نفس هاي گرم من كه از شعله هاي آتش درونم زبانه مي كشد زنده بودنم را تعريف مي كند. هيچ گاه سردي و جمود نمي تواند مرا به مرگ و انتهاي عاشقانه هايم برساند. در زمستان هاي زندگي و سرماي طبيعت، جمود و تاريكي را به مبارزه مي طلبم. با هر دم و بازدمي بخار سفيد رنگ و ابرهاي برآمده از نفس هايم كه همچون دودي از آتش درونم برمي خيزد، گرما و تلاطم دل را نمايان مي كند. واين پاسخي است به سرماي زندگي. باشد روزي كه آفتاب از پشت ابرهاي تيرگي درآيد و شور و اشتياق وجودم را با تلألو درخشان خود و با روشنايي و اميد و گرما پاسخ دهد. آفتاب را دوست دارم حتي اگر نباشد، نتابد و نيايد.
* ميخ *