شکسپیر

خلاصه کتاب: فصل اول : دنیا یک صحنه است: شکسپیر کمدی های خنده دار تراژدی های خشونت امیز و نمایش نامه هایی درباره تاریخ بشر و شاهان می نوشت. شخصیت های شکسپیر بسیار واقعی به نظر می رسید زیرا براساس دانش او از زندگی واقعی مردم ساخته و پرداخته می شد. وی در یکی از نمایش نامه هایش می گوید: دنیا صحنه نمایش است و مردان و زنان همه بازیگران ان صحنه هستند.

فصل دوم:در روزگار شکسپیر
در ان زمان یخچالی نبود تا غذاها را سالم نگه دارد و مردم به ندرت به حمام می گرفتند یا لباس هایشان را می شستند مردم به سبب خوردن غذاهای الوده بیمار می شدند یا مرض های مسری می گرفتند و می مردند.مردم به جای این که مثل دوران ما تا سنین هفتاد, هشتاد یا نودسالگی زندگی کنند پنجاه سالگی را سن پیری خود می دانستند علت اصلی کوتاهی عمر در ان دوران پیشرفت نکردن علم پزشکی بود.مرگ کسی که طاعون می گرفت حتمی بود و طاعون چنان مسری بود که تقریبا تمام اهالی خانواده و دوستان هم گرفتار می شدند و می مردند.
به دلیل شیوع این بیماری یک باره شهرها و روستا ها خالی از سکنه می شدند تعداد مردگان ان قدر زیاد بود که اجساد را از خیابان های شهر ها و روستا ها جمع می کردند و با گاری حمل می کردند .” مرده هاتون  رو بیارین بیرون ” این جمله ای بود که ماموران حمل اجساد باصدای بلند می گفتند.مردم مرده های شب پیش خود را از خانه ها بیرون می اوردند و به ارابه های مرگ می سپردند.اجساد را در گورهای بزرگ دسته جمعی دفن می کردند.بطوریکه در سال 1625 میلادی یک پنجم جمعیت انگلستان بر اثر طاعون درگذشتند.   
هیچ کس نمی دانست که چطور باید جلوی طاعون را گرفت ولی مردم مطمئن بودند که این بیماری مسری است. به همین دلیل قانونی در مجلس ان روزگار به تصویب رسید که از تجمع مردم در گروه های بزرگ جلوگیری می کرد.شکسپیر که بزرگ شد این قانون نقش بسیار مهمی در زندگی اش ایفا کرد,  زیرا براساس همین قانون تماشاخانه ها را که شکسپیر می توانست در ان ها نمایش هایش را اجرا کند, تعطیل کردند.و شکسپیر به ناچار به شاعری روی اورد.
با این همه دوران شکسپیر دوران رشد وپیشرفت بزرگی نیز بود.شکسپیر در زمان سلطنت ملکه الیزابت اول به دنیا امد, یعنی زمانی که به “عصر الیزابت ” معروف شده است. هنر و علم در ان دوره رشد چشمگیری پیدا کرد و اروپایی ها با تحقیق و پژوهش در مورد دریا, زمین و حتی اسمان مرز های جهان پیرامون خود را به عقب راندند.

فصل سوم:کودکی شکسپیر
او در خانواده ای به دنیا امده بود که پدر و مادرش خواندن و نوشتن نمی دانستند.مری اردن مادر شکسپیر دختر یک کشاورز بود. جان شکسپیر, پدر ویلیام نیز در مزرعه بزرگ شده بود,و هیچ وقت به مدرسه نرفته بود. او از چرم پیشبند و دستکش درست می کرد.جان شکسپیر پیش از ازدواج درکسب و کار به موفقیت رسیده بود و توانسته بود دو خانه بخرد.
جان شکسپیر و مری اردن حدود سال 1557 ازدواج کردند و پنج سال بعد ویلیام به دنیا امد. ویلیام سومین فرزند ان ها بود. دو خواهر بزرگتر ویلیام در همان کودکی درگذشتند خواهر دیگرش هفت ساله بود که مرد ولی سه برادر کوچکتر یعنی گیلبرت,ریچارد و ادموند و نیز کوچکترین خواهرشان جوان زنده ماندند و به بزرگسالی رسیدند.خانواده شکسپیر درمحله هنلی استراتفورد زندگی می کردند.
هنگامی که جان شکسپیر در کارش به اوج موفقیت رسید, به شورای نشان خانوادگی رفت و تقاضای  برخورداری از نشان خانوادگی کرد. خانواده های که می توانستند نشان خانوادگی داشته باشند از بالاترین طبقات اجتماعی به شمار می امدند.هر کدام از این نشان ها تنها برای یک خانواده مطرح می شد و معرف ان خانواده به شمار می امد.اپر با تقاضای جان موافقت می شد, او می توانست طبقه ی خانوادگی خود و خانواده اش را ارتقا دهد. در هر حال او در سال 1569 تقاضای نشان خانوادگی کرد,و البته درخواست او رد شد.
برخی معتقدند که شکسپیر رابطه خوبی با مادر و خواهرانش داشته است زیرا در نمایش نامه هایش درباره زنان اغلب با مهربانی و علاقه می نویسد. در روزگار شکسپیر زنان را موجوداتی شکننده و نیازمند می دانستند ولی زنان نمایش های شکسپیر قوی, بااعتماد به نفس و دوست داشتنی تصویر شده اند در نمایش نامه های او حتی گاهی که زنان کارهای نادرست یا شیطنت امیز می کنند مخاطب دلیل این کارها را عمیقا درک می کند و با این زنان احساس همدلی می کند.

فصل چهارم:دوران تحصیل در مدرسه و پس از ان
اغلب مردم در دوران شکسپیر انجیل می خواندند و برای فراگیری ان اموزش می دیدند به همین دلیل بهره گیری شکسپیر از چارچوب ها,روایت ها و داستان های انجیل در نمایش نامه هایش سبب شد تا مخاطبان در هنگام دیدن نمایش نامه های شکسپیر با موضوع و درون مایه های اشنایی روبرو شوند که برای ان ها جذابیت داشت. او در اثارش از علم حقوق به گونه ای می نویسد که روشن است اطلاعات وسیعی در این زمینه داشته و شاید روزگاری کارمند دفتر وکالت یک حقوق دان بوده است.هم چنین او دربعضی از نمایش نامه هایش شرح مفصلی درباره قصابی اورده پس می توان حدس زد که زمانی شاگرد قصاب بوده یا در کارگاه دباغی پدرش کار می کرده است.
دران زمان که وسایل حمل و نقل مدرن وجود نداشت و مردم نمی توانستند برای دیدن نمایش به سفر بروند بازیگران به سفر می رفتند تا مخاطب های خودشان را پیدا کنند. بازیگران, نمایش نامه نویس ها, کارگردانان وطراحان لباس گروه هایی را تشکیل می دادند که به انان گروه نمایشی می گفتند.
گروه ها ی نمایشی برای کسب درامد به شخصی ثروتمند و سخاوتمند نیاز داشتند تا از انان حمایت کند و پول و مکان اجرا در اختیارشان بگذارد. هنگامی که فرد ثروتمندی از این گروه ها حمایت می کرد گروه در خانه بزرگ او اقامت می کرد تا خود را برای اجرای نمایش ها اماده کند.وقت نمایش همه افرادی که در ان خانه کار می کردند از جمله باغبان ها, اشپزها, خدمتکارها, پرستارهای بچه و خانواده های ان ها همگی جمع می شدند.
هر گروه نمایشی احتمالا ده یا دوازده عضو داشت که همگی مرد بودند.دران زمان زنان در این گروه ها حضور نداشتند زیرا حضور زنان برروی صحنه نمایش کاری مبتذل و دور از اخلاق به شمار می امد.
گروه نمایش سوار گاری های سرپوشیده می شدند و چند نفراز اعضا اسب ها را می راندند چند نفر دیگر نیز به سمت مرکز منطقه می رفتند تا از شهردارشهر اجازه ورود بگیرند. گروه خیلی خوش شانس بود اگر یکی از اشراف شهر لباس های خدمتگزاران را به انان قرض می داد. این لباس ها مخصوص کارکنان زمین داران بزرگ بود.

