مقدمه:
ممکن است این متن اصلاً شامل خود شما نشود. اما این شانس وجود دارد که شامل حال کسانی گردد که شما آنها را می شناسید ، همکارتان گزارشگر مستقیم تان ، رئیس تان ، و احتمالاً همسر یا فرزندانتان. این خلاصه درباره یک آفت کثیف شیطانی و شخصیت کُش است که هر روزه و هر دم در کمین شمت نشسته است . در واقع این آفت بسیار مهلک تر از آن است که به آن لقب شخصیت شغلی داده شود زیرا باعث نابودی سازمانها ، ازدواجها ، خانواده ها ، روابط ، سعادت ها و … و حتی تمام زندگی می گردد .
نام این قاتل یک واژه شش حرفی تحت عنوان مسامحه است که اگر در جایی تجلی یابد تاخیر و توقف را به دنبال خواهد داشت . و این زمانی است که شما کارتان را به لحظات آخر واگذار می کنید اما همانطور که اشاره شد شاید خودشماچنین شخصی نباشید.
هر یک از ما هراز گاهی مبارزاتی را با این اهریمن درونی و پنهانی تجربه نموده ایم . زمانی که به دبیرستان کالج می رفتیم ، مطالعات و تمرینات خود را تا آخرین زمان به تعویق می افکندیم سپس در شب آخر تا صبح بیدار می ماندیم که تکالیفمان را به اتمام برسانیم و روز بعد هیچ کاربردی نداشتیم .
در کارمان نیز گاهی به خاطر مسامحه ای که دامنگیرمان می گردد سر رسیدها و قرارهای مهمی را از دست می دهیم یا کارهای بسیار جزئی و بی اهمیت فراوانی را انجام می دهیم بدون آنکه به کارهای اساسی و بنیادی توجه کنیم .
در خانه نیز اغلب گرفتارتر و یا خسته تر از آن هستیم که حوصله داستان خواندن برای بچه هایمان را داشته باشیم . اغلب به خویش می گوییم ((اگر برای انجام فلان کار تا لحظه ای مناسب صبر کنم به کسی صدمه ای نخواهد خورد)) آنگاه روزی فرا می رسد که بچه هایمان به دبیرستان و کالج می روند و ما حیرت می کنیم که ای وای چرا آن لحظه مناسب فرا نرسید .
برای کارهایی که می کنیم توجیه می آوریم ، استدلال می کنیم و توضیح می دهیم . در نتیجه کارمان ، همسرمان ، بچه هایمان و سلامتمان همه آسیب می بینند . همه اش هم به این خاطر که کارهایمان را به تعویق انداختیم یا کم اهمیت ترین امور را در اولویت انجام قرار دادیم و مهمترین های آنها را یا انجام ندادیم و یا به لحظات آخر واگذار نمودیم .
مسامحه ریشه هایی قوی دارد که در اعماق نفوذ می کنند و باید آنها را درک نمود . در بسیاری از موارد مردم مسامحه می نمایند زیرا درک شفافی از مسائل و امور مهم ندارند و برای درک آنکه چه چیز مهم است باید بدانند که کجا بوده اند الان در کجا هستند و رو به کجا دارند .
آنها مسامحه می کنند زیرا درک آن را ندارند که به تعویق انداختن امور می تواند منجر به تصمیم گیری هایی ضعیف و اجراهایی ضعیف تر گردد و آنها را از حصول به نتایج مطلوب بز دارد .
مسامحه می کنند زیرا ضمن آنکه علاقمند به انجام اموری خاص هستند التزام و تعهدی نسبت به اهدافی گسترده تر ، ایده آل هایی والاتر ، اموری شایان تر و سایر مردم احساس نمی کنند . تفاوت فاحشی بین علاقمند به انجام کاری بودن تا تعهد به انجام آن کار داشتن وجود دارد . به این مثال توجه کنید . انسانهای علاقمند هر نوع بهانه ای را می آورند که چرا امروز روز مناسبی برای انجام این کار نیست . ((خسته ام ، هوا بارانی است ، در حال حاضر دست و پام بسته است چون کارهای زیادی بر سرم ریخته اند ، از دست دادن یک روز که آسیبی به کسی نخواهد رسانید)) در قیاس ، مردمان متعهد
هیچگاه بهانه نمی آورند نچه در ذهن آنها می گذرد کسب نتیجه است ((این کاری است که برای خودم انجام می دهم . اگر چه هوا خیلی گرم است و یا باران می بارد اما راهپیمایی سریعی در مرکز تجاری مشکل را حل می کند.))
و حاصل همه ی این درنگ ها و تعلل ها به طور موجز سه مورد است :
• تأخیر
• کار بی کیفیت
• استرس ناشی از مسامحه
و همه ی اینها مشکلات ناشی از این بی مبالاتی هستند .
راه حل این مشکل در درون صفحات این متن نهفته است – در داستان ((باب مدیر)) که به استراتژی سه P پی برد و از آن طریق توانست بر مسامحه غلبه نموده و در کار و زندگی خود به مدیری وقت شناس و هدفمند تبدیل گردد .
اولین *P به باب کمک نمود تا بر تاخیر کردن های خود غلبه کند .
دومین P کلید اصلاح کیفیت را در اختیار او قرار داد .
سومین P به او کمک نمود تا از استرس خود و همکارانش بکاهد .
گفت و گوی باب با CEOاولین p:
-((از دیدنت خوشحالم باب))
باب هم با گرمی گفت : (( من هم از دیدار شما خوشحالم)) .
CEO بدون هیچ درنگی بر سر اصل مطلب رفت ((مطمئن هستم مایلی بدانی که یک کارمند ارشد موثر ساز یعنی چه .))
باب تائید کنان گفت : ((حرف را از نوک زبان من قاپیدید.))
-((این پستی است که من و دیو ایجاد نمودیم . او نگران بود که چه کاری از دستش برمی آید تا به افرادش کمک نماید تا به مجریانی خوب تبدیل شوند . او همیشه این احساس را دارد که اگر قرار باشد بین شخصیت و اجرا یکی را انتخاب کند مسلما شخصیت را انتخاب خواهد نمود . احساس او این است که آموزش ارزش ها به افراد بسیار مشکل است اما آموزش مهارت ها به آنان بسیار آسان است . من هم به نحوه تفکر او علاقمند بودم اما متوجه شدم که با پوزش از شما افراد خوش قلب به راحتی فریفته می شوند . با آنکه قلوبی مهربان و مقاصدی خوب دارند اما این نیکی در عملکردشان مشهود نیست . افرادی که
سالها با آنها کار کرده اند ممکن است اندیشه های نادرستی را درباره خدمت به مشتریان و همکاری با دیگران در ذهن آنها کاشته باشند . همین افکار و اندیشه های نادرست مانع می شود تا آنها سهم برجسته ای در موفقیت شرکتی که در آن کار می کنند داشته باشند . در نتیجه شخصیت خوب آنها در انحصار اندیشه آنها باقی خواهد ماند و هیچگاه در راندمان کاری آنها تبلور نخواهد یافت .
((شغل من به عنوان CEO این است که به افراد خوبمان کمک کنم تا امور مهم را نه تنها در کار بلکه در زندگی خصوصی شان لمس نمایند تا به خود و دیگران کمک نموده و به اهداف لازم دست یابند .))
باب مطمئن نبود که آیا باید سوالی را که در اندیشه اش شکل گرفته بود بپرسد یا نه ، اما تصمیم گرفت اینکار را بکند ((آیا منظورتان این است که حالا باید بعضی از مناسک اخلاقی و مذهبی را تمرین کنیم … و من هم باید به آن مناسک ایمان بیاورم؟))
CEO لبخندی صمیمی زد : ((نه ، فقط بازتاب شما کافی است . ما از شما می خواهیم که عمیقا بیاندیشید که چه کسی هستید ، چرا می خواهید اینجا بمانید چگونه می توانید در کمک به مجموعه کار ، مشارکت بیشتری داشته باشید و بودنتان در اینجا چگونه می تواند زندگیتان را سرشارتر ، شرکت را موفق تر و مشتریان را متقاعدتر و راضی تر نماید . این نکته روزبه روز روشن تر و شفاف تر می شود که بهترین افراد کسانی هستند که درک می کنند کی هستند . دلیلش هم این است که وقتی را صرف کاوش در افکار ، احساسات ، رویاها و اهداف خویش می نمایند و در نهایت به این واقعیت پی می برند که آنها در
صورتی می توانند به اهداف خود و اهداف شرکتمان برسند که به افرادی وقت شناس و هدفمند تبدیل شوند و بهترین بهره وری را از ثانیه ها ، دقایق و ساعاتی که روزشان را تشکیل می دهد داشته باشند.))
باب که چهره ای ناباورانه به خود گرفته بود با خود فکر کرد اینها مطالبی هستند که من واقعا تاکنون به آنها نیاندیشیده ام .
CEO ادامه داد ((این موارد عبارتند از نکات اخلاقی ، از خود گذشتگی و گرایش به تحول . یعنی همان چیزهایی که شرکت ما را موثرتر خواهد نمود . ما قویا معتقدیم که بهترین شرکتها اولین و مهمترین کارشان این است که به کارکنان خود کمک نمایند تا به افرادی بیش از آنچه که خودشان انتظار دارند تبدیل شوند . بنابراین می خواهیم به نقطه ای برسیم که اگر کسی این شرکت را به قصد خدمت در شرکتی دیگر ترک کرد قادر باشد توانایی های بیشتری را نسبت به روزی که در اینجا استخدام شد به کارفرمای جدید خود ارائه دهد.))
باب مسحور این دیدگاه نیروزا و شادی بخش شده بود … دیدگاهی که در فرهنگ سازمانی او کاملا جدید و بدیع بود . دیو و این CEO تصمیم بسیار خوبی گرفته اند .
دوما بهترین شرکت ها دقیقا آن چیزی را به مشتریان خود ارائه می کنند که قولش را داده اند حتی چیزی بهتر از آن را . سر موقع و با قیمت توافق شده . مشتری ها طالب چیزی هستند که مورد نیازشان است در محل مورد نظر با کیفیت بالا و قیمت مناسب . اینها همان نکات اخلاقی هستند که قصد داریم از آنها استفاده کنیم تا در این اوضاع اقتصادی مبارزه طلب ، وفاداری خویش را به اثبات برسانیم .))
سژس ادامه داد ((سوما ، بهترین شرکت ها تلاششان بر این است تا یقین حاصل نمایند که بقای خورده فروشانشان تضمین شده است . از طرف دیگر ارائه کننده ای که کارش سودآور نباشد ممکن است در این اندیشه نباشد که کالاهای خود را به نحوی به ما ارائه نماید تا به اهداف آینده مان برسیم . بنابراین ما خواهان منصفانه ترین قیمت ها بر روی مواد اولیه هستیم و در عین حال واضح است که دلمان هم نمی خواهد فشار به خرده فروشانمان تحمیل گردد و مایلیم که آنها هم استفاده منصفانه ای ببرند.))
باب جراتی به خود داد و گفت : ((پس دلیل اینکه من اخراج نشده و منتظر خدمت شده ام این است که ببینیم آیا می توانم خود را با این فلسفه مثبت منطبق نمایم یا نه؟ ))
((دقیقا همین است ، باب . شرکت در طول سالیان ، مبالغ زیادی را بر روی تو سرمایه گذاری کرده و همین سرمایه گذاری باعث شده که کارمند با ارزشی برای شرکت باشی . یقین دارم که تو می دانی ما جمع نشده ایم که فقط اهداف کوتاه مدتمان را دنبال کنیم بلکه به آینده ای دراز مدت می اندیشیم .
می خواهیم که شرکتمان به بقای خود ادامه دهد و به گسترش اش – زیرا در آن صورت است که همه منتفع خواهند شد . ما فقط می توانیم با اجابت نیازهای مشتریانمان با پشتیبانی از خورده فروشانمان با احترام گذاشتن به همدیگر ، با انصاف ، با صداقت و با ایجاد یک تیم داخلی وقت شناس آینده مان را تضمین نماییم . در این شرکت به مدیران دقیقه آخر نیازی نداریم . اگر به اینهدفمان برسیم دیگر مدیران لحظات آخر هم نخواهیم داشت .))
باب همانطور که سعی می کرد عبارت ((مدیر لحظات آخر)) را هضم کند با خود اندیشید نوعی تبانی به نظر می رسد .
با در نهایت شفقت پرسید ((از دست من چه بر می آید تا شرکت به اهدافش برسد؟ ))
-((خیلی ساده است باب ، اگر همه ما بتوانیم آنچه را که من به آن لقب استراتژی سه P داده ام انجام دهیم کار تمام است .))
-((رئیس امور انسانی هم اشاره ای به این سه P کرد اما باید اعتراف کنم که هیچ دانشی در این زمینه ندارم.))
-(( خیلی ساده است ، باب . همانطور که می دانیم هر یک از ما بازیکنان عرصه صنایع سریع السیر هستیم و در لاین کم سرعت حرکت نمی کنیم . برای پرهیز از شرکت لحظه آخر بودن ، باید با راه حل های مناسب در زمان و مکان مناسب قرار بگیریم . به همین دلیل باید یقین داشته باشیم که تمام افراد این شرکت در این تیم قرار دارند و با همین قاعده بازی می کنند . هر کسی که فلسفه سه P را رعایت نکند ضررش بیش از منفعتش خواهد بود .))
کنجکاوی باب به نحو فزاینده ای تحریک شده بود ((این سه P چه هستند؟))
CEO برای لحظاتی مکث نمود ((متاسفم واقعا نمی توانم پاسخ این سوال را بدهم. ))
باب ، مدیر متحیر با سکوتی تلخ و با حالتی منگ آنجا نشسته بود .
CEO خندید ((من قصد دوز و کلک بازی ندارم بلکه منظور من این است که درک سه P یک پروسه است نه یک لیست از کلمات که بشود پاسخ داد . هر بار یک گام به جلو می رویم.))
-((پس به من خواهی گفت که اولین P چیست؟ ))
-((قطعا))
CEO دکمه کوچکی را بر روی میزش فشرد و به یکباره اتاقش را گردبادی از اعمال تکنولوژیکی در برگرفت . لامپ ها کم نور شدند، پرده پروژکتوری از سقف آویزان شد از همه سو صدای موسیقی خوفناکی بلند شد و یک دستگاه ویدیو ، تصویر درخشانی را بر روی پرده به نمایش درآورد . تصویر شامل یک کلمه بود که تحت پوشش یک هاله می رقصید و می جنبید. کلمه عبارت بود از ((اولویت)) که تحت تاثیر افکت های نور و صدا در حال سوختن بود و سپس تبدیل به لوحی سنگی گردید .
باب مدیر شکاک اندیشید ، هیچ فکرش را نمی کردم که در اینجا از چنین تکنولوژی پیشرفته ای برخوردار باشیم . فکر می کردم هنوز در عصر وایت بوردها ، برچسب ها و کاغذ یادداشت و سه پایه ها به سر می بریم .
با همان سرعتی که این اتفاقات روی داده بود تصویر محو شد موزیک از بین رفت ، پرده پرژکتور جمع شد و نور لامپ ها زیاد گردید .
باب پرسید ((همه اش همین بود؟ اولین P اولویت است؟ ))
-(( همه اش همین بود . آیا تاثیرگذار بود؟))
باب با خنده ای خفیف پاسخ داد ((گمان نکنم هرگز کلمه را فراموش کنم.))
دومین P :
((باب ، خبر خوب این است که راه موثری وجود دارد تا در مورد گزینه های متفاوتی که در مقابل رویمان قرار گرفته تصمیم بگیریم . راهی هست که بدانیم چه باید انجام دهیم و بهترین زمان برای انجام آن کار چه زمانی است . راهی که اولویت هایمان را به نظم درآوریم . و این است اسرار دومینP ))
CEO دوباره دکمه جادوئی اش را فشرد و لامپها کم نور شدند . پرده پرژکتور آویزان شد موسیقی اثیری به نوازش در آمد و یک کلمه بر روی پرده ظاهر شد . کلمه بر روی پرده جان گرفت افکت های نور و صدا آن را آنقدر همراهی کردند تا به لوحی سنگی تبدیل شد .
همانطور که کلمه در حال تبدیل شدن به سنگ بود ، باب با خود اندیشید دارم طرحش را می بینم .
((نزاکت = Propriety))
CEO در حالی که با رقه هایی از غرور و افتخار در صدایش موج می زد اعلام نمود ((این هم دومین P . آیا سوالی نداری؟))
باب با کمی تردید گفت : ((مفهومش چیست؟))
-((آیا تعریف مرا می خواهی … یا وبستر را ترجیح می دهی؟ ))
– ((بگذار وبستر را ببینیم)) .
CEO نیازی نداشت به فرهنگ لغات وبستر مراجعه کند زیرا تمام معانی این کلمه در ذهنش نقش بسته بود : ((وبستر سه نوع معنی برای این کلمه در نظر گرفته شده است . اول کیفیت یا وضعیت خاص داشتن یا شایسته بودن ، دوم به معنای درستکار بودن و نزاکت داشتن ، سوم به مفهوم سازگار بودن با استانداردهای پذیرفته شده.))
-((بسیار شبیه همان چیزهایی است که فکرشان را کرده بودم اما باید خیلی صادقانه مطلبی را به شما بگویم . فکر می کنم که سالهای سال است که از این کلمه استفاده نکرده ام . حتی ممکن است اصلا آن را به کار نبرده باشم . خیلی از مد افتاده به نظر می رسد یا تاریخ گذشته و علاوه بر آن احساس می کنم این کلمه زاهد مآبانه است چیزی شبیه به کلمات عصر ویکتوریا.))
CEO خنده کنان حرفهای او را تائید کرد ((حق با تو است ، باب . این کلمه بیشتر قدیمی به کار رفته است و یادم نمی آید که در طول سالهای رشدم ، پدر و مادرم حتی یک بار این کلمه را به کار برده باشند . اما من هیچ کلمه ای مناسب تر از آن نیافتم – گلمه ای که با P شروع شود و مفهوم مورد نظر ما را برساند – شاید خود کلمه ، قدیمی و تاریخ گذشته باشد اما هدفی که در پس مفهوم آن نهفته است امروزی و بسیار حیاتی است . ))
باب پس از سبک سنگین کردن کلمات او گفت : ((تصور می کنم که به همراه این کلمه نیز تستی وجود دارد که باید آن را بگذرانم .))
-((در واقع ، نه . اما جزوه ای برایت دارم که باید آن را هنگامی که به خانه رسیدی با حوصله و دقت مطالعه کنی.)) با گفتن این جمله CEO پاکتی را به باب تحویل داد و گفت : ((این ((صورت اصلاحیه)) جدید شرکت ما است . 7 نکته در آن وجود دارد . این نکات مشخص می نمایند که پس از این ((نزاکت)) چه مفهومی برای همه ما خواهد داشت .
نزاکت : صورت اصلاحیه
•کاری را انجام دهید که درست است .
• برای انجام کار دلیل درستی داشته باشید .
• در انجام کار با افراد شایسته همکاری کنید .
• بهترین زمان را برای انجام کار در نظر بگیرید .
• کار مورد نظر را با دقت و نظم انجام دهید .
• به انجام کار اشتیاق داشته باشید .
• هدفتان از انجام کار دستیابی به بهترین دستاورد باشد .
سومین P :
مجددا لامپها کم نور شدند . پرده دوباره از سقف آویزان شد . باز هم موسیقی اوج گرفت و پرژکتور تصویری را بر روی پرده به نمایش درآورد . و در مقابل چشم های باب کلمه ای به رقص درآمد وو در نهایت بر جای خود ثابت ماند و به لوحی سنگی تبدیل گردید .
تعهد = Commitment
این تنها کلمه روی پرده بود . هیچ نوشته دیگری وجود نداشت . فقط همین یک کلمه .
باب پرسید چطور است که p ی سوم با حرف C شروع می شود ؟))
CEO که این سوال را قبلا هم بارها شنیده بود گفت : (( این یک ترفند حافظه ای است . من تلاش بسیاری نمودم تا لغتی پیدا کنم که با حرف P شروع شده و استراتژی سه P را تکمیل کند اما هیچ لغتی پیدا نکردم که به اندازه این کلمه مناسب باشد . علت اصلی انتخاب این حرف هم به پدرم برمی گردد . اگر او درک کرده بود که سلامتش یک اولویت است ، اگر او تشخیص داده بود که باید عملی صحیح را به دلیلی صحیح با افرادی مناسب و به خاطر دست آورد درست انجام دهد حتما عاقبت کار کاملا متفاوت می شد اما او هرگز نسبت به سلامت خود تعهدی نداشت .))
باب ، مدیر مودب و مردد پرسید ((واقعا منظورت این است که هیچ کلمه مناسبی که با حرف P شروع شود پیدا نکردی؟))
-(( سه تا دیکشنری را زیر و رو کردم اما کلمه ای پیدا نکردم که دقیقا منظورم را بیان نموده و با حرف P شروع شود . علاوه بر آن اگر من سه کلمه ارائه می کردم که همه با P شروع می شدند آیا به همین راحتی که سه کلمه مطرح شده در ذهنت نقش خواهند بست قادر به حفظ آنها بودی؟
-((حق با شماست . احتمالا نه و اگر به پروسه سه P به صورت اولویت = Priority ، نزاکت= propriety و تعهد = commitment بنگرم مطمئن هستم که هرگز آنها را فراموش نخواهم کرد.))
CEO اعتراف کنان گفت : می دانم که کمی غیر متعارف به نظر می رسد . اما کلمه تعهد چنان تاثیر شگرفی در این فرمول دارد که حقش است تا توجه خاصی به آن شود.))
باب اظهار کرد ((من افراد متعهد سیاری را می شناسم اما اغلب آنها به چیزهایی متعهد هستند که اهمیت چندانی ندارند .))
صفحات کتاب های تاریخ و روزنامه های امروزی نیز انباشته از ماجراهای مردمانی است که یا به مواردی غیر قابل قبول تعهد دارند و یا متعهد به اعتقاداتی هستند که باعث آشوب و کشمکش می شود .
از جمله متعهدین به قاچاق مواد مخدر ، متعهدین به تروریسم و متعهدین به نژاد پرستی .))
باب ، ضمن ژستی که گرفته بود گفت : ((تصور می کنم این به نوعی به مسامحه مربوط می گردد؟))
((یقینا همین طور است . مسامحه اغلب حاصل عدم تشخیص بین مهم ها و بی اهمیت ها است و همین طور عدم تمیز بین ارزش ها و ضد ارزش ها .))
باب گفت : ((و درک این تفاوت ها از طریق صورت اصلاحیه مقدور است .))
((باب ، گفته ات کاملا صحیح است . اما آنچه که بسیاری از مردم از درک آن عاجزند تفاوت بین علاقه و تعهد است . یک فرد علاقمند می تواند انواع بهانه ها را ردیف کند . اما یک فرد متعهد هیچ بهانه ای نمی شناسد .
تعهد یعنی اینکه فلان عمل باید انجام شود ، هیچ عذر و بهانه ای هم موجه نیست . نفهمیدن تفاوت بین علاقه و تعهد ، اضطراب بی حدی را برای مدیران لحظه آخر و افراد متکی به آنان ایجاد می کند.))
-(( آنچه را که می گویی کاملا درک می کنم . علاقه لزوما منتهی به عمل نمی گردد اما تعهد به چیزی جز نتیجه گیری نمی انجامد.))
باب پس از غلبه بر مسامحه:
پس از مدتی برنامه باب چنان پیش از ظرفیت شده بود که در پایان روز بسیاری از کارهای مهم – انجام نشده باقی می ماندند – با وجود آنکه با اهم فی الاهم کردن امور قابلیتهایش به شکل چشمگیری افزایش یافته بود .
هرچند که جای شکرش باقی بود زیرا توانسته بود جایگاه خاصی نزد CEO برای خود بدست آورد . CEO قابلیت نادری در بینش مسائل از دیدگاهی شفاف داشت . بنابراین باب تصمیم گرفت درباره مشکل جدیدش با او صحبت کند .
CEO با دقت به او گوش داد . سپی بیدرنگ دکمه روی میزش را فشرد . با کم نور شدن لامپها پرده نیز از سقف آویزان شد و آوای موسیقی در اتاق طنین انداز شد . باب گفت : ((تو که نمی خواهی بگویی هنوز یک P دیگر مانده !))
CEO لبخندی زد اما چیزی نگفت . فقط منتظر ماند تا پرژکتورش پاسخ باب را بدهد .
همانطور که سه نوبت قبلی نیز اتفاق افتاده بود . کلمه ای بر پرده ظاهر شد و سوخت تا به سنگ تبدیل شد . این بار در کلمه فقط دو حرف وجود داشت . حرف اول هم با P شروع نمی شد بلکه با N آغاز می گردید .
کلمه عبارت بود از نه (NO)
باب که حیرت کرده بود پرسیسد ((نه؟))
CEO پاسخ داد ((بله . و اگر دقیق تر بخواهم بگویم هم بله هم نه . مدیران وقت شناس و هدفمند می دانند که ژچگونه بلمه بگویند و چگونه و کی نه . مدیران لحظه آخر ، اغلب ناباورانه بر این اعتقادند که مناسب ترین پاسخ برای هر تقاضایی بله است و به همین دلیل همیشه عقب می مانند . همین امر است که تفاوت بین علاقه و تعهد را شفاف می کند .
باب که کاملا گیج شده بود گفت : ((اگر به تقاضای کسی پاسخ نه بدهم این مفهوم را القا نخواهدکرد که آدم خوش قلبی نیستم؟ ))
((به هیچ وجه . اکثر مردم استنباطشان این است که خوش قلب بودن یعنی انجام اموری که باعث ارضاء دیگران گردد . این یک حرف بی مورد است . خوش قلب بودن یعنی اینکه همیشه افکاری خوب و منزه داشته باشی . یعنی اینکه به صلاح خودت ، شرکت ات ، همکارانت و مشتریانت بیشتر بیاندیشی تا بخواهی به کسانی بله بگویی که نیازهای خودخواهانه آنان را که در این فلسفه نمی گنجند ارضاء نمایی . درست همانطور که نور و تاریکی نمی توانند در آن واحد در یک مکان خاص حضور داشته باشند مقدور نیست که خودخواهی و از خودگذشتگی نیز در یک جا جمع شوند . مدیر لحظه آخر و مدیر هدفمند و وقت شناس
هم نمی توانند در یک بدن حضور داشته باشند . قسمت مهیج این ماجرا این است که تو می خواهی تصمیم بگیری آن کسی باشی که می خواهی باشی … و ادامه خواهی داد تا آن شخص بشوی.))
باب اظهار نمود ((این واقعا ملموس است و اکنون می بینم که پروسه سه P به من کمک خواهد نمود تا کی بله بگویند و کی نه)) .
((دقیقا . دلیل آنکه من کلمه نه را بر روی پرده به نمایش در می آورم آن است که آن ، بخشی از پروسه بله و نه می باشد که بیشترین مشکلات را برای افراد ایجاد می کند .
باید قادر باشی که بتوانی اصول اهم فی الاهم کردن ، صورت اصلاحیه و روش دست یابی ((باید بخواهی)) را در هر بله یا نه به خدمت بگیری . در غیر این صورت بعضی از بله هایت به شاید تبدیل خواهند شد و برای خود و دیگران مشکل به وجود خواهی آورد .))
کلام آخر
باب مقام ارشد موثر ساز به عبارت دیگر CEO جدید می دانست که در این پست کمبودهای فراوانی دارد . او تلاش می کرد به تمام افراد شرکت بفهماند ما همه با هم سهیم هستیم ، با هم یاد خواهیم گرفت ، با هم رشد خواهیم کرد و با هم وقت شناس و هدفمند خواهیم شد . یکی از اولین کارهایی که انجام داد این بود که به هر یک از کارکنان کارتی داد که بر روی آن نوشته شده بود :
سه P ی هر کارمند
وقت شناس و هدفمند
اولویت . اهم فی الاهم کردن در همه کارها
نزاکت . صورت اصلاحیه را به یاد آورید.
تعهد . ((باید بخواهم))
همانطور که باب کارت را به هر یک از آنان می داد توصیه می کرد : این کارت را همیشه با خود داشته باشید یا آن را به گوشه مانیتور کامپیوتر خود بچسبانید تا مرتب به یاد شما بیاندازد که پروسه سه p برای شرکتمان و برای موفقیتمان تا چه اندازه اهمیت دارد.
باب ، سیاست درهای باز را پیشه خود کرده ، اعلام داشت : اگر کسی مایل باشد بطور محرمانه با او ملاقات کند به فردی هدفمند و وقت شناس تبدیل گردد از پیشنهاد او استقبال خواهد شد . همانطور که زمان به پیش می رفت افراد به تناوب به سراغ او می آمدند تا جایی که او به کلافی تبدیل شد که تمام واحدهای شرکت را به هم محکم و مرتبط می کرد .
باب که به اهمیت پروسه P پی برده بود شرکت را متقاعد کرد که این پروسه را در کلاسهای آموزشی کارکنان جدید بگنجاند .
باب روند پیامهای صوتی مقام قبلی را به گونه ای تداوم بخشید تا هر یک از کارکنان بتوانند با توجه به ادراک و احساس خود از آن بهره ببرند . او بر این پیامها عنوان ((لحظات سرشار)) گذاشت و طولی نکشید که این لحظات سرشار آنچنان مشهور شدند که به گفتگوهای روزمره کارکنان شرکت راه یافت .
در زندگی خصوصی نیز پروسه سه P به باب انگیزه ای قدرتمند داد تا به وضع جسمانی و روحانی خود توجه بیشتری داشته باشد . گاهی به یاد می آورد که CEO درباره پدرش چه گفته بود بنابراین با اراده محکم مواظب بود که مبادا مراسمی از پسرش جیرد یا دخترش میشل را از دست بدهد از مراسم فارغ التحصیلی گرفته تا تولد اولین نوه اش!
از سوی دیگر سر زدن های گهگاهی به باشگاه نیز منظم و مرتب شد و حتی تصمیم گرفت که نگاه جدید و موشکافانه ای به معنویت و مسائل روحانی بیاندازد . چیزی که بیش از این در اولویت های مهم زندگی باب نبود .
حالا باب همانند هر مدیر وقت شناس و هدفمند دیگری می دانست که کیست ، به کجا می خواهد برسد و راهنمای اش در این سفر چیست. او بحرانها ، مشکلات و تغییرلات را پیش بینی می کرد و بلافاصله برای دست و پنجه نرم کردن با آنها آماده می شد .
کار مدیران وقت شناس و هدفمند به دلایلی صحیح با کمک افرادی شایسته ، در زمانی درست و دقیق و مناسب و به خاطر دست آوردی صحیح ، همچون سفری خارق العاده است که اتکای مدیران پیش از هر چیز به خودشان است .
در طول این راه کارهای درست را با نظمی درست انجام می دهند و هر کاری را نیز با اشتیاقی وافر به پایان می برند .
مدیران وقت شناس و هدفمند همانطور که نسبت به کسب نتایج کار خود متعهد هستند درباره سفر خویش نیز احساس تعهد می نمایند . آنها به بینش و سرمشق کاری تعهد دارند .
به واقعیت . به اشتیاق . به علایق دیگران.
آنها رویا بین هستند .
با اینهمه واقع بین هم هستند .
امیدوارند .
با این همه وضعیت موجود را سازماندهی می کنند .
شنونده اند . اما هرگاه لازم باشد حرف هم میزنند .
مراقب اند . اما بی احتیاط نیستند .
آنها ایثارگری و ازخودگذشتگی را بهجای خودخواهی پذیرفته اند .
به عبارتی ، قلبی مهربان دارند .
باب ، مدیر لحظه آخر سابق ، در نهایت کشف کرد که باید تا جایی که می تواند رزوهای افراد خانواده اش را برآورده کند و در خدمت همسر و فرزندانش باشد .
گاهی زندگی کردن در چارچوب استراتژی سه P دردناک به نظر می رسد . اما مدیران وقت شناس و هدفمند ، هرگز بادبانهای خود را یکنواخت نمی افرازند . زمانهایی فرا می رسید که تمام تلاش های باب یا اصلاً تاثیر گذار نبود یا تاثیری جزئی بر جای می گذاشت . زمانهایی هم بود که خودش هم راهش را گم می کرد . اما او با ((باید بخواهم)) زندگی می کرد و همین نکته نمی گذاشت شهامتش از بین برود .
مهمترین چیزی که شما باید بدانید . به زبانی ساده چنین است : مهم نیست که مقاصدتان تا چه حد عالی هستند اگر مسامحه جزء عادات معمولی تان باشد – اگر در اهم فی الاهم کردن مسئولیت هایتان کوتاهی کنید ، اگر صورت اصلاحیه را نادیده بگیرید و اگر تعهد نداشته باشید با مصیبت مواجه خواهید شد .
اعتقاد ما بر این است که اگر شما سوانحی را که در دنیا اتفاق می افتد مطالعه نمائید در خواهید یافت که این سهل انگاران هستند که در صدر لیست مسببین این سوانح قرار می گیرند .
چرا؟ زیرا آنها طبیعت ضروری پروسه ی P را درک نمی کنند .
اگر این داستان توانست به نحوی زندگی شما ر سر و سامان بدهد خیلی مایلیم جزء افرادی باشیم که به شما امید بدهیم ! باور کنید که می توانید تنبلی و سهل انگاری غلبه کنید .
می توانید در هر دوره از زندگیتان به فردی وقت شناس و هدفمند تبدیل شوید .
اما باید بخواهید …
… زیرا هیچ کس دیگری نمی تواند برای شما بخواهد .
عنوان: *مدیر وقت شناس و هدفمند*
نوشته ی : کن بلانکارد – استیو گاتری
ترجمه ی : غلامرضا صالحی معوا
ویراستار : مرتضی خبازیان
نوبت چاپ : اول 1385
شمارگان : 3000 نسخه
مرکز پخش :
تهران-پخش کتاب پارسیان-خیابان انقلاب-خیابان اردیبهشت,بالاتر از لبافی نژاد-کوچه ی وحید پلاک 3 واحد 2 . تلفن: 66488204-66944164
تقديم به تمام كساني كه تمايل دارند زندگيشان را در كنترل كامل خويش گرفته تا به هرجايي كه ميخواهند برسند
تلخیص: غزاله عباسی