چه خوش است حال عاشق دلباخته ای که ورای قیل و قال زندگی معشوقی دارد زیبا و بی همتا که حرفش را می فهمد، دلش را گرم می کند، دردش را مرهم است، عاشقانه هایش را قدر می داند، با شادی اش می خندد و در غم هایش شریک است. این حکایتِ شیرین دیگر قصۀ پر غصۀ فرهادِ آوراۀ کوه و دشت نیست بلکه نَقل مجنون خوش اقبالی است که میوۀ نوبرانۀ وصالِ یار را زمانی می چیند که تک درخت باغچۀ زندگی اش را محبوب دل انگیزتر از لیلا با گیسوانی بلند و مشکی، ابروهایی کمند، چشمانی عسلی، لب های لعل و شکرخند، قامتی سیم اندام به بلندایِ سرو و دلی نرم به لطافت گل های بهاری آبیاری کرده باشد. از دیرباز حکایت دل و دلدادگی روضۀ سوزناک بی وفایی خوانده و جگر عاشقانِ بیدل را بر آتش فراق یار کباب کرده است. اما در این وانفسا جای شکرش باقیست که هر صبح خورشید طلوع می کند، ابرهای تیره کنار می روند و شور انگیز و دل انگیز اهل دلی هستند که گل در بر و می در کف دارند و معشوق بکام شان است. همان ها که شب هنگام در کنار یار می نشیند و او مصرع مصرع سرود عاشقی را در دیوان شعر زندگی برایشان می سراید. این طعم خوش زندگی است … گوارای وجودتان باد!