دنیا برای مهربان ها جایی ندارد!

 
? برایش سنگ تمام گذاشتم
آمده بود پیشم مشورت بگیرد شاید هم درد دل کند. خیلی ناراحت و افسرده بود. می گفت برایش سنگ تمام گذاشتم. هر چه از عشق و محبت داشتم به پایش ریختم. نمی گویم بهترین بوده ام ولی باور کن کاری نبوده که از دستم بر بیاید و برایش انجام ندهم، آخر ما کودکی و جوانی مان را با هم طی کردیم، ولی چند وقتی است گویی مرا نمی بیند.

? برای من وقت ندارد!
بی حوصله جوابم را می دهد، تماس که می گیرم به زور گوشی را بر می دارد، خلاصه برای همه وقت دارد جز من. با زن و بچه اش به تفریح می رود، سفر و بیرون شهر رفتن هایش به راه است، با پدر و مادر و خانواده اش معاشرت و رفت و آمد فراوان دارد، با همکارانش می گوید و می خندد، با همسایه هایش جشن تولد و دورهمی دارد، بعضی وقت ها خواهر زاده‌ی خردسالش را ساعت ها به پارک و تفریح می برد، با دوستانش کلی وقت می گذراد ولی به من که می رسد می گوید: وقت ندارم، موقعیتش نیست، در آینده جبران می کنم و هزار بهانه ی رنگارنگ.

? حسابی دلش پر بود
هر چه بیشتر مرا طرد می کند من بیشتر سمتش می روم و باز بیشتر نامهربانی می بینم. مانده ام چکار کنم؟ ما از کودکی با هم بزرگ شدیم، بدون یکدیگر زندگی نداشتیم نمی دانم حالا چه شده است؟ همین طور می گفت و ناله می کرد. هنوز جمله ی اول سخنانش را در ذهنم هضم نکرده بودم جملات بعدی را فهرست می کرد و این بدان معنا بود که حسابی دلش پر است …
 
? تو دیگر در اولویت هایش نیستی!
وقتی حسابی گفت و گفت و گفت من که از اول سرم پایین بود و گوش می کردم سرم را بالا گرفتم و به آرامی تنها یک کلمه گفتم. یک کلمه ای که شاید تمام تار و پود ذهنش را به هم ریخت و تصوراتش را خراب کرد. گفتم: «رهایش کن» تا این کلمه را گفتم از جایش پرید.

? می فهمی چه می گویی؟
گفت می فهمی چه می گویی؟ رهایش کنم؟ من تمام خاطراتم و جوانی ام با اوست. با هم بزرگ شدیم، کلی خاطرات داریم، خانواده هایمان بخاطر ما با همدیگر دوست شده اند و هزار و یک چیز دیگر که ما را به هم پیوند داده است حالا به همین راحتی می گویی رهایش کنم.

? به همین راحتی نیست
گفتم به همین راحتی نیست خیلی هم سخت است کاملاً درک می کنم چه می گویی ولی چاره اش همین است که گفتم فقط رهایش کن. گفت: آخر چرا؟ چگونه؟ گفتم: کسی که برایت وقت ندارد دروغ نمی گوید. واقعاً وقت ندارد ولی فقط برای تو! بدین معنا که تو دیگر در اولویت هایش نیستی پس می خواهد رهایت کند ولی نمی تواند. کمکش کن تا هم او راحت شود و هم تو کمتر سختی ببینی.

? تاریخ مصرفت تمام شده!
با ناراحتی گفت: آخر من جز خوبی به او کاری نکردم چرا نباید دیگر مرا بخواهد؟ گفتم عزیزم اشکال از تو نیست. اشکال از دنیا و برخی آدم های دنیاست. تاریخ مصرف تو برایش تمام شده است. این را باور کن. تو دیگر در اولویت هایش نیستی! یا آن چه می خواهد نداری، یا دیگرانی هستند که چیزهایی که تو به او می دادی را بهتر در اختیارش می گذارند و یا دیگر به داشته های تو نیازی ندارد.
 
? همه جا بازار است حتی رفاقت
به مرگت راضی نیست از تو بدش نمی آید ولی دیگر برایش مفید نیستی رک بگویم تو و دوستی ات را نمی خواهد. گفت: چرا مثل کاسب های کف بازار حرف می زنی مگر رفاقت و مهربانی دکان بقالی و حجره ی سود و زیان است که برایش مفید نیستم. گفتم برادر جان! تو داری قواعد حداقل یک دهه قبل را می گویی. الان دیگر همه جا بازار است حتی رفاقت.

? تا پول داری رفیقتم
دوره ی همان مَثَل قدیم شده «که تا پول داری رفیقتم …!» گفت: خیلی تلخ است. گفتم می دانم ولی واقعیت دارد. رهایش کن! اگر واقعاً تو را بخواهد سراغت می آید و اگر نخواست و نیامد تو هم برای همیشه بی خیال او باش که مهربانیِ یک جانبه سراسر دردسر است. یادت باشد فقط برای دل خودت به دیگران محبت کن.

? محبت نکن تا محبت ببینی
محبت نکن تا محبت ببینی محبت کن تا دلت آرام شود و خدا راضی باشد. دوره زمانه ای شده که همه می خواهند محبت ببینند، لوس باشند، ناز بیاورند، کمک بگیرند، وفاداری ببینند و هزاران واژۀ خوب دیگر را می خواهند ولی فقط برای خودشان. کمی حاضر به محبت کردن، ناز کشیدن، کمک کردن، وفاداری و … نیستند.

? دنیا برای مهربان ها جایی ندارد
و این گونه می شود که دنیا برای مهربان ها جایی ندارد مگر آنکه خودشان هیچ خواسته ای نداشته باشند جز محبت کردن. رهایش کن و کاری به کارش نداشته باش. اگر سراغت نیامد تو هم سراغش نرو. اگر دلش تنگ نشد تو هم دلت تنگ نشود و صبر کن! یادت باشد نامردی هم نکن! و شک نداشته باش کوه به کوه نمی رسد ولی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *