نویسنده: جی. پی. واسوانی
مترجم: فریبا مقدم
ویراستار: ریحانه فرهنگی
طراح جلد: مجید حمیدا
چاپ هشتم: 1388
شمارگان: 3300 نسخه
رده¬بندی کنگره: 1380 9 ز 2 و / 535 BL رده¬بندی دیویی: 2/236
شماره کتاب شناسی ملی: 15188- 79 م
زندگی پس از مرگ
یادداشت ناشر هندی
بیشتر ما از مرگ می ترسیم. صرف ادای کلمه مرگ می¬تواند برای بسیاری وحشتزا باشد. کسی که احساس می¬کند به جاودانگی و بی مرگی نرسیده است از مرگ می ترسد و این حس، ترس او از ناشناخته را افزایش می دهد. دلیل دیگر وحشت ازمرگ آن است که مرگ در تداوم زندگی فیزیکی وقفه می¬اندازد و در واقع نوعی جدایی از چیزهایی را ایجاد میکند که برای انسان بسیار عزیز بوده است. به این ترتیب مرگ عدم اطمینان از آینده را نیز به مراه دارد، اما درحال باید این ترس از میان برود.
روزهای عمر بشر به سرعت سپری می¬شوند، پس لازم است که از خواب و خیال برخیزد و نیرو و بی-کرانگی وجود خویش را تشخیص دهد.
مجموعه سخنرانی¬هایی که در این کتاب گردآوری شده، توسط جی.پی واسوانی در محوطه دانشگاه سادوواسوانی واقع در شهر پونای هند ایراد شده¬است. در این سخنرانی¬ها پیشنهادهای عملی درباره چگونه زیستن و به اشراق رسیدن قبل از مرگ مطرح شده¬است. این کتاب اطلاعات ارزشمندی در مورد موضوع مرگ به دست می¬دهد و به بسیاری از سوال¬ها و برداشت¬های اشتباه در مورد مرگ که در ذهن ما جاگرفته است، پاسخ¬هایی منطقی می¬دهد. همچنین مواردی از مرگ که قبلاً توسط دانشمندان بررسی شده، در اینجا نقل شده است.
مرگ وجود ندارد
مرگ مانند غروب خورشید است، وقتی که خورشید در اینجا غروب می¬کند، درجایی دیگر طلوع می-کند. در واقع خورشید هیچ گاه غروب نمی¬کند.
به همین ترتیب مرگ هم فقط یک توهم ظاهری ست. آنچه در این دنیا به عنوان مرگ تلقی می¬شود، در دنیایی دیگر تولد است، زیرا زندگی نهایتی ندارد.
گفته¬اند ابراهیم فرمانروای بلخ همه نعمت¬های دنیا را دراختیار داشت. او مالک تمامی لذایذف دارایی¬ها و قدرت¬ها بود، اما قلبش شاد نبود و همیشه احساس می¬کرد از درون تهی¬ست. روحش در جست و جوی چیزی بود که خودش هم نمی¬دانست چیست.
روزی غریبه¬ای وارد دربار فرمانروا شد، به محض ورود ب هدربار فرشی بر زمین انداخت و روی آن خوابید. فرمانروا رفتار وی را اهانت تلقی کرد و به او گفت:
«تو تصور می¬کنی که قصر من چگونه جایی¬ست؟»
غریبه به فرمانروا گفت:
«به عقیده من قصر شما مسافرخانه است.»
فرمانروا چرسید: «منظورت چیست که قصر مرا مسافرخانه می¬نامی؟»
غریبه گفت: «فرمانروا لطفا از من خشمگین نشوید، اما به سوالم پاسخ دهید. بگویید قبل از شما چه کسی در این قصر زندگی می¬کرد؟»
فرمانروا گفت: «قبل از من پدرم در این قصر زندگی می¬کرد.»
غریبه پرسید: « پدرتان اکنون کجاست؟»
فرمانروا گفت: «او مرده است.»
غریبه گفت: «قبل از پدرتان چه کسی در این قصر زندگی می¬کرد؟»
فرمانروا گفت: «پدربزرگم»
غریبه پرسید: «پدربزرگتان اکنون کجاست؟»
فرمانروا پاسخ داد: «او هم مرده است.»
غریبه پرسید: «پیش از پدربزرگتان چه کسی در این قصر زندگی می¬کرد؟»
فرمانروا گفت:« قبل از او پدرش در اینجا زندگی می¬کرد.»
غریبه گفت:« اکنون او کجاست؟»
فرمانروا گفت: «او هم مرده است.»
غریبه گفت: « پس بی¬تردید این قصر یک مسافرخانه است، زیرا مردم می¬آیند، مدتی در آن می¬مانند و بعد می¬روند. پس ای فرمانروا شما نیز باید روزی اینجا را ترک کنید.»
غریبه با گفتن این سخنان ناگهان ناپدید شد، اما گفته¬اش در قلب فرمانروا تاثیر کرد.
این افکار ذهن فرمانروا را ترک نمی¬کرد. گاهی متوجه می¬شد که تا نیمه¬های شب بیدار است واز خود می¬پرسد:« هدف از آمدن من به دنیا چیست؟ چرا اینجا هستم؟ خانه¬ام کجاست؟»
یک شب صدایی شنید که به او می¬گفت: «ای فرمانروا، اگر پاسخ پرسش¬هایت را می¬خواهی، ترک کن، همه چیز را ترک کن!»
فرمانروا قصر، تاج و تخت خویش را ترک کرد. مانند بودا ردای شاهانه¬اش را کنار گذاشت و لباس ژنده درویشان سرگردان وفقیر را پوشید و از جایی به جایی دیگر رفت و همچنان از خود می¬پرسید: «معنای اسرار ماجرای بی¬نهایت زندگی چیست؟ زندگی چیست؟ مرگ چیست؟»
گفته می¬شود که او به هند آمد و سالها در کنار مردی روحانی زندگی کرد. در اینجا وقت کافی برای نقل زندگی مردی که تاج و تختش را ترک کرد تا مرتاضی بی¬پیز شود نیست. فقط می¬خواهم به شما بگویم که بیداری او از این فکر شروع شد که این دنیا یک مسافرخانه است. ما همگی مسافر هستیم و اقامت ما در اینجا برای مدتی محدود است. همچنان که روزی به این دنیا آمدیم، روزی هم باید آن را ترک کنیم.
مرگ چون خواب شیرین است
از تمامی تجاربی که می¬شناسیم، شیرین¬ترین آنها خواب است و هیچ چیز شیرین تر از آن نیست. خواب تجربه دلپذیری ست که شاعر بزرگ انگلیسی کلریج را واداشت تا بگوید: «خواب، سر به سر لطیف است و شیرین!» و تنیسن که مکاشفه¬ای عمیق داشته است در خاطرات خود می¬گوید:«خواب، برادر دوقلوی مرگ است.» مرگ مانند خواب شیرین است وپدیده¬ای طبیعی می¬باشد، پس چرا باید از مرگ ترسید؟
در تعدادی از پیام¬هایی که از دنیای اختری (عالم غیرمادی) دریافت شده، گفته شده¬است که مرگ کاملاً بدون درد است. ممکن است که فرد قبل از مرگ، بیماری سختی را پشت سر گذاشته و درد جسمانی شدیدی را تحمل کرده¬باشد اما چند لحظه قبل از مرگ، درد به کلی ناپدید می¬گردد و در آن لحظه حسی دلپذیر و خوشایند تجربه می¬شود. همچنین به ما گفته¬اند که بعد از مرگ، هرکس همان که بوده است خواهدماند. او تغییر نخواهدکرد و همه خصوصیات وی، افکار، احساسات، خواسته¬ها و خاطراتش تمامی همچنان تغییر نیافته باقی می¬مانند.
