باز در این داستان ملاحظه میکنید که استقامت این خانواده در اقرار به وحدانیت پروردگار باعث میشود تا در ملکوت از این خانه بوی خوش بلند شده و فضا را معطر کند.
3- داستان ملاقات حضرت موسی و حضرت خضر (ع) مانند دیگر داستانهای قرآنی ما را از ظاهر زندگی محدودی که به آن عادت کردهایم بیرون میکشد و با حقایق و معارفی آشنا میکند. در ماجرای موسی و خضر (ع) به نکتهی قابل توجهی برمیخوریم که نشان میدهد حتی یک پیامبر اولوالغزم که آگاه ترین افراد محیط خود است هم دامنهی علم و دانشش در بعضی موارد محدود است و باید به سراغ معلمی برود و از او مطلبی را بیاموزد و این سرمشقی است برای همهی انسانها.
4- به طور قطع با لاترین درجهی ایمان برای شخص، ایمان به غیب است که آن هم مراتب و مراحل مختلف و برای هرکس قوت و ضعف دارد. در واقع همهی تلاشها در کسب درجات ایمان، برای این است که انسان بتواند از ایمان به ظواهر و شهود خارج شده و به بالاترین درجهی ایمان یعنی ایمان به غیب برسد. گاهی اوقات کسی که در مسیر سیر الیا… متوجه میشود که چهرهی ظاهر حوادث با باطن آنها متفاوت است و گاه در ظاهر بسیار زننده است در حالی که باطن حساب شده و منطقی است. بنابراین در چنین احوالی آن که ظواهر را میبیند عنان صبر و اختیار را از دست میدهد و لب به اعتراض باز می کند ولی آنکه همچون خضر (ع) دلش به حقایق باز و ایمانش به عالم غیب است در کمال آرامش و خونسردی به کار خویش ادامه میدهد. بنابراین سکوت در برابر آن شخصی که انسان یقین پیدا کرده به عنوان راهنما و مربی، مورد تأیید پروردگار است، از رموز موفقیت میباشد.
5- بعد از اینکه انسان برای موفقیت در رسیدن به کمالات با استادی که قلبش آگاه به معارف اهل بیت (ع) است، آشنا شد باید تعهد بدهد که به یاری خداوند در برابر مشکلات صبر کند و اگر در راه رسیدن به حقایق از خود بیحوصلگی و کم صبری نشان داد، از او عذرخواهی کند و خاضعانه از او بخواهد که او را در کنار خود نگه دارد و همیشه این را مدنظر داشته باشد که او به مربی محتاج است و اگر از فیض محضر او محروم شود از رسیدن به کمالات فاصله گرفته است نه اینکه مربی به او نیازمند باشد. این حالت برای یک سالک الیا… از رموز پیشرفت و موفقیت است.
6- از نکات جالب توجه و پرمعنای این ملاقات مطالبی است از سخنان حضرت خضر (ع) زمانی که حکمت کارهای خود را برای موسی (ع) بیان میکند: خضر (ع) آن قسمت از کارهایی که از نظر مردم خالی از نقص و ایراد نبوده و اشکالی در آن وجود داشت را به خودش نسبت میدهد نه ذات اقدس الهی و میفرماید: «فَأَرَدتُ أَن أُعیبها» (من خواستم که کشتی عیب پیدا کند) و آن قسمت از کارهایی که خوب و مقبول است را به خداوند نسبت میدهد و اصلاً نامی از خود به میان نمیآورد. مثلاً ساختن دیواری که در حال خراب شدن است و حفظ گنجی که در زیر آن نهفته شده طبعاً مورد پذیرش همه و کار بسیار خوبی است اینجاست که خضر (ع) میفرماید: «فَأَرادَ رَبُّکَ» یعنی من این کار را نکردم بلکه خواست و ارادهی پروردگار تو بوده است که چنین شود.
آری! همین رعایت ادب است که انسان را به مقامات عالیهای می رساند که از جملهی آن توفیق همدمی با امام زمان (ع) است.
بخش چهارم:
علت ارتباط حضرت خضر با امام زمان (ع):
از نوشتن این کتاب هدف بسیار مهمی را دنبال میکردیم و موضوع معرفی شخصیت حضرت خضر (ع) بهانهای بود برای رسیدن به این هدف.
