تاليف : علامه محمدتقي جعفري
خلاصه کتاب:
فصل 1
علی و سیاست
مثلاً بزرگترین و با اهمیت ترین حوادث که می توان گفت: سرنوشت اغلب اجتماعات جهانی بدانها وابسته است، حوادث واقعۀ پیشوایان توحید (پیامبران) است، اشتباه در تشریح زندگی این طایفه به چهار دیوار حادثه شخصی محدود نمی گردد و نتیجه صحت و بطلان آنها تحریف یک حادثه شخصی محدود نمی گردد و نتیجه صحت و بطلان آنها تحریف یک حادثه واقعی تنها نیست، بلکه اینگونه اشتباهات و تحریفات، جاده روشن میلیون ها نفوس انسانی را تغییر می دهد.
یکی از این موارد با اهمیت مسئله سیاستمداری علی بن ابیطالب (ع) است. عده ای از مسلمین برای رضای حالت روحی و عقیده ای خود مجبور بوده اند که بگویند: علی بن ابیطالب (ع) سیاستمدار نبوده است و با این تشخیص خود یک تاریخ مصنوعی به روی صفحات وارد نموده و به اهالی مغرب زمین تحویل داده اند، اهالی مغرب زمین هم تحت شرایط مخصوصی خواه از روی اطلاع و خواه از روی بی اطلاعی شالوده های بی اساسی روی این تاریخ مصنوعی ساخته؛ سپس بخود مسلمین برگردانده و مسلمانان سطحی هم با خبرگی آمیخته به احترام در آن شالوده ها و به اصطلاح آقایان آنالیزهای تاریخی نگریسته بدون کوچکترین تعقل تصدیق نموده اند.
سه جمله تفسیر از سیاست که ما به بیان آنها نیازمندیم:
1- سیاست یعنی شناسایی چگونگی روابط میان فرد با دلت و جامعه و حکومت
2- تفسیری است که ارسطو برای کلمه سیاست بیان کرده است:
«لازم است که مهمترین نیکی ها (خیرات) موضوع مهمترین اجتماعات قرار گیرد و این معنی همان است که بطور تحقیق دولت و سیاست نامیده می شود» باز در جای دیگر به همین صورت متذکر می شود و می گوید:
«غرض از تمامی علوم و فنون، خیر (نیکی) است و اولین نیکی ها لازم است موضوع بزرگترین علوم بوده باشد، این عبارت از سیاست است»
3- تفسیر دیگری برای سیاست گفته می شود که باعث وحشت عمومی افراد غیر سیاستمدار و موجب نفرت تمامی رادمردان و عقیده مندان ادیان می گردد.
این تفسیر می گوید:« سیاست عبارت از تشخیص هدف که شخص سیاستمدار تشخیص داده و به دست آوردن آن به هر وسیله ای ممکن است»
«سیاستمدار فطری کاری به حق یا بطلان امور ندارد و منطق حوادث و وقایع را؛ با منطق نظامات و سیستمها اشتباه نمی کند.
البته هر سیاستمداری معتقدات مخصوصی هم دارد که نزد وی عزیز است ولی این معتقدات از جمله چیزهای خصوصی و شخصی او می باشد لیکن در مواقع اقدام و عمل هرگز خود را بدان پای بند نمی داند.
سیاست علی (ع)
علی بن ابیطالب (ع) کاملاً از سیاست مطلع بوده است ولی هرگز آن را عملی ننموده است.
یعنی علی بن ابیطالب (ع) که به حقیقت انسانی و شرافت آن مطلع است محال است که آن را فدای رسیدن به پیروزی ظاهری چند روزه بنماید.
آن شرافتمندی که شرافت زندگی یک مورچه را مقدم بر پیروزی مطلق به تمامی دنیا می داند.
بزرگ مردی که می کوشد تا در جنگهای خونین، دم شمشیرش بخون ناحقی آلوده نگردد.
همه می دانیم که علی بن ابیطالب (ع) در اوایل زندگانیش و پس از رحلت پیشوای بزرگ اسلام، به جهت نبودن سنخیت میان او و دیگران در جانب اقلیت بوده و با این وصف رفته رفته تمامی جهانیان را مسخر روحانیت و حکمت و دادگری خود نموده است.
« علی بن ابیطالب ؛ بزرگترین بزرگان، یگانه نسخه ای است که نه شرق و نه غرب صورتی مطابق آن اصل ندارد نه در گذشته و نه در امروز.»
بعضی از مردم سطحی می گویند: سیاستمدار آن کسی است که بتواند نفوذ خود را در اجتماع خود بطور اکمل تثبیت کند در صورتی که علی بن ابیطالب (ع) نتوانست پس از رحلت پیغمبر اعظم اسلام در تمامی مسلمین نفوذ کند.
مگر خود پیغمبر اکرم (ص) توانست در آن مدت محدود حقایق و دستورات عالیه اسلام را چنانکه می خواست در دلهای همه آنان (بجز چند نفر محدود) مستحکم سازد.
آنان می گفتند: ما به تو ایمان آورده ایم، در صورتی که خداوند ایمان آنها را تکذیب نمود و به فرستاده خود تذکر داد: مبادا گفتار آنان را تصدیق کنی، ایمان در دلهای آنها رسوخ ننموده است، آنها به ظاهر محکوم به اسلام اند و بس.
می گویند: علی بن ابیطالب (ع) از جنبه سیاستمداری خیلی بی احتیاطی نموده است که شب برای نجات پیغمبر و حفظ زندگی منجی عالم بشریت در رختخواب او خوابیده است، اگر شمشیر فرود آمده و او را قطعه قطعه می کرد جان عزیز خود را در این راه باخته بود.
آنان می گویند: خیلی دور از سیاست بود که علی بن ابیطالب، با داشتن قدرت و پیروان دلیر و جنگاور، برای گرفتن حق خود قیام نکرد، مردم به جهنم هر حالت کفر یا ایمان پیدا می کردند اهمیت نداشت، علی که برای محافظت اسلام و از ترس به قهقرا برگشتن تازه مسلمانها در خانه نشست و در را بر روی خود بست، از بی سیاستی بوده است.
فصل 2
علي و جهاد
پس از آنکه برای اولین بار به پیغمبر وحی شد و یقین نمود که از طرف خداوند برای ارشاد مردم برانگیخته شده است، فرمان یافت که رسالت خود را در شعاع کوچک خانواده ابلاغ کند. از مردان اولین کسی که ایمان آورد علی بن ابیطالب و از زنان خدیجه بانوی محترمه حجاز بود که تمکن و ثروت هم داشت.
کم کم دستور رسید که رسالت خود را به اشراف قریش هم ابلاغ کند.
روزی «عتبه بن ربیع» که یکی از متنفذین عربستان بود در مجمع قریش نشسته بود و پیغمبر به تنهایی در مسجد بود، عتبه به رؤسای قریش گفت: من به سوی محمد می روم و با او گفتگو کرده درباره اموری پیشنهاداتی به او خواهم کرد شاید بعضی از آنها را بپذیرد و ما هر چه بخواهد به او خواهیم داد، تا از فعالیتهای خویش خودداری کند (این داستان هنگامی بود که حمزه اسلام آورده گفت: ای برادرزاده ! اگر از این اقدام و فعالیت قصد مال و ثروت داری آن اندازه به تو مال می بخشیم که از همه ماها ثروتمندتر شوی، اگر آقایی و بزرگی می خواهی تو را بر خودمان آقا و بزرگ قرار دهیم، اگر در طلب ملکی می توانیم تو را بر خودمان حاکم قرار دهیم، اگر این حالت که بر تو عارض می گردد، نمی توانی از خودت دور کنی، طبیبی برای تو حاضر می کنیم، و در این باره اموال خود را صرف می کنیم، تا برای تو بهبودی حاصل شود زیرا گاهی می شود که برای انسان چنین حالتی پیش می آید و او را مداوا می کنند، هنگامی که عتبه سخنانش را به پایان رسانید، پیغمبر (ص) همه آنها را شنید، فرمود: ای عتبه سخنانت تمام شد؟ گفت: بلی.
پیغمبر فرمود: بشنو از من، گفت: می شنوم، پیغمبر گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، حم تنزیل من الرحمن الرحیم کتاب فصلت آیاته قرآناً عربیاً لقوم یعلمون بشیراً و نذیراً فاعرض اکثرهم فهم لا یسمعون و قالوا قلوبنا فی اکنه مما تدعونا الیه؛
پس از این که از این آمد و رفت ها و تطمیع و تهدید مأیوس شدند، چاره ای جز اظهار عداوت با مسلمین ندیدند، در نتیجه هر قبیله ای از عرب یک یا چند فرد از هم عشیره خود را که اسلام آورده بودند می گرفتند و آنها را حبس و شکنجه می دادند. می زدند و با گرسنگی و تشنگی آنها را بیچاره می کردند و در آن مواقعی که آفتاب سوزان مکه سنگها و ریگ ها را تفدیده می کرد، آنان را در روی همان سنگها و ریگها شکنجه می کردند.
با افزایش مسلمین این دشمنی ها و شکنجه های فردی و دسته جمعی افزایش می یافت. پیغمبر مجبور شد عده ای از مسلمین را به حبشه بفرستد بلکه از آسیب و شکنجه های طاقت فرسای قریش برکنار باشند و در موقع فرستادن فرمودند: حبشه پادشاه دادگری دارد شما در آنجا ستم نخواهید دید.
قریش با اینحال سکوت نکرده، دو نفر به عنوان نماینده عرب به حبشه فرستادند که مسلمانان را برگردانند، تا قریش بتوانند آنها را از دین اسلام برگردانند. هنگامی که آن دو نفر به حضور پادشاه حبشه رسیدند مسلمین را خواستند.
نجاشی گفت: باید بدانیم برای چه اینان به سرزمین ما آمده اند؟
1-اسلام بیش از دو راه برای مشرکین قبول نداشت:
این مسئله از نظر فقه اسلام و تاریخ معتبر ثابت شده است که اسلام مشرکین و بت پرستان بی منطق و متجاوز را میان دو راه مخیر ساخته بود یا باید دین اسلام را قبول کنند و یا آماده جنگ باشند.
2-ادیان رسمی که دارای کتاب بودند فقط به قبول زمامداری ملزم بودند.
این مسئله هم از جنبه فقه اسلامی و تواریخ تثبیت شده است که پیغمبر اسلام هیچ گونه تحمیل عقیده ای بر ارباب ادیان نکرده است. بله بالعکس به عقاید آنان با احترام کامل می نگریست. فقط به انحراف آنها اعتراض می کرد، « بگو ای اهل کتاب بیائید ما و شما یک اصل عادلانه ای را میان خود مراعات کنیم. و آن اینکه به جز خدای یکتا را نپرستیم و چیزی را با او شریک قرار ندهیم. بعضی از ما بعضی دیگر را مقابل خداوند مورد پرستش قرار ندهیم. اگر اهل کتاب از این دعوت شما روگردان شدند بگویید: گواه باشید که ما اسلام آورده ایم.»
ارباب ادیان رسمی در مقابل نهضت اسلامی به یکی از سه کار مخیر بوده اند:
1-قبول اسلام
2-تسلیم حکومت اسلامی و پرداخت مالیات برای حفظ شئون زندگی فردی و اجتماعی آنها.
3-جنگ
3-آیا اسلام با غیر از کفار مقاومت جنگی نشان داده است؟
بلی اسلام با هر گونه یاغی گری در کشور اسلامی مبارزه داشته است و همچنین مانعین زکوه اگر چه عنوان یاغیگری هم نداشته اند. (و چون علت منطقی این دو مسئله روشن است لذا از تفصیل آن خودداری شد).
4-چرا حکومت اسلام خود را به تمامی جوامع تحمیل می کرده است؟
اولاً – آنچنانکه اسلام طبیعت انسانی را شناخته و ارزیابی او را بطور تحقیق انجام داده است ثابت می شود که محور حکومت که عبارت از رهبری انسانها به آخرین حد ممکن از سعادت، در اسلام حساس ترین مسئله بوده است.
دوم – شهادت قطعی آنانکه از اسلام اطلاعت دارند به اضافه روش خود پیغمبر و یاوران او درباره انسانها.
1-انسان از حیث سعادت و شقاوت موجود ثابتی نیست بلکه قابل انعطاف و تغییر می باشد.
2-هر دو صفت مزبور تا بی نهایت می تواند گسترش پیدا کند از حیث سعادت به مقام مجاورت عظمت خداوندی برسد مانند ابراهیم خلیل و موسی بن عمران و عیسی بن مریم و محمد بن عبدالله و علی بن ابیطالب (ع) و همچنین از حیث شقاوت نیز می تواند تا بینهایت سقوط کند مانند فرعون ها و ستمکاران بنی اسرائیل و ابن ملجم و نرون و امثالهم.
3-هیچ یک از این دو صفت بدون در نظر گرفتن توانایی و حدود اختیارات انسان قابل تحقق نخواهد بود.
4-اصل طبیعت انسان یک گوهر با عظمتی است که این صعود و نزول نهایی را می تواند تحمل کند.
5-انسان با نظر به کالبد مادی و تمایل به ذات ، سودجو بوده ، اگر یک عامل خارجی به عنوان ایمان مهارش نکند منفعت پرستی است که مافوق او در سایر موجودات دیده نمی شود.
6-با نظر به زیربنای اولی طبیعت انسانی، ارزش حقیقی او نزد خداوند متعال با قطع نظر از سایر عوارضی که طبیعت او را به فساد می کشاند مافوق تمام ارزشها است و یک فرد از انسان متعادل تمام انسانها است.
5- کیفیت جنگ در اسلام
1-بدون شک علی بن ابیطالب (ع) با قطع نظر از تمام اوصاف انسانیش که او را پس از پیغمبر شخص درجه یک اسلام معرفی می کرد، سرباز شماره یک بوده است. تمام تواریخ نوشته است او هرگز دیده نشده که در جنگ از یک نفر یا از تمام سپاهیان دشمن به علت ترس روگردان شود.
2- مدارای انسانی علی بن ابیطالب (ع) با قاتل خود ابن ملجم مرادی بطور روشن بیان می کند که مسئله شمشیر در اسلام برای زورآزمائی نبوده بلکه برای انسان سازی بوده است. او به فرزندانش فرمود: اگر ابن ملجم را عفو کند به تقوی نزدیک تر است.
3- دستور عمومی پیغمبر در تمامی جنگها بقرار ذیل بود:
«سیروا باسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی مله رسول الله لا تغدروا و لا تغلوا و لا تمثلوا و لا تقطعوا شجره الا ان تضطروا الیها و لا تقتلوا شیخاً فانیاً و لا صبیاً و لا امراه و لا متبتلا فی شاهق و لا تحرقوا النخل و لا تغرقوا بالماء و لا تعقروا من البهائم مما یوکل لحمه الا ما لا بدلکم»
بروید بنام خدا، با کمک خدا، در راه خدا بر ملت پیغمبر خدا، در جنگ حیله پردازی نکنید، کسی را بزنجیر نکشید، کسی را مثله نکنید، درختی را بدون اضطرار قطع نکنید، چارپایانی که گوشت آنها قابل بهره برداری است از پا در نیاورید مگر اینکه چاره ای نداشته باشید.
فصل 3
علي و نهج البلاغه
نهج البلاغه یا کتاب حق و حقیقت
هر یک از مکتب های اقتصادی بشری؛ اگر دارای مزیت هائی هم بوده باشد شامل نقصان و نارسائی هم بوده است، مکتبی انسان زا قربانی اقتصاد می کند، مکتب دیگر اقتصاد را در راه انسان پوچ می نماید، سومی فرد را بطوری مطلق العنان می گذارد که اجتماعی بکلی فاقد ارزش می گردد، چهارمی اجتماع را اصیل دانسته فرد را بکلی از نظر می اندازد.
ولی در شخصیت و مقام فقط و فقط یک منصب موجود است، و آن عبارت از تقوی است ، هر کسی که در انجام تکلیف خود فروگذاری نکرد، این شخص در اجتماع اسلامی محبوب و دارای شخصیت است و بس.
آنچه در نهج البلاغه موجب حیرت می گردد اینست که معانی مختلفه ای را با اسلوب جذابی بیان فرموده است که گوئی یک معنی بیشتر نیست، آنجا که مطالب ماوراء طبیعی را توضیح می دهد، عقل و قلب در ادراک آن مطالب، با هم مزاحمت نمی کنند، در صورتی که در کتاب های فلسفه؛ موقعی که فیلسوف معنائی را مورد تحلیل قرار می دهد، نمی تواند با هر دو روش (عقل و قلب) انجام دهد.
هنگام تشبیهات و کنایات معانی لطیفه، در نهج البلاغه مشاهده می شود که گوئی تمامی عمر آن حضرت در فن ادبیات گذشته است.
دیگر از نکات مهمی که باید در کتاب نهج البلاغه متوجه شویم، اینست که بعضی از بیخبران ساده لوح و یا مطلعین مغرض، گمان کرده اند که نهج البلاغه ساخته شده شریف رضی است و علی (ع) مقدار کمی از آن را فرموده اند، این غرض ورزی از ابن خلکان شروع شده و عده دیگری از او پیروی نموده اند.
فصل 4
علي و عرفان مثبت
یک داستان کوچکی در اینجا به نظر می رسد که نقل آن را لازم می دانیم امیر المؤمنین (ع) پنج و سق خرما از باغ های بغیبغه برای یک نفر فرستاد در هنگام ارسال خرما کسی نزد آن بزرگوار نشسته بود گفت یا علی فلانی از تو سؤال نکرده بود چرا این خرما را می فرستی امیر المؤمنین (ع) فرمود: خداوند امثال تو را در مؤمنین زیاد نکند من می دهم تو بخل می ورزی اگر این خرماها را پس از سؤال برای آن شخص می فرستادم در مقابل قیمتی مبادله می کردم زیرا بعد از سؤال مجبور بود آبروی خود را در معرض مبادله بگذارد آن روئی که باید تنها بخاک آلوده شود در مقابل پرستش خدای من و او حال در ارزش جهانی این جمله اخیر خودتان تفکر کنید.
عرفان و محبت روحانی
کلمه لطیفه عرفان هم بسرنوشت آن کلمات دچار شده است که از قدیم ترین ازمنه تاریخ علم و فلسفه برای پیدا کردن معنای حقیقی خود بهر سو می دود و گاهی هم خسته شده درجا می زند، بلی از آن بت های عیاری است که هر لحظه بشکلی می آید و هر دم بلباس دگری، و این همان درد بی درمان است که عدالت و اخلاق و تکلیف را هم بناله درآورده بود. و بهر حال کلمه عرفان مصدر دیگری از معرفت است معرفت یعنی شناسائی پس عارف یعنی کسی که دارای شناسائی است.
و در علوم ادبی فرقی که میان عارف و عالم می گذارند دو چیز است: یکی – معرفت شناسائی مسبوق بجهل است، ولی علم ممکن است سابقه نادانی نداشته باشد، از این جهت است که بخداوند جل شأنه عارف نمی توان گفت، دوم – اغلب موارد استعمال معرفت در جزئیات بوده، ولی علم هم در جزئیات و هم در کلیات استعمال می شود…
عارف – کسی است که خود را از تمامی علائق منقطع نموده و بمقام شامخ ربوبی (با سیر سفرهای معین که در کتب معمولی ثبت شده است) تقرب پیدا نموده و تدریجاً این تقرب به مقام فناء فی الله که باصطلاح به مقام این همان (هو هو بعینه) می رسد؛
دو قسم محبت در وجود انسانی تشخیص داده می شود:
1-محبت نفسانی که منشأ آن خوش آیند بودن اوصاف محبوب است در نظر کسی که اوصاف مفروضه ملائم نفس او است.
2-محبت روحانی که علت آن وجود کمال است در محبوب که آن کمال مفروض ملائم روح شخصی است که مائل به رسیدن به آن کمال است، مانند کمال علم، محبت علم و دانش محبت روحانی است، و محبت مال و جمال و شخصیت، محبت نفسانی است، آن محبتی که در عرفان مثبت نقشه اساسی دارد محبت روحانی است، زیرا طرف محبت و یا محبوب در عرفان مثبت، آن خدای کامل مطلقی است که هیچ گونه نقصی درباره او راه ندارد و باصطلاح حکماء کمالی است فوق تمام و تمامی است فوق کمال و موضوع محبتهای نفسانی همیشه رو بفنا است در صورتی که موضوع محبت روحانی جاودانی است اگر می خواهی محبت بورزی.
فصل 5
علي و مسألۀ مرگ
مرگ در نظر علی (ع)
1-سوگند به یزدان پاک هیچ گونه پروائی ندارم، من به طرف مرگ حرکت کنم یا مرگ به من وارد شود.
2-سوگند به معبود یگانه مرگ چیز تازه ای که ناگوار باشد به من نشان نداده است.
3-قسم به خداوند بزرگ، فرزند ابیطالب به مرگ مأنوس تر است از کودک شیرخوار به پستان مادر.
4-هنگام اصابت زخم جان کاه که رشته زندگی اش را از هم میگسیخت فرمود: بخدای کعبه خلاص شدم، می گوید: پروائی ندارم من به طرف مرگ حرکت کنم یا مرگ به من وارد شود. آری برای آن تابلوئی که بی اختیار زیر دست نقاش زبردست قرار گرفته است فرقی ندارد که قلم را به سوی آن ببرد یا آن را به سوی قلم، آن نمونه تمام عیار پیشوایان توحید که خود را مانند تابلوی بی اختیار زیر دست نقاش زندگی و مرگ تسلیم نموده بود. هیچ گونه فرقی نداشت که قلم مرگ به سوی او حرکت کند یا او به سوی قلم مرگ.
می گوید: مرگ به من چیز تازه ای نشان نداده است.
بگو بطایفه یهود: اگر گمان می کنید دوستان خدا شمائید و بس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گوئید. چرا مرگ به علی بن ابیطالب (ع) شیرین تر از پستان مادر به کودک شیرخوار نبوده باشد؟ او که مانند جنین عاشق به شکم مادر، عاشق به زندگی پر از ناگوار نیست.
او با عقل سالم و فطرت پاکش دریافته بود که مرگ یعنی باز شدن درهای ابدیت.
حقیقت جاودانی عدالت است که می گوید:
علی (ع) از غوغای مرگ و غائلۀ پس از مرگ نگرانی ندارد.
منابع :
فرازهايي جذاب و خواندني از زندگي امام علي (ع)
تاليف : علامه محمدتقي جعفري
ناشر : جهان آرا
چاپ : چاپخانه نمونه
تيراژ : 5000
چاپ : پنجم – زمستان 1379