شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید

معرفي كتاب:«لئوناردو داوینچی » به هنگام کشیدن تابلو شام آخر ، دچار مشکل بزرگی شد. او می بایست نیکی را به شکل «عیسی» و بدی را به شکل «یهودا» یکی از یاران عیسی ، که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند ، تصور می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی ، تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. سه سال گذشت، اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش ، پس از روزها جستجو ، جوان شکسته و ژنده پوش و مستی را در جوی آبی یافت. از دستیارانش خواست اورا به کلیسا بیاورند. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آورند. دستیاران داوینچی سر پا نگهش داشتند و در همان حالت ، داوینچی از خطوط بی تقوایی ، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بود ، طرحی کشید. وقتی کار تمام شد گدا ، که دیگر مستی از سرش پریده بود، چشم هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت :«من تابلو را قبلاً دیده ام .»

گردآورنده :
جمال حیدری

زمستان 1390
شناسنامه کتاب :
عنوان : شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید 1
مؤلف : مسعود لعلی
ویراستار : طیبه سرلک
طراح جلد : کیانوش سعادتمند
امور فنی و هنری : مهناز عزب دفتری
لیتوگرافی : صاحب
چاپ : گنج شایگان
شمارگان : 3000 جلد
نوبت چاپ : بیست و هفتم ، مهر 1390
قیمت : 4000 تومان (بدون CD )
قیمت : 5500 تومان ( باCD )
شابک : 3-1-94301-964-978
نشانی : خیابان ولی عصر ، خیابان شهید ولدی ، پلاک 52
تلفکس : 88945790 ؛ خیابان شهید ولدی ، پلاک 52
پست الکترونیک : info@baharesabz.ir
آدرس سایت : www.baharesabz.com

فصل اول:
خودشناسی ، احترام و اعتماد به نفس
«خودمان گنجی هستیم که می جوییم »  «لوئیز هی »
یکی از داستان های آن در مورد همه چیز به ما بستگی دارد شام آخر است .
«همه چیز به ما بستگی دارد »
«لئوناردو داوینچی » به هنگام کشیدن تابلو شام آخر ، دچار مشکل بزرگی شد. او می بایست نیکی را به شکل «عیسی» و بدی را به شکل «یهودا» یکی از یاران عیسی ، که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند ، تصور می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی ، تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. سه سال گذشت، اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش ، پس از روزها جستجو ، جوان شکسته و ژنده پوش و مستی را در جوی آبی یافت. از دستیارانش خواست اورا به کلیسا بیاورند. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آورند. دستیاران داوینچی سر پا نگهش داشتند و در همان حالت ، داوینچی از خطوط بی تقوایی ، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بود ، طرحی کشید. وقتی کار تمام شد گدا ، که دیگر مستی از سرش پریده بود، چشم هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت :«من تابلو را قبلاً دیده ام .»
داوینچی شگفت زده پرسید :«کجا ؟»
همسرایی آواز می خواندم و  زندگی زیبایی داشتم  ، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی بشوم.
درهای بهشت و دوزخ به هم چسبیده اند ،شیطان فقط از در دوزخ می تواند بگذرد و فرشته فقط از در بهشت. اما آدم از هر در که دلش بخواهد می تواند وارد شود.
فقط یک گوشه از این جهان وجود دارد که شما می توانید در آنجا از پیشرفت مطمئن باشید و آنجا خود شما هستید. «آلدوس هاکسلی »
موضوع دوم که از موضوع های زیاد این فصل انتخاب کردم :
«زندگی به سبک طوطی ! »
دو مرد که از زمان کودکی با هم دوست بودند پس از سالها با هم ملاقات کردند. یکی کشیش شده بود و دیگری ملوان و هر کدام از داشتن یک طوطی به خود افتخار می کردند. برای خدمت به علم این دو پرنده را در اتاقی نزد هم قرار دادند و طوطی کشیش بلافاصله پرسید : «چگونه نجات پیدا کنیم ؟» طوطی ملوان پاسخ داد : «پمپ ها را کار بیندازید و مثل سگ کار کنید وگرنه همگی با کشتی به زیر آب خواهیم رفت !»
این دقیقاً همان روشی است که شما کار می کنید، حتی ذره ای هم تفاوت ندارد ! طوطی کشیش مدام و مدام به او گوش داده «چگونه نجات پیدا کنیم ؟» و واژه ها را تکرار می کند . و طوطی ملوان پاسخ داده «پمپ ها را کار بیندازید و مثل سگ کار کنید وگرنه همگی با کشتی به زیر آب خواهیم رفت !» هر دو فقط بدون  درک معنی این ها را تکرار می کنند. خودت را تماشا کن که چگونه چیزهایی را که مادر و پدر ، آموزگاران و سیاست کاران به تو گفته اند ، تکرار می کنی . تماشا کن ! و اگر واقعاً مایلی تا هوشمند شوی – و تو اگر هوشمند نباشی زنده نیستی – تمام تکرارها را دور بیندازد. «راز ، ج ، 1 »
ما سه چهارم از اصالت وجودی خود را به قیمت شبیه شدن به دیگران از دست می دهیم . «آرتور اسکوفنور»
ساعتی میزان اینی ، ساعتی میزان آن ، یک نفس میزان خود شو تا شوی موزون خویش . «مولوی»

« تولد دوباره »
کشیشی بود که آنقدر حوصلة اعضای کلیسا را سر برده بود که آنان از او خواستند تا آنجا را ترک کند. کشیش درخواست کرد « یک فرصت دیگر به من بدهید.»
یکشنبه بعد ،اعضا جمع شدند و در کمال شگفتی ، یکی از بهترین موعظات عمرشان را از او شنیدند. پس از مراسم یکی از افراد مسن جمع به کشیش گفت : «شما باید همین جا بمانید»
سپس مرد مسن گفت : «این بهترین موعظه ای بود که من شنیده بودم. ولی یک چیز را به من بگو ، وقتی که شروع به صحبت کردی دو انگشت دست چپ را بلند کردی و در پایان موعظه دو انگشت دست راستت را بلند کردی معنی و اهمیت این حرکات چه بود ؟»
کشیش پاسخ داد : « این علامت نقل قول (گیومه) بودند! »
نتیجه :
مسیح (ع) می فرماید تا کودک نشوید نمی توانید وارد ملکوت الهی شوید. کودک شدن به چه معناست. می گویند کودکان معصومند. زیرا هنوز باورها و اندیشه های غلط و ناروا در ذهن و روح آنها رخنه نکرده است. کودک شدن یعنی عاری شدن از تمام افکار ناصوابی که همچون بندهایی محکم ما را احاطه کرده اند .
در هند یک فاضل را «دویچ » می نامند. یعنی کسی که دوباره متولد شده است. چرا دوباره ؟ بر سر تولد اول چه آمده است ؟ چه احتیاجی برای تولد دوم وجود دارد ؟ دستاورد تولد دوم برای او چیست ؟ در تولد دوم آن چیزی را به دست می آورد که در تولد اول در اختیار داشته ولی اجتماع ، والدین و اطرافیانش آن را خرد و نابود کرده اند. «اوشو».

فصل دوم
دوستی با خدا
آتش در چوب نهفته است و خدا در انسان . «ازمتون و دنتای هند».
تنها خداست که اهمیت دارد. هنگامی «صفر» دارای ارزش و اهمیت می شود که عدد «یک» در کنار آن قرار گیرد. ماه صفر است. خورشید صفر است . دنیا تماماً صفر است و تنها خداوند است که دارای ارزش و اهمیت است و به خاطر ارزش و اهمیت اوست که هر چیز دیگر ارزشمند جلوه می کند. «ساتیاسایی بابا»
گر هزار دام باشد در قدم     چون تو با مایی نباشد هیچ غم . «مولوی»
«یک رؤیا»
خواب دیده بود در ساحل دریا در حال قدم زدن با خداست. روبه رو در پهنة آسمان ، صحنه هایی از زندگیش به نمایش درآمد. متوجه شد که در هر صحنه دو جای پا در ماسه فرو رفته است، یکی جای پای او و دیگری جای پای خدا! وقتی آخرین صحنه از زندگیش به نمایش درآمد ، متوجه شد که خیلی از اوقات ، در سخت ترین و ناراحت کننده ترین لحظات زندگی تنها بوده است و این موضوع او را رنجاند. و از خدا سؤال کرد :
«خدایا ! تو گفتی چنانچه تصمیم بگیرم که با تو باشم همیشه همراه من خواهی بود. ولی متوجه شدم در بدترین شرایط زندگی فقط یک ردّ پا وجود دارد ! نمی فهمم ، چرا؟ نمی فهمم چرا در مواقعی که بیشترین احتیاج را به توداشتم مرا تنها گذاشتی ؟» و خدا پاسخ داد : «مخلوق عزیز و گرانقدر ؛ من ، تو را دوست دارم. هرگز تو را تنها نگذاشتم. زمانی که تودرآزمایش و رنج بودی ، فقط یک جای پا می دیدی و این درست زمانی بود که من تو را در آغوش گرفته بودم.»
امّا داستانی درباره ی استفاده از برکات ، داستان ماهی تابه را انتخاب کردم :
« ماهی تابه »
روزی مردی در جاده مشغول تعمیر خودروی خود بود که ناگهان ماهیگیری که پشت سرهم ماهی میگرفت توجه او را به خود جلب کرد. مرد متوجه شد که ماهیگیر ماهی های کوچک را نگه می دارد و ماهی های بزرگ را در آب می اندازد. بالاخره کنجکاوی بر او غالب شد. از ماهیگیر پرسید که چرا ماهی های کوچک را نگه می دارد و ماهیهای بزرگ را در آب می اندازد؟
مرد ماهیگیر پاسخ داد :
– واقعاً دلم نمی خواهد چنین کاری بکنم ولی چاره ای ندارم زیرا ماهی تابة من کوچک است.
«پله پله تا اوج»
تنها با یاد خداست که دل ها آرام می گیرد. «رعد- 28»
انسان برای دیدن چهره اش به آب رونده نگاه نمی کند، به آب ایستاده روی می کند ، زیرا فقط آنچه که خود آرام است ، می تواند آرامش را به دیگران برساند. «چوانگ تسه»
من به خاطر می سپارم که واژة God یعنی « خداوند» مخفف Good Orderly Direction به مفهوم «هدایت خوب و منظم» است. «جوالیا کامرون» .

فصل سوم
زندگی
زندگی هدیه خداوند به شماست و «شیوة زندگی » هدیة شما به خداوند . «لئوبوسکالیا»
« از لاک خود بیرون بیایید! »
خرچنگ دریایی لاک ضخیمی بر پشت دارد که اندامش را محافظت می کند. این جانور با داشتن این لاک که جسم او را محبوس کرده است نمی تواند رشد کند . فقط با دور انداختن این لاک است که می تواند رشد کند و بزرگتر شود. وقتی خرچنگ دریایی لاکش را از خودش جدا کند در حقیقت سپر بلای خود را از دست می دهد و آسیب پذیر می شود. زیرا تا وقتی که لاک تازه ای بر پشتش نروید ، پوست نازک و صورتی اندامش را می پوشاند که قدرت حفظ او را در برخورد با تخته سنگ ها و در برابر جانواران دیگر ندارد. او به خاطر رشد بیشتر ، مایل است زندگی اش را به خطر بیندازد. «بذرهای عظمت»
اگر نتوانید ریسک کنید ، نمی توانید رشد کنید. ا گر نتوانید رشد کنید ، نمی توانید بهترین باشید. اگر نتوانید بهترین باشید ، نمی توانید شاد باشید و اگر نتوانید شاد باشید چه چیزی دیگر مهم است ؟!
«دیوید ویسکات»
گر مرگ رسید چرا هراسم کان راه به توست می شناسم. «نظامی »
« داستان یک موج»
این داستان ، داستانی دربارة یک موج کوچک است که به امید دوام بسیار با حرکاتی سریع به اقیانوس بیکران ، پایین و بالا می رود و از نسیم و از هوای تازه لذت می برد تا اینکه متوجه می شود موج هایی که جلو او هستند به ساحل می کوبند و منهدم می شوند. موج می گوید : «خدای من چه وحشتناک است ! ببین چه بر سر من خواهد آمد!» سپس موج دیگری از راه می رسد. او ناراحتی موج اول را می بیند و از او می پرسد : «چرا اینقدر ناراحت به نظر می رسی؟»
موج اول می گوید : «تو نمی دانی ! اما همه داریم از بین می رویم ! همة ما موج ها داریم به هیچ تبدیل میشویم! این وحشتناک نیست ؟»
موج دوم می گوید : «نه! تو این را درک نمی کنی ، تو بخشی از اقیانوس هستی .» «سه شنبه ها با موری »

فصل چهارم :
عشق
«ایلیا» مجازات های مذهبی را می شناخت. آنها قلب محکوم را از سینه خارج می کردند و سرش را می زدند. اعتقاد بر این بود. انسانی که «قلب» نداشته باشد وارد بهشت نخواهد شد. «کوه پنجم»
برای زنده ماندن ، دو خورشید لازم است : یکی در آسمان و دیگری در قلب . «نادر ابراهیمی »
عشق ، چیزی است که تو را زنده نگه می دارد حتی پس از مرگ. عشق ، چگونه زنده ماندن است.
«موری شوارتز»
« عشق بی قید و شرط »
داستانی دربارة یک پسر و یک درخت آمده است که عشق بدون قید و شرط را به بهترین شکل ممکن ، نشان میدهد. درخت خیلی خوشحال است که آن پسر نزد اوست. پسر غمگین است و می گوید:
« من پول لازم دارم .» درخت می گوید : « من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر می خواهی می توانی تمام سیب های مرا چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول به دست  آوری .» آن وقت پسر تمام سیب های درخت را چید و برای فروش برد. هنگامی که پسر بزرگ شد ، تمام پول هایش را خرج می کند، بر می گردد و میگوید:  « من می خواهم یک خانه بسازم و پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم.» درخت می گوید : « شاخه های مرا قطع کن. آنها را ببُر و خانه ای بساز.» و آن پسر تمام شاخه های درخت را قطع کرد. آن وقت ، درخت شاد و خوشحال بود. پسر بعد از چند سال بدبخت تر از همیشه بر می گردد و می گوید : « می دانی من از همسر و  خانه ام خسته شده ام و می خواهم از آنها دور شوم ، امّا وسیلة مسافرت ندارم.» درخت می گوید : « مرا از ریشه قطع کن و میان مرا خالی کن و روی آب بینداز و برو.» پسر آن درخت را از ریشه قطع می کند و به مسافرت می رود و درخت هنوز شاد شاد بود.
درختان میوة خود را نمی خورند ، ابرها باران را نمی بلعند ، رودها آب خود را نمی خورند ، چیزی که بزرگان دارند ، همیشه به نفع دیگران است . «مثل هندی»
« خانواده » مهمترین و اساسی ترین سازمان دنیاست. «استفان کاوی»
« آیا نام من در دفتر هست ؟»
دخترکی به میز کار پدرش نزدیک می شود و کنار آن می ایستد . پدر به سختی گرم کار و زیر رو کردن انبوهی کاغذ و نوشتن چیزهایی در سر رسید بود و اصلاً متوجة دخترش نمی شود تا اینکه دخترک می گوید : «پدر ، چه میکنی ؟» و پدر پاسخ می دهد : « چیزی نیست. مشغول ترتیب دادن برنامه هایم هستم. اینها نام افراد مهمی است که باید با آنها ملاقات کنم .» دخترک پس از کمی تأمل می پرسد : «پدر ، آیا نام من هم در آن دفتر هست ؟» « هفت عادت خوب خانواده »
پیش از ازدواج ، شش نظریه برای بزرگ کردن بچه داشتم ، اکنون شش بچه دارم با هیچ نظریه ای .
«ژان ویلموت»

فصل پنجم
موفقیت
هر چیز که دل به آن گراید                گر جهد کنی به دستت آید «نظامی گنجوی»
اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد. چرا ما انسان ها باور نداریم ، که روزی خواهیم توانست به هر آنچه میخواهیم دست یابیم ؟! «جبران خلیل جبران»
« موفقیت» یک امر اتفاقی نیست و فرق آنها که به نتایج مثبت می رسند و آنها که نمی رسند شبیه نوعی طاس ریختن نیست. شیوه های ثابت و منطقی برای اقدام به عمل و راه های مشخصی برای ترقی وجود دارد. «آنتونی رابینز»
شکست ؟
روزی خبرنگار جوانی از ادیسون پرسید : «آقای ادیسون ، شنیده ام برای اختراع لامپ ، تلاش های زیادی کرده اید اما موفق نشده اید! چرا پس از 999 بار شکست همچنان به فعالیت خود ادامه می دهید؟»
ادیسون با لحن خونسردی جواب می دهد « ببخشید آقا! من 999 بار شکست نخورده ام بلکه 999 روش یاد گرفته ام که لامپ چگونه ساخته نمی شود. »
نتیجه : هیچ چیز به اندازة اعتقاد به شکست و عدم موفقیت میان شما و رؤیاهایتان فاصله نمی اندازد. اگر معتقد باشید که شکست خورده اید دیگر تلاش و فعالیت زیاد معنی و مفهوم ندارد. برندگان ترجیح می دهند از واژه «نتیجه» به جای «شکست» استفاده کنند. آنها معتقدند هیچ وقت شکست نمی خورند. بلکه فقط گاهی با نتایج و موقعیت هایی روبه رو می شوند که مطابق انتظار و توقعات شان نیست. این طرز تلقی به آنها اجازه میدهد بدون اینکه دچار رکود شوند یکبار دیگر تلاش های خود را همراه با تجربیات مفید ناشی از اقدامات گذشته آغاز کنند.
به خدا نگویید چه مشکلات بزرگی دارید، به مشکلات بگویید چه خدای بزرگی دارید.
« فرمول موفقیت »
چند بار به زمین خوردید تا توانستید راه رفتن را بیاموزید؟ چقدر طول کشید تا بالاخره اولین گام استوار را بر روی زمین قرار دادید ؟ فرزند من ، ماه ها تلاش کرد تا بالاخره توانست راه برود. فرمول جادویی موفقیت همین است. تمام کودکان این جهان بالاخره راه رفتن را می آموزند. اما بزرگسالان چنین روشی در پیش      نمی گیرند.
بزرگسالان شکست را حتمی و محتوم می دانند. بنابراین اگر برای رسیدن به هدفی شکست بخورند، فقط ممکن است یک یا دو بار روش دیگری را امتحان کنند.
کمتر کسی هست که بیش از این برای رسیدن به هدف اصرار ورزد. آنها خیلی زود اهداف خود را رها میکنند، دیگر ورزش نمی کنند ، شغل خود را رها می کنند ، همسر خود را طلاق می دهند و … فقط به این دلیل که دیگر ناراحتی را تحمل نمی کنند. «آنتونی رابینز»
مهم نیست شما که هستید و چه برسرتان آمده است. هدف از زندگی ، رشد است و مشکلی که اکنون برایتان رخ داده است ، دلیل رشد شماست و اگر رشد نکنید نمی توانید خوشحال باشید.
خلاقیت
چرا کلیدهای یک دستگاه تایپ و کامپیوتر به این شیوة عجیب چیده شده است ؟ به این نوع صفحه کلید ، «کورتی» QWERTY گفته شد. چون ترتیب حروف در نخستین ردیف کلیدها همین است . نخستین دستگاه در سال 1873 توسط «کریستوفر شولز» اختراع شد تا به خوشنویسی پیشرفت ببخشد . اما مشکلی وجود داشت : اگر کسی بسیار تند تایپ می کرد کلیدها به می چسبیدند و دستگاه را از کار می انداختند. سپس سولز، صفحة کورتی را طراحی کرد. صفحة کلیدی که تایپیست را مجبور می کرد آهسته تر تایپ کند. و چنین شد که «مینگتون» از صفحه کلید کورتی در نخستین ماشین های تایپ خود استفاده کرد. و این بدین معنا بودکه افراد بیشتری مجبور بودند این نظام ویژه را بیاموزند و سرانجام به نمونة موجود تبدیل شد. صفحات کلید ماشین های تایپ و کامپیوترها چنین طراحی شده بودند که مردم آهسته تر تایپ کنند نه تندتر ، اگر جای حروف عوض می شدند هیچ کس حاضر نمی شد محصول را بخرد.
نتیجه : دو گروه هیچ گاه موفق نمی شوند : گروه اول کسانی اند که نمی توانند آنچه را بر عهده می گیرند به طور کامل و دقیق انجام دهند و گروهی که فقط همان کاری را که به آنها گفته شده است ، انجام می دهند. برای موفقیت نباید به راه های موجود بسنده کرد. در نظر داشته باشید که همیشه راه های بهتری وجود دارد که هنوز کشف نشده. آنچه اکنون در دسترس است ، لزوماً بهترین نیست. این طرز تفکر ، منشأ تمام فعالیت ها و تلاش های مبتکرین بزرگ بوده است. آنها همیشه سعی کرده اند با کشف راهی جدید ،روش های بسیار بهتری از آنچه موجود بوده پیدا کنند.
امّا روند کشف ، همیشه به معنای یافتن پدیده های جدید نیست بلکه در بیشتر موارد داشتن دیدی تازه نسبت به امور و اشیاء ساده و تکراری است که پیرامون مان همیشه وجود داشته اند. «مارسل پروست» چه زیبا گفته : «سفر کشف حقایق عبارت است از اینکه در جستجوی مکان های تازه نباشید بلکه دیدگانی تازه داشته باشید.»
از طرف دیگر خلاقیت ، مستلزم اعتماد به نفس و شجاعت است . چرا که خلاقیت یعنی گام زدن در سرزمین های جدید ، حوزه هایی که تا به حال ، کسی وارد آن نشده ، روبه رو شدن با رویدادهایی که تا به حال اتفاق نیفتاده است. شما چیزی را می بینید که تا به حال کسی ندیده، مطالبی را می گویید که تا به حال کسی نگفته و این احتیاج به شجاعت دارد. لازم است خود را باور داشته باشید : «افکار بزرگ از ذهن مخترعان و ابداع کنندگان تراوش می کند چرا که این عده ، مستقل از عقاید دیگران می اندیشند و عمل می کنند و هرگز پند دیگران بر گفتار و اعمالشان اثری ندارد. اگر شما بخواهید همه از شما راضی باشند چیز تازه ای برای عرضه کردن نخواهید داشت. » «وین دایر»
اگر صد بار برخیزد همان بر خاک بنشیند         به بال دیگران هرکس بود چون تیر پروازش «صائب تبریزی»
اگر من بخواهم برای کلمة «شهامت» کلمه ای متضاد پیشنهاد کنم کلمة «دنباله روی» را بر واژة «ترس» ترجیح میدهم. «وین دایر»
در آخر :
و چون بندگانم از دوری و نزدیکی ام پرسش کنند به آنها بگو من به شما نزدیکم. هر که مرا بخواند دعای او را اجابت می کنم . «بقره- 186»
« نیایش یک »
خدایا مرا وسیله ای برای صلح و آرامش قرار ده . بگذار هر جا تنفر هست ، بذر عشق بکارم. هر جا آزردگی هست ببخشایم. هر جا شک هست ایمان ، هرجا یأس هست امید ، هرجا تاریکی است روشنایی و هر جا غم جاری است شادی نثار کنم.
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی ، همدردی کنم. پیش از آنکه مرا بفهمند دیگران را درک کنم. زیرا در عطا کردن است که می ستانیم. و در بخشیدن است که بخشنده می شویم. و در مردن است که حیات ابدی می یابیم. «فرانسیس آسیسی»

گردآورنده :
جمال حیدری

زمستان 1390
شناسنامه کتاب :
عنوان : شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید 1
مؤلف : مسعود لعلی
ویراستار : طیبه سرلک
طراح جلد : کیانوش سعادتمند
امور فنی و هنری : مهناز عزب دفتری
لیتوگرافی : صاحب
چاپ : گنج شایگان
شمارگان : 3000 جلد
نوبت چاپ : بیست و هفتم ، مهر 1390
قیمت : 4000 تومان (بدون CD )
قیمت : 5500 تومان ( باCD )
شابک : 3-1-94301-964-978
نشانی : خیابان ولی عصر ، خیابان شهید ولدی ، پلاک 52
تلفکس : 88945790 ؛ خیابان شهید ولدی ، پلاک 52
پست الکترونیک : info@baharesabz.ir
آدرس سایت : www.baharesabz.com

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *