دانشنامه مدیریار

دلنوشته، غارتنهایی

ما دیوانه ها

حالم از این جملات به هم می خورد که می گویند: خودت باید به خودت کمک کنی، خودت باید حالت…

مگر عشق فنجان و لیوان است

خیلی بی جا کرده کسی که با هدف ناامید کردن شما زبانش را ناحساب باز می کند و با ژستی…

من دلبری دارم یگانه و بی‌همتا

من دلبری دارم یگانه و بی‌همتا که از چشمانش عشق می جوشد، از لعل لبانش حرف محبت می خروشد و…

انتهای کوچۀ شیدایی

وسط چهارراه زندگی، انتهای کوچۀ شیدایی درست همان جایی که دل از کف داده ای و جز جمالِ معشوق بی…

می‌شود دست از سرِ ما برداری

می شود بی‌خیال ما شوی، دست از سرمان برداری، ما را فراموش کنی، بگذاری با درد و مرگِ خودمان زندگی…

از نمی شود تا نمی خواهد

هماهنگ نمی‌شود، جور نمی‌شود، وقت نمی‌شود، شرایط‌اش فراهم نمی‌شود و ... وقتی این «نمی‌شود» ها پشت سر هم تکرار می‌شود…