گرد آورنده : قدسیه سادات امیری: جهان بینی: یک مسلک و یک فلسفه ، خواه نا خواه بر نوعی اعتقاد و بینش و ارزیابی درباه ی هستی و بر یک نوع تفسیر و تحلیل از جهان مبتنی است .نوع برداشت وطرز تفکری که یک مکتب درباره ی جهان عرضه می دارد زیر ساز و تکیه گاه فکری آن مکتب به شمار می رود . این زیر ساز و تکیه گاه اصطلاحاٌ جهان بینی نامیده می شود .
همه ی دین ها وآیین ها و همه ی مکتب ها و فلسفه های اجتماعی متکی بر نوعی جهان بینی بوده است . هدف هایی که یک مککتب عرضه می دارد و به تعقیب آن ها دعوت می کند و باید ها ونبایدهایی که انشا می کند و مسئولیت هایی که به وجود می آورد ، همه به منزله ی نتایج لازم و ضروری جهان بینی ای است که عرضه داشته است .
انواع جهان بینی:
جهان ینی یا جهان شناسی ، به عبارت دیگر تعبیر و تفسیر انسان از جهان ، از سه منبع ممکن ات الهام شود: علم ، فلسفه و دین .
جهان بینی علمی :
علم بر دو چیز مبتنی است: فرضیه وآزمون .
کار علم از آن جهت که بر آزمون مبتی است مزایایی دارد و نارسائیهایی . بزرگترین مزیت کشفیات علمی اینست که دقیق و جزئی و مشخص است ، علم قادر است که درباره ی یک موجود جزئی ، هزاران اطلاعات به بشر بدهد و چون قوانین خاص هر موجود را به بشر می شناساند ، راه تصرف و تسلط بشر بر آن موجود را به او می نمایاند و از این راه صنعت و تکنیک را به وجود می آورد.
اما علم به موازات اینکه دقیق و جزئی است دایره اش محدود به آزمون است .
از نظر علم ، جهان کتابی است که اول و آخر آن افتاده است ، نه اولش معلوم است ، نه آخرش ، این است که جهان بینی علمی جزء شناس است نه کل شناس . علم ما را به وضع برخی اجزاء جهان آشنا می کند.
نارسائی دیگر دیگر جهان بینی علمی از نظر تکیه گاه بودن برای یک ایده ئولوژی اینست که علم از جنبه ی نظری ، یعنی از جنبه اراوه ی واقیت آنچنان که هست و از نظر جلب ایمان به چگونگی واقعیت هستی متزلزل و ناپایدار است . چهره ی جهان از یک دیدگاه علمی روز به روز تغییر می کند، زیرا علم بر فرضیه و آزمون مبتنی است نه بر اصول بدیهی ازلی عقلی، فرضیه و آزمون ارزش موقت دارد.
جهان بینی علمی ، به حکم محدودیتی که ابزار علم ( فرضیه و آزمون ) برای علم جبراٌ به وجود آورده است از پاسخ گویی به یک سلسله مسائل اساسی جهان شناسی که خواه نا خواه برای ایده ئولوژی پاسخ گویی قطعی لازم است ، قاصر است از قبیل : جهان از کجا آمده است ؟ به کجا می رود ؟ ما در چه موضع و نفطه از جهان هستی هستیم؟و..
علم در پاسخ همه ی این پرسش ها به «نمی دانم » می رسد، زیرا نمی توان اینها را آزمود . اینست که علم از پاسخ به اساسی ترین مسائلی که برای جهان بینی لازم است یعنی برداشت های کلی در باره ی مجموع و اندام جهان ناتوان است .
از همه ی اینها گذ شته ، ارزش جهان بینی علمی ، ارزش علمی و فنی است نه نظری ، آنچه می تواند تکیه گاه یک ایده ئولوژی قرار گیرد ارزش نظری است نه عملی .(در حالیکه روز به روز بر ارز ش عملی و فنی علم افزوده می شود و از ارزش نظری آن کاسته می شود.)
از انچه گفتیم روشن شد که ایده ئو لوژی نیازمند به نوعی جهان بینی است که اولاٌ به مسائل اساسی جهان شناسی که به کل جهان مربوط می شودنه به جزء خاص ، پاسخ دهد. ثانیاٌ یک سناسایی پایدار و قابل اعتماد و جاودانه بدهد نه یک شناسایی موقت و زودگذر ،ثالثاٌ آنچه ارائه می دهد ارزش نظری و واقعیتنما داشته باشد نه صرفاٌ عملی و فنی و روشن شد که جهان بینی علمی با همه ی مزایایی که از جهات دیگر دارد فاقد نیاز های سه گانه ی بالاست .
جهان بینی فلسفی
هر چند جهان بینی فلسفی ، دقت و مشخص بودن جهان بینی علمی را ندارد ، در عوض از آن نظر که متکی به یک سلسله اصول است ،و آن اصول اولاٌ بدیهی و برای ذهن غیر قابل انکارند و با روش برهان و استدلال پیش می روند و ثانیاٌ آن اصول ، عام و در برگیرنده اند ، آن تزلزل و بی ثباتی که در جهان بینی علمی دیده می شود ، در جهان بینی فلسفی نیست ، وهم محدودیت جهان بینی علمی را ندارد.
جهان بینی مذهبی
اگر هر گونه اظهار نظر کلی دربار ی هتی و جها را جهان بین فلسفی بدانیم قطع نظر از اینکه مبدا ان جهان بینی چیست؟ قیاس و برهان و استدلال است یا تلقی وحی از جهان غیب ؟ باید جهان بینی مذهبی را یک نوع از جهان بینی فلسفی بدانیم . جهان بینی مذهبی و جهان بینی فلسفی وحدت قلمرو دارند ، بر خلاف جهان بینی علمی .
ولی اگر نظر به مبدا معرفت و شناسایی داشته باشیم ، مسلماٌ جهان شناسی مذهبی با جهان شناسی فلسفی دو نوع است .
از مزایای جهان بینی مذهبی ( علاوه بر دو مزیت جهان بینی فلسفی : ثبات وجاودانگی و دیگر عموم وشمول ) که جهان بینی علمی و جهان بینی فلسفی محض فاقد آن است ، قداست بخشیدن به اصول جهان بینی است .
از مجموع بیانات گذشته نتیجه می شود که یک جهان بینی آن گاه می تواند تکیه گاه یک ایدئولوژی قرار گیرد که استحکام و وسعت فکر فلسفی و قدس و حرمت اصول مذهبی را داشته باشد.
جهان بینی توحیدی
جهان بینی توحیدی یعنی درک اینکه جهان از یک مشیت حکیمانه پدید آمده است و نظام هستی بر ساس خیر و جود و رحمت و رسانیدن موجودات به کمالات شایسته ی آن ها استوار است . جهان بینی توحیدی ، یعنی جهان « یک قطبی»و «تک محوری» است، یعنی جهان ماهیت «از اوئی» (انا لله) و « به سوی اوئی» (انا الیه راجعون) دارد.
جهان بینی اسلامی
جهان بینی اسلامی ، جهان بینی توحیدی است ، توحید در اسلام به خالص ترین شکل بیان شده است .
از نظر جهان بینی توحیدی اسلامی : جهان ، یک آفریده است و با عنایت و مشیت الهی نگهداری می شود ، اگر لحظه ای عنایت الهی از جهان گرفته بشود نیست ونابود می گردد.جهان به باطل و عبث آفریده نشده و هدف های حکیمانه درخلقت جهان و انسان در کار است.جهان به حق و عدل برپاست و اراده و مشیت الهی به صورت « سنت » یعنی به صورت قانون و اصل کلی در جهان جریان دارد.قضا وقدر الهی بر همه ی جهان حاکم است و انسان به حکم قضا و قدر الهی ، آزاد و مختار و حاکم بر سرنوشت خویش است .
جهان بینی واقع گرا
اسلام دین حقیقت گرا و واقع گرا ست . لغت «اسلام » به معنی تسلیم است و نشان دهنده ی این حقیقت است که اولین شرط مسلمان بودن تسلیم واقعیت ها و حقایق بودن است . از نظر اسلام اگر انسانی حقیقت جو ، بی نظر و کوشا در راه وصول به حق باشد فرضاٌ به حقیقت نرسد معذور است و اگر کسی در روح خود عناد و لجاج داشته باشد فرضاٌ حقیقت را به دلیل تقلید و یا وراثت و… پذیرفته باشد ارزشی ندارد.
خصوصیات جهان
واقعیت هایی که انسان از راه حواس خود درک می کندکه مجموع آن ها را جهان می نامیم اموری هستند که خصوصیات ذیل از آن ها جداناشدنی است .
1- محدودیت
2- تغییر
3- وابستگی
4- نیازمندی
صفات خدا
دسته ی اول صفات که کمالی است و خداوند به آن ها متصف است « صفات ثبوتیه » نامیده می شود و دسته ی دوم که از نقص و کاستی ناشی می شود و خداوند از اتصاف به آنها منزه است «صفات سلبیه » نامیده می شود .
ما هم خدا را ثنا می گوییم و هم تسبیح می کنیم. آنگاه او را ثنا می گوییم اسماء حسنی و صفات کمالیه او را یاد می کنیم و آنگاه که او را تسبیح می گوییم او را از انچه لایق او منزه نیست منزه ومبرا می شماریم و در هر دو صورت معرفت او را برای خودمان تثبیت و به این وسیله خود را بالا می بریم .
یگانگی خدا
خداوند متعال مثل و مانند ندارد ، اساساٌ محال است که خداوند مثل و مانند داشته باشد و در نتیجه به جای یک خدا ، دو خدا داشته باشیم ، زیرا دوتا و سه تا و یا بیشتر بودن از خواص مخصوص موجودات محدود نسبی است . درباره ی موجود نامحدود و مطلق تعدد و کثرت معنی ندارد .
گذشته از این ها ، اگردو خدا و یا بیشتر می بود الزاما دو اراده و دو مشیت و یا بیشتر دخالت داشت و همه ی ان مشیت هابه نسبت واحد در کار موثر می بود و هر موجودی که می بایست موجود شود باید در آن واحد دو موجود باشد تا بتواند بدو کانون منتسب باشد و باز هریک از آن دو موجود نیز دو موجود باشند و در نتیجه هیچ موجودی پدید نیاید و جهان نیست و نابود باشد. (لو کان فیهما الهة الا الله لفسدتا )
عبادت و پرستش
شناخت خدای یگانه به عنوان کاملترین ذات ، با کاملترین صفات ، منزه از هرگونه نقص و کاستی ، وشناخت رابطه ی او با جهان که آفرینندگی و نگهداری و فیاضیت ، عطوفت و رحمانیت است ، عکس العملی در ما ایجاد می کند که از آن به پرستش تعبیر می شود .
پرستش نوعی رابطه ی خاضعانه و ستایشگرانه و سپاسگزارانه است که انسان با خدای خود برقرار می کند . این نوع رابطه را انسان تنها با خدای خود می تواند بر قرار کند و تنها در مورد خداوند صادق است ، در مورد غیر خدا نه صادق است و نه جایز.
روح عبادت وپرستش
آنچه انسان در عبادت قولی و عملی خود ابراز می دارد چند چیز است :
1- ثنا و ستایش خدا به صفات و اوصافی که مخصوص خداست ، یعنی اوصافی که مفهومش کمال مطلق است .
2- تسبیح و تنزیه خدا از ه رگونه نقص و کاستی .
3- سپاس و شکر خدا به عنوان منشا اصلی خیرها و نعمت ها
4- ابراز تسلیم محض و اطاعت مخض در برابر او
5- او در هیچ یک از مسائل بالا شریک ندارد
این است عکس العملی که شایسته ی یک بنده در قابل خدای بزرگ است.
مراتب و درجات توحید
1- توحید ذاتی
توحید ذاتی یعنی شناختن ذات حق به وحدت و یگانگی
این اولین شناخت و اولین تصوری است که هر کس از خدا دارد . یعنی هرکس در مورد خدا می اندیشد و به اثبات یا نفی و تصدیق یا انکار می پردازد ،چنین معنی و مفهومی در ذهن خود دارد که آیا حقیقتی وجود دارد که وابسته به حقیقتی دیگر نیست ، همه ی حقیقت ها وابسته به اویند و از او پدید آمده اند و او از اصل دیگری پدید نیامده است؟
توحید ذاتی یعنی این حقیقت ،« دوئی» بردار و تعدد پذیر نیست ، مثل ومانند ندارد .(لیس کمثله شی – ولم یکن له کفواٌ احد)
و چون ذات واجب الوجود یگانه است، پس جهان از نظر مبدا و منشا و از نظر منتهی یگانه است ، از یک اصل پدید آمده (قل الله خالق کل شی ) و به همان اصل باز می گردد ( الا الی الله تصیر الامور)
رابطه ی خدا وجهان رابطه ی علت ومعلول است .
2- توحید صفاتی
توحید صفاتی یعنی درک وشناسایی ذات حق به یگانگی عینی با صفات و یگانگی صفات با یکدیگر (نفی هر گونه کثرت وترکیب از خود ذات)
در قسمتی از نهج البلاغه آمده: سپاس ذات خدا را ، آنکه ستایش کنندگان نتوانند به ستایش او برسند و شمارش کنندگان نتوانند نعمت های او را بر شمارند و کوشندگان نتوانند حق بندگی او را ادا نمایند … آنکه صفت او را حد ونهایتی و نه تغییر و تبدیلی نیست.
در این جمله ها چنانکه می بینیم از صفات نا محدود خدا یاد شده است . بعد از چند جمله می فرمایند:
اخلاص کامل ، نفی صفات از پروردگار است ، زیرا موصوف گواهی می دهد که ذاتش غیر از صفت است و صفت گواهی می دهد که او چیزی است غیر از موصوف و هر کس خداوند را به صفتی توصیف کند ، ذات او را مقارن چیززی قرار داده و هر کس خدا را مقارن چیزی قرار دهد… الی الآخر
در این جمله ها هم برای خداوند اثبات صفت شده و هم از او نفی صفت شده . از خود این جمله ها معلوم است که صفی که خداوند موصوف به آن صفات است صفت نامحدود به نامحدودیت ذات است که عین ذات است و صفتی مبرا و منزه از اوست ، صفت محدود است که غیر ذات و غیر از صفت دیگر است . پس توحید صفاتی یعنی درک وشناختن یگانگی ذات و صفات حق.
3- توحید افعالی
به معنای درک و شناختن اینکه جهان با همه ب نظامات و سنن ناشی از اراده ی اوست . موجودات عالم هم چنان که در ذات استقلال ندارد ، همه به و وابسته اند . هر فاعل و سببی ، حقیقت خود و تاثیر و فاعلیت خود را از او دارد قائم به اوست.
4- توحید در عبادت
مراتب سه گانه ای که در بالا گفته شد ، توحید نظری و از نوع شناختن است ، اما توحید در عبادت ، توحید عملی و از نوع بودن و شدن است
توحید عملی یا توحید در عبادت ، یعنی یگانه پرستی ، به عبارت دیگر : در جهت پرستش حق یگانه شدن. روشن ترین مراتب عبادت ، انجام مراسم تقدیس و تنزیه است .از نظر اسلام پرستش منحصر به این مرتبه نیست ، هر نوع جهت اتخاذ کردن ، ایده آل گرفتن و قبله ی معنوی قرار دادن ، پرستش است .آن کسی که هواهای نفسانی خود را جهتحرکت وقبله ی معنوی خود قرار بدهد آن ها را پرستش کرده است .(افرایت من اتخذ آلهة هواه )
بنابراین ، توحید عملی ، یعنی تنها خدا را مطاع و قبله روح ، وجهت حرکت و ایده ال قرار دادن و طرد هر مطاع و جهت و قبله و ایده آل دیگر ، برای خدا خم و راست شدن ، برای خدا خدمت کردن ، برای خدا زیستن و برای خدا مردن .
کلمه ی طیبه ی لا اله الا الله بیش از هر چیزی ناظر بر توحید عملی است . یعنی جز خدا شایسته ی پرستش نیست.
انسان و رسیدن به یگانگی مساله ی به یگاتگی رسیدن واقعیت وجودی انسان در یک نظام روانی و در یک جهت انسانی و تکاملی و همچنین رسیدن جامعه ی انسان به یگانگی در یک نظام اجتماعی هماهنگ تکاملی و متقابلا مساله ی تجزیه شخصیت فردی انسان به قطب های مختلف و قطعه قطعه شدن واقعیت وجودی او به بخش های ناهماهنگ و تجزیه ی جامعه ی انسان به «من » ها و گروه های متضاد ، مسائلی هستند که همواره اندیشه ها را به خود معطوف داشته اند. چه باید کرد که شخصیت انسان از جنبه ی روانی و از نظراجتماعی در یک جهت انسانی و تکاملی به یگانگی و توحید برسند. در اینجا سه گونه نظریه است : ماتریالیستی ، ایده آلیستی ، رئالیستی.
الف- نظریه ی ماتریالیستی :
این نظریه تنها به ماده می اندیشد و برای روان هیچ گونه اصالتی قائل نیست، مدعی است آنچه فرد انسان را ازجنبه ی روانی و جامعه ی انسان را از نظر اجتماعی تجزیه و متلاشی می کند ، تعلق اختصاصی اشیاء به انسان (مالکیت ) است.
انسان به واسطه ی پیدایش مالکیت از درون خود با خود واقعیش که خود اجتماعی بود و خود را عین انسان های دیگر احساس می کرد ،بیگانه شد و به جای انکه خود را انسان احساس کند ، خود را «مالک » احساس کرد و با خود بیگانه شد و کاستی گرفت.
تنها با بریدن این قید و این تعلق است که انسان بار دیگر به یگانگی اخلاقی و سلامت روانی و هم به یگانگی اجتماعی و سلامت اجتماعی باز می گردد. حرکت جبری تاریخ به سوی این یگانگی هاست.
ب- نظریه ی ایده آلیستی :
این نظریه تنها به روان و درون انسان و رابطه ی انسان با نفس خودش می اندیشد و آنرا صل و اساس می شمارد.
در این نظریه اشاره شده اضافه و تعلق اشیا ( مثل مال ، پست و مقام و..) به انسان سبب قطعه قطعه شدن روان وتجزیه جامعه انسان نیست، بلکه اضافه و تعلق درونی و قلبی انسان به اشیا سبب تفرقه ها و بیگانگی های انسان است.«مالکیت» انسان او را از خودش وجامعه اش جدا نکرده بلکه «مملوکیت »انسان او را از خودش و جامعه اش جدا ساخته است .
برای اینکه من تبدیل به ما شود ، قطع تعلق انسان به اشیا باید بریده شود.
ایشان معتقدند ماده را عامل تفرقه و جمع انسان دانستن ، ناشی از نشناختن انسان و ایمان نداشتن به اصالت انسان و نیروی عقل و اراده ی او است و یک نظریه ی ضد اومانیستی است .
به علاوه قطع تعلق اختصاصی اشیا به انسان ، امری ناممکن است.
ج- نظریه رئالیستی :
این نظریه معتقد است اسارت انسان ناشی از «مملوکیت» اوست نه «مالکیتش». از این رو برای عامل تعلیم و تربیت ، انقلاب ، اندیشه ، ایمان ، ایدئولوژی وآزادی معنوی نقش اول را قائل است ولی معتقد است که انسان همچنان که ماده ی محض نیست روح محض هم نیست ، معاش و معاد توام با یکدیگرند.
اسلام چنین منطقی دارد. اسلام که ظهور کرد، در آن واحد به دو دگرگونی و انقلاب دست زد، اسلام نگفت تبعیض ها ، بی عدالتی ها یا مالکیت ها را از بین ببرید خود به خود همه چیز درست می شود و نگفت درون را اصلاح کنید و به برون کار نداشته باشید . اسلام در آن واحد که ندای توحید روانی و درونی در پرتو ایمان به خدا وند متعال و یگانه پرستی ذات یگانه ی او را داد، فریاد توحید اجتماعی در پرتو جهاد و مبارزه با ناهمواری های اجتماعی را بلند کرد.
جامعه ی اسلامی جامعه ی تساوی ها وبرابری ها و برادری ها است. اما نه تساوی منفی ، بلکه تساوی مثبت . تساوی منفی یعنی به حساب نیاوردن امتیازات طبیعی افراد و سلب امتیازات اکتسابی آن ها برای برقراری ارتباط. تساوی مثبت یعنی ایجاد امکانات مساوی برای عموم و تعلق مکتسبات هر فرد به خودش و سلب امتیازات موهوم و ظالمانه.(تز اسلام : کار به قدر استعداد و استحقاق به قدر کار )
از مجموع آنچه گفتیم روشن شد که توحید عملی اعم از توحید عملی فردی و توحید عملی اجتماعی عبار است از یگانه شدن فرد در جهت یگانه پرستی خدا و نفی هرگونه پرستش قلبی از قبیل هواپرستی ، پول پرستی ، جاه پرستی و غیره و یگانه شدن جامعه در جهت یگانه پرستی حق از طریق نفی طاغوت ها و تبعیض ها و بی عدالتی ها . فرد و جامعه تا به یگانگی نرسد ، به سعادت نائل نمی گردد و جز در پرتو حق پرستی به یگانگی نمی رسد .
انسان در نظام شرک ، هر لحظه به سویی و به جانب قطبی کشیده می شود . اما در نظام توحیدی مانند یک کشتی مجهز به دستگاه های راهنمایی است ، در یک حرکت منظم و هماهنگ تحت فرمان مقامی خیر خواه.
مراتب و درجات شرک :
الف- شرک ذاتی : بعضی از ملل به دو یا سه یا چند اصل ازلی مستقل از یکدیگر قائل بوده اند . جهان را چند پایه ای و چند کانونی می دانسته اند .
ب- شرک در خالقیت: برخی از ملل مخلوقات خدا را با او در خالقیت شریک می شمردند ، مثلاٌ می گفتند خدا مسئول خلقت «شرور» نیست . البته شرک در خالقیت به نوبه ی خود مراتب دارد.
ج- شرک صفاتی: این نوع شرک ، شرک خفی است و موجب خروج از حوزه ی اسلام نیست .
د- شرک در پرستش : شرک عملی نیز به نوبه ی خود مراتب دارد، بالاترین مراتبش که سبب خروج از حوزه ی اسلام است همان پرستش غیر خداست و شرک جلی خوانده می شود.
صدق و اخلاص
خدا شناسی خود به خود بر روی تمام شخصیت و روحیه و اخلاق بشر اثر می گذارد، اندازه ی این تاثیر به درجه ی ایمان بستگی دارد، هر اندازه ایمان انسان قوی تر باشد ، نفوذ خداشناسی در وجود انسان بیشتر می گردد و شخصیت آدمی را بیشتر تحت سیطره ی خود قرار می دهد.
تاثیر و نفوذ خداشناسی در انسان مراتب و درجات دارد و تفاوت انسان ها از نظر کمال انسانی و قرب به خداوند به این درجات بستگی دارد وهمه ی این ها «صدق» و «اخلاص» نامیده می شود، یعنی همه ی این درجات ، درجات صدق و اخلاص است.
غیب و شهادت
جهان بینی توحیدی اسلامی ، جهان را به دو بخش تقسیم می کند : جهان غیب و جهان شهادت.
در خود ِ قرآن مکرر از غیب و شهادت ، خصوصاً از غیب یاد شده است . ایمان به «غیب» رکن ایمان اسلامی است.
غیب یا نهان دو گونه است : نسبی و مطلق. غیب نسبی یعنی چیزی که از حواس یک به علت دور بودن او از آن یا علتی نظیر این ، نهان است .(مثلا برای کسی که در اصفهان است و تهران برای او، غیب نسبی است.)
در مواردی قرآن کریم کلمه ی غیب را به حقایقی اطلاق می کند که «نادیدنی » است، واقعیت هایی که به علت نامحدودی و غیر مادی بودن قابل احساس به حواس ظاهره نیست و به این اعتبار نهان مطلق است. بدیهی است آنجا که قرآن مومنان را که توصیف می کند که به غیب ایمان دارند ، مقود غیب مطلق است.(و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو: اطلاع بر غیب را منحصر به ذات حق می داند)
رابطه ی جهان غیب و جهان شهادت چگونه است؟آیا جهان محسوس مرزی دارد و وراء این مرز جهان غیب است؟ بدیهی است که این گونه تصورات عامیانه است . رابطه ی غیب و شهادت را با تعبیری مادی و جسمانی نمی توان توضیح داد، حداکثر تعبیری که مطلب را به ذهن نزدیک کند اینست که بگوییم شبیه رابطه ی اصل و فرع یا شخص وسایه است ، یعنی این جهان به منزله ی انعکاسی از آن جهان است . از قرآن چنین استنباطمی شود که هرچه در این جهان است «وجود تنزل یافته » موجودات جهان دیگر است.
دنیا و آخرت
یکی دیگر از ارکان جهان بینی اسلامی ، تقسیم جهان است به دنیا و آخرت. آنچه قبلاً تحت عنوان غیب و شهادت گفتم مربوط بود به جهانی مقدم بر این جهان ، جهانی که سازنده ی این جهان و تدبیر کننده ی این جهان است،اگرچه از یک نظر جهان آخرت غیب است و جهان دنیا شهادت، ولی نظر به اینکه جهان آخرت متأخر از جهان دنیاست ، جهانی است که انسان به سوی آن بازگشت می کند. جهان غیب جهانی است که از آن جا آمده ایم و جهان آخرت جهانی است که به آنجا می رویم.
حکمت بالغه و عدل الهی
مساله حکمت بالغه ی الهی به این صورت مطرح می شود که نظام هستی حکیمانه است ، یعنی نه تنها علم وشعور و اراده و مشی در کار جهان دخیل است ، بلکه نظام موجود ، نظام احسن و اصلح است و وضعی دیگر اصلح و احسن از این نظام ، ممتنع و نامکن است ، جهان موجود کاملترین جهان است.
اینجاست که پرسش ها و ایرادها مطرح می شود مبنی بر اینکه حوادث در جهان مشاهده می شود که از مقوله ی نقص یا شر یا زشتی و پوچی است. عادلانه بودن نظام به این است که در موجودات آن نظام ، نقص هایی از قبیل جهل، عجز ، ضعف و فقر وجد نداشته باشد. زیرا همین که به اندام موجودی جامه ی هستی پوشانیده شد، دریغ داشتن شرائط و کمالات هستی از او ظلم است . اگر نظام موجود نظام عادلانه است پس این همه تبعیض ها چرا؟ چرا یکی سفید ویکی سیاه است؟ چرا یکی سالم و یکی علیل؟…
در اینجا به ذکر اصولی بسنده می کنیم:
الف- اصل غنا و کمال ذات حق:خدای متعال به حکم اینکه واجب الوجود علی الاطلاق است و فاقد هیچ کمال و فعلیتی نیست ،هیچ کاری را برای رسیدن خودش به هدفی و برای جبران کمبودی در خودش نمی کند ، کار او به معنی حرکت از نقص به کمال نیست. حکمت الهی به این معنی است که کار او رسانیدن موجودات است به کمالات و غایات وجودشان . معنی حکمت الهی این است که فعلش غایت دارد نه خودش، وحکمت هر مخلوقی غایتی است نهفته در نهاد خود آن مخلوق و خداند او را به سوی غایت ذاتی خودش می راند.
ب – اصل ترتیب:
فیض الهی ،یعنی فیض هستی که سراسر جهان را در برگرفته ، نظام خاص دارد .نوعی تقدم و تاخر و علیت و معلولیت میان موجودات و مخلوقات حکم فرماستکه غیر قابل تخلف است. یعنی هیچ موجودی نمی تواند از مرتبه ی خاص خود تجاوز کند و مرتبه ی موجودی دیگر را اشغال نماید. لازمه ی درجات و مقامات داشتن مراتب هستی این است که میان آن ها نوعی اختلاف از نظر نقص و کمال ، شدت و ضعف حکم فرما باشد. اختلاف و تفاوت به این معنی که لازمه ی مراتب هستی است ، تبعیض نیست که د حکمت و ضد عدل شمرده شود. آنگاه تبعیض است که دو موجود قابلیت یک درجه ی معین از کمال را داشته باشند و به یکی داده شود و از دیگری دریغ گردد. اما آنجا که اختلاف ها و تفاوت ها به قصور ذاتی برمی گردد ، تبعیض نیست.
ج – اصل کلیت:
ایجاد پیوند های مصنوعی و عاریتی (مثل ساختن خانه از آجر و سیمان و آهن) کار مخلوقی از قبیل انسان است که جزئی از این نظام است و در محدوده ای معین از قوا و نیرو ها و خاصیت های موجود و مخلوق اشیا بهره گیری می کند، کار مخلوقی است که فاعلیتش و خالقیتش درحد فاعلیت حرکت است نه در حد فاعلیت ایجادی. یعنی در این حد است که حرکت در یک شیئ موجود به وجود آورد. اما خدا فاعل ایجادی است ، او ایجاد کننده ی اشیا با همه ی قوا و نیروها و خاصیت ها و خصلت های آن هاست.
مثلا انسان از اتش موجود بهره گیری می کند و این کار جزئی را طوری ترتیب می دهد که در یک لحظه و در یک مورد که بریش مفید است از آن استفاده کند و در لحظه ی دیگر و شرایط دیگر که مضر به حال اوست از آن استفاده نکند . ولی به هر حال خداوند خالق آتش است با همه ی خاصیت های آن ها .
به عبارت دیگر علاوه بر اینکه در حکمت الهی ، غایت را باید غایت فعل گرفت نه فاعل و حکیم بودن خدا به معنی ایجاد بهترین نظام برای رسانیدن موجودات به غایات آن هاست نه به معنی فراهم کردن بهترین وسیله برای خروج خودش از نقص به کمال و از قوه به فعل و برای صول اهداف کمالیه ی خود . علاوه بر این ، باید بدانیم که غایات افعال الهی ، غایات کلیه است نه غایات جزئیه. غایت خلق آتش ، احتراق است به طور کلی ، نه فلان احتراق جزئی که احیانا به حال یک فرد مفید است و یا احتراق جزئی دیگر که احیانا به حال فرد دیگر زیانبار است.
د- برای وجود یافتن یک حقیقت و واقعیت ، تنها فیاضیت و تام الفاعلیه بودن کافی نیست ، قابلیت قابل هم شرط است. عدم قابلیت قابل در موارد زیادی منشا محرومیت برخی موجودات از برخی خیرات و کمالات میگردد . راز پیدایش برخی نقص ها از قبیل جهل ها ، عجز ها از نظر نظام کلی و جنبه ی ارتباط با واجب الوجود همین است.
ه- خداوند متعال همان طور که واجب بالذات است ، واجب من جمیع الجهات است ، از این رو محال است که موجودی قابلیت وجود پیدا کند و از ناحیه او افاضه ی وجود نشود و امساک گردد.
و- شرور و بدی ها یا خود از سنخ نیستند مانند جهل ها، عجزها ، فقرها و یا از سنخ هستند اما شریت آن ها از آن نظر است که منشا نیستی ها می گردند. مانند زلزله ها ، میکروب ها و… . هستی هایی که منشا نیستی ها می گردند، شریتشان از نظر وجود اضافی و نسبی آن هابه اشیا دیگر است نه از نظر وجود فی النفسه ی آن ها. یعنی هر چیزی که شر است برای خود شر نیست ، برای چیز دیگر شر است . وجود حقیقی هر شیئ وخود فی نفسه ی اوست، وجود اضافی و نسبی او امری اعتباری و انتزاعی است و لازمه ی لاینفکوجود حقیقی اوست .
ز- خیرات و شرور ، دو صف جداگانه و مستقل از یکدیگر را تشکیل نمی دهند ، بلکه شرور لوازم و اوصاف لاینفک خیرات می باشند . ریشه ی شروری که خود از سنخ نیستی می باشند ، عدم قابلیت های قابل است و به محض قابلیت قابل ، افاضه ی وجود از ناحیه ی ذات واجب الوجود ، حتمی و لایتخلف است ، اما ریشه ی شروری که از سنخ نیستی نیستند ، لاینفک بودن و جدایی ناپذیرایی آن ها از خیرات است .
ح- هیچ شری، شر محض نیست.عدم ها ونیستی ها به نوبه ی خود مقدمه ی هستی ها و خیرات و کمالاتند . این است که گفته می شود در هر شری خیری نهفته است و در هر نیستی ، هستی ای پنهان است.
ط – قانون وسنت : جهان هستی به حکم این که بر طبق نظام علّی و معلولی جذیان دارد و آن نظام – چنان چه گفته شد- کلی است ، بر اساس قوانین و سنن جریان می یابد .
ی- جهان هم چنان که از یک نظام کلی لایتخلف برخوردار است ، در ذات خود یک واحد تجزیه ناپذیر است، یعنی مجموعه ی خلقت یک واحد اندام وار را تشکیل می دهد. پس نه تنها شرور و اعدام از خیرلت تفکیک ناپذیرند ، مجموعه ی اجزاء جهان نیز به حکم اینکه یک واحد است و یک جلوه است از یکدیگر جدایی ناپذیرند.
اصول فوق اگر درست هضم گردد کافی است که همه ی شبهات و اشکالات حکمت بالغه و عدل کامل الهی را نقش بر آب نماید .( برای درک بهتر حکمت بالغه و عدل الهی خواننده ی محترم را به کتاب عدل الهی استاد مطهری ارجاع می دهم)
درخاتمه امیدوارم مورد قبول ذات اقدس الهی و شما استاد ارجمند قرار گرفته باشد.خلا