اخلاق و فضايل كوروش:
در اينجا بايد يك فصل جداگانه و مفصل نوشت زيرا شاهكار تاريخ شاهنشاهي و منشاء عظمت ايران در اين فصل مي باشد البته صرفا اين كتاب ضمن شرح وقايع و نتايج جنگ ها ظاهر مي شود و بايد گفت اخلاق و فضايل كوروش را مي توان در دل اين وقايع با مدارك مستند جستجو كرد زيرا خواننده بايد بداند كه تاريخ چه مرد بزرگي داشته است البته كه نوشته هاي ما بايد سمت و سويي ديگر پيدا كند بطوري كه بايد به ذكر فضايل اخلاق سياست و مديريت كوروش پرداخته شود . مثلا اگر عدالت كورو ش با اسناد ثابت شود مي توان در وقت خود عدالت را تصديق و بر وقايع تطبيق كند اينك از چند مورخ قديم چند نكته نقل مي كنيم.
هرودوت گويد : كوروش پادشاهي بزرگوار ، بخشنده و باگذشت و آسان گير بود مانند خسروان ديگر چشم به مال و منال دنيا نداشت در بذل و كرم و عدل افراط مي كرد به داد ستم كشان مي رسيد و دادخواه بود آنچه سعادت خلق در آن بود هدف خود مي نمود .
گزنفو ن مي نويسد:َ كوروش پادشاهي هوشيار و مهربان بود با نبوغ پادشاهي داراي ملكات و فضايل حكما بود حكمت و عدل و رأفت با سلطنت در او جمع شده بود . او مي كوشيد كشور خود را به اوج عظمت برساند . بخشش او بر جلال و جبروت او رجحان داشت خدمت نوع بشر را شعار خود قرار داده بود . خوي نيك و دادگستري و حمايت مظلوم و احقاق حق و فروتني و نرم دلي ، خوشرويي و بردباري از صفات خوب او بود . تواضع او براي كبر و غرور جايي نگذاشته بود
از اين دو جمله كه به منزله دو شاهد عادل مي باشد مسلم و معلوم است كه مردم آن زمان براي كوروش قائل به صفات ديگري نيز بودند كه برتر و بالاتر از پادشاهان ديگر بلكه از نوع خود مي نمود زيرا با داشتن قدرت فاقد غرور و با تسلط و استيلا داراي عفو و عدل و رأفت بود و با تمام آن اخلاق متوجه سعادت خلق و آبادي مطلق بلاد اعم از ايران و كشورهاي ديگر شده بود و هيچ هدفي غير از اصلاح و رفاه ملل نداشت اينك اندك اندك عقايد ديگران ظاهر مي شود كه كوروش از صف مردم عادي كشيده به گروه پيغمبران مي رساند . مستر گرندي استاد بزرگ دانشگاه آكسفورد كه يگانه محقق تاريخ قديم و بهترين مرجع موثق شناخته شده و تاريخ مهم و گرانبهاي او « جنگ بزرگ » پارس يك اثر سودمند بلكه يك گنج كم مانند مي باشد در همان كتاب مي گويد « آن كشورهايي ( مقصود پادشاهان يا به قول او حكام بزرگ بودند كه روزي دم از امپراطوري جهان مي زدند .
« ساراگون » پادشاهان افسانه شهر آكاد (مقصود از افسانه مبالغه در عظمت غير قابل تصور او كه شبيه به افسانه مي باشد ) همچنين امپراطوري بخت النصر ( نبوخذ نصر) در قبال امپراطوري جديد كوروش سر تسليم و خضوع فرود آوردند كوروش نه تنها فاتح بزرگ بلكه حاكم عادل و مقتدر براي ممالك مفتوحه محسوب مي شد .
كوروش قتل و عام بلكه خاص هم نمي كرد يغما را هم اجاره نمي داد مردم به تبعيد و دوري از وطن تهديد نمي كرد كسي را گرفتار نمي كرد و اسرا را آزادي مي بخشيد و حتي در كيفر به گناهكار تازيانه نمي زد اين تسليم دليل خرسندي و نتيجه امن و آسايش و آرامش در همه جا بود كه « گرگ و ميش با هم زندگاني مي كرد ( اين تعبير متداول كه حتي صورت مثل را به خود گرفته از يك دانشمند معاصر بهترين گواه عدالت و با همين يك جمله حق را در فلسفه ي تاريخ ادا كرده است ولو اين مثل مبتذل باشد .
اكنون بعد از مثال يا شاهد از دو مورخ قديم يك معاصر به جستجوي يك شاهد معاصر ديگر مي پردازيم و او احمد ابوالكلام آزاد است كتابي كوچك از حيث حجم و بزرگ از حيث تحقيق و معني به نام « ذوالقرنين » يا كوروش كبير تأليف نموده در آن كتاب استدلال كرده كه ذوالقرنين كسي جز كوروش نمي باشد و فضايل او را وصف و در صف انبيا قرار داده است آزاد ادله و براهيني از آيات قرآن به فضايل كوروش آورده كه در سوره كهف درباره او چنين آمده است « قلنا يا ذوالقرنين اما ان تعضب و اما ان تتخذ فيهم حسناً قال اما من ظلمه فسوف نعذبه ثم يرد الي ربه فيعذبه عذاباً نكراً و اما من آمن و عمل صالحاً فله جزاء الحسني » (ترجمه آن : به او گفتيم اكنون آن را عذاب دهيد يا اينكه نيكي كنيد گفت كسي كه ستم كند او را عذاب دهيم سپس نزد خدا برگشته به عذاب سخت دچار خواهد شد و كسي كه ايمان آرد و نيكي كند پاداش خوبي خواهد داشت).
سخني ديگر از: او هنوز نفس واپسين اسكندر از دهان خارج نشده بود كه كشورش به چند پاره تقسيم گشت اما روزي كه كوروش چشم از جهان فرو بربست هنوز كشور او مستعد توسعه و تقويت بود . فتوحات او هنوز به مصر نرسيده بود كه پسرش دره نيل را نيز گشود و يكباره يك امپراطوري بزرگ جهاني پديد آمد كه دنياي قديم نظير آن را نشان نمي دهد .
ژنرال سرپرسي سايكس كه نام او مكرر آمده در مقدمه مورخين منصف و دانا به شمار مي رود او تنها كسي است كه از حيث انتقاد خللي به عظمت ايران نياورده است .در كتاب معروف خود تاريخ ايران مي گويد « هيچ كس ليافت حكومت ندارد مگر آن كه از لحاظ خصايل روحي قادرتر از زير دستان خود باشد.
نكته جالبي كه ويل دورانت مي گويد: به طور خلاصه اين گونه است يكي از اركان سياست و حكومت اين است كه براي ملل و اقوام مختلفي كه اجزاي امپراطوري ايران را تشكيل مي دادند به آزادي ، عقيده ديني و عبادت معتقد بودند و اين خود مي رساند كه به اصل اول حكومت كردن به مردم آگاهي داشت و مي دانست دين از دولت نيرومند تر است بدين جهت او شهرها را غارت نمي كرد و معابد را ويران نمي نمود بلكه نسبت به تمام خدايان و پرستشگاه ها و آرامگاه ها با احترام مي نگريست چون اهالي بابل احترام او نسبت به معبود خود ديدند به او گرويدند و او را پذيرفتند با كمال تقوي و ورع به خدايان آنها قرباني تقديم مي كردند همچون ناپلئون كه همه اديان را قبول داشت و ميان آنها فرقي نمي گذاشت و با مرحمتي بيش از ناپلئون به تقديس به همه خدايان مي پرداخت .
اسرا و بندگان را بخشود و ثروت نهفته را مابين مستمندان تقسيم نمود . پرستاران و خدام معابد را نيز از مقام و اوقاف و منابع محروم نكرد . او بود كه خرابي ها را آباد و اسيران را آزاد و جهان را كه تشنه رأفت و مروت بود به آن آرايش داد . كوروش بود كه بيش از 25 قرن سياست مردم داري و عدالت پروري و نوع پرستي را آورد . كوروش بر خلاف پادشاهان ظالم خواست جهانداري بر محور محبت بگرداند . او رفتار جديدي در عالم سياست اتخاذ كرد كه قبل از او اصلا وجود نداشت . او محبت را مدار سياست و ملل را با محبت تسخير نمود . اين كلمه هم از آثار قديم نقل مي شود « به مردم شهر امان داده شد كوروش به تمام اهالي شهر بابل امان داد » در اين كلمه هيچ استثنايي نبود .
هنگامي كه كوروش اعلام كرد قصد ندارد اختيارات روساي دين را تقليل و آنها را عزل نمايد. پيروان مردوك و روساي دين شادي كردند و جشنها گرفتند و از فرط خرسندي خود به ميل و اراده خود اموال اوقاف را بذل نمودند . به عقيده آنها بزرگترين موهبت كه خداي خدايان به آنها داده عزل پادشاه سبك مغز نبونيد بود. كه به خدايان توهين كرده بود .
پس در قبال اين نعمت با خضوع و خشوع و با ميل و عشق در تعبد كوروش را پرستيدند .
مورخين در عصر قديم و جديد چينن مي گويند :
بسيار شگفت آور است كه فاتحي به اين سادگي به حيات امپراطوري عظيمي خاتمه دهد.
تا روز قبل از فتح بابل نيرومند ترين و بهترين كشور و دولت جهان كه داراي ششصد برج عظيم بود كه هر يك خود بزرگترين غير قابل تسخير بود . با آن ديوار بلند و عريض كه دو گردونه به آن مي گشت و هيچ قوه در آن نفوذ نداشت . با دروازه هاي بزرگ مفرغ و برنج كه هر دري را عده اي نيرومند مي بستند و مي گشودند و نه با آن همه سپاه منظم و اسلحه گوناگون و ذخاير و مواد چگونه به آساني فتح شد . خود مردم بابل تسخير بابل را معجزه و اراده مردوك و بل مي دانستند . در اين جا باز اين نكته تكرار مي شود كوروش خود يكتا پرست بوده و هرگز به عبادت و گمراهي آن اقوام تن نمي داد و لي براي دلداري آنها و جلب محبت و اعتماد ناگزير سياست مردم داري و آزادي عقايد و اديان را به كار مي نمود .
و در عين حال پارسيان را به حفظ اعتقادات و رسوم و عادات خود وادار مي كرد زيرا معتقد بود اختلاط اقوام غالب با مغلوب موجب صعف زبر دستان و تباهي حكم پارسيان مي شود . چنان همان خوي و عادت چند قرن دوام يافت كه ملل زايل و نابود نمي شوند مگر اينكه اخلاق نيك خود را از دست دهند و از سال 3466 بعد از خلقت زمين تا سال 3475 سلطنت كرد . اين عقيده تورات است كه مدت سلطنت كوروش را معين و معلوم كرده البته مقصود سلطنت بابل است كوروش بعد از اعلان شاهنشاهي در شهر بابل فرزند خود كمبوجيه را به سلطنت برگزيد و در اداره امور شريك خود قرار داد و به تاجگذاري پسرش در بابل پرداخت .
كوروش مطابق رسم پادشاهان سلف خصوصا تيگ لات و فازار و بسياري از پادشاهان بزرگ براي اثبات تسلط روحي و ديني خود مردوك خداوند بزرگ را گرفت بشر آرزو داشت كه دست در دست مردوك بگذارد تا كوروش كه بالاتر از همه بود به اين دست رسيد و پادشاهي را به اراده خود گرفت شاهنشاهي كوروش در بابل و ساير نقاط به توسط روحانيون اعلان گرديد . نام او را با ساراگن و ساير پادشاهان بزرگ ذكر كردند . كوروش شاهنشاهي را ربود و تاج را بر سر خود نهاد و سلطنت خود را كه با نهايت شعف و شادي تلقي شده بود تعميم نمود . جشنها گرفتند و شاديها كردند پس مسرت و نجات از اسارت منحصر به يهود نبود بلكه شامل عموم ملل گرديد .
سخنان كوروش
فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و موميايي به خاك بسپارند تا تكه تكه بدنم قسمتي از خاك ايران شود .
او كه شادماني را از مردم بگيرد بي شك از گماشتگان شيطان است .
او كه تنها به سخن گفتن شادمان شود غمگين ترين شماست .
هر حكومتي كه شادماني را از مردم بگيرد شكست خواهد خورد و برانداخته شد .
هر ناله اي كه از دست بيدادگري برآيد هزار خانه را به خاكستر خواهد نشاند .