وَإِنْ يَكَاد

⛱ تو عاشقی یا جانی؟ که روزی هزار بار با کرشمه هایت جانم را به لب می رسانی؛ دلبری یا دیکتاتور؟ که این گونه بر دلم حکمرانی می کنی و دیگر حرفی جز نجواهای عاشقانه ات برایم خریدار ندارد. گویی در چشمانت یک کندو زنبور عسل داری که با هر پلک زدن نیشتری بر قلب من می زند و دلم را هوایی می کند. من مانده ام با دو حالت؛ یا در وصال تو که قلبم همچون گنجشک می زند و آرام نمی گیرد یا در فراق تو که دلم زمین و آسمان را به هم می دوزد و بی قراری می کند.

⛱ دادگاه عقل هر روز به گناه مستی و شیدایی بر دلم حد جاری می کند و می خواهد مرا در چارچوب های منطقی خود محدود سازد. غافل از اینکه من در زندان انفرادی قلب تو به حبس ابد محکومم و امیدی به آزادی ندارم. و چه اسارتی بهتر از این که محبوبه ای زیبا، با گیسوانی بلند، قلبی شیدا و چشمانی عسل فام هر روز صبح دریچه چشمانش را بگشاید و زندانی پاکباخته خویش را در سلول انفرادی خویش نظاره کند و برایش «‏وَإِنْ يَكَاد» بخواند و به سر و صورتش فوت کند.
‌‌
#دلنوشته
#غارتنهایی
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *