آنارشیسم با اعتقاد به امکان نظم در وضع طبیعی، اقتدار را عامل اصلی مشکلات جوامع تلقی میکرد و بر اساس ایده اقتدارستیزی، خواهان الغای قانون و انحلال حکومت بود. آنارشیسم که در آثار متفکرانی مانند پییر ژوزف پرودون، ویلیام گادوین، میخائیل باکونین و پیوتر کروپوتکین آشکار شد، با اعتقاد به امکان نظم در وضع طبیعی، اقتدار را عامل اصلی مشکلات جوامع تلقی میکرد و بر اساس ایده اقتدارستیزی، خواهان الغای قانون و انحلال حکومت بود. تئوری سازهانگاری، آنارشی را به چگونگی شکلگیری هویتها پیوند میزند و بر این اعتقاد میباشد که تعاملات کنشگران است که هویتها را میسازد و بر اساس پیامی که برای همدیگر میفرستند، خود را دوست یا دشمن میبینند و در این جریان است که آنارشی معنای خود را میگیرد.ونت بر این اعتقاد است، با تأکید بر عمل دولتها میتوان فرآیند روابط میان دولتها را احیا کرد و این فرآیندها هستند که میتوانند آنارشی را تعارضآمیز یا مبتنی بر همکاری سازند. عمل انسانها بر اساس معانی پدیدهها برای آنهاست؛ بنابراین آنارشی و خودیاری قبل از تعامل دولتها هیچ معنایی ندارد.[1]
دولتها نسبت به دشمنانشان در مقابل دوستانشان رفتار متفاوتی دارند. احتمال دارد توزیع قدرت همواره بر محاسبات دولتها اثر گذارد، اما اینکه چگونه این کار را انجام میدهند، بستگی به درکها و انتظارات بینالاذهانی در مورد توزیع شناختی دارد که به ادراکهای آنها از خود و دیگری شکل میدهد. پیتر برگر استدلال میکند که هویت، همراه با پیوستهای مناسبی که از واقعیت روانشناسی به همراه دارد، در چارچوب یک جهان خاص به گونهای اجتماعی ساخته میشود. از نظر آنان، دولتها نیز مانند اشخاص هویتهای گوناگونی مانند رهبر جهان آزاد، قدرت امپراتوری و … دارند. اما هر هویتی یک تعریف ذاتاً اجتماعی از کنشگر است که ریشه در تئوریهایی دارد که کنشگران به طور جمعی درباره خودشان و یکدیگر دارند و به ساختار جهان اجتماعی شکل میدهند.[2]
سازهانگاران بر این اعتقادند که عرصه روابط بینالملل، عرصه علامت دادن، تفسیر کردن و پاسخ دادن و فرآیند خلق معانی بینالاذهانی میباشد و از این طریق است که کنشگران هویت مییابند و همدیگر را دوست یا دشمن تعریف مینمایند. آنارشی صرفاً به تبع ساختاری که در درون آن قرار میگیرد، معنی پیدا میکند. در واقع، چیزی به عنوان منطق ذاتی آنارشی وجود ندارد و خود اصطلاح آنارشی مشخص میکند که چرا این طور است. آنارشی به غیبت حکومت و نه به حضور آن اشاره دارد و میگوید چه چیزی وجود دارد، نه آن که چه چیزی هست. بنابراین، ظرفی خالی است که معنایی ذاتی ندارد. آنچه به آنارشی معنا میدهد انواع اشخاصی هستند که در آن به سر میبرند و نیز ساختار روابطی است که میان آنها وجود دارد.[3]
این که گفته میشود ساختار «اجتماعی» است، به این معنا میباشد که کنشگران در گزینش کنشهایشان، یکدیگر را به حساب میآورند. این فرآیند مبتنی بر انگارههای کنشگران درباره سرشت و نقش خود و دیگری میباشد. برخی از این انگارهها مشترک و خصوصی هستند و معمولاً فرهنگ نام دارند و در قالب فرهنگهای هابزی، لاکی و کانتی مطرح میشوند. تئوری سازهانگاری بر این اصل استوار میباشد که آنارشی منطق خاصی ندارد و معلول عمل و رویههایی است که ساختار خاصی از منافع و هویتها و نه ساختار دیگری را میآفرینند. ونت بر خلاف نئوواقعگرایان، بر این عقیده است که آنارشی فینفسه ظرفی خالی و فاقد هر نوع منطق درونی است.[4]
بر خلاف رئالیستها که اعتقاد دارند خودیاری و سیاست قدرت، به طور منطقی و به گونهای علّیتی از آنارشی ناشی میشود، تئوری سازهانگاری اعتقاد دارند چنین نیست و اگر ما خودمان را در یک جهان مبتنی بر خودیاری مییابیم، این به خاطر فرآیند است و نه ساختار. هیچ اصل آنارشی جدا از عملکردهایی وجود ندارد که یک ساختار هویت و منافع را به جای دیگری خلق کند و برای آن نمونه ارائه دهد. ساختار هیچ موجودیت یا قدرت، علّیتی جدا از فرآیند ندارد. نهادهای خودیاری و سیاست قدرت، خصیصههای اصلی فرآیند نیستند. آنارشی چیزی است که دولتها خودشان میفهمند.
از نظر بسیاری از سازهانگاران، نظم حاکی از اولویت دادن وضعیتی باثبات است که قابل مقایسهبا ترتیبات باثبات جهان فیزیکی یا طبیعی باشد. نظمبینالمللی همچون هر نظمی وابسته به قواعدی است که اعمال میشوند و هر قدر این قواعد درونیتر شوند و جنبه نهادینهتری داشته باشند، کارایی آنها بیشتر است. اما نظم همیشه به دلیل نقش قواعد در قوام بخشیدن به شرایط حکم، همراه با توزیع امتیازات است و این به نفع کسی و بر اساس ترجیحاتی است. اونف بر این اعتقاد میباشد که باثباتی نظم به دلیل شباهت آن به طبیعت نیست؛ بلکه به این دلیل است که این ترتیبات به نفع کسانی است که ترتیبات متعلق به آنهاست. نظم ناشی از حمایت نهادینه از قواعد است و هر مجموعه معینی از قواعد و رویههای آن، به یک رژیم شکل میدهد و هر رژیم یک نهاد است. ونت بر این اعتقاد است که هویتها و شناختهای دولتها وابسته به نهادهای بینالمللی است. این نهادها به کنشگران دولتی به عنوان سوژههای حیاتبینالمللی قوام میبخشند، به این معنا که تعامل معنادار میان آنها را امکانپذیر میسازد.[5]
با توجه به مطالب بالا میتوان گفت، تئوری سازهانگاری بحث آنارشی را به شکلگیری هویت پیوند زده و از این منظر، بر اساس تفسیری که کنشگران از خود و همدیگر ارائه میکنند، آنارشی را معنا مینمایند. یعنی اگر دولتها همدیگر را به عنوان دوست تلقی کنند، نظم و اگر همدیگر را دشمن بدانند، محیط را آنارشیک تصور میکنند و از طریق این برداشت، به اتخاذ سیاست روی میآورند. بنابراین، تئوری سازهانگاری اعتقاد دارد که آنارشی برساخته اجتماعی است و این برداشت دولتها از همدیگر میباشد که یک محیط را دارای نظم و یک محیط را آنارشیک میداند.
——————————————————————————–
*کارشناس ارشد روابط بینالملل
[1] مشیرزاده، حمیرا (1384)، تحول در نظریههای روابط بینالملل، تهران، سمت، ص 346
[2] Der Derian, James (1995), International Theory; Critical Investigations, NewYork: Macmillan Company, p 135-136
[3] ونت، الکساندر (1384)، نظریه اجتماعی سیاست بینالملل، حمیرا مشیرزاده، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ص 451
[4] Hasenclever, A (1997), Theories of International Relations, Cambridge: Cambridge University Press, p 157
[5] مشیرزاده، حمیرا (1384)، همان، ص 345
منبع: سیاست ما