دلنوشته ها

درست نیمه شب

⛱ من و راه های نرفته، کارهای ناکرده، اشتباهات بی پایان و آرزوهای بر باد رفته هر شب با هم خلوت می کنیم. این افکار مزاحم آن قدر در گوشم غرولند می کنند که تا به خودم می آیم دزدانه و رندانه خواب و زمان استراحت و آرامش مرا به یغما برده اند. گاهی التماس می کنم آیا امکان دارد یک امشب دست از سر من بردارید، رهایم کنید تا مثل همه ی آدم ها آرام بخوابم؟ بی درنگ پاسخ منفی می دهند و بساط عیش و نوش خود را پهن می کنند و در ذهن و ضمیر من جولان می دهند. خدا وکیلی خیلی باوفایند و هیچ شب مرا تنها نمی گذارند! گویی تا حالی از ما نگیرند اوقاتشان طی نمی شود!

⛱ اکنون های های من رفته و وای وای من مانده است. خیلی چیزها با گذشته متفاوت شده، کم کم چین و چروک هایی بر پیشانی ام پیداست، شقیقه هایم سپید شده، حس و حال قدیم را ندارم وگویی انتهای شور و شر جوانی ام. پس دیگر چیزی نمی خواهم جز آرامش. دلم می خواهد بار سفر ببندم و از دیار خستگی هجرت کنم به دور دست های بی خیالی. همان جایی که برای من مدینۀ فاضله ای است که  هرگز نرفتم، ندیدم و تجربه نکردم. گاهی با خودم می گویم مگر من پیامبرم که غم امت بخورم یا کاسه ی داغ تر از آش خیر و شر آدم های دنیا شوم؟ پس وقتش رسیده بار را زمین بگذارم و نفسی چاق کنم.

#دلنوشته
#غارتنهایی
#پایگاه_جامع_مدیریار

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *