توانگران چگونه می اندیشند

پدرش تصمیم گرفت که اورا به جای رفتن به مدرسه و پاره وفرسوده کردن لباس در مزرعه نگه دارد تا اورا یاری کند. در نتیجه، فورد از دوران کودکی با کارهای شاق جسمانی در مزرعه آشنا شد:
در دوران کودکی همواره در این اندیشه بودم که چگونه می توان زراعت را به شیوه بهتری انجام داد.
در آن روزها، اسباب بازی به شکل متداول امروز وجود نداشت و بچه ها به سلیقه خود برای خودشان اسباب بازی می ساختند. بازیهای من باابزار هایی بود که هنوز با آنها سرگرم می شوم. هر قطعه ای از یک ماشین به نظر من به گوهرگرانبهای یک گنجینه می ماند.
پدر هنری که به اشتیاق بی حد و حصر و نبوغ و استعداد وی پی برده بود اجازه داد که کار گاه کوچکی را در آلونکی بر پا کند وبیشتر اوقاتش را در آنجا بگذراند، به این ترتیب، پسرک با چند ابزار ساده و پیش پا افتاده در راهی قدم گذاشت که به پایانی مفید و پر افتخار می رسید.
وقتی فورد فقط دوازده سال داشت؛ ناگهان اتفاقی ساده او را به راه پر افتخاری هدایت کرد که در های ثروت و مکنت را به رویش گشود.روزی با پدرم در هشت مایلی دیترویت به طرف شهر می رفتیم که لوکوموتیوی را دید یم.منظره آن روز چنان در خاطرم مانده است که گویی همین دیروز بود. ارابه تنها وسیله ای بود که تا آن زمان دیده بودم. لوکوموتیو برای عبور ما و اسبهایمان مجبور به توقف شد. من در برابر دیدگان پدرم که از حال و هوای من با خبر بود، از ارابه پیاده شدم تا از نزدیک بتوانم لوکوموتیو را ببینم. این صحنه، آغاز ورود من به دنیای ماشین بود. در آن زمان بسیار کوشیدم تا مدلهایی از آن را بسازم. چند سال پس از آن بود که موفق شدم نمونه ای از آن را تهیه کنم. با وجود این هدف نهایی من ساخت اتومبیل بود . از زمانی که با آن لوکوموتیو در آن جاده روستایی رو به رو شدم، همواره در اندیشه ساخت ماشینی بودم که جاده ها را در نوردد.
هر کاری که جاذبه داشته باشد، آسان است و همیشه می توان به نتایج آن اطمینان داشت.کار در مزرعه هرگز نظرش را جلب نکرد. او میل داشت کارهایش با ماشین ارتباط داشته باشد. گرچه او از کودکی به چنین چیزی می اندیشید؛ فورد در هفده سالگی مقصود خود را آشکار و کار آموزی در کارگاه موتور سازی درای راک را آغاز کرد. پدرش با تصمیم او به شدت مخالف بود، زیرا پسرش را که پشتوانه محکمی برای او بود از دست می داد. اما از سوی دیگر، آمریکا یکی از صنعتگران بزرگ خود را به دست می آورد.
به نظر فورد ماشین برای یک مکانیک، چون کتابی برای یک نویسنده است. نخست باید ایده ای از آن را در ذهن پروراند و سپس با ذهنی روشن آن را به اجرا در آورد.
او هر نشریه علمی را که به دست می آورد، با حرص و ولع ، از نظر می گذرانید . او می خواست اطلاعات بیشتری از رشته مورد نظر خود به دست آورد.به پیش بینی این نشریات گاز حاصل از تبخیر بنزین، می توانست روزی سوخت ماشینها را تأمین کند. مردم عادی چنین اکتشافاتی را صرفا کنجکاویهای فنی و تخیلات علمی تلقی می کردند و نمی توانستند باور کنند.
فورد که در شرکت وستینگهاوس به عنوان سر مکانیک خدمت می کرد، کارش را رها کرد و به مزرعه خانوادگی خود بازگشت. کارگاه فنی او تمام آلونک را اشغال کرده بود. پدرش به او قول داد که اگر از این ماشین لعنتی دست بردارد، قطعه زمینی را به او خواهد داد. اما فورد این پیشنهاد را نادیده گرفت و محکم و استوار به راه خویش ادامه داد.
هر وقت مجبور نبودم  که در مزرعه به بریدن الوار بپردازم، بر روی موتور بنزینی خود کار می کردم، و اندک اندک اجزاء آن و چگونگی کارش را کشف می کردم. هرچه به دستم می رسید می خواندم و به همین ترتیب، بیشترین دانش را برای انجام کار اندوختم.
سرانجام تلاش مداوم او ثمر بخشید و در سال 1892، در سن بیست و نه سالگی درست هفده سال پس از آن که نخستین ماشین را در آن جاده روستایی دیده بود و با خود عهد کرده بود روزی به رویای خویش تحقق بخشد، ساخت اولین موتور اتومبیل خود را به پایان رساند. هفده سال تلاش و فداکاری بی وقفه ، رویای او را با واقعیت پیوند داد و او را به آرمانش رساند.
موفقیت مستلزم شکیبایی و پایداری است.افرادی که پس از چند ماه یا حتی چند سال از رفتن به سوی هدف خود باز می مانند، باید از استقامت و مداومت این مرد بزرگ درس عبرت بگیرند. روزی او با نخستین اتومبیل بنزینی بزرگ و بد قواره خود که در حال حرکت پنداشتی تلو تلو می خورد، در خیابانهای دیترویت ظاهر شد . ساکنان شهر با دیدن آن ، مانند آدمیانی که به سیاره دیگری قدم نهاده باشند، شگفت زده شدند.او می گوید : مردم اتومبیل مرا به چشم یک مزاحم می نگریستند. این اتومبیل سر و صدای زیادی ایجاد می کرد و اسبهارا رم می داد.به علاوه در خیابانها موجب ازدحام می شد. هر جا که اندکی توقف می کردم ، چنان انبوهی از جمعیت اطرافم را می گرفت که حرکت مجدد برایم مقدور نبود. اگر دقیقه ای اتومبیل را در جایی رها می کردم ، فضولی از راه میرسید و پشت فرمان می نشست و می کوشید آن را به حرکت در آورد. عاقبت مجبور شدم با خود قفل و زنجیری بردارم و به هنگام توقف آن را به یک تیر چراغ ببندم.قصد نداشتم اتومبیلهای لوکس وزیبا بسازم. من به تولیدانبوه می اندیشیدم. از این رو می دانستم که قبل از هر چیز ، باید نمونه ای در اختیار داشته باشم.
یک بار دیگر در تاریخ بشریت، مردی می خواست ثابت کند که اگر خواسته ای از ژرفای دل برخیزد به طور حتم برآورده خواهد شد، حتی اگر همه مردم آن را ناممکن شمرند. برای اینکه تحت فرمان کسی نباشم،دست از کار کشیدم در پانزدهم آگوست 1899، هنری فورد در نهایت فقر وتنگدستی شرکت ادیسون را ترک کرد.او  قصدداشت با تولید انبوه خودرو براین گمان که تنها ثروتمندان استطاعت خرید اتومبیل را دارند، خط بطلان بکشد. هیچ یک از بازرگانان با تجربه دیترویت حاضر نشد یک پول سیاه در این کار پر خطر سرمایه گذاری کند. مردم معمولا در طرحهایی سرمایه گذاری می کنند که از نتایج آن کاملا اطمینان داشته باشند. به همین دلیل فورد می بایست بار سنگینی را بر دوش می کشید.او عاقبت توانست چند سرمایه گذار با جرأت و جسور را برای تولید خودرو های بنزینی گرد هم آورد و این آغاز کار شرکت اتومبیل سازی دیترویت بود. فورد به عنوان سر مهندس شرکت، سه سال تمام بر تولید اتومبیلهای این کارخانه که کم و بیش به نخستین اتومبیل او شبیه بودند، نظارت داشت. این شرکت تنها می توانست در هر سال حدود شش تا هفت اتومبیل تولید کند سرانجام بین او و شرکایش اختلاف نظر پدید آمد و او ناگزیر در سال 1902 استعفای خود را تسیلم کرد، در استعفانامه خود نوشته بود که دیگر تحت فرمان کسی نخواهد رفت.
البته خوب و پسندیده است که انسان هر روز صبح در اول وقت، کار خود را آغاز کند و هر بعد از ظهر آن را به پایان برساند، به شرط اینکه مقررات موسسه متبوع خود را بپذیرد و مایل باشد که در تمام عمر مزد بگیر بماند و یک حقوق بگیر مسئول باشد.هنری فورد قاطعانه تصمیم داشت در زمره مدیران و کارفرمایان باشد. با وجود این او هنوز چیزی کم داشت که عبارت بود از : روشی که با آن بتواند مردم را از تولیدات خود آگاه کند. مسابقه اتومبیل رانی این خلاء را پر کرد.
در آن روزها مردم برای سرعت اتومبیل اهمیت زیادی قایل بودند. فورد هم برای این که قدرت موتور اتومبیل های خود را به نمایش گذارد، فرصت را مغتنم شمرد و در سال 1903 دو اتومبیل به نامهای 999 و ارو ( Arrow ) به معنای پیکان برای شرکت در مسابقه آماده کرد. او موفق شد با اختلاف نیم مایل در مسابقه برنده شود.مردم دریافتند که فورد سریع ترین اتومبیل را تولید می کند..فورد تصمیم گرفت با تاسیس شرکت موتور فورد تمام دار وندار خویش را دستخوش خطر کند. او مدیر عامل، سرپرست کارگاه ، سرمکانیک و سر مهندس شرکت بود.احساس می کرد که پیروزی در مسابقه اتومبیلرانی نام اورا بر سر زبانها انداخته است.
این عبارت همیشه ورد زبان فورد بود:” چرا کار بهتری عرضه نکنیم ؟” و او عزم خود را جزم کرده بود تا در جهت این مقصود پیش بتازد. اتومبیلهای فورد به زودی به عنوان محکمترین و مطمئن ترین اتومبیلها شناخته شدند.
در دومین سال تولید، فورد با عرضه مدلهای (A, B,  A ) گامی دیگر به جلو برداشت. کارش از هر جهت سکه بود.او به این نتیجه رسید که وسعت فعالیت جای بزرگتری را نیاز دارد. به همین دلیل با احداث یک کارخانه سه طبقه، امکان تولیدات بیشتر را فراهم کرد.
پنج سال بعد، شرکت موتور فورد، نام هزار و نهصد و هشت نفر را درلیست پرداخت حقوق خود داشت.به این ترتیب، پسرکی که روزی پس از دیدن یک لوکوموتیو، با خود شرط کرد که روزی اتومبیلی بسازد، سرانجام آرزوی خود را برآورد و نام خود را در صفحات زرین زندگینامه مردان نام آور جهان ثبت کرد. ” من می توانم از تلاش دست بشویم،از کار کناره بگیرم و از این پس در ناز و نعمت زندگی آسوده ای داشته باشم؛اما من موفقیت را آغاز کار بیشتری تلقی می کنم. گرچه می دانم که باز نشستگی به معنای کناره گیری از کار است، اما بین کناره گیری و از دست دادن کنترل کار، تفاوت فاحشی وجود دارد.”
تولیدات کارخانه اتومبیل سازی فورد، به مرز صد اتومبیل در روز رسیده بود که در آن زمان باور کردنی نبود. یکی از سهامداران در جلسه هیئت مدیره از او پرسید که آیا تصور می کند که بتواند تولید اتومبیل را به همین شکل حفظ کند؟ او پاسخ داد که ساخت صد اتومبیل در روز ناچیز است و او امیدواراست که بتواند روزانه هزار اتومبیل روانه بازار کند.
اگر به توصیه های خرد و کلان شرکایم توجه می کردم، در جا می زدم. آنان توقع داشتند که بخشی از سرمایه شرکت را به خرید ساختمان زیبای اداری اختصاص دهم، با رقبای فعال و جدی شرکت کنار بیایم و تنها گاهی مدلهای جدیدی را برای جلب عموم طراحی کنم.
آنان انتظار داشتند که من از ترس رو به رو شدن با خطرات ناشناخته، آرامش و سکون پیشه کنم و به تعبیر آنان کسب و کاری آرام و آبرومندانه را در پیش گیرم.
فورد روزی در یک مسابقه اتومبیلرانی، اتومبیلی فرانسوی به شدت تصادف کرد و متلاشی شد. پس از پایان مسابقه ، او تحت تأثیر حس ششم خود به فکر افتاد که قطعاتی از لاشه این اتومبیل را که سریعترین اتومبیل مسابقه به نظر می رسید، گرد آورد . او می خواست بداند که در ساخت این اتومبیل از چه آلیاژی استفاده شده است. از میان قطعات به جا مانده از اتومبیل، یک قطعه سوپاپ را که سبک و مقاوم به نظر می رسید برای آزمایش انتخاب کرد وبرداشت. برای شناخت این آلیاژ به افراد زیادی مراجعه کرد و نتیجه ای نگرفت. عاقبت پس از بررسی در یک آزمایشگاه معلوم شد که این فلز وانادیم است.
فورد مشتاق تولید اتومبیلی  بود که بتواند رضایت کامل مردم را فراهم کند. از این رو با طرح با طرح مدل جدیدی، فصل دیگری را در تاریخ اتومبیل سازی گشود. او با عرضه مدل معروف و ارزان T، اتومبیل را که تا آن زمان کالایی لوکس و تجملی به شمار می آمد، از انحصار ثروتمندان در آورد و آن را به عنوان وسیله ای ضروری در اختیار عموم قرار داد و به این ترتیب زندگی میلیون ها نفر را دگرگون کرد.در اطلاعیه ای نیز اعلام کرد که هر مشتری می تواند رنگ اتومبیلش را به دلخواه خود انتخاب کند. تا آن زمان رنگ اتومبیل فقط سیاه بود. سخنان او مثل بمبی در همه جا ترکید و جارو جنجالی بپا کرد. ماهرترین کارشناسان نیز معتقد بودند که او با این روش و کار پر خطری که در پیش گرفته است به زودی زندگی خود را نابود خواهد کرد. فورد برای ترویج اتومبیل در میان اقشار گوناگون مردم مشکلات زیادی را در پیش رو داشت. در عین حال، فورد به تواناییهای خود ایمان داشت و می دانست که می تواند براین  موانع چیره شود.
ناممکن وجود ندارد ، به نظر من هر کسی که در روی کره زمین درباره چیزی آگاهی کامل داشته باشد دیگر کاری را ناممکن نخواهد شمرد. اگر عده ای که خود را مدیرو مدبر می نامند ، کاری را نشدنی فرض کنند ، عده ای دنباله رو ابله ، به اتفاق سرود این کار ناممکن است را سر می دهند.
هنری فورد از نخستین افرادی بود که سیستم خط تولید مکانیزه را بنیان نهاد و در نتیجه پدر روباتهای صنعتی لقب گرفت . او معتقد بود که کار را باید به کاردان سپرد . نقطه نظر ها و نکته سنجیهای او درباره تولید و تأمین نیروی کارمورد نیاز، بسیاری از صاحبنظران را برانگیخت تا به کلی در باورهای خود تجدید نظر کنند.
به هر تقدیر، کارخانه معظم فورد به یکی از مدرن ترین قطبهای صنعتی جهان تبدیل شد. تولیدات کارخانه فورد به زودی به مرز چهار هزار اتومبیل در سال رسید و حتی پس از مرگ این میلیاردر بزرگ متوقف نشد. فورد که در سال 1947 چشم از جهان فرو بست، پول را به عنوان وسیله ای برای تحقق آرمانهای خود می شناخت.
درسال  1960 ، شرکت فورد دومین شرکت بزرگ دنیا بود و درسال 1970، این شرکت درآمدی بالغ بر سه و نیم میلیارد دلار را به خود اختصاص داد و قریب سی و دو هزار نفر را در استخدام خود داشت.
فورد حاصل تجربیات خود را در چند عبارت گرد آورده، و به عنوان وصیت نامه در اختیار ساکنان این سیاره قرار داده است.
ناممکن وجود ندارد.
ایمان ماده اصلی و خمیر مایه دستیابی به آرزوهاست.
ایمان ابزار نیرومندی است که دیده نمی شود.
ری کراک
من همیشه براین باور بوده ام که هرکس مسئول مشکلات و پدید آورنده شادمانی خویش است
ری کراک در سال 1902 در اوک پارک در حومه غربیشیکاگو پا به عرصه وجود گذاشت . پدرش لوئیز، تکنسین اتحادیه برق غرب بود و برادرش باب که سه سال از او کوچکتر بود، در رشته پزشکی، تحصیل کرده بود و متخصص غدد داخلی بود. باب همچنین رئیس موسسه خیریه ای به نام ” بنیاد کراک ” بود.
ری کراک به خلاف برادرش به درس و  مدرسه علاقه ای نداشت. مادرش برای کمک به درآمد خانواده، تعدادی شاگرد خصوصی داشت و به آنها پیانو می آموخت. ری هم نزد مادرش نواختن پیانو را فراگرفت و چنانکه خواهید دید،در زندگی از آن بهره مند شد.
او یک تابستان را در داروخانه عمویش به کار پرداخت و تمام مزد خود را ذخیره کرد و به اتفاق دو تن از دوستانش ، یک فروشگاه آلات موسیقی دایر کرد. چند ماهی گذشت و آنان به خاطر کسادی کار مغازه را تعطیل کردند.اگر چه نخستینتجربه ریکراک در کار تلخ بود اما درسی بزرگ به او آموخت و احساس مسئولیتش را در برابر کارو زندگی استحکام بخشید تقریبا در این زمان آمریکا وارد جنگ شد. او حال رفتن به مدرسه را نداشته و درس و مدرسه را بی فایده می دانست. او در چهارده سالگی تصمیم به ترک تحصیل گرفت. پس از آن خود را به ارتش معرفی کرد و پس از گذراندن آموزش های لازم، راننده آمبولانس صلیب سرخ شد. اما همین که عازم فرانسه بود، جنگ به پایان رسید.
ری کراک در جستجوی کار به شیکاگو باز گشت و به فروشندگی در یک خرازی فروشی مشغول شد. پس از اینکه کار او در این شرکت کوچک هم دوامی نیافت، به یک گروه موسیقی که معروفیتی در شیکاگوداشت پیوست و به نواختن پیانو پرداخت . در همین زمان بود که با خانم اتل آشنا شد و چند سال بعد با او ازدواج کرد.
اندیشه حقیر ، انسان را حقیر نگه می دارد
در سال 1920 و بلافاصله پس از ازدواج با اتل ، ری کراک به جستجوی یک کار با ثبات پرداخت. چندی نگذشت که در شرکت ” لیلی تولیپ ” که لیوان و فنجان می ساخت کاری به دست آورد. ری دریافتکه بازار فروش لیوانهای کاغذی داغ است. ابتکار عمل او در نوجوانی ، آغاز راهی بود که او را به موفقیت های بزرگ رسانید.فروش لیوانهای کاغذی کار ساده ای نبود. در سال 1922 نمونه هایی از انواع لیوانهای کاغذی را به دست گرفتم و به دنبال مشتری خیابانها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم. برای فروش بیشتر مزایای آنها ، مثل بهداشتی، نشکن، و یک بار مصرف بودنشان را تبلیغ می کردم . اگرچه دراین نوپا بودم، اما دریافتم که لیوانهای کاغذی زمینه فروش بسیار وسیعی دارد و برای موفقیت کافی است که استفاده از لیوانهای کاغذی را در میان مردم رواج دهم.
کارطولانی و فشرده بود، اما او بی امان و خستگی ناپذیر تلاش می کرد. کراک از نظر جسمانی مثل بیشتر مردم بود، اما آموخته بود که استقامت و پایداری را در خود بپروراند.
یکی از رموز موفقیتم این بود که از یک دقیقه استراحت بیشترین استفاده را ببرم. به طور متوسط شش ساعت می خوابیدم و گاهی این زمان به چهار ساعت و حتی کمترهم می رسید ؛ اما با همان جدیتی که کار می کردم می خوابیدم. از اینکه حتی یک دقیقه از وقت خود را به بطالت بگذرانم، بیزار بودم. به هر حال تصمیم گرفته بودم که خوب زندگی کنم و در آمد حاصل از دو شغل ، این امکان را برایم فراهم کرده بود.
فروش لیوانهای کاغذی کراک هر روز بیشتر می شد و بر اعتماد به نفس او می افزود. در بهار سال 1925، وی در میان فروشندگان شرکت لیوان سازی، مقام نخست را کسب کرد.همه مراحل رشد و ترقی را در این شرکت پشت سر گذاشته و دیگر فرصتی برای پیشرفت ندارد، پنج ماه مرخصی بدون حقوق گرفت وبه طور موقت شرکت را ترک کرد. در آن زمان، فلوریدا را سرزمین فرصتها می نامیدند. میامی، مرکز این ایالت، کانون جویندگان ثروت و موفقیت بود. ری پس از ده روز سفر خسته کننده، به میامی رسید و دیری نپایید که کاری را در شرکت مورگان و پسران، در زمینه خرید و فروش املاک  به دست آورد. کار او جلب نظر مشتریانی بود که مشتاق خرید املاک فلوریدا بودند. ری به زودی در کارش درخشید و در ردیف بیست نفر فروشنده موفق املاک این شرکت درآمد. اتومبیلی زیبا با راننده در اختیار او قرار دادند و این پاداشی بود که برای جوانب بیست و سه ساله موفقیتی بزرگ به شمار می آمد. اما این روزهای پر جنب و جوش چندان به درازا نکشید، زیرا مطبوعات فروش اراضی مردابی فلوریدا را مورد حمله قرار دادند و رویای شیرین فروشندگان اراضی این ایالت را به کابوسی وحشتناک تبدیل کردند. کراک ناگزیر به شیکاگو بازگشت و بار دیگر در شرکت لیوان سازی لیلی تولیپ را از سر گرفت. روزی رئیس او را به دفتر خود فرا خواند گفت که مطلب محرمانه ای را باید با او در میان گذارد ناچار است حقوق و مزایای کارکنان خود را اندکی کاهش دهد. آگاهی از این خبر بر وی گران آمد و او را برآشفت . کاهش حقوق او که فردی سخت کوش بود، قابل تحمل نبود . چگونه رئیس او می توانست با بهترین فر وشنده خود رفتاری چنین مستبدانه داشته شد؟
نمیتوانم بپذیرم که با من مثل افرادی که سربارجامعه اند رفتار شود . عده ای برای شرکت، مشکل آفرینند؛ اما ابتکارعمل من ، پول سرشاری را نصیب شرکت کرده است.من نخواهم گذاشت که در ردیف چنین افرادی قرار گیرم و رفتاری مشابه با آنها را با من داشته باشند.به این ترتیب ، با اینکه حتی حقوق رئیس او هم کاسته می شد زیر بار نرفت و بی درنگ استعفا کرد. چندی نگذشت که همان رئیس او را بار دیگر به کار دعوت کرد و به او طرحی پیشنهاد کرد که ده درصد کاهش حقوق را جبران می کرد، بدون اینکه اعتراض سایر کارکنان را برانگیزد . کراک بی درنگ این پیشنهاد را پذیرفت. وقتی دفتر رئیس را ترک کردم ، احساس کردم چند سانتیمتر بلندتر شده ام. یقین دارم که پیروز خواهم شد. در همان سال ، ری کراک بر حسب اتفاق با ارل پرینس، مهندسی که چند بستنی فروشی در نقاط گوناگون شهر با نام ” قصر پرینس ” دایر کرده بود و کراک لیوانهای بستنی فروشیهای او را تأمین می کرد ملاقات کرد.  کراک بر سر آینده شرکت با رئیس خود اختلاف نظر داشت؛از سوی دیگر رفتار نامطلوب رئیس با فروشندگان تحت نظارت کراک ، او را به شدت آزرد و اندک اندک از میل و اشتیاق به کار او در این شرکت کاست. به همین دلیل،وقتی پرینس او را به همکاری دعوت کرد، فرصت را مغتنم شمرد و بدون فوت وقت آن را پذیرفت. پرینس برای ساخت دستگاه مخلوط کن شش گردونه و چند منظوره مقدماتی را فراهم کرد. او خود به تولید دستگاه مخلوط کن پرداخت و به کراک پیشنهاد کرد که نمایندگی انحصاری فروش آن را در سراسر کشور به عهده گیرد و سود حاصله را به تساوی قسمت کند. او در تمام محافل و گرد هم آییهای صاحبان رستورانها و اتحادیه های فروشندگان لبنیات حضور می یافت . در نتیجه در سال 1948 ، موفق شد رکورد فروش مخلوط کن را به هشت هزار دستگاه در سال برساند و این هنوز نخستین قدم بود.بهترین همبرگر دنیا ، بدون فوت وقت
دو نفر از مشتریان کراک ، برادران مک دونالد بودند که هشت مخلوط کن را در اختیار داشتند. این مخلوط کنها می توانست به طور هم زمان شش مخلوط شیر و بستنی را آماده کند و این خود رونق کسب و کار برادران مک دونالد را تأیید می کرد ری کراک در سفری به لوس آنجلس موفق شد که رستوران مک دونالد را از نزدیک ببیند. او وقتی کیفیت در خط تولید همبرگر و نظافت و سرعت سرویس دهی آنان را دید، به شدت تحت تاثیر قرار گرفت. او معتقد بود که چنین امکاناتی حیف است که محدود به یک نقطه باشد . احساس کرد که فرصتی بزرگ برای شروع کاری فوق العاده قابل گسترش ، در دسترس او قرار گرفته است.اینگونه رستورانها رونق فراوانی داشتند؛ چرا که مشتریانشان بدون پیاده شدن از اتومبیل به جلوی پیش خوان می رفتند؛ غذای خود را سفارش می دادند و تحویل می گرفتند و به این ترتیب در وقت خود صرفه جویی می کردند. کارکنان بعضی از این رستورانها برای تسریع در حرکت ، کفش اسکیت به پا می کردند.
ری کراک پس از بازگشت به هتل، تمام شب را در باره آنچه دیده و شنیده بود، اندیشید . تخیل او پر و بال گرفت و وی را به سیر و سفری در سرزمین آرزو هایش برد. رستورانهای مک دونالد که در تمام نقاط کشور دایر بودند، چون یک فیلم سینمایی از جلوی دیدگانم گذشتند.
صبح روز بعد ، کراک با طرحی که از پیش آماده کرده بود ، نزد برادران مک دونالد شتافت تا پیشنهاد تأسیس رستورانهای مشابهی را در سراسرکشور بدهد . این طرح سود دو جانبه ای را در بر داشت : از سویی درآمد برداران مک دونالد را افزایش می داد و از سوی دیگر کراک می توانست فروش مخلوط کن های خود را به حداکثر رساند. کراک بیش از هرچیز به فروش هر چه بیشتر مخلوط کن هایش علاقه داشت . یکی از برادران مک دونالد به نام دیک اظهار داشت : ” ما برای اداره این رستوران با مشکلات زیادی رو بروییم. با افزایش تعداد رستورانها ، مشکلات ما هم افزون خواهد شد . به علاوه کسی را نمی شناسیم که از عهده این کار برآید.” ری کراک بی درنگ گفت ” خود من”
کراک پس از بازگشت به شیکاگو ، بی درنگ به جستجو پرداخت تا برای احداث نخستین رستوران مک دونالد، زمین مناسبی پیدا کند.سرانجام به یاری یکی از دوستانش ، آرت جاکوبس، که بعد ها شریک او شد ، زمین کوچکی را پیدا کرد که به نظر می رسید شرایط مورد نظر را دارد. بیشتر دوستان ونزدیکان کراک ، کاری را که درآمدش تنها از فروش همبرگر و سیب زمینی ارزان تأمین می شد، دیوانگی محض می دانستند و تنها یکی از دوستان او به این طرح علاقمند شد و به او دلگرمی می داد . کراک ، نیز توانست همین دوست را متقاعد کند که مدیریت اولین رستوران را به عهده گیرد. به این ترتیب ، در سال 1955 ری کراک نخستین رستوران خود را در غرب آمریکا دایر کرد.
ری کراک ضمن اداره رستوران فروش مخلوط کن را نیز ادامه  داد و با درآمد حاصل از آن ، اجاره رستوران و حقوق کارکنانش پرداخت . او هر روز خواب آلود به راه می افتاد تا کارکنان خود را در کارها کمک کند. او می گوید:
” نظافت دستشویی، توالت و کف سالن را هرگز عار نمی دانم.”
کراک یک سال پس از افتتاح نخستین رستوران ، سه نمایندگی دیگر در کالفرنیا دایر کرد و در سال 1956 هشت رستوران جدید در نقاط مختلف کشور به رستورانهای دیگر او اضافه شد.
هدف اصلی ری کراک در تمام این مدت تأسیس شبکه بزرگی از رستورانهایی بود که از نظر کیفیت ، پاکیزگی و خدمات، نمونه باشند. اگربه خاطر هر تأکیدی که بر کیفیت ، خدمت و نظافت داشتم اجری به من می دادند ، می توانستم با آنها پلی بر روی اقیانوس اطلس بسازم.کراک برای تسریع رشد و توسعه رستورانهای زنجیره ای خود فکر تازه ای کرد. او به مالکانی که املاکشان در گرو بانک بود، اعلام کرد که اگر زمینهایشان را به او اجاره دهند، هر ماه اقساط وام آنان را خواهدپرداخت  . صاحبان املاک بی درنگ این پیشنهاد را پذیرفتند ، زیرا با پذیرفتن این پیشنهاد، املاک راکد و بی فایده آنان در آمد زا می شد. از اینجا بود که بذر های موفقیت ری کراک در کشتزار حاصلخیز عمل با پشتکاری که در مراقبت از آن به خرج می دادبه ثمر نشست و درآمد کلانی رانصیب او کرد. روش او برای گرفتن حق امتیاز از دارندگان سر قفلیها، مناسب ترین روش بود.
کراک تصمیم گرفت دایره ای از افراد مهم و موثر از جمله حسابدارن ، وکلای دعاوی و مشاوران مالی را گرد آورد. موفقیت بیشتر تشکیلات من، حاصل انتخاب مناسب افرادی است که برای کارهای مهم و کلیدی برگزیده ام. چند سال بعد، با اینکه هر روز بر تعداد رستورانهای زنجیره ای مک دونالد افزوده می شد وری کراک کسب و کار کامل و مطمئنی را در اختیار داشت، مشکل بزرگی را پیش روی خود دید. رستورانهای مک دونالد، در اصل متعلق به برادران مک دونالد بود و تنها در چهارچوب یک قرار داد در اختیار وی قرار داشت . روشن بود که اگر او می خواست با توسعه فروشگاههای زنجیره ای، رویای خود را تحقق بخشد و به سلک دولتمندان بپیوندد، باید از این قید و بند رها می شد. در حقیقت ، کراک می بایستی با پرداخت مبلغی به    برادران مک دونالد ، قرار داد را لغو می کرد او پس از بحث و گفت گوی مفصل با مشاوران مالی خود ، برای اتخاذ بهترین تدبیر در شیوه مذاکره ، تصمیم گرفت که به طور مستقیم با آنها تماس بگیرد. به همین دلیل به دیک مک دونالد تلفن کرد و از او قیمت پرسید. دو روز بعد ، برادران مک دونالد مبلغ مورد نظر خود را اعلام کردند. این مبلغ چنان زیاد بود که کراک را دچار ضربه روانی کرد. گوشی تلفن را  رها کرد و نیمه بی هوش افتاد.آنان برای واگذاری حق امتیاز خود دو میلیون و هفتصد هزار دلار درخواست کرده بودند و ری کراک که به تازگی نیز از همسر خود جدا شده بود چنین مبلغ کلانی را در اختیار نداشت.
چگونه کراک می توانست چنین رقم نجومی را فراهم کند ؟ صبح روز بعد ، جلسه ای مشورتی با کارکنان خود تشکیل داد و چند روز بعد هم، جان بریستول، مشاور مالی دانشگاه پرینستون را به خدمت گرفت تا برای جلب حمایت مالی او چاره ای بیندیشد. سرانجام با دریافت وام و حمایتهای مالی همه جانبه توانست مبلغ مورد نیازی را که با چانه زدنها و اقدامات دیگر به حدود چهار ده هزار دلار رسانده بود فراهم کند. پیش بینی می شد که کراک با بودجه خود بتواند بدهی اش را تا سال 1991 مستهلک کند. در عین حال، او موفق شد که این مبلغ را تا سال 1972 پرداخت کند. کراک مدت باز پرداخت بدهی خود را با توجه به میزان در آمد خویش، تا سال 1961 در نظر گرفته و با همه خوشبینی، به این موضوع توجه نکرده بود که رستورانهای زنجیره ای او، به سرعت توسعه خواهند یافت و درآمد بیشتری را نصیب او خواهند کرد.
امپراطوری مک دونالد قلمرو وسیعی داشت. در سال 1977، هنگامی که کراک تصمیم گرفت خاطرات خود را بنگارد، مک دونالد چهار هزار و صدو هفتاد و هفت رستوران در آمریکا و بیست و یک رستوران در خارج از کشور داشت. کراک برای اداره رستورانهایش دستور العمل دقیقی را برگزید که وظایف لحظه به لحظه آنها را شرح می داد.
ری کراک چنان دقت نظری داشت که اورا در رعایت نظافت ، بیماری وسواسی به شمار می آوردند.همواره مشتاقم که به دیدن شعبه های مک دونالد در نقاط دور و نزدیک بروم، در عین حال، گاهی با مناظری روبه رو می شوم که به شدت از اشتیاقم می کاهد . برای مثال ، وقتی می بینم که شب فرا رسیده اما هنوز تابلوی رستورانی خاموش است، یا زباله ای در گوشه ای از پارکینگ انباشته شده، خشمگین و برآشفته می شوم. ممکن است دیگران به این چیز ها اهمیت ندهند، اما چنین بی مبالاتیهایی برای من اهانت به حساب می آید.
ری کراک تا پایان زندگی فعال بود و تمام خود را صرف پیدا کردن محلهای مناسبی برای تاسیس رستورانهای جدید کرد. شرکت مک دونالد هواپیمایی را خریده بود که ری کراک با آن بر فراز شهر ها به پرواز در می آمد و به کاوش و جستجو می پرداخت، تا نقاط مناسبی را برای تأسیس رستوران، به خصوص در اطراف کلیسا ها ومدارس پیدا کند.
در روزهای پایان عمرش، شخصی با طعنه گفت :” برای کسی که میلیونها دلار ثروت انباشته است، سخن گفتن درباره موفقیت دشوار نیست.”  ری کراک به تندی پاسخ داد: ” فراموش نکن که من هم مثل دیگران، هر بار فقط یک جفت کفش را می توانم بپوشم.” 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *