گانگ هو

خلاصه كتاب: مولف: كنت بلانچارد -شلتون بالز – ترجمه ي صديقه ي ابراهيمي – ناشر : نسل نو انديش- چاپ پنجم بهار 85 – خانم  پگي سينكلر در شرايطي سرپرستي كارخانه ي شماره 2 شهر والتون را پذيرفت كه اين كارخانه در بين سي و دو كارخانه ي شركت بدترين وضعيت را داشت و حالا به قدري خوب كار مي كرد كه كاخ سفيد آن را يكي از بهترين  واحدهاي كاري كشور مي دانست.
كار آيي،   بهره وري، ابتكار ، خلاقيت ، خدمات جذب مشتريان ، همه به يك چيز برمي گشت – افراد و نيروهاي آماده ، علاقمند ، توانا و مشتاق فعاليتهاي تازه و همكاري با يكديگر در راستاي كاميابي مشترك. كوتاه سخن ، چيزي كه ما آن را افراد و كاركنان پرشور و دو آتشه مي ناميم .
داستان گانگهو
در دام افتاده بودم             
من ، پگي سينكلر مهره موفق اداره مركزي!
خانم پكي سينكلر كه تا آن وقت هرگز در بخش راه اندازي و اجرا كار نكرده بود و هميشه مسئوليت امور اداري را بر عهده داشت به سمت مديركل كارخانه شماره 2 نصب مي شود و خوشحال از اين انتصاب بدون آنكه ازوضعيت كارخانه اطلاعي داشته باشد سرشار از توانايي و اشتياق وارد كارخانه مي شود و در آخر وقت همان روز پي برد كه فريب خورده است همه مي دانستند كه آنجا بدترين كارخانه شركت است ، كارخانه فقط به يمن روش منسوخ و ابتدايي سرپرست حسابداري هنوز روي پا بود كه آن هم داشت تغيير مي كرد. كارخانه بعد از 6 ماه يا دست كم يك سال بسته مي شد واز دست مي رفت و خانم پگي سينكلر هم با آن نابود مي شد يك بلاگردان كامل براي كارخانه شماره 2 والترن.
« از اينجا داستان را از زبان خانم سينكلر بيان مي كنم»
وقتي با گروه مديران و سرپرستان ملاقات كردم فقط يك نقطه روشن يافتم : قسمت پرداخت نهايي .علي رغم مشكلاتي كه در سي و دومين كارخانه شماره 2 والتون وجود داشت هيچ قسمتي حتي درسي و دو كارخانه ديگر مانند اين يكي فعال و كارآمد نبود اين بدان معني بود كه 10% نيروي كار اين كارخانه بسيار عالي بودند و بقيه انگار تكه‌هاي زغال سنگي بودند كه مديران غارنشين با هدف خود ويرانگري اداره شان مي كردند.
در قسمت پرداخت نهايي با مدير قسمت ملاقات كردم او به من گفت «وضع هيچ قسمتي خوب نيست، حتي اينجا و به من پيشنهاد كرد بهتر است شما خيلي زود خودتان را از شر سرپرست اين قسمت خلاص كنيد » وقتي علت را پرسيدم با خود فكر كردم چرا اخراج او از مسئوليتهاي من است نه او ؟ و علاقمند شدم كه بفهمم چرا آن سرپرست اجرايي بايد اخراج شود .
مدير بخش با تنفري آشكار گفت : اندي لانگ كلاو آدم ناموجهي است مي دانيد او سرخپوست است ، البته من با سرخپوستها مخالفتي ندارم و اين يكي آدم شجاع و سرزنده اي هم هست . شك ندارم حتي مدرك كارشناسي ارشد مديريت بازرگاني هم دارد با اين حال آدمي مشكل ساز است يك دردسر واقعي آن قسمت حتي با رفتن او هم بهتر مي‌شود امان از اين سرخپوستها» من نمي دانستم اندي لانگ كلاو آدم مشكل سازي هست يا خير؟ اما احساس كردم اين مدير بخش تا من در اين موسسه كار مي كنم نبايد اينجا باشد امكان داشت خود من تا 6 ماه ديگر اخراج شوم اما نبايد اين مدت را در كنار آدم هاي كوچك مغز و غير عادي مانند او مي گذراندم . پس از پايان وقت اداري از كارخانه خارج شدم و تصميم گرفتم كمي قدم بزنم و فكر كنم در مدخل كتابخانه شهر مجسمه هنرمندي را ديدم به نام «اندرو پيتون» كه ظاهراً شهر والتون زادگاهش بوده او با كنده كاري روي چوب شماري از جوايز بين المللي را نصيب خود كرده بود در حالي كه فكر مي كردم بايد چه طرحي براي تغيير اساسي كارخانه بريزم به طرف نيمكتي كه در كنار رودخانه روبروي كارخانه قرار داشت رفته و سعي كردم مثبت فكر كنم. مردي بلند قد و مو مشكي سلانه سلانه به طرف نيمكت آمد و در يك طرف آن نشست از او اجازه خواستم و نشستم « اجازه مي دهيد من هم اينجا بنشينم»
« حتماً اما بايد عرض كنم امروز همصحبت خوبي نيستم»
بيشتر از روي ادب تا همدلي پرسيدم دچار مشكلي شده ايد؟
مرد با صراحت جذابي كه مي تواند در جمع بيگانگان وجود داشته باشد پاسخ داد : بجز اينكه قرار است اخراج شوم مشكلي ندارم خشنود از اينكه حواسم از مشكلات پرت مي شود به خود جرات دادم و پرسيدم چرا؟ به كارخانه اشاره كرد و گفت من آنجا كار مي كنم دست كم امروز آن جا كاري كردم از پانزده سال پيش تا حالا هم آنجا كار كرده ام اما در مورد فردا كسي چه مي داند ؟ « شما پاسخ مرا نداديد چرا؟»
رئيس مي گويد قرار است اخراجم كنند خودش دل و جرات اين كار را ندارد و حدس مي زنم از شورش مي ترسد»
« شورش» ؟ « بله» اما واقعاً گمان نمي كنم سرو صداي زيادي به پا شود بچه هاي قسمت ما مي دانند كارخانه در شرايط بدي است ما معتقديم بيشتر از شش ماه تا يكسال ديگر نمي تواند دوام بياورد هر چند ما به عنوان يك گروه پر انرژي و پرشور و اشتياق اعتباري كسب كرده ايم و او از اين وضعيت مي ترسد و نگران است.
من با توجهي تازه هم نيمكتي ام را نگريستم از ظاهرش حدس زدم او يك سرخپوست بومي آمريكاست . او ادامه داد خانمي دارد كارخانه را تحويل مي گيرد. مي گويند زني سختگير و ساحره ترسناك و بي رحم مغرب زمين است رئيس مي گويد اين رئيس جديد قصد دارد مرا اخراج كند. به هر حال كارخانه به زودي تعطيل مي شود، چرا بايد ناراحت باشم دوست دارم روز آخر با همه همكاران از اين جا بيرون بروم. ما هدفي براي آن روز داريم قرار است در آخرين روز كه آنجا كار مي كنيم بهترين كارآيي را از خودمان بروز بدهيم و با غرور سرهايمان را بالا بگيريم و از آن در بيرون برويم. حدس زدم كه او را شناخته ام و از طرز فكرش خوشم آمد. در يك لحظه فكر كردم  شايد براي من هم اين اتفاق بيفند اما من با مبارز كنار مي روم مرد گفت شما خودتان هم زياد سرحال نيستيد.
« حدس مي زنم من هم اخراج شوم »
شوخي مي كنيد؟
« از بابت اخراج شدن شوخي نمي كنم رئيس ام مي خواهد از شر من راحت شود و من تصور مي كنم مي تواند. «شما هم ؟ كجا كار مي كنيد ؟ در آن كارخانه آن جا ؟ من همان ساحره ي ترسناك مغرب زمين هستم و شرط مي بندم شما هم آقاي اندي لانگ كلاو هستيد من درباره شما زياد شنيده ام .البته نه چيزهاي خوب.
اندي ناله اي كرد و گفت : پس اين طور من يك سرخپوست بي پناه هستم از اينجا اخراج مي شوم .
نه با حكم من در بخش شما فقط آن مدير واپس گراست كه مي خواهد كسي را كه احتمالاً بهترين كارمند و سرپرست من در اين كارخانه است …. اندي لانگ كلاو را اخراج كند.
پس از آن من و اندي درباره مشكل من كه نحوه اداره كارخانه و زمان موجود براي تغييرات كارخانه بود صحبت كرديم و او توضيح داد كه 5 سال وقت صرف كرده تا قسمت پرداخت نهايي را توانسته گانگهو كند وقتي از او درباره معني گانگهو پرسيدم گفت يعني پرشور و شوق و علاقمند و نحوه اجراي آن را با روحيه سنجابها ، شيوه بيدسترها و رهاورد غازها مرتبط دانست و بدون آنكه توضيحي دهد از من خواست كه فردا لباس راحت بپوشم تا بتوانم به بيرون از شهر برويم و با كلمه «گانگهو دوست من» از من خداحافظي كرد و بعد از آن ما هميشه با كلمه «گانگهو دوست من» سلام و خداحافظي مي كرديم .
روز بعد از تمام قسمتهاي كارخانه بازديد كردم سركارگرها آدم هاي خوب و فهميده اي بودند فقط توجه و علاقه زيادي نداشتند اگر سركارگرها از ديدن من در سالن توليد حيرت زده شدند مديران به شدت جوشي و عصبي شدند تمام شان در نيمه راه دور دوم از راه رسيدند و تلاش كردند مرا به طرف دفتر برگردانند، تا توضيحات را در دفتر هيأت مديره بدهند. اما وقتي مطمئن شدند من از تصميم خود منصرف نمي شوم بازديد ادامه يافت به همه مديران به جز مدير قسمت نهايي گفتم مي توانند به دفتر برگردند مي خواستم به او فرصت بدهم تا ندانم كار قبلي اش را جبران كند با او وارد قسمت پرداخت نهايي شدم روي ديوارها تابلوهاي گانگ هو مي ديدم و روي بيشتر ابزارها و دستگاهها برچسب هاي گانگهو زده بودند از مدير قسمت كه راهنماي من شده بود پرسيدم اين گانگ هو يعني چه ؟
او با حيرت به آن كلمه زل زد و انگار تا ان وقت هرگز آن را نديده بود او گفت نمي دانم شايد بعضي شعارهاي شورش سرخپوستي باشد.
اندي لانگ كلاو  مي خواهد انقلاب راه بيندازد همه جا بي‌نهايت تميز بود. كارگران (كه بعدها ياد گرفتم بايد آنان را اعضاي گروه بنامم) لباس هاي تميز يكدست شادي آفرين داشتند و روند كار مرتب سازماندهي شده بود علاوه بر تابلوهاي گانگ هو در آنجا همه نوع پوستر، نمودار و تابلوهاي اعلاناتي كه ميزان پيشرفت كار را از جهات گوناگون گزارش مي دادند ديده مي شد.
مدير بخش با گفتن اين جمله كه : تعجب مي كنم با وجود اين همه سفيد پوست شريف چرا اين سرخپوست را استخدام كرده اند سرنوشت خودش را تعيين كرد.
وقتي به دفترم برمي گشتم اول دستور بركناري يكي از هجده مدير را كه به ارث برده بودم دادم . من بر اين باورم كه هر كس مي تواند تغيير و رشد كند اما وقت كافي نداشتم در مورد اين شخص كار كنم . بعضي اوقات تنها راه تغيير دادن شيوه مديريت يك مدير، اين است كه او را عوض كنيد در ملاقات با هفده مدير باقيمانده دو چيز گفتم . « اولاً اگر مي خواهيد كاري نكنيد ، از اينجا برويد كارنكردن و اينجا ماندن امكان ندارد . دومين خبر من به آنان اين بود كه آن روز بعداز ظهر زودتر از كار دست مي كشم چون قرار است بقيه ساعت كارم را به تحقيق در مورد روحيه سنجابها بگذارم من به همراه اندي به جنگل رفتم و به مشاهده رفتار سنجابها پرداختم و متوجه شدم كه سنجابها براي بدست آوردن غذا سخت كار مي كنند و دائماً در حال تكاپو و فعاليت هستند و اصلا ًاز پيدا كردن و انبار كردن غذا خسته نمي شوند و متوجه شدم كه اگر كاركنان كارخانه ام هم به همين سرعت و دقت كار كنند. هرگز كارخانه ام ور شكست نخواهد شد و متوجه شدم كه آنها براي چه اينطور خستگي ناپدير كار مي كنند در واقع آنها انگيزه دارند. زيرا اگر غذا ذخيره نكنند زمستان زنده نمي مانند » در واقع كار آنها وراي مهم است ارزنده است

روحيه سنجابها : كار ارزنده
در اين زمينه سه درس را بايد آموخت 1- بايد كار را مهم دانست 2- كار بايد به سوي هدف خوب توجيه شده و مشترك برود. 3- ارزشها بايد طرحها ، تفهيم ها و عمليات و اجرا را هدايت كنند . در واقع ا گر مي خواهيم افراد علاقمند شوند و با روحيه سنجابها كاركنند پيش از هر چيز بايد بفهمند چرا به آنها نياز است چرا از كار و فعاليت شان دنياي بهتري ساخته مي شود .
« روحيه سنجابها تجلي حكمت پروردگار براي جنگلها است»
افراد و كاركنان بايد بدانند كاري كه انجام مي دهند به آسايش جسمي و فكري نوع بشر كمك مي كند و در سرنوشت توده ها تغيير بوجود مي آورد.
بايد ياد بگيريم كه ببينيم آنچه انجام داده ايم به ديگران كمك كرده است در واقع بايد به كار از دريچه چشم مردم نگاه كرد ببينيم از نظر آنها چه فرآيندي را به پيش مي بريم قسمت اعظم هر كاري ارزش اجتماعي دارد وقتي گودبرداري مي كني به تلفن ها پاسخ مي دهي ، زمين هاي گلف را طراحي مي كني يا سبدهاي سيمي طراحي مي‌كني، زماني كه آدمها شروع به ديدن دقيق كارشان بكنند  كم كم چيزهاي بزرگي اتفاق مي افتد فرو كردن يك قطعه فلز و تبديل كردن آن به يك طرح مهندسي يك كار است . ساختن قسمتي از ترمز دو چرخه ي بچگانه كاملاً كار ديگري است اگر در كار اول اشتباه كني خوب مشكل را يك طوري حل مي كني اما اگر دومي را خراب كني ممكن است پاي بچه اي را بشكني يا سبب اتفاق بدتري بشوي» در واقع اولي چرخاندن واحد ها است دومي كار درست است در واقع آنچه كه يك كارمند با كارگر كارخانه بايد بداند يكي از پر قدرت ترين هيجانات و احساسات نوع بشر است در رديف عشق يا تنفر است به آن عزت نفس مي گوييم .يكي از سريعترين و مطمئن ترين شيوه هاي كسب و خود انگاره ي  مثبت اين است كه بفهمي كار تو متناسب با هدف اصلي است وقتي نسبت به خودت احساس خوبي پيدا كني اين شروع رسيدن به شور و شوق يا گانگ هو شدن است « نكته بعد اينكه نمي توان كار ارزنده اي كرد مگر اينكه همه افراد در جهت يك هدف كاملاً توجيه شده و مشترك كار كنند . بايد از رسيدن به هدف و از شيوه رسيدن به آن احساس غرور كرد .
مهم : هدف گذاري در بسياري از سازمان ها مساله مهمي است . مديران تصور مي كنند با درج يك هدف در گزارش ساليانه يا اظهار كردن آن در بعضي شوراها، همه در هدف سهيم شده اند. ممكن است آنان هدف را تقسيم كرده باشند، اما اگر گروه متعهد به انجام آن نشوند ، آن هدف، هدف مشتركي نيست.
يعني تو مي تواني اسب را تا سرچشمه ببري اما نمي تواني حيوان را وادار به نوشيدن كني . اگر اسب آب نخورد از آب سهمي نبرده. برآورده شدن هدف است كه تفاوت ها را رقم مي زند . تعهد به تحقق هدف است كه بايد مشترك شود. آن سنجابها همه شان متعهدند هدفي يكسان را تحقق بخشند در سازمانهاي گانك هو شده كاركنان اينطور برخورد مي كنند .
ضمنا اندي به من آموخت كه ما به دو نوع هدف گذاري نياز داريم .
ابتدا، هدفهاي كاركردي، كه تعيين مي كند مي خواهيم كجا قرار بگيريم … كه ايا بايد روي واحدهايي مانند پرداخت نهايي، حمل و نقل يا حسابداري يا هر چيز ديگري كار كنيم. دوم هدفهاي ارزشي، تعيين و شرح تاثيراتي كه مي خواهيم در زندگي افرادمان، مشتريان ، پشتيبانان مالي و اجتماعي داشته باشيم .
مهم : هدفها ميله هاي نشانه گذاري هستند كه شما در چشم انداز آينده بين جايي كه هستيد و جايي كه مي خواهيد باشيد مي كوبيد. آنها بر توجه به توليد و بهره وري تمركز دارند . بنابراين كار ارزنده يعني كاري كه جهان را جاي بهتر مي كند و نيز كار ارزنده است كه در به انجام رساندن يك هدف خوب توجيه شده و مشترك كمك مي كند.
سومين نكته ارزش ها بود كه براي گانگهو شدن بايد به ارزش ها پايبند بود. اندي به من آموخت كه ارزش ها بيشتر از اهداف در حوزه مديريت هستند. براساس هدف ها، يكي دو نفر مدنظر و مهم هستند ، اما براساس ارزش ها همه مهم هستند. مي توانيد بر سر هدفها مذاكره و توافق كنيد . بعضي اوقات سر راست ترين مسير به جايي كه قرار است برسيد يك خط راست با مسير مستقيم نيست. اما براساس ارزش ها ، مسيرها هميشه مستقيم هستند. رهبران و گردانندگان بايد پافشاري كنند كه همه خط مستقيم را دنبال كنند . در سازمان هاي گانگ هو شده رئيس واقعي ارزش ها هستند . ارزشها بايد رفتار تو را هدايت كنند نه اينكه تو ديگران را هدايت كني ، تو رهبري نه ناظم . همچنين بايد مطمئن شوي سازمان از درون در يك خط و متحد عمل مي كند … يعني همه يك ساز را  مي زنند . بايد هماهنگي را تحميل كني . اگر افراد به ارزش هاي تو احترام نگذارند، پس درجاي ديگر كار مي كنند . نبايد كاركناني را كه براي هدفهاي كاركردي تو كار نمي كنند نگه داري . افرادي را هم كه به ارزش هاي تو اهميت نمي دهند كنار بگذار.
همچنين بايد به خاطر داشته باشيد كه گاهي تثبيت يك ارزش نتايج پيش بيني نشده يا غير مترقبه اي دارد. مثلا يكي از ارزش هاي ما در سازمان اين است كه به بزرگي و شان كار احترام بگذاريم. به نظر مي رسد عقيده قابل ستايشي است و همين طور هم هست. اما همچنان كه بهره وري و توليد ما افزايش مي يابد پي مي بريم بعضي از كارهاي افراد عقب مانده است. دليلش اين نبود كه آنان سعي نكرده اند يا علاقه نشان نداده اند ، بلكه بقيه ي افراد ما با مشاركت كامل خود از توانايي آنان فراتر رفته اند با آنان چه بايد كرد ؟
اگر به راستي براي شأن و مقام كار ارزش قائليم بايد به حق كار همه توجه كنيم و احترام بگذاريم پس ما تا وقتي فرد تا حد توانايي اش كار مي كند و طفره نمي رود و كم كاري نمي كند ، نبايد شان و اهميت كار او را انكار كنيم ، مي توانيم آنان را در مناصب متفاوتي بگماريم . در جايي كه قادر باشند به همكاري ادامه بدهند با اين حال آنان را حفظ مي كنيم . آنان شايستگي كار كردن را دارند . اين يكي از ارزش هاي اصلي ما است.
ارزش يعني اين ، ارزش بايد در روزگار سختي روحيه بدهد وگرنه ارزش نيست . شعار هر روزه اي است كه احساس خوبي مي باشد.
اموزش بعدي اندي درس مهمي بود: ارزش ها را رهبران تعيين مي كنند ، ارزش ها به شيوه هدفها تعيين نمي شوند . هدف در دقيقه و ثانيه اي كه آن را تعيين مي كني تحقق خواهد يافت ، تعيين شده است. ارزش ها به اين روش تعيين نمي شود . تو مي تواني هر ارزشي كه ميل داري تعيين كني و بايد اين كار را بكني اما ارزش، فقط وقتي واقعي مي شود كه تو در عملكردت آنها را دخالت بدهي ، به گونه اي كه به ديگران تاكيد كني آن طور رفتار كنند . اهداف متعلق به آينده هستند . ارزشها بايد در حال محترم شمرده شوند . هدفها تعيين مي شوند ، ارزش ها رعايت مي شوند . هدفها تغيير مي كنند ، ارزش ها سنگهايي هستند كه مي تواني به آنها پشتگرم باشي .
اصل اساسي روحيه سنجابها : كار ارزنده كه شامل سه چيز بود :
1-    مهم 2- رهبري و هدايت به سوي اهداف مشترك 3- رعايت ارزش ها
از اندي پرسيدم : چگونه افراد را به پيگيري اهدافم ترغيب كنم ؟ اندي گفت هر چه به ايجاد شوق و اميد ، گانگ هو در افراد نزديك تر شوي ، سطح اعتماد بالاتر مي رود . تو به چنين چيزي نياز داري . اعتماد . همين كه اعتماددو سويه ايجاد شود، پشتيباني از اهداف افزايش مي يابد . من اين را كشف كرده ام كه نمي توانم به افراد دستور دهم از هدفهاي من پشتيباني كنند مي توانستم اصرار كنم كه به ارزش هاي مشخص توجه كنند. نمي توانستم آنان را پايبند به تحقق اهداف كنم آنچه مي توانستم انجام دهم اين بود كه به آن ها بگويم سود مي برند و دعوتشان كنم به من بپييوندند . همانطور كه گفتم بايد مايل  باشي كه اهميت اهداف را تشريح كني و صادقانه نشان بدهي كه كاركنان چگونه از تحقق آن سود مي برند . اين را با حروف درشت در مغزت حك كن : واقعيت را بگو .
مديران در جريان كار وانمود مي كنند برخي اطلاعات حساس است و آنها را پنهان مي كنند . اين رفتار براي نمايش قدرت مديريت عالي است اما باعث جلب اعتماد نمي شود . اگر مي خواهي افرادت علاقمند شوند بايد كل واقعيت را به آنان بگويي و اين بدان معني است كه اطلاعات مال همه است.
قول دادم : واقعيت ها را خواهم گفت مگر مي شود واقعيت ها را نگفت ، اندي گفت : اينها همه محصول اعتماد است و همراه با صداقت كامل بايد به رفاه افرادت اولويت بدهي . ما در قسمت پرداخت نهايي يك اساسنامه پنج ماده اي داريم . ماده ي اول حفظ سلامتي . امنيت و رفاه كاركنان در اين بخش است.
تو بايد بداني دور و برت چه مي گذرد و بايد اطلاعات را در اختيار كاركنان هم بگذاري . تو در بخش تحت سرپرستي من اعلانها و نمودارها را بر در و ديوار ها ديده اي . اما من فهميده ام بايد فراتر از اعداد و ارقام رفت . بايد كار را بيش از گردش كار صرف واحدها دانست . اگر خواهان موفقيت هستي به اصول توجه داشته باش و اولين اصل ، گروه هاي كاري هستند . مشتريها درست بعد از كاركنان قرار دارند . كار هر سازماني اين است كه هواي مشتريان خود را داشته باشد ، اما وجود و بقاي هر سازمان اولا به رسيدگي و توجه به كاركنانش بستگي دارد ، همچنين به جامعه اي كه در آن زندگي مي كند .
براي جلب اعتماد بايد كارهاي زيادي انجام دهي اما من دو تا از مهمترين آنها را به تو خاطر نشان مي كنم . صداقت و اولويت دادن به كاركنان . اين دو كار را انجام بده ، بقيه برايت به دنبالشان خواهد آمد .
تا شروع اولين باران شديد فرصت بود تا مرحله دوم يعني شيوه بيدستر ها را ياد بگيرم . پس با اندي خداحافظي كردم : « گانگ هو دوست من »
در روز سوم كار در كارخانه در دفتر كارم اصول سنجابها را يك پوستر بزرگ به شكل سنجاب نوشتم .

روحيه سنجابها :
كار ارزنده:
1-    بايد بدانيم كه ما دنيا را به مكاني بهتر تبديل مي كنيم .
2-    همگي براي هدف مشترك كار مي كنيم
3-    براساس ارزش ها همه ي طرح ها، تصميم ها و عمليات را هدايت و رهبري مي كنيم.
مديران قسمتها را پيغام دادم كه تا ده دقيقه ديگر در دفترم ببينمشان و از كافه تريا قهوه سفارش دادم . مي خواستم مديران سرحال باشند وقتي همه نشستند درباره تاثيري كه محصولات ما بر مشتريان مي گذارد صحبت كردم . حرف كه زدم متوجه شدم كم كم ذره اي عزت نفس و توجه بروز مي كند . البته در حد چشمهاي باز و گوش دادن با دقت . در پايان صحبتهايم از آنها خواستم در مورد سه موضوع فكر كنند: 1- چرا اينجا جمع شده ايم 2- هدفهاي ما چيست ؟ 3- چه ارزش هايي ما را هدايت خواهد كرد؟ فردا دوباره اينجا جمع مي شويم . منتظر شنيدن نظر شما هستم . ظهر آقاي موريس به من تلفن كرد و خلاصه گفته هايش اين بود كه اعداد و ارقام مربوط به كارخانه شماره 2 مطلوب نيست و اگر تلاش نكنم كارخانه بسته خواهد شد. من بودم كه بايست تلاش مي كردم . فقط دو روز و نيم بود كه مسئوليت آنجا را به عهده گرفته بود و مشكل مال من بود . پرسيدم «چقدر فرصت دارم؟» و او پاسخ داد:«كريسمس منتظر نتايج هستم . چهار ماه تا كريسمس وقت هست. گمان مي كنم از كافي هم كافي تر باشد .»
با اندي درباره فرصتهاي مان صحبت كردم و او گفت : براي گانگ هو شدن فرصت كمي است و بايد فرصت بيشتري را بدست آوريم پس بايد چاره اي مي انديشيدم و اندي گفت كه به او اعتماد كنم او فكرهايي خواهد كرد. صبح جمعه مديران يكي يكي وارد اتاق شدند. من در قسمت بالا پشت ميز شورا نشستم . گزارش هاي اوليه گنگ و مختصر بود و بالاخره با تلاش من بعضي افكار و همدلي هاي واقعي كم كم بروز كرد . كمي عزت نفس واقعي نيز به وجود آمد . در مورد هدف گذاري كه در جهت رشد كارخانه و گسترش آن مي شد كمترين توجهي وجود نداشت. بحث و گفتگو درباره ارزش ها تنها كمي توجه بر انگيخت. به هر حال اين مديران ارشد بايست در آينده در ايجاد شوق و گانگ هو كردن كارخانه تلاش مي كردند و راهي طولاني در پيش بود . به آنها گفتم كه در ابتداي هفته آينده بعد از نهار هر روز به مدت يك ساعت شورا خواهيم داشت تا درباره سه موضوع بحث كنيم . چرا ما در اين كارخانه كار مي كنيم ؟. هدفهاي دراز مدت و كوتاه مدت ما كدامند ؟ و به چه ارزشهايي پايبنديم ؟
هر روز براي مبارزه با فشارفلج كننده نگراني از سرتاسر كارخانه بازديد مي كردم . بعد از ظهرها، در قسمت اصلي كارخانه از اين بخش به آن بخش مي رفتم و مدير بخش را سوال پيچ مي كردم با كاركنان و كارگران ديدار مي كردم و سعي مي كردم آنها را اعضاي گروه بنامم و در اين ديدارها كارم اين بود كه برايشان از حاصل كار و فعاليت كارخانه در پيشرفت جامعه و جهان بگويم .ابتدا اهميتي به آن نمي دادند . به هر حال گوش مي دادند و من هر جلسه را با همين پيام شروع مي كردم . وقتي مطمئن شدند من واقعا مي خواهم آنان هم در تعيين هدفها شركت داشته باشند و هدفها به دست من ، يا مديران بخش ها يا اداره مركزي تحميل نمي شوند كم كم شروع به نظر دادن كردند . جالب توجه اينكه ، وقتي كم كم شروع به شركت در هدف گذاري كردند ، پيام مرا كه كارشان در بهبود جامعه موثر است ، بيشتر پذيرا مي شدند . بيشتر درك مي كردند كه افراد مهمي هستند . هدف گذاري  و درك معناي واقعي كارمان يكي پس از ديگري برايشان روشن مي شد.
يكي از سخت ترين مبارزات من شكستن انحصار اطلاعات بود . به اين منظور ابتدا فقط سعي مي كردم بعضي نكات ابتدايي را در اختيار مديران بگذارم ، اما آنان طوري واكنش نشان مي دادند كه انگار من دارم اطلاعات و اسرار نظامي را در اختيار دشمن قرار مي دهم . پس از اينكه زمزمه كردم خاطيان از كار بركنار مي شوند بتدريج اطلاعات از قلعه ي آنها به بيرون درز كرد . هنوز هدف نهايي گانگهو را براي آنها تشريح نكرده بودم . اما آنها به تلاش من علاقه داشتند و ما به كمك هم جريان را به تمام كارخانه به جز قسمت نهايي تعميم داده بوديم . از وقتي مدير آن قسمت بر كنار شده بود خودم آنجا را اداره مي كردم . شنبه بعد با اولين باران سپتامبر كه حدود سه ساعت طول كشيد رودخانه به سيلابي متلاطم و خروشان تبديل شد . تا ظهر روز بعد آسمان صاف شده بود . با اندي به سمت كلبه براي ياد گرفتن قسمت دوم گانگهو يعني شيوه بيدسترها حركت كرديم بعد از نهار در جنگل پيش رفتيم تا به نزديكي بركه رسيديم . باران بركه را بيش از گنجايش آن پر كرده بود در فاصله اي دور از ساحل به درخت بزرگي رسيديم . در فاصله ده پايي از سطح زمين ، روي درخت چند تخته را بين شاخه ها محكم كرده بودند و با كمك يك نردبان دست ساز از آن بالا رفتيم روي تخت گاه مناسبي نشستيم از آنجا مي توانستيم سد يا آبگير بيدسترها را كه با باران سنگين منهدم شده بود ببينيم . با دوربين چشمي اندي شروع به تماشا كردم و او توضيح داد: بيدسترها معمولا شبها سدشان را مرمت و تعمير مي كنند اما اين شكستگي بزرگ است و آنها بايد روز روشن هم به بازسازي آن بپردازند جامعه بيدسترها پيچيده تر از سنجابهاست در اينجا نكات بيشتري براي مطالعه داريم و بيشتر چيز ياد مي گيريم زمان عليه من بود و تلفن روز جمعه آقاي موريس يادم آمد كه با بدخلقي گفته بود «شنيدم وقتت را در جلسات تلف مي كني كريسمس پايان سال نزديك است» اندي شروع به توضيح داد و توجهم را به يكي از بيدسترها كه شروع به حركت كرد جلب نمود. «روحيه ي سنجابها فقط وقتي به شور وشوق و گانگ هو شدن مي انجامد كه با شيوه بيدسترها همراه باشد .»
اينكه مي گويند پركار مثل بيدستر درست است بيدسترها هم مانند سنجابها خستگي ناپذيرند آنها با سر و صدا درختان را با دندانهايشان مي بريدند و سپس بريده ها را از ميان آب به سمت مكاني كه بايست تعمير مي كردند مي كشيدند. شاخه اي را به دندان مي گرفتند يا از درخت بالا مي رفتند و به دنبال نقطه اي مناسب مي گشتند كه شاخه را در آن جاي بدهند گه گاه جريان آب شاخه اي را كه آنها با آن همه تلاش تا روي سد رسانده بودند پايين مي كشيد و بيدستر يكراست به سراغ محل شاخه ديگر مي شتافت. من مبهوت تماشاي آنها بودم كه اندي آهسته صحبت كرد و گفت: «شيوه بيدسترها به اين پرسش پاسخ مي دهد اينجا چه كسي مسئول است؟ يك بيدستر رئيس ؟ اما نمي شد بي درنگ تعيين كرد كه كدام يك از آنها ارشد است بالاخره بعد از نيم ساعت آهسته گفتم:« متأسفم نمي توانم بگويم انگار هيچ يك از آنها رئيس نيست» اندي گفت: «اگر كسي رئيس نيست پس كي به آنها مي گويد چه كار كنند و آن را چگونه انجام دهند؟» به خودم جرأت دادم و گفتم: «به نظرم خودشان به خودشان مي گويند» و اندي گفت:«درست فهميدي شيوه بيدسترها يعني خودت رئيس خودت باشي؟» سپس مجسمه اي از جيبش بيرون آورد به شكل بيدستر و پشت آن نوشته شده بود : «كار با تسلط و مراقبت شيوه بيدسترها در رسيدن به هدف »
اندي گفت: بيدسترها به شدت از زندگي خود مراقبت مي كنند و خودشان مشخص مي كنند چه كاري بايد انجام شود آنها مانند پيمانكاران مستقل عمل مي كنند اگر افراد و كاركنان روحيه سنجابها را داشته باشند اما مديران آنان را از روي كتاب مديريت به كار وادارند آن سازمان به شوق نمي آيد و گانگ هو نمي شوند. اين بيدسترها آنچه را خودشان تشخيص داده اند انجام مي دهند، نه آنچه را از كسي دستور گرفته اند براساس شيوه بيدسترها اعضاي گروه ملزم به دقت و سعي كردن براي رسيدن به هدفشان هستند. پدربزرگ مي گفت: «اين يعني كار درست به شيوه درست. »
در كارخانه شماره 2 والتون كاركنان و كارگران افراد تيم نيستند آنان اجرا كننده هستند به آنان دستور مي دهند دستور پشت دستور اصلا برانگيزاننده نيست. در حالي كه اگر كم كم فرصت بدهي افراد در شيوه ي انجام كار نظر بدهند، و چالش ها را بپذيرند طولي نمي كشد كه سازمان از اين رو به آن رو مي شود وظيفه مديركل مانند همه ي رهبران واقعي است بگذار كاركنان درك كنند كار ارزنده است. مسير را تعيين كن مواظب باش كه تمام گروه در هدف سهيم شوند كمك كن ارزش ها مشخص شوند منابع جمع آوري كن به كار قانون گذاران رسيدگي كن تلاش كن حمايتي را كه از درون و در بيرون سازمان به آن نياز داري به دست آوري به رويدادها نظر داشته باش تا از بروز مشكل جلوگيري كني و آمادگي تغيير روند مسير را داشته باشي.تو با تعيين هدفها و ارزشهاي كليدي ميدان بازي و قوانين آن را تعيين مي كني تو تعيين مي كني چه كسي در چه موقعيتي بازي كند آنگاه بايد از ميدان خارج شوي و بگذاري بازيكنان توپ را به حركت در بياورند.
وقتي به آنان مي گويي تا كجا مي توانند پيش بروند در حقيقت داري محدوده فعاليت خودت را تعيين مي كني خوب كه به رفتار بيدسترها دقت كردم متوجه شدم وقتي يكي از آنها كاري را انجام ميدهد يا شاخه اي را در محل شكستگي محكم مي كند ديگران او را آزاد مي گذارند در واقع كار يكديگر را خراب نمي كنند. بيدسترها به يكديگر احترام مي گذارند درخت خوب و مناسب كارشان را از يكديگر پنهان نمي كنند. شيوه بيدسترها شامل ارتباط دو سويه فرد و سازمان است. سوي اول مسئوليت فردي است. به تلاش براي رسيدن به هدف سوي دوم سازماني است كه به افراد اجازه مي دهد و تشويق شان مي كند كار را انجام دهند چنين روندي به اين معنا است كه افكار، احساسات، نيازها، خواستهايشان محترم شمرده شده، شنيده شده و به آنها عمل شده است.
ضمنا شيوه بيدسترها جنبه ديگري هم دارد مثل ضلع سوم مثلث، بيدسترها كاري را انجام مي دهند كه از عهده آن برمي آيند شيوه بيدسترها پرداختن به كارهاي شدني است بايد به افراد كارهايي را بدهيم كه از عهده انجام آن بر مي آيند نمي تواني انتظار توليدي بالاتر از سطح توانايي منطقي آنان و آموزشي كه به آنان داده اي را داشته باشي.
اما اكنون مگر نگاهي به آنچه كه واقعا در كارخانه مي گذرد بيندازي متوجه مي شوي كه توقع دارند كاري كه نياز به صرف ده ساعت وقت دارد در هشت ساعت و با پرداخت هشت ساعت انجام شود و تا حالا هيچ كس و هيچ بخشي نتوانسته كاري را با اين اعداد و ارقامي كه دفتر مركزي ده سال پيش ابلاغ كرده است. انجام دهد و آن قوانين همچنان بدون تغيير روي ديوارها چسبانده شده اند.
اندي گفت: كارخانه مشكل عقب ماندگي كار هم دارد اين در واقع خيلي بد است از بد هم بدتر مثلا ما در نظر مي گيريم كه يك محصول بايد تا ظهر روز معيني تحويل داده شود وقتي كار را تمام نمي كني باعث ناراحتي مي شود انگار به طرف توهين كرده اي من گفتم خيال مي كردم آنان خوش شان مي آيد از زيركار در بروند و وقت تلف كنند.
ظاهرا بله اما نمي تواني از عمق وجودشان مطمئن باشي چيزي سريع تر از اينكه احساس كني داري سازمان را در هم ميريزي عزت نفس را از بين نمي برد. اگر افراد نتوانند يك روز كار مشخص را در برابر دستمزي مشخص انجام دهند، خوار و خفيف خواهند شد آنان اين را به راحتي نمي بخشند.
او به من هشدار داد. در مورد سطوح مهارت هم ماجرا همين است وقتي از كسي كاري را توقع داشته باشي كه براي آن آموزش نديده است شور و شوق و گانك هو را از بين برده اي اما اينكه فقط از آنان بخواهي كاري را كه براحتي مي توانند از پس آن برآيند انجام دهند، احساس رضايت را كه براي خوشحال شدن و به گانگ هو رسيدن نياز دارند به آنان نمي دهد تو بايد در آنان كشش ايجاد كني به آنان كاري را كه مي توانند با نهايت تلاش شان انجام دهند بسپار و اجازه بده به قلمرو كارهاي ناشناخته و تازه اي وارد شوند.
نظر اندي با تجربيات خود من هماهنگ بود و در واقع من همين الان داشتم آن را انجام ميد ادم
شيوه بيدسترها
كار با تسلط و مراقبت كامل تا رسيدن به هدف
1-    عرصه اي با محدوده ي كاملا نشانه گذاري شده
2-    افكار، احساسات، نيازها، روياها و آرزوها محترم شمرده مي شوند، شنيده مي شوند و در مورد شان كار مي شود.
3-    انجام آن وظيفه شدني است اما با مبارزه جويي و پشتكار
من فقط 14 هفته وقت داشتم تا اين شيوه را در سازمان عملي كنم وقتي در مورد كمبود زمان به اندي تذكر دادم او از من خواست كه ظاهرم را حفظ كنم رفتار و برخوردم موقر باشد زيرا همه نگاه ها به من است.
جلسه دوشنبه را شروع كردم و بي مقدمه رو به مديران كردم و گفتم: امروز مي خواهم يك دستور جلسه ي ديگر اضافه كنم: هدفهايمان را چگونه بايد تحقق بخشيم؟ و سپس ادامه دادم نقشه من اين است مي خواهم هريك از شما خودش تصميم بگيرد دقيقا چه بايد بكند و چگونه بايد كار را انجام دهد هر يك از شما قسمت خودش را بهتر از من مي شناسد اين ناآگاهي مرا مي رساند كه به شما بگويم چه كاري انجام دهيد سپس ادامه دادم: گرچه خودم نيز پيشنهاد مي كنم اعضاي گروه يا افراد شما، كارگاه را، جايي كه كار واقعي در آنجا انجام مي شود صدبار بهتر از من و شما مي شناسند آنان را درگير كار و به آن متعهد كنيد نظر ها و طرحهايشان را بشنويد حرف مرا باور كنيد طرح هاي آنها پربارتر از طرح هاي ما هستند.
مشاوره با كارگران كاري نبود كه اين مديران حاضر به انجام آن باشند در واقع آنان هرگز چنين كاري نمي كردند.
بنابراين قبل از شروع اعتراضات آنها بي درنگ وارد بحث درباره شيوه بيدسترها شدم، ادعا نمي كنم مديران مشتاق شدند يا حتي علاقمند اما در كمال توجه گوش دادند و در پايان جلسه موافقت كردند مشورت كنند و ببينند در عمل چه نتيجه اي مي دهد شنبه ي آينده تصميم گرفتيم روحيه سنجابها و شيوه بيدسترها را به هدف ايجاد شوق يا گانگ هو بپيونديم.
قرار گذاشتيم دوشنبه بعدازظهر ترتيبي بدهيم كه آن هفده مدير از قسمت پرداخت نهايي بازديد كنند.
جلسه دوشنبه را اينطور شروع كردم اگر تا پايان سال، تا كريسمس پيشرفت چشمگيري در بالارفتن توليد نداشته باشيم، كافي است كه طبق آمار جديد حسابداري، اين كارخانه بهره وري نشان ندهد، و دفتر مركزي تصميم به تعطيل كردن آن بگيرد. آنان بشدت از حرف من جا خوردند. سپس ناگهان همه با هم شروع به سوال كردن و داد و بيداد به قصد جلب توجه كردند من گفتم خبر خوب هم دارم تنها كاري كه بايد براي نجات كارخانه و حفظ شغل مان بكنيم اين است كه ميزان توليد را تا حد توليد كارخانه هاي ديگر اين سازمان بالا ببريم. از ما نخواسته اند كار فوق العاده اي بكنيم ديگران اين كار را كرده اند پس ما هم مي توانيم . تجهيزاتمان به همان خوبي است ميزان دريافت ما در مقايسه بهتر است مشكل ما فقط كاركنان هستند و مجبوريم تا كريسمس آن را حل كنيم وگرنه از بين مي رويم دوباره هياهو و جر و بحث شروع شد پس از چند دقيقه گفتم اما خبر خوب ديگر هم دارم. در كارخانه شماره 2 والتون ما پركارترين و بهره ورترين بخش در كل كارخانه هاي شركت را داريم و از شما مي خواهم كه امروز از آنجا بازديد كنيد و آنچه كه در آنجا انجام مي شود در بخش هاي خود پياده كنيد دفتر مركزي فكر مي كند ما گروهي افراد بي ارزش و بازنده هستيم و تصور مي كنند قادر نيستيم از عهده كار برآييم و من معتقدم آنان در اشتباه هستند. من مي دانم كه ما مي توانيم وضعيت را تغيير بدهيم و همه ي آن مسؤولان متخصص كاغذ بازي دفتر مركزي را وادار كنيم حرفشان را پس بگيرند.
اندي راهنمايي گروه را به عهده گرفت وقتي وارد بخش پرداخت نهايي شديم آنها خشكشان زد. آنجا محوطه اي به وسعت سي هزار پا سرشار از پاكيزگي و درخشش بود يكي از مديران بي مقدمه گفت: اينجا كه بيشتر مثل دفتر كار است تا كارخانه. اندي گفت: چرا نباشد؟ اين محل كار و دفتر هر كسي است كه اينجا كار مي كند پنجره هاي عريض، روشنايي طبيعي چراغهاي بزرگ، سبدهاي گل و گياه، ديوارهاي نقاشي شده و پاكيزه بيشتر قسمت هاي كف كارگاه فرش شده بود.
وسايل و ابزار كار بسيار تميز بود و برق مي زدند ديوارها پر از نمودار و پوستر بود اساسنامه قسمت نيز به ديوار نصب شده بود و افراد زن و مرد در حدود صدنفر نوبت كاري روز همه لباس فرم نيم تنه هاي نارنجي شادي بخش و شلوارهاي خاكستري به تن داشتند يكي از مديران گفت ما را دست انداخته ايد اينجا هيچ شبيه به قسمتهاي ديگر كارخانه نيست و اندي گفت اينجا هميشه اينطور نبوده است وقتي من سرپرستي را تحويل گرفتم همه جا كثيف و آشفته بود من افراد را با كوچكترين خطايي اخراج مي كردم توليدي با كيفيت پايين عرضه مي كردم احساس ناتواني مي كردم، ديگران هم همينطور سپس من پديده گانگ هو را آموختم اين مهم بود اما مهم تر اين كه فهميدم دليل بيچارگي من اين است كه توليد ما بد است و كارگران تمايلي به انجام دادن كار خوب ندارند. پي بردم كه دليل بي علاقگي آنان اين بود كه من بد بوم و نمي خواستند براي آدمي مثل من كار كنند و تا من تغيير نمي كردم چيزي تغيير نمي كرد.
پيام اندي تاثير دردناكي داشت من هم بايست تغيير مي كردم . من هم بايد از سرزنش كردن مديران دست بر مي داشتم چگونه مي توانستم از آنان انتظاري داشته باشم در حالي كه چنين رفتاري با ايشان داشتم همچنان كه دور تا دور سالن كارگاه را مي پيموديم در برابر جايگاه ها كه هر يك نمودار كارهاي تخصصي خودشان را داشتند مي ايستاديم و با اعضاي تيم گفتگو مي كرديم چند موفقيت تازه غرور انگيز يكي از آنان موفق شده بود هفت دقيقه از زمان يكي از اجراها كم كند ديگري يك تجزيه و تحليل آماري روي مقاومتهاي مخزن آبكاري انجام داده بود . سومي، دو روز وقت صرف كرده و قطعه اي از يك دستگاه را زودتر از موعد مقرر تعمير كرده و آن را براي استفاده برگردانده بود . از او پرسيدند چه كسي موعد كارها را تعيين مي كند و او پاسخ داد : من البته من صبح كه دور هم جمع مي شويم به هم مي گويم چه تصميمي گرفته ام .
كاملا مشخص بود كه همه از كارشان لذت مي برند . يكي از مديران با حيرت بسيار توجه داد همه كارگران اطلاعات محرمانه روز آمد را دارند. هنگامي كه مي خواستيم آنجا را ترك كنيم يكي از كارگران را به طور اتفاقي انتخاب كردم و از او دو سوال پرسيدم: به نظر مي رسد همه در اين قسمت سخت كار مي كنند دليلش چيست ؟ كارگر كه مرد ميانسال بود گفت: وقتي ازكاركردن لذت مي بري كار سخت نيست .من در جايي كه پيش از اين بودم سخت كار مي كردم پنج سال است كه اينجا هستم و به هيچ وجه احساس نمي كنم كه كارم سخت است .
«تفاوت اينجا با جايي كه قبلا كار مي كردي چيست؟» «گانگ هو» دوست داشتن كار و ايجاد شوق، با من مثل يك قطعه از ماشين آلات برخورد نمي شود سال گذشته وقتي قرار شد ساختمان را رنگ كنند من خودم طرح محوطه كار خودمان را دادم و به طراحان كمك كردم. ما بيست نفر مسئوليت اين حوزه كاري را بر عهده داريم . طوري اينجا را اداره مي كنيم كه انگار خودمان صاحب كار هستيم . در جايي كه قبلا كار مي كردم يكبار يك پيشنهاد دادم سرپرست گفت : من هستم كه به تو مي گويم چه كار بايد بكني هر طور كه مي گويم همان كار را انجام بده .
ناگهان شيپوري نواخته شد و بلندگو اعلام كرد : M317 صد در صد به موقع و به قيمت 12750 دلار ارسال شد غريو شادي در سالن كارگاه برخاست. كسي زنگوله اي را به صدا در آورد . اندي توضيح داد كه مهمترين تفاوت اين قسمت با هر جاي ديگر رگباردائمي اتفاقات مثبت است. مثلا اين غريو شادي براي اين بود كه اين قطعه به موقع انتقال پيدا كرد و 12750 دلار سود عايد كارخانه شد . يا ما در هر هفته چند تولد براي كاركنان داريم در واقع براي خوشحال كردن افراد رقابت مي كنيم
با همراهانم از قسمت پرداخت نهايي بيرون آمدم . درباره ي آنچه ديده بودم فكر مي كردم و در دل مي گفتم اگر بقيه قسمتهاي كارخانه هم با چنين احساسي كار مي كردند ، اوقاع كاملا تغيير مي كرد من و اندي طبق معمول ، هر شبنه برنامه ي هفته بعد را تنظيم مي كرديم و من غرق در اجراي آن مي شدم . من خودم در كلاس نقشه خواني شركت كردم ، مهارت با ارزشي كه به دوره بازآموزي آن نياز داشتم. همچنين آموختم به همشاگرديانم احترام بگذارم كم كم براي مديران بخشها هم از صميم قلب احترام قائل مي شدم . آنان نيز با هوش بودند . اگر به آنان فرصت مي دادي توانمندي شان را بروز مي دادند . عجيب تر از عجيب اينكه همچنان كه با آنان بهتر رفتار مي كردم. آنان هم با من مهربان تر مي شدند ! ما كم كم براستي شروع به همكاري با يكديگر كرديم .
همچنين كم كم پي برديم رموز به شوق آمدن ، يا گانگهو شدن خود من هم همان خودآموزي است كه براي سازمان بايد از آنها استفاده كرد. شايد من و اندي درباره شور و شوق كارخانه گفتگو كرده بوديم اما آنچه واقعا داشتيم انجام مي داديم علاقمند كردن افراد به كارهاي خودشان بود . از طرفي مديران نيز در علاقمند شدن پيشرفت مي كردند و كم كم پذيرفتم كه آنان واقعا مستعد هستند .
هدفهاي مشترك و بخوبي توجيه شده در حال پيشرفت بود اما به تعهد بيشتري نياز داشت. روز جمعه آقاي موريس دوباره زنگ زد و گفت ضرب الاجل به 15 دسامبر تغيير كرده يعني 15 روز زودتر از سال مسيحي . من هم گفتم تا آن وقت كم كم آمار بهتري خواهيم داشت . تا آخر دسامبر آمار حتي بهتر نيز خواهد شد . او با لحني كشدار گفت : ترديد دارم و من زيركانه پاسخ دادم : آقا ما سعي خودمان را خواهيم كرد . پس از آن در فكر بودم كه اندي از راه رسيد و گفت : فردا . مي توانيم رهاورد غازها را مشاهده كنيم . فردا ساعت هفت صبح مي آيم دنبالت ؟
روز بعد ساعت 7 صبح از والتون خارج شدم با قايق كوچكي روي بركه هاچسون به آرامي حركت كرديم و درست يك مايل بعد اندي به يك دسته بزرگ غاز كه به شكل هفت در پرواز بودند اشاره كرد . از ميان نيزار و جگن ها دامها را كه هر يك با طناب و وزنه هاي كوچك محكم شده مي ديديم دسته اي غاز قاق قاق كنان بالاي سرمان به پرواز در آمده بودند و من شروع به تماشاي آنها كردم اندي گفت مطالعه تو از الان شروع شد . رهاورد غازها براي روحيه سنجابها و شيوه بيدسترها شور و شوق مي آفريند . و اندي خود شروع به استراحت كرد از دقت بر روي رفتار غازها متوجه شدم كه غازها با سر و صدا با يكديگر گفتگو مي كنند يا بهتر بگويم پيامي را به يكديگر مي رساندند . كم كم فهميدم كه بر عكس سنجابها كه بر سر همه چيز پچ پچ مي كنند اين غازها بدون شك يا يكديگر حرف مي زنند . همچنين متوجه شدم گاه گاه غاز رهبر عقب مي ماند و طرح ‹‹ شكل عدد هفت ›› به دنبال رهبري تازه شكل مي گيرد. باز هم به نظر نمي رسيد اين وضعيت ارتباطي با قاق قاق داشته باشد . به اندي گفتم آنها در حال ارسال پيام هستند اما آن پيام اخطار نيست. ربطي هم به تغيير سر دسته شان ندارد . اندي گفت : ‹‹ اگر اخطار نيست ، بر عكس آن چيست ›› لحظه اي فكر كردم و گفتم : يعني همه  چيز خوب است ، همه چيز عالي است ؟
اندي گفت البته آنها دارند يكديگر را تشويق مي كنند درست به آنها گوش كن !
حق با اندي بود آنها داشتند تشويق و شادي را بر سر يكديگر قاق قاق مي كردند .
سپس اندي يك كنده كاري از چوب را به من داد و من بي درنگ  آن را برگرداندم رمز سوم آنجا نوشته شده بود
رهاورد غازها :
ديگران را در جريان كار تشويق كنيد
در آن روز من فهميدم كه : روحيه سنجابها و شيوه بيدسترها جرقه را به وجود مي آورد بارها ورود  غازها ، انگار روي جرقه بنزين مي ريزي . همچنين متوجه شدم كه فقط رهبر غازها نيست كه غازهاي ديگر را تشويق مي كند بلكه همه در طول مسير يكديگر را تشويق مي كنند .
رهاورد در غازها
هديه پروردگار است
كه ما به يكديگر تقديم مي كنيم .
تيم هاي ورزشي بي شك يكي از گانگ هو ترين سازمان هايي هستند كه مي توان نام برد . ورزشكاران حرفه اي براي پول كار مي كنند اما همه اينطوري نيستند و مهم است كه به دو طريق به آنان پاداش داده مي شود و هر دو  مهم است .
(C ) پول نقد و تشويق كه انيشتن آن را به بهترين وجه نشان داده است .  E=mc2
هم پاداش نقدي مهم است هم تشويق . اما پاداش نقدي مقدم است . بايد پيش از اينكه روحيه كاركنان را با تبريك و تشويق سيراب كني  ، به آنان از لحاظ تامين نيازهاي مادي غذا و پوشاك و غيره كمك كني .
تشويق تاييدي بر اين است كه افراد چه كساني هستند ، و آنچه مي كنند مهم است و دارند براي انجام رسالت مشترك يعني انجام كار درست به شيوه درست روحيه سنجابها شيوه بيدستر ها – به همكاري ارزشمندي دست مي زنند . ››
نبايد از مديراني باشيم كه به دنبال پيدا كردن اشتباهات افراد هستند بلكه به دنبال نكات مثبت بگرديم و كاركنان را تشويق درست و بجا كنيم . در تشويق بايد اين نكات را رعايت كنيم : بموقع ، پاسخ گو ، بي قيد و شرط ، پر شور و شوق
اندي دو رهنمود به من داد و گفت كه آن را يادداشت كنم:
خود جوش                 برنامه ريزي شده
فردي                     همگاني
خصوصي                 عمومي
منحصر به فرد                  مرسوم
تشويق ها هر چه از سمت راست به چپ نزديكتر شود موثر خواهد بود .
دومين رهنمود اين بود كه نه فقط نتيجه بلكه پيشرفت را هم تشويق كنيد . او گفت : در مسابقه فوتبال وقتي تيمي شروع به بازي مي كند جمعيت در  جايگاه نمي نشيند تا وقتي گلي زده شد تشويق كنند . اما خيلي از سازمانها چنين برخوردي مي كنند .بدتر اينكه آنها مثلا در نوامبر امتياز بدست مي آورند و بعد بايد تا مراسم اهداي جو ايز در فوريه يعني بعد از حدود صد عملكرد ديگر منتظر تشويق شوند .
رهاورد غازها
در جريان كار ديگران را تشويق كنيد
1-    تشويق ها چه مستقيم و چه غير مستقيم بايد واقعي (TRUE) باشند
2-    بازي نكنيد ، امتيازي به دست نمي آوريد ، پيشرفت را تشويق كنيد
3-    E=mc2
تا ماه فوريه نشانه هاي آماري ما تغيير كرد و نيمه اول نتايج فعاليت هاي ما تا حدي رضايت بخش بود كه با نتايج كارخانه هاي متوسط در بين سي و دو كارخانه شركت همتراز بوديم .
ما آتش (كار ارزنده ) را روشن كرديم ، اولين رمز را گشوديم . گاه گاه مجبور بوديم بكشيم و هل بدهيم . با اين حال نخستين چرخش و نيروي حركت خود را بسط داد و همچنين رمز سوم : در جريان كار ديگران را تشويق كنيد. سخت ترين قسمت ، رمز دوم اندي بودي : افراد در تسلط و مراقبت كامل به هدف برسند. مديران بايد متقاعد شوند تعليم – كه ما  آن را آموزش و تمرين تعريف مي كنيم – بر عمل كردن تمركز دارد ، همراه با تحسين (هنگامي كه كارها خوب پيش مي رود ) . و راهنمايي مجدد حمايتگرانه (هنگامي كه كارها بد پيش مي رود ) و اينكه ايجاد هيجان و چالش براي كساني كه تحت تعليم هستند ، نتايج بهتري در پي دارد تا كنترل وقت گير ، بي اغماض و سخت در  جريان كار يكديگر را تشويق و شاد كنيد من زندگي ام را در اداره مركزي گذرانده بودم ، يعني پليس بودم كه قانون شكنان را دستگير مي كرد خطاكاران را بيرون مي كشيد و تنبيه مي كرد اما حالا فهميدم كه موفقيت تماما به چگونگي رفتار ، انرژي و تعادل و ارتباط با ديگران بستگي دارد . مثل عشق ! هر چه بيشتر عشق مي ورزيد و مهرباني مي كنيد ،عشق و مهرباني بيشتري به دست مي آوريد . امروزه هر جا مي روم سعي مي كنم نور خورشيد و گرما بگسترانم . و اين پربارتر و دلگشاتر از نقش قبلي ام ، پليس جهان بودن است .
چگونه اتفاق افتاد ؟ چگونه افراد تغيير كردند ؟ اعتماد . گفتن واقعيات ، ايجاد عزت نفس . پاداش دادن به افرادي كه اهرمها را فشار نمي دهند . پاداش دادن به كساني كه اطلاعات را در اختيار مي گذراند . هدف گذاريهاي قابل گسترش احترام به ارزش هاي افراد . آموزش ، و نه صرفا درباره ي موضوعاتي كه به كارخانه ربط دارد . ذهن آموزنده و رشد پذير ذهن باز است و ما به ذهن هاي باز نياز داريم .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *