مولف: رابرت کیو ساکی و شارون لچر
مترجم : امیر باغستانی
ویراستار: امیر طاهری
ویرایش نهایی: زهرا صفاری
صفحه آرا : لیلا منتی
طراح جلد : مهسا آتش بیز
ناشر : نسل نو اندیش
شابک: 9- 579- 412- 964- 978
سال چاپ :1387
مقدمه
رابرت كيوساكي می گوید: من دو پدر داشتم یکی پروفسر با تحصیلات وهوش بالا ودیگری حتی کلاس هشتم را هم تمام نکرده بود یکی از مشهورترین مردان هاوایی به شمار می رفت و دیگری فقط صورت حساب هایی که باید پرداخت می شد به جای گذاشت.هر دو به من توصیه هایی کاملا متفاوت می دادندولی هر دو به کسب دانش تاکید فراوان داشتند. من به جای اینکه پیشنهاد راحتتر را انتخاب کنم در هر دو مورد وقت می گذاشتم و فکر می کردم. وقت گذاشتن و فکر کردن درموردانتخابم خیلی بیشتر ارزشمند می نمود تا اینکه به راحتی یک نظر را قبول یا رد کنم. من دید گرانبهایی به واسطه ی قدرت و تاثیر طرزتفکرشان نسبت به زندگی بدست آوردم.
برای مثال یکی از آن دو همیشه عادت داشت بگوید:من نمیتوانم قدرت مالی داشته باشم پدردیگر استفاده از کلمات منفی را ممنوع کرده و اصرار داشت بگوییم:چگونه می توانم توانایی مالی داشته باشم.پدر ثروتمند به من توضیح داد وقتی شما جمله ی (من توانایی ندارم)را بگویید مغز شما به طور خودکار از کار می افتد و با پرسیدن این سوال که چگونه می توانم توانایی مالی داشته باشم مغز شمابه کار وادار می شود.دو پدر من طرز فکر مخالفی داشتند، یکی فکر می کرد ثروتمند باید مالیات بیشتری بپردازد تا از آنهایی که درامد کمتری دارند محافظت بشودو دیگری میگفت: مالیات تنبیهی برای کسانی است که تولید می کنند و پاداشی است برای آنهایی که تولید نمی کنند..یکی سفارش میکرد: خوب درس بخوان که بتوانی یک شرکت در یک شرکت خوب کار کنی و دیگری می گفت:خوب دزس بخوان تا یک شرکت خوب برای خریدن پیدا کنی.یک پدر می گفت:دلیل اینکه من ثروتمند نیستم این است که شما بچه ها را دارم و دیگری می گفت:دلیل اینکه من باید ثروتمند بشوم این است که شما بچه ها را دارم.یکی می گفت:وقتی موضوع پول در میان است با احتیاط عمل کنید و دیگری می گفت:یاد بگیرید خطر را کنترل کنید.داشتن دو پدر با طرز فکر متفاوت این اجازه را به من داد که دریابم “مردم زندگی خود را به واسطه ی طرز تفکرشان شکل می دهند.
درسی از رابرت فراست: راه نرفته
در جنگل زرد،دو راه از هم جدا می شوند و من متاسفم که نتوانستم از هر دوی آن راه ها بروم و به عنوان یک مسافر،اندکی ایستادده بودم و تا دور دست ترین فاصلهای که می توانستم به جاده نگاه کردم،تا جایی که به طرف بوته زار می رفت،با بی اعتنایی به آن راه دیگر نگاه کردم شاید می توانستم مورد بهتری را پیدا کنم،چون بسیار سر سبز بود،من می خواستم خودم را آماده کنم اگر چه برای گذشتن از آنجا ،هر دو راه به یک اندازه سرسبز بودند، و آن روز صبح هر دو راه به صورت یکسان چینه بندی شده بودند ،بر روی برگ ها هیچ رد پای نبود من برای یک روز دیگر صبر کردم ،تا حالا می خواستم بدان که چگونه راه به جاده منتهی می شود،من شک داشتم که شاید بهتر است برگردم،می خواستم این را با یک نفس بلند بگویم، به همین گونه زندگی ما می گذرد،در جنگل زرد آن دو راه از هم جدا می شوند و من آن راهی راانتخاب می کنم که مسافرین کمتری از او گذشته اند،وآن موجب تمام تفاوت ها بود.
درس اول:ثروتمند برای پول کار نمی کند
پدر می توانی به من بگویی چگونه می توان پولدارشد؟اگر می خواهی پولدار شوی باید یاد بگیری چطور پول بسازی. پرسیدم :چطور پول بسازم ؟با لبخند معنی داری گفت: بایدکله ی خود را به کار بیاندازی،این تمام آن چیزی است که می توانم به تو بگویم .منظورش این بود که جواب را نمی دانم ،خواهش می کنم سوال پیچم نکن و یا فقط همین را می توانم بگویم . با بهترین دوستم مایک آنچه را که پدرم گفته بود مطرح کردم ،بعد از فکرکردن در مورد روشپول در آوردن بالاخره یک انگیزه در مغز ما جرقه زد و آن طرحی بود که مایک در یک مجله ی علمی خوانده بود چند هفته من و مایک درخانه های همسایه ها را می زدیم و از آنهامی خواستم تیوپ مصرف شده ی خمیر دندان هایشان را برای ما نگه دارند داخل یک جعبه ی که مخصوص قوطی رب بودتمام تیوپ های مصرف شده را جمع و انبار کردیم،تولید شروع شد.یک روز پدرمن و یکی از دوستانش از ماشین پیاده شدند و به طرف راه ورودی گاراژ حرکت کردند ،تا دو پسر بچه ی نه ساله را با یک خط تولید که با سرعت تمام در حال فعالیت بود مشاهده کنند.همه جا از یک گرد سفید رنگ پوشیده شدهبود،روی یک میز بلند کارتن های کوچک شیر مدرسه دیده می شد و در کنار آن ها منقل که با زغال های داغ که با حداکثرحرارت می درخشید. یک دیگ استیل بر روی زغال ها می جوشید و داخل آن تیوپ های خمیردندان در حال ذوب شدن بود (در آن زمان تیوپ ها پلاستیکی نبود بلکه از جنس سرب بود)وقتی سرب به صورت مایع در می آمد با ملاقه آن را از سوراخ کوچک از بالا درون قوطی شیر می ریختیم که از قبل با آب و کچ پر شده بود، بعد از اتمام کار پدرم گفت چه می کنید پسرها؟ ما داریم همان کاری را که شما گفتید انجام می دهیم تا ثروتمند شویم . پدرم پرسید داخل آن قالب گچی چیست؟ گفتم:نگاه کنید این باید خوب باشد، با یک چکش کوچک به آرامی به علامتی که مکعب را به دو نیم می کرد ضربه زدم.با احتیاط نیمه ی بالایی قالب گچی را به بالا کشیدم،چند سکه ی پنج سنتی بیرون افتاد .
پدر :خدای من ،شما سکه ی پنج سنتی درست کردید ؟
مایک : درست است ،همان کاری که شما گفتید . ما داری پول میسازیم. پدرم برای ما توضیح داد که جعل و بدل سازی در دنیا چه مفهومی دارد. تمام رویاهای ما فروریخت او گفت که این کار غیر قانونی است ولی شما پسرها نشان دادید که خلاقیت و تفکر بکری دارید.
پدر: یک راه می دانم ،اگر شما می خواهید بدانید که چگونه ثروتمند شوید از من سول نکنید باپدر مایک صحبت کنید.مایک با حالتی تعجب آمیز پرسید ،پدر من؟
پدر: بله پدر تو، کارهای بانکی من و پدرت را یک نفر انجام می دهد ، او خیلی در مورد پدرت تعریف می کند.
وقتی موضوع پول در آوردن پیش می آید او بارها گفته پدر تو خارق العاده است. مایک:پس چطور است که ما هنوز یک ماشین خوب یا یک خانه ی بزرگ نداریم ؟داشتن اینها به این معنی نیست که شما پولدار هستید ،موضوع پدر تو فرق می کند ،به نظر می آید اودارد یک امپراطوری بنا می کند و گمان می کنم او در چند سال آینده یک مرد ثروتمند بشود. بعد از گفت وگوی مایک با پدرش او موافقت کرد که با من و مایک ملاقات کند .صبح روز شنبه من به آنجا رفتم و با مایک در ایوان پشتی منتظر پدرش شدیم . پدر مایک وارد شد و یک صندلی برداشت و کنار ما نشست.
پدر مایک:مایک می گوید که تو می خواهی یاد بگیری چطور پول در بیاری ،درست می گویم؟سرم را به سرعت تکان دادم.
خیل خوب من برای شما یک پیشنهاد دارم .من به شما آموزش می دهم نه مثل کلاس های درستان،اما شما هم باید برای من کار کنید . اگر کار کنید من سریعتر می توانم آموزش بدهم ولی اگر فقط بشینید و گوش کنید،مثل کاری که در مدرسه انجام می دهی،من فقط وقت خودم را تلف کرده ام.قبول میکنید؟پرسیدم میتوانم یک سوال کنم؟
پدر مایک: نه ،قبول می کنی یا نه؟اگر نمی توانی تصمیم بگیری ،هیچ وقت نمی توانی یاد بگیری که چطور پول در بیاوری،فرصت ها می آیند و می روند،باید با قابلیت این را داشته باشی که بدانی چه موقع تصمیم سریع بگیری و این خود یک مهارت لازم است. من و مایک هر دو قبول کردیم.
پدر مایک:خانم مارتین ده دقیقه ی دیگر به اینجا می آید بعد از اینکه با او صحبت کردم شما همراه او به مغازهی من بروید و کارتان را شروع کنید. من به شما ساعتی ده سنت می دهم وشما باید هر شنبه سه ساعت برای من کار کنید(حتی در سال 1956 هم ده سنت پول کمی بود) سه هفته من و مایک پیش خانم مارتین می رفتیم و سه ساعت کار میکردیم ،ظهر که کار تمام می شد سه عدد سکه ی پنج سنتی کف دست ما می گذاشت . با اینکه پول کمی بود من اغلب آن را صرف خرید هفته نامه های فکاهی می کردم.
هفته ی چهارم من آماده ی استعفا بودم .چون در این سه هفته یک بار هم پدر مایک را ندیده بودم که بخواهد به من آموزشی بدهد و من اسیر ده سنت در ساعت شده بودم.
در مدرسه به مایک اعلام کردم که می خواهم استعفا بدهم.
مایک: پدرم گفت که بالاخره این اتفاق می افتد و اگر تو خواستی استعفا بدهی او آماده ی ملاقات است.
خودم را برای روبرو شدن با پدر مایک آماده کردم حتی پدر واقعی من هم از او ناراحت بود و بر این باور بود که پدر ثروتمندم قوانین کار برای کودکان را نقض کرده است و باید به این موضوع رسیدگی شود. حتی با عصبانیت به من گفت تو به ان کار لعنتی هیچ احتیاجی نداری.
شنبه صبح زمانی که وارد خانه شدم پدر مایک به من گفت بشین و منتظر باش تا نوبت تو شود.چهل و پنج دقیقه گذشت دو خانم با او ملاقات کرده بودند و حدود نیم سات پیش آنجا را ترک کرده بودند. خانه خالی بود گویا مرا فراموش کرده بود .آماده بودم که آنجا را ترک کنم ولی به دلایلی ماندم ،بالاخره راس نه از اتاق کارش بیرون آمد و با دستش به من اشاره کرد.وارد دفتر کارش شدم.
پدر مایک: پس تو می خواهی استعفا بدهی؟
جواب دادم که شما به من گفتی اگر برایت کار کنم به من آموزش میدهی ،من برایت کار کردم سخت هم کار کردم ولی شما روی حرف خودتان نبودید ،شما مرا ساعت ها معطل کردید و هیچ احترامی برای من قائل نشدید.
پدر ثروتمند:من دارم به تو آموزش می دهم.
گفتم: به من جه یاد داده اید ؟هیچ چیز. شما حتی یک بار هم با من صحبت نکردید.ده سنت درساعت،از همان اول باید مورد شما را به دولت خبر می دادم.
پدر ثروتمند:الان داری مثل آن هایی که در گذشته برای من کار می کردند صحبت می کنی. ازکجا میدانی به تو چیزی یاد نداده ام؟ یاد دادن یعنی صحبت کردن ؟تکلیف دادن؟
گفتم:بله، درست است.
آن درس هایی که مدرسه به شما یاد می دهد آن درسی نیست که زندگی به شما یاد می دهد،بهتراست بگویم که زندگی بهترین معلم است.زندگی با شما صحبت نمی کند فقط شما را تحت فشار قرار می دهد ،در هر فشار می گوید بیدار شو مواردی هست که می خواهم به شما یاد بدهم.
زندگی همه را تحت فشار قرار میدهد،بعضی هارها میکنند، بقیه میجنگند و تعداد اندکی درس ها را یاد میگیرند و حرکت می کنند ،آنها به فشار زندگی خوشامد می گویند.
برای آن تعداد اندک از مردم این بدان معنی است که آنها احتیاج دارند و می خواهند که چیزهایی یاد بگیرند.آنها یاد می گیرند و حرکت می کنند ،اکثریت استعفا می دهند و تعداد اندکی مثل تومبارزه می کنند. اگر تو از آن دسته آدم هایی هستی که دل و جرأت نداری ،هر زمان زندگی به تو فشار وارد می کند آن را رها می کنی و سعی می کنی تمام زندگی خود را با احتیاط پیش ببری و کارهای منطقی انجام بدهی ،خودت را برای رویدادهایی که هیچ وقت اتفاق نخواهد افتاد آماده می کنی.پس در عمق وجود تو ترس از خطر کردن وجود دارد،تو در واقع می خواستی که برنده باشی ولی ترس از باخت در وجود تو بزرگتر از انگیزه ی برنده شدن بوده است.
من تصمیم گرفتم اجازه بدهم زندگی شما را تحت فشار قرار دهد تا بتوانید صدای من را بشنوید .برای همین به شما پرداخت ده سنت را پیشنهاد کردم. تو باید دید خود را عوض کنی، اگر تو فکر کنی مشکل تو من هستم ،مجبور هستی دید من را عوض کنی و اکر تو درک کنی که مسئله ی اصلی خودت هستی ،پس باید دید خودت را تغییر دهی،موارد جدیدی یاد بگیر و عاقلانه حرکت کن.بدان که عوض کردن خود بسیار آسان ترازعوض کردن دیگران است.
این فضا که بین دو گوش تو قرار دارد مشکل تو را حل خواهد کرد.
پدر فقیرم از من خواست که کاری را که او انجام می دهد پیش بگیرم ،می گفت خوب درس بخوان که نمرات بالا بیاوری تا بتوانی کاری با امنیت شغلی بالا در یک شرکت بزرگ پیدا کنی و مطمئن باشی که مزایای خوبی داشته باشد.
پدر ثروتمند از من خواست یاد بگیرم که پول چگونه کار می کند تا بتوانم آن را به کار بیندازم تا برای من کار کند،البته این درس ها را باید متأثراز زندگی و راهنمایی های او یاد می گرفتم نه با نشستن سر کلاس.
پدر ثروتمند:یاد گیری واقعی انرژی، اشتیاق و علاقه ی وافر می خواهد که عصبانیت قسمت بزرگی از این روش است در حالی که شور و اشتیاق ،آکنده از خشم و عشق است وقتی موضوع پول پیش می آید بیشتر مردم می خواهند که با احتیاط رفتار کنند بنابراین شور و اشتیاق نیست که آنها را راهنمایی می کند بلکه ترس است که راهنماییشان می کند. اگرمی خواهی بدانی که چگونه برای پول کار کنی که درمدرسه بمان ،مثل پدرت ،او با اینکه درآمد بالایی دارد ولی هنوز مشکل مالی دارد.او هرگز موردی در راستای پول در مدرسه یاد نگرفت و بالاتر از آن ،او برای پول کار می کند.
گفتم: آیا دیگران نمی خواهند یاد بگیرند؟
نه، چون یاد گرفتن اینکه چگونه برای پول کار کنی بسیار آسان تر است ،به خصوص اینکه وقتی موضوع پول در میان است احساس اولیه ی تو ترس است ،ترس است که بیشتر مردم را سر کار نگه داشته.
پدر ثروتمند: هنوز اشتیاق یادگیری داری؟سرم را تکان دادم . پدر ثروتمند:حالا به سر کارتان برگردیدولی این بار هیچ پولی به شما پرداخت نمی کنم ،شما می خواهید یاد بگیرید که برای پول کار نکنید .من هم به شما هیچ پولی نخواهم داد.
باورم نمی شد به چه معامله ی ناشیانه ای تن داده بودم، پدر ثروتمند با انگشت بر روی سرم زدو گفت:این را به کار بیانداز .
به پدر فقیرم نگفتم که دیگر قرار نیست به ازای کارم پولی دریافت نکنم زیرا او نمی توانست این موضوع را درک کند من هم نمی خواستم موردی را که خودم هنوز متوجه نشده بودم برای او توضیح دهم.
سه هفته ی دیگر من و مایک هر شنبه سه ساعت کار کردیم، ظهر هفته ی سوم پدر مایک ادامه ی کار ما را متوقف کرد و با هم بیرون رفتیم .کنار ما نشست .
پدر ثروتمند:هنوز کاری یاد نگرفته اید؟ من و مایک سرمان را تکان دادیم.
پدر ثروتمند:شروع به فکر کردن کنید،با یکی از بزرگترین درس های زندگی یادگیری را شروع می کنیم.بقیه سخت کار می کنند که پول ناچیزی بدست آورند و چسبیده اند به خیال بیهوده ی امنیت شغلی :من دست مزد شما را ساعتی بیست و پنج سنت افزایش می دهم .این کمی ضربان قلب شما را بیشتر نکرد؟
-نه، ولی به راستی تپش قلبم بیشتر شده بود.
پدر ثروتمند:خیل خب من ساعتی یک دلار به شما می دهم .
-حالا سرعت ضربان قلب من داشت بیشتر می شد و مغزم سوت می کشید. ادامه داد ،قبول کنید، قبول کنید.حرفی نزدم .تکرارکرد ،ساعتی دو دلار .
مغز و قلبم نزدیک به انفجار بود هر طور بود ساکت ماندم .پدر ثروتمندم به دو پسر با چشمانی باز و مغز های خالی که به او خیره شده بودند نگاه می کرد. او میدانست هر انسانی دارای نفس ضعیف و نیازمند است که میتوان آن را خرید و یک حس قوی و مصمم که هرگز نمیتوان آن را خرید .فقط یک سوال ،کدام یک قوی تر است ؟
ناگهان گفت، ساعتی پنج دلار.آن پیشنهاد خیلی بزرگ بود و دیگر مسخره شده بود (در آن زمان هیچ شغلی به اندازه ی ساعتی پنج سنت نبود ).وسوسه من از بین رفت و آرامش جای آن را گرفت .آن قسمت از نفس من که ضعیف و نیاز مند بود دیگر آرام شده و برآن قسمت که ارزشی نداشت چیره شده بود.
پدر ثروتمند:خوب است ،بیش تر مردم دارای یک قیمتی هستند چون احساسات انسان ترس و طمع نام دارد اول ازهمه ترس از بی پول ماندن ما را تحریک می کند تا سخت کارکنیم و سپس وقتی که حقوق خود را دریافت کردیم طمع و یا تمایل ما شروع به فکر کردن در مورد تمام موارد جانبی که می توان با پول خرید ،سپس سرمشق اصلی شکل می گیرد.
چه سر مشقی ؟همان سر مشق بلند شدن و به سر کار رفتن و اسکناس ها را خرج کردن و تکرار مکررات در زندگی …
و زندگی آنها برای همیشه با احساس ترس و طمع همراه خواهد بود . پیشنهاد پول بیشتر به آنها یعنی ادامه ی همان چرخهی افزایش خرج کردن و این موردی است که من به آن تله موش می گویم.(همان چرخه ی دوران زندگی )
مایک:راه دیگری هم وجود دارد؟جواب شنید بله،به همین دلیل است که من هر نوع کاری با پرداخت دستمزد را رد می کنم . اولین قدم گفتن حقیقت است به خودتان در مورد اینکه چه احساسی دارید؟
مایک:منظور شما این است که مردم دیگر این کار را نمیکنند؟
پدرش گفت که من در این مورد شک دارم به جای اینکه از مغزشان استفاده کنند احساس ترس از پول نداشتن را دارند پس به جای مقابله با ترس، آنها واکنش نشان می دهند.
مایک: بنابراین آنها با احساساتشان فکر می کنند.
پدر:بله به جای اینکه حقیقت را درباره ی این که چه احساسی دارند بیان کنند در برابر احساسات خود واکنش نشان می دهند و فکر نمی کنند.ترس آنها را در این دام کار کردن، پول درآوردن،انجام کار و امیدوار بودن به از بین رفتن ترس ،گیر انداخته ولی هر روز از خواب بیدار می شوند و به سر کار می روند و امیدوار هستند که حقوق دریافتی پایان ماه آن ترسی را که باعث رنج درونی آنها می شود خواهد کشت.پول زندگی آنها را به پیش می برد و از گفتن این واقعیت به خودشان امتناع می ورزند که پول احساسات و از این رو نفس آنها را کنترل می کند.
من می خواهم شما پسرها از این دام بر حذر باشید و این به راستی موردی است که من می خواهم به شما بیاموزم ،نه اینکه فقط پولدار بشوید،چون پولدار شدن مسائل را حل نمی کند. با تعجب پرسیدیم حل نمی کند؟جواب داد نه ،این موضوع به احساسات دیگرم که به آنها تمایل دارم خاتمه نخواهد داد که بعضی ها به آن طمع می گویند ولی من ترجیح می دهم بگویم تمایل ،تمایل به یک مورد بهتر و بسیار طبیعی،یعنی هیجان یا خوشی بیشتر ،بنابر این مردم به خاطر تمایلات خود برای پول کار می کنند .تعلق خاطر آنها به پول برای لذت هایی است که فکر می کنند می توانند بخرند،ولی لذتی که پول به ارمغان می آورد اغلب عمر کوتاهی دارد و به زودی آنها برای لذت های بیش تر،به پول بیشتری احتیاج خواهند داشت .آنها به کار کردن ادامه می دهند و فکرمی کنند که پول ،روح آنها را که با ترس و تمایلات دچار مشکل شده است تسکین خواهد داد ولی پول نمیتواند این کار را بکند.
پرسیدم:آیا یک مرد فقیر خوشحال تر است؟جواب دا د نه، فکر نمی کنم .چشم پوشی از پول از نظر روانی مثل چسبیدن به آن است.
پرسیدم:تا زمانی که تمام نشانه های ترس و طمع از بین نرفته است نباید برای پول کار کنیم ؟
جواب داد نه ،این وقت تلف کردن است زیرا احساسات از ما یک انسان می سازد و ما را واقعی جلوه می دهد .کلمهی احساس یعنی انرژی سیال ،با احساسات خود صادق باشید و عقل و احساسات را به سود خود به کار بیاندازید نه به ضرر خودتان.
برای آنچه که گفتم نگران نباشید برای این درایت سالها وقت لازم است شما پسرها به احساسات خود فقط یک مشاهده گر باشید نه یک واکنش گر ،بیشتر مردم نمی دادند که این احساسات است که به جای آنها فکر می کند.احساسات شما مربوط به خودتان است ولی باید این را هم یادبگیریدکه خودتان فکر کنید.
من می خواهم به شما آموزش بدهم که استاد ارباب قدرت پول خود باشید نه اینکه از قدرت پول بترسید و کسی این را در مدرسه به شما آموزش نمی دهد .اگر شما این روش را یاد نگیرید ،اسیر پول خواهید شد.این دام به واسطه ی دو احساس ترس و تمایل یه وجود می آید. دلیل اصلی فقر یا مشکلات مالی نادانی است نه اقتصاد و دولت و ثروتمندان .
بعد از گرفتن مدرک دانشگاهی من به شما یاد خواهم داد که چگونه گرفتار این دام نشوید.بیشتر مردم ترس و زیادهخواهی را به ضرر خود به کار می برند و این شروع نادانی است .تمام عمر دنبال چک حقوقی و امنیت شغلی و… از خود نمی پرسند احساساتی که به جای آنها فکر میکند به کجا هدایتشان می کند.مثل تصور یک الاغ که به زور یک گاری را می کشد در حالی که صاحب آن یک هویج جلوی دماغ آن آویزان کرده ،شاید صاحب الاغ به جایی که می خواهد می رود ولی آن الاغ یک خیال بیهوده را دنبال می کند.فردا دوباره هویج دیگری برای الاغ خواهد بود.
ترس شما را به بیرون از خانه می کشاند و خواسته ها شما را صدا می زنند و شما را به طرف صخره ها می کشاند این همان دام است.
مایک :پس جواب جیست ؟
آنچه که ترس و خواسته ها را تشدید می کند یعنی نادانی،به همین دلیل است که بعضی از افراد ثروتمند باپول زیاد ترس بیشتری دارند و باز هم ثروتمند تر می شوند، پول همان هویج است است ،همان خیال بیهوده .اگر الاغ میتوانست کل تصویر را ببیند شاید در مورد دنبال کردن هویج دوباره فکر می کرد.
پدر ثروتمند می خواست به ما توضیح بدهد که زندگی انسان تکاپوی بین نادانی و روشنایی است او توضیح داد که هر وقت انسان از جستجو دست بردارد نادانی جای آن را میگیرد ،این تکاپو تصمیم لحظه به لحظه برای یادگیری و برای باز و بسته کردن ذهن انسان است .
گفت ببینید ،مدرسه مهم است.شما به مدرسه می روید تا مهارت و حرفه ای را یاد بگیرید تا بتوانید عضو مفیدی برای جامعه باشید ،هر تمدنی نیاز به داشتن معلم ها ،دکترها ،و … دارد مدرسه آنها را آموزش می دهد ،بنابر این می تواند ترقی کند و شکوفا شود .متأسفانه برای بیشتر مردم این پایان کار است نه شروع.نادانی چه ارتباطی با ترس و طمع می تواند داشته باشد؟
نادانی در مورد پول باعث این همه حرص و طمع می شود به طور مثال یک پزشک برای اینکه بتواند بهتر خانواده اش را تأمین کند پول بیشتری می خواهد.با افزایش حقوق و هزینهی درمان ،این موضوع به مردم فقیر آسیب می رساند بنابراین وضع سلامتی مردم فقیر بدتر از افرادی است که پول بیشتری در اختیار دارند وکلا نیز اجرت خود را بالا میبرند و معلم ها درخواست حقوق بیشتری از دولت می کنند پس تمام این ها باعث افزایش مالیات می شود و همین طور ادامه دارد و به زودی فاصله ی و حشتناکی بین ثروتمندان و فقرا به وجود می آید که این هرج و مرج تمدن بزرگی را فرو خواهد ریخت و این نشان می دهد تاریخ دوباره تکرار خواهد شد چون ما از تاریخ درس نمی گیریم و فقط نام ها و روزهای تاریخی را به یاد می سپاریم ،نه درس های آن را، در یک جامعه ی تحصیل کرده ،با یک مدیر خوب دولتی در حقیقت باید قیمت ها پایین بیایند .البته این فقط به صورت تئوری درست است.قیمت ها بالا می روند به دلیل ترس و طمع ناشی از ناآگاهی ،اگرمدرسه ها در مورد پول به مردم درس می دادند،قیمت های پایین تری وجود داشت .رفتن به سوی ترس های خود و مواجه شدن با آنها راه خروج حرص و طمع ضعف و احساس نیازمان است.و راه خروج آن از مغز ما،بستگی به انتخاب افکارمان دارد؟
یک کار فقط راه حلی کوتاه مدت برای یک مشکل دراز مدت است ،بیشتر مردم فقط یک مشکل از مغزشان می گذرد و این کوتاه مدت است.
به استفاده کردن از خود ادامه دهید رایگان کار کنید، به زودی فکرتان به شما راه هایی نشان خواهد داد که بیشتر از آن پولی که تا به حال به شما پرداخت کردم بدست خواهید آورد.
شما از لحظه ای که یک فرصت را ببینید از آن به بعد میتوانید بقیه ی فرصت ها را تا آخرعمر خود مشاهده کنید.
هفته ی بعد به صورت رایگان کار خود را ادامه دادیم. تنها مشکلی که داشتم این بود که دیگر پولی برای خریدن کتاب های فکاهی نداشتم .ناگهان،در همان موقع که خانم مارتین داشت با ما خداحافظی می کرد دیدیم جلد کتابهای کمدی را به دو نیم پاره می کند.او نیمه ی بالایی جلد کتاب ها را نگه می داشت و بقیه را به داخل یک جعبه ی بزرگ می انداخت .پرسیدم با این کتاب ها چه میکنی ؟آنها را دور می اندازم و قسمت بالای کتاب را وقتی کتابهای جدید آمد به عنوان اعتبار به توزیع کننده ی کتاب های کمدی می دهم .اجازه گرفتیم که آن کتاب ها را برداریم. مادر مایک یک اتاق وسایل به درد نخور در زیرزمین خانه داشت .شروع کردیم به انباشته کردن صدها جلد کتاب کمدی.
کتابخانه ی ما به روی عموم باز شد. خواهر مایک را به عنوان رئیس کتابخانه استخدام کردیم او ده سنت از هر بچهای به عنوان ورودی می گرفت ،این برای آنها قیمت بسیار خوبی بود چون می توانستند دو ساعت در آنجا مطالعه کنند.
در مدت سه ماه ما نه ونیم دلار درآمد داشتیم.سه ماه بعد از باز گشایی کتابخانه دعوایی در آنجا رخ داد ،بعضی بچههای قلدر به زور وارد کتابخانه می شدند.پدر مایک پیشنهاد داد ادامه ندهیم.
او بسیار خوشحال بود چون ما درس اول را به خوبی یادگرفته بودیم با کار کردن در مغازه به صورت رایگان مجبور بودیم با ابتکار یک فرصت را برای پول در آوردن شناسایی کنیم.
درس دوم:چرا درآمد مالی تدریس می شود؟
ما در زمان های بزرگتر و تغییرات سریعتر از زمان زندگی میکنیم و من نگران آن عده از مردمی هستم که تمام فکرشان را بر روی پول متمرکز کرده اندنه بر روی بزرگترین دارایی که همان آموزش و یادگیری است.اگر مردم خودشان را برای قابلیت انعطاف آماده می کردند و فکرشان را باز می گذاشتند و یاد می گرفتند، به واسطهی تغییرات ثروتمند و ثروتمندتر می شدند.اگر آنها فکر میکنند که پول مشکلات را حل می کند به آنها اخطار می دهم که راه ناهمواری خواهند داشت .فکر کردن،مسائل را حل و پول تولید می کند اما پول بدون ذکاوت مالی،پولی است که به زودی از دست خواهد رفت.موضوع این نیست که چقدر پول در می آورید،موضوع این است که چقدر پول ذخیره میکنید.اگر شما بخواهید ساختمان برج ایالتی را بسازید، اولین کاری که لازم است انجام دهید کندن سوراخی عمیق و ریختن یک زیر سازی و پایه ی قوی است.اگر شما می خواهید یک خانه در اطراف شهر بسازید تنها کاری که لازم است انجام دهید ریختن شش اینج بتن است.بیشتر مردم در حرکت بهسوی ثروت،سعی می کنند که ساختمان برج ایالتی را روی شش اینج بتن بسازند.
قانون شماره ی یک
شما باید فرق بین دارایی و بدهی را بدانید و دارایی را بخرید.اگر می خواهید ثروتمند بشوید این تمام اطلاعاتی است که به دانستن آن احتیاج دارید.ثروتمندان صاحب دارایی میشوند،فقرا و طبقه ی متوسط بدهی و تعهد بدست می آورند ولی آنها فکر می کنند که این ها دارایی هستند. پدر ثروتمند به اصول ساده کردن موضوع ها اعتقاد دارد وبه همین دلیل اولین موارد را برای دو پسر جوان به صورت ساده شده ای بیان می نمود که همین پایه ی قوی مالی را بنا نهاد .
دارایی عاملی است که پول در جیب شما می گذارد و بدهی و تعهد عاملی است که از جیب شما چول خارج می کند.
اشکال در فکر کردن بسیاری مردم
ایراد اینجاست که آنها فکر می کنند پول تمام مشکلات را حل می کند به همین دلیل است که هر وقت میشنوم که مردم سوال می کنند چگونه سریعتر ثروتمند بشویم ،من یکه می خورم و یا می شنوم که می پرسند ثروتمندان از کجا شروع می کنند و یا اینکه من در قرض و بدهی هستم و احتیاج به پول بیشتری دارم،در حالی که اغلب پول بیشتر مشکلات را حل نخواهد کرد یعنی در حقیقت مشکلات را بیشتر می کند.پول،اغلب کمبود غم انگیز انسان را آشکار می کند و اغلب به مواردی که نمی دانیم نورافکن می اندازد. پول فقط الگویی از گردش مالی که در فکر شما می گذرد را مشخص می کند.عاملی که مشکلات را حل می کند ،اطلاعات و تیزبینی شما است.این گفته ی یکی از دوستانم است که همیشه به اشخاصی که در قرض هستند میگوید،اگر متوجه شدی که در چاله ای هستی که خودت داری آن را حفر می کنی ،از کندن دست بردار.وقتی که بچه بودم پدرم همیشه می گفت:ژاپنی ها به قدرت سه عامل اعتقاد دارند، قدرت شمشیر، جواهر و آینه.
شمشیر:نشانه ی قدرت اسلحه است(آمریکا ترلیون ها دلار برای اسلحه خرج کرده است و به همین خاطر حضوری کلی در سرتاسر جهان دارد).
جواهر:نشانه ی قدرت پول است و ضرب المثلی است که میگوید:این قانون طلایی را به خاطر بسپار،کسی صاحب طلا است که قانون ها را وضع می کند .
آیینه :نشانه ی قدرت خود شناسی است این خودشناسی برطبق افسانه ی ژاپنی ،با ارزش ترین این سه قدرت است. اگر آنها قدرت آیینه را مورد استفاده قرار دهند،از خودشان سوال می کنند آیا مفهومی دارد؟و بیشتر اوقات به جای اینکه به درایت درونی خود اطمینان کنند از جمع پیروی می کنند. گفته شده که بیشتر مردم ،ترس از حرف دیگران ،حتی از ترس از مرگ بیشتر است.برطبق علم روانشناختی ترس از حرف مردم به دلیل ترس از طرد شدن، ترس از خارج از گود ایستادن ،ترس از انتقاد،ترس از مسخره شدن،ترس از رانده شدن و ترس از مانع شدن مردم از جستجوی راه های جدید برای حل مشکلات می باشد.به همین دلیل ژاپنی ها قدرت آینه را برترین قدرت ارزیابی کردهاند.امروزه من هنوز بر این عقیده که یک خانه یک دارایی محسوب می شود مبارزه می کنم.یک خانه ی بزرگتر یعنی مخارج بیشتر و جهت گردش پول را به طرف قسمت هزینه هدایت می کند.یک خانه جزء دارایی به حساب نمی آید چون وقتی خریده می شود از آن زمان به بعد ازجیب ما پول خارج می کند.اگر یک زوج جوان از همان اول شروع کنند به منظورکردن پولشان در ستون دارایی ها در سال بعد،زندگی آنها راحتتر می شود،به طور خلاصه نتیجه ی نهایی تصمیم به صاحب یک خانه شدن بسیار گران تمام می شود به جای آن باید شروع به سرمایه گذاری کنیم تا حداقل به این سه مورد که پیش آید برخورد نکنیم.
1.از دست دادن زمان،در حالی که ارزش دارایی های دیگر بیشتر می شود.
2.از دست دادن سرمایه ی اضافی که می توانسته سرمایهگذاری بشود به جای اینکه برای هزینه های بالای بازسازی و تعمیرات پرداخته شود که رابطه ی مستقیمی با خانه دارد.
3.از دست دادن آموزش ،بیشتر اوقات مردم خانه شان را جزء ذخایر و برنامه ی بازنشستگی به عنوان تمام مواردی که در ستون دارایی هایشان دارند،به حساب می آورند چون پولی برای سرمایه گذاری ندارند وسرمایه گذاری نیز نمی کنند.این برنامه ی آنها به قیمت تجربه ی سرمایه گذاری تمام می شود.بیشتر آنها تبدیل به عاملی که دنیای سرمایه گذاری آن راسرمایه گذاران آگاه می نامند نخواهد شد و بهترین سرمایه گذاری آنها اغلب اول از همه به سرمایه گذاران آگاه فروخته خواهد شد.کسانی که منتظر می شوند تا دوباره آن را به مردمی که با احتیاط عمل می کنند بفروشد من نمی گویم که خانه ا ی نخرید من می گویم که فرق بین یک دارایی و بدهی را بدانید.زمانی که شما متوجه این فرق شدید،تمام تواناییتان را متمرکز کنید تا با درآمدتان دارایی خریداری کنید.این بهترین روش برای شروع راه ثروتمند شدن است.وقتی به این راه ادامه بدهید،ستون دارایی هایتان رشد خواهد کرد.توجه خود را بر روی پایین آوردن هزینهها و بدهی هایتان متمرکز کنید.اینطوری پول بیشتری در اختیار خواهید داشت تا به پای دارایی هایتان بریزید و به زودی پایه ی دارایی هایتان بسیار قوی خواهد شد و قادر خواهید بود تا سرمایه گذاری بیشتری انجام بدهید.
سرمایه گذاری خطرناک نیست این فقدان ذکاوت مالی است که با سواد مالی شروع می شود و همین به تنهایی باعث خطر پذیر شدن است.
باک مینستر فولد:ثروت،توانایی یک شخص برای نجات یافتن در روزهای بی شماری است که در پیش رو دارد و یا اینکه اگر من امروز دست از کار کردن بکشم تا چه مدت می توانم نجات یابم.ثروت،میزان درآمد از ستون دارایی ها در مقایسه با ستون هزینه ها می باشد.برای مثال فرض می کنیم که من از ستون دارایی های خود معادل هزار دلار در ماه دریافت می کنم و هزینه ی ماهانه ی من دو هزار دلار است.ثروت من چقدر است؟ اجازه بدهید به تفسیر آقای فولر برگردیم و از این تفسیر که تا چند روز روز بعد میتوانم نجات پیدا کنم استفاده کنیم و سی روز از ماه را فرض کنیم با این مفهوم،من برای نیمی از ماه درآمدکافی دارم .وقتی که من از دارایی هایم درآمدی معادل دو هزار دلار دریافت کنم سپس من پولدار خواهم بود.
درس سوم:کار خودتان را داشته باشید
سر شغل خود بمانید ولی شروع کنید به خریدن دارایی های واقعی نه بدهی و نه وسایلی که بعد از رسیدن به خانه ارزش واقعی ندارند.
ری کرک ،از موفق ترین املاک داران به شمار می رفت.کار اولیه اش فروختن همبرگر بود ولی اهمیت موقعیت مکانی هرشعبه را نادیده نمی گرفت .
کار خودتان را داشته باشد
1.کاری که حظور من لازم نباشد،صاحب آن باشم ولی توسط افراد دیگر چرخانده شود.اگر من مجبور باشم که آنجا حضور داشته باشم این شغل من می شود نه کار من.
2.سهام اوراق بهادار
3.اوراق قرضه ی اقتصادی
4.سهام شرکت های سهامی
5.درآمدی که از ملک و املاک است
6.اوراق قرضه ی کوتاه مدت(سند بها دار)
7.حق امتیاز شخصی مثل ،موسیقی؛حق تألیف ،سناریو،اختراع ثبت شده و ..
8.هر موردی که دارای ارزش باشد،تولید درآمد و یا افزایش قیمت پیدا کند و به راحتی در بازار
درس چهارم:تاریخچه مالیاتهاو قدرت شرکت ها و موسسات
یاد می آید مدرسه میرفتم که قصه رابین هود و مردان و فادارش را برایم تعریف کردند.معلم مدرسه ام فکر میکرد که این قصه ی جالب از یک قهرمان رومانتیک است که از پولدارها پول بدزدد و به فقرا بدهد.پدر پولدار م رابین هود را قهرمان نمیدانست بلکه میگفت که او یک دزد است.پول گرفتن از پولدارها و دادن به فقرا که در نتیجه آن فشار و آسیب به طبقات کم درامد و افراد اقشار متوسط بیشتر می شود اینکه طبقات متوسط مالیت بیشتری نسبت به سایر طبقات میدهند ناشی از همین شیوه ی تفکر رابی هودی است.واقعیت این است که پولدارها مالیت نمیدهند و این که پولادارها مالیات نمیدهند و این طبقات متوسط جامعه به خصوص قشر تحصیلکرده آن هستند که درامد نسبتا بیشتری دارند و برای بی پول ها به صورت مالیات پول میدهند.
پدر پولدارم برای من و مایک توضیح داده بود که در ایام گذشته در انگلستان و امریکا مالیات وجود نداشته و فقط زمانی که جگ پیش می امده برای تأمین هزینه آن مالیت جمع میکردند.چیزی که از این ورای این رویدادهای تاریخی نمتوان دریافت این است که این مالیات ها ابتدا علیه ثروتمندان وضع شدند و این همان نکته ای بود که پدر پولدار میخواست به من و مایک بفهماند او برای ما توضیح داد که موضوع مالیات به این شکل مطرح و توجیه و توسط اکثریت مردم پذیرفته شد که به مردم فقیر و طبقات متوسط اینگونه اتکا کردند که مالیات برای تنبیه ادمهای ثروتمند وضع شده بود به این شکل بود که توده ها به این قانون رأی دادند و از نظر قانون اساسی پذیرفته شده اما درواقع مالیات کسانی را تنبیه کرد که به آن رأی مثبت دادند یعنی طبقات فقیر و متوسط جامعه چون پولدارها در هر صورت مالیات نمیدادند و هنوز هم نمیدهند.
از همان موقعی که ده سال بیشتر نداشتم از پدر پولدارم میشنیدم که کارمندان دولت را مشتی دزدان تنبل مینامید و پدر بی پولم هم پولدار ها را متقلب های حریص مینامید که باید وادارشان میکردی تا مالیتشان را بپردازند .
پولدارها چه طور میتوانستند روشنفکرها را گول بزنند؟زمانی که نظریه مالیات براساس«پول گرفتن از پولدارها»مطرح شد سیل پول بود به طرف صندوق دولت سرازیر شد.در ابتدای امر عامه مردم خوشحال بودند چون این پول به کارکنان دولت وثروتمندان داده میشد.با رشد پرداخت های دولتی و ادامه این چرخه تقاضا برای پول افزوده شد و دیگر نظریه«مالیات برای ثروتمندان»و سطوح کم درآمدتر جامعه هم مشمول مالیات شدند و کار به جایی رسید که طبقات متوسط و فقیری هم که به قانون مالیات رأی دادند خودشان هم گرفتار مالیات شدند.سرمایهدارها خیلی راحت ازدانش مالی خود استفاده کردند و راهی برای فرار از مالیات پیدا کردند.
جنگ بین داراها و ندارها صدها سال است که ادامه دارد.
طرفداران«گرفتن از پول از پولدارها و دادن به فقرا»در مقابل پولدارها صف کشیده اند هر وقت قانون جدیدی وضع میشود شعله ی این جنگ بالا میگیرد این جنگ تا ابد ادامه خواهد داشت مشکل اینجاست که ادمهایی که بیشتر در این جنگ می بازند خودشان از موضوع خبر ندارند آنها کسانی هستند که هرروز صبح زود از خواب بیدار میشوند و با جدیت هرچه تمامتر به سر کارهایشان میروند تا کار کنند و بخش زیادی از دریافتنی هایشان را به صورت مالیات به دولت بپردازند.اگر آنها روش بازی کردن ثروتمندان را یاد میگرفتند خودشان هم به همان شیوه بازی میکردند و به این ترتیب استقلال مالی خود را به دست می آوردند.
امریکایی ها به طور متوسط پنج شش ماه از سال را برای دولت کار میکنند یعنی در واقع جان میکنند تا بتوانند مالیاتهایشان را بپردازند.از نظر من این وقت بسیار زیادی است کارمند هر چه بیشتر کار کند باید به دولت مالیات بیشتری بدهد. به همین دلیل من فکر میکنم«گرفتن از پولدارها و دادن به فقرا»بیش از همه به ضرر کسانی تمام شده است که به آن رأی مثبت دادند.
اولین درسی که پدر پولدارم به من داد این بود که به جای کار کردن برای پول اورا وادار کن برایت کار کند تا به این ترتیب صاحب قدرت شوی اگر برای پول کارکنی این قدرت را به کارفرمایت منتقل کرده ای در حالی که اگر پول برای تو کار کند قدرت را در اختیار گرفته ای.
شم اقتصادی ازچهار توانایی مهم سر چشمه میگیرند:
1.حسابداری:من آن را سواد مالی می نامم.اگر خیال ساختن یک امپراتوری اقتصادی را دارید دانستن حسابداری امری حیاتی است.سواد مالی همان توانایی خواندن و نوشتن صورتهای مالی است.این توانایی به شما امکان میدهد که توانایی ها و ضعف های هر کسب و کاری را ارزیابی کنید.
2.سرمایه گذاری:که من ان را علم پول دراوردن مینامم و شامل راهکارها و فرمول هاست.
3.درک و شناخت بازار:یعنی علم عرضه و تقاضا.ضروری است که جنبه های فنی بازار را بدانید زیرا محرک ان هیجانات است..
4.قانون:برای مثال شرکتی که به مهارتهای فنی حسابداری،سرمایه گذاری و بازاریابی میتواند به رشدی انفجاری منجر شود.
بطور خلاصه: پولدارهایی که شرکت های بزرگ دارند اول پول در میاورند بعد خرج میکنند سپس مالیات خود را میپردازند اما افرادی که برای شرکت های بزرگ کار میکنند اول پول درمیاورند بعد مالیات خود را میدهند سپس خرج میکنند.
درس پنجم:ثروتمندان پول ابداع میکنند
من از سال 1948به صورت حرفه ای تدریس کرده ام.این دوره تجربه بزرگ و با ارزشی بود اما در عین حال حرفه نگران کننده ای هم بود چون به هزاران تن درس داده بودم و میدیدم که همه انها از جمله خودم یک نقطه اشتراک داریم. همه ما به طور بالقوه استعدادهای زیادی داریم و خداوند به ما توانایی های فراوانی را داده است با این همه یک چیز در همه مان هست که ما را تا حدی به عقب می راند و دچار تردید میکند.این عامل نداشتن اعتماد به نفس است و بعضی ها از این بابت بیشتر از دیگران زجر میکشند.
هنگامی که فارغ التحصیل میشویم اغلب ما میدانیم که مدرک دانشگاهی یا نمرات خوب نیستند که واقعا میشود روی آنها حساب کرد.در دنیای بیرون از دانشگاه ها به چیزی بیشتر از نمرات خوب نیاز داریم.شنیده ام که نام آن را(دل و جگر داشتن) ،(پررویی)،(تیزی)،(جسارت)،(حقه بازی)میگذارند.نام این عامل هرچه که باشد نهایتا بیشتر از نمره درسی آینده فرد رارقم میزند.
با این همه به عنوان یک معلم متوجه شدم که ترس زیاد و تردید فوق العاده نسبت به خود بزرگترین نابود کنندگان نبوغ بشری هستند.وقتی میدیدم که شاگردان پاسخ را میدانند با این همه جرأت ندارند به آن عمل کنند دلم میشکست. غالبا در دنیای واقعی هوش نیست که انسان را پیش میبرد بلکه شجاعت کارساز است.
من به تجربه دریافته ام که شم اقتصادی هم نیازمند دانش فنی است و هم به شجاعت احتیاج دارد.اگر ترس انسان بیش از حد باشد نابغه هم که باشد کاری از پیش نمیرود.من در کلاسهایم شاگردانم را همیشه تشویق میکنم که شجاع باشند و خطر کنند و اجازه بدهند که نبوغشان ترس آنها را به قدرت و درایت تبدیل کند.این رویکرد برای اغلب انها تأثیر داشته و فقط عده کمی از این کار ترسیده اند.من به تدریج متوجه شده ام که اغلب مردم وقتی صحبت از پول باشد ترجیح میدهند خطر نکنند به همین دلیل در کلاس هایم دایما به این سوالات جواب میدهم که«چرا باید خطر کرد؟چرا باید به شم اقتصادی اهمیت دارد؟چرا باید در زمینه امور مالی آموزش دید؟»پدر پولدارم دائما به من و مایک میگفت که«پول واقعی نیست»پدر پولدار گاهی به یاد ما می آورد که چطور اولین روزی که با آن قالب های گچی مشغول ساختن پول شدیم به راز پول ساختن نزدیک شده بودیم.او میگفت «آدمهای طبقات پایین و متوسط برای پول کار میکنند اما پولدارها پول میسازند»
قدرتمندترین دارایی منحصر به فردی که همه ما داریم مغز ماست اگر خوب تربیتش کنیم میتواند در یک لحظه قدرت زیادی را خلق کند ثروت و قدرتی که سیصد سال پیش حتی پادشاهان و ملکهها هم تصورش را نمیکردند و یک مغز تربیت نشده ممکن است ممکن است بیشترین فقر را برای صاحبانش به ارمغان بیاورد که با آموزش آن به خانواده هایشان برای یک عمر دوام بیاورد. و نبوغ مالی از این چهار مهارت فنی اصلی تشکیل میشوند:
1.سواد مالی:توانایی خواندن اعداد.
2.راهکارهای سرمایه گذاری:دانش پول دراوردن به وسیله پول.
3.بازار،عرضه و تقاضا:در زمان مشخص بتوانید نیاز بازار را تشخیص بدهید.
4.قانون:آگاهی از حسابداری ،شراکت،قوانین مالیاتی و کشوری و ایین نامه ها و مقررات.پیشنهاد میکنم بازی زندگی را بر اساس قوانین انجام دهید.
این زیر بنای اصلی یا ترکیبی از این مهارت هاست که برای رسیدن به موفقیت و ثروت به آن نیاز داریم و فرقی نمیکند که با خرید خانه های کوچک یا آپارتمانهای بزرگ یا تاسیس شرکتها خرید سهام و اوراق بهادار،سرمایه گذاری در معاملات چندجانبه،خرید فلزات گرانبها یا امثال این ها صورت بگیرد.
اگر فرد بداند که چه کار میکند،کارش همراه با ریسک نخواهد بود.یک معامله فقط هنگامی پر خطر است که پولتان را بدون بررسی قبلی در معامله ای به کار بیندازید وسپس به التماس بیافتد.در هر کاری عامل مهم و اصلی استفاده از دانش فنی و بهره گیری از عقل علاقه به انجام معامله است چون فقط در این صورت است که عوامل نامساعد از پیش پا برداشته میشوند و امکان ریسک کمتر میشود .البته بدیهی است که در هر معاملهای ریسک وجود دارد و این فقط شم اقتصادی است که میتواند مشکلات را از پیش بردارد.بنابراین احتمال دارد کاری که برای یک نفر پر از ریسک است برای دیگری ریسک چندانی در برنداشته باشد.به همین دلیل است که من دائما دیگران را تشویق میکنم که سواد مالی خود را بالا ببرند و روی آموزش خود در این زمینه سرمایه گذاری کنند این سرمایه گذاری باید حتی بیش از خرید سهام و املاک و یا معامله در بازارهای دیگر باشد.شما هرچه هوشیارتر باشید بهتر میتوانید بر عوامل نامساعد محیط خود غلبه کنید.
موقعیت های بزرگ را باید با ذهن دید نه با چشم.اغلب آدمها به این دلیل پولدار نمیشوند که سواد مالی کافی برای تشخیص موقعیت هایی که در مقابل چشمشان قرار میگیرند ندارند.من غالبا از خود میپرسم«چه طور باید شروع کنم؟»در فصل آخر ده مرحله ای را که طی کردم تا به آزادی مالی رسیدم برایتان توضیح دادم اما یادتان باشد که در این مسیر تفریح کردن را از یاد نبرید. اینها همه یک بازیست.گاهی میبرید و گاهی یاد میگیرید اما تفریح ر فراموش نکنید.اغلب مردم هیچوقت برنده نمیشوند چون غالبا به فکر شکست هستند و از آن میترسند. به همین دلیل است که من نظام آموزشی مدارس را احمقانه میدانم ما در مدرسه یاد میگیریم که اشتباه چیز بدیست و اگر کسی مرتکب اشتباه شد باید تنبیه شود .بااین همه وقتی به شیوه آموزشی طبیعی که توسط آدمها طراحی شده نگاه میکنیم متوجه میشویم که ما با اشتباهاتمان است که می اموزیم و تجربه کسب میکنیم. ما راه رفتن را با زمین خوردن یاد گرفته ایم.
اصولا دو نوع سرمایه گذاری داریم:
1.نوع اول که بسیار شایع است.ادمهایی هستند که سرمایه های بسته بندی شده را میخرند. آنها به یک خرده فروش زنگ میزنند و کالایی را خریداری میکنند.وضعیت چنین شخصی مثل خریداری است که به مغازه فروش کامپیوتر میرود و از داخل قفسه کامپیوتری را انتخاب میکند و میخرد.
2.نوع دوم سرمایه گذارانی هستند که تولید سرمایه میکنند. اینها معمولا یک معامله را جور میکنند درست مثل آدمهایی که اجزای کامپیوتر را میخرند و مونتاژ میکنند.
اگر می خواهید سرمایه گذار نوع دوم باشید باید سه مهارت اصلی رادرخودبهبودببخشید.این مهارت هارا به آنهایی که برای کسب شم اقتصادی لازم هستند اضافه کنید:
1.چگونه موقعیت هایی را که دیگران از دست داده اند به دست بیاورید .شما چیزهایی را که دیگران با چشم میبینند با مغز میبینید.
2.چگونه میشود میزان پول را بالابرد؟مردم عادی فقط بلدند به بانک بروند. سرمایه گذار نوع دوم نیاز دارد یاد بگیرد که چگونه سرمایه اش را زیاد کند و راههای فراوانی را که بدون نیاز به بانک وجود دارد بشناسد.
3.طرز به کار گرفتن افراد باهوش.آدمهای عاقل یا با آدمهای باهوش تر از خودشان کار و یا آنها را استخدام میکنند.موقعی که به راهنمایی نیاز داریم باید مطمین شویم که مشاور ما آدم عاقلی است.
درس شش:برای یادگیری کار کنید نه برای پول
دنیا پر از آدمهای باهوش،با استعداد،تحصیلکرده و خوش قریحه است. ما هر روز با آنها ملاقات میکنیم آنها همه در اطراف ما هستند.
چند روز قبل ماشینم خوب کار نمیکرد آن را به تعمیرگاه بردم و مکانیک جوانی در عرض چند دقیقه تعمیرش کرد.او خیلی راحت و با گوش دادن به صدای موتور فهمید که عیب کار کجاست.من متحیر شدم. بدبختی اینجاست که استعداد زیاد برای موفقیت کافی نیست.
من قبلا هم گفته ام که شم اقتصادی ترکیبی است از حسابداری، سرمایه گذاری، بازاریابی و حقوق.این چهار مهارت را با هم ترکیب کنید تا از پول پول دربیاورید.هنگامی که صحبت پول میشود تنها مهارتی که به ذهن افراد خطور میکند سخت کارکردن است.
سالها پیش هنگامی که اولین کتابم را با نام اگر میخواهید ثروتمند و سعادتمند باشید به مدرسه نروید، نوشتم ناشری پیشنهاد کرد که اسم کتاب را به اقتصاد تحصیلات تغییر بدهم به او گفتم با انتخاب چنین اسمی فقط میتوانم دو نسخه از آن را به فروش برسانم یکی را به خانواده ام و یکی را هم به بهترین دوستم.تازه بدبختی اینجاست که باید هردو را مجانی هدیه بدهیم. این عنوان خوشایند اگر میخواهید ثروتمندو سعادتمند باشید به مدرسه نروید را به این دلیل انتخاب کرده بودم که میدانستم صدها نسخه از آن به فروش میرسد.من ضد تحصیل هستم و به اصلاحات آموزشی اعتقاد دارم وگرنه دلیل ندارد برای تغییر نظام آموزشی کهنه قدیمی این قدر اصرار کنم.بنابراین عنوانی را انتخاب میکنم که مرا به نمایش های رادیویی وتلویزیونی بیشتری بکشاند آن هم فقط به خاطر اینکه اهل بحث و جدل هستم.خیلی ها فکر میکردند عقل توی کله ام نیست ولی کتابم بارها و بارها فروخته شد.
در مدرسه ودرمحل کار عموم آدمها به «تخصص»اعتقاد داشتند به این معنا که اگر میخواستید پولدار شوید باید متخصص می شدید به همین دلیل بود که پزشکان پس از اتمام دوره پزشکی دنبال تخصص هایی چون ارتوپدی یا اطفال میرفتند. همین رویکرد هم درحسابدارها، مهندسان معمار، حقوقدانها، وکلا، خلبانها و دیگران دیده میشد.پدر تحصیلکرده من هم به این نوع اعتقادات کور و یک بعدی متداول اعتقاد داشت به همین دلیل هنگامی که بالاخره توانست مدرک دکترای خود را بگیرد از شدت خوشحالی به خود لرزید. او اغلب به این اعتقاد داشت که مدارس به دانش آموزانی که هرچه بیشتر درباره چیزهایی که کمتر میدانند مطالعه میکنند پاداش میدهند.
پدر پولدارم عکس این حرف را میزد و میگفت:«درباره همه چیز یکمی بدان»به همین دلیل سالها در قسمتهای مختلف شرکت او کار کردم. مدتی در بخش حسابداری بودم.شاید هیچوقت حسابدار نمی شدم ولی پدرم میخواست که من یک چیزهایی یاد بگیرم. پدر پولدارم میدانست که من اصطلاحات خاص این حرفه و این حس که چه چیزی مهم است و چه چیزی مهم نیست را گلچین خواهم کرد.
من همچنین به عنوان یک کمک راننده ی اتوبوس،کارگرساختمانی، فروشنده و بازاریاب هم کار کردم.او من ومایک را تیمار میکرد و به همین دلیل اصرار داشت که در جلساتی که با بانکدارها، وکلا، حسابدارها و دلال های بازار بورس خود داشت شرکت کنیم.او میخواست که ما درباره همه چیزهای امپراتوری چیزهای اندکی را بدانیم.
پدر پولدارم همیشه به من گفته بود که برای پیشرفت و رهایی از موقعیت های خطرناک هدایت افراد کار بسیار مهمی است. او میگفت:«رهبری دومین چیزیه که باید یاد بگیری اگه مدیر خوبی نباشی هم توی زندگی و هم توی تجارت عقب می افتی.»
یک عبارت کلیشه ای قدیمی میگوید:«شغل درواقع اسم دیگر آب در هاون کوبیدن است.»وباید با کمال تاسف بگویم که این کاری است که میلیونها نفر در سطح دنیا انجام میدهند چون مدارس اصولا قبول ندارند که سواد مالی دانش است به همین علت اغلب کارگرها و کارمندان در حد حقوقشان زندگی میکنند تا هزینه های همان روزرا بپردازند.
نظریه مدیریت هولناک دیگری هم در دنیا اجرا میشود که میگوید :«کارگران به سختی کار میکنند که اخراج نشوند وکارفرماها همانقدر به آنها میپردازند که کارشان را رها نکنند.»اگر نگاهی به نمودار حقوقی شرکتها بیندازید متوجه خواهید شد که در این عبارت حقایقی وجود دارد.
نتیجه این که اغلب کارگرها هیچوقت پیشرفت نمیکنند و همان کاری را انجام میدهند که به آنها آموزش داده شده است یعنی:«گیر آوردن یک شغل مطمئن»اغلب کارکره به خاطر منافع و پاداش کوتاه مدت روی کاری متمرکز میشوند و معمولا در دراز مدت دچار وضعیت فاجعه باری میشود.
من به جوانها توصیه میکنم به جای اینکه به خاطر پول درآوردن دنبال کار باشید بیشتر به خاطر چیز یاد گرفتن دنبال کار بگردید قبل از اینکه حرفه خاصی را انتخاب کنید و قبل از آنکه«که در چرخه بازی من بدو آهو بدو »گرفتار شوید به راهی که میخواهید در آن قدم بگذارید دقیق نگاه کنید. هنگامی که با بزرگترهایی صحبت میکنم که دلشان میخواهد پول بیشتری گیر بیاورند همیشه یک چیز را به آنها توصیه میکنم و آن هم اینکه از زندگی و آینده خود تصویر درشتی را ترسیم کنند و به جای اینکه سادگی به خرج بدهند و فقط روی پول و امنیت فکر کنند که در جای خود مسائل مهمی هستند کار دومی را پیدا کنند که مهارتهایی را به آنها یاد میدهد. من غالبا به آنها توصیه میکنم که اگر میخواهندمهارتهای فروشندگی را یاد بگیرند به شرکتهای شبکه ای بازار یابی های چند سطوحه میگویند مراجعه کنند. در بعضی از این شرکتها برنامه های آموزشی فوق العاده ای تدریس میشود که به افراد یاد میدهند بر ترس از شکست و جواب نه شنیدن که یکی از عمده ترین علل عدم موفقیت است غلبه کنند. یادگیری وآموزش در دراز مدت مهمتر از پول است وقتی به آنها این حرف را میزنم معمولامیگویند «این کار دردسر زیادی داره»یا «من فقط دلم میخواد کاری رو بکنم که دوست دارم» درجواب این جمله که «این کار دردسر زیادی داره» میگویم «پس دلت میخواد یک عمر کار کنی و 50% از درامدت رو به دولت بپردازی؟»و در جواب جمله بعدی میگویم«من هم دلم نمیخواد به کلاس ورزش بروم ولی این کار رو میکنم چون دلم میخواد سالم بمونم و زیاد عمر کنم.»
اما برای آن گروه از شما که وقتی تلاش برای یاد گرفتن مطالب جدید عنوان میشود خودشان را به بی خیالی میزنند این توصیه را دارم«زندگی بسیار شبیه کلاس ورزش رفتن است سخت ترین بخش آن تصمیم برای رفتن به آنجاست هنگامی که توانستید از این مرحله عبور کنید باقی کار آسان میشود . »بسیاری از روزها میترسیدم به کلاس ورزش بروم اما به محض اینکه میرفتم و شروع به انجام حرکات ورزشی میکردم لذت میبردم موقعی که حرکات را انجام میدادم همیشه از اینکه خود را وادار کرده بودم به آنجا بروم لذت میبردم.
دنیا پر است از آدمهایی که فقیر هستند .اغلب آن ها یا فقیرند و یا در مخمصه ها ی مالی دست و پا می زنند ویا بسیار کمتر از آنچه که در توان دارند پول در می آورند.علت این مشکل در دانسته های آن ها نیست بلکه به آنچه نمیدانند مربوط می شود. همه ی آنها تلاش می کنندتخصص بالاتری داشته باشند تا بتوانند همبرگر بهتری بپزند در حالیکه باید مهارتشان را در فروش وعر ضه ی کالا بالا ببرند. شاید مک دونالد بهترین تهیه کننده ی همبرگر نباشد ولی در فروش، عرضه و تحویل یک همبرگر معمولی با رعایت اصول اولیه بهترین است.
