«فلسفه طبیعت شاخه جوانی است، اما فلسفه جامعه از آن هم جوانتر است و عمر آن با رساله من با عنوان «شهروند» آغاز میشود و من این سخن را با برافروختگی میگویم تا انتقادکنندگان بر من بدانند که سخنانشان بر من تاثیری نگذاشته است.[1]»
روش علمی هابز در کلیت خود مبتنی بر نوعی «منطق قیاسی دقیق» است که بر اساس روی آوردن به ذهن خودبنیاد، بنا نهاده شده است. از نظر او، فلسفه به معنای دستگاهی صرفاً قیاسی است که بر پایه تعریف اولیه اصطلاحات و مفاهیمی که میپنداریم درست است، استدلالهای ما را شکل میبخشد. سپس بر پایه آن تعاریف، به روشن نمودن مجهولات پسینی پرداخته و ما را قادر به شناخت مینماید.[2]
هابز در کتاب لویاتان با به کارگیری دقت و قطعیت احکام ریاضی در حوزه سیاست، نخستین گام را در جهت علمی نمودن سیاست برمیدارد. وی با فراگیری علم هندسه، در صدد بود دقت و قطعیت احکام آن را به یاری ریاضیات، جهت ایجاد نوعی «علم حقیقی» به کار گیرد که در آن بتوان همه امور را به ضابطه عقل و قاعده درآورد.[3]
کشف اقلیدس زندگی فکری هابز را دگرگون ساخت. هابز در چهل سالگی در یکی از کتابخانههای خصوصی چشمش به قضیه چهل و هفتم کتاب اول اصول هندسه اقلیدس افتاد. وقتی آن را خواند، فریاد کشید: «به خدا سوگند این غیر ممکن است!» این قضیه برای اقامه برهان به قضیهای دیگر استناد کرده و آن قضیه به قضیهای دیگر، و همین طور تا آخر میرفت تا به یک تعریف نخستین و اصول متعارف میرسید.[4] به این ترتیب هابز دلبسته هندسه شده و بعدها تلاش کرد از آن در نظریات خود راجع به انسان، جامعه و دولت بیشترین بهره را برگیرد.
هابز متاثر از مطالعات اقلیدس و گالیله، طبیعت را نه امری پیچیده و غامض یا رازآمیز؛ بلکه بیروح، خالی از توهم و صرفاً مادی میدانست که میبایست به زبانی ریاضیگونه مورد توجه قرار گیرد. او از ابتدا نظریه سیاسی خود را نظریهای درباره پیکره سیاسی میدانست که از لحاظ وضوح و روش علمی معادل نظریه گالیله درباره اجسام فیزیکی است.
در دیدگاه هابز حیات اجتماعی بشر، تودهای صرف از امور واقعی ناهمساز و اتفاقی نیست؛ بلکه زندگی اجتماعی بر احکامی مبتنی است که دارای همان اعتبار عینی قضایای ریاضی بوده و مانند آنها نیز قابل اثبات هستند.[5] اما نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که چنین احکامی بر پایه مشاهدات تجربی استوار نیستند؛ بلکه بیش از مشاهده، مبتنی بر قیاس هستند. هر چند مشاهدات در تحلیل نهایی جهت اثبات صحت و سقم استدلالات قیاسی به کار میروند.
استیلای روششناسی ریاضیگونه در اندیشه هابز موجب میشود که وی علیرغم آگاه بودن از تفاوتهای علوم طبیعی و علوم اجتماعی، احکام ریاضی را عیناً در مورد مفاهیم اجتماعی به کار بندد.[6] برای نمونه وی استدلال را چیزی جز حساب کردن نمیداند، یعنی جمع و تفریق کردن نتایج اسمهای عامی که برای نشانهگذاری و بیان اندیشههای خود اختیار میکنیم.
او متاثر از هندسه در صدد برمیآید که یک «اصل بدیهی»[7] و یا «پیشفرض»[8] را به عنوان مبنای منطقی دستگاه فلسفی خود قرار دهد. شاید بتوان مفهوم «صیانت نفس» را در اندیشه هابز دارای چنین موقعیتی دانست که بر اساس آن، آدمی با محاسبات عقلانی خویش درمییابد که جهت رهایی از وضع طبیعی و برای حفظ جان خویش، جامعهای سیاسی را بنا کند. جامعهای که هنر تاسیس و حفظ آن، مستلزم کاربست قواعدی معین است و صرفاً مبتنی بر عمل و تجربه نیست.[9]
هابز فیزیک را صرفاً جهت درک پدیدههای طبیعی به کار نمیبرد؛ بلکه در صدد برمیآید آن را برای تبیین تمام رفتارهای انسانی به کار برد. از این رو، علوم و دانشهای مورد استفاده در دستگاه فلسفی هابز به صورت زنجیرهوار در جهت اهدافی خاص مورد استفاده قرار میگیرند و سرانجام در نوعی تلقی انداموار از دولت به کار میروند.
بهرهگیری از دانش روانشناسی در دستگاه فلسفی هابز، جایگاه مهمی دارد. او توجه به روانشناسی آدمی را لازمه شناخت اجتماع و دستگاه سیاست میداند و در آثاری نظیر «لویاتان» و «عناصر قانون»، تحلیل روانشناختی از طبیعت انسان را جهت ارائه درکی درست از رفتارهای آدمی مورد توجه قرار میدهد.[10]
هابز بر پایه تحلیلی مکانیستی و مادی از سرشت انسان، در صدد برمیآید همه وقایع را بر اساس اصل «حرکت» توضیح دهد. مرکزیت و محور قرار گرفتن اصل حرکت در اندیشه سیاسی هابز، متاثر از روششناسی قرن هفدهم اروپا بود که توسط گالیله مطرح شد. در این روش، جهان فیزیکی پیرامون و طبیعت انسان به عنوان یک سیستم مکانیکی ساده تلقی میشد که تحولات آن را میتوان به وسیله تغییر مکان اشیا نسبت به یکدیگر، با همان قطعیت روش هندسی توضیح داده و تفسیر کرد. از این منظر، عواطف و اندیشههای انسان، ناشی از حرکت مغز و اندامهای دیگر است و حیات اجتماعی نیز به همین نحو متاثر از حرکت است:
«فرضیه برجسته و روشن هابز این بود که حرکت انسانها را میتوان به اعمال دستگاه مکانیکی تقلیل داد که مرکب از اندامهای حسی، عصبها، قوه تخیل، حافظه و تعقل است و در واکنش به تاثیر اجسام بیرون از خود حرکت میکنند. این دستگاه به نظر هابز به معنای دقیق کلمه، خودجنبان نیست؛ لیکن همواره در حال حرکت است. زیرا اشیای دیگر همواره بر آن تاثیر میگذارند. اما این دستگاه به مفهومی نه چندان دقیق خودجنبان است؛ زیرا در درون خود میل یا کششی برای حفظ حرکت خویش دارد. هابز، فرض را بر وجود انگیزهای درونی به ادامه حرکت قرار میداد و این انگیزه در اساسیترین شکل خود، همان انگیزه مرگ بود.»[11]
از نگاه هابز، قلب چیزی نیست جز فنری و اعصاب چیزی نیستند جز بندهایی و مفاصل چیزی نیستند جز چرخهایی که به کل بدن، چنانچه خداوند خواسته است، حرکت میبخشند. مطابق دیدگاه وی، انسان نمیتواند اندیشهای داشته باشد که تابع حواس وی نباشد. به عبارت دیگر، چیزی به نام هدف غایی یا خیر برتر که در آثار فیلسوفان اخلاقی آمده وجود ندارد؛ بلکه زندگی پیشرفت مداوم امیال از موضوعی به موضوع دیگر است، به گونهای که کسب اولی راه را برای حصول دیگری هموار میسازد.
——————————————————————————–
* دانشجوی دکترا
[1] هابز، توماس (1380)، لویاتان، حسین بشیریه، تهران، نشر نی، ص 16
[2] Popkin, Richard (1979), The History of Sceptism, Berkeley: Berkeley U.P, chxi
[3] عنایت، حمید (1377)، تاریخ فلسفه سیاسی غرب (از هراکلیت تا هابز)، تهران، انتشارات زمستان، ص 203
[4] دورانت، ویل (1379)، تاریخ تمدن، جمعی از مترجمین، تهران، انتشارات انقلاب اسلامی، جلد8، ص 635
[5] کاسیرر، ارنست (1377)، اسطوره دولت، یداله موقن، تهران، نشر هرمس، ص 260- 263
[6] کاپلستون، فردریک (1370)، تاریخ فلسفه (از هابز تا هیوم)، امیرجلالالدین اعلم، تهران، انتشارات سروش، ص 25
[7] Axiom
[8] Pre-Assumption
[9] هابز، توماس (1380)، همان، ص 217
[10] Thomas, William (1992), Great Politics Thinkers, Oxford: Oxford University Press, pp 217-218
[11] مکفرسون در مقدمهای که بر «لویاتان» هابز مینویسد، به این نکته اشاره میکند. نگاه کنید به: هابز، توماس (1380)، همان، ص 29
منبع: سیاست ما