در شرح حالات نبیّ الهی حضرت خضر (ع) متوجه شدیم که خداوند ایشان را برای مأموریتی ویژه خلق فرموده است. حضرت علیبن موسیالرضا (ع) میفرمایند: «خضر (ع) از آب حیات نوشیده پس او زنده است و نمیمیرد تا در صور دمیده شود و خداوند وحشت قائم ما را در هنگام غیبتش به وسیلهی او به انس مبدّل میسازد و تنهاییاش را به وسیلهی او برطرف میسازد.»
آری با معرفی شخصیت حضرت خضر (ع) خواستیم همه را متوجه این نکتهی مهم کنیم که: «با همهی این خصوصیات، ایشان ملازم، خدمتگزار و مونس تنهایی امام زمان ما هستند.»
اما هیچ با خود فکر کردهایم که چرا خداوند شخصیتی از امّتهای گذشته را انتخاب و مونس تنهایی امام زمان ما قرار داده است؟ اصلاً چرا تنهایی، مگر خداوند ایشان را برای غربت و تنهایی آفریده است؟
حضرت علی (ع) میفرماید: «صاحب هذا الأمر الشّرید الطِرید الفرید الوحید» یعنی امام زمان (ع) که صاحب امر حکومت جهانی است، غریب، طرید و تنهاست. اصلاً میدانید معنای طرید چیست؟ یعنی خیلی تنها، یعنی کسی که مردم او را از خود طرد و دور کردهاند و به او توجّهی نمیکنند!!
خیلی بعید به نظر می رسد که امام زمان که خود محور عالم خلقت هستند و همیشه با ذات اقدس پروردگار مأنوسند نیاز به مونسی همانند حضرت خضر (ع) داشته باشند. در روایات حضرت خضر (ع) را مونس تنهایی امام زمان (ع) معرفی کردهاند. شاید منظور این باشد که همانطور که وجود حضرت خضر (ع) و عمر طولانی ایشان دلیلی است بر وجود امام عصر (ع)، مونس تنهایی بودنش نیز دلیلی است بر غربت و مظلومیت امام زمان (ع) و شاید اینطور خواستهاند به ما بفهمانند که چقدر مردم نسبت به امام زمانشان بیتوجهند که خداوند شخصیتی را از زمانهای گذشته انتخاب فرموده تا مونس تنهایی ایشان باشد.
در واقع ما میخواستیم با بیان مأموریت حضرت خضر (ع) بررسی مختصری داشته باشیم در علت تنهائی امام زمان (ع) و بیان وظیفهی خودمان در پایان دادن به این تنهائی و غربت.
آیا تا به حال به این فکر کردهاید که نقش ما در دامن زدن به این آتش غربت و تنهایی چه بوده و وظیفهمان در پایان دادن به آن چیست؟ برای مثال چرا وقتی سیل و زلزله میآید و عدهای را در خود فرو میبرد همهاش به دنبال این هستیم که مثلاً فلان سدّ ضعیف بوده و یا بنای خانهها محکم نبوده است؟ در حالیکه از مضمون روایات اینطور فهمیده میشود که: «لَولا الحُجَّه لَساختِ الأَرضُ بِأَهلِها» «اگر حجت خدا نباشد و مردم نسبت به امام زمانشان بیتوجه شوند، زمین اهل خود را فرو میبرد.» پس کی بناست علت اصلی آن را متوجه شویم؟ آیا میخواهید بدانید فاصلهی ما با امام زمانمان چقدر است؟ به ما فرمودهاند که روز جمعه احتمال ظهور امام زمان (ع) بیشتر است. حال اگر عصر جمعهای بعد از نماز مغرب و عشاء کسی به ما بگوید که امروز هم گذشت و امام زمان ظهور نفرمودند و بعد از چند لحظه به ما خبر بدهند که مثلاً امروز سیبزمینی کیلویی بیست تومان گرانتر شده، شما را به خدا قسم برای کدامیک بیشتر ناراحت میشوید؟
به هر حال یادمان نرود که علاوه بر اینکه امام زمان (ع) چشم خداست و تمام زندگی ما را میبیند در هفته دوبار نامهی اعمال ما خدمت ایشان عرضه میشود و براساس آنچه عمل کردهایم با ما رفتار میکند.
امام رضا (ع) میفرماید: «امام پناهگاه خدا (برای مردم) در گرفتاریهای سخت است.» البته باید توجه داشت که درست است امام رئوف و مهربان است اما این نباید باعث شود که فقط در مشکلات به یاد امام بیفتیم، این حالت توهین بزرگی به ایشان است.
پیرزنی که مکرر در خواب و بیداری خدمت حضرت ولیعصر رسیده بود شب جمعه به مسجد جمکران میرود و هزاران نفر را میبیند که برای عبادت و توسل به حضرت جمع شدهاند. خودش میگفت وقتی جمعیت را دیدم به حضرت عرض کردم: «آقا خیلی خوشحالم که مردم زیاد به شما علاقه پیدا کرهاند.» آن حضرت آهی کشیدند و فرمودند: «همهی اینها برای من به اینجا نیامدهاند.» وقتی حضرت از مردم سئوال کرد «شما چرا به اینجا آمدهاید؟» یکی شفای مریضش را میخواست، دیگری بدهکار بود و بالاخره هریک حاجتی داشتند که در واقع خودخواهی و حب نفس آنها را وادار کرده بود به آنجا بیایند. اما شخصی تا چشمش به آقا افتاد به دست و پایش افتاد. آقا از او سئوال کرد که شما چرا اینجا آمدهاید و او به شدت گریهاش افزود و گفت: «آقا من کی از شما غیر وصل شما را خواستهام. من شما را میخواهم. بهشتم شمایید، دنیا و آخرتم شمایید. من یک لحظه ملاقات شما را به ما سویا… نمیدهم.» آقا رو به پیرزن کردند و فرمودند: «مثل این شخص که فقط برای من اینجا آمده باشد چند نفری بیشتر نیستند که آنها هم به مقصد می رسند.»
پس بیایید امام زمان را به خاطر اینکه امام ما هستند دوست داشته باشیم، نه به خاطر خواستههای خودمان.
یک هشدار، یک توجه ما معتقدیم که ظهور حضرت ولی عصر از امور حتمیّه پروردگار است از طرفی هم این ظهور هر لحظه ممکن است اتفاق بیفتد. شما به حرف عدهای نادان و غافل از امام زمان (ع) گوش ندهید که میگویند هنوز خیلی مانده تا امام ظهور کند، بلکه به فرمایشات اهل بیت توجه داشته باشید که فرمودهاند هر لحظه امکان ظهور حضرت بقیها… (ع) وجود دارد و امام صادق (ع) میفرمایند: «هر صبح و شام منتظر فرج امام زمان (ع) باشید.»
هشدار این است، هیچ فکر کرده اید اگر انشاءا… حضرت در زمان ما ظهور کنند با این همه معاصی و اشتباهات و غفلتهایی که ما داریم چگونه میخواهیم در پیشگاهش حاضر شویم. پس بیاییم قبل از ظهور امام همه با هم توبه کنیم و خود را برای روز ظهور آماده کنیم. به قول معروف:
صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی
مرحوم آیت اله میرزا باقر اصفهانی میفرماید: « شبی در عالم خواب یا بین خواب و بیداری امام مجتبی را دیدم. حضرت به من فرمودند: بالای منبرها به مردم بگویید که توبه کنند و برای فرج حضرت حجت (ع) دعا نمایند و این دعا مانند نماز میت نیست که از واجبات کفائی باشد و با دعا کردن عدهای از مردم، از بقیه ساقط شود، بلکه مانند نمازهای یومیّه بر هر فردی که به سن تکلیف رسیده واجب میباشد) * الان اکثر مردم دنیا، خصوصاً غربیها و بالاخص دانشمندان آنها به این نتیجه رسیدهاند که دنیا دیگر توسط این بشری که خودش یکپارچه شیطنت و نفسانیت است و با سازمان ملل و تجمّلات دیگر که بازیچهی خودشان است، هرگز قابل اصلاح نیست. آنها به این یقین رسیدهاند که باید شخصی با قدرتی مافوق قدرت بشر و معصوم از خطا و اشتباه بیاید و دنیا را اصلاح کند. چند سال پیش در ایام ولادت حضرت بقیت الله یک سیاهپوست آمریکایی که تازه شیعه شده بود، توی مصاحبهای تلویزیونی میگفت: مردم آمریکا از نظر معنوی به بنبست رسیدهاند. حتی ثروتمندان به دنبال کسی هستند که آنها را از این مفاسد و گرفتاریها نجات دهد و حتی به پیشنهاد دیگران برای رهایی از این زندگی به اصطلاح خشک و بیروح دست به خودکشی میزنند.
راه صحیح خداشناسی این نکته که در اصل جایگاه واقعی امام را بیان میکند و محور اصلی این بحث است این است که چگونه انسان به شناخت و معرفت خداوند برسد تا بتواند در مقابل او بندگی کند و مطیع او باشد؟
البته منظور از خداشناسی در اینجا، شناخت اولیه در مورد خداوند و وجود و عدم وجود پروردگار نیست و بلکه صحبت در مورد مراحل بالاتر و فراتر از این مرحله است. اما چون کسب معرفت واقعی نسبت به پروردگار مستلزم حرکت از طریق صحیح آن میباشد و ظرفیت وجههی انسان نیز آنقدر بالا نیست که بتواند مستقیماً به این چنین معرفتی برسد و اصلاً خود خداوند نیز چنین اجازهای به او نداده است، لذا واسطههایی را بین خودش و انسانها قرار داده تا شناخت و معرفت نسبت به ایشان، منتهی به معرفت الهی شود. روزی ابوذر از سلمان راجع به معرفت نورانی نسبت به امیرالؤمنین که اوج معرفت است سؤال کرد، سلمان فرمود: که برویم از خود حضرت بپرسیم. وقتی خدمت امیرالمؤمنین رسیدند و از ایشان سؤال کردند، حضرت علی (ع) فرمودند: «شناخت و معرفت نورانی نسبت به من یعنی شناخت و معرفت حقیقی نسبت به خدای عزوجل و معرفت و شناخت خداوند یعنی کسب معرفت نورانی نسبت به من.»
حال سؤال اینجاست که چگونه میتوان معرفت امام (ع) را بدست آورد؟ ابتدا باید گفت که معرفت به امام (ع) بالاترین کمالهاست که برای همهی افراد بشر مهیا و در نظر گرفته شده است و تنها به افراد خاصی تعلق ندارد، منتهی لازمه کسب آن داشتن روحی پاک و آماده جهت دریافت آن میباشد. با یک مثال ساده و عامیانه این مطلب را توضیح میدهیم: اگر بچهای ظرف آلودهای را به بازار ببرد و بخواهد مثلاً شیر بخرد، فروشنده با اینکه وجه آن را دریافت میکند، با این حال حاضر نیست به او چیزی بدهد و از او میخواهد ابتدا ظرف خود را تمیز کند چون شیر را آلوده میکند و از بین میبرد. در اینجا با اینکه فروشنده در مقابل آن شیء کم ارزش بهای آن را دریافت میکند، در عین حال حاضر نیست داخل ظرف آلوده چیزی بریزد. به طور قطع و یقین، معرفت امام علی (ع) که در واقع راه شناخت خدای عزول است و با آن اهمیتی که دارد حتماً نیاز به ظرفی آماده و پاک از تمامی آلودگیها و نجاستها دارد. روح و قلبی که بناست شیر پاک و زلالی به نام معرفت امام در آن ریخته شود و باعث رشدش شود، میبایست از تمامی رذائل اخلاقی و زشتیهای نفسانی و شیطانی مبرّا و پاک باشد و تنها بهای این گوهر پر ارزش، پاک بون این ظرف وجودی است، به دست آوردن معرفت امام (ع) مختص به افراد خاصی نیست و همه میتوانند آن را کسب کنند، مشروط بر اینکه شرط اصلی آن یعنی داشتن روح و قلبی پاک از تمامی گناهان، آلودگیها و رذائل، محقّق شده باشد.
کلامی دوستانه
وقتی به دنیای اطراف خود نگاه میکنیم، وقتی به وقایعی که در این کرهی خاکی اتفاق میافتد مینگریم، وقتی به رسانههای خبری نگاهی گذرا میاندازیم، تأسف سراسر وجود انسان را دربر میگیرد. وقایعی که هر روز نشان از سردرگمی و سرگشتگی بشر است به خاطر دوری از حقایق، اخباری که بیانگر نوعی سرگردانی انسانهاست. در این دنیای تاریک، به دلیل فاصله گرفتن از نور حقیقت، وقتی میشنویم که بیش از 40 هزا رنفر در اسپانیا در جشن سالانهی گوجه 130000 کیلوگرم گوجه به سوی هم پرتاب کردند * یک ژاپنی در 8 دقیقه 69 همبرگر و در مدت نیم ساعت 9 کیلوگرم برنج سنّتی خورد * بزرگترین ساندویچ جهان در کشور قبرس به طول 3 متر و 30 سانت و عرض 40 سانت و ارتفاع 45 سانت ساخته شد * عامل اصلی مرگ و میر شهروندان آمریکایی، چاقی بیش از حد شناخته شده است * یک زن و مرد تایلندی به روش میمونها ازدواج کردند فکر میکنید بیانگر چیست؟ و یا وقتی میخوانید که: افسردگی دومین بیماری جهان تا سال 2020 است و هماکنون 21 درصد افراد جامعه مبتلا به بیماریها و مشکلات روانی و از این بین 5/21 درصد به اختلالات خلقی و افسردگی مبتلا هستند * بیخوابی- افسرگی و اضطراب 12 میلیون ایتالیایی را آزار میدهد. * 14 درصد جمعیت دنیا به خودکشی فکر میکنند * 10 تا 12 میلیون سیگاری در کشور با مصرف دخانیات هر روز بخشی از سلامتی خود را از بین میبرند و … * این روزها نیز تبلیغات گسترده در مورد جراحیهای زیبایی، افزایش قد، لاغری، ترک اعتیاد، … و استقبال فراوان از آنها و یا رویآوری گسترده به رمّالها و فالگیرها برای رفع مشکلات، پیروی کورکورانه از مدها و مدلهای مختلف روز، گرایش شدید به قرص های به ظاهر شادیبخش موسوم به اکستازی که اثرات مخرب فراوانی دارد و متأسفانه هر روز تکرار جرم و جنایتها و رفتارهای غیر انسانی و غیر اخلاقی و … اینها همه قابل تفکر، تأمّل و هشدار هستند.
حال به نمونهای از اخباری هم که خدا و معصومین فرمودهاند دقت کنید که میفرمایند:
«افرادی که به خدا ایمان دارند و در مسیر حقیقت حرکت میکنند، از کارهای بیفایده و بیمورد پرهیز میکنند و وقت گرانبهای خود را صرف کارهای بیهوده نمیکنند.
بخش پنجم:
در اینجا میخواهیم شباهتهایی از امام عصر (ع) را با حضرت خضر (ع) که درجلد اول کتاب شریف مکیال المکارم نوشته آیتا… سیدمحمدتقی موسوی اصفهانی که به دستور امام زمان تألیف شده است را نقل کنیم:
1- حضرت خضر بر چوب خشکی نمینشست مگر اینکه سبز میشد و هرگاه نماز بگذارد اطرافش سبز میشود. امام زمان هم از هر سرزمین که بگذرد سبز و پرگیاه میشود و آب از آن میجوشد و چون از آنجا برود آب فرو میرود و زمین به حال خود برمیگردد.
2- خداوند عمر خضر را طولانی نموده است همانطور که عمر امام زمان (ع) را طولانی قرار داده است.
3- خداوند به خضر قدرتی عنایت فرموده که به هر شکل بخواهد درمیآید به امام زمان هم همین قدرت را عنایت فرموده است.
4- همانطور که امام زمان (ع) مأمور به علم باطن است خضر هم مأمور به علم باطن است.
5- خضر وجه کارهایش آشکار نشود مگر آنکه خودش فاش کرده امام زمان (ع) نیز وجه غیبتش آنطور که باید مکشوف نمیشود مگر بعد از ظهور.
6- خضر و امام زمان (ع) هر دو هر سال در مراسم حج شرکت میکنند و تمام مناسک را به جای می آورند.
به هر حال با همهی این اوصاف و احوال باید گفت:
میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است
در این کتاب چند نمونه از تشرّف افرادی که به خدمت امام زمان (ارواحنا فداه) رسیدهاند و حضرت خضر (ع) را در کسوت خدمتگزار، ملازم و مونس امام دیدهاند، نوشته شده است که ما در اینجا یک نمونه از آن را نقل میکنیم:
مرحوم حاج سید تقی مشیری از سادات و زهاد مشهد مقدس و بسیار باتقوا هستند و افتخار دامادی مرحوم آیتا… سیدعلی مجتهد سیستانی را داشته و در علم جفر مهارت و اطلاعی کامل داشت و مجهولاتی را به وسیله آن معلوم و گمشدههایی را پیدا مینمود.
وی نقل میکرد: زمانی مبتلا به کسالت پا درد شدم به طوری که راه رفتن برایم مشکل بود و هر چه توانستم، معالجه کردم، بهتر نشد، تا جایی که گاهی مرا به د وش کشیده و میبردند و اغلب با کمک عصا به زحمت راه میرفتم. چاره آن را منحصر به تشرف خدمت ولیعصر عجل ا… فرجه الشریف دیدم و راه تشرف را از طریق جفر یافته بودم. سپس حساب کردم چه وقت آن حضرت به زیارت جدش حضرت رضا (ع) مشرف میشود؟ معلوم کرد در روز عاشورا موقع ظهور. باز حساب کردم با چه لباسی و با چند نفر؟ معلوم کرد با لباس اعراب و سه نفر رفیق. و این حساب من در ذیالقعده بود. انتظار کشیدم تا ذیالقعده تمام شود و ذیالحجه گذشت و محرم فرا رسید و روز عاشورا شد. پس غسل زیارت کرده و به زحمت فراوان مشرف شده و زیارت مخصوص و جامعه و عاشورا را خوانده و در مقابل درب پیشروی، که ورود آن حضرت را آن حساب، از آنجا تعیین کرده بود نشسته و انتظار ظهور را میکشیدم تا اینکه موقع ظهر شد. دیدم چهار شخصیت نورانی شبیه به هم به یک قیافه و یک لباس وارد شده و هرکدام به طرفی رفته و مشغول زیارت شدند و من یکی از آنها را که مجذوب او شده و یقین داشتم که حضرت صاحبالزمان (ع) است، تعقیب نمودم. او آمد و در مسجد بالاسر مشغول نماز شد و من در مقابلش نشستم، تا وقتی که خواست سلام نمازش را بدهد من عرض ادب و حاجت کنم، اما آن جناب مهلت نداده برقآسا پس از سلام نماز برخاست و نماز دیگر را شروع کرد. من با خود گفتم: اگرتا شب هم بنشینم نماز خواهند خواند.
پس دقت میکنم که تا سلام نماز را گفت بلادرنگ من هم به آن حضرت سلام میکنم و حاجتم را میگویم. ولی درا ین مرتبه هنوز سلام نداده بود که یکی از آن سه نفر که در حرم مطهر بودند آمدند و گفتند:
«یا خضر تعال راح المهدی» ای خضر بیا که حضرت مهدی (ع) رفت و آن شخص که من یقین داشتم حضرت صاحب (ع) است، حضرت خضر نبی بود، فوراً حرکت کرد و به آن سه نفر دیگر ملحق و از حرم بیرون رفتند و من در عقب سر آنها دویدم که شاید به آنها برسم ولی ممکن نشد و دیدم که در میان انبوه مردم که در صحن حرم مشغول به عزاداری بودند از نظرم غایب شدند. و من شاید یک ساعت یا بیشتر به این طرف و آن طرف دویدم اما اثری از آنها نیافتم و دیگر به آن فیض نرسیدم. اما ناگاه متوجه خودم شدم که قبل از این عاجز از راه رفتن عادی بودم ولی اکنون مدتی است میدوم و پایم درد نمیکند و از برکت توجه و عنایت آن بزرگوار شفا یافته است.