پدر بی پول من می خواست که من متخصص بشوم. او فکر می کرد برای پول بیشتردر آوردن باید تخصص بالاتری داشت. حتی بعد از این که از طرف فرماندار هاوائی به او گفتند که دیگر نمی تواند در آنجا به کارش ادامه بدهد او همچنان مرا تشویق می کرد تا تخصص بالاتری بگیرم. پدر تحصیل کرده سپس عهده دار اداره اتحادیه معلمان شد و همه سعی خود را صرف حمایت بیشتر و کسب منافع فزونتر برای این قشر فوق العاده ماهر و متخصصان تحصیلکرده کرد . ما غالبا در باره این موضوع بحث میکردیم ولی من میدانم که او هرگز نپذیرفت که اگر تخصص فرد بالاتر برود نیاز او به حمایت اتحادیه ها بیشتر میشود . او هرگز متوجه نشد که هرچه بیشتر متخصص شوی بیشتر اسیر تخصص ات خواهی شد .
پدر پول دارم من و مایک را نصیحت می کرد که خودمان را «همه جوره تربیت کنیم.»بسیاری از شرکت ها هم همین کار را می کردند.آن ها یک دانشجوی باهوش را از دانشکده ی بازرگانی پیدا و او را «همه جوره تربیت می کردند» تا روزی بتواند شرکت را اداره کند. به همین دلیل این دانشجویان باهوش فقط در یک جنبه آمووزش نمی دیدند بلکه از اداره ای به اداره دیگر منتقل می شدند تا همه فوت وفن های کار را یاد بگیرند.
ثروتمندان اغلب فرزندان خود را به همین شیوه آموزش می دهند.
به این شکل فرزندان آنها به طور کلی در باره تمام جنبه های کار واین که اداره های گوناگون چگونه باهم کار می کنند وچه ارتباطی با هم دارند اطلاعاتی کسب میکنند.
برای نسل جنگ جهانی دوم از شرکتی به شرکتی رفتن کار «بدی» بود. امروزه انجام چنین کاری نهایت هوشیاری تلقی می شود. دردوره ای که آدم ها سعی میکنند به جای به دست آوردن تخصص بالا از شرکتی به شرکت دیگر بروند چرا به جای «بیشتر پول در آوردن» دنبال «بیشتر یادگرفتن» نباشیم؟ ممکن است این شیوه درکوتاه مدت درآمد کمتری داشته باشد ولی در دراز مدت سود بالایی را نصیب شما میکند.
اصلی ترین مهارت های مورد نیاز برای موفقیت عبارتند از:
1.مدیریت نقدینگی.
2.مدیریت سیستم ها(شامل خودتان و زمانی که با خانوادتان میگذرانید.)
3.مدیریت افراد .
مهمترین مهارت های تخصصی مهارت فروش وبازاریابی هستند.این مهارت یعنی توانایی فروش کالابه دیگران ، ارتباط با بقیه اعم از فروشنده، کارمند،رئیس، همسر یا فرزند. این اساسی ترین مهارت برای رسیدن به موفقیت است. در واقع مهارتهای ارتباطی از قبیل نوشتن ،صحبت کردن و مذاکره با دیگران است که برای یک زندگی موفقیت آمیز حیاتی هستند.این یکی از آن مهارت هایی است که من دائما روی آن کار میکنم و دوره های مختلفی را در این زمینه میگذرانم و نوارهای آموزشی متعددی را برای زیاد کردن اطلاعات خود میخرم.
برای اینکه بتوانیم فروشنده و بازاریاب خوبی باشیم لازم است که معلم خوبی باشیم . بری اینکه واقعا بتوانیم ثروتمند شویم باید بتوانیم در عین حال که به دست می آوریم همان طور هم ببخشیم .در مورد مشکلات مالی یا حرفه ای معمولا فقدان بخشیدن و دریافت کردن در میان است. من بسیاری از افراد را میشناسم که چون نه شاگرد خوبی هستند و نه معلم خوبی فقیرند.
هردو پدر من آدم های بخشنده ای بودند رویه ی هر دوی آنها این بود که ابتدا ببخشند .تدریس ،یکی از روش های آنها برای بخشیدن بود .آنها هرچه بیشتر میبخشیدند بیشتر دریافت میکردند ولی بین بخشش آنها یک تفاوت بارز وجود داشت.پدر ثروتمندم پول زیادی را به کلیسا،بنیادهای خیریه و بنیادی که خودش تاسیس کرده بوده میبخشید. او میدانست که برای به دست آوردن پول باید آن را بخشید. بخشیدن پول یکی از رمزهای اغلب خانواده های بزرگ ثروتمند است.
پدر تحصیل کرده من همیشه میگفت:«موقعی که پول اضافی دارم میبخشم.»مشکل اینجا بود که پول او اضافی نمی آمد بنابراین دائما سخت کار میکرد تا پول بیشتری به دست بیاورد در حالی که باید روی قانون مهمتر پول که «ببخش تا به دست بیاوری»
متمرکز میشد نه اینکه «دریافت کن بعد ببخش »را شعار خود قرار بدهد.
در نتیجه من آمیخته ای از این دو پدر از کار درآمدم . بخشی از وجود من یک سرمایه دار بسیار با اراده شد که از بازی پول درآوردن خوشش می آمد و بخش دیگرم معلمی بسیار مسئول از کار درآمد که عمیقأ از فاصله بین داراها و ندارها زجر میکشید . من شخصأنظام آموزشی سنتی را مسئول افزایش این فاصله طبقاتی میدانم.
غلبه بر موانع
از زمانی که آدم ها مطالعه میکردند و از نظر مالی با سواد می شدند برای رسیدن به استقلال مالی با موانع بی شماری روبه رو بودند . بر سر راه افرادی که آموزش مالی دیده اند پنج عامل عمده وجود دارد که باز هم نمیگذارند آنها بتوانند ستون دارائی های خود را بسط بدهند .ستون دارائی هایی که میتواند مبلغ هنگفتی از نقدینگی را تولید کند. این پنج دلیل عبارت اند از:
1.ترس
2. بدبینی
3.تنبلی
4.عادات غلط
5.تکبر
1.غلبه بر ترس از دست دادن پول. در همه عمرم کسی را ندیده ام که واقعا دوست داشته باشد پول از دست بدهد و در تمام طول این سالها هرگز با آدم ثروتمندی رو به رو نشده ام هرگز پول از دست نداده باشد ولی با آدم های فقیر زیادی روبه رو بوده ام که هرگز یک پول سیاه را هم ازدست نداده اند… به این میگویند سرمایه گذاری.
ترس پول از دست دادن ترسی واقعی است همه آدمها دچار این ترس هستند حتی پولدارها.ولی ترس مشکل قضیه نیست. مهم این است که ترس را چه طور اداره کنیم مهم این است که با از دست دادن چه طور کنار بیایید . مهم این است که چه طور شکستی را که در زندگی فرد تفاوت هایی را ایجاد میکند اداره کنیم. این رویکرد نه فقط برای پول که برای هر مسئله ای در زندگی مصداق دارد.تفاوت اولیه بین یک فرد فقیر و یک فرد غنی این است که آنها چگونه میتوانند ترس را کنترل کنند.
پدر پولدار من میدانست که من درمورد پول دچار نوعی ترس بی دلیل هستم.او میگفت:«بعضی از آدمها از ما میترسند و بعضی هم میترسند پولشان را از دست بدهند .ترس هر دوی اینها بی اساس است.»راه حل او برای رهایی از ترس «ضرر مالی»که ترسی کاملا بی اساس است این بود «اگر از ریسک کردن میترسی هر چه زودتر ریسک کن»اما اگر زیاد وقت ندارید و میخواهید زودتر بازنشسته شوید تکلیف چیست؟چطور میخواهید ترس ناشی از ضرر وزیان مالی را کنترل کنید ؟
پدر بی پول در این مورد هیچ کاری نکرد او خیلی راحت از موضوع طفره رفت و نخواست در باره اش بحث کند.
برخلاف او پدر پولدارم به من توصیه کرد مثل تگزاسی ها عمل کنم.او همیشه میگفت:از تگزاسی ها خوشم می آید .توی تگزاس همه چیز بزرگتره. تگزاسی ها موقع برنده شدن جایزه بزرگی میگیرند و وقتی میبازند درست و حسابی میبازند.
پرسیدم :از باختن خوششون میاد؟
حرف من این نیست هیچ کس از باختن خوشش نمیاد تو به من یک بازنده خوشحال نشون بده ومن به تو یه بازنده نشون میدم چیزی که برای من جالبه نحوه برخورد تگزاسی ها در مقابل ریسک،پاداش و شکست.اینکه چطور زندگیشونو اداره میکنن برای من جالبه.اونها بزرگ زندگی میکنن نه مثل اغلب مردم اطراف ما که وقتی نوبت به پول میرسه مثل سوسک زندگی میکنن سپس پدرم در این باره توضیح داد و گفت:نکته ای که تو برخورد با تگزاسی ها واسه من جالبه اینه که وقتی برنده میشن افتخار میکنن و وقتی میبازن لاف میزنن.تگزاسی ها ضرب المثلی دارند که میگه«اگه قراره ورشکست بشین درست وحسابی بشین»اونا زیر این بار که یک پنی ببازند نمیروند مردم طراف ما حسابی از ضرر مالی میترسن اونها برای باختن حتی یک پنی هم ندارن.
او دائما به من و مایک گوشزد میکرد که علت شکست اغلب مردم این است که میخواهند همه کارهارا با ایمنی صددرصد انجام بدهند و ریسک نکنند .او همیشه میگفت:«مردم به قدری از باختن میترسند که بالاخره هم می بازند .
من در تجربه های شخصی خودم به این نتیجه رسیده ام که پیروزی همیشه حاصل یک شکست است .من قبل از اینکه دوچرخه سواری یاد بگیر بارها وبارها زمین خوردم.
بنابراین برای اغلب آدمها رنج ناشی از فقدان پول بسیار بیشتر از شادمانی ثروتمند بودن است.تگزاسی ها ضرب المثل جالب دیگری هم دارند که میگوید«همه ی مردم دلشان میخواهد به بهشت بروند اما هیچ کس دلش نمیخواهد بمیرد.»همین وضع را آدم هایی دارند که میخواهند پولدار شوند ولی از ضرر مالی میترسند .
امروز میتوانم بگویم از میان جملاتی که پدر پولدارم گفت اینها بیشتر از بقیه برایم ارزش دارند«تگزاسی ها روی گور شکست هاشون عزاداری نمیکنند بلکه از شکست درس میگیرند و اونارو به فرصت تبدیل میکنند. شکست باعث میشه که تگزاسی ها برای رسیدن به پیروزی انگیزه بیشتری پیدا کنند اما فقط تگزاسی ها نیستند که میتونن از این روش استفاده کنند. همه آدم های برنده شیوه شون همینه. شکست الهام بخش برنده ها و شکست دهنده بازنده هاست و این بزرگترین راز برنده هاست.
این رازی است که بازنده هانمی دانند . مهمترین راز برنده ها این است که شکست مقدمه پیروزی است و پیروزی یعنی نترسیدن از شکست. حرف فرانک تارکنتون را تکرار کننیم که«پیروزی یعنی نترسیدن از شکست.» آدم هایی چون فرانک تارکنتون از شکست نمی ترسیدند چون می دانند که هستند.آن ها از شکست متنفرند بنابراین میدانند که شکست فقط به آنها الهام می دهد که بهتر شوند. بین نفرت از شکست و ترس از آن تفاوت بسیار است. بسیاری از مردم به دلیل ترس از فقدان پول آن را از دست می دهند و معمولا دو برابر دیگران هم از دست می دهند.آنها از نظر مالی سعی می کنند زندگی امن وبی خطری رابرای خود دست و پا کنند خانه های بزرگ و ماشین های گران می خرند اما سرمایه گذاری کلان نمیکنند. دلیل اصلی بیش از 90% مشکلات آمریکائی ها این است دائما به فکر آنند که پول از دست ندهد هرگز سعی نکرده اند برنده شوند.
2.غلبه بر شک و بد بینی. آسمان تپید….. آسمان دارد می تپد! اغلب ما قصه «(جوجه کوچولو» را بلدیم. او به طرف انباری می رود و فریاد کنان حادثه ای شوم را خبر می دهد. همه ما آدم هایی را که به این شیوه رفتارمیکنندرا می شناسیم منتهی همگی یکی یک دانه از این«جوجه کوچولو ها» را در خود داریم.
اظهار نظر های شک بر انگیز گاهی به قدری شدید میشوند که عملا جلوی کار کردن ما را میگیرند.گاهی دچار احساسات هولناک میشویم.گاهی از خواب و خوراک می افتیم و نمیتوانیم پیشرفت کنیم بنابراین ترجیح میدهیم سرجای خودمان بمانیم و به سرعت فرصتها را از دست میدهیم .ما میبینیم که زندگی پیش میرود ولی قدرت حرکت نداریم و انگار مانعی جلوی پایمان باشد سرجایمان ثابت میمانیم . همه ما دست کم یک بار چنین وضعیتی را از سر گذرانده ایم.
حرف من این است که این تردیدها و بدبینی ها هستند که اغلب مردم را فقیر نگه میدارند و آنها را وادار به محافظه کاری میکنند.دنیای واقعی منتظر شماست تا ثروتمند شوید .همانطور که قبلا هم گفتم برای خلاص شدن از چرخه باطل زندگی نیازی به تحصیلات بالا نیست ولی آن تردیدها اغلب آدمها را فلج میکنند.
پدر پولدارم میگفت:«بدبین ها هیچوقت برنده نمیشوند.ترس کنترل نشده بدبینی ایجاد میکند .بدبین ها ایراد میگیرند
برنده ها تحلیل میکنند.»این شعار محبوب پدر پولدارم بود.پدر پولدرم توضیح میداد که ایراد گرفتن چشم انسان را کور میکند در حالی که انتقاد چشم آدمی را میگشاید. تجزیه و تحلیل به انسانها این امکان را میدهدتاموقعیت هایی راببینند که دیگران از دست میدهند و پیدا کردن آنچه که دیگران از دست میدهند،کلید موفقیت است.
بنابراین هروقت میشنوم که افراد به جای چیزهایی که می خواهند روی« نمیخواهم ها» تکیه میکنند متوجه میشوم که صدای داخل مغزشان خیلی بلند است .جوجه کوچوله ی ذهنشان بر اوضاع مسلط شده و دائما دارد فریاد میزند «آسمون داره میاد پایین»بنابراین از نمیخواهم ها پرهیز نمیکنند و هزینه گزافی را میپردازند این جور آدمها شاید هرگز در زندگی به خواسته هایشان نرسند.
پدر پولدار من برای نگاه کردن به جوجه کوچولو راهی نشانم داد و گفت:«همون کاری رو بکن که کنل ساندرز کرد»او در سن66سالگی کارش را از دست داد و با مقرری تأمین اجتماعی زندگی میکرد .این پول کافی نبود .او در اطراف کشور به راه افتاد تا دستور پخت ابداعی خودش را برای مرغ بریان بفر و قبل از اینکه کسی به او بله بگوید 1009بار جواب رد شنید .به این ترتیب او در سنی که دیگران دست از کار میکشند و باز نشسته میشوند مولتی میلیونر شد پدر پولدارم گفت «ساندرز مردی جسور،قوی و با اراده بود.»
بنابراین هروقت دچار تردید میشوید و ترس بر وجودتان چنگ میزند همان کاری را با جوجه کوچولوی وجودتان بکنید که سرهنگ ساندرز کرد .او جوجه کوچولویش را سرخ کرد !
3.تنبلی.آدمهایی که سرشان شلوغ است معمولا تنبل ها هستند. ما درباره آدمهای پر مشغله و گرفتار که دائما دنبال معاش هستند تا برای خانواده خود زندگی راحتی را فراهم آورند چیزهای زیادی شنیده ایم .آنها ساعات زیادی را در دفتر کار خود میمانند و روزهای تعطیل هم کارشان را باخود به خانه می آورند اما یک روز که به خانه برمیگردند می بینند کسی در خانه نیست و زن و فرزندشان رفته اند.آنها میدانستند که با همسرشان مشکل دارند ولی به جای اینکه دنبال ایجاد یک رابطه محکم و قوی با او باشند خودشان را مشغول کارشان کردند در نتیجه هنگامی که همسرشان آنها را ترک میکند بازدهی کارشان کم میشود و بعد هم آن را از دست میدهند.
این روزها من با آدمهایی روبرو میشوم که به قدری خودشان را مشغول کار کردندکه وقت ندارند از ثروتشان نگه داری کنند. همین طور هم آدمهایی را میشناسم که از شدت کار نمیتوانند به سلامتیشان برسند .علت این است که آنها خودشان را سخت مشغول نگه میدارند تا از چیزهایی که دوست ندارند با آنها روبذو شوند فرار کنند.لازم نیست کسی این حرف را به آنها بزند چون خودشان در اعماق وجودشان این را میدانند واقعیت این است که اگر هم به آنها یادآوری کنید عصبانی میشوند.
راه مقابله با تنبلی چیست؟یک کمی زیاده طلبی!اغلب ما تصور میکنیم زیاده طلبی چیز بدی است .مادرم همیشه میگفت:آدمهای زیاده طلب آدمهای بدی هستند.با این وجود همه ی آدمها در عمق جودشان از چیز های جدید ،زیبا و هیجان انگیز خوشش می آید.پدر و مادرها غالبأ برای مهار این اشتیاق و هیجان روش هایی را پیدا میکنند و با نسبت دادن زیاده طلبی به گناه آن را سرکوب می کنند.
پدر پولدارم گفتن جمله «از عهده اش بر نمیایم را ممنوع کرده بود» اما در ممنزل پدری بی پولم این تنها جمله ای بود که دائما میشنیدم.پدر پولدارم به جای گفتن این جمله از بچه هایش میخواست که دائما بگویند «چه طوری میتونم از پس این کار بر بیام»دلیل او هم این بود که تکرار جمله «از عهده اش برنمیایم »مغز را فلج میکند و جایی برای فکر باقی نمیگذارد اما جمله «چه طوری میتونم از پس این کار بربیام»ذهن را باز و تفکر منطقی را ممکن میسازد . از همه مهمتر این که او اعتقاد داشت جمله،من از عهده اش بر نمیایم،یک دروغ بزرگ است وانسان عمیقا این نکته را میداند،او میگفت:«روح انسان بسیار بسیار قویه میدونه چه طوری از عهده هر کاری بربیاد» با داشتن ذهن تنبلی که دائما میگوید از عهده اش بر نمیایم در درون انسان جنگی در میگیرد. روح انسان عصبانی میشود و ذهن تنبل اوباید به نوعی از دروغ خود دفاع کند .جمله من از عهده اش برنمیایم با خود اندوه و افسردگی می آورد .احساس ناتوانی و درماندگی انسان را نا امید و نهایتأ افسرده میکند.«بی تفاوت بودن هم یکی دیگر از نتایج به کار بردن این جمله است. به جای آن عبارت چه طوری میتونم از پسش بر ببایم برای انسان یک ذهن قوی و یک روحیه ی پویا را به همراه می آورد.
اختراعات جدید به این دلیل به وقوع میپیوندند که ما دنبال چیزهای بهتری هستیم.ما به مدرسه میرویم و سخت درس می خوانیم چون چیزهای بهتری را میخواهیم بنابراین هروت احساس کردید که دارید از انجام کاری که میدانید باید انجام بدهید طفره میروید تنها چیزی که باید از خود بپرسید این است که «واسه من چه فایده ای داره؟»یک کمی زیاده طلب باشید چون بهترین درمان تنبلی است.
4.عادات. زندگی تک تک ما بیشتر از آنکه بازتاب تعلیم و تربیتمان باشد آیینه ی عادات ماست.
5.تکبر. تکبر یعنی خود بینی به اضافه غفلت.پدر پولدارم اغلب به من میگوید«چیزهایی که میدونم باعث میشن پول دربیارم ،چیزهایی که نمیدونم بعث میشن پول از دست بدم.هر وقت گرفتار تکبر میشم پول از دست میدم چون وقتی تکبر دارم واقعا باور میکنم که اونچه که نمیدونم مهم نیست.»
من متوجه شدم که بسیاری از آدمها نادانیشان را پشت نقاب تکبر پنهان میکنند.این مسئله معمولا هنگامی که درباره صورتهای مالی با حسابدارهایا سایر سرمایه گذاری ها صحبت میکنم پیش می آید.
انها معمولا سعی میکنند سرو صدا راه بیندازند و کارشان را پیش ببرند .کاملا برایم روشن است که آنها نمیدانند درباره چه چیز حرف میزنند.آنها دروغ نمیگویند ولی راست هم نمیگویند.
شروع به کار
در پاسخ به این سوال که «چطور شروع کنم؟»پیشنهاد میکنم فرآیندی را که گام به گام و هر روز طبق آن پیش رفتم دنبال کنید.پیدا کردن معامله های عالی کار واقعا آسانی است .این را به شما قول میدهم .درست مثل دوچرخه سواری است.پس از کمی تلو تلو خوردن راحت میشود.
برای پیدا کردن معامله های میلیون دلاری باید از شم مالی خود بهره بگیریم. من معتقدم که همه ما در درونمان یک نابغه مالی داریم .مشکل اینجاست که نابغه مالی ما خواش برده و منتظر است تا او را بیدار کنیم .او خوابش برده چون فرهنگ ما به ما اقا کرده است که عشق به پول ریشه همه شرارتهاست.
این فرهنگ تشویقمان کرده است تا شغلی پیدا کنیم تابتوانیم پول دربیاوریم ولی فراموش کرده به ما یاد بدهد که چطور میشود کاری کرد که پول برای ما کار کند .این فرهنگ به ما یاد داده تا درباره آینده مالی خود نگران نباشیم چون شرکتمان و یا دولت در روزهای بازنشستگی از ما حمایت خواهند کرد. به هر حال که فرزندان ما که در نظام آموزشی مشابهی آموزش دیده اند موقعی که درسشان تمام شود متوجه میشوند که عجب اشتباهی کرده اند.هنوز هم پیام فرهنگ ما این است که سخت کار کن پول دربیاور و سپس آن را خرج کن و وقتی هم که پول کم آوردی بیشتر وبیشتر قرض کن.
من برای تقویت شم مالی و توانایی ذاتی شما موارد زیر را پیشنهاد میکنم.اینها توانایی هایی هستند که جز شما کسی برآنها کنترل ندارد.
1.من به دلیلی بزرگتر از واقعیت نیاز دارم:قدرت روح.
اگر از اغلب مردم بپرسید که آیا دوست دارند ثروتمند و یا از نظر مالی آزاد باشند جوابشان حتما بله است.ولی واقعیت چیز دیگری است.این راه بسیار طولانی و پر از تپه هایی استباید از آنها بالا رفت.راحت تر این است که فقط برای پول کار کنید و مازاد را به دست کسی که برایتان سهام میخرد بدهید.
یک دلیل یا یک هدف ،ترکیبی از «میخواهم ها»و «نمیخواهم ها» است.وقتی مردم از من میپرسند از من میپرسند که به چه دلیل میخواهم پولدار شوم جواب میدهم که دلیلش احساس عمیقی از «خواستن ها»و «نخواستن ها»ست.
همانطور که گفتم دلم میخواهد بگویم که این کار آسان بود.
آسان نبود ولی سخت هم نبود .اما بدون یک دلیل یا هدف قوی هر چیزی در زندگی سخت است.
اگر یک دلیل قوی ندارید عاقلانه نیست که بیشتر تحصیل کنید به نظر کار بسیار سختی است.
2.انتخاب روزانه:قدرت انتخاب. این دلیل اصلی تمایل مردم به زندگی در یک کشور آزاد است .ما میخواهیم قدرت انتخاب داشته باشیم.
از نظر مالی با هر دلاری که به دستمان میرسد ما حق انتخاب داریم.فقیر پولدار یا متوسط بودن.عادات خرج کردن ما معلوم میکند چه کسی هستیم آدمهای فقیر عادات مصرفی فقیرانه ای دارند.
3.دوستانتان را بادقت انتنخاب کنید:قدرت تشریک مساعی
اول از همه این که من دوستانم را براساس موقعیت های مالیشان انتخاب نمیکنم. من دوستانی دارم که واقعا قسم خورده اند همیشه فقیر بمانندو در عین حال دوستانی دارم که هر سال میلیون ها دلار پول درمی آورند نکته مهم این است که من از همه آنها نکاتی را یاد میگیرم وآگاهانه تلاش میکنم که این نکات را بیاموزم .
من دوستان زیادی دارم که در طول مدت کوتاهی میلیاردها دلار پول به دست می آورند .سه نفر از آنها پدیده مشابهی را گزارش می کنند:دوستانی که پول ندارند هرگز نمی آیند و از آنها نمیپرسند که چه کرده اند ولی برای دو کار نزد آنها می آیند
.1.قرض گرفتن
2.کار.
هشدار:به حرف آدم های فقیر گوش ندهید. من چنین دوستانی دارم و واقعا از ته دل هم دوستشان دارم اما آنها «جوجه کوچولو»هستند و موقعی که صحبت پول به میان بیاید و مخصوصا از آنها بخواهند که سرمایه گذاری کنند.از نظر آنها همیشه اسمون داره میاد پایین.آنها همیشه آماده اند برایت توضیح دهند که چرا کاری شدنی نیست .اشکال کار در این است که بعضی از آدم ها به حرف اینها گوش میدهند .آنها همان کسانی هستند که اطلاعات نا امید کننده و بد بینانه را میپذیرند و آنها هم «جوجه کوچولوهای»بی دست و پایی هستند.
سرمایه گذاران باهوش دنبال بازارهایی که وقت معینی دارند نمیگردند.آنها اگر یک موج را از دست بدهند دنبال موج بعدی میگردند و خو دشان را با شرایط تطبیق میدهند. اینکه چرا این کار برای اغلب سرمایه گذار ها سخت است به این دلیل است که آنچه محبوب همگان نیس آنها را میترساند.سرمایه گذاران ترسو مثل بزهایی هستند که دنبال گله راه می افتند و یا زیاده طلبی آنها زمانی آنها را به مسیر درست سوق میدهدکه سرمایه گذاران عاقل سودشان را برده اند و رفته اند.سرمایه گذاران عاقل موقعی سرمایه ای را میخرند که محبوب نیست.آنها میدانند هنگام خرید سود کرده اند و نه موقع فروش.آنها صبورانه منتظر میمانند.
4.در مورد یک فرمول مهارت پیدا کنید سپس سراغ فرمول بعدی بروید:قدرت یادگیری سریع.اغلب ما ای ضرب المثل را شنیده ایم که «انسان همان چیزی است که میخورد.» من در این مورد تفسیر دیگری هم دارم.«انسان همانی میشود که میخواند» به عبارت دیگر مراقب چیزی که میخوانید و یاد میگیرید باشید چون ذهن انسان بسیار قدرتمند است و هرچیزی را که در آن قرار میدهید میگیرد.
هنگامی که نوبت به پول میرسد افراد معمولا فرمولی را که در مدرسه یاد گرفته اند به کار میبرند و آن هم کار کردن برای پول است.این فرمول این روزها در همه جای دنیا به کار گرفته میشود به همین دلیل است که هرروز میلیونها نفراز خواب بیدار میشوندسر کار میروند پول درمی آورند هزینه های ماهانه شان را میپردازند پول در حساب جاریشان میریزند که بتوانند چک هایشان را بپردازند کمی سهام میخرند و باز سرکار میروند و این چرخه دائما ادامه پیدا میکند.
من همیشه دنبال فرمول سریعتر میگردم و به همین دلیل بر اساس برنامه ای دقیق و منظم هرروز بیشتر از پولی که بقیه در تمام طول زندگیشان در می آورند درآمد کسب میکنم.
و اما نکته ای دیگر.در دنیای بسیار متغیر امروز چندان مهم نیست که چه میدانیم زیرا دانسته های ما به سرعت کهنه میشوند بلکه نکته مهم این است که با چه سرعتی میتوان نکته های جدید را یاد گرفت.روی این مهارت قیمت نمیتوان گذاشت.
ارزش این ماهرت در آن است که فرمول یا دستورالعمل را سریعی را پیدا کنیم به شرط اینکه برای به دست آوردن پول به چنین فرمولی اعتقاد داشته باشید . روش سخت کار کردن برای پول درآوردن دیگر کهنه شده است و به درد دوره غار نشینی میخورد.
5.اول به خودتان بپردازید: قدرت خویشنداری.اگر نمی توانید خودتان را مهار کنید برای پولدار شدن تلاش نکنید.
ابدا عاقلانه نیست که سرمایه گذاری کنید پول دربیاورید و بعد آن را به باد بدهید. همین بی ارادگی و فقدان خویشتنداری است که باعث میشود بسیاری از کسانی که در قرعه کشی ها برنده میشوند ناگهان ورشکسته میشوند و دارو ندار خود را از دست بدهند.هکین فقدان خود_انضباطی است که باعث میشود افرادی که ناگهانی ترفیع میگیرند بلافاصله ماششین جدیدی بخرند و یا به سفر دریایی بروند.
نمیتوان گفت کدامیک از ده مرحله مهمتر است ولی این مرحله اگر پیشاپیش برای شما ملکه نشده باشد از همه مشکل تر است.
به جرئت میتوانم بگویم که فقدان خود انضباطی شخصی تعیین کننده ترین عامل تمایز بین طبقات فقیر، ثروتمند و متوسط است.
خیلی صاف و پوست کنده بگویم کسانی که صبر ندارند و نمی توانند در مقابل فشارهای مالی مقاومت کنند هرگز ثروتمند نخواهند شد .همان طور که قبلا هم اشاره کرده ام «زندگی انسان را به این سو و آن سو میبرد.»و البته این اتفاق به دلیل آنکه آدمهای اطراف شما قلدر هستند نمی افتد بلکه به دلیل این پیش می آید که شما بی اراده هستید .آدمهای قوی ومقاوم اغلب بر آدمهای بی صبر و دستپاچه غلبه میکنند.
6.به واسطه ها خوب پول بدهید:قدرت راهنمایی خوب.اغلب میبینیم افراد تابلوهایی با این مضمون را در مقابل خانه هایشان نصب کرده اند«فروش بدون واسطه»یا این روزها می بینیم که خیلی ها ادعا میکنند که «واسطه با تخفیف»هستند.
پدر پولدارم به من یاد داد که عکس این رویه را در پیش بگیرم.او معتقد بود که باید به آدمهای کارشناس خوب پول داد و من هم این خط مشی را در پیش گرفتم.این روزها من وکلا ،حسابدارها،کارگزاران معاملات املاک و کارگزاران سهامی دارم که دستمزد بالیی بسیار بالایی میگیرند .چرا؟ چون اگر افرادی که با آنها کار میکنید متصص باشند خدمتشان شما را پولدار خواهد کرد و هر چه شما بیشتر پولدار شوید من پولدارتر میشوم.
ما در عصر اطلاعات زندگی میکنیم .اطلاعات بسیار با ارزش است. یک کارگزار خوب میتواند به شما اطلاعات درست بدهد و در عین حال برای شما فرصت آموزش دیدن را فراهم کند.
من کارگزاران زیادی دارم که دلشان میخواهند این کارها را برای من بکنند.موقعی که پول کمی داشتم یا پول نداشتم آنها خیلی چیزها را به من یاد دادند و هنوز هم با بعضی از آنها رابطه دارم.
یک کارگزار خوب باعث میشود که در وقت صرفه جویی کنم وهم برایم پول درمی آورد .یک کارگزار چشم و گوش بازار است .
آنها هر روز آنجا هستند در حالی که من ناچار نیستم آنجا باشم. آدمهایی که خودشان خانه هایشان را میفروشند چندان قدر وقتشان را نمیدانند .چرا باید شندر غاز پول صرفه جویی کنم وقتی که میتوانم از وقتم برای بیشتر پول درآوردن یا بودن در کنار کسی که دوستشان دارم استفاده کنم؟خیلی خنده دار است که انسان های فقیر یا طبقه متوسط روی دادن 15 تا 20 درصد انعام به گارسون های رستوران هایی که حتی خدمات خوبی هم ارائه نمیدهند اصرار میکنند ولی از دادن 3تا7 درصد به کارگزارانی که کارشان را راه می اندازند گلایه میکنند .آنها از دادن انعام به آدمهایی که در ستون هزینه ها جا میگیرند و پرداخت پول به آدمهای کله شقی که در ستون دارائی ها حضور دارند لذت میبرند این کار از نظر اقتصادی هوشمندانه نیست.
کارگزاری را استخدام کنید که ته دلش با شما همسو باشد. بسیاری از کارگزارها وقتشان را صرف آموزش دادن به شما میکنند و اینها بهترین دارائی هایی هستند که شما میتوانید داشته باشید .فقط کافی است آدم با انصافی باشید تا اغلب آنها هم در قبال شما منصف باشند.
7.یک بخشنده سرخپوست باشید:این یعنی قدرت پس گرفتن داشته باشید.هنگامی که اولین ساکنان سفید پوست به امریکا آمدند از دیدن رویه فرهنگی سرخپوستان امریکایی یکه خوردند.اگر یکی از آنها سردش بود سرخپوستها لحافافشان را به او میدادند سفید پوستها خیال میکردند این روانداز یک هدیه است موقعی که سرخپوستها میخواستند که آن را پس بگیرند احساس میکردند به آنها توهین شده است.سرخپوستها هم وقتی متوجه شدند که سفید پوستها نمیخواهند رو انداز را برگردانند عصبانی میشدند .از همین جا اصطلاح«بخشنده سرخپوست»که مطلقا یک سوء تفاهم فرهنگی است رواج پیدا کرد. بنابراین سرمایه گذاران عاقل باید بیشتر به بازگشت سود سرمایه فکر کنند زیرا این پولی است که هنگام بازگشت پول به صورت رایگان نصیب فرد میشود .به این میگویند شم اقتصادی.
8.دارائی ها با خودشان چیزهای لوکس و تجملاتی می آورد:قدرت تمرکز.ما به مدرسه میرویم تا تخصص پیدا کنیم و بتوانیم برای پول کار کنیم باز هم تأکید میکنم بهتر است یاد بگیریم کاری کنیم که پول برای ما کار کند.
من مثل هرکس دیگری از تجملات زندگیم لذت میبرم .فرق من با بقیه این است که آنها قرض میکنند و وسایل لوکس میخرند و این یعنی تله ی همرنگ دیگران شدن!من موقعی که تصمیم میگیرم اتومبیل پورشه بخرم ساده ترین کار این است که به رئیس بانکم تلفن کنم و وام بگیرم.من به جای اینکه روی ستون هزینه هایم متمرکز شوم بر ستون دارائی هایم تکیه میکنم.من به عنوان یک عادت از اشتیاقم برای مصرف استفاده میکردم تا از نبوغ مالیم در جهت سرمایه گذاری استفاده کنم.
هرچه زودتر خودتان و کسانی را که دوستشان دارید آموزش بدهید که بتوانند پول را مدیریت کنند بهتر است.پول قدرت عظیمی دارد .متأسفانه اغلب آدمها از این قدرت علیه خود استفاده میکنند .اگر سواد مالی فرد پایین باشد پول بر او تسلط پیدا میکند و از او باهوش تر خواد بود و فرد ناچار میشود یک عمر برای او کار کند.
برای اینکه بتوانید یه پول آقایی کنید باید از او باهوش تر باشید به این ترتیب پول در خدمت شما خواهد بود و از شما اطاعت خواهد کرد و به جای اینکه برده او شوید اربابش میشوید.به این میگویند شم اقتصادی و نبوغ مالی..
9. نیاز به قهرمانان:قدرت اسطوره.قهرمان ها فقط به ما الهام نمیدهند.آنها کاری میکنند که هر کاری آسان به نظر رسد.همین آسان کردن کارهاست که مارا مجاب میکندکه مثل آنها بشویم«اگه اونا میتونن این کارو بکنن پس ماهم میتونیم» هنگامی که نوبت به سرمایه گذاری میرسد خیلی ها کاری میکنند که این کار دشوار به نظر برسد. به جای آنها قهرمانانی را پیدا کنید که شیوه شان طوری است که این کار آسان به نظر میرسد.
10.آموزش بدهید تا دریافت کنید:قدرت بخشیدن.هردو پدر من معلم بودند پدر پولدارم درسی به من آموخت که در تمام طول زندگی با خود همراه داشته ام و آن هم ضرورت نجام کارهای خیریه یا بخشیدن است . پدر تحصیلکرده من از طریق زمان و دانش چیزهای زیادی به من داد ولی تقریبا هرگز پول به کسی نداد. همان طور که قبلا هم گفتم اواغلب میگفت موقعی که پول اضافه بیاورد آن را خواهد بخشید.البته به ندرت پیش می آید که او پولی اضافی بیاورد.
پدر پولدار من همرا با آموزش بخشش هم میکرد .او سرسختانه بر بخشش ده درصد از درآمدش تکیه میکرد «اگه چیزی رو میخوای اول باید ببخشی.»او هروقت پول کم می آورد به کلیسا یا انجمن خیریه میبخشید.
پدر پولدارم اغلب میگوید :فقرا از ثروتمندان حریص ترند.او همیشه میگوید که اگر کسی ثروتمند باشد چیزهایی را که دیگران میخواهند برایشان فراهم میکند.من در تمام طول این سالها هر وقت که احساس نیاز کردم و یا پولم کم شد و یا به کمک احتیاج داشتم فقط کافی بود که از خانه بیرون بروم و یا ته قلبم بفهمم چه میخواهم و سپس تصمیم بگیرم که ببخشم و هروقت که چیزی را بخشیدم همیشه به طرفم برگشت.
وحرف آخر..
آن چیزی که در ذهن شماست تعیین میکند که چه چیزی در دست های شما باشد .یاد بگیرید کاری کنید که پول برای شما سخت کار کند و زندگی شما راحت تر و شادمانه تر خواهد بود.
امروزه نمیتوان دنبال زندگی امن بود بلکه باید هوشیاران زندگی کرد.