هرگاه به جایی می¬روم که کسی در گذشته است، نخستین چیزی که به آنها می¬گویم این است: «گریه نکنید، اشک نریزید، برای عزیز رفته غصه نخورید، زیرا که او نمرده است. او زنده است و در حیاتی بی¬مرگ به زندگی ادامه می¬دهد.»
وقتی شیون و زاری کنید، در واقع به عزیز رفته آسیب می¬زنید. هرچه بیشتر زاری کنیم، بیشتر آنها را زندانی می¬کنیم و این موجب تاخیر آنها در پیشروی به آن سو می¬شود. نباید به آنها بچسبیم، بلکه باید رهایشان کنیم تا در سفر خود به سوی خدا پیش روند. باید در دعاهایمان آنها را یاد کنیم و خدمتی کوچک به نام آنان برای دیگران انجام دهیم. این کار آنها را در سفرشان متبرک می¬گرداند.
چرا از مرگ بترسیم
بیکن گفته¬است: «مردم از مرگ می¬ترسند، درست همان گونه که بچه¬ها از تاریکی!» ما در واقع از ناشناخته¬ها می¬ترسیم، زیرا نمی¬دانیم که در لحظه مرگ چه اتفاقی می¬افتد.
چند سال پیش زنی نزد من آمد که به بیماری علاج¬ناپذیر و سختی مبتلا بود. برادر و اقوامش وی را رانده و از خانه بیرون کرده¬بودند. هیچ کس را نداشت که از او مراقبت کند. درحالی که اشک در چشم داشت، حکایت زندگی غم¬انگیزش را برایم نقل کرد و گفت: «بهتر نبود می¬مردم، من هیچ آرزویی ندارم که به خاطر آن زندگی کنم.»
به او گفتم» «مادر، آیا واقعاً دلت می¬خواهد بمیری؟»
گفت: «بله، اگر مرگ به سراغم بیاید، با آغوش باز به استقبال آن می¬روم.»
برای آن که امتحانش کنم پودر بی¬خطری را به او دادم و گفتم: «مادر، این پودر را بخور و اگر خدا بخواهد در عرض چند ساعت خواهی مرد و از تمامی رنج¬ها و دردها رها خواهی شد.»
فکر می¬کنید چه جواب داد؟ شاید تصور مرگ ناگهانی او را وحشتزده کرد، زیرا به پودر دست نزد و فقط گفت: «کارهای مهم فراوانی هست که الان باید به آنها رسیدگی کنم. اجازه بدهید بروم و بعداً برگردم تا این پودر را بگیرم.»
او تا امروز باز نگشته است.
مردی بود که از مرگ وحشت داشت. وقتی که زمان مرگش نزدیک شد به خانه قدیمی خود رفت که سالها در آنجا زندگی کرده و فرزندانش را بزرگ کرده¬بود. اما آن خانه فاقد اسباب و وسایل کافی بود. خدمتکارش به او گفت: «سرورم، خانه جدید بسیار بهتر از اینجاست. بیایید از اینجا برویم.:
سخنان خدمتکار در قلب مرد رسوخ کرد: «خانه جدید بسیار بهتر از اینجاست.» مرد به خود گفت: «خداوند خانه¬ای برای ما آماده کرده¬است که بسیار بهتر از اینجاست. مرگ فقط رفتن از یک خانه قدیمی به خانه¬ای جدید است. وقتی که او این موضوع را تشخیص داد، ترسش از مرگ ناپدید شد.
حیات پس از مرگ
دانشمندی بزرگ به نام فلاماریون که در واقع ستاره¬شناس دربار فرانسه بود، یکی از شگفت¬انگیزترین انسانهای قرن حاضر است. آمیزه¬ای زیبا از هوش و الهام در او دیده می¬شد. فلاماریون نابغه با خصوصیات معنوی و روحانی بود که وقتی درگذشت بیش از هشتاد سال داشت. او عقیده داشت که باید سخت کار کرد، بنابراین روزانه ده ساعت کار می¬کرد، اما علی رغم این کار سخت، همیشه نور آرامش در چهره¬اش می¬درخشید و هرگز خشمگین نمی¬شد.
روزی از او پرسیدند: «من هرگز جاه طلب نبوده¬ام.» کمی مکث کرد و بعد افزود:«چگونه می¬توانم به افلاک و ستارگان نگاه کنم و جاه طلب باشم؟»
این دانشمند ارزشمند تجربه¬ای را در کتاب مشهور خود، یورانیا شرح داده است. فلاماریون درباره درگذشت یکی از دوستانش به نام اسپرو می¬گوید: «یک شب وقتی از پلکانی که به بالکن خانه منتهی می¬شد بالا می¬رفتم وحشتزده و در حالی که فریاد در گلویم خاموش ماند، میکخوب شدم. دوستم اسپرو در برابر من روی دیوار پلکان ایستاده بود و با صدای ملایمی که کاملاً برایم آشنا بود، پرسید: «آیا تو را ترساندم؟ او لبخندی بر لب داشت و نور ماه صورتش را روشن کرده¬بود؛ درست مانند زمانی که وی را در پاریس دیدم.
اسپرو به شرح و وصف دنیای دیگر پرداخت. او گفت: «روح¬هایی که از هویت خودآگاهند، در محدوده فضا و زمان نیستند. آنها بعد از مرگ بدنشان، هیچ فضایی را اشغال نمی¬کنند. انسان تقدیرش را با دست¬های خود می¬سازد و تقدیر هر روح رهایی بیشتر و بیشتر از جهان مادی¬ست.»
بادا هرگز فراموش نکنیم که به دنیا آمده¬ای تا از چنگ ترس¬ها و ناپاکی¬ها رهایی یابیم، اما ما چه می-کنیم؟ بیایید هریک از ما این سوال را از خود بپرسیم. ما به دنیا آمده¬ایم تا به رهایی بیشتر و بیشتر از ترس¬ها و ناپاکی¬ها برسیم و وقتی که به رهایی رسیدیم، به قول اسپرو:« روح وارد زندگی معنوی می-شود. هدف متعالی همه موجودات پیوند جاودانه با سرچشمه کمال مطلق و سرور الهی¬ست.»
با مرگ دوست باشید
مرگ به راستی یک دوست است ودلم می¬خواهد که همه شما با آن دوست شوید. مرگ با گذشت زمان هر روز به ما نزدیکتر می¬شود. ما در دنیایی نامطمئن زندگی می¬کنیم، دنیایی که در آن نمی¬توان از هیچ چیز اطمینان داشت. همه ما بی¬تردید روزی می¬میریم، یعنی در واقع کالبد مادی خود را ترم می-کنیم. همه با بلیت برگشت به این دنیا آمده¬ایم. تاریخ برگشت ما روی بلیت نوشته شده¬است، اما قادر به خواندن آن نیستیم. نمی¬دانیم مرگ چه هنگام و کجا به سراغمان خواهدآمد و جسم ما را مطالبه خواهد کرد اما می¬دانیم هر روزی که می¬گذرد به روز مرگ نزدیکتر می¬شویم. بنابراین دلم می¬خواهد که با مرگ دوست شوید. وقتی که با مرگ دوست شویم، دیگر از آن نمی¬ترسیم و در مواجهه با آن لبخند می¬زنیم.
نباید از مرگ بترسیم، زیرا ما نمی¬میریم. این جسم فیزیکی ست که می¬میرد، اما ما جسم¬های دیگری هم داریم که بعد از مرگ در آنها به زندگی ادامه خواهیم داد. در آن لحظه به اصطلاح مرگ تنها نیستیم؛ در این سفر تازه در هر قدم از راه از ما مراقبت می¬شود.
بیایید باور کنیم که مرگ در است، مرگ پلی میان دنیای خاکی و دنیای اختری (دنیای غیرمادی) ست. عزیزان در گذشته ما در دنیای اختری ساکن هستند. آنها از آنجا به ما می¬نگرند و پیام می¬دهند که زندگی زمینی در واقع آماده شدن برای حیات پس از مرگ است.
سه پیشنهاد
1- حلقه¬ای از عشق و ارادت نسبت به یکی از قدیسان خدا ایجاد کنید و هر روز این پیوند را قوی¬تر نمایید. به درگا ناو دعا کنید، پاهایش را ببوسید، همه کارهایتان را به وی تقدیم کنید ودر لحظات سکو با عشق و ارادت و صمیمانه با او گفت و گو کنید. این حلقه را رشد دهید ات زمانی که احساس کنید هرجا که هستید، از آن وجود مقدس دور نیستید بلکه سایه¬ای از حضور همیشه نورانی او می¬باشید. در حضور وی هیچ مرگی نمی¬تواند وجود داشته باشد، زیرا وقتی این جسم را ترک می¬کنیم، او نیز در کنار ما خواهدبود. آن قدیس ما را در آغوش پرمهر خود خواهدگرفت و به سوی خدا راهنمایی خواهدکرد.
2- وقتی که چنین حلقه ارادت و عشقی با خدا ایجاد می¬کنیم، باید تشخیص دهیم در هر آنچه روی می¬دهد، رحمت خدا نهفته است. بسیاری از چیزها در زندگی ما اتفاق می¬افتند که قادر به درک چرای آنها نیستیم. ناگهان عزیزانمان از ما گرفته می¬شوند، فاجعه¬ای بر ما نازل می¬شود، یا بدبختی به سراغمان می¬آید. به جای اتلاف زما نو نیروی خود برای دریافت این که چرا چنین تجربه تلخی برای ما اتفاق افتاده استف بیایید با هر حادثه و واقعه¬ای با سخنان سادو واسوانی بر خورد کنیم: «می¬پذیرم! می¬پذیرم!»
3- هر اندازه که از نفس عاری شوید، به همان اندازه قلبتان گشوده می¬شود. کسانی که زندگی نفسانی دارند و کسانی که به دیگران آسیب می¬رسانند، وقتی که به آن سو سفر می¬کنند خود را در سلول¬هایی تاریک زندانی می¬یابند. بنابراین دور از خودخواهی¬ها زندگی کنید و برای دیگران همچون برکتی باشید. خداوند شما را با برکت و فراوانی، با شغل و کار متبرگ گردانده است. پس بادا که شما هم برای دیگران برکت باشید. دریافت کردن بدون دادن، انسان را احمق، مغرور و خودخواه می¬سازد. بهترین¬هایتان را به نام خدا و در راه کمک به دیگران بدهید. دست یاری بخش خود را به کسانی بدهید که به آن نیاز دارند. تلاش نمایید که بار دیگران را سبک کنید.
در آن سوی مرگ
عالم اختری، دنیایی وسیع است. هرکس به تناسب شعور خود در عالم اختری در طبقه¬ای خاص قرار می¬گیرد. افراد خودخواه، خشن، بی¬رحم و بدخواه،بعد از مرگ به طبقات پست¬تر و فشرده¬تر عالم اختری می¬روند که موجوداتی نظیر خودشان با همان خواسته¬ها و امیال در آنجا ساکن هستند.
کسی که در زمین با عشق و شفقت زندگی کرده¬است، بعد ازمرگ به طبقات طیبا و درخشان عالم اختری می¬رود.
در اینجا واقعه¬ای از زندگی شری جمشید نصروانجی یکی از شریف¬ترین انسانهای عصر را به یاد می-آورم. ساد واسوانی جمشید را «پیامبر فقرا» می¬نامید. او از خانواده¬ای متمول بود، اما همه ثروتش را در راه فقرایی که به آنها عشق می¬ورزید، صرف می¬کرد. فقرا در صف¬های بی¬شمار نزد وی می¬رفتند و او از پذیرفتن هیچ¬کس امتناع نمی¬کرد و کسی را دست خالی برنمی¬گرداند. بزرگترین آرزویش خدمت به دیگران و رنج بردن در راه آنها بود.
شری جمشید نصروانجی به حق «سازنده کراچی مدرن» نام گرفته بود. او سالها شهردار کراچی بود. در آن هنگام مشاجره¬ای بر سر یک قطعه زمین میا ندولت بمبثی و شهرداری کراچی درگرفت. از جمشید خواستند اسنادی را که نشانگر ادعاهایش بود، نشان دهد. جمشید می¬دانست که اسناد را در اختیار دارد، اما به یاد نمی¬آورد آنها را کجا گذاشته است. او همه جا را به دنبال آنها گشت، ولی نتوانست آنها را پیدا کند.
در عین حال دولت بمبثی اطلاعیه¬ای برای فروش آن زمین صادر کرد. جمشید بلافاصله اطلاعیه¬ای دیگر صادر کرد و طی آن به مردم گفت که مالکیت این زمین هنوز به طور قطع مشخص نشده است. حاکم بمبثی سر لوید از این موضوع باخبر شد و با اولین قطار به کراچی رفت. جمشید را به کاخ دولت احضار کردند و از او خواستند که اسناد مربوطه را ارائه دهد. ذهن جمشید برآشفته بود، به مادر عزیز و از دست رفته¬اش فکر می¬کرد و به یاد می¬آورد که در کودکی هرچه را گم می¬کرد، مادر آن را برایش می¬یافت. آن شب درحالی که ذهنش متوجه مادرش شده¬بود، به خواب رفت.
نیمه شب مادرش را در خواب دید که به او می¬گفت: پسرم، اوراق و اسنادی که به دنبالش هستی، در فلان کتاب، در قفسه کتاب¬هایت قرار دارد. وقتی که جمشید در تاریکی سحرگاه بیدار شد، رویایش را به وضوح به یاد آورد و بلافاصله به سراغ قفسه کتابها رفت و با اطمینان کتاب موردنظر را برداشت و آن اوراق را یافت.
مردگان نمرده¬اند
وقتی که انسان جسمش را ترک می¬کند و به آن سو می¬رود، چه اتفاقی برایش می¬افتد؟ او بلافاصله احساس سبکی رهایی و شناور بودن می¬کند. گویی ناگهان باری از روی دوشش برداشته می¬شود،به طوری که احساس آزادی و سرزندگی می¬کند. وقتی از روحی که جسم مادی خود را ترک کرده بود، پرسیدند: اکنون که مرده¬ای چه احساسی داری؟ او پاسخ داد: شما مرده¬اید، نه من! کسانی که به آن سو می¬روند به طرز شگفت¬انگیزی احساس رهایی و زنده بودن می¬کنند. زمانی که در زمین هستیم باید بار جسم فیزیکی خود را به دوش بکشیم، باید با محدودیت¬هایی که توسط جسم فیزیکی بر ما تحمیل شده است زندگی کنیم. وقتی که جسم فیزیکی را ترک می¬گویید احساس سبکی، سرور و رهایی می¬کنید. درحالی که از بار جسم فیزیکی و محدودیت¬های آن رها شده¬اید، قادر خواهید بود با سرعتی فوق¬العاده حرکت کنید.
درمیان ما دو خواهر و یک برادر حضور دارند که چندی پیش پزشکان اعلام کردند، مادرشان مرده است. آنها آماده شده¬بودند تا جسد مادر را به زمین مخصوص سوزاندن مردگان ببرند که ناگهان جسم او تکان خورده بود. مادر چشم گشود و گفت: من از جسمم بیرون رفتم و به دنیای اختری رسیدم و در آنجا به من گفتند که به زمین برگردم و دوباره وارد قالب فیزیکی خود شوم، عزیزانم را ببینم، با فرزندانم خداحافظی کنم. دعاهای آنها را دریافت کنم و بعد برگردم. درست همین طور شد. مادر با یکایک فرزندانش خداحافظی کرد، آنها را متبرک نمود وچند ساعت بعد جسمش را ترک گفت.
زندگی پس از مرگ
هنگامی که کسی می¬میرد وقتی که جسم را ترک می¬کند با یک موجود نورانی مواجه می¬شود که ممکن است بنا به زمینه¬های دینی و اعتقادی فرد، شری کریشنا، شری راما، عیسی مسیح(ع)، موسی(ع)، حضرت محمد(ص)، میرا، ماهاویرا، گورونانک کبیر، حضرت زرتشت و … یا سایر قدیسان و مردان خدا باشد.
وقتی که جسم را ترک می¬کنیم، با این موجود نورانی مواجه می¬شویم. سپس کوچکترین کارهایی که از زمان تولد تا هنگام مرگ انجام داده¬ایم، به صورت تصویری کلی نمایش داده می¬شود. گویی باید تماشاچی فیلم زندگی خود و شاهد تمامی جزییات آن باشیم. هرکار کوچکی در خلوت یا در جمع، در روشنی یا تاریکی، در برابر چشم مردم یا پنهان از آنها انجام داده¬ایم، مانند فیلم در برابر ما نمایش داده می¬شود.
دوستان! امیدوارم که امشب این اندیشه را در ذهن خود نگاه داریم. وقتی که سفر مرگ را آغاز می-کنیم، باید در حضور معبود بایستیم. او از شما ومن می¬پرسد: فرزندم! با زندگی ات چه کردی؟ آنگاه چه پاسخی به او خواهیم داد؟ من پاسخ را به شما واگذار می¬کنم. اما به قول یکی از قدیسان قرون وسطی: هیچ گاه دیر نیست! مادامی که جان در این بدن هست، فرصت رسیدن به هدف را داریم. بنابراین هر روز مدتی را در سکوت بگذرانید و از خود بپرسید: من کیستم؟ هدف از به دنیا آمدنم چیست؟ به کجا می¬روم؟ آیا از هدف دور شده¬ام، یا به آن نزدیک می¬شوم؟
قرینه اثیری
در لحظه مرگ وقتی که جسم فیزیکی را ترک می¬کنیم. روح بلافاصله خود را در جسم دیگری می¬یابد که قرینه اثیری نام دارد. قرینه اثیری از ماده¬ای بسیار ظریف و اثیری تشکیل شده است که دقیقاً همان صورت جسم فیزیکی را دارد و به همین دلیل قرینه اثیری نامیده شده¬است.
اما کارکرد و وظیفه قرینه اثیری چیست؟ چرا چنین کالبدی داریم؟ در واقع نیروی حیات از طریق این قرینه اثیری¬ست که در جسم فیزیکی ما جریان می¬یابد و آن را سالم نگاه می¬دارد. در زبان کهن سانسکریت نیروی حیات پرانا نام دارد. پرانا دو بخش «پرا» به معنای پیش و «نا» به معنای نفس تشکیل شده¬است. پس پرانا به معنای پیش بردن نفس است.
طناب نقره¬ای
در کتاب انسان روح است نوشته آرتور هیل که سالها پیش به چاپ رسید، حکایت مردی نقل شده¬است که در نتیجه انفجار مواد منفجره به هوا پرتاب شد و بعد به زمین افتاد. با این که بدن وی بر زمین افتاده بود، اما احساس می¬کرد در هواست و از بالا به جسمش نگاه می¬کند که کمی دورتر روی زمین قرار دارد. ¬می¬دید که رشته¬ای باریک و شفاف به رنگ نقره¬ای او را به جسمش مرتبط می¬کند و پزشکان دور جسمش جمع شده¬اند واظهار می¬کنندکه او مرده است. بعد دو نفر با برانکارد آمدند و متوجه شدند که او هنوز جان دارد. او می¬گفت: در واقع من از آن طناب نقره¬ای پایین آمدم و به همان جسم قدیمی برگشتم، در آن هنگام مانند یک خفاش کور بودم و دست راستم از شانه قطع شده¬بود.
توجه داشته باشید تا زمانی که قرینه اثیری بیرون از جسم فیزیکی قرار داشت، او قادر به دیدن بود. او پزشکان و کسانی که برانکارد را آورده بودند، می¬دید ولی احساس درد نمی¬کرد. اما به محض ورود قرینه اثیری به جسم فیزیکی، متوجه شد که بینایی¬اش را از دست داده است و درد قطع شدن دستش را هم احساس کرد.
ورود به عالم اختری
روح با ترک قرینه اثیری وارد دنیای اختری می¬شود. انتقال به دنیای اختری باید سریع و طبیعی باشد و نباید در قرینه اثیری ماند. اما این موضوع در مورد کسانی که به مادیات وابستگی دارند، صدق نمی¬کند. چنین افرادی به زندگی در قرینه اثیری ادامه می¬دهند. زیرااز طریق قرینه اثیری می¬توانند با زمین و موضوعات زمینی ارتباط برقرارکنند.
زنی را می¬شناسم که در روز تولدش انگشتر الماسی هدیه گرفت و روز بعد در اثر سکته قلبی درگذشت. وی در لحظه مرگ از اطرافیانش خواست تا انگشتر الماس را به او بدهند و آن را با علاقه در دست گرفت وسپس جان سپرد. او که اینگونه درگذشت، باید برای مدتی در قرینه اثیری خود می¬ماند تا زمانی که براین وابستگی غلبه می¬کرد.
عالم اختری قلمرویی وسیع است، درست مانند زمین! در آنجا هم در یک سو کاخ¬ها وسراهای زیبا وجود دارد و در سوی دیگر کلبه¬های مخروبه و فقیرنشین به چشم می¬خورد. افراد خودخواه، بی¬رحم، بدخواه و شرور پس از مرگ در نواحی پست عالم اختری قرار می¬گیرند. در آنجا افرادی با امیال و خواسته¬های مشترک، آنها را احاطه کرده¬اند. کسی که پیش از مرگ زندگی صحیحی داشته و به حقیقت، نیکی و زیبایی، وفادار بوده باشد، به دیگران یاری رسانده و عشق و محبت را منتشر کرده باشد، بعد از مرگ به نواحی زیبا و دوست داشتنی عالم اختری می¬رود.
سه پسشنهاد
1- لازم است کار کنیم و درآمدی داشته¬باشیم، اما نباید آن گنجینه فناناپذیر را فراموش کنیم. برای رسیدن به آن گنجینه است که به دنیا آمده¬ایم. این گنجینه¬ای ست که سارقان نمی¬توانند آن را از ما بربایند، آب¬ها نمی¬توانند آن را خیس کنند و بادها نمی¬توانند آن را بروبند.
2- نباید در قرینه اثیری بمانیم، گذر از قرینه اثیری باید سریع باشد. لحظه¬ای که جسم فیزیکی را ترک می¬کنیم باید قرینه اثیری را نیز ترک کنیم. بنابراین قطع وابستگی¬ها باید قانون زندگی ما باشد، به هیچ چیز و هیچ¬کس وابسته نباشید. هرچه در اختیار دارید، برای آن به شما داده شده-است تا از آن به عنوان امانت استفاده کنید. هیچ چیز به طور مطلق متعلق به شما نیست، بلکه همه چیز از آن خداست. حتی خود شما هم به خدا تعلق دارید. بودا گفته است: نادان تصور می¬کند که همسر، فرزند، ثروت و دارایی¬اش متعلق به اوست. در حالی که او حتی به خودش تعلق ندارد. در این صورت چگونه ممکن است که چیزی به او متعلق باشد؟ هرگز چیزی را به طور مطلق از آن خود ندانید.
3- خویشتن¬داری را در پیش گیرید. به نظم عادت کنید. این امیال و خواسته¬هاست که انسان را سرگردان می¬کند. خواسته، دشمن شماره یک انسان است. سه نوع خواسته هست که باید در برابر آنها از خود محافظت کنیم:
نخستین خواسته عطش گردآوری طلا و مادیات است که باعث می¬شود انسان مرتکب خطا شود. شنیدم که چند برادر پدرشان را مسموم کردند تا املاک او را تصاحب کنند.
دوم، میل به قدرت است. خداوند فرموده است: قدرت فساد می¬آورد و قدرت مطلق فساد مطلق می-آفریند. حتما شنیده¬اید که شهوت قدرت، اعمال ننگین و خسارات فراوانی را به بار آورده است.
سوم، میل به ارضای خود و لذایذ حسی¬ست. این میل انسان را سرگردان کرده و او را در ظلمت بیشتری فرو می¬برد. پس کنترل و تسلط بر نفس را بیاموزید و به نظم دادن خود عادت کنید. پرهیز و خودداری را بیاموزید.
بهشت و دورخ
دوزخ، نوعی قرنطینه روحی¬ست که برخی از روح¬ها باید در آنجا بمانند تا پالوده، تطهیر و پاک شوند. کسی که زندگی صحیحی را در پیش گرفته باشد، این قرنطینه را نخواهددید.
با زندگی در جسم مادی نمی¬توانیم نوعی دیگر از زندگی، یعنی زندگی بعد از مرگ را تصور کنیم، اما می¬توان اطمینان داشت وقتی که وارد حیات بعدی می¬شویم، درست مانند زندگی زمینی برایمان طبیعی و عادی¬ست. در آن هنگام می¬بینیم که به این زندگی تازه هم عادت داریم. اگر این حقیقت را درک کنیم، دیگر از مرگ هراسی نخواهیم داشت. زیرا مردگان در دنیای جدیدی که در آن زندگی می¬کنند شاد هستند. غصه، اندوه، گریستن و آرزوی بازگشت مردگان بدترین کارهایی¬ست که بر آنها روا می¬داریم. وقتی برای کسی که دوست داریم غصه می¬خوریم، اندوه ما بلافاصله به او که در دنیای جدید است منتقل می¬شود، اما وی نمی¬تواند به زمین برگردد تا ما را که برایش غصه می¬خوریم تسکین دهد. اگر بتوانیم درک کنیم که او نمرده و همچنان زنده است و اکنون شادتر از زمانی¬ست که در زمین زندگی می¬کرد، دچار اندوه نخواهیم شد.
عالم اختری
گفته شد که هرکس در عالم اختری دارای طبقه و مقام خاص خود است، اما روح چگونه می¬تواند طبقه و مقام خود را در عالم اختری پیدا کند؟ در عالم اختری پلیسی نیست که شما را راهنمایی کند. اما توجه کنید وقتی که روح در جسم فیزیکی زندگی می¬کند بنابر نوع نگرش، افکار و احساساتش فرکانس خاصی پیدا می¬کند. هریک از ما دارای فرکانس ویژه خود هستیم که به میزان عدم خودخواهی، عشق، شفقت، پاکی و معنویت ما بستگی دارد. هرچه خودخواهی کمتر باشد، روح پاکتر است و درنتیجه فرکانس امواج او قوی¬تر می¬باشد. وقتی که روح از جسم جدا می¬شود، مستقیماً به آن بخش از دنیای اختری می¬رود که دارای همان فرکانس و طول موج است و در واقع به آن قسمت کشیده می¬شود. به این ترتیب است که روح جایگاه خود را در عالم اختری می¬یابد.
روح می¬تواند به قلمروهای بالاتر عالم اختری جایی که نور و شادی بیشتری وجود دارد، برود اما وقتی به آن قلمروها می¬رود، متوجه می¬شود که ارتعاش فرکانس آنجا بیشتر است. برای او آن قلمروها بسیار روشن است، طوری که نور، دیدگانش را می¬آزارد. امواج آن مکان چنان پاک اتس که نمی¬تواند واکنش مناسب نسبت به آنها نشان دهد. او احساس خفگی می¬کند و نمی¬تواند در آنجا بماند. پس باید به طبقه خود به جایی که به آن متعلق است؛ آنجا که امواجش با امواج او متناسب هستند، برگردد. به این ترتیب است که روح جایگاه خود را در عالم اختری می¬یابد.
در عالم اختری، افرادی با ذهنیتی مشابه شما در اطرافتان هستند. اما هر کس به طریق خود می¬اندیشد و دیدگاه¬های مستقلی دارد. هرکس از معاشران خود درس¬های بسیاری می¬آموزد. در دنیای اختری توجه می¬شوید که فکر بسیار قدرتمند است. تشخیص می¬دهید که ذهن خلاق است و می¬تواند هر چیزی را بیافریند. هرآنچه را که بیندیشید، بلافاصله می¬آفرینید.
دوزخ
گفته شده¬است، دوزخ جایی¬ست که گناهکاران پس از مرگ به آنجا می¬روند و تا ابد در آن می-مانند. به این ترتیب گناهکار محکوم است تا ابد در آتش دوزخ بماند و بسوزد.
خدا رحمان و رحیم است و ذات خدا جز عشق نیست. عشق یکی از صفات خدا نیست، بلکه ذات مبارک اوست و عشق، تاب رنج و عذاب دایمی کسی را ندارد، بلکه می¬خواهد یکایک ما به مراتب والاتری از کمال برسیم و پاکی و نیکی در ما رشد کرده و افزایش یابد. بنابراین اگر آتشی در کار هست، آتش تطهیر و پاکسازی¬ست. زمانی که روح کاملاً تطهیر شود، دیگر لازم نیست در آتش بسوزد.
دوزخ قسمتی از عالم اختری¬ست، نوعی قرنطینه روحی¬ست که برخی از ارواح به واسطه اعمال نادرست خود باید در آن بمانند تا تصفیه و پالوده و تطهیر شوند.
وقتی که روح با سابقه خود مواجه می¬شود، نسبت به آن واکنش نشان می¬دهد. او تشخیص می¬دهد که زندگی¬اش یک زندگی آرمانی و درست نبوده است. درنتیجه تضادی میان جنبه¬های والای وجود او (خود الهی) و جنبه پست¬ترش به وجود می¬آید و همین عذاب و پشیمانی شدیدی را برایش پیش می¬آورد.
اگر روحی طی سفر به زمین، کوشیده¬باشد خواسته¬هایش را مهار نماید و خصایص گناه آلود خود را کنترل کند، لازم نیست وارد دوزخ شود یا اقامت او در آنجا کوتاه خواهدبود. بنابراین وقتی که در زمین هستیم، باید بکوشیم زندگی پاک و مطهری داشته باشیم. بیایید بکوشیم خودخواه نباشیم. بیایید عشق و شفقت خود را نثار همه کنیم. همه موجودات زنده از جمله پرندگان و حیوانات را که برادران ما در خانواده آفرینش هستند، دوست داشته¬باشیم. اگر چنین کنیم، دیگر نیازی نیست که وارد دوزخ شویم.
اگر بتوانیم تمایلات پلید خود را درمان کنیم، نیازی نیست که به دوزخ برویم، زیرا دوزخ فقط برای تصفیه ما و التیام زخم¬های درونمان منظور شده است واگر درون ما زخمی نداشته باشد، بازدید از دوزخ هم بی¬مورد است.
دنیای بهشت
بهشت چیست؟ اگر دوزخ بیمارستانی برای ارواح بیمار باشد، رفتن به بهشت، مانند رفتن به ییلاق است. در آنجا زیبایی و آرامش عظیمی وجود دارد.
در دنیای بهشت، آرزوهای برآورده نشده معنوی برآورده می¬شوند. بهشت، دنیای اجابت خواسته¬ها و آرزوهاست. هریک از ما آرزوهایی رفیع و معنوی داریم که به دلایلی قادر نیستیم، طی اقامت در زمین به آنها دست یابیم، این آرزوها در بهشت برآورده می¬شوند.
ما دردنیای بهشت خواسته¬های ارضا نشده خود را برآورده می¬کنیم. از آنجایی که مردم متفاوت دارای خواسته¬های متفاوت هستند، بهشت هرکس با بهشت دیگری یکی نیست. هرکس دارای بهشت خاص خود است و این بسته به سابقه دینی و محیطی دارد که در زمین از آنها برخوردار بوده است. گفته می¬شود، بهشت دزدها شهری¬ست که در آنجا سگی نیست و خانه¬ها محافظی نداردند.
بدین سان در دنیای بهشت هیچ بارانی نیست، اما اگر باران بخواهید فقط باید به آن فکر کنید و آنگاه باران خواهدبارید، اما فقط برای شما! فقط شما هستید که آن را احساس خواهید کرد. شخصی که کنار شماست آن را به هیچ وجه احساس نخواهدکرد، مگر آنکه او هم باران بخواهد.
شما آنچه را آرزو کنید، بی¬درنگ در دنیای بهشت دریافت خواهیدکرد. بنابراین در دنیای بهشت حسادت، حرص و احساس «تو بیشتر از من داری» وجود ندارد، زیرا لحظه¬ای که چیزی بخواهیم، آنجا پدیدار می¬شود. هرچه که ذهن به آن بیندیشد، بلافاصله آفریده می¬شود. بنابراین آنچه که در زندگی زمینی آرزو داشتیم، اما نتوانستیم به آن برسیم در دنیای بهشت به آن دست خواهیم یافت.
اما یک محدودیت در آنجا وجودداردکه ما بر خود تحمیل کرده¬ایم. الگوهای عاطفی و عادت¬های ما طی عمر زمینی این محدودیت را به وجود می¬آورند. فردی را درنظر بگیرید که فلج است وسالها با کمک عصا راه می¬رود. این عادت عمیقاً در ذهن او حک شده¬است. وقتی او وارد کالبد اختری می¬شود این خاطره را از یاد نبرده است و تصور می¬کند که همچنان فردی فلج است. درنتیجه با عصای اختری راه می¬رود. باید پیوسته به او یادآوری کرد: برادر، دیگر به این عصا یا چوب زیر بغل نیازی نداری، زیرا در دنیای اختری تو حتی نیازی به راه رفتن برای رسیدن به مقصد نداری. در دنیای اختری اگر باید به جایی خاص برسید، هر اندازه هم که از لحاظ فیزیکی دور باشد، فقط کافی ست مکانی را که قصد دارید به آنجا سفر کنید، به وضوح تجسم کنید. فقط باید بخواهید و آنگاه در آنجا هستید.
در عالم بهشت، سیاست وجود ندارد و تلاش برای دستیابی به مقام و جاه، شهرت و اقتدار یا بزرگی درمیان نیست. با مرگ جسم فیزیکی نیازهای بدن مانند غذا و سرپناه، لباس و زیورآلات، خانه¬های زیبا و اتومبیل¬های مجلل دیگر ارزشی نخواهند داشت.
منظور از اقامت در عالم بهشت بی¬نیاز شدن ما از تمامی خواسته¬هاس. مانند تصاویری یکی پس از دیگری در برابرم پدیدار می¬شوند. اما وقت کافی برای این کار نیست و حتی نیازی به این کار نیست، زیرا روزی همه ما به بهشت خواهیم رفت و شگفتی¬های آنجا را از نزدیک مشاهده خواهیم کرد.
بهشت عالمی شگفت¬انگیز است، اما شگفت¬انگیزتر از آن عالمی¬ست که فراسوی آن قرار دارد.
در عالم بهشت روح تعالی بیشتری می¬یابد تا زمانی که واپسین گره¬های زمینی گسسته شده و همه پیوندها با دنیای اندوه ودرد به پایان برسند. آنگاه یک بار دیگر روح به خواب می¬رود، خوابی عمیق و شرین و این مرگ کالبد اختری¬ست. نخستین مرگ، مرگ کالبد فیزیکی ست و دومین مرگ، مرگ کالبد اختری¬ست. این عالم تازه، عالم ملکوت نام دارد.
عالم ملکوت
در این عالم انسان تمامی خواسته¬ها را پشت سر گذاشته است. همه خواسته¬های شخصیت برتر وی برآورده شده¬اند و او درس مهم عدم خودخواهی و زندگی نوع دوستانه را آموخته است. در این دنیای تازه عالم ملکوت انسان فقط می¬تواند عشق بی¬قید وشرط و سایر خصوصیات متعالی و متکامل را با خود داشته¬باشد، یعنی همه خصلت¬های نیک نظیر پیروی از حقیقت، زیبایی و تقدس را که در هنگام اقامت بر زمین پرورده است. دوران اقامت در عالم ملکوت به راستی که دوره استراحت و آرامش است.
انسان در این دنیا از طریق عشق به درک بیشتر و بیشتر نایل می¬گردد و دانش او به خرد و آگاهی تبدیل می¬شود. اوکه دیگر در کالبد فیزیکی خود محبوس نیست و از قیود کالبد اختری و خواسته¬ها و احساسات آن نیز رهایی یافته¬است، خود را چنانچه هست می¬بیند و درمی¬یابد که او هم پاره¬ای از ذات خدایی¬ست؛ تو آنی! در این عالم جدید دریافت¬هایی از این قبیل بر او طلوع می¬کند.
در کودکی به سرفه شدیدی مبتلا شدم و سرفه رهایم نمی¬کرد. شربتی به من داند که بسیار تلخ بود و من از خوردن آن امتناع می¬کردم. مادرم گفت: فرزندم! این داروی تلخ برایت خوب است. آن را بنوش! با شنیند سخنان مادر، با ایمان کامل به تاثیر شربت تلخ، آن را نوشیدم و بهبود یافتم.
بنابراین در بطن هر تجربه تلخ، نیکی و خیر نهفته است. پس از هر آنچه پیش می¬آید شاد باشید و پیش روید، به جلو، به آن سو، به سوی خدا!
سه پیشنهاد
1- هر شب قبل از خواب همه افکار، سخنان و اعمالی را که طی روز داشته¬اید به طور معکوس مرور کنید. از تمامی گناهان و خطاهایی که مرتکب شده¬اید توبه کنید.
2- تقاضای بخشایش کنید، بله، اما فراموش نکنید پیش از تقاضای بخشایش باید کسانی را که به شما بدی کرده¬اند ببخشید. حضرت عیسی(ع) دعای زیبایی به پیروانش تعلیم داد: خدایا، تخطی ما را ببخش، همان¬گونه که ما تخطی دیگران را بخشوده¬ایم.
تا زمانی که کسانی را که به ما بدی کرده¬اند نبخشیم، نمی¬توانیم از خدا طلب بخشایش کنیم. پیش از آن که بتوانیم از خدا تقاضا کنیم خطاهای ما را ببخشد، باید کسانی را که به ما بدی کرده¬اند، از ما بد گفته¬اند، سوء استفاده کرده، بدخواهی کرده¬اند، انتقاد، تحقیر، سرزنش نموده و با نفرت رفتار کرده¬اند، ببخشیم.
3- هنگامی که در این دنیا هستیم، باید زبان دنیای اختری را بیاموزیم. پسر بچه¬ای را می¬شناسم که زحمت فراوانی کشید تا زبان اسپانیایی را بیاموزد. وقتی دلیل این کار را از او پرسیدم، گفت: پدرم در کشور اسپانیا کار می¬کند. وقتی که من شانزده ساله شوم، باید به کمک او بروم. پس من زبان اسپانیایی را یاد می¬گیرم. هریک از ما باید سرانجام به دنیای اختری برویم. پس بیایید زبان دنیای اختری را بیاموزیم و اما این زبان، زبان عشق است، زبان عشقی پاک و آرام بیایید در هراندیشه، کلمه و عمل عشقی پاک و آرام را از قلب خود ساطع کنیم.
پرسش و پاسخ
آیا پس از مرگ، عزیزانمان را خواهیم دید؟
آیا ارتباط برقرارکردن با مردگان صحیح است؟
آیا با طالع¬بینی می¬توان زمان دقیق مرگ را پیش¬گویی کرد؟
بهترین نوع مرگ چیست؟
مرگ کسانی که در اثر تصادف، اعدام، یا خودکشی می¬میرند چگونه است؟
عده¬ای ازمردم سوال¬هایی در مورد حیات پس از مرگ از من پرسیده¬اند. تصور می¬کنم این پرسش و پاسخ¬ها برای شما نیز جالب توجه باشد.
برادری می¬گفت: دو سال پیش پدرم درگذشت و مادرم یک سال بعد به او پیوست. آیا ممکن است که مادرم در عالم اختری پدرم را دیده باشد؟ و آیا من هم بعد از آن که از این دنیا بروم، می¬توان آنها را ببینم؟
پاسخ این سوال مثبت است؛ به طور طبیعی ما عزیزان و نزدیکانمان را پس از مرگ ملاقات می¬کنیم. مدت زمانی که از ترک کالبد فیزیکی می¬گذرد، ممکن است سالهای سال طول بکشد. تصور کنید که کسی امروز کالبد فیزیکی خود را ترک می¬کند، او زمانی طولانی را در عالم اختری خواهدگذراند. طی این دوران، ما که در زمین زندگی می¬کنیم، حتماً جسم فیزیکی خود را ترک کرده و به عالم اختری رفته و در آنجا عزیزان و نزدیکانمان را پس ازمرگ ملاقات می¬کنیم. مدت زمانی که از ترک کالید فیزیکی می¬گذرد، ممکن است سالهای سال طول بکشد. تصور کنید که کسی امروز کالبد فیزیکی خود را ترک می¬کند، او زمانی طولانی را در عالم اختری خواهدگذراند. طی این دوران، ما که در زمین زندگی می¬کنیم، حتماً جسم فیزیکی خود را ترک کرده و به عالم اختری رفته و در آنجا عزیزان و نزدیکانمان را خواهیم دید.
بنابراین در عالم اختری تنها نخواهیم بود. عزیزانی که قبلاً درگذشته¬اند هم¬نشین ما خواهند شد. در کنار آنها همه وابستگی¬ها و تعلقات زمینی را فراموش خواهیم کرد. بنابراین هرگز در ترس از مرگ زندکی نکنید، در آن سو تنها نخواهید بود.
ارتباط برقرارکردن با در گذشتگان اشکالی ندارد، به شرطی که دارای حد و حدودی معین باشد. افراد بسیاری هستند که با مرگ عزیزانشان بی¬قرار و متالم می¬شوند و درنتیجه می¬خواهند مطمئن باشند که آنها در عالم اختری زنده وشاد هستند. ارتباط برقرارکردن با ارواح مردگان به این منظور ایرادی ندارد، اما نباید فراتر از این رفت. زیرا احضار ارواح در گذشتگان، آنها را در عالم تازه¬ای که به آن وارد شده-اند، پریشان می¬کند و اجازه نمی¬دهد که به شرایط جدید خود عادت کنند.
من مادری را می¬شناسم که فقط یک پسر داشت واو را به مدرسه¬ای شبانه¬روزی فرستاده بود. مادر مرتب با پسرش تماس می¬گرفت، اشک می¬ریخت و به او می¬گفت که خیلی احساس دلتنگی و تنهایی می¬کند. پسر بی¬چاره از شنیدن سخنان مادرش بسیار رنج می¬کشید، طوری که وقتی در مدرسه بود، مدام افکار او متوجه مادرش می¬شد. درنتیجه از موقعیت جدید و دوستانش لذت نمی¬برد. او حتی نمی¬توانست افکار خود را متمرکز کند و درس بخواند، فکر مادرش که درحال اشک ریختن بود، پسرک را رها نمی¬کرد.
به همین ترتیب اگر ما هم با برقراری ارتباط با ارواح گذشتگان غم و تالم خود را به آنها ابلاغ کنیم، مانند آن مادر بسیار احمقانه و نادرست عمل کرده¬ایم. نباید فراموش کنیم به محض آن که این زندگی پایان می¬یابد، حیات دیگری آغاز می¬شود. آنهایی را که مرده می¬پنداریم، در آن عالم جدید کارهای فراوانی دارند که باید انجام دهند. بنابراین پس از آن که یکبار با آنها ارتباط برقرار کردید، بهتر است بگذارید در آرامش به زندگی خود ادامه بدهند.
برخورد ما با مرگ عزیزانمان باید چگونه باشد؟
در پاسخ به این سوال می¬گویم، با این که ما قادر نیستیم کسانی را که در گذشته¬اند ببینیم یا صدایشان را بشنویم، اما آنها می¬توانند ما را ببینند و بشنوند. آنها سخنان ما را نمی¬شنوند اما می¬توانند افکار ما را بشنوند، زیرا کسانی که مرده می¬نامیم ذهن¬هایی بدون جسم هستند و ذهن آنها می¬تواند با ذهن ما ارتباط برقرار کند.
برخورد ما با مرگ باید برخورد مادر یا همسری باشد که فرزند یا شوهرش به سرزمین¬های دور رفته است. بی¬تردید مادر یا همسر چنین فردی همیشه پیام¬های تسلی بخش نیک خواهی، عشق و شادی برای او می¬فرستد. در عوض اگر او نامه¬های سرشار از اندوه و غم برای عزیز خود بنویسد، فرد مزبور احساس بی¬چارگی خواهدکرد، زیرا نمی¬تواند برگردد تا عزیز خود را تسکین دهد و اندیشیدن به او مایه اندوهش می¬شود.
شما گفتید که مرگ مانند خواب شیرین است و در لحظه مرگ، عزیزانمان که قبلاً این دنیا را ترک کرده¬اند به استقبال ما می¬آیند. بنابراین چگونه است که در برخی موارد مردمی را دیده¬ایم که هنگام مرگ با آن دست و پنجه نرم می¬کنند؟
در پاسخ به این سوال باید بگویم که روح به دو صورت جسم را ترک می¬کند. نخست طریق آرام و ملایم است که به آن اشاره کردیم و اما صورت دوم آن شیوه¬ای ناآرام و پریشان است که روح پیش از ترک جسم تقلا می¬نماید.
مرگ مانند تولد یک پدیده کاملاً طبیعی ست. همان طور که تولدهای طبیعی وجود دارند، برخی از تولدها و زایش¬ها نیز غیرطبیعی هستند و لازم است که در این موارد پزشکان عمل سزارین انجام دهند. مرگ ناآرام معمولاً برای کسی روی می¬دهد که از مرگ واهمه دارد یا اینکه می¬کوشد به زندگی بچسبد. در واقع چنین کسی به چیزی یا کسی وابستگی شدید دارد، بنابراین چنانچه قبلاً از شما تقاضا کردم باز هم تکرار می¬کنم که از مرگ هراس نداشته¬باشید و با آن دوستی کنید. همیشه مرگ را دری بدانید که به دنیای غنی¬تر، سرشارتر، شریف¬تر، زیباتر و درخشان¬تر گشوده می¬شود و بیش از اندازه به هیچ چیز و هیچ¬کس وابسته نباشید. هیچ¬کس و هیچ چیز به شما تعلق ندارد، بنابراین پیوسته از صمیم قلب دعا کنیم: خدایا! همه چیز متعلق به توست! هیچ¬چیز از آن من نیست! من نیز به تو تعلق دارم، در مرگ و زندگی، برای همیشه و تا ابد!
آیا با طالع¬بینی می¬توان زمان دقیق مرگ را پیشگویی کرد؟
در پاسخ باید گفت طالع¬شناسی، نشانه¬هایی به دست می¬دهد، اما همه این پیشگویی¬ها به طور کامل و قطعی به وقوع نمی¬پیوندند. طالع¬بینی فقط می¬تواند زمان احتمالی مرگ فرد را تخمین بزند. به علاوه طالع¬شناسی مانند ریاضیات نیست، جمع دو عدد در ریاضیات فقط یک پاسخ دارد. درحالیکه در طالع-شناسی عوامل بسیاری در کارند که ممکن است فرد طالع بین همه آنها را درنظر نگیرد، درنتیجه محاسبات او درست و کامل نیستند. طالع شناسی بیشتر نوعی هنر است تا علم و بیشتر به فرد طالع¬بینی که جدول طالع شما را محاسبه می¬کند، بستگی دارد.
در مجموع باید گفت دوره¬هایی هست که طی آنها احتمال دارد روح جسم را ترک کند، اما قطعاً هیچ-کس نمی¬تواند زمان دقیق مرگ را پیشگویی کند.
مرگ در چه سنی مطلوب است؟
بعضی¬ها با آناتول فرانس نویسنده شهیر فرانسوی هم عقیده¬اند که می¬گوید؛ انسان باید در جوانی بمیرد. آناتول فرانس معتقد بود انسان باید مانند پروانه زندگی کند، زیبایی را بنوشد و بلافاصله بمیرد. اما من چنین عقیده¬ای ندارم.
به ما تعلیم داده شده¬است که انسان باید پیش از مرگ جسم فیزیکی به بلوغ و کمال درونی برسد. جسم فیزیکی بدون زحمت فراوان روح به دست نمی¬آید، بنابراین نباید آرزو کنیم که در جوانی بمیریم، بلکه باید بخواهیم که به سن مطلوب در متون مقدس یعنی هفتاد سالگی برسیم.
جسم، وسیله¬ای برای تکامل روحی ماست. باید بکوشیم آن را پاک و قوی نگه¬داریم و با هر نفس خدا را ستایش کنیم، نامش را بخوانیم و جسم خود را در راه خدمت خدا و بندگان دردمند او به کار گیریم.
بهترین نوع مرگ چیست؟
گفتیم که دو نوع مرگ وجود دارد؛ مرگ طبیعی و آرام و مرگ¬های پریشان و غیرطبیعی. بهترین مرگ، مرگ طبیعی¬ست و اما مرگ طبیعی صورت¬های مختلفی دارد.
با گذشت سال¬ها، همچنان که انسان سالخورده می¬شود، رگ¬های بدن انعطاف خود را از دست می-دهند، کارکرد قلب و فرستادن خون از مجراهای کم انعطاف دشوار می¬شود. درنتیجه گردش خون کند شده و اندام¬های مختلف بدن خون کافی که برای کارکرد صحیح آنها لازم است دریافت نمی¬کنند. بدین سان اندام¬های بدن دچار اختلال می¬شوند و سیستم بدن از برخی کارکردها محروم می¬گردد و درنهایت مرگ جسم روی می¬دهد. این نوع مرگ طبیعی¬ست.
نوع دیگر مرگ، خونریزی مغزی نام دارد که در آن یکی از مویرگ¬های مغزی ضعیف شده و نمی¬تواند فشار خونی را که قلب به مغز می¬فرستد تحمل کند و درنتیجه آن مویرگ پاره می¬شود. این امر سکته مغزی نام دارد و مرگ طبیعی محسوب می¬شود.
اما نوع سوم مرگ طبیعی مربوط به قلب می¬شود، با گذشت سالها قلب قدرت خود را از دست می¬دهد و آنقدر ضعیف می¬شود تا از کار می¬افتد.
چنین مرگی معمولاً شب، هنگام خواب روی می¬دهد. در چنین وضعیتی فرد در خواب می¬میرد.
همه اینها انواع مرگ طبیعی هستند و مطلوبند. اما بهترین نوع مرگ زمانی¬ست که فرد ذهن خود را بر خدا متمرکز کرده، قلبش لبریز از عشقی مقدس باشد و نام خدا را بر لب داشته باشد.
مرگ کسانی که به¬طور ناگهانی و در اثر تصادف می¬میرند، چگونه است؟
وقتی کسی در اثر تصادف می¬میرد، روح او ناگهان ازجسم جدا می¬شود، زیرا مرگ سریع اتفاق افتاده است، گاهی روح ممکن است تشخیص ندهد که از جسم فیزیکی جدا شده¬است. در دنیای اختری چنانچه گفته شد گروه¬های نجات وجود دارند. برخی از این گروه¬ها وظیفه دارند چنین روح¬هایی را که به طور ناگهانی از جسم جدا می¬شوند، همراهی کنند. این نگهبانان مانند شاهین در آسمان عالم اختری در پروازند و منتظر روح¬های تازه واردی هستند که نیازمند کمک و راهنمایی می¬باشند. گروه¬های نجات با مشاهده این روح¬ها بلافاصله به کمک آنها می¬شتابند تا بتوانند با شرایط جدید انطباق یابند.
اگر فردی که در اثر تصادف مرده است، هنگام زندگی در زمین شخصیت نیکی داشته و زندگی¬اش را وقف کمک به همنوعانش کرده باشد، بلافاصله در خوابی عمیق و شیرین فرو می¬رود و بعد متناسب با فرکانس امواج شخصیتش در طبقات بالاتر عالم اختری یا در بهشت بیدار می¬شود.
در پاره¬ای از تصادفات دیده¬ایم که فرد بعد از تصادف به مدت چند روز در حالت کما فرو می¬رود و بعد می¬میرد. در چنین مواردی می¬توان در کنار بیمار دعا خواند و در صورت امکان متون کتب مقدس و اعتقادی وی با صدای بلند قرائت کرد و به روح او کمک نمود تا جسم را ترک کند یا به آن بازگردد. حتی اگر فرد مصدوم کاملاً بی¬هوش باشد و نتواند دعاهای شما را بشنود، دعا کار خود را خواهدکرد؛ خواه مصدوم آن را بشنود یا نه.
چنین افرادی برخلاف میل خود از دنیای خاکی بیرون رانده می¬شوند. آنها نمی¬خواهند بمیرند، اما با جبر به اتاق مرگ کشانده می¬شوند. در آخرین لحظه¬های زندگی قلب آنها مملو از ترس، وحشت، نفرت و عطش انتقام است. وقتی کسی با این شرایط می¬میرد، روحی سرگردان یا یک شبح می¬شود. شاید بسیاری از شما با شنیدن کلمه شبح بخندید، اما باید گفت که چنین ارواحی واقعاً وجود دارند. آنها طبعاً جذب فضاها و محیط¬های شر و پست می¬گردند و به مکان¬هایی که مرکز ارتکاب گناه است، کشیده می¬شوند. آنها به دنبال انسان¬هایی هستندکه اراده¬ی ضعیف دارند تا خود را به آنها ببندند. بنابراین از همه زنان و مردان جوان می¬خواهم که به مکان¬هایی که گناه در آنجا رواج دارد نروند، زیرا به این ترتیب اشباح را دعوت می¬کنند تا آنها را به تسخیر خود درآورند.