“ملتي از گوسفندان”

 

خلاصه کتاب: شمه اي از امپرياليسم خبري ايالات متحده آمريكا: مقدمه: زوال یک ملت نیرومند چه بسا که در اثر خطاهای یک فرد فرا برسد؛ فردی که متصدیان امور را وادار می سازد تا توده های مردم را با حرفهای امید بخش و دو پهلو آرام سازند؛ فردی که مطبوعات را با تطمیع، به منجلاب بی اعتنائی و بی تفاوتی نسبت به حقایق می اندازد و مردم را به سوی خود فریبی سوق می دهد، فردی که هموطنان خود را ترغیب می کند تا به جهات مضحک زندگی به سرگرمی های پوچ و توخالی بپردازند و از تلخی واقعیت بگریزند.

نتایج و ثمرات این گناه ها و کوتاهی ها حزن انگیز است زیرا این کاستی ها امروزه از ما ملتی نازپرورده ساخته است که تنها در صورت داشتن امنیت مالی و اسباب خوشگذرانی های پایان ناپذیر حاضریم برای کشورمان اندکی خدمت کنیم. تنبل هایی که می کوشند ملت های بی طرف را با رشوه و حیله به همکاری با خود ترغیب کنند. ما ملتی هستیم که از صحبت کردن در باب مسائل و رخدادهای ناخوش آیند وحشت داریم و مدام در صدد یافتن اوقات فراغت هستیم، بی آنکه بدانیم چگونه از آن استفاده کنیم. خود انگیختگی، چشمان ما را از دیدن خطرات واقعی و جدی زمانمان باز داشته است.
لذا باید قبول کرد که شکست و انهدام آمریکا نیاز به بکار افتادن سلاح مخرب و بروز خشونت ندارد. برای فتح کردن و از پای در آوردن یک ملت بی کفایت طرق ارزان تر و ساده تری هم هست. چنین شکستی می تواند با سلاح روانشناسی، تراکم اقتصادی، سیاست بازی، و واژگون سازی ذهنی و اندیشه ای به انجام برسد.
واضح است که چنین انهدامی هرگز برای مردمی هوشیار و آگاه پیش نخواهد آمد. اما ما امروز در دریایی از اخبار و اطلاعات بی اساس و غیر حقیقی دست و پا می زنیم، و اگر می خواهید بدانید که ثمره ی این جهل و نا آگاهی چیست، به رخدادهای لائوس، چین و کره توجه کنید.
اتفاقاتی که در سپتامبر 1959 طی چند حادثه ی پی در پی پیش آمدو جهل ملی مارا به گونه ای شرم آور و شاید هم مرگ آور متجلی ساخت.
فتنه لائوس
1- وضعیت جغرافیایی لائوس
لائوس سرزمین کوچکی است، به اندازه ی ایالت آیداهو یا کشور یوگسلاوی، که بیشتر نواحی آن باتلاق، جنگل و کوهستان است. فقط 700 تلفن در آن وجود دارد. از ترکیب جمعیت آن اطلاعات جامعی در دست نیست، اما انسان شناسها معتقدند که در حدود یک میلیون و پانصد هزار نفر سکنه دارد که بسیاری از آنها از بیماریهای گوناگون رنج می برند.
مردم آن در روستاهای کوچک و دور افتاده ی اطراف پراکنده اندوشاید تعجب کنید که جمع کثیری از مردم لائوس حتی نام سلطان و سرزمینشان را نمی دانند.
نود و پنج درصد از مردم آنجا تاکنون رادیو را ندیده و نام آنرا هم نشنیده اند.
بجز در چند شهر بزرگ، از برق خبری نیست. جاده ها غیرقابل استفاده و روزنامه ها ناشناخته اند، تنها طریقی که توسط آن ساکنان این کشور می توانند خبر کسب کنند، این است که کسی به روستای آنها برود و با لهجه ی خودشان با آنها صحبت کند.
حکومت لائوس، که ما (ایالت متحده آمریکا) از سال 1955 تاکنون از آن حمایت کرده و می کنیم، تقریبا هیچ گامی در جهت بهبود بهداشت و کاهش فقر وبیسوادی بر نداشته است. شهروندان به حدی نسبت به مامورین حکومتی خود بی اعتماد و بیزارند که هر وقت مامورین وصول مالیات یا رسته ای از ارتش سلطنتی لائوس به روستائی می روند تمام جمعیت روستا به تپه ها پناه می برند.
بنابراین انهدام این کشور کوچک کاملا بی زحمت است. اما چرا باید این ملت بی پناه را به نابودی کشاند؟
در پاسخ باید گفت: لائوس اگرچه در حال حاضر منطقه ی ثروتمندی نیست. اما از جهات سیاسی و استراتژیکی ظاهرا کلید در یک گنجینه، و در آغوش گیرنده ی ناحیه ی افسونگری است که شش ملت مهم آسیایی را بهم پیوند می دهد. لائوس راهرو و نقطه ی تقرب به تایلند، ویتنام، مالایا، برمه و کامبوج است. مرکز شمالی یک شاهراه طبیعی است که کمونیست های چین امید دارند روزی آن را تا سر حد جنوبی اش (اندونزی) به چنگ آورند.
لائوس می تواند دروازه ای باشد که چین سرخ از طریق آن بتواند به برنجزارها، مخازن عظیم نفت، ذخائر معدنی دست نخورده و ذخیره ی کار آسیای جنوب شرقی دست یابد. اگر چین سرخ این منطقه ی کمربندی را، که درست در جنوب لائوس قرار دارند، به چنگ آورد، موقعیت استراتژیکی ارزشمندی را نیز، که دامنه ی آن استرالیا، زلاندنو و هند را در بر می گیرد، به غنیمت خواهد برد.
این موقعیت به چین اجازه خواهد داد تا بازار تجارت ژاپن و آسیای جنوب شرقی را کساد کند. ژاپن آنگاه بدون در اختیار داشتن این بازار راهی جز پیوستن به قطب کمونیست نخواهد داشت.
از این رو است که لائوس، سرزمین باتلاقها، جنگلها، کوهستانها و مردم بی سواد و بیمار، این چنین ارزش پیدا می کند. باز به همین دلیل است که ما مکلفیم در جریان آنچه در لائوس پاره پاره، دور افتاده و اسرارآمیز می گذرد قرار بگیریم.
2- درلائوس چه گذشت
لائوس روز به روز بیشتر به سمت سیاست ضد آمریکایی تمایل پیدا می کرد، و وزارت امور خارجه آزرده و به ستوه آمده، ناتوان و آشکارا بی میل به گرفتن تماس مستقیم با مردم لائوس، با ناامیدی همچنان در صدد یافتن راه حلی فوری و معجزه گر بود.
در این زمان رشوه خواری دیپلماتیک، که شاید اصلاح رسا و خوش آیندی برای توجیه دیپلماسی از نوع آمریکایی نباشد، اما بیان واقع گرایانه ای از تصمیم وزارت امور خارجه به سرازیر کردن ثروتهای بیحد در لائوس کوچک بود. سرمایه گذاری اولیه نزدیک به 35 میلیون دلاردر نظر گرفته شد تامبلغ هنگفتی از آن به ارتش 25000 نفری لائوس اختصاص داده شود. و همچنین براساس امید واهی این (سخاوتمندان) مبلغی از این دلار ها نیز در بین مردم عادلانه توزیع شود تا سطح زندگی عامه را اندکی بالا برد تا شاید در برابر کمونیسم مقاوم شوند.
اما سرانجام یک تحقیق از جانب کنگره فاش ساخت که هیچ کارشناسی به لائوس فرستاده نشده تا نیازهای واقعی را مورد بررسی قرار دهد. هیچ سنجش افکار ارزشمندی انجام نشده بود. نمایندگان دولت آمریکا خودسرانه به وزیر دفاع لائوس مراجعه کردند و از او خواستند تا برای تشکیل یک ارتش 25000 نفری بودجه ای در نظر بگیرد.
وزارت دفاع آمریکا با این کار مخالفت کرد. زیرا بنا به اظهارات فرماندهان ستاد مشترک هیچ دلیل قانع کننده ای برای تشکیل چنین ارتشی وجود نداشت. اما زور دیپلمات ها برپنتاگون چربید وظاهرا پذیرفته شد که فرصت بررسی واقعیت ها برای ما وجود نداشت.
در اثنای 5 سال اول، 235 میلیون دلار به سوی لائوس سرازیر گشت که حدود 75 درصد آن در ارتش بهانه جوی لائوس خرج شد. قسمت زیادی از این وجوه نقدا پرداخت شد و مبلغ هنگفتی از آن هم بطور اسرارآمیزی غیب گشت و مردم نفهمیدند به کجا رفت.
مقامات لائوسی به مسئولین آمریکایی نمی گفتند که بر سر پولها چه آمد و به هیچ کس اجازه ی وارسی حسابها را نمی دادند. در واقع در بسیاری موارد حساب و کتابی در کار نبود. دیپلماتهای آمریکایی نیزکه نمی خواستند مقامات لائوسی را متهم کنند، خودخوری می کردند و چیزی نمی گفتند در حالیکه ترس از رنجاندن رهبران لائوسی عجیب و بی معنی بود. بخصوص که لائوس بیشتر از هر کشور دیگر در جهان کمک می گرفت.
مبلغ دریافتی برای ایجاد ارتش لائوس تقریبا دو برابر مبلغی بود که دیگر کشورهای متحد غرب بصورت کمک نظامی و مالی از ایالات متحده می گرفتند. در خلال پنج سال اول کمکهای مالی به لائوس صاحب منصبان حکومتی این کشور اوقات خوشی را گذراندند.
دولت آمریکا مضحکه ی اهالی لائوس شده بود. در پایتخت همه بفکر پول در آوردن بودند، اما مردم عادی آنجا بخصوص اهالی روستاها و قبایل کوهستانها که چیزی عایدشان نمی شد به غرغر کردن پرداختند. بدین سان، داستان آلودگیها و فسادهای حکومت که در اثر کمکهای آمریکا پیدا شده بود در بین مردم دهن به دهن گشت. این زمزمه ها با تبلیغات کمونیستی کاملا توام و همزمان گشت و اعتماد لائوسی ها به کمونیست ها روز به روز قوی تر شد.
علی رقم تلاش بسیار در پنهان داشتن ثمره ی کمک به لائوس که حتی اعضای کنگره هم از آن با خبر نبودند اخبار رسوائیها، فسادها و لاقیدیها به درون آمریکا درز پیدا کرد. در این باره مقالاتی در نشریات مثل (وال استریت جورنال) (ریدرز دایجست) (نیویورک تایمز) منتشر شد.
در بهار سال 1958 کمیته ی فرعی بررسی مسائل خاور دور و اقیانوسیه که شاخه ای از کمیته ی اصلی بررسی امور خارجه بود. تحقیق راجع به شایعه ی حیف و میل، دغلکار و بیفایدگی برنامه ی کمک به لائوس را آغاز کرد. کمیته بررسی عملکردهای دولت نیز کار رسیدگی به این امر را شروع کرد. شهود اصلی- مامورین آمریکایی ناظر بر کمکها- منکر این امر شدند که حیف و میل، چپاول و بی کفایتی ها به اصل مطلب آسیب رسانده است.
پارسونز سفیر، که در آلوده ترین دوران در راس برنامه بود (بعدها به معاونت وزارت امور خارجه در امور خاور دور ارتقا پیدا کرد) یک نطق آتشین ایراد کرد. تمام شواهد و دلایل او این بود که حتی اگر اقدام ایالات متحده موجب حیف ومیل شده باشد اما به اصل موضوع آسیبی نرسانده است، که بعدها وی به سمتی منصوب شدو در آن مسئول اجرای سیاست آمریکا در تمام خاور دور گشت. چرا که هیچکس درباره ی لائوس چیزی نمی دانست تا از او بخواهد که دلایل و شواهد موید اظهاراتش را ارائه دهد؟ اینها همه پرسشهایی است که باید روی آنها فکر کرد. البته ما باید فرض را بر این بگذاریم که سفارت آمریکا در لائوس دارای کادری از کارشناسان امور آسیایی بوده است که می بایست از آنچه در آنجا اتفاق می افتاد مطلع باشند، و اینکه (سیا) و عناصر اطلاعاتی ارتش ایالات متحده قادر و علاقمند به توجیه و راهنمایی کردن سفیر بودند.
بنابراین وقتی یک مقام سیاسی، که رسما نماینده ی وزارت امور خارجه است اطلاعات گمراه کننده به کنگره می دهد، یک جای قضیه خراب است.
کنگره بلافاصله از جریان آگاه شد و دنباله ی مطلب را گرفت، تحقیقات خود را آغاز کرد،و شهود بسیاری با متانت و احترام و بدون هو و جنجال مورد بازخواست قرار گرفتند. مدارک و اسناد مطالعه شد وبیدرنگ بازدیدهایی به عمل آمد. یکسال بعد، در پانزده ژوئن سال 1959، کنگره حاصل تحقیقات خود را تحت عنوان: (گزارش هفتم کمیته ی بررسی عملکردهای دولت) منتشر کرد. گزارش کار حاوی پنجاه و یک صفحه از افشاگریهای تکان دهنده درباره ی لائوس بود. در قسمت از آن گزارش آمده بود: ((… مختصر اینکه ظاهرا تصمیم به حمایت از ارتش 25000 نفری – که از آرزو و میل وزارت امور خارجه به استحکام بخشیدن به سیاست لائوس ناشی شده بود – مقدمه ی یک سری توسعه طلبی هایی بوده است که در نهایت منجر به بی ثباتی کشور می گشت)).
شایان ذکر است طرح کمک رسانی آمریکا از رشد و توسعه ی کمونیسم در لائوس جلوگیری نکرد. در واقع پیروزی کمونیست ها در انتخابات سال اخیر که بر اساس شعارهای ((حکومت فاسد است)) و ((حکومت به ما بی اعتنا است)) حاصل شد، آدم را مطمئن می سازد که طرح کمک رسانی ایالات متحده به ایجاد جوی نامناسب کمک کرده است. جوی که در آن مردم عادی لائوس از خود سوال می کنند که فایده ی دوستی با ایالات متحده چیست.
گزارش مزبور بیانگر این بود که: ((… دادن کمکهای خارجی بیشتر از قدرت جذب به لائوس پیش از آنکه به آن کمک کند باعث فرسودگی و پس روی اش شده است… اعانه ی نقدی بیش از حد معمول، بیش از قابلیت جذب آن، تورم …اجحاف… و … را ایجاد کرده است)). اشارات آشکار و ضمنی گزارش کنگره گویا بود. کنگره به کوتاهیها، بی کفایتی ها، فسادها، رشوه خواریها و سوداگریهای بی شمار در لائوس پی برده بود و میل داشت از مبالغ کمک به آن کشور بکاهد. این چیزی نبود که وزارت امور خارجه و آی. سی. ا (موسسه ی همکاریهای بین المللی) به سادگی بدان تن در دهند. از اینها گذشته، سیاستمداران و بازرگانان ثروتمند لائوس نمی خواستند در این گنج بسته شود.
اکنون، فریب بزرگ داشت وارد مرحله ی عمل می شود. در این موقع، مشکل حکومت لائوس این بود که چگونه کنگره و عامه ی مردم آمریکا را قانع کند که کمکهای مالی به لائوس نباید کاهش یابد. چه دلایلی می توانست ارائه دهد که لزوم ایجاد ارتشی را توجیه کند که هزینه آن سه برابر کل درآمد لائوس بود.
تا آن وقت، میلیونها دلار آمریکائی خرج ارتش بی سامان لائوس شده بود. لیکن از خود چنین ارتشی خبری نبود. هیچ دفتر و دستکی راجع به مواجب بگیران ارتش زائد وجود نداشت، و مبلغ زیادی از پولها به جیب فرماندهان لرشد ریخته شده بود. تنها یک پنجم از افراد این ارتش می توانستند به میدان نبرد بروند. علی رقم هزینه ی هنگفتی که صرف شده بود، آنها هیچ سیستم ارتباطی، سیستم حمل و نقل، سیستم نگهداری و تعمیر ابزار و یا سلاح گران قیمت کاری در اختیار نداشتند. ارتش سلطنتی لائوس قادر به عقب راندن سرباز سرخ که در تعداد هم بسیار کمتر بودند- نبود.
کنگره، بالطبع، در خصوص اختصاص دادن پول بیشتر به این کشور جانب احتیاط را رعایت می کرد. از ابتدای تابستان 1959 بسیاری از اعضای کنگره اعتماد خود را نسبت به سیاست آسیایی وزارت امور خارجه و ((سیا)) از دست دادند. کنگره هنوز ضرورت ادامه ی برنامه ی کمکهای خارجی را تشخیص می داد، اما روی شیوه ی توزیع آن سخت گیری بیشتری می کرد. بویژه پس از اینکه خطاها و دغلکاریهای نظیر آنچه در لائوس کشف شد در سایر کشورها هم عیان گشت.
3- آغازسناریویی سراسرفریب
تقریبا یک هفته بعد از اینکه گزارش افشاگرانه ی کنگره به لائوس رسید، همه ی حوادث پشت سر هم رخ داد. حکومت لائوس، از طریق مجراهای دیپلماتیک و مطبوعاتی آمریکا به جهانیان اعلام کرد که ملت کوچک آزادیخواه آن قربانی یک ((تهاجم)) شریرانه ی ناگهانی از جانب یک نیروی تجاوزگر کمونیست شده است (کمونیستها هم اولین اعلامیه ی خود را در تکذیب این خبر از طریق رسانه های خود انتشار دادند این اعلامیه قانونا می بایست سوءظن آمریکائیها را نسبت به خود تهاجم به لائوس برانگیزد. اما چنین نشد). تیترهای درشت مطبوعات تماشایی بود.
ایالات متحده یک کشور بیگانه را به دلایل بی اساس و غیر معقول تهدید به دخالت نظامی کرد. مردم ایالات متحده متاثر از تبلیغات، باور کردند که لائوس عملا از طریق مرزهای شمالی مورد تهاجم ارتش سرخ بیگانه قرار گرفته است. وزیر امور خارجه موقعیت را بسیار خطرناک خواند. سفیر ما در لائوس خواستار عکس العمل از جانب جهانیان شد. مطبوعات ما تیترهای هراس انگیز بکار بردند. فرمانده ی ارشد نیروی دریایی ما پیشنهاد دخالت نظامی کرد و اعضای برجسته ی کنگره، از جمله رئیس کمیته ملی حزب جمهوری خواه، که در آن زمان حزب حاکم بود، از پیشنهاد او استقبال کردند.
قضیه سرتاپا با حقه بازی و حیله گری بود. هیچ حمله ی نظامی به لائوس نشده بود. هفته ها از این جریان گذشت ولی دولت و مطبوعات ما زحمت تحقیق در این مورد را به خود ندادند. در نتیجه ما به دلیل دریافت اخبار و اطلاعات جعلی و دروغین، در شرف یک جنگ قرار گرفتیم. در واقع، ما خودمان را، از نظر سایر ملتهای جهان، وسیله ی دست جنگ افروزان امپریالیست قرار داده بودیم. بیگانه ها ما را استهزاء و ریشخند می کردند.
یک تهاجم پرسروصدا که سوژه ی روز جراید گشت. هر ساعت و هر لحظه درباره ی آن از دولتمردان سوال می شد و پاسخ آنها همه جا منتشر می گشت. پی در پی از میدانهای جنگ گزارشهای رسمی مخابره می شد. نمایندگان کنگره که از چنین اخبار فتنه انگیزی جا خورده بودند، بر سر اعزام قوای نظامی ایالات متحده به لائوس مباحثه می کردند، و راجع به اینکه ((مهاجمان)) را توسط نیروی دریایی به عقب برانند یا توسط هواپیماهای نیروی هوائی بمباران کنند به گفتگو و تبادل نظر پرداختند. واحدهای ناوگان هفتم به منطقه ی خطر، به مرز چین، گسیل شدند. رئیس جمهور گفت که علاقمند است با آقای خروشچف درباره ی موضوع گفتگو کند. وزارت امور خارجه اعلام کرد که وضع بحرانی است.
ما، ملت آمریکا، بی خبر از واقعیت ها، عملیات شجاعانه ی شبه نظامی خود را تایید می کردیم. قانع شده بودیم که تهاجمی از جانب سرخ ها به مرزهای لائوس صورت گرفته است. ما مسئله را فقط به شکل تهاجم نظامی می دیدیم، نه بصورت دگرگونی و فروپاشی درونی. برای کسی شکی باقی نمانده بود که جنگی که هزاران رسته نظامی، تانک، هواپیما و مردم عادی در آن شرکت دارند در حال شعله کشیدن است. هیچ کس هم به دلارهایی که دولت لائوس تحت نام جنگ به جیب خود و همپیالگی هایش می زد توجهی نداشت. این تصویری بود که به ملت ما القاء کرده بودند. بیم و ترسی که دولت از خود نشان می داد و طرز برخورد بدبینانه ی کنگره، قضیه را به شکل جنگی خانمان سوز و شدید جلوه می داد.
چنین وانمود می شد که کارشناس ما، و نیز مردم، قبل از اینکه شروع به فراهم کردن مقدمات دخالت نظامی می کنند، بطور یقین همه چیز را درباره ی موقعیت و شرایط در لائوس می دانستند و با جزئیات دقیق ((تهاجم)) از جانب ویتنام شمالی، آشنایی کامل داشتند.
لیکن واقعیت غیر این بود. دولت آمریکا اساسا، از حقایق بی خبر بود. در منطقه ی به اصطلاح جنگ زده حتی یک ناظر و شاهد آمریکایی هم نبود. یک مامور آمریکایی هم پیدا نشد که عملیات ((تهاجمی)) را با چشم خود دیده باشد.
رئیس جمهور، معاون وزارت دفاع، رئیس کمیته ی روابط خارجی سنا، فرماندهان نظامی و صدها تن از مخبرین و روزنامه نگاران آمریکایی و ملت را به تب و تاب انداختند و خواستار اقدامات جدی علیه ((تهاجم بیگانه))- که راجع به آن ذره ای سند و مدرک و شاهد و خبر موثق و دست اول بدست نیامده بود- شدند. این تهییج افکار همه از بیانات صاحب منصبان لائوس و یا از گزارشهای دست سوم ماخوذ از اظهارات مقامات لائوس ناشی می گشت.
متن زیر گزارشی است که دنیس وارنر، خبرنگار استرالیایی، درباره جنگ در ((سامنوآ))، شهری در لائوس، مخابره کرد. (لطفا توجه داشته باشید که سامنوآ عملا درگیر جنگ نشده بود. با این حال نشریات آمریکا از آن به عنوان خط مقدم جبهه یاد می کردند. و اظهار می داشتند که خبرنگارانی که توانستند به این شهر بروند در جوش و خروش جنگ گم شدند).
نقشه ی جنگی در واقع بر اساس شایعات و قصه پردازیهای مهاجرین ناراضی و خبرسازان حرفه ای رسم شده بود…
چنین اخبار بی اساس که خوراک اعلامیه های رسمی دولت های خارجی و مطبوعات غیر متعهد آمریکا بود، اذهان مردم ما را مشوش کرد و بر جریان سیاسی کشور تاثیر گذاشت.
بالغ بر 200 نظامی آمریکایی در ((وی ین تیان)) و تقریبا همان تعداد غیر نظامی – مثلا کارشناس امور آسیایی وابسته به سفارت آمریکا- در لائوس اقامت داشتند. اما هیچکدام قدم رنجه نکردند تا سری به مناطق جنگ زده ی کذایی بزنند و خود از نزدیک شاهد چگونگی درگیری ها باشند. آنها حتی با زندانی های کمونیست که در بیانیه های رسمی دولت از آنها نام برده می شد مصاحبه ای نکردند. حتی شواهدی در دست است که نشان می دهد این بیانیه ها هم ساختگی بوده است.
روزنامه نگاران آمریکایی هم (که در میان آنها بهترین روزنامه نگاران حرفه ای هم هستند) بهتر از این نبودند. این وضع تا چند ماه ادامه داشت تا اینکه، در پایان سپتامبر، بلاخره خبرنگاران مطبوعات به نواحی شمالی جایی که بنا به اظهارات سیاست بازان لائوس جنگ کذایی از آنجا آغاز شده بود، سفر کردند. در خلال این چند ماه پر از شایعه و خبرسازی، مطبوعات آمریکا به مثابه ی بلندگوی تبلیغاتی رسانه های لائوس عمل می کردند. درست است که روزنامه ها اغلب منابع خبری خود را ((خارجی)) ذکر می کردند، معهذا آمریکاییها عادت کثیف تیترخوانی را دارند. ما عناوین درشت جراید را می خوانیم، می پذیریم و جیغ و داد راه می اندازیم و از نکات ظریف و مهم متن غافل می مانیم. روزنامه چی ها هم خوب به این نکته واقفند، و چون معمولا متن گزارشهایی که مخبرین مخابره می کنند چیزی نیست که فروش نشریات را بالا برد، آنها به تیترهای درشت جنجال بر انگیز متوسل می شوند.
سرانجام، در انتهای ماه سپتامبر، روزنامه نگاران از پایتخت دل بر کندند و به دیدن روستای سامتو در حومه ی ((سامنوآ)) رفتند. سامتو، واقع در ده مایلی مرز ویتنام شمالی، بنا به اعلامیه های مقامات لائوس در خلال 5 روز 4 مرتبه در آتش جنگ سوخته بود.
خبرنگاران خوب از منطقه بازدید کردند و در آخر به حقایق پی بردند.
گرگ مک گرگور از ((نیویورک تایمز))، نوشت: ((بنا به گزارش خبرنگاران، سامتو هیچ آسیبی ندیده است. طبق بیانات فرمانده ی ناحیه، این روستا هرگز مورد تهاجم هیچ گروهی قرار نگرفته است)).
روز بعد دولت لائوس جلو سفر خبرنگاران به مناطق دیگر را گرفت. هانسون بالدوین در خبر کوتاهی که برای همان نشریه مخابره کرد، نوشت:
اکنون روشن گشته است که ((جنگ)) در لائوس بسیار جزئی است، و بیشتر گلوله هائی که شلیک شده اند، نه بسوی سربازان اردوهای نظامی، بلکه بسمت مراکز دولتی کشور لائوس ((نشانه رفته است)).
در آخر، گروه تحقیق ((سازمان ملل متحد)) سفری به مناطق نا آرام کرد. آنها نیز همین گزارش را مخابره کردند: ((نشانه ای از تجاوز وجود ندارد، گاه گاهی صدای شلیک یک گلوله شنیده می شود)).
این خبر متفاوت و نو، پس از سه ماه بدست ما رسید. ملت آمریکا در این مدت نزد جهانیان بسیار احمق و شاید هم بسیار خطرناک جلوه کرده بود.
و من و تو (و بالاترین مقامات کشوری این سرزمین) اذهان خود را از تیترهای درشت نظریات، گفته ها و شنیده ها و تبلیغات مسموم کننده انباشتیم. ما رنج خواندن متن کامل گزارشهایی را که در تعداد معدودی از نشریات معتبرتر (خیلی معدود) چاپ می گشت، به خود ندادیم و پی نبردیم که اطلاعات بدست آمده از منابع تبلیغاتی بیگانه حقیقت نیست. کارکنان سفارت ما در ((وی ین تیان)) از هرکس دیگر ابله تر بودند. سفیر آمریکا گفت:
ما به مقامات لائوس نزدیک تر بودیم تا به ((ماگسای گاسای)).
یقینا در آمریکا هیچ کس کنجکاوی، شهامت و فراست پی گیری دروغ بزرگ را نداشت، تا اینکه مدتها از قضیه گذشت.
دولت و مطبوعات آمریکا و من و تو و آنها فریب بزرگ دولت لائوس و گردانندگان پشت پرده را گرفتیم، بدان چنگ زدیم و بلعیدیم و آنگاه هم که، سرانجام، حقیقت عیان گشت دم بر نیاوردیم.
اکنون، دولت آمریکا می بیند که پس از ده سال کوششهای پی گیر و همه جانبه برای حفظ لائوس، امروز این ملت، که زمانی همکار و حامی منافع آمریکا بوده است، دارد از چنگش در می رود. ما این کشور را از دست داده ایم، اما نه بدلیل تجاوز بیگانه به خاک آن (اگر چنین اتفاقی بیفتد بی گمان ضربه ی نهایی خواهد برد)، بلکه به علت فروپاشی درونی که در اثر سیاستهای حیله گرانه و فرصت طلبانه ی حکومت خود کامه ی آن، که سالها از پشتیبانی ما برخوردار بود، رخ داده است. ما، بعلاوه، حسن شهرت و قدرت سیاسی خود را، بواسطه ی غفلت و بی خبری که موجب بی اعتمادی به ما و اشاعه ی فساد گشته است، نیز بر باد داده ایم. حامیان توانای خود را با فراموش کردن مردم و ارضاء هوی و هوسهای چند نفر نازپرورده ی معدود از خود بیزار کردیم.
کلیه ی منابع خبری استفاده شده در این فصل موجود است و هموطنان می توانند به سادگی به آن دست یابند. نشریات مرجع عبارتند از: آسوشیتدپرس، رویتر، مجله ی تایم، مجله ی لایف، یونایتد پرس اینترناشنال، وال استریت جرنال، گزارشهای دادرسی های کنگره، ریدرزدایجست، نیوزویک، یو.اس.نیوزویک، ورلدرپرت، بولتن های وزارت امور خارجه، جزوه های سازمان ملل و روزنامه های گوناگون مثل نیویورک تایمز.
رسوایی در تایوان
1- آنچه در چین و تایوان گذشت
آنچه می خواهم نقل کنم داستان یک سیاستمدار، بنام ((چیانگ کای چک)) است. او گاهی لباس غربی می پوشید. اما مغز و استخوانش بار چهار هزار سال تدبیر جنگی، بی رحمی، و دین داری ظاهری را با خود می کشد. چیانگ سیاستمدار با بکار بردن این شگردها و با حمایت خویشاوندان و یارانش توانست در مدت چهل سال اقتدار خود خیلی بیشتر از آنچه لیاقتش بود قدرت و ثروت اندوزد.
در اثنای بیست سال حکومت چیانگ، چین روز به روز آلوده تر و فقر زده تر می شد. هرچه توده ی مردم از دست خفقان فزاینده و توان فرسا بیشتر ناله سر می دادند، رژیم چیانگ مستبدتر و خودکامه تر می گشت.
در اواخر جنگ جهانی دوم، کثیری از آمریکائی ها باور کرده بودند که این ژنرال یک نابغه است، مردی با خرد کنفوسیوسی، یک منجی دلاور برای سرزمینش و یک مبارز در راه دموکراسی و آزادی است.
درحالی که مردم چین نسبت به این مرد احساس دیگری داشتند. آنها از ژنرال منزجر بودند، نه قبولش داشتند و نه برایش احترام و ارزشی قائل بودند. از او و خانواده ی سونگ به تنگ آمده بودند. به همین جهت، مشتهای فولادین خود را بر فرق آنها فرود آوردند.
چیانگ، در سال 1945، بیلیون ها دلار وجه و مهمات آمریکائی ها را برای ارتش سه میلیون نفری خود در اختیار داشت. اما سربازانش نه آموزش درستی دیده بودند و نه حاضر به جنگیدن در راه حفظ رژیم چیانگ بودند. پول و آذوقه و جیره ی آنها به جیب افسران بلند پایه می رفت. تعداد زیادی از نظامیان چیانگ سربازان وظیفه بودند که کوچکترین دلبستگی و وفاداری به رژیم او نداشتند.
در تمام این مدت بحرانی و سخت، دولت ((چیانگ کای چک)) و بستگانش، سونگ ها و کونگ ها، همچنان به مال اندوزی و سوداگری خود ادامه می دادند. در اوائل سال 1947 حتی آذوقه ای هم که از سوی ((سازمان جهانی خواربار)) به جمعیت گرسنه ی جهان اختصاص داده بودند، در چین در بازار سیاه با قیمتهای شرم آور به فروش می رسید. جای تعجب نیست که مردم، سرانجام، به حرفهای کمونیستها توجه کردند و حاضر شدند تا یک دگرگونی روی دهد.
در چنین شرایطی چیانگ با دوروئی و نیرنگ، برای جذب بیشتر کمکهای آمریکا به وزیر دارائی، مورگنتو، نوشت که دیگر کمونیستی در چین باقی نمانده و دارودسته ی مخالف دولت فقط ((مصلحین ارضی)) هستند. من در آن موقع در ((چونگ کینگ)) بودم و می دیدم چگونه سانسورچی های چیانگ نیز در مراسلات و مخابرات خود کلمه ی کمونیست را حذف می کردند و بجای آن ((مصلحین ارضی)) می گذاشتند.
این یک دروغ بزرگ و سرگیجه آور بود. آن موقع، حداقل نیم میلیون کمونیست سازمان یافته، آموزش دیده و مسلح در شمال و چندین واحد تبلیغاتی در روستاهای چین فعالیت آشکار می کردند. ومن شخصا کارکردن آنها را در بیست مایلی ((چونگ کینگ)) می دیدم.
اما چیانگ واقعیت گریز و کوردل بود. وی همان دروغ ((مصلحین ارضی)) را رسما برای ((سرآرکیبالدکلارکر))، سفیر بریتانیا، مخابره کرد. او در یک کنفرانس مطبوعاتی اعلام کرد که ((دیگر کمونیستی در چین باقی نمانده)). حتی مشاور تبلیغاتی آمریکائی اش، ارل لیف، به خبرنگاران گفت: ((دیگر چوته، مائوتسه، تونگ وسایرین را کمونیست ننامید)).
سانسور و کتمان در حقیقت و تحریف اخبار چین بحدی زیاد و گسترده بود که من مطمئن نیستم که حتی دولت ایالات متحده هم جریانات اوائل دهه ی چهل را بخوبی درک می کرد.
یک مقام وزارت خارجه در چونگ کینگ با اعتماد بمن گفت که جای هیچ ترس و نگرانی از مشتی ((مصلحین ارضی)) مضحک نیست. خانم ((چیانگ کای- چک)) شخصا وی را مطمئن ساخته بود که ما ئوتسه تنگ، چوئن لای و چوته چیزی جز راهزنان کوچولوئی که بزودی از خاطره ها خواهند گریخت نیستند.
هشت سال بعد این ((راهزنان کوچولو)) زمامداران چین هفتصد میلیون نفری شدند و چیانگ کای- چک از چین گریخت و تمام ثروتهای شخصی و خزائن دولتی (جواهرات) را هم بسرعت از کشور خارج کرد. حتی وجهی باقی نمانده بود که به سربازان وفادار به ارتش سلطنتی بدهند تا عملیات حفاظت از فرار چیانگ را به عهده بگیرند.
طلوع و درخشش نظامی چیانگ کای – چک یک اسطوره است، اما فقط در آمریکای اغفال شده و جاهل!
واقعیت این است که چیانگ، فرمانده ی کل قوا، حتی یکبار هم در یک نبرد نظامی جدی پیروزی کسب نکرده است شهرتی هم که از لشکر کشی معروف 1926 حاصل کرد به کمک تبلیغات کمونیستها بود که در آن زمان از او حمایت می کردند.
2- قتل عام در تایوان
چیانگ پس از فرارش از چین، بعد از بیست سال حکومت، به ((تایوان)) پناهنده شد، جائی که امروز با خیال راحت مشاوران آمریکائی خود را به حضور می طلبد و آنها را مطمئن می سازد که هنوز وی رئیس سرزمین چین است و مردم چین مشتاقانه در آرزوی بازگشتش می باشند.
اما حتی فرارش به ((تایوان)) هم دردسر بزرگی بود. ارتش چیانگ، به مجرد ورود، مردم تایوان را غارت و قتل عام کرد. مغازه ها غارت شد، بیمارستانها از وسائل تهی گشته، لوله ها و ابزار برقی آنها برده و فروخته شد. وقتی مردم تایوان اعتراض کردند، ارتش چیانگ به سویشان شلیک کرد و هزاران نفر از آنها را به قتل رساندند.
هنوز از زمانیکه ارتش چیانگ مردم تایوان را که در ابتدا از آن استقبال کردند و به آن پناهندگی دادند، قتل عام و نا امید کرد، ده سال نگذشته است. این یک خیال خام است اگر فکر کنیم که مردم تایوان کشتار وحشیانه چیانگ را به این زودی ها فراموش می کنند. چنین فکری چیزی جز خود فریبی نیست. تصور باطل و ابلهانه ای است اگر باور کنیم سپری شدن ده سال توانسته است کشتار و جنایات دولت چیانگ کای- چک را از خاطر تایوانیها بزداید.
مردم تایوان نسبت به چیانگ کای- چک کینه و انزجار دارند (البته آنها نسبت به کمونیستها هم دل خوشی ندارند). من خود شاهد بودم که ملت فرموز (تایوان) از شنیدن حرفهای نادرست آمریکائیها، که می گفتند وقتی چیانگ وارد تایوان شد مردم عقب افتاده و قرون وسطائی تایوان شوق بسیار از خود نشان دادند و چیانگ با یک رهبری آگاهانه سرزمین فقرزده ی تایوان را به خوشبختی رسانید و بی سوادی را ریشه کن کرد، چه زجری می کشیدند و چگونه دندان روی جگر می گذاشتند.
البته که این یک دروغ بزرگ است. تایوان وقتی تحت نفوذ ژاپن بود مستعمره بود، ولی حدود 95% جمعیت آن باسواد بودند. تکنیک کشاورزی آنها بعد از ژاپن پیشرفته ترین تکنیک کشاورزی در آسیا بود. که همه اینها پیش از پناهنده شدن چیانگ کای- چک به آنجا انجام گرفته است.
امروزه تايوان از نظر اقتصادي وضع اميدوار كننده اي دارد. مردم نسبتا مرفه اند. اما واقعيت اين است كه 9 ميليون جمعيت تايوان هنوز شديدا از حاكميت پناهندگان ملي گراي چيني (كه تعدادشان در حدود دو ميليون نفر است) در عذابند.
آنها يك ملت مستقل و رهيده ي ازيوغ بيگانه را ترجيح مي دهند. مردم تايوان بما(مردم آمریکا)به ديده دشمن مي نگرند و مارا مسبب تمام بدبختي هاي خود مي دانند، كه البته حق با آنهاست. آنها تاكيد مي كنند كه تايوان متعلق به چيانگ كاي- چك نيست، و اتفاقا ژرزيدنت ترومن نيز زماني همين عقيده را ابراز كرده است.
ايالات متحده سالي حدود يك ربع بيليون دلار، بطور مستقيم و غير مستقيم، براي حفاظت و دفاع از چيانگ كاي- چك خرج مي كند… وزارت امور خارجه و وزارت دفاع نمي گذارند مردم آمريكا از ميزان اين كمكها مطلع شوند و به همين دليل اين مبلغ تخميني است. اما با افزودن وجوهي كه صرف استقرار نيروي نظامي آمريكا در آنجا مي شود، ميزان خرج دولت ما در اين راه سر سام آور است.
3- بي اطلاعي آمريكائي ها در امور بين المللي چيز تازه اي نيست
من معتقدم اگر قرار است از شخص رذل و پستي استفاده ي سياسي كنيم، بهتر است اين كار را آبرومندانه و با چشم باز انجام دهيم. نه آنگونه كه در مورد چيانگ كاي- چك و چين عمل كرديم. به نظر من، ملت آمريكا بخود اجازه داده است تا بطرز خطرناكي گمراه و دور از حقايق باقي بماند. شهروندان آمريكائي نه فقط بخود اجازه ي اغفال شدن را داده اند، بلكه بسياري از آنها غرورآميزترين و شجاعانه ترين سنت آمريكائي را هم زير پا گذاشته اند: ((بزبان آوردن آنچه در دل است)). چند نفري كه اقدامات ايالات متحده در چين را مورد سوال قرار داده اند، پي در پي از جانب مقامات، به داشتن تمايلات كمونيستي متهم شده اند.
در خلال بيست سال گذشته نظر خواهي از مردم درباره ي چيانگ كاي- چك و خانواده ي بيليونرش يك گناه كبيره محسوب مي گشت. و هركس از چهره ي پرشكوه چيانگ سختي يا بحثي بميان مي آورد تكفير مي شد. سوالات شبهه برانگيز زيادي مطرح شده است، اما بمجرد طرح، در غوغاي داد و بيدادهاي سياستمداران مطلع و هجوم جماعتي از كارشناسان روابط عمومي چين گم مي شد.
البته حقايق تلخ راجع به چين بتدريج به اندازاي كافي ارائه شده است، و مطبوعات آزاد آمريكا بيش از سهم خود به آن شكل مبهم و تفرقه افكن بخشيده اند، و ديگر در اين خصوص كار از كار گذشته است.
4-افرادی گوسفندوار
فقط مي توانيم نتيجه گيري كنيم كه بسياري از مقامات (دولتي يا غير دولتي) يا از اوضاع غافل و بي اطلاع بوده اند يا بيشتر از اينكه درصدد تهيه و ارائه ي حقايق براي شهروندان باشند، در انديشه ي ساختن افكار عمومي و تحكيم پايه هاي رياست و حكومت خود بوده اند.
اگر تردستي هاي تبليغات كنوني و زودباوري بي سروصداي گوسفندوار شهروندان ادامه يابد، من براي ايالات متحده ي آمريكا آينده ي سخت و پرمشقتي را پيش بيني مي كنم.
هيچ ملتي نمي تواند مدت مديدي بر پايه ي لغزنده و خطرناك خودفريبي و جهل استوار بماند.
رسوایی در کره
1- آنچه راجع به كره از ما پنهان مي دارند
چهارده سال جهل و بي خبري آمريكائي ها نسبت به وضع سياسي، مردم، سرزمين، دولت، زبان، سنت ها، و از همه مهمتر مرد شماره يك كره، سينگ من ري، زمينه را براي يك قيام مردمي خشونت آميز كه منجر به سرنگوني ر‍ژيم مورد حمايت آمريكا، رژيم ري، و فراروي از كره شد، فراهم ساخت. بالطبع وسايل تبليغاتي كمونيست ها حداكثر استفاده را از سرنگوني حكومت يك خودكامه ي يانكي بدست توده ها به نفع خود كردند.
واقعيت كره- كه مقامات كشوري، لشكري و مطبوعات ما در ابتدا از آن بي خبر بودند (وپس از كشف حقايق هرگز مارا در جريان نگذاشتند)- مارا بر آن داشت تا از يك حكومت فاسد وظالم پشتيباني كنيم، و اين پشتيباني را تا زماني كه تاب مقاومت در برابر قيام توده ها را از دست داديم و آنچه اجتناب ناپذير بود اتفاق افتاد ادامه داديم.
براي درك آنچه كه در اين كشور رخ داد، لازم است حقايقي را كه جرايد و دولتمان براي ما فاش نكردند باطلاع خوانندگان رسانيده شود.
من به كره سفر كرده ام. در زمستان، در سرماي سخت و توانفرسايش. در آنجا از سرما سخت مي لرزيدم، آرواره هايم بهم مي خورد، بيني هايم از سرما سرخ مي شد و انگشتان دست و پايم يخ مي زد. زنهاي سالخورده كره اي را مي ديدم كه لباس بسيار نازكي بتن داشتند و در يخ و برف با جان كندن كار مي كردند. لباسشان آنقدر نازك بود كه از دور بشكل رقاصان باله جلوه مي كردند. آنها با آنكه ملتشان در جنگ بود، با شادابي و اميد كار و تلاش مي كردند.
قامتشان راست و گونه هايشان سرخ بود، انگار نه انگار كه جهان و هرچه در اوست با آنها سر ناسازگاري دارد. كره اي ها مردمي ورزيده اند، تاب تحمل رنج و سختي را دارند و هرگز از مواجه شدن با مشكلات و مصيبت ها نمي هراسند و از كوره در نمي روند. ممكن است يك غربي آنها را بدون احساس و عاطفه بداند.
2-آزادی کره از زیربار ژاپن استعمارگر
در هشتم سپتامبر1945آنها توانسته بودند با مبارزات پي گير خود ‍ژاپن استعمارگر را پس از سي و پنج سال از سرزمين خود بيرون برانند. سه هفته قبل از آن ارتش شوروي كره شمالي را به تصرف خود درآورده بود. ارتش آمريكا نيز به فرماندهي ژنرال ((هوج))، كره جنوبي را در اختيار گرفته بود. مردم كره كه سيزده قرن يك واحد بهم پيوسته با يك زبان و يك فرهنگ بودند يكبار ديگر براي رسيدن به استقلال و آزادي خود به تلاش پرداختند.
آنها، شاد و بي رمق از فرط گرسنگي در اطراف ساختمانهاي دولتي خود، جائي كه ژاپني هاي منفور زندگي و كار مي كردند، ازدحام نمودند. اين ساختمانها خيلي سريع از وطن پرستان كره اي پر گشت. چندين مرتبه جمعيت انبوه تصميم گرفتند مقامات ژاپني را تارومار كنند، اما حضور ارتش ژاپن- با اينكه تسليم گشته بود- آنها را از اين كار منصرف كرد.
كشور آشفته و درهم ريخته بود. تهيه ي آذوقه، انجام انتصابات ناحيه اي، فرستادن ژاپني ها به كشورشان، گماشتن مقامات براي تحويل گرفتن قدرت از ژاپني ها، بازسازي دستگاههاي نيرو، برقراري مجدد نظام آموزشي، انجام اقدامات بهداشتي و اقدامات بيشمار ديگر كه آسايش يك جمعيت سي و دو ميليون نفري را تامين كند از وظايف اوليه ي مردم بود.
به فصل سرما چيزي باقي نمانده بود و كره هم براي زمستان و هم براي آينده ي سياسي خود نامهيا بود. كشور در اثر هرج و مرج اداري و اقتصادي فلج شده بود. رهبران متعدد گروههاي سياسي براي رسيدن بقدرت فعاليت مي كردند. كسي درست نمي دانست كدام شخص براي كدام سمت مفيد است. در كره ي شمالي روسهاي فعال به کمك هزاران كمونيست آموزش ديده ي كره اي درصدد جلب اذهان مردم بسوي خود بودند.
ژنرال هوج نیزمي كوشيد با دخالت خود يك دولت موقت غير كمونيستي را روي كار آورد. وي در انتصاب افراد به سمت هاي مختلف دخالت مي كرد و از آنجا كه افراد آموزش ديده ي آمريكائي نداشت كه بتوانند پست ها را از ژاپني ها تحويل بگيرند، به انتصاب مجدد مقامات ژاپني كه بر كارها سوار بودند دست زد. اين اقدام و بطور كلي دخالت بيجاي وي در امور داخلي يك كشور تازه از بند رسته بيشتر از هر چيز براي كره اي هاي پرشور و حساس- بخصوص در آن موقعيت حساس- اهانت آميز بود. مردم وقتي شنيدند كه ژنرال هوج ترتيب ادامه ي كار مقامات ژاپني را داده است سخت بخشم آمدند.
آيا آمريكائي هايي كه در اخراج ژاپني ها به ملت كره كمك كرده بودند بر آن بودند تا خود سلطه اي تازه بر آنها برقرار كنند؟ اين ترديد كم كم در كره اي ها قوت گرفت. از اين رو، از همان ابتدا بين رهبران آينده نگر كره اي و آمريكائيها جدال و كشمكش در گرفت، و ژنرال هوج، بدين ترتيب، با رهبران واقعي مردم فاصله گرفت.
در اين گيرودار، درست پنج هفته پس از اينكه لشكر بيست و چهارم ايالات متحده، كره را اشغال كرده بود، ((سينگ من ري)) وارد ((سئول)) شد. وي پس از سالها اين بار با شور و احساسي ديگر، دوباره هواي سرد اكتبر كره را استشمام مي كرد. ((ري)) هفتاد سال داشت و در حدود يكربع قرن هميشه آرزو داشت و نقشه مي كشيد كه كره اي آزاد بسازد و خود رئيس حكومت آن شود. اكنون چنين فرصتي دست داده بود. پس از اينكه ورودش از طريق رسانه ها توسط ارتش ايالات متحده باطلاع عموم رسيد، عده اي از طرفداران وي در اطراف اقامتگاهش ازدحام كردند. جمعيت با ابراز احساسات باو مي گفتند كه اكنون آرزويش به حقيقت پيوسته و از او مي خواستند كه در اين دوره ي پرشكوه، اما سخت، رهبري ملت را به عهده بگيرد.
((سينگ من ري)) بدون اتلاف وقت شروع بكار كرد.
اولين كارش جلب حمايت آمريكائيها از خود بود. به همين دليل، فرماندهان آمريكايي را احضار كرد، با آنها به زبان انگليسي سليس سخن گفت و از درجه ي دكترايي كه از دانشگاه پرينستون گرفته بود مطلعشان كرد. مديران و فرماندهان آمريكايي طبيعتا خوشحال شدند كه با يك كره اي غرب گرا ملاقات مي كنند… ((ري)) با اشاره باينكه ساير رهبران سياسي ((كره)) تمايلات كمونيستي دارند موقعيت خود را مستحكم كرد. دفع كمونيست ها از ارگانهاي دولتي شگرد شكست ناپذيري براي كسب قدرت و حفظ آن در اثناي صدارتش بود.
در چنین شرایطی هیچ آمریکائی، نه اینجا و نه آنجا، لب به اعتراض نگشود. همه، لفاظی ها و رفتار نامعقول او را با تواضعی برده وار پذیرفتند.
بدین ترتیب، روزبروز بر شهرت قدرت طلبی و خودکامگی ری افزوده گشت.
چس از مدتی هرکس موافق صد در صد دولت نبود جنایتکار قلمداد می شد. ((ری)) دستور می داد با همه ی آنها به عنوان یک خائن رفتار شود. وحشت دستگیری و بازداشت پی در پی افراد همه جا سایه افکنده بود. حملات مکرر و اعدامهای پی در پی هر روز و هر ساعت انجام می شد. ری با کسانیکه با او سر ناسازگاری نداشتند وفادار و بخشنده بود، حتی زحمت بازرسی و بررسی محل کار و اقدامات موافقین را هم به خود نمی داد.
باور کردنی نیست که در خلال این مدت، با همه ی اختلاسها و ستمگریها، ری روزبروز در آمریکا شهرت و محبوبیت بیشتری کسب می کرد. از او به عنوان یک جنگجو و یک رهبر ضد کمونیست یاد می کردند. همچنین اورا جنگجوی دلاور، مبارز آزادیخواه، و ستون قدرت آمریکا در شرق می نامیدند. اما از تلخ ترین و خوفناک ترین حقایق حکومت او سخنی به میان نمی آوردند.
خودکامگی و خودبینی ((ری)) پایان ناپذیر بود. در بهار سال 1953 متارکه ی جنگ دو کره می بایست امضاء شود. ((ری)) با آن مخالفت کرد. زیرا نمی خواست جنگ خاتمه یابد و مصمم بود که کنترل سراسر کره را در دست بگیرد. هر چقدر توانست کوشید تا پیمانهای متارکه ی جنگ را زیر پا بگذارد و بجای آن در نظر داشت به شمال لشکرکشی کند و کره شمالی را در تصرف خود درآورد. سازمان ملل متحد به وی هشدار داد. مهاجمین کمونیست از کره جنوبی بیرون رانده شده بودند. سازمان ملل اعلام کرد که برای ارضاء اقتدارگرائی ((ری)) وظیفه ای ندارد. در هنگام عقد پیمان متارکه ی جنگ پس از اینکه گفته شد که تنها مسئله ی باقی مانده مبادله ی زندانیها است. ری عصبانی شد و جلسه را ترک کرد. لیکن در 18 ژوئن سر عقل آمد و زندانیهای کره شمالی را آزاد کرد. بیست و شش هزار زندانی جنگی آزاد شدند تا ترتیب برگشتشانبه کره ی شمالی یا هرجای دیگر توسط یک کمیسیون بی طرف داده شود و تا آن هنگام آزاد بودند که در گوشه و کنار کره جنوبی پرسه بزنند.
سرانجام، علی رغم مخالفت ری، آتش بس امضاء شد و بازسازی کشور آغاز گشت.
میلیونها دلار از بودجه ی آمریکا برای راه انداختن کارخانه ها و بازسازی اقتصاد و در نتیجه تثبیت حکومت ری به کره ارسال شد، که بیشتر آن در جیب یاران ((سینگ من ری)) ریخته شد.
فساد در همه ی دستگاهها و ارگانهای کره رخنه کرده بود. مقامات آمریکائی هم به همان نسبت آلوده شده بودند. مهمترین گسترده ترین نوع آلودگی فروش کالاهای قاچاق بود. این آلودگی ها هم برای ایالات متحده و هم برای کره یک ننگ بود. هزاران آمریکائی مقیم آنجا این رسوائیها را با چشم خود می دیدند، بعضی هایشان در آن شریک شده و بعضی دیگرهم که دخالتی در آن نداشتند، مهر سکوت بر لب زده بودند وکمترین تلاشی برای اصلاح امور بخرج نمی دادند. کلیه ی ابزار جنگی و ماشین آلات و اتومبیل های ارسالی به کره بصورت ملک شخصی مقامات برجسته در آمده بود. پلیس هرگاه کالا یا اتومبیل دزدیده شده ای را توقیف می کرد، چنانچه می دید سارقین از وابستگان ((سینک من ری)) هستند، از آنها عذرخواهی می کرد و آزادشان می گذاشت. در این میان تنها کسانی که سرشان بی کلاه می ماند مردم رنجدیده و فقیر و محروم بودند.
تا سال 1955 نطق های طولانی و خسته کننده ی ضد کمونیستی ری آمریکائیها را آرام و راضی نگاه می داشت نمایندگان ایالات متحده انگار از سیاست و اجتماع هیچ چیز جز ضدیت با کمونیسم نمی دانستند. آنها صرفا بدلیل ضد کمونیست بودن ری از او تمجید می کردند و جنایات و فسادها و حیله گریهای سیاسی اش را نادیده می گرفتند. در واقع حامی و همدست او در سرکوبی مردم آزادیخواه بودند.
کره ای ها سیزده سال زیر بار ستم رنج می بردند، اما بلاخره خود را از دست او نجات دادند. جوانان به تنهائی و بی اسلحه این لکه ی ننگ را از دامن کره زدودند. بسیاری از آنها کشته و یا مجروح شدند. ما، ملت آمریکا، این میهن دوستی و استقامت را درک و تحسین می کنیم، اما آنچه را که درک نمی کنیم این است که دولت و مقامات و مطبوعات ما در جنایات و ستمگریهای او شریک بودند. آنها با تحریف اخبار و جعل گزارش ما را در غفلت و بی خبری نگاه داشتند. آنها نگذاشتند حقایق به دست ما برسد. از یک ستمگر منفور تصویر یک مبارز محبوب به ما ارائه دادند و ما هم گوسفندوار باور کردیم.
عذری که دیپلماتهای ما می آورند، این است که ما نمی توانستیم در امور داخلی کره دخالت کنیم. عجیب است، ما می توانستیم سربازان خود را در آنجا مستقر کنیم و یا به میدان جنگ بفرستیم یا میلیون ها دلار کمک مالی در اختیار حکومت ضد ملی ری بگذاریم، اما نمی توانستیم کمی جلوی ستمگری های اورا بگیریم!. خیر، مسئله این نبود، حقیقت این است که او یک ضد کمونیست وفادار بود (یکی از معدود همدستان این چینی ما)، بهمین دلیل ما در برابرش کرنش کردیم و به زانو افتادیم. سخنان احمقانه و خشونت های غیرمعقولش مقامات ما را از همکاری با وی باز نداشت، بلکه او را ((ری کبیر)) هم نامیدند. اظهارات علنی دولت و دولتمردان برجسته ی آمریکا و تحسین های روزنامه نگاران بطور کلی تصویری واژگونه از پیرمرد به مردم القاء کرد.
جریانات اخیر کره نشان می دهد که ری اصولا یک سیاستمدار فعال بود، و چنانچه آمریکا که تنها حامی اش بود به او فشار می آورد فعالیت هایش را در جهت درست و در جهت برقراری یک نظام دموکراتیک و مردمی قرار می گرفت؛ نظامی که خود از قبل پیشنهادش را کرده بود.
چرا آمریکا این کار را نکرد؟ (نویسنده سوال نمی کند که اصلا چرا آمریکا در امور داخلی کره دخالت کرد. م.)
زیرا ما، ملت، غافل، بی خبر از حقایق، بی شهامت و فاقد عقل سلیم بودیم. زیرا ما هر آنچه را که شنیدیم و خواندیم پذیرفتیم و کوچکترین تلاشی برای کشف صحت یا سقم مطالب دریافتی نکردیم. ما نمی دانستیم در کره چه می گذشت، همچنان که در جریان وقایع لائوس نبودیم، و همینطور که در جریان آنچه در چین، کوبا، شیلی، بولیوی، اندونزی، ویتنام، ایران و عراق می گذشت و می گذرد نبودیم و نیستیم.

برنامه ی تحصیلی دانشجویان خارجی در آمریکا
پیرمردان شاید آراسته ترین و مهذب ترین دیپلمات ها باشند، اما این جوانان هستند که جهان را تغییر می دهند. این دانشجویان بودند که سرانجام کره را از زیر یوغ ((سینگ من ری)) نجات دادند. در کوبای متزلزل و به فساد کشیده شده، جوانان زیر بیست سال (بسیاری از دیپلماتهای ما از وجود سازمانهای آنها بی خبر بودند) پایه های انقلاب را پی افکندند و (باتیستا) را شکست دادند. وقتی معاون رئیس جمهور وقت، نیکسون، در آمریکای جنوبی هارت و پورت کرد، جوانان خشمگین دانشگاهی به همان طریق پاسخ هارت و پورت هایشان را دادند.
در ژاپن، دانشجویانی که برای کسب دموکراسی مبارزه می کردند، با تظاهرات گسترده ی خود از سفر پرزیدنت آیزنهاور به توکیو جلوگیری بعمل آوردند. نخست وزیر فاسد ترکیه که با سیاست و پول آمریکا حمایت می شد، سرانجام بدست جوانان زیر بیست سال ساقط شد. انقلاب ظفرمند اندونزی با رهبری جوانان دیپلمه شکل گرفت.
این حقیقت که تقریبا تمام شکست های سیاسی آمریکا در دوره ی اخیر کم و بیش ناشی از خشم و تحرک دانشجویان بوده است، مارا به این نتیجه می رساند که: مقامات ایالات متحده بیشتر توجه خود را به رهبران مسن و قدیمی کشورهای خارج مبذول می دارند، و اغلب از آنچه که نسل جوان در سر می پروراند بی خبرند. یعنی باز هم بی خبری و ناآگاهی و جهل (نه کمبود پول و شانس)، زمینه ی شکست ما را فراهم می کند.
کمونیستها در جهت رسیدن به آرمانهای خود بسیار واقع بینانه عمل کرده اند. آنها امکانات بالقوه و آرمانهای جوانان را مورد مطالعه و مداقه قرار داده و از آنها تا سر حد امکان بهره گرفته اند. کمونیستهای کوشا سالها در روستاها و شهرهای سراسر کامبوج، لائوس، ویتنام، برمه، تایلند و اندونزی به تفحص پرداخته اند. با شهرداران و بخشداران محلی دوستی برقرار کرده و از طریق آنها باهوش ترین و چابک ترین جوانان مناطق را شناسائی کرده اند. این پسر بچه های اغلب بی سواد از اطراف واکناف مناطق دورافتاده انتخاب می شوند و بورس تحصیلی مدارس خلق در چین یا روسیه را دریافت می کنند.
هدف این بود که هر دهکده ی کوهستانی دارای پنجاه خانوار به بالا در سرتاسر آسیای جنوب شرقی حداقل یک فارغ التحصیل از کالج خلق داشته باشد. در این کالج ها، تمام دانشجویان، خارجی و داخلی، در یک آسایشگاه سکونت داده می شوند. به هر دانشجویی به زبان مادری خودش آموزش داده می شود، عبادتگاههائی مخصوص مذاهب آنها از جمله بودائی، آنیمیستی، اسلامی، یا هر مذهب دیگر وجود دارد. روحانیونی نیز از ملیتهای مختلف هستند. دوره ی تحصیلی هیجده ماه است و دانشجو می تواند هر درسی را که بدان علاقه مند است بگیرد. بحثهای سیاسی جزو برنامه ی روزانه است. پس از هیجده ماه از هر دانشجو یک هم فکر کمونیست ساخته می شود. مخبرین می گفتند در مدارس سرخ در یونان (استانی در چین کمونیست) 3800 دانشجو مشغول تحصیل بودند.
جوانانی که به مدارس کمونیستی می روند خواهرزاده، برادرزاده، پسر، دخترو نوه ی سران روستاها هستند، روسا، شهرداران، وزرا و روسای جمهور هفته یا سال بعد.
آنچه که کمونیستها انجام می دهند با برنامه تحصیلی دانشجویان خارجی در آمریکا زمین تا آسمان فرق دارد.
آمریکا هرگز نتوانسته است نظر جوانان معمولی کشورهای دیگر را بخود جلب کند. ما برای این کار هیچ تلاشی نکرده ایم. معدود دانشجویانی را که از طریق بورس تحصیلی به آمریکا دعوت می کنیم فرزندان یا خویشان مقامات بلند پایه ی خارجی هستند. آنها اغلب از شهرهای خیلی پیشرفته ی یک کشور می آیند، شهرهایی که در آن ثروتمندان قدرتمندانند. از این رو، نماینده ی درصد کمی از مردم خود هستند. مهارت در زبان انگلیسی یکی از امتیازهای انتخاب دانشجو است که باز فرزندان خانواده های مرفه از آن برخوردارند.
ما در انتخاب دانشجویان لایق و شایسته ناموفقیم. از این گذشته، در اهانت کردن به کسانی که دعوتشان می کنیم استعداد شگرفی داریم. بسیاری از دانشجویان خارجی در اثنای تحصیلشان در آمریکا تغییر عقیده می دهند و با ما به ستیز بر می خیزند. آنها به تدریج می فهمند که ما چه موجوداتی هستیم.
ذکر این حقیقت که در چند ساله ی اخیر بسیاری از رهبران ضد آمریکائی و دو آتشه ی ژاپن و آلمان کسانی هستند که تحصیلات خود را در ایالات متحده گذرانده اند، تاسف انگیز و هشداردهنده است.
دولت آمریکا، در اوائل سال 1960، سی و پنج جوان آسیایی و آفریقایی را با هزینه ی خود به ایالات متحده دعوت کرد. هدف این بود که جوانان پرشور و توان دست اندرکار امور کشوری را انتخاب کرده، پیشرفتها و دستاوردهای فرهنگی آمریکا را به آنها نشان دهند. این، فی نفسه فکر خوبی بود. این گروه از دانشگاه هاوائی دیدن کردند. من مدتی را با آنها گذراندم، اغلب جوانان خارجی افراد پرشور و شایسته ای بودند. اما نکته ی جالبی که در این دسته به چشم می خورد وجود چند ((نورچشمی)) ناهمرنگ بود. یکی از آنها می گفت که پیش از آن در دو مهمانی دیگر وزارت امور خارجه شرکت کرده بود. دو زن از چین ملی بودند که انتخابشان عجیب بنظر می آمد. زن مسن تر، یک سورچران حرفه ای بود که بیشتر عمرش در خارج از تایوان، در امریکا سپری شده بود. آن دیگری دختر جوان زیبائی بود، دختر یک فرماندار. هیچکدام از آنها از کشور خودشان اطلاع یا شناختی نداشتند. سایر اعضای گروه به وجود این نورچشمی های تحمیلی پی برده بودند و مدام به آنها طعنه و نیش زبان می زدند.
دانشجویان سپس از ((هاوائی)) به داخل کشور رفتند.
یکی از دانشجویان چنین گفت: ((ظاهرا مقامات واشنگتن فکر کرده اند که ما بچه های عقب افتاده ای هستیم. آنها موضوعاتی را برایمان توجیه کردند که سالها و ماهها پیش در نشریاتمان خوانده بودیم. ما تاکنون می پنداشتیم که سیاستمداران افراد بسیار پر مشغله ای هستند، بطوریکه مشکلات و گرفتاریهای انبوه کشور فرصت دیدار از ما را به آنان نمی دهد. می پنداشتیم همیشه می کوشند اسرار کشور را برای همه فاش کنند و مردم را در جریان کلیه ی امور قرار دهند)).
دانشجویان به خصوص از سناتور ((هیرام فونگ)) سناتوری از هاوائی، ازرده خاطر گشته بودند. فونگ یک چینی الاصل است و آنها امید داشتند با وی یک جلسه بحث آزاد پیرامون مسائل آفریقا و آسیا داشته باشند.
مدعوین می گفتند: ((به مجرد اینکه وارد شدیم فونگ گوشی تلفن را برداشت و به یو. اس. آی. اس. (سرویس اطلاعاتی ایالات متحده) زنگ زد. بلافاصله یک عکاس آمد و چند عکس از ما در حالی که با سناتور دست می دادیم گرفت. یکی دو حلقه فیلم هم از اجتماع ما گرفته شد. در گردهم آئی بعد آن عکسها و فیلمها را دیدیم. سناتور آنها را به ما نشان داد تا دوستی اش را ثابت کند. بعد یک سخنرانی پوچ و توخالی ایراد کرد که نشان می داد از آسیا و آفریقا هیچ چیز نمی داند. او طی نطقش ما را سرزنش کرد و توصیه نمود که همگی باید از اذیت و آزار رساندن به اقلیت ها به خصوص چینی ها دست برداریم. طوری سخن می گفت که گویی نماینده ی مردم چین در سنای آمریکا است)).
مدتی پیش لازم شد چند متن مختصر و ساده ی کامبوجی به زبان انگلیسی برگردانده شود. وزارت دفاع آمریکا نتوانست یک مترجم آمریکائی برای این کار پیدا کند. ور های بی شمار متخصصین خاور دور، متوجه شد که فقط یازده نفر در آن زمان در آمریکا بودند که می توانستند این ترجمه های ساده را انجام دهند. همه کامبوجی بودند. ده نفر از آنها در نیویورک سیتی و ناحیه ی کلمبیا ساکن بودند، و یازدهمین یک دانشجوی جوان کامبوجی، در یک کالج کوچک نزدیک ((سان دیاگو)) مشغول تحصیل بود.
آمریکا دارد اشتباه می کند و راه غلطی را طی می کند. آسیا آبستن انقلابات رهائی بخش است، و بزودی اشرافیت حاکم جای خود را به فرزندان خلق خواهد داد. کمونیست ها این نکته را خوب تشخیص داده اند. مهم نیست که یک کامبوجی چقدر فقیر است. اگر با استعداد و متحرک باشد، کمونیست ها از او دعوت می کنند تا به مدارس چینی بروند و درس بخوانند.
بنابراین برنامه ی تحصیلی دانشجویان خارجی در آمریکا هرگز موفق نبوده و نیست. و حتی در بسیاری موارد نتیجه ی معکوس می بخشد و این جز در اثر جهل و نادانی ما نیست. با این حال، به ما، ملت، هر روز و هر ساعت از موفقیت برنامه و رضایت دانشجویان خارجی سخن می گویند.
حکومت کردن از طریق اطلاعات نادرست
جهل ما در مسائل بین المللی، و این طرز تفکر که حمایت ما از رهبران کشورها باید صرفا منوط به میزان اعتقادات و اقدامات ضد کمونیستی آنها باشد، دو عامل اصلی شکستهای سیاسی ما بوده و هست.
در دوره ای از تاریخ که خلق ها – به خصوص جوانان در سرزمین های مشهور به ((عقب افتاده)) برای کسب آزادی بپاخاسته اند (دوره ی قیامها علیه ستمگریها که از قرن هیجدهم تاکنون بی مانند بوده است). دولت ما و دست اندرکارانش از صبح تا شام در مورد نتایج موفقیت آمیز حمایت و دفاع آمریکا از الیگارشی های حاکم بر ویتنام جنوبی، لائوس، اندونزی، تایوان، گواتمالا، ایران و نیکاراگوئه داد سخن می دهند و گوشمان را از این اکاذیب پر می کنند. اکنون در هر یک از این کشورها انقلاب به گونه ای طلیعه ی خونین خود را نشان داده است. و در همه ی آنها فقط ایالات متحده آمریکا است که میان مردم انقلابی و سقوط رژیم دیکتاتور و فاسد حائل ایجاد می کند. در همه ی کشورهای مذکور و نظیر آنها- همچنانکه در کوبا، عراق، ویتنام شمالی و کره رخ داده است- دگرگونی و خیزش انقلابی به کمال می رسد و کمونیستها با خوشحالی به پیشباز آن می روند. درست مثل این است که ما آنها را دعوت به بهره برداری می کنیم.
فرض کنید رئیس جمهور ایالات متحده ی آمریکا در حال تصمیم گیری راجع به یک موضوع مهم حیاتی است. کاخ سفید احتمالا آرام است. رئیس جمهور نمی داند که اگر تصمیمش غلط و زیان بخش از آب درآید چه خواهد شد. شاید در این اندیشه فرو می رود که رهبران پیشین وقتی با چنین مشکل بغرنجی که برای حفظ موجودیت کشور جنبه حیاتی دارد مواجه می شدند چکار می کردند. حالا، البته با در اختیار داشتن سلاح هسته ای هر تصمیمی تاثیر جهانی خواهد داشت. رئیس جمهور آنگاه دکمه ی روی میزش را فشار می دهد، چند لحظه بعد به دستیارانش دستورات لازمه را می دهد. یک ساعت طول نمی کشد که تمام چرخ های اجرائی به کار می افتند. در ((پنتاگون)) گل و گشاد، هیئت مستشاران نظامی جلسه ی خصوصی تشکیل می دهند. موضوع جنبه ی فوریت دارد رئیس جمهور کمک فکری خواسته است. ژنرال های دو ستاره و دریاسالارها پی در پی در اتاق کاملا محافظت شده ی کنفرانس رفت و آمد می کنند و مثل پادوهائی برای فرماندهان چهار ستاره کار می کنند. آنها نامه ها و پیامهای دریافتی از سراسر جهان را که بسیاری شان مهر ((محرمانه)) و ((فوق محرمانه)) دارند به درون اتاق می برند. مقامات برجسته ی کشوری نیز در پاسخ به تقاضای رئیس جمهور در کنار باغچه ای واقع در ساختمان جدید وزارت امورخارجه به تکاپو افتاده اند. آنها اغلب گروه گروه پشت میزهای گرد نشسته و در تلاشند تا بر اساس توصیه ها و یادداشتهای سفرای آمریکائی و کارکنان خود در تمام جهان پیشنهادهائی ارائه دهند. اکثر میزها نیز با اتیکت های ((محرمانه)) و ((خیلی محرمانه)) مزین شده است.
((شورای امنیت ملی)) کنفرانسی با همان دنگ و فنگ برگزار می کند. ((سیا)) نیز همین کار را خواهد کرد. نخبگان در مسائل سیاسی، استراتژیک و دیپلماتیک، پیش از اینکه پیشنهادها و توصیه های خود را ارائه دهند، به ((تشریح موقعیت فعلی جهان)) می پردازند. اطلاعاتشان در این باره از طریق سیستمهای گسترده ی جمع آوری اطلاعات کسب می شود. آنگاه رئیس جمهور، بر اساس مشاهدات، بررسی ها و اطلاعاتی که نمایندگان آمریکائی مقیم خارج ارائه می دهند تصمیم خود را می گیرد.
این نمایندگان چه کسانی هستند؟
آنها سفرا، ژنرال ها، دریا سالارها و مقامات پائین ترند که با هم اعضای کامل وزارت امورخارجه، آی. سی. ای (موسسه ی همکاریهای بین المللی)، یو. اس. آی. اس (سرویس اطلاعاتی ایالات متحده)، سازمان سیا، ارتش، نیروی دریائی، نیروی هوائی و لشکر زیر دریائی را در خارج از کشور تشکیل می دهند.
وظیفه ی آنها این است که رویدادها را بررسی و تفسیر کنند. عنوان بسیاری شان ممکن است همانند، اما وظیفه شان متفاوت باشد، لیکن همه ی آنها موظف به کشف حقایق، انتقال آن از طریق سلسله مراتب و در صورت لزوم ارائه پیشنهاد به مقامات بالاتر است. اکثر آنها غیر از این وظیفه دیگری ندارند.

پنهان کاری در دولت
آیین پنهان کاری حکومتی رو به گسترش است. این عمل بحدی گسترش پیدا کرده است که، بر طبق گواهی ارائه شده به کمیته ی فرعی خبریابی مجلس، بیش از یک میلیون کارمند در سرتاسر آمریکا مامور طبقه بندی اطلاعات شده اند. یعنی از هر صدوهشتاد آمریکایی یک نفر وقتش را در روز فقط صرف مهر ((محرمانه)) زدن به اسناد می کند. به این ترتیب بخش حفاظتی کشور ما بحدی حجیم گشته است که دیگر بدرد اسناد واقعا سری نمی خورد، و بجای فایده رساندن، به غولی تبدیل شده است که اغلب اطلاعات را که باید به اطلاع مردم برسد می بلعد.
توجه زیاد به پنهان نگاهداشتن اطلاعات کشوری و لشکری از زمان ساختن بمب اتمی شروع شد. تا زمانی که آمریکا بر این سلاح انحصار داشت، فرمانروائی بر جهان کار ساده ای بود. در آن صورت، تقاضاهای دیپلماتیک ما می توانست صریح و ساده باشد. برتری تکنولوژیکی و علمی آمریکا روابط بین المللی ما را ساده می کرد. نهان داشتن کامل فرمولها و کیفیت ساختن این بمب، حفظ چنین موقعیت مطبوعی را برای ما ضمانت می کرد. چیزی نگذشت که خبر تکان دهنده و هولناک ساختن بمب اتمی توسط روس ها به گوش ما خورد. چه کسی امنیت ما را به خطر انداخت؟
به دنبال آن، ضربات فالج دیگری بر پیکر آمریکا فرود آمد: افشاگری های ایگورگوزنکو. او از یک گروه خوفناک جاسوسی در آمریکا و کانادا پرده برداشت. گروه جاسوسی که اعضای آن را آمریکائی ها و کانادائی ها تشکیل می دادند. ما نیز از محاکمه ی آلگرهیس نیز جا خوردیم و همینطور از شهادتهای بنتلی و چمبرز، محکومیت آلن می و کلاوس فوش، جنگ کره، و بلاخره پیروزی روسیه در پرتاب ماهواره اسپوتنیک به فضا.
انگار از درو دیوار جاسوس، خائن، فتنه گر، افشاگر و مخرب می بارید. حمله و تب و تابی بوروکراسی را بی جهت به وحشت انداخته بود.
رشد مرض پنهان کاری باعث شده است که حتی کارهای مثبتی را هم که دولت برای شهروندان انجام می دهد نهان بماند. بورو کرات بصورت شخصی که خودش را مقدس می داند در آمده است، و فرد معمولی نمی تواند از آنچه که بورو کراتها انجام می دهند سر در بیاورد. یعنی که میان مردم عادی و بوروکراتها یک دیوار جدائی سر در آورده است تا بدانجا که اداره ی پست اجازه ی انتشار اسامی کسانی که ساختمانهای اداره ی پست شهر ((ایندیانا)) را به دولت اجاره داده بودند و همچنین مبلغ و مدت اجاره ی آن را به نشریه ی ((ایندیانا پولیس نیوز)) نداد.
مسئله اینست که شهروندان از چه مقدار از ((حق دانستن)) خود بخاطر دولت (و مصالح عمومی) بدون نزدیک شدن به حکومت خود کامه می توانند صرف نظر کنند. اگر آمریکائی ها روزی- بنابه ضرورتی- با اختیار و میل خود حاضر به پوشی از دانستن یک خبر یا موضوع بخصوصی باشند، این، برای آنها، بعنوان اعضای یک جامعه ی آزاد، مزیتی بشمار، می رود. اما تاکنون چنین نبوده است. در حال حاضر ما تشنه ی کسب اطلاعات و آگاهی هستیم، اما از ما دریغ می شود.
گروههائی از مقامات وزارت امور خارجه و ((سیا)) هرساله به کشورهای خارجی سفر می کنند تا طرحهای آمریکا را در آنجا ارزیابی کنند. آنها به استناد ((حق ویژه ی قوه ی مجریه)) از ارائه ی نتایج تحقیقات خود به کنگره امتناع می ورزند. ما چگونه بفهمیم چه اتفاقی افتاده است؟ آیا نمایندگان کنگره باید به خارج سفر کنند؟ یا باید ابتدا منتظر یک انفجار بین المللی باشیم تا بعد بتوانیم دخالت کنیم؟
حیله ی ((حق ویژه ی قوه ی مجریه)) یک شگرد دیگر دولت برای جلوگیری از دخالت مردم در سرنوشت خویش است. در بسیاری موارد برچسب ((اطلاعات ویژه)) بکار برده می شود تا ((اسرار)) نامطبوع و غیرقابل قبول را از مردم پنهان کنند. بدست آوردن اسامی نمایندگان کنگره و همسران و بستگانشان که به سراسر جهان سفرهای مجانی می کنند (وپولهای کلان و بی حسابی آزادانه از سفارتخانه های خارج می گیرند و خرج می کنند) گاهی غیر ممکن است. این مزایا مخصوص ((مقامات دولتی)) است.
از ترس اینکه مبادا خشم مردم به این خوشگذرانیها و گردشها پایان دهد، سفرهای ((بازدیدی)) تقریبا تمام صاحب منصبان دولتی و همسرانشان طبقه بندی شده منظور می گردد. ترس مقامات کاملا بجا است. اگر مردم حقایق نهفته در این سفرها را می دانستند، افکار عمومی بیدرنگ آنها را از بیخ و بن بر می کند. سال گذشته بیش از هزار نفر از ماموران بلند پایه از هنگ کنگ ((بازدید)) بعمل آورند. بازدید از کشوری که به بازرسی کمی احتیاج دارد، اما در ازاء برای خرید و چشم چرانی عالی است.
ویلیام اچ. فیتزپاتریک، کمک سردبیر روزنامه ی ((وال استریت جورنال)) گواهی داده است که:
((اگر دولت روی پنهان کاری پافشاری کند، مردم چگونه خواهند توانست دور هم جمع شوند و مشکلات ملت را مورد بحث و گفتگو قرار دهند و از دولت بخواهند که برای بهبود زندگی و آسایششان گامی بردارد؟ نتیجه ی نهائی نهان کاری فزاینده نا آگاهی و خفقان خواهد بود.
… اما یک ملت نا آگاه، سرانجام، یک ملت گمراه خواهد شد. و یک ملت گمراه، آنگاه که در بندگی و کرنش در برابر پنهان کاری، آرام ترین و شادترین مردم جهان باشد، دیگر ملت آزادی نخواهد بود)).
حکومت از راه تبلیغ
حکام ما از اینکه پی در پی در صددند تا توجه ما را به نقطه نظرهای خاص خود جلب کنند و افکارمان را، به دلخواه خود، جهت دهند، هیچ شرمی نداشته اند. ما اغلب در دام نظریات از پیش ساخته ی همان افرادی می افتیم که آنها را انتخاب کرده و حمایتشان می کنیم- همان مقامات کشوری که قانونا باید در جهت خواسته های ما قدم بردارند.
کشور و همچنین کنگره و مردم ما از ساده ترین بحث و گفتگوها راجع به سیاست ملی محروم بودند. این هدف حکومت بود. کسانیکه بر خلاف هوی و هوسهای حاکمین صحبت می کردند، از سوی سخنگوی مجلس و خود پرزیدنت آیزنهاور ملامت می شدند. و بطور ضمنی اشاره می شد که کسانیکه کنجکاوی کرده و زیاد از سیاست سخن بگویند و یا عقیده ی مخالف ابراز دارند، با شدیدترین وضع، به عنوان خیانتکار، با آنها رفتار خواهد شد.
نتیجه ی همه ی اینها چیست؟ من و شما زندانی شهرتهای کاذب و عوام فریبیهای دولت خود هستیم. اغلب از آنچه که می گذرد غافلیم و برای درک آنها راهی نداریم جز اینکه به مشعلی متوسل شویم.
مطبوعات
خیلی دردناک است که مطبوعات مجبور شوند به کسانی که اخبار نادرست به ایالات متحده مخابره می کنند، بپیوندند. هنوز مخبرین خارجی و گزارشگران داخلی مهمترین عامل بی نظمی و نابسامانی ها هستند.
بدبختانه اعتماد کور کورانه ی ما به مطبوعات بیجا است. شکی نیست که ما مخبرین صالح در خارج از کشور داریم. خبرنگاران حرفه ای مثل ایب روزنتال، کیس بیچ، پپرمارتین، روبرت اس، الگانت، تیل من دوردین، روبرت ترومبل بعنوان نمونه،پایه های مستحکم و صالح روزنامه نگاری هستند. این چند خبرنگار قدیمی می توانند مورد اعتماد ما باشند. تلاشهای آنها باعث می شود که گزارش های آمریکائیها نتواند زیاد پریشانی خاطر ببار آورد. هر چند، در بسیاری موارد، آنها اطلاعات کافی از فرهنگ، تاریخ و زبان کشوری که قرار است از آن شرح وقایع دست اول بفرستند ندارند. همچنین فرصت این را که شاخ و برگهای تبلیغاتی را از حقایق بزدایند و یا وقایع را ریشه یابی کنند ندارند. علاوه بر این، وقتی گزارش های آنها به روزنامه های ما می رسد، سردبیران آنچه را که می خواهند از آن کاسته یا بدان می افزایند و تیترهای مورد علاقه ی خود را به کار می برند. من وشما هیچ راهی برای بررسی صحت و سقم آنچه را که می خوانیم نداریم و نمی توانیم به دولت خود متکی باشیم تا کمکمان کند.
گاهی اوقات مطبوعات مقامات دولتی را بخاطر امتناع از ارائه ی اطلاعات سرزنش می کنند. و اغلب این سرزنشها و اتهامها مورد استقبال واقع می شود. لیکن، در موارد بسیار دیگری، خبرنگاران هیچکس را ندارند که ملامتش کنن جز خودشان را.
آیا جای تعجب است که اخبار خارجی در نشریات آمریکایی از مطالب دیگر خوانندگان کمتری دارد؟ نشریات بطور معمول فقط چهاردرصد از اخبار خود را به امور خارجی، اختصاص می دهند. یعنی ما، خوانندگان، تقریبا در روز سه دقیقه از وقت خود را صرف نگاه اجمالی انداختن به حوادث جهان می کنیم.
آیا مطبوعات تعهدی دارند که به خود زحمتی بدهند و خوانندگان خود را به این نکته آگاه سازند که اطلاعات نشریاتشان دست دوم، تایید نشده و یا احتمالا دروغ است؟
امروزه ما نواهای فساد، دیکتاتوری، ستمگری و حکمرانی غیر مردمی را از دیگر ملت های آمریکای جنوبی و مجمع الجزایر کارائیب می شنویم. کمونیست ها بهره برداری از موقعیت را شروع کرده اند. این وضعیت نامطبوع روز به روز بدتر شده تا سرانجام پس از سالها به نقطه ی انفجار برسد.
مطبوعات نیزگاهی، برخلاف احساس وطن پرستی، آنچه را که رخ می دهد اصلا گزارش نمی کنند. در ابتدای جنگ کره، نیروهای آمریکائی- چه نظامی و چه دیپلماتیک در منجلاب ندانم کاری و سرآسیمگی دست و پا می زدند. عملیات سربازان ارتش و هواپیماهای نیروی هوائی در اثنای ماههای اولیه طوری بود که یادآوری ان ملال آور است. فرماندهان هر دو نیرو پس از حادثه ی بندر مروارید بجرم غافلگیر شدن به محکمه ی نظامی فراخوانده شدند، اما سربازان و کارکنان دیگر خوب آموزش دیده بودند و پس از شوک اول با مهارت شایستگی عمل کردند.
چه باید کرد؟
شکستگی ملی ما ناشی از فقدان آگاهی و دانش است مقامات ما از جمله رئیس جمهور، وزارت کشور، وزارت دفاع و کنگره پیاپی تصمیماتی از روی غفلت و نا آگاهی گرفته اند. مردم نیز، اغلب شنیده ها و گفته ها و تبلیغات مقامات رسمی و مطبوعات را یک کلاغ چهل کلاغ کرده اند.
یکی از اولین و ضروری ترین کلیدها در دست رئیس جمهور است. موثرترین اقدامی که وی می تواند بکند، ترتیب دادن برنامه ای است که مجموعه ای از اطلاعات درست را در خارج از کشور تهیه کند ودر دسترس ملت قرار دهد. معمولا، اکثر اعضای کنگره نسبت به صحت ((شرح وایعی)) که از وزارت خارجه، آی، سی، آ ووزارت دفاع دریافت می کنند مشکوکند.
اذهان نمایندگاه کنگره مملو از شک و تردید نسبت به اطلاعات واصله از قوه ی مجریه است. اسناد بایگانی شده قابل اعتماد نیستند.
رئیس جمهور باید بداند که هموطنانش دوست و پرطاقتند. ما از شنیدن حقایق درباره ی اشتباهات، کوتاهی ها و شکستهایمان دلسرد و بیمناک نخواهیم گشت. کاملا برعکس، با قدرت و هوشیاری عمل خواهیم کرد، اما اول باید حقایق را بدانیم.
یکی دیگر از داروهای درمان بخش که در اختیار رئیس جمهور است جایگزین کردن مامور و مقامات حرفه ای بجای مقامات اماتور دولتی است. تهیه ی اطلاعات موثق و درست فقط از خدمه ی ملی تعلیم دیده (در سطح بالا) و خود را وقف مردم کرده بر می آید.
ما باید برای هر کشور از جهان ذخیره ای از متخصصین بین المللی داشته باشیم. آنها باید زبان و لهجه ها، موقعیت منطقه، وضع اقتصادی، گلها و جانوران آنجا را بشناسند، باید بقدر کافی با گروهها و قبایل نژادی آشنا باشند، و قادر باشند با اطمینان و منطق پیش بینی کنند که هر یک از گروهها و قبایل نسبت به اقدامات و فشارهای مادی و روحی و سیاسی چه واکنشی نشان خواهند داد.
از آن گذشته، ما به روزنامه هائی نیازمندیم که مردم قدرشناس آنرا تهیه کنند. ما به خبرنگارانی احتیاج داریم که با مناطقی که از آنها خبر مخابره می کنند، آشنا بوده و زبان مردم آنجا را بدانند. تئودورایت، یکی از خبرنگاران برجسته ی ما، می گوید: ((یک قلم و یک جفت پا برای مخبر خارجی شدن کافی نیست)). بسیاری از دست اندرکاران خبری باید این مطلب را بدانند.
در پشت میزهای خبری استراتژیک که پیام های مخابراتی بررسی می شود تا آنها را برای روزنامه ها آماده گردانند، نیاز به افراد تحصیل کرده ای داریم که اطلاعات و گزارش ها را خوب درک کنند. بایستی به آنها فرصت کافی داده شود تا مطالب را به دقت از نظر بگذرانند، در کتابخانه های مجهز به غور در کتاب های مرجع بپردازند، کتابخانه هائی که همه نوع نشریه را دارند، که تعدادشان اندک است، تا در صورت لزوم پیشینه ی حوادث را برای خوانندگان ذکر کنند. باید این حق را داشته باشند که چنانچه خبری مشکوک، مبهم و نارسا باشد تا بدست آوردن گزارش روشن و مفهوم دار و قانع  کننده درنگ کنند. فشارکم و حتی بی معنی نباید آنان را از انتشار بولتن های خود باز دارد. نشریه ((کریسشن سانیس مانیتور)) همیشه پس از دریافت گزارش یک روز صبر می کند تا از مفهوم دار بودن گزارش خاطر جمع شود. چند روز دیرتر اما با اطمینان بیشتر بهتر از انتشار عجولانه ی مطالب است، لیکن بسیاری از روزنامه ها فراموش می کنند که موضوع خبری خود را با آخرین عکس یا خبر مزین کنند. یکی از بزرگترین نیاز یک خواننده تداوم مطالب است، به خصوص اگر مطلب برایش دور از ذهن و نا آشنا باشد. استمرار در هر موضوعی یکی از کمبودهای جدی بسیاری از نشریات است. خواهید پنداشت که مثلا خواننده فقط امروز فرصت خواندن نشریه را دارد، یا هر روز تعدادی زیادی به خوانندگان آن افزوده می گردد که در قبال آنان مسئولیتی نسبت به گزارش های پیشین ندارید. ولی بیاد داشته باشید که خوانندگان می خواهند خط داستان یا حوادث را بطور مستمر بدانند. روزنامه اگر، انطور که ادعا می شود، دانشگاه فقرا است، باید از گلستان دانشگاه گلی بچیند. باید گروهی از کارکنان آموزش دیده را به خدمت بگیرد و به آنها فرصت کافی برای مطالعه، تحقیق و غور در منابع و مراجع را بدهد تا بتوانند برای خوانندگان، گزارش ها را به درستی تجزیه و تحلیل کنند. ما از این دست کارکنان خبری تعداد قلیلی می شناسیم، و بحران های زمان ما بطور فزاینده ای آنرا طلب می کند.
عنوان گزارش ها باید بیانگر کل مطلب باشد نه احساس برانگیز و گاهی ماخوذ از شایعه.
اغلب، اخبار خارجی را نمی خوانند، زیرا: (الف) خوب نوشته و بیان نمی شود، (ب) پیشینه ی رخداد برای خوانندگان ناشناخته و نامها، اغلب غریب و نا آشنایند. روزنامه ها باید در ستونی خلاصه ای از اطلاعات مقتضی را درج نمایند.
بایستی کوشش شود که از نسبت دادن گزارشها به افراد و منابع ناشناس از قبیل ((منابع دیپلماتیک …) یا ((بر طبق اظهارات مقامات عالی رتبه ی واشنگتن …) تا حد ممکن کاسته شود. عدم ذکر نام یک منبع مهم خبر در هنگام ضرور، نباید پوششی گردد برای نیمی از شایعات رایج در اطراف بارها و رستوران ها.
در آخر این که، گزارشگران باید حقوقی بیشتر از حقوق مکانیک های دستگاه های چاپ دریافت کنند. معیار ارزش یک روزنامه (یا مرکز رادیو یا تلوزیون)، بخش تحریریه ی آن است. امروز گزارشگران از حروف چین های لینو تایب، حقوق کمتری دریافت می کنند و فشار بیشتری را تحمل می نمایند. باید به آنها انگیزه و فرصت مطالعه و تفکر داده شود.

شمه اي از امپرياليسم خبري ايالات متحده آمريكا
“ملتي از گوسفندان”
نوشته ويليان ج.لدرر
ترجمه عبدالمحمد دلخواه
تاريخ چاپ 1360 موسسه مطبوعاتي عطائي تهران
خلاصه شده توسط فاطمه سعادتی و زینب نجمی رشته روابط عمومی جهاد دانشگاهی مشهد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *