دانشنامه مدیریار

دلنوشته، غارتنهایی

بلندای نگاهت

⛱ چیزی از سختی روزگار حس نمی کنم وقتی تو هستی. عجب حال خوبی دارد با تو حرف زدن. نه غمی…

وَإِنْ يَكَاد

⛱ مرا خانه خراب کرده ای، شب و روز برايم نگذاشته اى، کاری كرده اى که لحظه لحظه زندگی ام…

حکایت چای و عسل

⛱ آمد کنارم نشست. با یک سینی چای. بوی هل و لیمو قبل از بوی چای به مشامم رسید. رنگ…

آن چشم ها

⛱ آن چشم ها از من چه می خواهند؟ با من چه می گویند؟ چرا با خودت فرق دارند؟ چرا…

این را فقط تو می دانی و من

⛱ خدایا من هیچی نیستم. این را فقط تو می دانی و من و احدی از آن خبر ندارد. تو…

وقتی تو هستی

⛱ وقتی تو هستی آدم دیگری می شوم، از پس همه چیز و همه کس برمی آیم، از دیگران بی…

ناز زندگی را نکشید

⛱ تا می توانید کار کنید، زحمت بکشید، تلاش کنید، امید داشته باشید، دوست بدارید، عشق بورزید و خلاصه از…

آدم هایِ نسیه زندگی شما را تباه می کنند

⛱ وقت ندارم، الان حسش نیست، باشد برای وقتی دیگر، ببخشید فراموش کردم به تو بگویم، خودم هم خبر نداشتم…

بی احساس‌ها به بهشت نمی روند

⛱ بی احساس‌ها به بهشت نمی روند. همان‌هایی که دلشان از سنگ است و محبت دیگران را نادیده می گیرند.…

از تو ممنونم

⛱ ممنونم که تنها زندگی کردن را به من یاد دادی. چقدر خوب شد از تو یاد گرفتم چگونه تنها…