خلاصه كتاب: سهيل سعيدي: مقدمه: كتاب كتب در فرايند تكامل بر مبناي سه هدف شكل گرفته است:
1- معرفي ريشه شناسي جريان تشيع به عنوان جرياني در جامعه ي اسلامي در قرون اوليه اسلامي
2- چگونگي شكل گيري و تكامل تشيع در سه قرن نخست اسلامي
3- چگونگي مبارزه با انحرافات فكري در مبادي و اصول تشيع در دوران شكل گيري
مكتب تشيع
فصل اول تحت عنوان «حقوق و مسئوليت ها» به نحوه ي شكل گيري و تكامل مفهوم امامت در بعد سياسي و اجتماعي به طور مختصر اشاره مي كند و هدف اصلي آنان استقرار حكومت اسلامي است كه به آن اشاره خواهد شد.
فصل دوم تحت عنوان «غلو، تقصير و راه ميانه» است كه در اين فصل بيشتر به نقش امام در حيطه ي امامت در جايگاه علمي و ديني ائمه اشاره مي كند و چگونگي مبارزه آنان با انحرافات فكري است.
فصل سوم تحت عنوان «بحران رهبري و نقش راويان حديث» است كه به نحوه ي چگونگي اختلاط اعتقادات اصيل شيعه با نحرافات و اختلالات فكري در باب رهبري ائمه در جامعه ي اسلامي است و چگونگي مقابله و مبارزه ائمه و شيعيان اصيل در برابر اين هجوم و موج هاي افراط و تفريط اقشار جامعه.
بخش اول
با توجه به آنچه در منابع تاريخي آمده است اين است كه اولين اختلافات ميان مسلمانان، مسئله ي جانشيني پيامبر آن هم بعد از فوت ايشان مي باشد. با اينكه پيامبر حضرت علي (ع9 را به عنوان جانشين خود منصوب كرده بود ولي متأسفانه به دليل غرض ورزي هاي افراد پر نفوذ، اين مسئله بهانه اي شد براي دستاويزي قدرت از لايق ترين و شايسته ترين فرد جامعه. (انصار و مهاجرين)
از طرف ديگر با وجود اين مسئله، گروه هايي بودند كه طرفدار حقوق اهل بيت بودند. از جمله گروه هايي كه در دوره ي خلاف معاويه پيروان امام علي (ع) هستند. گروه توابين، قيام مختار ثقفي كه به عنوان رهبران قانوني جامعه ي اسلامي بودند و به عنوان يكي از دو مذهب اصلي در دين اسلام شناخته شدند. جنبش تشيع تا پايان قرن اول هجري داراي نوعي گرايش سياسي بود. اما از اوايل قرن دوم اين مكتب تبديل به يخك مكتب حقوقي مشخص و متمايز درآمد كه اين هم به دليل نفوذ بسيار امام محمد بقار در آن محيط بوده است و به مرور زمان نيز به دليل اوج مباحث كلامي و نقلي، اين مكتب نيز در دوره ي امام باقر (ع) و به خصوص امام صادق (ع) به يك مكتب كلامي نيز تبديل شد. در كل اين مكتب تا نيمه ي اول قرن دوم هجري داراي نظام سياسي، فقهي و كلامي نيز بود. در زمان امام سجاد (ع) تنها فرقه انحرافي كه موجود بود، فرقه ي كيسانيه بود كه معتقد بودند كه محمد بن حنفيه را به عنوان رهبر روحاني خود اعلام كرده كه تا آخر قرن دوم دوام نياورد و به جاي آن امام باقر (ع) جانشين شد. در زمان امام صادق، امامت از آنكسي بود كه فرزند ارش امام را به عنوان امام برگزيند و او را به امامت منصوب مي كردند.
امامت از نظر منابع فقهي و كلامي عبارت است از اينكه رياست مدبرانه بر امور دنيوي و اخروي است و بدين طريق امام به عنوان رهبري جامعه ي اسلامي سرپرست تمامي امور ديني و اجتماعي مسلمانان است. مبتني بر اين عقيده، اهل سنت معتقدند كه جانشيني تنها از آن ائمه ي اهل بيت است. اما شيعيان معتقد بودند كه هر زماني كه شرايط و زمان مناسب بود، امام قيام كند و مي تواند بر جامعه كند. به واسطه ي اين عقيده نيز در ميان اهل شيعه از اواخر قرن اول هجري اعتقاد به يك منجي به وجود آمد كه در آينده قيام خواهد كردو عدالت را به صاحبان آنان بر مي گرداند كه اين منجي با نام قائم مي شناختند. علت گرايش مردم به خاندان اهل بيت به دليل نارضايتي اكثر افراد جامعه از سياست هاي بني اميه بوده و به اميد بودند كه امام باقر (ع) رهبري جامعه را در دست بگيرد ولي اين كار صورت نگرفت. علت قبول نكردن امام بدين دليل بود كه وي فرمودند كه من قائم منتظر نيستم و قائم در آينده در زمان مناسب ظهور خواهد كرد و نقش امام در اين جامعه تنها اين است كه بتواند راه حق را از باطل نشان دهند و بتواند آن جامعه را از ظلم و ستم حاكم بر جامعه برهاند و حكومت ديني را در جامعه بر پا سازد. امام صادق (ع) بعد از پدرشان براي به دست آوردن قدرت راه تقيه را در پيش گرفتند. ايشان در نظر تمامي مسلمانان (شيعه و سني) از احترام خاصي برخوردار هستند. عده اي سكوت امام را حرام مي دانستند، به دليل شرايطي كه بر جامعه حاكم بوده است. عده اي از سكوت امام، از وجود ايشان نا اميد شده بودند، به دليل عدم اقدام وي در جامعه اي كه شرايط آن مناسب است.
هدف امام از اين سكوت در آن جامعه ي وخيم اين بود كه وي در نظر داشت كه شرايط ضعيف سياسي جامعه را به نفع خويش به پايان رساند كه براي اين اقدام از ديگري سياسي و نظام پيروان خود جلويگري كرد. به گونه اي كه امام دستور داده بود كه شيعيان حق ندارند دست به سلاح هاي فعال بزنند و يا در صدد جمع آوري آن باشند. كار امام در آن جامعه ي اسفناك تنها حفظ حلال و حرامو تفسير شريعت و تزكيه و تربيت اخلاقي جامعه بود و حفظ شريعت و در صدد اصلاح تحريف منحرف كنندگان جامعه بود. جايگاه امام در اين جامعه بيشتر جنبه ي مذهبي داشت تا سياسي. آن هم به دليل شرايط جوي كه بر جامعه حاكم بود. نقش امام تنها به عنوان مرجع تقليد و مصلح امور و مفسر قرآن در جامعه ي سياسي بود. نقش سياسي امام مبني بر جلوگيري از درگيري هاي سياسي ميان شيعيان و نيروهاي حكام عباسي است. سياست هايي كه امام در پيش گرفته بود، منجر شد ه وي در نظر افكار عمومي به امامت منصوب گردد. همچنين با تدابيري كه وي در حوزه ي سياسي و مذهبي در پيش داشت، موجب پديد آمدن انقلابي گرديد كه وي به مقام مذهبي و علمي انتقال يافت. تفاوت دانش ائمه از سوي شيعيان و علماي مذهبي در اين بود كه شيعيان معتقد بودند كه دانش ائمه از سوي پيامبر است و حقيقت غير قابل ترديد كه از جانب خداوند است و در آن نمي توان شك و شبهه اي ايجاد كرد و بدون هيچ گونه غرض ورزي شخصي است. اما دانش علما بدين گونه نبود. بدين ترتيب ائمه به خصوص امام باقر و امام صادق (ع) از جايگاه والايي برخوردار بوده اند. اين نظريات و ايده ها تا زمان امام صادق شكل گرفته است.
در همين اوضاع و احوال چندين نظريه شكل گرفت:
1- شكل گيري فرقه ي غاليه كه عقايد خود را كيسانيه مي گرفتند كه عقايدشان مبتني بر الوهيت بخشيدن به ائمه بوده است. اين فرقه، فرقه تندروي شيعه محسوب مي گردد.
2- شكل گيري اين عقيده كه امام موسي كاظم (ع) همان قائم است، به دليل اقداماتي كه امام در روزگار خود انجام مي دادند، به گونه اي كه ميان تمام جوامع به طور نظام مند با جامعه ي شيعه در ارتباط بود. در زمان امام بود كه مسئله ي بسيج شدن، وكالت، تأسيس تشكيلات مالي و تنظيمات مربوط به آن به وجود آمد. اقداماتي كه به نفع شيعيان بود. اين امام از نظر سياسي و اجتماعي كاملاً فعال بوده است كه وي به عنوان رهبر مخالفين دولت وقت شناخته شد. به گونه اي كه بسياري از سنيان ايشان را به عنوان خليفه ي قانوني و رئيس مشروع حكومت اسلامي مي شناختند و در برابر غير قانوني بودن خليفه عباسي در بغداد منجر به دستگيري ايشان شد.
امام رضا (ع) نيز به دليل مخالفت با اقدامات مأمون خليفه عباسي به دليل حفظ قدرت سياسي، منجر به شهادت ايشان شد. امام جواد و امام حسين عسگري (ع) تفاوتي كه با ائمه ي پيشين داشتند اين بود كه آنان در سن خردسالي به امامت رسيده بودند و اين مسئله در اذهان عمومي رايج شد كه چگونه يك كودك هفت ساله از نظر شرعي مي تواند شرايط امامت و از نظر علمي به اين مقام علمي برسد. جامعه ي شيعه در تمام اين دوره كاملاً از نظر اصول مذهبي و مباحث علمي و مسائل اجتماعي به شكل يك جامعه در آمده بود و از همه لحاظ (كلامي، فقهي، سياسي، مذهبي) تكميل شده بود (امام باقر و امام صادق (ع)). به جز در موارد خاصي مانند علوم حديث (اخبار راويان)، اقتصادي (زكات، خمس، ماليات،) اختلافاتي موجود بود كه در زمان خود ائمه حل و فصل مي شد. ائمه ي اطهار در زمان اوج تحولات سياسي و نظامي تمام تلاششان نيز بر حوزه ي امور اقتصادي نيز بود و سعي مي كردند تا بتوانند اقتصاد جامعه را نيز در دست بگيرند و به نحو احسنت عدالت را نيز برقرار كنند. (چه به طور مستيم و چه به طور غير مستقيم) اين نحوه ي تدبير، از دوره ي امام علي (ع) تا آغاز عصر غيبت صغري حاكم بوده است و هدف آنان برقراري عدالت و كاهش نظام طبقاتي بوده است. در دوره ي امام هادي، متوكل عباسي نيز براي حفظ قدرت سياسي خويش نفوذ امام را در جامعه محدود كرده بود. در اين زمانه شاخه ي زيديه ي مكتب تشيع رقيب مهمي براي شيعه ي دوازده امامي به شمار مي رفت.
بخش دوم
فصل دوم به بحث درباره ي عقايد افراطي اي كه منجر به انحراف اصول و عقايد ديني تشيع اصيل پرداخته است. (در باب مفهوم امامت چه در بعد ديني و چه در ابعاد ديگر).
بعد از رحلت پيامبر (ص) يك سري عقايد در ميان مردمان شكل گرفت كه منجر به شكل گيري فرقه اي در ميان مردم آن عصر شد: عده اي معتقد بودند كه پيامبر نمرده است بلكه زنده است غائب شده است كه يكي از افرادي كه چنين نظري را بيان كرده بود عمر بن الخطاب بود كه در همان جا ابوبكر بيان كرد كه پيامبر فوت كرده است: (إنهم ميتون و انك ميت) و اينكه او همچون ما بشري معمولي است و برتري بر ما ندارد الا نبي بودن ايشان. همچنين بعد از رحلت امام علي (ع) و نيز فرزند ايشان (محمد بن حنيفه) چنين عقيده اي بعد از آنان رواج پيدا كرد كه البته اين عقايد مربوط به فرقه اي است ه آنها را غلو (غاليان) مي نامند. (قرن اول هجري)
در اوايل قرن دوم هجري در ادامه راه قرن اول، نيز عقايد ديگري شكل گرفت مبني بر اينكه عده اي پيامبر را خداي خويش مي شناختند. علت اين امر نيز به دوره ي حيات يا شهادت امام علي (ع) بر مي گردد كه امام علي و محمد حنيفه را خداي خويش ميدانستند كه امام علي آنها را لعن و تكفير خواند. از جمله حمزه بن عمار كه چنين عقيده اي داشت و خود را پيامبر محمد حنيفه مي دانست و اين وضعيت تا امام صادق و ديگر ائمه (ص) ادامه داشت. عقيده ي كلي مبني بر اين بود كه امامان را خدا پنداشتند يا آنان را متصف به صفات الوهيت مي دانستند. در اين زمان دو ادعا شكل گرفت:
1- پيامبر و ائمه را در وجهه ي الهي مي دانستند.
2- ادعاي نبوت از سوي مدعيان و غرض ورزان.
اين گروه نمونه ي ديگري از همان فرقه ي غلات در قرن اول هستند.
در دهه هاي سوم و چهارم سده ي دوم هجري گروه ديگري شكل گرفتند كه معتقد بودند امامان موجوداتي فراتر از بشر و به عبارتي فوق بشري هستند كه داراي علمي نامحدود هستند: از جمله علم بر غيب، تصرف در كائنات و به عبارتي معتقد بودند كه خداوند كار جهان را به آنان تفويض كرده است و اينكه خداوند قدرتش را به آنان داده است. با اين عقايد مي توان نتيجه گرفت كه در سده ي دوم جريان غالي شكل گرفته است.
الف: ائمه را چون خدا مي پنداشتند. ب: ائمه را موجوداتي فوق بشري مي دانستند كه مفوضه نام داشتند كه اين مربوط به جريان دوم است. اين گونه بر مي آيد كه بخشي از احاديث در باب نكوهش غاليان مربوط به جريان دوم است. مفوظه بعدها به غاليان پيوستند چون اين گروه از سوي امامان شيعه به حاشيه رانده شدند. در متون شيعي جريان نخست را غلات طياره كه غلات دروني بودند و جريان دوم مفوضه كه اهل تخليط بودند. ولي آنچه در باب غلات گفته مي شود مربوط به همان غلات اوليه است و اعتقادات مربوط به غلات دوم، همان غلات اوليه است.
در همين جريانات دو جريان فكري در ميان غاليان شكل گرفت:
1- انديشه ي حلول و تجسيم: برخي امامان را خدا خواندند و اينكه حلول اين روح الهي و مجسم شدن اين روح در آنها.
انديشه ي تجسيم و تشبيه: تنزل يافتن روح خداوند در ائمه، نسبت دادن صفات جسماني به خداوند. نمونه بارز آن بيان بن سمعان نهري است.
ابوالخطاب اسدي از نخستين كساني است كه توانست با برخورداري از ميراث غاليان نوعي انديشه ي باطني را سامان دهد و تفكر غاليان را تعالي بخشد.
مفوضه بر اين اعتقاد داشتند كه امامان حادث و آفريده ي خداوند هستند و قديم نيستند اما متفاوت با ساير انسان هاي ديگر و ديگر اينكه واگذار كردن كار جهان را با همه ي آنچه كه هست و نيز افعال بندگان از ديگر اين امور محسوب مي شود.
بزرگان فرقه ي غالبه: ابوالخطاب اسيد، مفضل جعفي، ابوجعفر محمد زاهري، محمد نميري (انديشه ي حلول و تناسخ)، حين بن حمدان خصيبي. (تكميل و تدوين نهايي اين فرقه توسط حسين بن حمدان خصيبي انجام گرفت كه توسط وي فرقه غاليه در جامعه اسلامي شكل گرفت.)
واكنش ائمه ي اطهار در برابر اين فرقه، لعن و تكفير و برائت جستن از آنان بود به گونه اي كه ائمه براي اين عقايد انحرافي وجود خودشان را اينگونه توجيه مي ردند كه ما تنها رهبران و دانشمندان پرهيزگار هستيم و شيعيان واقعي از آنان تنها به عنوان امام و رهبر مسلمين اطاعت مي كردند. كه از اين ميان مي تواند از كساني چون ابو محمد عبدالله بن ابي يعفور بغدادي دانشمند برجسته ي كوفه ياد كرد كه وي ائمه اطهار را تنها «علماء ابرار اتقياد» مي دانست.
مفوضه كه بعدها با نام غاليان از آنان سخن به ميان مي آيد، از دوره ي پس از رحلت امام رضا (ع) اين گروه نتوانستند بر تلاش خود بيفزايند و در گسترش آموزه هاي خويش از روايت هاي غاليان نخستين بهره جويند. در باب مسئله ي امامت فرزندان امام رضا (ع) آن هم در سنين كودكي نير غلوهايي را به كار كار بردند از جمله: ائمه موجوداتي فوق بشري هستند و اعطاي علم لذتي از سوي خداست.
تمام دوره ي قرن سوم، دوره ي پيدايش، اوج و شكوه فرقه ي غلات در ميان جامعه تشيع بود. غاليان تلاش فراواني در جهت پيشبرد اهداف خويش داشتند و همچنين در صدد ضربه زدن بر شيعياني كه مخالف عقايد غاليان بودند. چون آنها را چون سدي در برابر اهداف خود مي دانستند كه نمونه ي اين غاليان را مقصره مي دانستند. با اين گونه عقايد سه گروه غاليان در برابر هم شكل گرفت:
1- مفوضه: گروه افراط گر، اهل غلو و تندروي در برابر ائمه.
2- مقصره: گروه تفريط غاليان به شمار مي آيند.
نكته جالب اين است كه هر دوي اينها خودشان را با وجود چنين عقايدي از جامعه ي تشيع جدا نكردند.
3- كساني بودند كه براي ائمه اهميت و احترام بالايي قائل بودند به گونه اي كه آنها را منشأ بركات و خيرات مي دانستند، اما نه همچون مفوضه بودند و نه مقصره بودند و در ميانه ي اين دو قرار داشتند.
بعد از شكل گيري غاليان، اختلاف و تشتت در ميان جامعه ي شيعي امامي در گرفت. به حدي كه تمام مسائل سياسي جامعه به واسطه ي اختلافات از هم گسسته بود. اما با اين وجود جامعه ي شيعي علي الخصوص دانشمندان و علماي شيعي تمام تلاش خود را وقف براندازي اين فرقه كردند و از اوج بيش از حد اين فرقه جلوگيري كردند. اين فرقه همواره از سوي دانشمندان شيعي مورد انكار و طرد قرار مي گرفت. شخصي كه از همه بيشتر نقش عمده اي را در اين حيطه ايفا كرده است «شيخ حسن صدوق» كه در رساله ي اعتقادات، غلات و مفوضه را كافر شمرده است. فرقه ي غلات يا غاليان از همان قرن اول هجري فعاليت هاي خود را آغاز و تا پايان قرن چهارم هجري ادامه داشت.
مسائل ابداعي و ابتكاري فرقه ي غلات:
1- شهادت ثالثه 2- علم غيب يا علم لدني ائمه 3- شرايط امامت 4- الوهيت بخشيدن وجود ائمه (ع)
افرادي كه عقايد مفوضه را پذيرفتند:
1- ابن قبه (در باب معجزه ي ائمه) 2- حسين بن حمدان خصيبي
دو دسته از اقشار جامعه در اين بحبوحه اختلافات بيكار ننشستند از جمله:
1- راويان حديث 2- نويسندگان مواريث شيعي كه عقايد مفوضه را در آثار خودشان وارد ساختند.
بخش سوم
در زمان امام صادق بحران هايي در ايجا رهبري بر حق ايجاد شد كه موجب اختلاف و دو دستگي ميان شيعيان شد به نوعي حتي موجب ايجاد فرقه هاي شيعي شد:
1- طرفداران قيام مسلحانه به رهبري زيد بن علي.
2- طرفداران قيام نفس زكيه كه مربوط به شاخه حسني است كه رهبر آنان عبدالله بن الحسن است. قيام نفس زكيه توسط فردي به نام محمد بن عبدالله كه بعدها هسته ي مركزي اين گروه، گروه زيديه را تشكيل دادند و بر اثر اختلاف و دودستگي ميان اين دو، موجب اختلاف در باب شايستگي امام بر حق شد كه منجر به فرقه ي ديگري در اين دوره شد.
3- شيعه ي اماميه كه مختص اكثريت شيعيان بود و امامت آن بر عهده ي امام جعفر صادق (ع) كه به جعفريه نام گرفته است، مي باشد. نخستين بحران جامعه ي شيعه ي اماميه بر سر مسئله ي جانشيني امام صادق (ع) بوده است. در زمان امام صادق (ع) دو گروه شيعه ي افراطي به دليل سكوت امام پيدا شدند:
الف: طرفداران قيام مسلحانه به رهبري زيد بن علي.
ب: قيام نفس زكيه (شاخه ي حسني) به رهبري عبدالله بن حسن «عبدالله المحض».
در زمان امام صادق دوره اي پرشكوه براي تشيع بود و با رحلت آن حضرت، انشعاب بزرگي در جامعه ي شيعي رخ داد، از جمله:
1- گروهي پيدا شدند كه معتقد بودند كه جانشيني بعد از امام صادق وجود ندارد و معتقد بر توقف بر امام صادق بودند و همچنين اين عقيده را نيز ايجاد كردند كه «جعفر بن محمد نه مرد است و نه خواهد مرد تا آن هنگام كه ظهور كند و حكومت مردم را به دست گيرد. او همان قائم است.» اين فرقه همان ناووسيه هستند كه باقي مانده اند، بيشتر نيز به آنان پيوستند و با اين دليل بر امام صادق توقف كردند و همچنين گاهي اين توقف را بر امام كاظم (ع) مي دانند كه گفتند «وي نمرده است و نمي ميرد. او قائم است و زمين را از عدل و داد پر مي كند و امامان پس از آن حضرت را نپذيرفتند و منظور از واقفه كساني هستند كه بر امام صادق توقف كرده اند.
2- گروه ديگري بودند كه مدعي شدند كه پس از امام صادق، امامت به فرزند او اسماعيل رسيده است. اين گروه مرگ اسماعيل را انكار كردند و همچنين مدعي شدند كه اسماعيل نمرده است، بلكه غايب است و اين عقيده منجر به عقيده اي شد به نام انديشه ي ابداء بود. به منظور تغيير در امر زمان الهي است. گروه ديگري كه معتقد بودند پس از امام، نوه ي آن حضرت محمد بن اسماعيل است. چون پدرش در گذشته است، امامت به نوه ي آن حضرت مي رسد و فرقه ي خطابيه ي غلات اين نظر را مي پسندند.
3- گروه ديگري كه معتقد بودند كه امام موسي (ع) امام است. دليل آنها مبني بر اين عقيده بود كه چون عبدالله فرزند ارشد امام بلافاصله بعد از پدرش فوت كرده است، اين انديشه به وجود آمد كه موسي (ع) بعد از عبدالله جانشين پدر است و اين گروه شاخه ي اماميه را تداوم بخشيدند. به واسطه ي جانشيني امام موسي (ع) در مورد عبدالله دو انديشه ايجاد شد: 1- امام بر حق و جانشين پدر نيست. 2- امام بر حق و جانشين پدر است.
تمامي اين مسائل مربوط به بحران هاي رهبري در جامعه ي شيعي مربوط به بعد از درگذشت امام موسي بن جعفر (ع) است. در دوره ي امام كاظم (ع) دو گروه عمده تشكيل شد: واقفيه و قطعيه كه اين دو در بابر هم قرار گرفتند.
واقفيه كساني هستند كه بر امام كاظم توقف كردند و امامان پس از آن حضرت را نپذيرفتند. به دليل اينكه مي گفتند كه امام زنده است و نمره و نمي ميرد و معتقد به قائم بودن وي بودند كه ايشان قائم هستند. اين فرقه از سوي مخالفانشان ممطوره نام گرفتند. اما در دوره ي بعد، پس از رحلت امام كاظم (ع) گروهي به وجود آمدند كه قطعيه نام دارند، كساني بودند كه در گذشت امام كاظم را پذيرفتند و امام رضا را جانشين ايشان مي دانستند. وجه تسميه قطعيه به دليل قاطع بودن بر رحلت امام موسي كاظم (ع) مقتيد بودند.
در دوره ي بعد از رحلت امام رضا (ع)، در زمان امام جواد و امام هادي (ع) مشكلي در باب بحران رهبري به وجود نيامد و امامت هر دوي اينها از سوي شيعه ي اماميه پذيرفته شد. در دوره ي امامت حضرت هادي (ع) نيز دوباره بحران رهبري ايجاد شد و آن هم به دليل فوت فرزند ارشد ايشان كه همه گمان مي كردند وي (ابو جعفر محمد) جانشين امام است و به همين دليل جانشيني و امامت وي به فرزند ديگر ايشان يعني امام حسن عسگري (ع) رسيد كه اين منجر به ايجاد مجدد انديشه بداء در اين زمان شد. براساس اين مسئله، برخي بر اين باور بودند كه شرايط نصب اين امام، شرايط اضطراري است و نه مصلحتي و اي تا حدي منجر به عدم اطاعت و ضعف اعتقاد در ميان پيروان شيعي شد، به دليل عدم شك و ترديد در مسئله ي امامت ايشان گرديد. به هر حال دوره ي امام حسن عسگري دوره ي بسيار تشتت آميز و انحراف فكري حاكم بوده است، به گونه اي كه امام حسن در اين دوره به دليل برخي اتهامات از سوي افراد سودجو مورد مظلوميت قرار گرفت و نيز در برابر اين اتهامات سكوت كردند و تا مي توانستند با ادله و استدلالات قوي، شبهات و به نوعي اتهامات و انحرافات فكري آنان را پاسخ دادند (چه از لحاظ سياسي و چه از لحاظ اقتصادي) و از لحاظ مذهبي در باب احكام فقهي از روش استدلال و اجتهاد استفاده مي كردند. ايشان تمام فعايت ها و اقداماتي كه در دوره ي امامت خود به كار مي گرفتند، به دليل آماده سازي جامعه براي دوره ي بعدي بوده است.
بحران ديگري كه در جامعه پس از رحلت امام حسن عسگري شكل گرفت و از دوره ي امام هادي (ع) آغاز شد، دعوت امام از سوي جعفر بن علي برادر ناتني آن حضرت بود كه براي مدتي در ميان مردم فتنه و ترديد ايجاد كردند. اين گروه طرفدار فارس بن حاتم بودند كه رهبري اين گروه بر عهده ي او بود. به دليل كينه توزي اي كه فارس از امام هادي (ع) داشت، سعي در انتقام از ايشان بود و از اين طريق به امام و شيعيان اهانت روا مي داشت و فتنه ها بر مي انگيخت. همين مسئله خود زمينه ي نفرت شديدي را در ميان شيعيان ايجاد كرد. جعفر بن علي كه از سوي شيعيان، «جعفر كذاب» مشهور گرديد، پديد آمد. فارس از سوي هادي (ع) به «سخني پليد» لقب گرفته است. اين مسئله مربوط به درگيري ميان فارس بن حاتم و علي بن جعفر هماني بود و همچنين عدم امانت داري فارس نسبت به امام منجر به طرد وي از سوي امام شد و اين مسئله باعث انتقام از امام از جانب فارس شد و در دوره ي امام حسن عسگري (ع) اعلام كردند كه جعفر جانشين امام هادي است نه امام حسن عسگري. تمامي اين مسائل و اختلافات منجر به اختلافات شديد ميان جعفر و شيعيان امام حسن عسگري (ع) و اتهامات وارده بر ايشان گرديد. بعد از رحلت امام حسن عسگري، امامت به فرزند ايشان، محمد بن حسن رسيده است كه وي از نظر غايب است و كسي كه بر اين موضوع اطلاعي نداشته است، بعد از رحلت امام اعلام كردند كه امامت به پسر ايشان انتقال يافته است. (عثمان بن سعيد). به دليل اينكه مادر ايشان از قتل مهدي (ع) از سوي دشمنان و عمال دولتي نجات دهد اذعان كرد كه كنيز ايشان حامله است و امام فرزندي نداشته است و اين به دليل نگهداري از ميراث امامت بود. اما جعفر چنين پنداشت كه اين تلقي براي اين است كه وي به مقام امامت دسترسي پيدا نكند. در عصر غيبت صغري، عثمان بن سعيد نائب امام به امور ديني و تشكيلات دفتر رسيدگي مي كردند و در قم روال عادي در پيش گرفته بود، به گونه اي كه همگان عثمان بن سعيد را به عنوان نائب امام پذيرفته بودند. اما در عراق وضعيت به گونه اي ديگر رقم مي خورد، به دليل بحران هايي كه در جامعه ايجاد شده بود، منجر به تفرقه و ايجاد گرايش هاي متعددي در ميان افراد شد. فرقه ي فطحيه، جعفر را به عنوان جانشين امام مي شناختند و حتي شيخ صدوق وي را به عنوان پيشواي نسل دوم فطحيان به دليل اعتقادشان بر مي شمارد. نام آوران فطحيان كه امامت جعفر را قبول داشتند: علي بن حسن فضال، علي الطاحن.
انحرافات فكري كه در اين زمان اتفاق افتاد، در باب امامت جعفر است به گونه اي كه برخي او را به عنوان جانشين امام حسني عسگري (ع) مي شناختند و برخي او را جانشين امام هادي (ع) مي دانستند و حتي اينكه وي را به عنوان جانشين امام قبول نداشتند، بلكه به عنوان امام، با اين دليل كه امامت از امام حسن عسگري (ع) مخدوش بوده است (به دليل نداشتن فرزند) و … كه اين اعتقادات منجر به انحرافات ديگري در دوره ي غيبت صغري حضرت رخ داد. در نهايت مي توان چنين نتيجه گرفت كه در اواخر، اين اختلافات و دو دستگي ها در تمام اقشار جامعه و حتي خانواده ي امام رخنه پيدا كرد كه منجر به دو جامعه مخالف شده بود: آنان كه به حضرت مهدي اعتقاد داشتند و آنان كه به فرزندان و فرزندزادگان جعفر اعتقاد داشتند.
در باب موضوع وجود و غيبت امام نيز روايات متفاوتي پديد آمده است (به دليل طولاني شدن غيبت صغري) از جمله: ايشان تنها يك غيبت دارند كه به زودي ظهور خواهند كرد، دو دوره ي غيبت دراند كه غيبت صغري و كري است، اعتقاد به دو دوره ي غيبت است كه منتهي غيبت اول طولاني تر از غيبت دوم است كه اين عقيده ي اخير مربوط به استدلالات واقفيه است در باب غيبت امام موسي كاظم (ع) است كه داراي دو غيبت براي ايشان ذكر كرده بودند.
مسئله ي غيبت صغري از ابتدا در ذهنيت شيعه وجود داشته است، به گونه اي كه در باب برخي از ائمه به اين مسئله اعتقاد پيدا كردند از جمله: امام علي (ع)، امام حسن عسگري (ع)، و همچنين برخي از خاندان پيامبر كه اين مسائل بنا بر نقل و روايات راويان است. ولي به طور كلي شيعيان معتقد به مسئله ي غيبت آن هم در زمان امام حسن عسگري (ع) كه فرزند ايشان در غيبت به سر مي برند، بوده اند كه نام وي مهدي «ع» (حضرت ولي عصر «عج») است كه هم كنيه با پيامبر (ص) است كه اكثريت شيعيان وي را به عنوان «قائم آل محمد» مي شناختند كه همان موعود و منتظر جهانيان در ميان شيعيان است كه ظهور خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد.
عثمان بن سعيد به عنوان وكيل و نائب حضرت ولي عصر (ع) در آن جامعه پذيرفته شده بود كه وي از نزديك ترين اصحاب ايشان بود. نواب اربعه ي امام يكي پس از ديگري به عنوان وكيل و نائب امام در جامعه ايفاي نقش كردند. نواب اربعه عبارتند از: «عثمان بن سعيد، محمد بن عثمان، حسين بن روح نوبختي، علي بن محمد سمري» است كه اين نواب به عنوان واسطه ي امام غائب در طول هفتاد سال (از زمان رحلت امام حسن عسگري تا زمان فوت آخري نواب اربعه) بودند. نواب اربعه در تمام ابعاد زندگي جامعه ي بشري اعم از سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و حتي پاسخ سؤالات شرعي و رفع اختلافات و مسائل غامض به وظايف خود عمل مي كردند. اين وضعيت همچنان ادامه داشت تا زمان آخرين نواب (علي بن محمد سمري) بود كه بعد از فوت ايشان، غيبت صغري پايان و غيبت كبري آغاز شد كه اين براي شيعيان قابل قبول و پذيرفتهشده بود. (به واسطه روايات و احاديثي كه از پيامبر (ص) و ائمه ي پيشين موجود بود اين مسئله قابل قبول بود).
در باب ظهور امام از غيبت صغري اعتقادات و روايات متعدد و مختلفي پيدا شد: مبني بر اينكه امام بايد بعد از چهل سال غيبت ظهور كند يا اينكه امام در زمان ظهور به جلوه ي مردي سي و پنج سال است حتي اگر هزار سال عمر كرده باشد كه اين نظريه موافق با مواقفيه است و حتي زيديه وجو امام را براي حفظ و اداره ي حكومت اسلامي ضرورت دانست. ديگر عقايد مربوط به شخصيت و حتي چگونگي ظهور ايشان در اين دوره شكل گرفت كه تصور شيعيان مبني بر اين عقيده شد كه امام ظهور نخواهد كرد كه اين عقايد منجر به موجي از ترديدها و شبهات در جامعه ي شيعي شد كه در همين زمان (پايان قرن سوم) سلسله هاي حكومتي در برابر آن شكل گرفت: زيديه، آل بويه، خلافت عباسي، خلافت شيعه ي فاطمي. و همچنين در باب فلسفه غيبت امام عقايدي شكل گرفت:
1- امام به دليل عدم امنيت جاني به غيبت رفته است.
2- نداشتن بيعت از خلفاي زمان منظور خوارج (منظور از بيعت، بيعت با امام حق است يا اهل كوفه).
3- فلسفه ي غيبت را تنها خدا مي داند و ضرورتي وجود ندارد كه آدمي در باب آن تحليل و بررسي كند.
در همين اوضاع و احوال موجي از شك و شبهه در ميان شيعيان به وجود آمد كه منجر به تزلزل عقيده ي آنان، انكار امام غايب، تغيير مذهب، ارتداد از مذهب و روي آوردن به مذاهب ديگر است. با وجود اين شرايط در اوايل قرن چهارم هجري به لطف و فضل الهي اين اتفاقات توسط سربازان گمنام امام زمان به مرور زمان حل و فصل شد و جامعه از آن حالت ترديد و تحير عمومي خارج شد.
منابع
مدري طباطبايي، سيد حسين. مكتب در فرايند تكامل، مترجم شاهم ايزد پناه، كوير. چ سوم. تهران. 1386.
حسين، صابري. تاريخ فرق اسلامي. سمت. چ چهارم. تهران. 1387.
1- معرفي ريشه شناسي جريان تشيع به عنوان جرياني در جامعه ي اسلامي در قرون اوليه اسلامي
2- چگونگي شكل گيري و تكامل تشيع در سه قرن نخست اسلامي
3- چگونگي مبارزه با انحرافات فكري در مبادي و اصول تشيع در دوران شكل گيري
مكتب تشيع
فصل اول تحت عنوان «حقوق و مسئوليت ها» به نحوه ي شكل گيري و تكامل مفهوم امامت در بعد سياسي و اجتماعي به طور مختصر اشاره مي كند و هدف اصلي آنان استقرار حكومت اسلامي است كه به آن اشاره خواهد شد.
فصل دوم تحت عنوان «غلو، تقصير و راه ميانه» است كه در اين فصل بيشتر به نقش امام در حيطه ي امامت در جايگاه علمي و ديني ائمه اشاره مي كند و چگونگي مبارزه آنان با انحرافات فكري است.
فصل سوم تحت عنوان «بحران رهبري و نقش راويان حديث» است كه به نحوه ي چگونگي اختلاط اعتقادات اصيل شيعه با نحرافات و اختلالات فكري در باب رهبري ائمه در جامعه ي اسلامي است و چگونگي مقابله و مبارزه ائمه و شيعيان اصيل در برابر اين هجوم و موج هاي افراط و تفريط اقشار جامعه.
بخش اول
با توجه به آنچه در منابع تاريخي آمده است اين است كه اولين اختلافات ميان مسلمانان، مسئله ي جانشيني پيامبر آن هم بعد از فوت ايشان مي باشد. با اينكه پيامبر حضرت علي (ع9 را به عنوان جانشين خود منصوب كرده بود ولي متأسفانه به دليل غرض ورزي هاي افراد پر نفوذ، اين مسئله بهانه اي شد براي دستاويزي قدرت از لايق ترين و شايسته ترين فرد جامعه. (انصار و مهاجرين)
از طرف ديگر با وجود اين مسئله، گروه هايي بودند كه طرفدار حقوق اهل بيت بودند. از جمله گروه هايي كه در دوره ي خلاف معاويه پيروان امام علي (ع) هستند. گروه توابين، قيام مختار ثقفي كه به عنوان رهبران قانوني جامعه ي اسلامي بودند و به عنوان يكي از دو مذهب اصلي در دين اسلام شناخته شدند. جنبش تشيع تا پايان قرن اول هجري داراي نوعي گرايش سياسي بود. اما از اوايل قرن دوم اين مكتب تبديل به يخك مكتب حقوقي مشخص و متمايز درآمد كه اين هم به دليل نفوذ بسيار امام محمد بقار در آن محيط بوده است و به مرور زمان نيز به دليل اوج مباحث كلامي و نقلي، اين مكتب نيز در دوره ي امام باقر (ع) و به خصوص امام صادق (ع) به يك مكتب كلامي نيز تبديل شد. در كل اين مكتب تا نيمه ي اول قرن دوم هجري داراي نظام سياسي، فقهي و كلامي نيز بود. در زمان امام سجاد (ع) تنها فرقه انحرافي كه موجود بود، فرقه ي كيسانيه بود كه معتقد بودند كه محمد بن حنفيه را به عنوان رهبر روحاني خود اعلام كرده كه تا آخر قرن دوم دوام نياورد و به جاي آن امام باقر (ع) جانشين شد. در زمان امام صادق، امامت از آنكسي بود كه فرزند ارش امام را به عنوان امام برگزيند و او را به امامت منصوب مي كردند.
امامت از نظر منابع فقهي و كلامي عبارت است از اينكه رياست مدبرانه بر امور دنيوي و اخروي است و بدين طريق امام به عنوان رهبري جامعه ي اسلامي سرپرست تمامي امور ديني و اجتماعي مسلمانان است. مبتني بر اين عقيده، اهل سنت معتقدند كه جانشيني تنها از آن ائمه ي اهل بيت است. اما شيعيان معتقد بودند كه هر زماني كه شرايط و زمان مناسب بود، امام قيام كند و مي تواند بر جامعه كند. به واسطه ي اين عقيده نيز در ميان اهل شيعه از اواخر قرن اول هجري اعتقاد به يك منجي به وجود آمد كه در آينده قيام خواهد كردو عدالت را به صاحبان آنان بر مي گرداند كه اين منجي با نام قائم مي شناختند. علت گرايش مردم به خاندان اهل بيت به دليل نارضايتي اكثر افراد جامعه از سياست هاي بني اميه بوده و به اميد بودند كه امام باقر (ع) رهبري جامعه را در دست بگيرد ولي اين كار صورت نگرفت. علت قبول نكردن امام بدين دليل بود كه وي فرمودند كه من قائم منتظر نيستم و قائم در آينده در زمان مناسب ظهور خواهد كرد و نقش امام در اين جامعه تنها اين است كه بتواند راه حق را از باطل نشان دهند و بتواند آن جامعه را از ظلم و ستم حاكم بر جامعه برهاند و حكومت ديني را در جامعه بر پا سازد. امام صادق (ع) بعد از پدرشان براي به دست آوردن قدرت راه تقيه را در پيش گرفتند. ايشان در نظر تمامي مسلمانان (شيعه و سني) از احترام خاصي برخوردار هستند. عده اي سكوت امام را حرام مي دانستند، به دليل شرايطي كه بر جامعه حاكم بوده است. عده اي از سكوت امام، از وجود ايشان نا اميد شده بودند، به دليل عدم اقدام وي در جامعه اي كه شرايط آن مناسب است.
هدف امام از اين سكوت در آن جامعه ي وخيم اين بود كه وي در نظر داشت كه شرايط ضعيف سياسي جامعه را به نفع خويش به پايان رساند كه براي اين اقدام از ديگري سياسي و نظام پيروان خود جلويگري كرد. به گونه اي كه امام دستور داده بود كه شيعيان حق ندارند دست به سلاح هاي فعال بزنند و يا در صدد جمع آوري آن باشند. كار امام در آن جامعه ي اسفناك تنها حفظ حلال و حرامو تفسير شريعت و تزكيه و تربيت اخلاقي جامعه بود و حفظ شريعت و در صدد اصلاح تحريف منحرف كنندگان جامعه بود. جايگاه امام در اين جامعه بيشتر جنبه ي مذهبي داشت تا سياسي. آن هم به دليل شرايط جوي كه بر جامعه حاكم بود. نقش امام تنها به عنوان مرجع تقليد و مصلح امور و مفسر قرآن در جامعه ي سياسي بود. نقش سياسي امام مبني بر جلوگيري از درگيري هاي سياسي ميان شيعيان و نيروهاي حكام عباسي است. سياست هايي كه امام در پيش گرفته بود، منجر شد ه وي در نظر افكار عمومي به امامت منصوب گردد. همچنين با تدابيري كه وي در حوزه ي سياسي و مذهبي در پيش داشت، موجب پديد آمدن انقلابي گرديد كه وي به مقام مذهبي و علمي انتقال يافت. تفاوت دانش ائمه از سوي شيعيان و علماي مذهبي در اين بود كه شيعيان معتقد بودند كه دانش ائمه از سوي پيامبر است و حقيقت غير قابل ترديد كه از جانب خداوند است و در آن نمي توان شك و شبهه اي ايجاد كرد و بدون هيچ گونه غرض ورزي شخصي است. اما دانش علما بدين گونه نبود. بدين ترتيب ائمه به خصوص امام باقر و امام صادق (ع) از جايگاه والايي برخوردار بوده اند. اين نظريات و ايده ها تا زمان امام صادق شكل گرفته است.
در همين اوضاع و احوال چندين نظريه شكل گرفت:
1- شكل گيري فرقه ي غاليه كه عقايد خود را كيسانيه مي گرفتند كه عقايدشان مبتني بر الوهيت بخشيدن به ائمه بوده است. اين فرقه، فرقه تندروي شيعه محسوب مي گردد.
2- شكل گيري اين عقيده كه امام موسي كاظم (ع) همان قائم است، به دليل اقداماتي كه امام در روزگار خود انجام مي دادند، به گونه اي كه ميان تمام جوامع به طور نظام مند با جامعه ي شيعه در ارتباط بود. در زمان امام بود كه مسئله ي بسيج شدن، وكالت، تأسيس تشكيلات مالي و تنظيمات مربوط به آن به وجود آمد. اقداماتي كه به نفع شيعيان بود. اين امام از نظر سياسي و اجتماعي كاملاً فعال بوده است كه وي به عنوان رهبر مخالفين دولت وقت شناخته شد. به گونه اي كه بسياري از سنيان ايشان را به عنوان خليفه ي قانوني و رئيس مشروع حكومت اسلامي مي شناختند و در برابر غير قانوني بودن خليفه عباسي در بغداد منجر به دستگيري ايشان شد.
امام رضا (ع) نيز به دليل مخالفت با اقدامات مأمون خليفه عباسي به دليل حفظ قدرت سياسي، منجر به شهادت ايشان شد. امام جواد و امام حسين عسگري (ع) تفاوتي كه با ائمه ي پيشين داشتند اين بود كه آنان در سن خردسالي به امامت رسيده بودند و اين مسئله در اذهان عمومي رايج شد كه چگونه يك كودك هفت ساله از نظر شرعي مي تواند شرايط امامت و از نظر علمي به اين مقام علمي برسد. جامعه ي شيعه در تمام اين دوره كاملاً از نظر اصول مذهبي و مباحث علمي و مسائل اجتماعي به شكل يك جامعه در آمده بود و از همه لحاظ (كلامي، فقهي، سياسي، مذهبي) تكميل شده بود (امام باقر و امام صادق (ع)). به جز در موارد خاصي مانند علوم حديث (اخبار راويان)، اقتصادي (زكات، خمس، ماليات،) اختلافاتي موجود بود كه در زمان خود ائمه حل و فصل مي شد. ائمه ي اطهار در زمان اوج تحولات سياسي و نظامي تمام تلاششان نيز بر حوزه ي امور اقتصادي نيز بود و سعي مي كردند تا بتوانند اقتصاد جامعه را نيز در دست بگيرند و به نحو احسنت عدالت را نيز برقرار كنند. (چه به طور مستيم و چه به طور غير مستقيم) اين نحوه ي تدبير، از دوره ي امام علي (ع) تا آغاز عصر غيبت صغري حاكم بوده است و هدف آنان برقراري عدالت و كاهش نظام طبقاتي بوده است. در دوره ي امام هادي، متوكل عباسي نيز براي حفظ قدرت سياسي خويش نفوذ امام را در جامعه محدود كرده بود. در اين زمانه شاخه ي زيديه ي مكتب تشيع رقيب مهمي براي شيعه ي دوازده امامي به شمار مي رفت.
بخش دوم
فصل دوم به بحث درباره ي عقايد افراطي اي كه منجر به انحراف اصول و عقايد ديني تشيع اصيل پرداخته است. (در باب مفهوم امامت چه در بعد ديني و چه در ابعاد ديگر).
بعد از رحلت پيامبر (ص) يك سري عقايد در ميان مردمان شكل گرفت كه منجر به شكل گيري فرقه اي در ميان مردم آن عصر شد: عده اي معتقد بودند كه پيامبر نمرده است بلكه زنده است غائب شده است كه يكي از افرادي كه چنين نظري را بيان كرده بود عمر بن الخطاب بود كه در همان جا ابوبكر بيان كرد كه پيامبر فوت كرده است: (إنهم ميتون و انك ميت) و اينكه او همچون ما بشري معمولي است و برتري بر ما ندارد الا نبي بودن ايشان. همچنين بعد از رحلت امام علي (ع) و نيز فرزند ايشان (محمد بن حنيفه) چنين عقيده اي بعد از آنان رواج پيدا كرد كه البته اين عقايد مربوط به فرقه اي است ه آنها را غلو (غاليان) مي نامند. (قرن اول هجري)
در اوايل قرن دوم هجري در ادامه راه قرن اول، نيز عقايد ديگري شكل گرفت مبني بر اينكه عده اي پيامبر را خداي خويش مي شناختند. علت اين امر نيز به دوره ي حيات يا شهادت امام علي (ع) بر مي گردد كه امام علي و محمد حنيفه را خداي خويش ميدانستند كه امام علي آنها را لعن و تكفير خواند. از جمله حمزه بن عمار كه چنين عقيده اي داشت و خود را پيامبر محمد حنيفه مي دانست و اين وضعيت تا امام صادق و ديگر ائمه (ص) ادامه داشت. عقيده ي كلي مبني بر اين بود كه امامان را خدا پنداشتند يا آنان را متصف به صفات الوهيت مي دانستند. در اين زمان دو ادعا شكل گرفت:
1- پيامبر و ائمه را در وجهه ي الهي مي دانستند.
2- ادعاي نبوت از سوي مدعيان و غرض ورزان.
اين گروه نمونه ي ديگري از همان فرقه ي غلات در قرن اول هستند.
در دهه هاي سوم و چهارم سده ي دوم هجري گروه ديگري شكل گرفتند كه معتقد بودند امامان موجوداتي فراتر از بشر و به عبارتي فوق بشري هستند كه داراي علمي نامحدود هستند: از جمله علم بر غيب، تصرف در كائنات و به عبارتي معتقد بودند كه خداوند كار جهان را به آنان تفويض كرده است و اينكه خداوند قدرتش را به آنان داده است. با اين عقايد مي توان نتيجه گرفت كه در سده ي دوم جريان غالي شكل گرفته است.
الف: ائمه را چون خدا مي پنداشتند. ب: ائمه را موجوداتي فوق بشري مي دانستند كه مفوضه نام داشتند كه اين مربوط به جريان دوم است. اين گونه بر مي آيد كه بخشي از احاديث در باب نكوهش غاليان مربوط به جريان دوم است. مفوظه بعدها به غاليان پيوستند چون اين گروه از سوي امامان شيعه به حاشيه رانده شدند. در متون شيعي جريان نخست را غلات طياره كه غلات دروني بودند و جريان دوم مفوضه كه اهل تخليط بودند. ولي آنچه در باب غلات گفته مي شود مربوط به همان غلات اوليه است و اعتقادات مربوط به غلات دوم، همان غلات اوليه است.
در همين جريانات دو جريان فكري در ميان غاليان شكل گرفت:
1- انديشه ي حلول و تجسيم: برخي امامان را خدا خواندند و اينكه حلول اين روح الهي و مجسم شدن اين روح در آنها.
انديشه ي تجسيم و تشبيه: تنزل يافتن روح خداوند در ائمه، نسبت دادن صفات جسماني به خداوند. نمونه بارز آن بيان بن سمعان نهري است.
ابوالخطاب اسدي از نخستين كساني است كه توانست با برخورداري از ميراث غاليان نوعي انديشه ي باطني را سامان دهد و تفكر غاليان را تعالي بخشد.
مفوضه بر اين اعتقاد داشتند كه امامان حادث و آفريده ي خداوند هستند و قديم نيستند اما متفاوت با ساير انسان هاي ديگر و ديگر اينكه واگذار كردن كار جهان را با همه ي آنچه كه هست و نيز افعال بندگان از ديگر اين امور محسوب مي شود.
بزرگان فرقه ي غالبه: ابوالخطاب اسيد، مفضل جعفي، ابوجعفر محمد زاهري، محمد نميري (انديشه ي حلول و تناسخ)، حين بن حمدان خصيبي. (تكميل و تدوين نهايي اين فرقه توسط حسين بن حمدان خصيبي انجام گرفت كه توسط وي فرقه غاليه در جامعه اسلامي شكل گرفت.)
واكنش ائمه ي اطهار در برابر اين فرقه، لعن و تكفير و برائت جستن از آنان بود به گونه اي كه ائمه براي اين عقايد انحرافي وجود خودشان را اينگونه توجيه مي ردند كه ما تنها رهبران و دانشمندان پرهيزگار هستيم و شيعيان واقعي از آنان تنها به عنوان امام و رهبر مسلمين اطاعت مي كردند. كه از اين ميان مي تواند از كساني چون ابو محمد عبدالله بن ابي يعفور بغدادي دانشمند برجسته ي كوفه ياد كرد كه وي ائمه اطهار را تنها «علماء ابرار اتقياد» مي دانست.
مفوضه كه بعدها با نام غاليان از آنان سخن به ميان مي آيد، از دوره ي پس از رحلت امام رضا (ع) اين گروه نتوانستند بر تلاش خود بيفزايند و در گسترش آموزه هاي خويش از روايت هاي غاليان نخستين بهره جويند. در باب مسئله ي امامت فرزندان امام رضا (ع) آن هم در سنين كودكي نير غلوهايي را به كار كار بردند از جمله: ائمه موجوداتي فوق بشري هستند و اعطاي علم لذتي از سوي خداست.
تمام دوره ي قرن سوم، دوره ي پيدايش، اوج و شكوه فرقه ي غلات در ميان جامعه تشيع بود. غاليان تلاش فراواني در جهت پيشبرد اهداف خويش داشتند و همچنين در صدد ضربه زدن بر شيعياني كه مخالف عقايد غاليان بودند. چون آنها را چون سدي در برابر اهداف خود مي دانستند كه نمونه ي اين غاليان را مقصره مي دانستند. با اين گونه عقايد سه گروه غاليان در برابر هم شكل گرفت:
1- مفوضه: گروه افراط گر، اهل غلو و تندروي در برابر ائمه.
2- مقصره: گروه تفريط غاليان به شمار مي آيند.
نكته جالب اين است كه هر دوي اينها خودشان را با وجود چنين عقايدي از جامعه ي تشيع جدا نكردند.
3- كساني بودند كه براي ائمه اهميت و احترام بالايي قائل بودند به گونه اي كه آنها را منشأ بركات و خيرات مي دانستند، اما نه همچون مفوضه بودند و نه مقصره بودند و در ميانه ي اين دو قرار داشتند.
بعد از شكل گيري غاليان، اختلاف و تشتت در ميان جامعه ي شيعي امامي در گرفت. به حدي كه تمام مسائل سياسي جامعه به واسطه ي اختلافات از هم گسسته بود. اما با اين وجود جامعه ي شيعي علي الخصوص دانشمندان و علماي شيعي تمام تلاش خود را وقف براندازي اين فرقه كردند و از اوج بيش از حد اين فرقه جلوگيري كردند. اين فرقه همواره از سوي دانشمندان شيعي مورد انكار و طرد قرار مي گرفت. شخصي كه از همه بيشتر نقش عمده اي را در اين حيطه ايفا كرده است «شيخ حسن صدوق» كه در رساله ي اعتقادات، غلات و مفوضه را كافر شمرده است. فرقه ي غلات يا غاليان از همان قرن اول هجري فعاليت هاي خود را آغاز و تا پايان قرن چهارم هجري ادامه داشت.
مسائل ابداعي و ابتكاري فرقه ي غلات:
1- شهادت ثالثه 2- علم غيب يا علم لدني ائمه 3- شرايط امامت 4- الوهيت بخشيدن وجود ائمه (ع)
افرادي كه عقايد مفوضه را پذيرفتند:
1- ابن قبه (در باب معجزه ي ائمه) 2- حسين بن حمدان خصيبي
دو دسته از اقشار جامعه در اين بحبوحه اختلافات بيكار ننشستند از جمله:
1- راويان حديث 2- نويسندگان مواريث شيعي كه عقايد مفوضه را در آثار خودشان وارد ساختند.
بخش سوم
در زمان امام صادق بحران هايي در ايجا رهبري بر حق ايجاد شد كه موجب اختلاف و دو دستگي ميان شيعيان شد به نوعي حتي موجب ايجاد فرقه هاي شيعي شد:
1- طرفداران قيام مسلحانه به رهبري زيد بن علي.
2- طرفداران قيام نفس زكيه كه مربوط به شاخه حسني است كه رهبر آنان عبدالله بن الحسن است. قيام نفس زكيه توسط فردي به نام محمد بن عبدالله كه بعدها هسته ي مركزي اين گروه، گروه زيديه را تشكيل دادند و بر اثر اختلاف و دودستگي ميان اين دو، موجب اختلاف در باب شايستگي امام بر حق شد كه منجر به فرقه ي ديگري در اين دوره شد.
3- شيعه ي اماميه كه مختص اكثريت شيعيان بود و امامت آن بر عهده ي امام جعفر صادق (ع) كه به جعفريه نام گرفته است، مي باشد. نخستين بحران جامعه ي شيعه ي اماميه بر سر مسئله ي جانشيني امام صادق (ع) بوده است. در زمان امام صادق (ع) دو گروه شيعه ي افراطي به دليل سكوت امام پيدا شدند:
الف: طرفداران قيام مسلحانه به رهبري زيد بن علي.
ب: قيام نفس زكيه (شاخه ي حسني) به رهبري عبدالله بن حسن «عبدالله المحض».
در زمان امام صادق دوره اي پرشكوه براي تشيع بود و با رحلت آن حضرت، انشعاب بزرگي در جامعه ي شيعي رخ داد، از جمله:
1- گروهي پيدا شدند كه معتقد بودند كه جانشيني بعد از امام صادق وجود ندارد و معتقد بر توقف بر امام صادق بودند و همچنين اين عقيده را نيز ايجاد كردند كه «جعفر بن محمد نه مرد است و نه خواهد مرد تا آن هنگام كه ظهور كند و حكومت مردم را به دست گيرد. او همان قائم است.» اين فرقه همان ناووسيه هستند كه باقي مانده اند، بيشتر نيز به آنان پيوستند و با اين دليل بر امام صادق توقف كردند و همچنين گاهي اين توقف را بر امام كاظم (ع) مي دانند كه گفتند «وي نمرده است و نمي ميرد. او قائم است و زمين را از عدل و داد پر مي كند و امامان پس از آن حضرت را نپذيرفتند و منظور از واقفه كساني هستند كه بر امام صادق توقف كرده اند.
2- گروه ديگري بودند كه مدعي شدند كه پس از امام صادق، امامت به فرزند او اسماعيل رسيده است. اين گروه مرگ اسماعيل را انكار كردند و همچنين مدعي شدند كه اسماعيل نمرده است، بلكه غايب است و اين عقيده منجر به عقيده اي شد به نام انديشه ي ابداء بود. به منظور تغيير در امر زمان الهي است. گروه ديگري كه معتقد بودند پس از امام، نوه ي آن حضرت محمد بن اسماعيل است. چون پدرش در گذشته است، امامت به نوه ي آن حضرت مي رسد و فرقه ي خطابيه ي غلات اين نظر را مي پسندند.
3- گروه ديگري كه معتقد بودند كه امام موسي (ع) امام است. دليل آنها مبني بر اين عقيده بود كه چون عبدالله فرزند ارشد امام بلافاصله بعد از پدرش فوت كرده است، اين انديشه به وجود آمد كه موسي (ع) بعد از عبدالله جانشين پدر است و اين گروه شاخه ي اماميه را تداوم بخشيدند. به واسطه ي جانشيني امام موسي (ع) در مورد عبدالله دو انديشه ايجاد شد: 1- امام بر حق و جانشين پدر نيست. 2- امام بر حق و جانشين پدر است.
تمامي اين مسائل مربوط به بحران هاي رهبري در جامعه ي شيعي مربوط به بعد از درگذشت امام موسي بن جعفر (ع) است. در دوره ي امام كاظم (ع) دو گروه عمده تشكيل شد: واقفيه و قطعيه كه اين دو در بابر هم قرار گرفتند.
واقفيه كساني هستند كه بر امام كاظم توقف كردند و امامان پس از آن حضرت را نپذيرفتند. به دليل اينكه مي گفتند كه امام زنده است و نمره و نمي ميرد و معتقد به قائم بودن وي بودند كه ايشان قائم هستند. اين فرقه از سوي مخالفانشان ممطوره نام گرفتند. اما در دوره ي بعد، پس از رحلت امام كاظم (ع) گروهي به وجود آمدند كه قطعيه نام دارند، كساني بودند كه در گذشت امام كاظم را پذيرفتند و امام رضا را جانشين ايشان مي دانستند. وجه تسميه قطعيه به دليل قاطع بودن بر رحلت امام موسي كاظم (ع) مقتيد بودند.
در دوره ي بعد از رحلت امام رضا (ع)، در زمان امام جواد و امام هادي (ع) مشكلي در باب بحران رهبري به وجود نيامد و امامت هر دوي اينها از سوي شيعه ي اماميه پذيرفته شد. در دوره ي امامت حضرت هادي (ع) نيز دوباره بحران رهبري ايجاد شد و آن هم به دليل فوت فرزند ارشد ايشان كه همه گمان مي كردند وي (ابو جعفر محمد) جانشين امام است و به همين دليل جانشيني و امامت وي به فرزند ديگر ايشان يعني امام حسن عسگري (ع) رسيد كه اين منجر به ايجاد مجدد انديشه بداء در اين زمان شد. براساس اين مسئله، برخي بر اين باور بودند كه شرايط نصب اين امام، شرايط اضطراري است و نه مصلحتي و اي تا حدي منجر به عدم اطاعت و ضعف اعتقاد در ميان پيروان شيعي شد، به دليل عدم شك و ترديد در مسئله ي امامت ايشان گرديد. به هر حال دوره ي امام حسن عسگري دوره ي بسيار تشتت آميز و انحراف فكري حاكم بوده است، به گونه اي كه امام حسن در اين دوره به دليل برخي اتهامات از سوي افراد سودجو مورد مظلوميت قرار گرفت و نيز در برابر اين اتهامات سكوت كردند و تا مي توانستند با ادله و استدلالات قوي، شبهات و به نوعي اتهامات و انحرافات فكري آنان را پاسخ دادند (چه از لحاظ سياسي و چه از لحاظ اقتصادي) و از لحاظ مذهبي در باب احكام فقهي از روش استدلال و اجتهاد استفاده مي كردند. ايشان تمام فعايت ها و اقداماتي كه در دوره ي امامت خود به كار مي گرفتند، به دليل آماده سازي جامعه براي دوره ي بعدي بوده است.
بحران ديگري كه در جامعه پس از رحلت امام حسن عسگري شكل گرفت و از دوره ي امام هادي (ع) آغاز شد، دعوت امام از سوي جعفر بن علي برادر ناتني آن حضرت بود كه براي مدتي در ميان مردم فتنه و ترديد ايجاد كردند. اين گروه طرفدار فارس بن حاتم بودند كه رهبري اين گروه بر عهده ي او بود. به دليل كينه توزي اي كه فارس از امام هادي (ع) داشت، سعي در انتقام از ايشان بود و از اين طريق به امام و شيعيان اهانت روا مي داشت و فتنه ها بر مي انگيخت. همين مسئله خود زمينه ي نفرت شديدي را در ميان شيعيان ايجاد كرد. جعفر بن علي كه از سوي شيعيان، «جعفر كذاب» مشهور گرديد، پديد آمد. فارس از سوي هادي (ع) به «سخني پليد» لقب گرفته است. اين مسئله مربوط به درگيري ميان فارس بن حاتم و علي بن جعفر هماني بود و همچنين عدم امانت داري فارس نسبت به امام منجر به طرد وي از سوي امام شد و اين مسئله باعث انتقام از امام از جانب فارس شد و در دوره ي امام حسن عسگري (ع) اعلام كردند كه جعفر جانشين امام هادي است نه امام حسن عسگري. تمامي اين مسائل و اختلافات منجر به اختلافات شديد ميان جعفر و شيعيان امام حسن عسگري (ع) و اتهامات وارده بر ايشان گرديد. بعد از رحلت امام حسن عسگري، امامت به فرزند ايشان، محمد بن حسن رسيده است كه وي از نظر غايب است و كسي كه بر اين موضوع اطلاعي نداشته است، بعد از رحلت امام اعلام كردند كه امامت به پسر ايشان انتقال يافته است. (عثمان بن سعيد). به دليل اينكه مادر ايشان از قتل مهدي (ع) از سوي دشمنان و عمال دولتي نجات دهد اذعان كرد كه كنيز ايشان حامله است و امام فرزندي نداشته است و اين به دليل نگهداري از ميراث امامت بود. اما جعفر چنين پنداشت كه اين تلقي براي اين است كه وي به مقام امامت دسترسي پيدا نكند. در عصر غيبت صغري، عثمان بن سعيد نائب امام به امور ديني و تشكيلات دفتر رسيدگي مي كردند و در قم روال عادي در پيش گرفته بود، به گونه اي كه همگان عثمان بن سعيد را به عنوان نائب امام پذيرفته بودند. اما در عراق وضعيت به گونه اي ديگر رقم مي خورد، به دليل بحران هايي كه در جامعه ايجاد شده بود، منجر به تفرقه و ايجاد گرايش هاي متعددي در ميان افراد شد. فرقه ي فطحيه، جعفر را به عنوان جانشين امام مي شناختند و حتي شيخ صدوق وي را به عنوان پيشواي نسل دوم فطحيان به دليل اعتقادشان بر مي شمارد. نام آوران فطحيان كه امامت جعفر را قبول داشتند: علي بن حسن فضال، علي الطاحن.
انحرافات فكري كه در اين زمان اتفاق افتاد، در باب امامت جعفر است به گونه اي كه برخي او را به عنوان جانشين امام حسني عسگري (ع) مي شناختند و برخي او را جانشين امام هادي (ع) مي دانستند و حتي اينكه وي را به عنوان جانشين امام قبول نداشتند، بلكه به عنوان امام، با اين دليل كه امامت از امام حسن عسگري (ع) مخدوش بوده است (به دليل نداشتن فرزند) و … كه اين اعتقادات منجر به انحرافات ديگري در دوره ي غيبت صغري حضرت رخ داد. در نهايت مي توان چنين نتيجه گرفت كه در اواخر، اين اختلافات و دو دستگي ها در تمام اقشار جامعه و حتي خانواده ي امام رخنه پيدا كرد كه منجر به دو جامعه مخالف شده بود: آنان كه به حضرت مهدي اعتقاد داشتند و آنان كه به فرزندان و فرزندزادگان جعفر اعتقاد داشتند.
در باب موضوع وجود و غيبت امام نيز روايات متفاوتي پديد آمده است (به دليل طولاني شدن غيبت صغري) از جمله: ايشان تنها يك غيبت دارند كه به زودي ظهور خواهند كرد، دو دوره ي غيبت دراند كه غيبت صغري و كري است، اعتقاد به دو دوره ي غيبت است كه منتهي غيبت اول طولاني تر از غيبت دوم است كه اين عقيده ي اخير مربوط به استدلالات واقفيه است در باب غيبت امام موسي كاظم (ع) است كه داراي دو غيبت براي ايشان ذكر كرده بودند.
مسئله ي غيبت صغري از ابتدا در ذهنيت شيعه وجود داشته است، به گونه اي كه در باب برخي از ائمه به اين مسئله اعتقاد پيدا كردند از جمله: امام علي (ع)، امام حسن عسگري (ع)، و همچنين برخي از خاندان پيامبر كه اين مسائل بنا بر نقل و روايات راويان است. ولي به طور كلي شيعيان معتقد به مسئله ي غيبت آن هم در زمان امام حسن عسگري (ع) كه فرزند ايشان در غيبت به سر مي برند، بوده اند كه نام وي مهدي «ع» (حضرت ولي عصر «عج») است كه هم كنيه با پيامبر (ص) است كه اكثريت شيعيان وي را به عنوان «قائم آل محمد» مي شناختند كه همان موعود و منتظر جهانيان در ميان شيعيان است كه ظهور خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد.
عثمان بن سعيد به عنوان وكيل و نائب حضرت ولي عصر (ع) در آن جامعه پذيرفته شده بود كه وي از نزديك ترين اصحاب ايشان بود. نواب اربعه ي امام يكي پس از ديگري به عنوان وكيل و نائب امام در جامعه ايفاي نقش كردند. نواب اربعه عبارتند از: «عثمان بن سعيد، محمد بن عثمان، حسين بن روح نوبختي، علي بن محمد سمري» است كه اين نواب به عنوان واسطه ي امام غائب در طول هفتاد سال (از زمان رحلت امام حسن عسگري تا زمان فوت آخري نواب اربعه) بودند. نواب اربعه در تمام ابعاد زندگي جامعه ي بشري اعم از سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و حتي پاسخ سؤالات شرعي و رفع اختلافات و مسائل غامض به وظايف خود عمل مي كردند. اين وضعيت همچنان ادامه داشت تا زمان آخرين نواب (علي بن محمد سمري) بود كه بعد از فوت ايشان، غيبت صغري پايان و غيبت كبري آغاز شد كه اين براي شيعيان قابل قبول و پذيرفتهشده بود. (به واسطه روايات و احاديثي كه از پيامبر (ص) و ائمه ي پيشين موجود بود اين مسئله قابل قبول بود).
در باب ظهور امام از غيبت صغري اعتقادات و روايات متعدد و مختلفي پيدا شد: مبني بر اينكه امام بايد بعد از چهل سال غيبت ظهور كند يا اينكه امام در زمان ظهور به جلوه ي مردي سي و پنج سال است حتي اگر هزار سال عمر كرده باشد كه اين نظريه موافق با مواقفيه است و حتي زيديه وجو امام را براي حفظ و اداره ي حكومت اسلامي ضرورت دانست. ديگر عقايد مربوط به شخصيت و حتي چگونگي ظهور ايشان در اين دوره شكل گرفت كه تصور شيعيان مبني بر اين عقيده شد كه امام ظهور نخواهد كرد كه اين عقايد منجر به موجي از ترديدها و شبهات در جامعه ي شيعي شد كه در همين زمان (پايان قرن سوم) سلسله هاي حكومتي در برابر آن شكل گرفت: زيديه، آل بويه، خلافت عباسي، خلافت شيعه ي فاطمي. و همچنين در باب فلسفه غيبت امام عقايدي شكل گرفت:
1- امام به دليل عدم امنيت جاني به غيبت رفته است.
2- نداشتن بيعت از خلفاي زمان منظور خوارج (منظور از بيعت، بيعت با امام حق است يا اهل كوفه).
3- فلسفه ي غيبت را تنها خدا مي داند و ضرورتي وجود ندارد كه آدمي در باب آن تحليل و بررسي كند.
در همين اوضاع و احوال موجي از شك و شبهه در ميان شيعيان به وجود آمد كه منجر به تزلزل عقيده ي آنان، انكار امام غايب، تغيير مذهب، ارتداد از مذهب و روي آوردن به مذاهب ديگر است. با وجود اين شرايط در اوايل قرن چهارم هجري به لطف و فضل الهي اين اتفاقات توسط سربازان گمنام امام زمان به مرور زمان حل و فصل شد و جامعه از آن حالت ترديد و تحير عمومي خارج شد.
منابع
مدري طباطبايي، سيد حسين. مكتب در فرايند تكامل، مترجم شاهم ايزد پناه، كوير. چ سوم. تهران. 1386.
حسين، صابري. تاريخ فرق اسلامي. سمت. چ چهارم. تهران. 1387.
فهرست مطالب:
مقدمه 1
بخش اول
حقوق و مسئوليت ها 2
بخش دوم
غلو، تقصير و ميانه روي 6
بخش سوم
بحران رهبري و نقش راويان حديث 10
مقدمه 1
بخش اول
حقوق و مسئوليت ها 2
بخش دوم
غلو، تقصير و ميانه روي 6
بخش سوم
بحران رهبري و نقش راويان حديث 10