دلنوشته ها

آدم ها از هم می ترسند

⛱ دیگر کسی به کسی کاری ندارد، کمک کردن و همدلی به حداقل رسیده، همسایه ها از حال هم بی خبرند، حتی اعضای خانواده ها با هم کمتر حرف می زنند، حوصله هم را ندارند و خیلی وقت ها از درد هم آگاه نیستند. هرکسی خودش مانده و دردهای دلش، غم و غصه هایش، گوشی تلفن همراهش و بالشتی که شب هنگام تا سرش را بر روی آن می گذارد گویی دلش می خواهد پای دل حرف های آدم بنشیند و با او نجوا کند. هر کسی دلش می خواهد در خانه ای، اتاقی، پستویی یا هر جای دیگری فرصتی پیدا کند تا تنها و فارغ از نگاه سرد و کنجکاو دیگران به مشکلاتش فکر کند. همه خسته ایم؛ از سرزنش، عیب جویی، قضاوت، تهمت، غیبت و …

⛱ انگار آدم ها از هم می ترسند، دوری و دوستی را ترجیح می دهند، دیگر کسی به کسی قرض نمی دهد، حوصله یکدیگر را ندارند، چت در فضای مجازی را به هم کلامی حقیقی ترجیح می دهند. حالا دیگر  شانه ای که بخواهی سرت را رویش بگذاری و در شکست ها و ناکامی ها بلند بلند گریه کنی و تو را سرزنش نکند و کاستی هایت را به رُخَت نکشد وجود ندارد و کمتر رنگ و بویی از دلسوزی، مهربانی و محبت بدون منت پیدا می شود. سگ و گربه و قناری و کاکتوس که همدم آدم نمی شود. باید فکری بکنیم، طرحی نو در اندازیم، این امر را به دیگران نسپاریم و هر یک از ما به سهم خود سعی کنیم آغاز کننده همدلی، مهربانی، گذشت، فداکاری و همزبانی باشیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *