او در پی سالهای تلاش خستگی ناپذیر ، توانست آثار ارزنده ای از خویش به یادگار بگذارد؛شخصیت های علمی بسیاری را پرورش دهد؛و تحولات بزرگی در عرصه علوم الهی پدید آورد.هم اکنون آرامگاه او در قسمت بالای سر حضرت معصومه(علیها سلام)در شهر مقدس قم ، نزدیک آرامگاه آیت الله خوانساری ،زیارتگاه مشتاقان و شیفتگان علم و دانش است.
علامه ، در همان اوان کودکی ، پدر و مادر خود را از دست داد ، و به این ترتیب از مهر مادری دلسوز و پدری متقی محروم شد. پس از این واقعه ، او به همراه برادرش (محمد حسن)راهی مکتب شد و توانست در مدت پنج سال ، کتابهای متداول آن روز (یعنی قرآن کریم ، گلستان ، بوستان ف اخلاق مصور ، تاریخ معجم ،ارشاد الحساب مرحوم فیوضات و نصاب الصبیان و … )را قرار گیرد؛ و آن گاه به خواندن صرف ، نحو ،معانی و بیان بپردازد.
او مقدمات را نزد شیخ محمد علی سرابی وسطوح عالی در فقه ،اصول ،فلسفه وکلام را نزد اساتید آن سامان آموخت ؛و خط را از استاد میرزا علی نقی که از بستگانش بود ، فرا گرفت ؛ و در مدت هشت سال کتاب های دوره سطح را به اتمام رساند.
علاقه شدید علامه به تحصیل علوم الهی باعث شد ، به نجف که در آن روز ، مرزکز بزرگ شیعه به شمار می امد،هجرت کند. وی توانست در مدت یازده سال ، مدارج بالای علمی و عرفانی را نزد اساتید برجسته ی آن دیار طی کند.در این راستا ،مدت هشت سال در دوره های فقه و اصول ، نزد مرحوم آیت الله نایینی – که سرآمد اساتید این رشته است- تحصیل کرد ؛و چند سال متوالی نزد فقیه معروف ، آقا سید ابولحسن اصفهانی از حوزه ی فقه بهره برد؛ و یک دوره اصول و ابوابی از فقه را نزد سالک و عارف عصر ، آیت الله شیخ محمد حسن اصفهانی فرا گرفت.علامه ،فلسفه را نزد سید حسین بلادکوبه ای (1293-1358 ه. ق ) آموخت ؛ و ریاضیات عالی را نزد سید ابولقاسم خوانساری که از ریاضی دانان متبحر عصر خود بود ، فرا گرفت ؛ در علم رجال ، از محضر آیت الله حجت بهره برد ؛ و در بعد عرفان وحکمت عملی ، از محضر حاج میرزا علی آقا قاضی که از بستگان او به شمار می رفت ، خرمن ها چید .لازم به گفتن است که مرحوم قاضی از شخصیت های عرفانی بزرگ آن عصر به شمار می رفت . او در دوره خود ، یگانه استاد اخلاق و سیر و سلوک در حوزه ی نجف بود. علامه طباطبایی بسیار به او عشق می ورزید و می گفت:
«ما هر چه در این مورد (سیر وسلوک ) داریم ، از مرحوم قاضی داریم . چه آن چه را که در حیاتش از او تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم . و چه طریقی که خودمان داریم از مرحوم قاضی گرفته ایم.»
علامه در سال 1314 ، در اثر گرفتاری بسیاری که در امر معاش گریبانگیرش شد ، به زادگاهش بازگشت ، و این همان ده سال از دوران سخت و مشقت بار زندگی او است ، که مجبور شد این مدت طولانی را به کشاورزی بگذارند.
در این دوره ، با ظهور فرقه دموکرات و تسلط آنان بر آذربایجان ، در سال 1324 ، و با حمایت هایی که شورویی سابق از فرقه می کرد ، منطقه دستخوش ناامنی شد ؛ و از این رو ، علامه تصمیم گرفت به قم مهاجرت کند.
پس در سال 1325 ، از زادگاه خود کوچ کرد و در آنت سامان ، فعالیت های علمی و تحقیقی خویش را از سر گرفت . علامه ، حافظه ای عجیب داشت ، مطالب گوناگون علمی را به خاطر می سپرد ، و در عین حال نسبت به مسایل عادی چندان توجهی نداشت.
آثار علمی علامه طباطبایی :
علامه ، بیش از 30 کتاب در زمینه های گوناگون ومقاله های بسیاری تالیف کرده است ، که ما برخی از معروفترین آنها را می آوریم:
1-تفسیر المیزان ، که شمال 20 جلد به زبان عربی است ف و در 40 جلد به فارسی ترجمه شده است.
2- اصول فلسفه و روش رئالیسم
3- مصاحبات با استاد کربن فرانسوی
4- قرآن در اسلام
5- شیعه در اسلام
6- بدایه الحکمه
7- نهایه الحکمه
(دو کتاب اخیر از متون فلسفی بسیار مهم و درسی حوزه های علیمه هستند.)
8- علی و فلسفه ی الهی
9- رساله در حکومت اسلامی
10- خلاصه ی تعالیم اسلام
11- سنن النبی(ص)
تحصیل
جامعیت علامه
استاد محمد حسین حسینی تهرانی آنگاه که می خواهد شمه ای از گسترده ی علمی علامه را یاد آور شود ، به هر چیز اشاره ای می کنند ، که در هر کدام جای تاملی بسیار نهفته است:
«خط نستعلیت و شکسته ی ایشان از بهترین و شیواترین خط اساتید خط بود ؛ گرچه در این اوخر به علت کسالت اعصاب و رعشه ی حاصل در دست ؛ دست تکان داشت و خط مرتعش بود ولی جوهره ی خط حکایت از استادی در این فن را داشت ؛ خودشان می فرمودند»:
«قطعاتی از خط زمان جوانی مانده است که وقتی به آنها نگاه می کنم در تعجب می مانم که آیا این خط من است؟»
«درعلوم غریبه (در رمل و جفر)وارد بودند؛ ولی دیده نشد که عمل کنند. در علم اعداد و حساب جمل ، ابجد و طرق مختلف آن نهارتی عجیب داشتند ؛ و در هیات قدیم استاد بودند ؛ به پایه ای که به آسانی می توانستند استخراج تقویم کنند؛و همانطور که عرض شد یک دوره از آن به ما درس می گفتند. ولی چون ریاضیات را چه از حساب و هندسه و چه از مثلثات ، این حقیر در مدراس جدیده به طور مستونی خوانده بودم ، دیگر لزومی نداشت که نزد ایشان نیز بخوانم.»
«باری استاد ما علوم ریاضی را در نجف اشرف ، نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری که از ریاضی دان های مشهور عصر بود ، فرا گرفته بودند ؛ و خود ایشان می فرمودند»:
«اگر برای بعضی از استادان ریاضی جامعه ی بغداد (دانشگاه) مساله ای یا مشکل پیش می آمد که از حل آن عاجز می شدند ، به نجف می امدند و به خدمت آقای سید ابوالقاسم می رسیدند و اشکال خود را رفع می کردند.»
«علامه طباطبایی در ادبیات عرب و معانی و بیان و بدیع استاد بودند ؛ در فقه و اصول استاد بودند ؛ و ذوق فقهی بسیار روان و نزدیک به واقع داشتند؛ و دوره هایی از فقه و اصول را نزد استادانی چون مرحوم آیت الله نایینی و مرحوم ایت الله کمپانی خوانده بودند ؛ و نیز از فقه آیت الله اصفهانی بهرمند شده اند ؛ و مدت این دوره های از درس ؛ مجموعا به ده سال کشیده شد.»
« و استاد وجحید ایشان درفلسفه ، حیم متاله ی معروف ، مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ای بوده است که سالیانی دراز در نجف اشرف در معیت برادرشان مرحوم آیت الله آقا حاج سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بوده اند ؛ و دروسی چون اسفار و شفا ومشاعیر و غیر آن را نزد او خوانده اند.»
«مرحوم حکیم بادکوبه ای به ایشان عنایتی خاص داشته است و برای تقویت برهان و استدلال ، ایشان را امر کرده است که علوم ریاضی را دنبال کنند.»
«و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر یا بی نظیر ، مرحوم آیت الحق حاج میرزا علی آثا قاضی (قدس الله تربته الزکیه) آموخته اند ؛ و در مسیر سیر وسلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضیات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت ان استاد کامل بوده اند.»
فلسفه ریاضیات
با این که علامه طباطبایی در زادگاه خود ، در ریاضیات ، ارشاد الحساب و در فلسفه و کلام ،اشارات و کشف المراد را خوانده بود ، ولی ذوق وافر فلسفی استاد را این دو کتاب اشباع نمی کرد و تا آن که ئر نجف اشرف ، با حکیمی والا برخورد کرد که از فحول فلاسفه و از استادان صاحب نظر این دو دانش بود. این حکیم برجسته ، که هنوز جامعه ی علمی و فرهنگی او را به درستی نشناخته ، سید حسین بادکوبه ای است که توانست علامه طباطبایی را با حقیقت حکمت ، به خصوص تفکر فلسفی آشنا سازد.علامه طباطبایی در زندگی نامه ی خود نوشته است:
«در فلسفه نیز به درس حکیم و فیلسوف معروف وقت ، مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ای ، توفیق یافتم و توانستم در ظرف شش سال که نزد معظم له تلمذ می کردم ، منظومه ای سبزواری و اسفار ئ مشاعر ملاصدرا و دوره ی شفا ی بوعلی وکتاب اثولوجیا و تمهید القواعد ابن ترکه ( در عرفان) و اخلاق ابن مسکویه را بخوانم».
«مرحوم بادکوبه ای از فرط عنایتی که به تعلیم و تربیت نویسنده داشت ، برای این که مرا به طرز تفکر برهانی آشنا سازد و به ذوق فلسفی من تقویت بخشد ، امر فرمودند به تعلیم ریاضیات بپردازم ؛ و من در امتثال امر معظم له به درس مرحوم سید ابوالقاسم خوانساری که ریاضیدان زبر دستی بود، حاضر شدم و یک دوره حساب استدلالی ، یک دوره هندسه ی مسطحه و فضایی و جبر استدلالی از معظم له فرا گرفتم.»
ارزش تفکر
علامه ، قدر تفکر را می دانست و ذهنش را پرت نمی کرد تا در مسایل مختلف به تفنن بپردازد. مهندس عبدالباقی می گوید :
«در کارهای علمی خود بیشتر فکر می کردند و مطالعه زیاد روی کتب مختلف نداشتند ، بجز در مورد مراجعه بع تاریخ و اسم و اختصاصات موجود و بدین جهت در کتابخانه ی شان خیلی کتاب انباشته نبود.»
غواصی در علم
علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی ، کیفیت تفکر او را این چنین یا آور می شود ک
« استاد متفکر و در تفکر عمیق بودند ؛ هیچگاه از مطلبی به اسانی عبور نمیکردند ؛ و تا به عمق مطلب نمی رسیدند و اطراف و جوانب آن را کاوش نمی کردند دست بر نمی داشتند . در بسیاری از مواقع که یک سوال بسیط و ساده ای از ایشان می شد که در یک یا چند کلمه ، جواب فوری داده شود ، و مطلب را پاسخ گفت ؛ ایشان قدری ساکت می ماندند وپس از ان چنان اطراف و جوانب و احتمالات و مواضع رد و قبول را بررسی و بحث می کردند که حکم یک جلسه درسی را پیدا می کرد.»
دانشمند آگاه
مرتضی مطهری ، متفکر بلند آوازه ی حوزه و دانشگاه ، درباره ی ، او می نویسد:
« علامه طباطبایی سالها از عمر خویش را صرف تحصیل و مطالعه و تدریس فلسفه کرده اند و از روی بصیرت به آرا و نظریات احطه داشته اند و به علاوه روی عشق فطری و ذوق طبیعی ، افکار محققیق اروپا را به خوبی نیز از نظر گذرانیده اند.»
استاد مطهری جایی دیگر علامه را این چنین به تصویر می کشد :
او بسیار مرد عظیم و جلیل القدری است[…] مردی است که صد سال دیگر باید بنشینند و آثار او را تجزیه و تحلیل کنند و به ارزش او پی ببرند.»
نشانه ی کمال عقل
از دیگر شیفتگان علامه ، آیت الله جوادی آملی ات که چه زیبا می کاود چهره ی عقلی او را :
« از مشخصات بارز سیره ی فلسفی علامه (ره) زیاد اندیشیدن و قسمت مهم وقت را به تفکر پرداختن و کم سخن گفتن و وسوال را بدون دقت جواب ندادن و قبل از تامل حرف نزدن بود که : اذا تم العقل نقص الکلام؛
هرگاه عقل و خرد کامل شود ، کلام و سخن کوتاه و گزیده می شود.»
هرگاه عقل و خرد کامل شود ، کلام و سخن کوتاه گزیده میشود.»
«لذا نه بی جا سخن گفتن می گفت و نه سخن بی جا داشت و نیز در بیان درسی و بنان تدوینی ان چنان گزیده گوی و پخته نویس بود که نشانه های رنج درون بینی به صورت گنج های گرانمایه در تمام ابعاد نقد و تحلیل فلسفی معظم له کاملا مشهود بود و هست ، و هیچ گاه در ابطال آرای دیگران و تزییف نظرات ناصواب پیشینیان ، ادب علمی را فراموش نمی کرد و عفت عقلی را نادیدهنمی گرفت.»
پیوند معنوی
در لابه لای خاطرات به یاد مانده از او ، خاطره ی علی اکبر حسنی هم لطف خود را دارد:
« او مقید بود هر ساله ایام فاطمیه ، ده روز در خانه اش برای شهادت حضرت فاطمه (ع) اقامه عزا نماید و همه بستگان و اعضاء خانواده ، حتی دخترانش که در شهرهای دیگر سکونت داشتند ، مقید بودند ، در این مدت در مجلس شرکت کنند.»
« معمولا در تهران و … که می رفت ، کمتر دید و بازدید می کرد ، ولی وقتی که می گفتند ، در همسایگی یا فلان محل ، مجلس روضه و توسل به حضرت زهرا (ع) است ، فورا شرکت می کرد.»
اخلاق محمدی (ص)
نجمه السادات ، دختر علامه طباطبایی ، باز او می گوید:
« ایشان اخلاق و رفتار محمدی داشتند ، هرگز عصبانی نمی شدند و هیچ وقت صدای بلند ایشان را در حرف زند نشنیدیم ، در عین حال این ملایمت در خوی و خلق ، بسیار قاطع واستوار بودند ، مثلا در امر نماز مقید بودند که اول وقت بخوانند و در این زمینه اهمال روا نمی داشتند و سستی دیگران را با صراحت تذکر می دادند. در ماه مبارک رمضان تمام شبه ا تا سحر بیدار می نشستند ، بسیار دقیق و منظم بودند و برای همه ی اوقات روزشان برنامه ریزی می کردند.»
«علاقه ی زیادی به تلاوت قرآن داشتند و سعی می کردند آن را با صوت بلند بخوانند ، خودشان می گفتند : برنامه ای که برای کارروزانه ام دارم از بیست و شش سالگی تا به حال به هم نخورده است. با وجود انبوه کارهای مهمی که داشتند هرگز دست رد به سینه ی کسی که برای امری ، هر چند پیش پا افتاده ، نزد ایشان می آمد نمی زدند و این به سبب رقت قلب و عاطفه ی شدید ایشان بود.»
«حتی در این سالهای آخر که بیمار بودند ، مراجعات را رد نمی کردند ، یک بار که به قم رفته بودم به من گفتند»:
«صبح تا به حال بیست و چهار بار به در خانه رفته و مراجعات مردم را جواب داده ام.»
« یکی از خصوصیات برجسته ی پدرم علاقه ی وافر ایشان به شاگردانشان بود ، مخصوصا آقای مطهری(ره) ؛ خودشان می گفتند » :
« من هر وقت در کنار اینها(کلمه رفقا را در مورد شاگردانش به می بردند) می نشینم مثل این است که همه دنیا در نظرم روشن می شود ،واقعا لذت می برم.»
«بسیار کم حرف بودند و دیگران را به کم حرفی سفارش می کردند و پر حرفی را باعث کمی حافظه می دانستند. در عین حال وقتی صحبت می کردند ، بسیار ساده حرف می زدند تا جایی که آدم گمان می کرد این یک فرد عادی و عامی است و نه یک عالم و فیلسوف ، این به سبب فروتنی بیش از حدی بود که داشتند.اصولا سخت از این که شخصیت خود را بالا نشان دهند ، اجتناب می کردند.گاهی که از اعمال و رفتار ایشان مثل نماز اول وقت تعریف می شد ، سعی میکردند آنها را تنها یک عادت نشان دهند و بس ؛ و کار خود را کوچک و بی ارزش بنمایند.»
کوه تواضع
علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی نقل می کند:
« آنقدر متواضع و مودب بودند و در حفظ آداب ، سعی بلیغ داشت که من کرارا خدمتشان عرض می کردم : آخر این درجه از ادب شما و ملاحضات شما ما را بی ادب می کند ! شما را به خدا فکری به حال ماکنید!»
« از قریب چها سال پیش تا به حال دیده نشد که ایشان در مجلس به متکا وبالش تکیه زنند ؛ بلکه پیوسته در مقابل واردین ، مودب ، قدری جلوتر از دیوار می نشستند ؛ و زیر دست میهمان وارد.»
«من شاگرد ایشان بودم ؛ و بسیار به منزل ایشان می رفتم ، و به مراعات ادب می خواستم پایین تر ازایشان بنشینم ، ابدا ممکن نبود ؛ ایشان بر می خاستند ، و می فرمودند »:
«بنابراین ما باید در درگاه بنشینیم یا خارج از اتاق بنشینیم!»
« در چندین سال قبل در مشهد مقدس که وارد شده بودم ، برای دیدنشان به منزل ایشان رفتم ، دیدم در اتاق روی تشکی نشسته اند(به علت کسالت قلب طبیب دستور داده روی زمین سخت ننشینند) ایشان از روی تشک برخاستند و مرا به نشستن روی آن تعارف کردند ؛ من از نشستن خودداری کردم ؛ من وایشان مدتی هر دو ایستاده بودیم تا بالاخره فرمودند»:
«بنشینید ، تا من باید جمله ای را عرض کنم!»
«من ادب کرده و اطاعت کرده نشستم ، و ایشان نیز روی زمین نشستند ، و بعد فرمودند»:
«جمله ای را میخ واستم عرض کنم ، اینست که : آنجا نرم تر است !»
استقلال
علی اکبر حسنی به خاطر می آورد :
« از ویژگی های علامه طباطبایی این بود که به هیچ وجه کمکی از افراد ، حتی فرزندانش قبول نمی کرد . یکی از بزرگان حوزه نقل می کرد ک تاجری نیکو کار برای تهیه مسکن علامه مبلغ قابل توجهی پول توسط من برای علامه فرستاد. پول را به نزد ایشان بردم ، فرمود :»
« خدا جزای خیرش بدهد ، ولی فعلا مبلغ ارث پدری به من رسیده و از سهم امام مصف نمی کنم.»
« پول را برگرداندم ، ولی آن بازرگان گفت : بگو هدیه است ؛ نه سهم امام! برگشتم ؛ دوباره استاد علامه فرمود»:
«فعلا نیازی ندارم.»
«برای بار دیگر ماجرای پول را به صاحبش گفتم ، او در پاسخ گفت : به آقا بفرمایید که پول خدمتتان باشد ، به هر کس که می خواهید بدهید و هر جا صلاح می دانید ، مصرف کنید ! به علامه عرض کردم ، فرمود»:
« من نمیتوانم، خودت می دانی!»
« و پول را بر گردانید.»« با توجه به این که سالها منزل نداشت و مستاجر بود ، خانه ای مسکونی خود را با قمیت همان ملک موروثی تهیه کرده بود . یکی از فرزندانش نقل می کرد : از خدا می خواستیم پدر چیزی را از ما قبول کند. گاهی بسته ی اسکناس را خدمت او می گذاشتیم با اصرار حتی پنج ریال هم بر نمیداشت . مناعت طبع عجیبی داشت.»
«در آخر عمر با کسالت از سفر مشهد برگشت و چون پزشکان توصیه کردند ، باید در جای مصفایی استراحت کند ، در تابستان باغی در احمد آباد دماوند اجاره کردم و پولش را پرداخت کردم تا آقا در مقابل عمل انجام شده قرار بگیرد.»
« آقا پس از سه روز اقامت ، مرا خواست و پرسید»:
« اجاره اش چند است؟»
« گفتم مهم نیست ، اصرار کرد که : «می خواهم بدانم که می توانم پرداخت کنم یا نه ؟»
« گفتم پرداخت کرده ام ، فرمود »: « یا پول را بگیر یا از اینجا می روم !»
« و آخر هم مجبور شدم که بگیرم.»
ساده زیستی
اعتدال و میانه روی
دختر علامه می گوید:
« از همان اول وضع زندگی ما عادی و شاید هم پایین تر از آن بود. پدرم حدود یک سال ونیم بعد از ازدواج به نجف رفتند و در مدت یازده سالی که در آنجا اقامت داشتند ، زندگی شان یک زندگی طلبگی بود. ضمن آن که در این مدت یازده سال که درنجف به سر می بردند ، هشت فرزندشان پس از تولد از بین رفتند و پدرم برای ملاحظه مادرم کوچکترین اظهار ناراحتی نمی کردند و مادرم نیز به خاطر پدرم حرفی نمی زد.»
«ایشان با وجودی که مقید بودند همسر وفرزندانشان در راحتی باشد ، ولی به هیچ وجه ازتجملات خوششان نمی امد در خوردن غذا ، در عین تمیزی جانب اختصار را رعایت میکردند. هر چند انواع غذا بر سر سفره ای بود ، به خوردن یک نوع غذا اکتفا میکردند. پس از بازگشت از نجف حدود ده سال در تبریز بودند ، ولی ایشان می گفتند زندگی ما در آنجا به خاطر آب و هوای تبریز بسیار بهتر از قم بود ، ضمن این که نزدیکان و اقواممان نیز در تبریز بودند و با همه این ها اسباب و وسایل را فروخته عازم قم شدند.»
عبادت ونیایش :
سحر خیزان
دختر علامه از سیره ی عبادت شبانه ی خانواده می گوید و دل را به جایی می برد که در آن نور منزل گرفته است :
« مادرم می گفت : در عرض چند سالی که در نجف بودم ، من همه شب ساعت را کوک می کردم و خودم بیدار می شدم تا حاج آقا(علامه) را برای نماز شب بیدار کنم ، حاج آقا بعد وضو گرفتن و نماز شب خواندن نمی خوابیدند ، می گفتند»:
« بین دو نماز (نماز شب و نماز صبح ) نباید خوابید.»
«در این فاصله ایشان و برادرشان ( سید محمد حسن الهی) ، که هم درسشان بودند ، می نشستند و با هم مرین خط درشت می کردند و بعد ازنماز صبح هم به مباحثه می پرداختند و من هم برای این که کسل و خسته نشوند ، چای برایشان درست می کردم ، بعد از یک ساعت هم ، که وقت صبحانه خوردن بود ، آن را هم فراهم می کردم.»
خویشتن داری
خود خواسته
استاد موسوی همدانی ، خاطره ی خود را از این بزرگ مرد اخلاقی معاصر چنین بازگو می کند:«هیچ به یاد ندارم در طول بیست و چند سال معاشرتم با ایشان ، برای طلبه ای که وارد می شد ، تمام قامت بلند نشوند و نیز مراقبتی که ایشان از زبان خود داشتند ، در همه ی این مدت یک کلمه غیبت از ایشان نشنیدم.»
آیت الله ابراهیم امینی نوشته است : هیچ گاه ندیدم که به خود ببالد و ازخ ویشتن تمجید کند ، در تعلیم و تربیت بخل نداشت … از عبارت پردازی خوشش نمی آمد ، به کثرت و قلت شاگردان خود چندان توجهی نداشت ، گاهی حتی برای دو سه نفر هم درس می گفت ، غیر طلاب را نیز از کسب فیض محروم نمی کرد از داخل و خارج کشور نامه های فراوانی خدمت ایشان می رسید که پرسش علمی و دینی داشتند ، جواب نامه ها را با خط خودش می نوشت و می فرستاد ، علاوه بر درس های رسمی ، جلسه ی اخلاق و سیر وسلوکی داشت که بعضی علاقه مندان در آن شرکت داشتند و کسب فیض می نمودند… داستان های جالب علمی و اخلاقی فراوانی بیاد داشت که با بیان آنها مجلس را صفا و نورانیت می داد.»
حاسبرسی روزانه
آیت الله حسن زاده ی املی نقل می کند:
همواره اهتمامش بر این بود و می گفت در شب و روز زمانی را برای حاسبرسی خود قرار بدهید وببینید که در این بیست و چهار ساعت چگونه بر شما گذشته ، اهل محاسبه باشید ، همان زطور که یک بازرگان ، یک کاسب ، دخل و خرج خود و صادرات و وارداتش را حساب می کند ، شما ببیند در این شب و روز که برشکا گذشت چه چیزی اندوخته اید ، چه گفته اید ،یک یک رفتار و گفتارتان را حساب برسید ، از نادرستی ها استغفار کنید و سعی کنید تکرار نشود و برای آن چه شایسته و صالح و به فرمان حاکم عقل بود خدا را شاکر باشید ،تا به تدریج برای شما تخلق به اخلاق ربوبی ملکه بشود.«و لا تکون کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم».
حضرت علامه همواره مراقب نفس خویش بود و از خدا غافل نمی شد و این امر در صورت و رفتار و حرفشان پیدا بود که ایشان در پیشگاه دیگری قرار گرفته ؛ هر چند که به صورت ظاهر جسمش با دیگان بود ، پیدا بود که در محضر دیگری نشسته است.
د این باره مصباح الشریعه می فرماید : « العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله » عارف بدنش با خلق و دلش با خداست« ولا مونس له سوی الله و هو فی ریاض قدسه متردد و من لطائف فضله متزود» توشه اش آن سویی است ، قلبی که او دارد در پیشگاه ملکوت عالم آمد و شد دارد. مونسش ملکوت الم است . چنین کسی مراقبت دارد و انسان بر اثر این مراقبت یواش یواش به صفات ملکوتی متصف میشود وبدان خو می گیرید.
« در سال 11348 ه.ش ، همزمان با حملات وحشیانه ی ارتش رژیم صهیونیستی به کشورهای عربی ، و وقوع جنگ شش وزه ی اعراب و رژیم اشغالگر قدس ، علامه طباطبایی به همراه آیت الله حاج ابوالفضل موسوی زنجانی و استاد شهید مرتضی مطهری ضمن اظهار همدردی با مسلمانان مظلوم فلسطین ، با انتشار یک بیانه از امت مسلمان دعوت نمود تا برای یاری برادران مسلمان وعرب خود کمک های لازم را جمع اوری کنند ، ایشان برای این منظور سه شماره حساب درسه بانک تهران باز کردند که به نام هر سه نفر افتتاح گردیده بود.»
استاد شهید مرتضی مطهری ضمن اشاره به این برنامه طی سخنان گفته است:
« توجه داشته باشید این حساب ها و کمک کردن ها و حساب باز کردن ها به این نظر نیست که پول چقدر جمع می شود ، مسلم است همه ی ما ایرانی ها اگر بخواهیم همه پول های مان را روی هم برزیم ، شاید بقدر پول دو تا یهودی که در آمریکا نشسته اند و پول دنیا را از راه ربا و دزدی می برند نشوند ، ولی حساب این است که مسلمان شرط مسلمانیش همدردی است… همدلی است …»
تیر اندازی
فرزند ارشد علامه ، از ظرفیت انسانی پدری میگوید که عدالت را و صمیمیت را در مرزهای ولایت بر طبیعت پیش برده است :
« یادم هست که در سن دوازده سالگی همه روزه مرا به صحرا برده و تیر اندازی را به من آموزش می دادند ودر ضمن آن توصیه می کردند که »:
«شکار کردن را یاد بگیر ، ولی به کار نبر، که شکار کردن و کشتن یک جاندار گناه است !»
«گفتم : پس برای چه خوب است ؟ گفتند»:
« در صورتی می تواند مجاز باشد که انسان با یک ضرورت واقعی که جنبه ی حیاتی دارد، مواجه باشد والا ممنوع است.»
«سپس ادامه دادند»: « من هرگز از تو راضی نخواهم بود ، اگر یک جاندار را بکشی!»
« ایشان خیلی خیر خواه ، بشر دوست ، مفید و بی اذیت بودند و من همیشه در زندگی مدیون تربیت های ایشان هستم.»
سوارکاران لایق
فرزند ارشد علامه باز می گوید :
«… علامه و مرحوم مادرم هر دو سوارکاران لایقی بودند و بهترین نمونه های آن را در سفرهای بین روستایی که گاهی برای دید وبازدید و میهمانی بین خویشان که ساکن املاک مجاور بودند تربیت داده می شد، می توانستیم مشاهده کنیم . خود علامه به روش های ورزشی و دفاعی علاقه ی وافر داشت و لذا برای خودش اسلحه کمری و تفنگ برنو تهیه کرده بود و بعد ها مرا برای آموزش تیراندازی به صحرا می برد و آموزش نظامی و تیر اندازی می داد ، در پیاده روی و در انواع شنا یدی طویل داشت ، در هیچ کاری از خستگی خبری نبود ، همیشه خوش اخلاق ، برخورد آرام و منطقی ، هشیاری و بیداری فوق العاده ، تشخیص بهترین ها و خصوصا توجه دایم به ذات احدیت را به همراه داشت.»
رابطه ی استادو شاگرد
علامه فرمودند :
« چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم ؛ از نقطه نظر قرابت ئ خویشاوندی و رحمیت گاه گاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب میشدم ؛ تا یک روز در مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آنجا عبور می کردند؛ چون به من رسیدند دست خود را روی شانه من گذاردند و گفتند ای فرزند ! دنیا می خواهی نماز شب بخوان ؛ و آخرت می خواهی نمز شب بخوان!»
«این سخن آنقدر در من اثر کرد که از آن به بعد تا زمانی که به ایران مراجعت کردم ، پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضی روز شب به سر می بردم ؛ و آنی از ادراک فیض ایشان دریغ نمی کردم ؛ و از آن وقتی که به وطن مالوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد ، پیوسته روابط ها برقرار بود و مرحوم قاضی طبق روابط استاد و شاگردی دستوراتی می دادند و مکاتبات از طفین برقرار بود.»
علامه می گفت:
« ما هر چه داریم از مرحوم قاضی داریم.»
سلوک انسانی
دختر علامه باز می گوید:
« یک بار آشنایی ایشان را در خیابان دیده بود و سلام کرده بود ، پدرم به جواب سلام اکتفا کرده و احوالپرسی نکرده بودند.شخص مزبور ناراحت شده و گله کرده بود که حاج آقا سنگین جواب داده اند.بعدا پدرم برای رفع سوء تفاهم توضیح دادند که هر وقت از خانه بیرون می ایند تا مقصد ، نماز نافله می خوانند و ما تا آن هنگام از این موضوع خبر نداشتیم.»
«هنگامی که از درس های ایشان تمجید می شد ، اظهار می کردند که »: «این ها همه کلام خدا و حرف دین است ، من کاره ای نیستم.»
« در جلسات درس اخلاق که محل ان سیار بود ، مقید بودند که تنها بروند و اصلا مایل نبودند کسی ایشان را همراهی کند.سال های متمادی که در تهران جلسات اسلام شناسی داشتند ، همیشه با اتوبوس رفت وآمد می کردند و علی رغم اصرار افراد حاضر به استفده از ماشین شخصی نبودند.»
« تواضع بسیار مخصوصا در برابر انسان های زحمتکش داشتند.»