⛱ حضرت عشق، عزیزترینم، نور چشمانم، کندوی عسل، امید دل، روح پرفتوح زندگانی، اول و آخر مهربانی، گل خوشبوی من و همراه فراز و نشیب های جوانی ام! تو همان تک شاخه گل خلقتی، نعمت خدای بی همتا و قسمت من از دنیا، که وجودت خیر کثیر است و عیش عظیم، نگاهت صبح بهاران است و تضمین باران، لبخندت امید است و نوید که نمی دانم چه می شود تا به رسم عاشقی پنجه در گیسوانت می زنم زلف تو پریشان می شود و تپش قلب من بی امان. تو پا به پای من از دامنه مهربانی تا قله ی بلند عاشقی بالا آمدی و حالا که آرام آرام موهای سرم سپید می شود و پا به پای تو پیر می شوم چیزی نمی خواهم جز اینکه بنشینی تا دور سرت بگردم، جانم را فدایت کنم و هر آنچه از محبت دارم به پایت بریزم. دنیا بی وفاست و تنها دلخوشی من چای تلخی است که در غم و شادی در کنار تو می نوشم.
#دلنوشته
#غارتنهایی
#پایگاه_جامع_مدیریار
دانشنامه مدیریار
نوشته های مشابه
تو همان مهم ترینی
آنهایی که بی بهانه دوستم دارند
⛱ بی حوصله تر از آنم که تحمل شنیدن پند و اندرز دیگران را داشته باشم. خیلی خوب می دانم انتقاد خوب است و انتقاد پذیری خوب تر. ولی من حالش را ندارم. اصلاً هر کسی هر چه می گوید درست است اما به من ربطی ندارد. این روزها آن قدر بی حوصله و بی منطق شدم که دوست دارم همه کسانی که حتی از روی دلسوزی و محبت می خواهند نقدی بکنند و اصلاحی انجام بدهند را کنار بگذارم و رهایشان کنم و به آنها بگویم؛ ببخشید لطفاً نباشید!
دوست داشتن یعنی چه؟
⛱ پرسید: “دوست داشتن” یعنی چه؟ گفتم: یعنی از دیدنش قلبت تند می زند، وقتی موفق می شود خوشحال مى شوى، تحمل اشک و ناراحتی اش را نداری، دلت می خواهد او را محکم در آغوشت فشار دهی، برایت عزیز است، از دیدنش حالت خوب می شود و یعنی در نگاهت همیشه زیباست. گفت: این که شما معنا کردی بیشتر طعم عشق دارد به نظر من دوست داشتن یعنی؛ دلت برایش بسوزد، اگر او را نبینی دلتنگ شوی، طاقت درد و مریضی اش را نداشته باشی، اگر او تب کرد تو بمیری و نتوانی از او دور شوی. گفتم: من خیلی سواد این جور چیزها را ندارم. فقط خوب می دانم در “عشق” دوست داشتن هست و در “دوست داشتن” عشق و این دو بدونهم معنا ندارند.
این ناامیدی خیلی خوب است
⛱ از یک جایی به بعد دیگر کسی حوصله تو را ندارد. خودت می مانی با دردها و غم هايت، مسائل و مشکلاتت و کمبودها و کاستی هایت. حتی همان هایی که تا دیروز با اشتیاق درد دل هایت را گوش می دادند و با تو همنوایی می کردند و واقعاً دوست داشتند و دلشان می خواست به تو کمکی بکنند ولی به هر دلیلی نتوانستند هم دیگر دلشان نمی خواهد با تو همکلام شوند. دلیلش را دقیقاً نمی دانم! شاید به خاطر این باشد که چون نتوانسته اند دردی از تو دوا کنند، یا باری از روی دوشت بردارند خجالت می کشند، شاید هم با خودشان می گویند ما که نمی توانیم برایش کاری بکنیم پس چرا پای حرف هایش بنشينيم و خاطر خود را مکدر کنیم. کمتر پیدا می شود رفیق شفیقی که تا آخر خط با تو همراهى کند، برایت دلسوزی و مهربانی کند و در تمامی فراز و نشیب ها کنارت باشد. آرام آرام پیام ها و تلفن هایت را جواب نمی دهند، سعی می کنند با تو رو به رو نشوند، کلامشان سرد و سردتر می شود و گویی سختی های پیش روی تو دارد دوستان و نزدیکانت را از تو می گیرد.
همین که حال ما را نگیرید خوشحالیم
عشق ادا و اطوار ندارد
⛱ از توی یک ظرف غذا خوردن، با یک لیوان آب نوشیدن، روزی هزار بار قربان صدقه هم رفتن، “اولتو اولتو” قبل از خاتمه تماس تلفنی گفتن هر چند خوب است ولی نشان عاشقی نیست. هیچ کدام از این موارد و مشابه آن را نمی توان نشانی از عشق دانست. هر چند در جای خود شیرین است و دلچسب. شاید عشق واقعی خیلی هم رویایی و اساطیری نباشد. نه فرهادی باشد که بخواهد کوهی بکَند به عشق شیرین و نه بیژنی که در چاهی تنگ و تاریک به امید وصال منیژه روزگار را سپری کند. عشق می تواند ساده تر از این ها متعلق به راننده ترانزیتی باشد که ماهی یکی دو روز بیشتر نمی تواند خانواده اش را ببیند ولی برای رفاه آن ها در جاده ها و بیابان ها دنده صد من یک غاز عوض می کند، در فراق عزیزانش دلتنگ می شود، گریه می کند و آواز می خواند، یا پیرمردی که همسر کهنسال و از کار افتاده خود را تر و خشک و مراقبت می کند ولی کماکان دور سرش می چرخد، مثل روز اول دوستش دارد و آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد.
گوارای وجود دل های عاشق
⛱ لطف مکرر می شود وظیفۀ مقرر و محبت بی انتها می شود نمک دریا؛ فراوان و شور و کم ارزش. پس آن را به راحتی پای کسی که قدرش را نمی داند نریزید، برای آن که شایستگی اش را ندارد خرج نکنید و آن که در اندازۀ شما نیست را به حریم پاک دل خود راه ندهید. خریدار کسی باشید که ارزش محبت شما را می داند و لبخند نرم و سلام گرم شما را ارج می نهد، برایتان احترام قائل است، قدرتان را می داند، دل شما را به دست می آورد و برای شادی شما از دایره راحتی خویش خارج می گردد. غیر از این باشد شمع سوزانی می شوید که به عشق کرم ابریشم می سوزد و آب می شود نه پروانه ای زیبا و شیدا.
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
⛱ من خوبم مثل همیشه! سعی می کنم در حد توانم دلی را نشکنم، شاد و خوش اخلاق باشم، محبت کنم، دروغ نگویم، اهل وفا و صفا باشم، تا حد معقول و مقبول به روز باشم، زیاده خواهی و خودخواهی را از خودم دور کنم، پایم را در کفش کسی نکنم، سرم در لاکخودم باشد، دیگران را قضاوت نکنم، حق کسی را نخورم و خلاصه اینکه اگر آبی نیاوردم لااقل کوزه ای را هم نشکنم.
دایره راحتی
ترجمان دلبرانه هایت
می دانی من جز تو کسی را ندارم یعنی چه؟ مفهوم اینکه یکی می گوید تو پناه عاطفی من هستی را درک می کنی؟ وقتی یک نفر از ته دل قربان صدقه ات می شود معنایش را می فهمی؟ اصلاً تو چیزی از محبت و عاطفه می دانی؟ این ها همه عاشقانه هایی است که شکوه و عظمت نگاه تو در وجودم آفریده است. آن قدر زیبا و فریباست که هیچ چیز در نظرم نمی نشیند جز لبخند رضایت تو. من کامم را با نگاه به کندوی عسل دیدگان تو شیرین می کنم، دلم را با دعای خیر تو گرم می کنم و امیدم را با شوق وصال تو زنده نگاه می دارم. تویی که بر جان خسته من روحی تازه دمیدی، با مهر و نازت اکسیر جوانی بخشیدی و با دلبرانه هایت اشتیاق وصف ناپذیر زندگی را هدیه دادی. حالا هر آنچه از پاکی و صداقت است با تمام وجود به تو هدیه می کنم، هر آنچه از عشق و امید و محبت است در طبق اخلاص به پای تو می ریزم، و هر آنچه از وفا و سخاوت است پیشکش وجود شریف تو می کنم که همچون سلسله پادشاهان صفوی خالق آثار ماندگار، زیبا و باشکوهی. اینک مستانه و رندانه تو را در گرماگرم آغوش خود می فشارم و خدای را شاکرم که نعمتی همچون تو را به من هدیه داد تا با عاشقانه هایم ترجمان دلبرانه هایت باشم.
بیریا محبت کنید نه بیحساب
مرد رشید با اسب سپید
⛱ دیگر زمانه عوض شده است. هیچ چیز سر جای خودش نیست، آدم ها با قدیم کلی فرق کردهاند، بیشتر در سختی ها و کاستیها به جای آن که ایوب شوند کافر میشوند، برای آتش زدن ابراهیم هیزم جمع می کنند، دیگر کسی برای عشقِ زلیخایی تره هم خُرد نمیکند و یوسف های مصر این دوره زِعصمت تهی شده اند.