فصل پنجم: شکسپیر عاشق
پدر ان هاتاوای تازه فوت کرده بود و او را با نامادری و سه برادرناتنی تنها گذاشته بود. شاید به همین دلیل بود که او دوست داشت زودتر از خانه پدری برود. شکسپیر جوان با پیشنهاد ازدواج به ان فرصتی برایش فراهم کرد تا زندگی متفاوتی را شروع کند. در پاییز سال1582 ان به دوستان پدرش گفت که باردار است و شکسپیر پدر بچه است.ازدواج ویلیام و ان هاتاوای از بسیاری جنبه ها ازدواج متفاوتی بود.
در دوره شکسپیر کم تراتفاق می افتاد که دونفر به هم علاقه مند بشوند و ازدواج کنند. ازدواج در ان زمان بیشتر شبیه معامله بود.جهیزیه دختر بسیارمهم بود و زوج ها به هم بی علاقه بودند درواقع پدرها ومادرها برای بچه های خود جفت مناسبی پیدا می کردند.تا اواسط دهه بیست مردها معمولا تنها با نظر خود ازدواج نمی کردند.و اغلب با دختران کوچکتر از خود وصلت می کردند دخترانی که از نظر مالی در وضعیت مناسبی بودند و از عهده اداره خانواده برمی امدند.
بنابراین ازدواج ویلیام با دختری هشت سال بزرگتر از خود کار غریبی بود. اما به نظر می رسد که در اثار شکسپیر می توان توضیحی برای این رابطه به دست اورد.نمایش نامه های شکسپیر پراست از قصه های عاشقانه و پژوهشگران معتقدند که ان و ویلیام بی تردید عاشق هم بودند. سند قانونی ازدواج ان ها در 28 نوامبر سال 1582 نوشته شده است. دخترشان سوزانا پنج ماه بعد به دنیا امد ودر تاریخ 26 مه 1583 غسل تعمید داده شد.
ان و شکسپیر در زمستان1585 صاحب دو فرزند دیگر شدند و نام دوقلوهایشان را همنت و جودیت گذاشتند. همنت و جودیت سادلر, نام زن و شوهر همسایه شکسپیر بود. ان ها در پاسخ به این محبت شکسپیر وقتی فرزندشان به دنیا امد نامش را ویلیام گذاشتند.
بسیاری از پژوهشگرانی که درباره شکسپیر تحقیق می کنند سال های بین 1585 تا 1592 را “سال های گمشده” می نامند و تنها اگاهی هایی که از این سال ها دارند یکی ان است که دوقلوها در سال 1592 به دنیا امدند و دیگر ان که در سال 1592 برای نخستین بار در لندن از شکسپیر با عنوان نمایش نامه نویس یاد شده است. در سال 1588 نام شکسپیر و پدرومادرش در یک دادخواهی امده است, ولی شاید در ان زمان شکسپیر دیگر در استراتفورد زندگی نمی کرد. پژوهشگران معتقدند که باید در فاصله ی این سال های گمشده بدون ان که خانواده اش را همراهی کند به لندن نقل مکان کرده باشد.
این که ایا شکسپیر و ان عاشق هم بودند و با چنین حالی از هم جدا شدند یا این که ارزو داشتند هرگز با هم ازدواج نمی کردند تاریخ دانان هیچ نمی دانند.در اثار او در این باره هیچ نیامده, تنها شعر ساده ای برای همسرش نوشته و در ان با نام خانوادگی او شوخی کرده است. او نام خانوادگی همسرش یعنیHathaway ; رابه این شکل نوشت:hate away  یعنی از دوری ات بیزارم.
گرچه نمی دانیم برای اولین بار بود یا نه, به هر حال در سال 1592 شکسپیر فرزندان و همسرش را در استراتفورد تنها گذاشت و به لندن مرکز هنرهای نمایشی انگلستان رفت.

فصل ششم : شکسپیر در لندن
زمانی که شکسپیر به لندن رسید سه تماشاخانه اصلی به نام های قو, رز و باربیج در شهر بود که مردم می توانستند در ان ها به نمایش های مورد علاقه خود بنشینند. برخی شواهد نشان می دهد که او خیلی زود تاس شده بود بنابراین ظاهرش به او فرصت خوبی می داد تا بتواند در نقش های مسن تر بازی کند. وقتی در چنین گروه های نمایشی کار می کرد بهتر ان بود که نمایش نامه ای بنویسد تا گروه اجرا کند.
می دانیم که  در سال 1592 شکسپیر نه تنها به یک گروه نمایشی پیوسته بود بلکه برای ان نمایش نامه هم می نوشت. درکتابچه  شکسپیر را ” shake scene ” به معنای لرزاننده صحنه خطاب کرده است. زیرا صدای شکپیر مثل تندر و نوشته هایش بسیار پر شور و دراماتیک بود.
قصه هایی از این دست که چه کسی به دست که کشته یا کدام ارتش پیروز شد جمعیت زیادی را به تماشاخانه ها می کشاند به همین دلیل شکسپیر هم نمایش نامه هایی از این دست می نوشت. به این نوع نمایش نامه ها نمایش تاریخی می گفتند.
اما نوع نوشته های شکسپیر با دیگران فرق می کرد. او ژنرال ها و پادشاهان تاریخی را وارد زندگی واقعی مردم عادی کرد تا ان ها هم مثل هر فرد دیگری به اشتباه ها و ضعف هایی دچار باشند. او در نمایش نامه هایش نشان داد که احساسات و عواطف و نیز خطاهای شاهان و نظامیان در تصمیم گیری های بزرگ چگونه در سرنوشت مردم موثر است, و ممکن است مسیر تاریخ را دگرگون کند.
نمایش نامه های شکسپیر را به طورکلی به سه گروه تقسیم کرده اند: نمایش نامه های تاریخی کمدی و تراژدی.
تیتوس اندر نیکوس یک نمایش نامه قدیمی متعلق به همین دوره است که قصه خشونت امیزی داشت. تیتوس استخوان دشمنان خود را اسیاب می کرد و با انان کیک می پخت. مردم عاشق این نمایش بودند.
شکسپیر در این دوره چند کمدی هم نوشت: کمدی خطاها, رام کردن زن سرکش, دو اقای اهل ورونا, و نیزکمدی های تاریخی ریچارد سوم و شاه جان.
شکسپیر در میان نمایش نامه نویس های دوران خود هنرمند عجیبی بود زیرا تنها برای گروه نمایشی خود نمایش نامه می نوشت. او شخصیت های نمایش را متناسب با بازیگرهای خاص خلق می کرد و چون با یک تماشاخانه کار می کرد ویژگی های ساختمان را هم درنظر می گرفت.
او هیچ نگران دستنوشته هایش نبود.نسخه های متعدد از کارش را در اختیار بازیگران قرار می داد و هرگز به فکر جمع اوری و انتشار ان ها نبود. در قرن شانزدهم نمایش نامه هارا منتشر نمی کردند. نمایش نامه ها برای سرگرمی نوشته و برای سرگرمی هم اجرا می شدند.نمایش نامه نویس ها نویسندگان جدی به شمار نمی امدند. رمان نویس ها و شاعران نویسندگان جدی ان زمان بودند.با وجود این شماری از اثار شکسپیر در زمان حیاتش چاپ و منتشر شد.
شکسپیر تحت تاثیر گروهش بود که تمایل نداشت اثار او چاپ شود.همکاران شکسپیر نگران بودند که به محض چاپ نمایش نامه ها گروه های نمایشی دیگر به صرافت اجرای ان ها بیفتد و گروه درامدش را از دست بدهد.
در سال 1591 طاعون شهر را تسخیر کرد و تا سال 1593 از لندن بیرون نرفت.بسیاری از پروتستان های افراطی گمان می کردند خداوند مسئول اوردن طاعون به شهرشان است و گمان می کردند طاعون مجازات خداوند برای زندگی پر از گناه مردم لندن است. پروتستان های افراطی نمایش را یکی از این گناهان می دانستند, و گمان می کردند که در تماشاخانه ها کارهای بسیار بدی انجام می شود. به دلیل این نوع نگرش و نیز به سبب این که نمایش مردم زیادی را گرد هم می اورد و خطر ابتلا به طاعون بیشتر می شود تماشاخانه ها تعطیل شدند.
در میان همه ی این نابسامانی ها شکسپیر همچنان می نوشت. او در لندن ماند و بیش تر بر سرودن شعر متمرکز بود.

فصل هفتم : شکسپیر شاعر
با این حال مردم ان دوران به شعر اهمیت بیشتری می دادند. به گمان ان ها شاعران کار بزرگی می کردند ولی نمایش نامه نویسان تنها برای نمایش و بازی مطلب می نوشتند. به همین دلیل وقتی به علت طاعون و دیدگاه های افراطی تماشاخانه ها را بستند, شکسپیر راه دیگری برای بازگویی قصه های خود یافت.
او دو شعر بلند نوشت. ونوس وادونیس را درسال 1593 و تباهی لوکرس را در سال 1594منتشر کرد. این اشعار قصه هایی از اسطوره و تاریخ را روایت می کردند ,که احتمالا شکسپیر در مدرسه اموخته بود. شکسپیر هر دو سروده ی خود ونوس وادونیس و تباهی لوکرس را به لرد نوزده ساله ساوت همپتون تقدیم کرد, تا شاید جایزه نقدی دریافت کند.
شکسپیر درتقدیم نامه ونوس و ادونیس به لرد جوان نوشت: “نمی دانم این خطوط بی ظرافت را با چه جسارتی تقدیم ان مقام عالی نمایم و نمی دانم از سوی سرنوشت مستوجب چه سرزنشی خواهم بود چرا که پشتیبانی چنین حایل را برای باری چنین ناچیز برگزیده ام. تنها مگر ان مقام عالی را پسند اید که موجب بسی افتخار است. سوگند که از تمام اوقات بی ارزشم سود خواهم جست تا ان عالی مقام مرا به وظیفه سنگین تری مفتخر سازند .”
شکسپیر 154 غزل نوشت. 126 غزل اول خطاب به یک نجیب زاده ثروتمند است. موضوع 12 غزل اول ترغیب نجیب زاده به ازدواج و فرزند دار شدن است. برخی محققان بر این باورند که شاید مادر نجیب زاده از شکسپیر خواسته تا این شعرها را برای پسرش بنویسد.
28 غزل از غزل های شکسپیر را” بانوی تاریکی ” نام نهادند زیرا شکسپیر ان ها را برای زنان مختلفی سروده است اما دست کم یکی از این غزل ها خطاب به همسرش ان هاتاوی است. باقی اشعار نیز برای زنی بوده که شکسپیر او را معشوقه خود می نامید. شاید این زن هرگز وجود نداشته و شاید هم ما هویت او را نمی شناسیم. در دوران شکسپیر چندان غیر عادی نبود که مرد متاهلی یک یا چند دوست دختر داشته باشد ولی وجود واژه معشوقه در اثری قدیمی حتما به این معنا نیست که موضوع رمانتیک یا عاشقانه ای در کار بوده است. واژه معشوقه را گاه به جای واژه زن به کار می بردند. در سال 1609 مجموعه غزل های شکسپیر منتشر شد هر چند شاید خودش ان ها را منتشر نکرد بود. شکسپیر شعرهایش را مقوله ای خصوصی می دانست و قصد انتشار ان ها را نداشت.

فصل هشتم : نمایش نامه نویس موفق
طاعون در سال1594 پایان یافت و شکسپیر و ریچارد باربیج و ویلیام کمپ فعالیت خود را ازسر گرفتند و به صحنه نمایش بازگشتند ولی این گروه با نام دیگری اغاز به کار کرد : مردان لرد چمبرلین.
او ازسال 1594 تا 1600 نمایش های تاریخی و کمدی بسیاری می نوشت. رویای نیمه شب تابستان,رنج عشق از دست رفته,تاجر ونیزی,هرطور که بخواهی,هیاهوی بسیاربرای هیچ,شب دوازدهم و بیوه های شاد ویندزور ازنمایش های کمدی این دوره به شمار می ایند. اثار تاریخی این دوره ریچارد دوم, هنری چهارم و هنری پنجم و تراژدی های این دوره نیز رومئو وژولیت و ژولیس سزار است.
هرچند شکسپیر در دوران ما به سبب نمایش نامه هایش معروف است اما ثروتش را از ان ها به دست نیاورد گروه نمایشی او ونیز حمایت نجیبزادگانی که برایشان غزل می نوشت او را ثروتمند کرد.
زمانی که 32 ساله بود از همان شورایی نشان خانوادگی گرفت که روزگاری پدرش را از داشتن ان منع کرده بودند. در واقع ویلیام می توانست این نشان را برای پسرخودش به جای بگذارد ولی افسوس که در یازده اوت 1596 پسر ویلیام, همنت از دنیا رفت. همنت فقط یازده سال داشت و هیچ خبری در دست نیست که دچار ناخوشی مزمنی بوده یا مرگ ناگهانی گریبان او را گرفته است.
شکسپیر بسیاری از نمایش نامه های تراژیک خود را پس از مرگ همنت نوشته است.هملت که شکسپیر در ان خودش نقش روح پدر را بازی کرده بود یکی ازهمین اثار است محققان بر این باورند که شکسپیر در نقش این شخصیت ایفای نقش کرد تا برای مرگ پسرش سوگواری کند.
سرانجام هنگامی که مردان لرد چمبرلین برای اجرای نمایش های خود به تماشاخانه تازه ای نیاز پیدا کردند باربیج و برادرش کاثبرت تدبیری اندیشیدند, پنج عضو گروه نمایشی که شکسپیر جز ان ها بود برای ساختن تماشاخانه تازه سرمایه گذاری کردند ودر ازای ان سهم بیشتری از مالکیت گروهنمایشی را از ان خود ساختند.تماشاخانه نو ساخته شد و نام ان را “گلاب” گذاشتند. شکسپیر در نطق افتتاحیه نمایش مکان جدید را” این دایره چوبی” خواند کهاشاره ای بود به شکل دایره ای ساختمان و چوبی بودن ان. بر روی تماشاخانه پرچمی نصب می شد که نشان تماشاخانه بود.
گاهی از پرچم های رنگین برای نشان دادن رویدادهای مختلف استفاده می کردند. مثلا پرچم سیاه برای نمایش های تراژدی و پرچم سفید از اجرای نمایش کمدی خبر می داد.رنگ قرمز هم نشانه اجرای نمایش های تاریخی بود.
برسردر ورودی تماشاخانه عبارت یکی از نمایش نامه های شکسپیر حک شده بود: دنیا یک تماشاخانه است. شکسپیر این عبارت را بسیار دوست داشت و در نمایش کمدیهر طور که بخواهی ان را به این شکل تغییرداد و به کار برد :دنیا صحنه نمایش است و مردان و زنان تنها بازیگران ان ,ان ها به صحنه می ایند یا از ان خارج می شوند وهرکس در زندگی اش نقش های بسیاری بازی می کند.
ودر تاجر ونیزی نوشت: “جهان در نگاه من چیزی نیست… جز یک صحنه که هر انسانی باید نقشی در ان ایفا کند.”
این عبارات مشهور سبب شده که اثار شکسپیر تاثیر عمیقی بر بسیاری از ادمیان بگذارد.

فصل نهم : در اوج قدرت
شکسپیر نمایش نا مه نویس با گشایش تماشاخانه گلاب خلاقانه تر کار کرد و برترین اثار دوره سوم نمایش نامه نویسی او درهمین تماشاخانه برای اولین بار اجرا شد. اثاری مانند هملت, شاه لیر, اتللو, انتونی, کلئوپاترا و مکبث در همین دوره به نمایش درامد.او در همین دوره چند کمدی هم نوشت که جز شاهکارهای او به شمار میایند : هر چیز خوب پایانش نیز خوب و .measure for measure
شکسپیر بسیاری از کمدی های خود را متناسب با بهترین کمدین خود یعنی ویل کمپ می نوشت. اخرین تراژدی هایش را نیز متناسب با بازیگر اصلی تراژدی گروه نمایشی خود, یعنی ریچارد باربیج به نگارش در می اورد.تراژدی هایی مثل هملت و مکبث, ویا شاه لیر اندیشه های درونی و عواطف شخصیت ها را به گونه ای نشان می دهند که هر مخاطبی با ان ابراز همدردی می کند.این سه نمایش نامه ی شکسپیر از همه اثار او مهم تر وپیچیده تر هستند, و شکسپیر این سه ر در اوج موفقیت هنری و با نهایت توانایی خود نوشته است.
یک بار مردی به نام سر گیلی مریک از مردان لرد چمبرلین خواست که نمایش نامه ی ریچارد دوم را در تاریخ هفتم فوریه سال 1601 اجرا کند.در این نمایشنامه ی شکسپیر ریچارد قانون خود را زیرپا می گذارد و پسر عمویش او را از تخت به زیر می کشد. در انگلستان ان زمان برخی از سیاستمداران تصمیم داشتند همان روش را علیه ملکه الیزابت به کار ببرند.مریک گمان می کرد که دیدن این نمایش سبب خواهد شد سیاستمداران بر الیزابت شورش کنند. گروه شکسپیر نمایش را اجرا کرد. کنت اسکس که رهبر گروه شورشیان بود تلاش کرد تا ملکه را شکست دهد اما پیروزنشد.در پی این ماجرا شکسپیر و گروهش بهدردسر بزرگی افتادند ولی گروه برای ملکه توضیح داد که شکسپیر در ان ماجرا نقشی نداشته است. در نهایت, مجازاتی که ملکه برای او و گروهش در نظر گرفت این بود که ان ها شب پیش ازاعدام کنت نمایش ریچارد دوم را به صحنه ببرند.
در سال 1608 گروه شکسپیر یک تماشاخانه سرپوشیده به نام “راهبان سیاهپوش” تاسیس کرد. مکان جدید کاملا سقف دار بود اکنون گروه می توانست در زمستان ها هم برنامه اجرا کند.
بسیاری از شکسپیرشناسان معتقدند که تعداد اندکی از اثار شکسپیردر حقیقت نوعی خود زندگی نامه نویسی است. زندگینامه نویسان شکسپیر حدس می زنند که نمایش نامه ی طوفان برگرفته از مسائلی است که بی تردید در زندگی خودش رخ داده است. شخصیت اصلی نمایش نامه طوفان پراسپرو نام دارد. او دارای قدرت های جادویی بسیاری است که از ان ها در نمایش نامه هایش بهره می بردتا خطاهای ادمیان را اصلاح کند و سبب می شود که ادم ها در مسیر درست زندگیشان قرار گیرند.در پایان نمایش وقتی همه چیز درجهان در جای خود قرار گرفت پراسپرو قدرت های جادویی اشرا رها می کند و می گوید: “باشد تا امرزش تو مرا رها سازد.” بسیاری بر این عقیده اند که شکسپیر با انتخاب شخصیت پراسپرو قصد داشته است اعلام کند که نیرو های جادویی نویسندگی اش در حال ترک او هستند. به بیان دیگر او با طوفان اعلام کرده بود که تصمیم گرفته قلم را کنار بگذارد.در سال 1611 بود که شکسپیر به زادگاهش  استراتفورد بازگشت. ویلیام 47 سال داشت وان 54 سال.دخترانشان در میانه بیست سالگی بودند. شکسپیر و ان به خانه جدیدشان نقل مکان کردند و دوباره در شهر کوچکشان با خوشی به زندگی ادامه دادند. شکسپیر در استراتفورد نمایش نامه ای ننوشت. در این شهر نه تماشاخانه ای بود ونه گروه نمایشی. در شهر زادگاه او نمایش همچنان کاری شیطانی به شمار می امد.در 26 ژوئن 1613 فاجعه ای رخ داد هنگام اجرای نمایش هنری هشتم در تماشاخانه گلاب در لندن توپی که برای جلوه های ویژه استفاده می کردند به طور اتفاقی شلیک شد و پوشال های سقف را اتش زد.یک ساعت بعد تماشاخانه در اتش سوخت و به زمین فرو ریخت ولی کسی صدمه ندید. در طول یک سال تماشاخانه جدید را با همان نام گلاب بر روی ویرانه های تماشاخانه اتش گرفته ساختند و این بار سقف ان از سفال بود.

فصل دهم : سال های اخر
در دهم فوریه سال 1616 جودیت دختر شکسپیر با توماس کوئینی ازدواج کرد تاجری که پسر همسایه ان ها در استرتفورد بود. معروف است که شکسپیر در جشن عروسی با بن جانسون دوست نویسندگی اش به افراط نوشید و دچار تبی شد که که او را به کشتن داد اما شکسپیرشناسان این داستان را باور ندارند و معتقدند که بیماری شکسپیر به دلیل بالا رفتن سن بود.
شکسپیر در وصیتنامه خود از گرانبهاترین دارایی اش نامی نبرده بود:نمایش نامه ها و اشعارش.او تصورش را هم نمی کرد که مردمان بسیاری در قرن های بعد نمایش نامه های او را بخوانند و اشعارش را به یاد بسپارنند.
ویلیام شکسپیر در 23 اوریل 1616 در 52 سالگی در خانه اش در گذشت. او را در کلیسای ترینیتی مقدس در شهر استراتفورد به خاک سپردند نوشته ای بر سنگ قبر او حک شده است که مضمون ان هم دعای خیر است و هم نفرین: “خداوند شکیبایی دهد  به ان دوست خوبی که این خاک محصور را را حفر کرد, متبرک باد ان مردی که این سنگ ها را در این جا نهاد و نفرین بر ان که استخوان های مرا از این خاک جابجا کند “.
ویلیام شکسپیر پسر بچه ای معمولی با تحصیلات معمولی بود.او زود ازدواج کرد و خانواده اش را تنها گذاشت  تا در لندن بخت خود را در نویسندگی,بازیگری و مالکیت تماشاخانه بیازماید.نوجوان که بود,نخستین موسسه نمایشی حرفهای لندن گشایش یافت. در سی سالگی یکی از دو گروه نمایشی مهم لندن از ان او بود. وقتی بیست سال بعد دار فانی راوداع گفت مالک تماشاخانه و نیز زمیندار موفقی در شهر زادگاهش , استراتفورد , بود.
اگر در دوران ما اثار نویسنده ای به اندازه اثار شکسپیر منتشر شود و به فروش برسد بی شکبسیار ثروتمند خواهد شد.ولی شکسپیر تلاشی برای انتشار نمایش نامه هایش نکرد.
هنگام مرگ شکسپیر در سال1616 گروه نمایشی او مشهور وثروتمند بود.ان ها موفقیت   خود را مدیون شکسپیر بودند. به همین خاطر دوستان و هواداران, و اعضای گروه نمایشی او تصمیم گرفتند اثار او را گرداوری و منتشر کنند. در سال 1623 چاپ اول اثار او با نام “دفتر نخست” به فروش رسید و نه سال بعد چاپ دوم ان منتشر شد. تا سال1700 میلادی دو نسخه دیگر از ان به چاپ رسید, که غزل ها و نوشته های دیگر شکسپیر را نیز بدان افزوده بودند.

نام کتاب : شکسپیر
نویسنده : پاملا هیل نتلتون
سرشناسه :نتلتون,پاملاهیل, 1955م
شابک :2-895-311-964-978
ویراستار محتوایی:اندرو افنباین
وضعیت فهرست نویسی :فیپا
رده بندی کنگره :PR
رده بندی دیویی :33/822 ج
شماره کتاب شناسی ملی :2103959
مشخصات نشر :تهران, ققنوس, 1389
مشخصات ظاهری :112ص:مصور
فروست: شخصیت های تاثیرگذار
چاپ شمشاد
ترجمه : شعله اذر
موضوع :زندگی نامه ویلیام شکسپیر
ارائه : مهلا کاشفی نژاد
زیر نظر استاد: مهدی یاراحمدی خراسانی

 

 

Shakespeare Biography

Details about William Shakespeare’s life are sketchy, mostly mere surmise based upon court or other clerical records. His parents, John and Mary (Arden), were married about 1557; she was of the landed gentry, he a yeoman—a glover and commodities merchant. By 1568, John had risen through the ranks of town government and held the position of high bailiff, similar to mayor. William, the eldest son, was born in 1564, probably on April 23, several days before his baptism on April 26, 1564. That Shakespeare also died on April 23, 52 years later, may have resulted in the adoption of this birthdate.
William no doubt attended the local grammar school in Stratford where his parents lived, and would have studied primarily Latin rhetoric, logic, and literature [Barnet, viii]. At age 18 (1582), William married Anne Hathaway, a local farmer’s daughter eight years his senior. Their first daughter (Susanna) was born six months later (1583), and twins Judith and Hamnet were born in 1585.
Shakespeare’s life can be divided into three periods: the first 20 years in Stratford, which include his schooling, early marriage, and fatherhood; the next 25 years as an actor and playwright in London; and the last five in retirement back in Stratford where he enjoyed moderate wealth gained from his theatrical successes. The years linking the first two periods are marked by a lack of information about Shakespeare, and are often referred to as the “dark years”; the transition from active work into retirement was gradual and cannot be precisely dated [Boyce, 587].
John Shakespeare had suffered financial reverses from William’s teen years until well into the height of the playwright’s popularity and success. In 1596, John Shakespeare was granted a coat of arms, almost certainly purchased by William, who the next year bought a sizable house in Stratford. By the time of his death, William had substantial properties, both professional and personal, which he bestowed on his theatrical associates and his family (primarily his daughter Susanna, having rewritten his will one month before his death to protect his assets from Judith’s new husband, Thomas Quiney, who ran afoul of church doctrine and public esteem before and after the marriage) [Boyce, 529].
Shakespeare probably left school at 15, which was the norm, and took some sort of job, especially since this was the period of his father’s financial difficulty. Numerous references in his plays suggest that William may have in fact worked for his father, thereby gaining specialized knowledge [Boyce, 587].
At some point during the “dark years,” Shakespeare began his career with a London theatrical company—perhaps in 1589—for he was already an actor and playwright of some note in 1592. Shakespeare apparently wrote and acted for Pembroke’s Men, as well as numerous others, in particular Strange’s Men, which later became the Chamberlain’s Men, with whom he remained for the rest of his career.
When, in 1592, the Plague closed the theaters for about two years, Shakespeare turned to writing book-length narrative poetry. Most notable were “Venus and Adonis” and “The Rape of Lucrece,” both of which were dedicated to the Earl of Southampton, whom scholars accept as Shakespeare’s friend and benefactor despite a lack of documentation. During this same period, Shakespeare was writing his sonnets, which are more likely signs of the time’s fashion rather than actual love poems detailing any particular relationship. He returned to play writing when theaters reopened in 1594, and published no more poetry. His sonnets were published without his consent in 1609, shortly before his retirement.
Amid all of his success, Shakespeare suffered the loss of his only son, Hamnet, who died in 1596 at the age of 11. But Shakespeare’s career continued unabated, and in London in 1599, he became one of the partners in the new Globe Theater [Boyce, 589], built by the Chamberlain’s Men. This group was a remarkable assemblage of “excellent actors who were also business partners and close personal friends . . . [including] Richard Burbage . . . [who] all worked together as equals . . . ” [Chute, 131].
When Queen Elizabeth died in 1603 and was succeeded by her cousin King James of Scotland, the Chamberlain’s Men was renamed the King’s Men, and Shakespeare’s productivity and popularity continued uninterrupted. He invested in London real estate and, one year away from retirement, purchased a second theater, the Blackfriars Gatehouse, in partnership with his fellow actors. His final play was Henry VIII, two years before his death in 1616.
Incredibly, most of Shakespeare’s plays had never been published in anything except pamphlet form, and were simply extant as acting scripts stored at the Globe. Only the efforts of two of Shakespeare’s company, John Heminges and Henry Condell, preserved his 36 plays (minus Pericles, the thirty-seventh) [Barnet, xvii] in the First Folio. Heminges and Condell published the plays, they said, “only to keep the memory of so worthy a friend and fellow alive as was our Shakespeare” [Chute, 133]. Theater scripts were not regarded as literary works of art, but only the basis for the performance. Plays were a popular form of entertainment for all layers of society in Shakespeare’s time, which perhaps explains why Hamlet feels compelled to instruct the traveling Players on the fine points of acting, urging them not “to split the ears of the groundlings,” nor “speak no more than is set down for them.”
Present copies of Shakespeare’s plays have, in some cases, been reconstructed in part from scripts written down by various members of an acting company who performed particular roles. Shakespeare’s plays, like those of many of the actors who also were playwrights, belonged to the acting company. The performance, rather than the script, was what concerned the author, for that was how his play would become popular—and how the company, in which many actors were shareholders, would make money.
William Shakespeare died on April 23, 1616, and was buried two days later in the chancel of Holy Trinity Church where he had been baptized exactly 52 years earlier.

http://www.enotes.com/william-shakespeare/shakespeare-biography

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *