پاک از خودم یادم رفته بود

⛱ خیره تر در شفافیت آیینه نگریستم. یک لحظه حس کردم دارد با من حرف می زند! باور کنید دیوانه نشدم. حتماً برای شما هم پیش آمده است که گاهی حس کنید اجسام با شما حرف می زنند و برایتان پیامی دارند. خصوصاً آیینه که در بین تمام اجسام همانند طوطیِ سخنگو هم جاندار است و هم پند و اندرز می دهد. بی پرده و صادقانه شروع کرد به سخن گفتن. اول گفت: خوب میدانی که دروغ در ذات ما آیینه ها راه ندارد و حتی اگر خودمان هم بخواهیم جز صداقت چیزی نمی توانیم بگوییم؟!

⛱ بعد ادامه داد: حواست هست موهای سرت چقدر سفید شده است؟ می بینی از همیشه شکسته تر به نظر می رسی؟ چرا به خودت اهمیت نمی دهی؟ چرا هوای خودت را نداری؟ تا آمدم چیزی بگویم خودش به جای من پاسخ داد: نمی خواهد چیزی بگویی خودم همه چیز را می بینم و به خوبی می دانم! تو از همان هایی هستی که دیگران را به خودت ترجیح دادی، زیادی مهربانی می کنی، شور گذشت کردن را در آوردی و گویی همه حق دارند و تو تنها کسی هستی که حق زندگی کردن و لذت بردن را نداری.

⛱ اما زندگی همه اش این نیست. اولین کسی که باید دوستش داشته باشی و به آن احترام بگذاری خودت هستی. هیچ کس از تو اهمیت بیشتری ندارد. هوای خودت را داشته باش و هرگز فراموش نکن آدم های این دوره زمانه نمک می خورند و نمک دان می شکنند،  دل می برند و دل نمی دهند، کوزه را می شکنند و آبی نمی آورند، حال می گیرند و حال نمی دهند. پس به خودت بیا و کمی خوشایند و بدآیند دیگران را فراموش کن. تو برای زندگی خیلی زحمت کشیدی پس شادمانی و موفقیت حق توست. حق ات را در آغوش بگیر و آنچه مانع پرواز است رها کن که پرنده مردنی است!

#دلنوشته
#غارتنهایی
#پایگاه_جامع_مدیریار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *