خلاصه كتاب: امام قلي ، پدر نادر يکي از افراد گمنام قيريقلو ، از تيره هاي ايل افشار بود . افشار نام يکي از ايلات نيرومند جنگجوي ترك است ، که از قرن ها پيش در ايران توطن دارند . از نام امام قلي معلوم مي شود که شيعه مذهب بوده و حرفه وي را پوستين دوزي ، سارباني ، گله چراني و دهقاني گفته اند.
هر چه و هر که بود ، نام و نشاني نداشت ، و مثل ساير افراد ايل به ييلاق و قشلاق مي رفت .
نادر شاه افشار (ناپلئون شرق)
گرد آورنده و ترجمه : صادق رضا زاده شفق
ناشر : پارمیس
لیتوگرافی : آرمانسا
نوبت چاپ : اول 1389
تیراژ : 2000
شابک : 6-4-91769-600-978
به انضمام سخنرانی دکتر لاکهارت
ترسیم کنندگان :
الهام افتخاری – زهره محمد حسین زاده
زیر نظر استاد ارجمند : آقای یار احمدی
سخنراني دکتر لاکهارت
***
ييلاق امام قلي و همراهانش ، ده کوچکي بود به نام کوب کان ؛ واقع در شمال خراسان و هشتاد ميلي شمال غربي مشهد ، نخستين اروپايي که اين ده را ديده و از نقاط مختلف آن عکس برداشته پرسي سايکس است .
زمستان ها ايل قيريقلو به دهات دره گز مي رفتند و امام قلي هم با آنان کوچ مي کرد . در ماه نوامبر 1688 نادر در يکي از دهات دره گز ، موسوم به دستگرد متولد شد .
نکته تازه در اينجاست که پس از مشهور شدن نادر ، هر کشور و شهري در صدد برآمد نادر را به خود منتسب سازد و افسانه هايي براي چسباندن اين انتساب در خارج و داخل ايران جعل شد . تا آنجا که ايرلندي ها هم نادر را از خودشان دانستند ، به اين قسم که نادر بعدها چنانکه مي دانيم به « تهماسب قلي خان » مشهور شد . و ايرلندي ها آن را تحريف کرده «توماس اُو كِلي » گفته نادر را ايرلندي دانستند. نادر قلي بيک ، ابتدا همدست پدر بود ، ولي کم کم روح سرکش او وي را وادار ساخت از زندگاني محقر خانواده خويش دست بکشد و نزد بابا علي بيک ، حاکم شهر ابيورد و رئيس افشار آن ناحيه بشتابد . لياقت و کارداني نادر طوري بود که علي بيک دختر خود را به او داد و در سال 1719 ، در نتيجه اين ازدواج ، رضا قلي ( يا غلام رضا ) فرزند ارشد نادر به دنيا آمد . از همين موضوع ، يعني نام گذاري پسر نادر معلوم مي شود که وي شيعه مذهب بوده است ، وگرنه پسر خود را رضا قلي نمي خواند . در 1723 بابا علي بيک مرد و نادر به فکر افتاد جانشين وي شود ؛ اما چون با مخالفت سختي مواجه گشت ، از ابيورد به طرف مشهد رفت و جزء ملازمان ملک محمود سيستاني ، فرماندار مشهد در آمد . پس از چندي اقامت در مشهد باز نادر به فکر استقلال و جاه طلبي افتاده ، قصد قتل ملک محمود را کرد ولي نقشه اش کشف شد و ناچار از مشهد گريخت و به راهزني مشغول شد ، البته نادر در اين عمليات تنها نبود و عده اي از چابک سواران و دليران ايل افشار با وي همدست بودند .
اوضاع عمومي ايران
در آن موقع که نادر به راه زني اشتغال داشت ، اوضاع عمومي ايران بسيار تأسف آور بود و افغا نها در سراسر کشور بيداد مي کردند ، به اين تفصيل که ابتدا ميرويس غليجايي از رؤساي ايلات افغانستان بر ضد فرماندار ايراني قندهار قيام کرد و آن شهر را مسخر نمود . سپس افغان هاي ابدالي همان معامله را با شهر هرات کردند . در 1722 محمود پسر و جانشين ميرويس ، رو به اصفهان آورد و سلطان حسين آخرين پادشاه صفوي را خلع نموده ، خود را شاهنشاه ايران خواند . پتر بزرگ ، امپراتور روسيه که اين خبر را شنيد لشکري به داغستان و شيروان فرستاده آن نواحي را ضميمه امپراتوري خود نمود و به اين نيز قناعت نکرده ، گيلان را هم مسخر کرد . ترك هاي عثماني نيز براي اينکه از روس ها عقب نمانند ايالات غربي و شمال غربي ايران را متصرف شدند و ملک محمود سيستاني هم فرصتي به دست آورده خود را فرمانرواي مستقل سيستان خواند .
در همان اوقات که ملک محمود سيستاني خود را فرمانرواي مستقل سيستان خواند ، تهماسب ميرزا ، پسر سوم شاه سلطان حسين ، عده اي را به دور خود جمع کرده به قصد مبارزه با ملک محمود رو به خراسان مي آمد . نادر که در آن نواحي به راهزني مشغول بود ، از آمدن تهماسب ميرزا با خبر شده و به اردوي وي پيوست و به سرکردگي دو هزار نفر سوار معين شد . ميرزا مهدي منشي ، وقايع نگار نادر مي گويد : نادر براي نجات ايران به اردوي تهماسب ميرزا درآمد . ولي جريان زندگاني نادر مي رساند که نادر نجات ايران را هم وسيله اي براي شهرت و فرمانروايي خود مي خواسته است .
دشمنان و متهاجمين مهم ايران ، چنانکه شرح داديم چهار دسته مي شدند : اول افغان ها که اگر چه در پايتخت و شهرهاي مرکزي قدرت يافته بودند ، ولي به واسطه کمي عده و کمي اطلاعات و معلومات نمي توانستند دوام بياورند ، دوم روس ها ، سوم عثماني ها و چهارم ملک محمود سيستاني که از هر چهار ضعيف تر بود و از آن جهت نادر ، تهماسب ميرزا را به گرفتن خراسان و مغلوب نمودن کوچک ترين دشمن ترغيب مي کرد . تشخيص نادر در حمله به کوچک ترين مهاجم بسيار به سود بود و اين يکي از مزاياي موقع شناسي نادر م يباشد . نادر علاوه بر آن به خوبي مي دانست که ايرانيان با اسلوب خاصي دشمن درباريان نادان خيانت کار چارة کار را در اين ديدند که شاه را از سلطنت انداخته به لشکر گاه محمود برند که تخت و تاج را به او وا گزارد. شاه درمانده به اين کار دست زده به لشکر گاه محمود رفت.محمود هم در روز چهاردهم محرم 11353 به شهر اصفهان وارد و بر تخت پادشاهي نشست و دست ستم گشود. جوکيان در جاي کيان نشستند، ذغال فروشان و کوزه گران بر بزرگان ايران برتري جستند، افغانان با خوبان نازك ميان به مجالست برخاستند. کوتاه سخن خاك بدبختي بر سر اهل ايران بيخته شد. سرچشمه اين کار آن بود که سال ها در ايران سپهبدان از سربازان چشم پوشيدند و فرماندهان در برانداختن دليران کوشيدند. رزمجويان از دسته شمشير دست کشيده بجاي آن دست به گردن خوبان کمان ابرو در انداختند، همه مردم از ياد خدا فراموش کار گشتند.
***
2- پادشاهي تهماسب ميرزا
پس از پراکنده شدن خبر گرفتن اصفهان با دست افغانان تهماسب ميرزا در آخر محرم 1135 در قزوين تاج گذاري کرد. افغانان به دفع او نيز همت گماشتند. آن بدبخت هم با پيرامونيان باده پرست بي کاره به تبريز رفت و نابکاري خود را نيک هويدا گردانيد. خاك ايران به علت کارهاي ناشايست او و پدرش دچار آسي بهاي فراوان گرديد. در هر گوشه کسي رايت خودسري افراشت و يادگارهاي ننگ آلودي از خود برجا گذاشت.
ملک محمود سيستاني که از بازندگان پادشاه نيمروز و از پايان زمان سلطان حسين فرمانرواي تون (فردوس) بود از راه ناسپاسي به مشهد شتافته آنجا را بدست گرفت. تاتاريه هم غبار فتنه را در مرو شاهيجان هيجان دادند. ترکمانان از ناپاکي درون ولايت درون را از دست بيرون کرده نسا را در دست گرفتند. عثمانيان به آذربايجان تاخته به بيدادگري پرداختند. در قراباغ و اردبيل و خلخال و طارم و زنجان و سلطانيه و افشار اروميه و مراغه فتنه ها برخاست و شيرازة نظم کشور از هم گسيخت. روسيان هم از روي دريا با توپ هاي آتشين به سوي رشت و لاهيجان لشکر کشيده مردم آنجاها را در فشار گذاشتند و تا رستاق مازندران تاخته آسي بهاي فراوان رسانيدند. شاه تهماسب از اين پيش آمدها در کار خود سرگردان مانده از آذربايجان به مازندران شتافت.
***
3- پايان کار محمود و بر تخت نشستن اشرف
محمود که از بادة غرور و ناداني سرمست و راه کشورداري را نم يدانست به کشتن سي و يک تن از شاهزادگان صفوي فرمان داد و ناپاکي و بيدادگري را از اندازه گذرانيد. بدي اين کارهاي ناشايست را نميدانست که تير آه سحرخيزان کارگر افتاده کارش به ديوانگي انجاميد. پسر عمويش اشرف در دوازدهم شعبان 1137 به اميد پادشاهي بر جاي او نشست. چون سکه قلب شاهي او در شهر روان شد به اروميه آغاز ستيز نهاد و براي اينکه ريشه خاندان صفوي را بکند به کشتن سلطان حسين فرمان داد.
***
4- نادرشاه
در اين زمان در خاك دلير پرور ايران ستارة تازه اي درخشان گرديد و مرد نامداري که در ميدان نبردش کسي را ياراي جلو رفتن نبود در سال 1136 از دره جرمن از محل هاي باورد که زادگاهش مي بود دامن همت بر کمر زده به پاي دليري سر به سروري برافراشت و به لشکر کشي و دشمن کُشي شمشير بر ميان بست. از روزي که به جنبش آغازيد دمي نياسود تا دشمنان را از پا انداخت و دوست و دشمن را به يکديگر نزديک کرد. نخست مفتاح خاك خراسان را به دست گرفت و سرکشان آنجا به فرمانش گردن نهادند و بدگوهران سر جاي خود نشستند.
***
5- گشودن مشهد
چون خداوند نجات ايران را به پايمردي نادر خواسته بود و در مرو آشوب هايي برپا بود، نادر به آهنگ سرکوبي سرکشان با فوجي از دليران به آن سوي روان شد.
ملک محمود که آوازة شورش مرو و رفتن نادر را شنيده برگشتنش را از آنجا نمي بيوسيد به خودنمايي آغازيده از مشهد تا جوين پيش رفت و در هر جا فرمانروايي از سوي خود برگزيده کارها را بدو سپرد. نادر با شتاب کارهاي مرو را رو به راه نموده به سوي مشهد آهنگيد. چون خبر بازگشت نادر به ملک محمود رسيد دانست که در جلو دليران نادر تاب ايستادن ندارد. در جوين ماندن نيارست و با شتاب خود را به مشهد رسانيده به قلعه داري پرداخت.
شاه تهماسب هم که در اين زمان در شاهرود و بسطام م ينشست آهنگ مشهد کرد و در حدود جاجرم از تيره هاي خرشاهي و خراساني دسته اي با خود همراه گردانيده از راه اسفراين به خبوشان رفت. اين خبر که بنادر رسيد با سواره و پياده از مرو به خبوشان گراييد و به همراه شاه با جنگجويان به آهنگ گرفتن کشور از ملک محمود به سوي مشهد طوس راه نورديد. ملک محمود ستمگر در دورويي گشوده در شهر را بست و به پيکار برخاسته در ارگ نشست. مدت سه ماه شهر مشهد در محاصره و آتش جنگ از دو سو روشن بود. شب هجده ربي عالاول 1139 حصار مشهد گشوده گشت. ملک محمود به ارگ گريخت تا شايد راه نجاتي بروي خود بگشايد. نادرشاه با لشکر خود چهارسوي قلعه را گرفت. روز ديگر بر سر ارگ يورش انداختند. ملک محمود ناچار از ارگ بيرون آمده به لشکرگاه پناهيد. نخست امانش دادند، ولي در پايان براي آنکه از فتنه جويي اش در امان باشند از زندگي راحتش کردند. نادر بي جلو گير به نظم کشور کوشيد و چنان ايمني در سراسر خراسان برقرار کرد که روندگان با طبق هاي زر از اين سر کشور تا آن سر بي ترس و بيم راه م يسپردند. تيره هاي کرد و لر از بدکاري دست شستند و راهزنان از راهزني دوري جستند.
پس از چندي رشک بران که پيشرفت نادر را بر نمي تافتند در نزد تهماسب به سخن چيني پرداختند. اگرچه از سوي نادر جز يکرنگي و راستي ديده نم يشد ولي شاه التفات خاطرش به او کمتر شد. شاه تهماسب بالاخره به آهنگ نيشابور از مشهد بيرون آمده لباس دورويي پوشيد. نادر به رشته باريک بيني نگذاشت که بخيه به روي کار افتد و دشمني را با پيمان و سوگند به آميزش رسانيد. در اين زمان گردنکشي و غارتگري دسته اي از افغانان هرات شنيده شد، نادر به آهنگ سرکوبي آنان به آن سوي شتافت.
چون آن گروه بد سيرت جز گريز چاره اي نديدند بتاخت و تاز نپرداخته و سلامتي خويش را غنيمت شمرده خود را بجاي امني رسانيدند. لشکر فيروز نادر از آنجا به قلعه سنگان رفت و با افغانان آنجا جنگ نموده گوشمالي بسزا داد. پس از خون ريزي بي پايان با خواسته و کاچال فراوان به مشهد بازگشت.
***
6- آهنگ نادر به هرات براي سرکوبي ابدال يها
چون دير زماني بود تيره ابدالي هرات پرچم نافرماني با دولت صفوي برافراشته و در اطراف مشهد رخنه و فساد مي کردند نادر به آهنگ سرکوبي آنان در چهارم شوال 1140 ساز و برگ سفر آماده کرد و با تدارکي از روي تجربه و لشکري دلاور و رزم ديده حرکت کرد و در النگ ياقوتي سه فرسخي مشهد بار انداخت . سپس از آنجا به سوي هرات کوچيد . الله يار خان افغان فرمانرواي هرات نيز براي کينه جويي به آهنگ جلوگيري بيرون آمد و کافر قلعه را لشکرگاه ساخته آماده کارزار نشست . پس از آنکه سپاه نادر به آنجا نزديک آمد ، خان افغان از پيروزي در آنجا نااميد گرديده روي برتافت و در سر پل شکيبان پاي شکيبايي فشرد.
يلان نادري مانند اژدهاي دمان به سوي هريرود روان گشتند و پيش از برآمدن سپيده به سان گرگ خشمناك به ميدان جنگ خراميدند . افاغنه بدکنش ترسناك از جلو شيران جنگي رميدند و در خاك باد صبا تيغ آتشبار را آب داده استوار نشستند . لشکر نادري در برابر آنان خيمه زدند . دو شبانه روز به انگيزه وزيدن بادهاي هولناك و گرد و خاك فراوان هر دو سو از جنگ چشم پوشيدند . زيرا هيچ يک ياراي نبرد نبود .افغانان چون نيروي برابري با لشکر نادري در خود نمي ديدند از راه چاپلوسي و حيله گري درآمده به پوزش خواهي گراييده و هم در زمان آهنگ يورش و غافلگيري سپاه نادر را داشتند . لشکريان کارآگاه نادر به جلوگيري پرداختند . از آنجا که نيروي لشکر نادر به انگيزه راهنمايي هاي دانشمندانه فزون بود پاي ثبات افغانان از جاي در رفته در خود توانايي نديدند . به ناچار امان طلبيده به خرگاه نادري روي آوردند .
نادر پايان کار آنان را به زمان ديگر واگذاشت و الله يار خان را به دستور پيشين به فرمانروايي هرات برقرار کرده به مشهد بازگشت . بازمانده داستان هرات سپس دانسته خواهد شد .
***
7- گشودن اصفهان
اشرف غليجايي که به خاندان صفوي دشمني سختي داشت چون شنيد نادر در هرات سرگرم کار ابداليان است با لشکري فراوان از اصفهان به سوي خراسان رهسپار گرديد. همان زمان که او از اصفهان بيرون آمد نادر از کار هرات آسوده شده به خراسان باز گشت. چون آوازه پيش آمدن اشرف به او رسيد، به آهنگ جلوگيري و سرکوبي او به سوي اصفهان رهسپار شد در مهمان دوست دامغان با افغانان روبرو گرديد.
اشرف به پشت گرمي سپاه فراوانش به جنگ آغازيد. نادر که به پيروزي خود و به ياري خدا دلگرم بود و سامان و آراستگي لشکريانش را مي دانست نخست به توپچيان و زنبورکچيان که سوار شتران بودند با انداختن توپ و تفنگ فرمان داد. پرچم دار سپاه اشرف با چند تن از پيشتازان لشکر افغان از پاي درآمده پرچم اشرف نگونسار گرديد. افغانان از غرش توپ و تفنگ سخت هراسيدند و پاي ثباتشان از جاي در رفته راه فرار پيش گرفتند و تا دره خوار باز نايستادند . چون دره خوار جاي استواري بود افغانان در آنجا لشکر پراکنده خود را گرد آورده آماده جلوگيري نادر ايستادند. نادر که در پيش بردن آهنگ هاي خود چون کوه پابرجا بود استواري دره خوار جلو گير پيشرفتش نگرديده فوجي از پيادگان لشکر را برگزيده فرمان داد که خود را به بالاي کوه رسانيده به حمله آغازند و ميدان را بر اشرفيان تنگ گردانند. چون غريو لشکر و غرش توپ و از خود گذشتگي لشکر نادر را اشرفيان دريافتند و در خود آن نيرو را نديدند که در برابر آنان بمانند، پس از دادن کشته هاي بي شمار به اصفهان شتافتند. اشرف خواست آخرين نيروي خود را به کار برد و از تجربه اي که در جنگ مهمان دوست با توپخانه به جلوگيري بردارد، به اين آهنگ با لشکري انبوه تا مورچه خورت پيش آمد. لشکريان نادر از روي بينايي و دانايي چون اژدر بر غوك حمله کردند.
اشرف در خود تاب و توان پايداري نديد و با کمال بدبختي هنگام شام با روز سياه وارد اصفهان گرديد .همان شب آنچه در گنجينه ها داشت برگرفته با همراهان ناپاك خود به خاك فارس گريخت.
روز ديگر نادر با پيروزي وارد اصفهان شد و به شکرانه مال فراوان به لشکريان بخشيد. مردم اصفهان که تا اين تاريخ دل مرده و پژمرده بودند دور نشاط از سر گرفتند. سرکشان چيره دست به ناچار به گوشه اي خزيدند.
***
8- پايان کار اشرف
پس از چهل روز که اصفهان آرامگاه لشکر فيروز نادر بود آگاهي رسيد که اشرف در شيراز بر اسب ناداني نشسته به بسيج سپاه مي کوشد که شايد شکست گذشته را جبران نمايد. نادر به شنيدن اين خبر چون اشرف را شير برفي مي انگاشت در سختي زمستان با لشکري فراوان به آهنگ گرفتن فارس و سرکوب افغانان و پايان دادن کار اشرف به زرقان فارس رفت. روز ديگر افاغنه شيراز آهنگ برابري کرده با سوار و پياده آماده کارزار شدند. دليران لشکر نادر به حمله آغازيدند و به کشتار پرداختند. افاغنه رو به گريز نهاده خود را به شيراز رسانيدند.
اشرف به حيله و نيرنگ دست يازيد و شيخ الاسلام و ملا زعفران را به ميانجي گري نزد نادر فرستاد و خود در تاريکي شب با پيروان خود از راه فسا فرار کرد. قراولان لشکر نادر فرار آنان را دريافته خبر به لشکرگاه رسانيدند، لشکريان نادر در سر آفتاب به دنبال آنان شتافتند. چون اين خبر به اشرفيان رسيد ملا محمد مياجيو با فوجي از يلان افاغنه در سر پل فسا ثبات فشرده به جلوگيري کوشيدند. لشکريان نادر با شمشيرهاي آهيخته بر آنان تاخته گروهي از آنان را کشتند. بازمانده در رودخانه تاخته به گل و لاي چسبيدند. دسته کمي از آنان توانستند از گل و لاي رودخانه و شمشير دليران نجات يافته بگريزند. بقيه در گل و لاي و آب هلاك شدند.
در اواخر جمادي الثاني 1142 اشرف در گرمسير به دست تيره اي از بلوچ شربت مرگ چشيد. در برابر اين خدمت نادر پاداش خوبي به مردم خاران و درخشان داد. چون نادر از کارهاي شيراز آسوده گرديد، به سوي شوشتر رهسپار شد و اعراب آنجا که به غارتگري و نافرماني مي گراييدند بزرگان آنان را از حويزه کوچانيده در خراسان نشيمن داد.
***
9- گشودن اروميه و تبريز
چون قصبه نهاوند نشيمنگاه دسته اي از بزرگان روم بود ، لشکريان نادر پس از رسيدن به حدود بروجرد ، به آهنگ بيرون راندن روميان ، از تاريکي شب سود جسته با شتاب به سوي نهاوند روي آوردند . هنوز سپيده ندميده بود که به آنجا رسيدند و به رزم پرداختند . روميان از انبوهي و دليري لشکر نادر هراسيده رو به گريز نهادند . نهاوند و همدان از روميان پيراسته گرديد و به دست لشکريان نادر افتاد . از همدان هم فوجي از دليران به گشودن کرمانشاهان نامزد گرديدند .
نخست شکست يافتند ولي سپس چيره گشتند . پس از چند روز خبر رسيد که لشکر روميان مياندوآب را که جايگاه تيره افشار است چراگاه چارپايان ساخته و در آنجا بار افکنده اند . اين بار هم لشکر نادر از تاريکي شب سود جسته يورش آوردند . نزديکي هاي صبح گرداگرد مياندوآب را گرفتند ، ديده بانان لشکر عثماني رسيدن سپاه را دريافته روميان را آگاهانيدند . رزم درگرفت ، خون ها از دو سو ريخته شد ، تن ها به خاك افتاد ، بازمانده روميان را تاب برابري نمانده به سوي تبريز آهنگ گريز نمودند . اسبان تازي نژاد بسياري از روميان به دست لشکر نادر افتاد . فرخ خان مکري نيرنگي انديشيده بود که هر زمان دست يابد به ناگاه ناپاکي خويش هويدا ساخته نادر را از پاي اندازد . هر چند از رفتارش نيرنگ و فريب پيدا بود خوشبختانه نامه هايي نفاق انگيز از او به دست آمد و چون آن ها را انکار نمي توانست کرد ، شرمسار گرديده به پشيماني گراييد . با اينکه سزايش کشتن بود نادر به کور کردن چشمش بسنده کرده فرمان داد هر دو چشمش را ميل کشيدند .
روز ديگر به آهنگ برابري با دشمن رهسپار تبريز گشتند . روميان که در دهخوارقان مي بودند به شنيدن اين خبر به کوه مرجان پناهيدند و پس از اندك جنگي گريختند . سرا پرده نادر در تبريز زده شد و فرمانروايي آنجا به بيستون خان که از خانان افشار بود واگذار گرديد . آنچه مال از روميان بر جاي مانده بود براي هزينه کشور به بيستون خان بخشيده شد .
احمد پاشا والي بغداد که به آهنگ ياري روميان به کرمانشاهان آمده بود از شنيدن داستان روميان مياندوآب پشيمان گرديد و به سوي بغداد روانه شد . پس از چند روز خبر شکست ابراهيم خان در مشهد به نادر رسيد و با شتاب به سوي خراسان رهسپار شد .
***
10- جنگ ابراهيم خان با افغان ها و شکست او
ابراهيم خان گرچه نادر را برادر بود ولي در کار جنگ با او برابر نبود . با اينکه نادر در سال پيش پس از جنگ با افغانان به نيکي با آنان رفتار کرده فرمانروايي هرات را به الله يار خان باز گذاشته بود ، آن گروه ناپاك چون داغ کينه بر دل داشتند پيمان شکني پيشه کردند . تاختن به خراسان را آهنگيدند و چون الله يار خان با اين مکر و حيله همدست و هم داستان نگشت او را بيرون کرده ذوالفقار خان را از فراه آورده بر جايش نشانيدند . ذوالفقار که اين پيشامد را نمي بيوسيد چون دهل باد در پوست افکند و شمشير دشمني ديرين را به همدستي افاغنه از نيام کشيد و انان را به تاخت خراسان رهنمون گرديد . در مزار خواجه ربيع به يک فرسخي مشهد بار انداخت و شهر مشهد را در حصار گرفت . به ديه ها و روستاها دست اندازي کرده ناپاکي از اندازه گذرانيد و از کشتن و غارتيدن باز نايستاد . آتش بيداد خانه ها سوخت و ناروايي ها رفت . باغ ها و کشت زارهاي نزديک مشهد لگدکوب ستوران گرديد .
اگر جه پيش از اين نادر به ابراهيم خان فرمان دوري از جنگ داده شده بود مي بايست شهر را نگاه داشته با آن گروه به برابري برنخيزد تا زماني که نادر از جنگ روميان برگردد ، ولي اين فرمان ابراهيم خان را سودي نبخشيده در پس گوش انداخت و در اطراف کوه سنگي پرچم برابري برافراشت . هر چند سپاهيان افغان از ترس دليران خراسان هراسان بودند ، ولي در جنگي که رفت سپاهيان ابراهيم خان فرار کردند و بعضي از ترس نيزه هاي افغانان خود را به چاه افکندند . افغانان به شهر در آمده از کشته پشته ساختند و خون ها روان گردانيدند .
***
11- بازگشت نادر به خراسان
خوانين خراسان که به شمشير زني در جهان بنام شده بودند از اين شکست سرافکنده گرديده از ترس باز خواست نادر رضا قلي ميرزا را به ميانجي رسانيدن خبر ساختند . در اوايل ماه صفر اين خبر با دست چاپاران شاهزاده به نادر رسيد . نادر به آهنگ پاداش ناپاکي افغانان با لشکري فراوان شتابان به سوي خراسان راه نورديد و در روزهاي آخر ربيع الثاني به مشهد رسيد و مردم اندوهناك آنجا را به شادي رسانيد . در سرماي آن سال خواهر شاه تهماسب که نامزد شاهزاده رضا قلي ميرزا شده بود در شب پانزدهم رجب به حجله گاه رفت و مردم شادي ها نمودند .
***
12- گشودن هرات و کندن ريشه افغان هاي ابدالي
پس از گذشتن سه روز از نوروز سال 1143 نادر با لشکري فراوان به آهنگ گشودن هرات و سرکوبي دشمنان ناپاك روز پانزدهم رمضان از مشهد بيرون آمده با شتاب وارد جام شد و در آنجا ابوطالب خان لالوئي را با عبدالمطلب خان برادرش که حاکم تون بود به انگيزه نافرماني که از آنان سر زده بود کشت و در چهاردهم ماه شوال در جايي که نقره ناميده مي شد بار انداخت . روز سوم به فرمان نادر جنگ در پيوست . ذوالفقار خان ابدالي فرمانرواي هرات هم به ميدان جنگ خراميد . آن روز تا شب رزم ها رفت ، توپ هاي آتشبار خروش برکشيدند ، خون ها ريخته گرديد ، هنگام فرو رفتن آفتاب جنگاوران به جاهاي خود باز گشتند . برجي در سر نهر در بيرون اردو به فرمان نادر ساخته بودند ، پس از رسيدن به لشکرگاه به آهنگ گردش به آن برج بلند رفتند . چون پاسي از شب گذشت افغانان به آهنگ شبيخون از ميان نهر
خان همين که به درون قلعه رسيد به خوي ناپاکي گراييده نيرنگ پيشه ساخت و دست از آستين سرکشي درآورد.
چون افغانان در يافتند که لشکر نادر هرات را رها نخواهد نمود و درنگ آنان در پيرامون هرات به درازي خواهد انجاميد درخواست کردند که تا روز اول ماه رمضان مهلت دهند . در آن روز درهاي قلعه را گشودند و افغانان فراه هم از جداسري رو برتافتند و هرات و فراه جزو کشور نادري گرديد .
الله يار خان چون راه چاره را بسته و رشته نيرنگ را گسسته يافت به پوزش خواهي گراييد و نادر به انگيزه همراهي هاي پيشين بر جانش بخشود و او را به رفتن به سوي مولتان اجازه داد .
***
13- رفتن شاه تهماسب به ايروان
پس از آنکه نادر عراق و آذربايجان را گشوده و از دشمنان بپيراست و براي سرکوبي افغانان به خراسان رفت ، پيرامونيان شاه تهماسب را هوس کشورگشايي در سر افتاده خواستند از کارهاي نادر ماننده سازي کنند و به اين خيال خام گروهي از رزمجويان آذربايجان و عراق را گرد آورده در ماه جمادي الثاني 1143 از اصفهان با شاه تهماسب به سوي ايروان روان گرديدند . علي پاشا فرمانده لشکر روميان که از سوي دولت عثماني نگه دارنده ايروان بود از قلعه بيرون آمده کنار رودخانه کرني را لشکرگاه ساخت و بيوسان آمدن شاه نشست . لشکر شاه تهماسب از رودخانه گذشته به تندي به سوي لشکر روميان تاخت بردند . لشکر آراسته روم در نخستين رزم شکست يافت . توپخانه و قورخانه ، ابزار و کاچالشان را ريخته به قلعه پناهيدند . لشکر شاهي در سوي غربي قلعه در سه فرسخي خيمه و خرگاه برافراشتند . پس از چند روز سپاهيان شاه به جنگ پرداخته تا پاي قلعه پيش رفتند . روميان از بالاي قلعه با توپ و تفنگ به جنگ پرداخته و قزلباشان را به تنگنا افکندند . اين جنگ ديري نگذشت که به شُوند نايابي خواربار و سستي سران سپاه ايران پايان يافت و شاه تهماسب بيش از اين نتوانست در آن جا بماند و از راه قوزيولوم به تبريز رهسپار گرديد .
احمد پاشا والي بغداد از حرکت شاه آگاه گرديده پرچم دشمني برافراشت . شاه تهماسب که لشکريانش پراکنده شده بودند به سوي زنجان و سلطانيه رفت . در ابهر محمد علي خان بيگلربيگي فارس با لشکري آراسته به رکاب پيوست . شاه تهماسب از رسيدن آن لشکر دلگرم گرديد و لشکر پراکنده خود را گرد آورد و از ابهر به سوي همدان رهسپار گرديد و در کردجان نزديکي همدان لشکريان خود را آراسته به جنگ پرداخت . نخست محمد خان بلوچ به جنگ آغازيد ولي چون با دشمن برابر شد پايداري نتوانسته فرار کرد و اين فرار او مايه سستي ديگر لشکريان شاه گرديد و آنان نيز از هم پراکندند .
سختي به اندازه اي رسيد که جمعي هر روزه به آهنگ دريوزه راه گريز جسته آهسته آهسته خود را از حصار بيرون افکنده به لشکرگاه نادر مي پيوستند و از خوراك هاي لذيذ کامياب و بهره ور مي گشتند و هر يک از آنان که از لشکرگاه فرار مي کردند ، با گلوله هاي سوزان کشته مي شدند .
احمد پاشا از روي ناچاري فرمان داد که در روزهاي آخر صفر درهاي قلعه را به روي لشکريان بگشايد .
***
15- آمدن توپال پاشا سرلشکر عثماني
دولت عثماني عثمان پاشا نخست وزير پيشين را که در جنگ فرنگ به سبب پايداري از پازخم گلوله يافته و توپال ناميده مي شد به سرداري برقرار و به بغداد فرستاد . آوازه حرکت او در زمان سختي و زبوني بغداديان به آنجا رسيد و دانستند پاشا از راه موصل پيش مي آيد و بر دلگرمي بغداديان افزود . بغداديان از پيمان گشودن درهاي قلعه سرباز زدند. عثمان پاشا از کنار شط پيش مي آمد تا در جايي که عصر ناميده مي شد با قراولان لشکر نادر روبرو گرديد . همان روز که ششم ماه صفر بود در کنار آب آغاز ستيز کردند .
در حمله نخست عثمانيان شکست خورده از هم پراکندند و هر گروهي به سويي گريختند .
عثمان پاشا با بازمانده لشکر که در جنگ ورزيده بودند نزديک شط بار انداختند و دور اردوي خود را تفنگچي نهادند .
نادر با فوجي پياده که در دليري و مردانگي يکتا بودند به جنگ پرداخت و جنگ از چاشتگاه تا پسين به درازي کشيد و هوا هم بسيار گرم بود ، همه از تشنگي ناتوان شده بودند . در آن حال اسب نادر به يک تن از لشکر عثماني پهلو زده سرنگون شد و نادر از پشت اسب به زمين افتاد . غلامان رکاب يدك ديگر پيش آوردند که نادر بر پشت آن نشست و رو به دشمن آورد . نزديک فرو رفتن آفتاب از رزم روي برتافت و به سوي بهريز روان گشت . لشکريانش از دو سوي شط کوچيدند و به او پيوستند . سحرگاهان که روميان بغداد خود را بهروز و دشمن را در بهريز ديدند خوشحال گشتند و خود را به لشکرگاه نادر رسانيده آنچه از اينان به جاي مانده بود تاراج کردند .
***
16- رو آوردن نادر بار دوم به روميان
پس از آن که لشکريان پراکنده نادر گرد آمدند ، در مندليج به سکالش نشستند . نادر گفت : بر گذشته افسوس نشايد . بلکه مرد رزمنده بايد از گذشته پند گيرد و آينده را نيک پايد . هر چند به سر در آمدن اسب من رشته را از هم گسيخت و کاچال و ابزار ما را دشمن برد ، ولي آسوده باشيد که به ياري آفريدگار دمار از آنان برآورم و دو صد آنچه تاراج کرده اند باز پس گيرم . سران لشکر يک دل زبان دادند که هرگاه فرمان دهد به جانبازي آغازند و از رزم روي برنتابند .
پس از اين سکالش و گزيرش سپاهيان نادر در بيست و دوم ماه صفر همدان را لشکرگاه ساختند و نادر فرمان داد که از شهرستان ها به اندازه نياز توپ هاي قلعه کوب را بر عراده سوار و با باروت و ديگر در بايست ها به همدان آورند . پس از فراهم آمدن ابزار روز شنبه بيست و دوم ربيع الثاني به سوي کرکوك رهسپار گرديدند .
سرلشکر روم که مردي زيرك و دانا به کارهاي جنگي بود ، جنگ را در بيرون کرکوك آغاز نمود و خود پشت به ديوار قلعه داد و فوجي را به جلوگيري فرستاد . با اينکه لشکريان روم در جنگ سخت پا مي فشردند و دليري هاي بي اندازه مي نمودند در حمله نخست گروهي از آنان کشته گرديد و بازمانده از ميدان روي برتافتند و سرلشکر هم به قلعه پناهيده به پايداري پرداخت . نادر نامه اي به او نوشت و او را سرزنش کرد که مرد دلير جنگجو نبايد از ميدان به در رفته به قلعه پناهد . سپس نوشت که اگر بيرون آيي با شمشير و نيزه دچار آيي و اگر در قلعه ماني آنجا زندان تست . نامه را با دست يکي از گرفتاران فرستاد .
سرلشکر نه جواب نامه داد و نه از قلعه بيرون آمد . بلکه سستي و نامردي پيشه خود ساخت .
نادر پس از فرستادن اين نامه يک شب در بيرون کرکوك ماند و بامداد روز ديگر با سپاهيانش به سوي قلعه تاخت و فرمان داد که به اطراف تاخته تاراج نمايند . نخست چند هزار خانه و اربيات را از پيش برداشته بپراکندند و خواسته و کاچالشان را تاراجيدند .
براي سرگرمي و ناگه گيري دشمن از سوي سورداش که به زيادي خواربار و چارپايان سودمند نام بردار بود و توده انبوهي از مردم بيابان نشين در آنجا مي نشستند ، رزم آورده حصار سورداش را گشوده قلعه چوالان را بگرفتند و آنچه خواربار و دانگي به دست آمد تاراجيده بردند . دسته ديگر از نامداران لشکر به تاراج فرمان يافته شتران بسيار به دست آوردند . کردهاي بلِباس فرمان پذير گشتند .
هنگامي که لشکريان نادر به اين کارها سرگرم بودند خبر رسيد که سرلشکر از رفتن نادر از کرکوك شادمان گرديده . اين حرکت را از روي ترس و سستي انگاشته و بيست هزار مرد جنگي به سرداري ممش
18- رفتن نادر بار سوم به جنگ روميان و کشتن عبدالله پاشا
چون پاشايان روم پس از شنيدن خبر سرکشي محمد خان بلوچ و رفتن نادر به سرکوبي او سرکشي آغازيده بودند ، نادر پس از پايان کار محمد خان جنگ با آنان را آهنگيده از شيراز به اردبيل و مغانات رفت .
همين که لشکريان نادر به شيروان روان شدند ، سرخاب خان لکزي فرمانرواي آنجا به سوي غازي و قموق که آخرين شهرهاي داغستان بود فرار کرد . قلعه شماخي بي رنج و کوشش گشوده شد .
پس از چند روز لشکر نادر رو به غازي و قموق آورد . سرخاب خان از لشکر نادر سخت هراسيده در آنجا ماندن نيارست و از بيراهه و بيابان گريخت . از وي ابزار و کاچال فراوان به جاي ماند که همه بهره لشکر پيروز نادر گرديد.
پس از غارت و سوختن قموق لشکر نادر از راه البرز کوه برگشته قبله را فرودگاه خود ساختند . از آنجا رهسپار گنجه گشته نزديک کليسا کندي خيمه و خرگاه برپا ساختند . سپس آهنگ گرفتن گنجه نمودند .
دليران به گرداگرد قلعه روي آورده از يکسو نقب زنان به سوراخ کردن حصار و از يکسو منجنيق اندازان با پرتاب گلوله به خراب کردن ديوارها پرداختند ؛ سقف خانه ها از گلوله هاي توپ از هم مي پاشيد ، ديوارهاي قلعه با باروت به هوا مي پريد . مردم گنجه همه سرگردان و در کار خود فرومانده بودند . ناگاه خبر رسيد که عبدالله پاشاي کوپريلي زاده با لشکري فراوان از سوي وان پيش آمده قارص را لشکرگاه خود ساخته است . نادر فوجي را مأمور پايان دادن به کار گنجه گردانيده ، خود روز سيزدهم ذي حجه 1147 به سوي قارص روي آورده و آنجا را لشکرگاه ساخت . پيش تازان لشکر نادر تا مرز ارزنه الروم تاختند .
چون سرلشکر ( عبدالله پاشا ) سر از دز بيرون نمي آورد و در دز نشيني پافشاري مي نمود نادر با لشکر خود به سوي ايروان رفت .
سرلشکر که از حال سرلشکر پيشين تجربه نياموخته بود به دنبال لشکر نادر رهسپار گرديد . جاسوسان خبر دنبال گيري سرلشکر را به نادر رسانيدند . نادر در چهار فرسخي ايروان در جايي که کنون مراد تپه ناميده مي شود استوار نشست .
بامدادان سرلشکر با سپاهيان خود آهنگ ايروان کرد که در قلعه نشسته به خودداري پردازد . نادر آهنگ او را دريافت و به هنگام کوچ سر راه بر او گرفته آماده کارزار گرديد . تا سه ساعت جنگ از دو سو به سختي دنبال مي شد . سرانجام عبدالله پاشا با گروهي از همراهانش کشته شد و بازمانده سپاه پا به فرار گذاشتند . نادر دسته اي از يلان را به دنبالشان فرستاد بسياري از آنان را در گذرگاه آب گرفتار و کشتار کردند . پاشايان گنجه و تفليس که چنين ديدند خواستار سازش گرديده درهاي قلعه را به روي سپاهيان
بخش دوم
پادشاهي نادر
***
19- سکالش در صحراي مغان و برگزيدن نادر به شاهي
چون خاندان صفوي برافتاده و بايستي پادشاهي بهتري به جاي آن بنياد يابد و از سويي نادر از روي بي نيازي سر به افسر پادشاهي فرو نمي آورد براي شور و نيک انديشي دستور داد که بزرگان کشور و سران سپاه و ديگر شناختگان کشور را از هر سو به دربار خوانند و چون همگي حاضر به شدند در صحراي مغان مجلس شوراي بزرگي برپا گرديد . نادر از انديشه بزرگان درباره پادشاهي جويا گرديد . همگي يکدل و يک زبان چنين گفتند که ما جز فرمان تو را نخواهيم برد و بندگي تو بر ما واجب است . و چون بر اين انديشه پايداري نمودند نادر پادشاهي را پذيرفت و پس از چند روز در 24 شوال 1148 بزمي با شکوه بسيار بزرگي آراسته شده نادر تاج پادشاهي را بر سر گزارده بر سرير فرمانروايي نشست . باشندگان همه زبان به تهنيت گشودند ، شادي بسيار نمودند ، والخير في ما وقع تاريخ آمد.
چند روز پياپي جشن برپا بود ، شادي ها مي کردند ، چنگ و چغانه مي نواختند ، دليران پاي مي کوبيدند ، دلاوران باده مي نوشيدند .
***
20- گشايش قندهار و کندن ريشه افغانان
پس از آن که جشن تاج گذاري برگزار شد نادر به آهنگ گشودن قندهار بدان سوي رهسپار گرديد . در بين راه شنيده شد که علي مراد خان با تيره خود در کوه هاي بختياري به گردن کشي سر برداشته . ناچار نادر پس از رسيدن به برورود به سرکوبي آن تيره که در کوه هاي بلند جاي داشتند آهنگيده به سوي زرد کوه رهسپار گرديد .
سرکشان به ناگاه از رسيدن لشکر نادر آگاه گشته کاچال خود را گذاشته به کوه ها پناهيدند . سپاهيان نادر از پي آنان روان گشته در ميان سنگلاخ ها سرکشان را يافته از ميان بردند . علي مردان خان زنده دستگير شد و به فرمان نادر دست و پايش بريدند که پس از دو روز بمرد .
سپس نادر به سوي اصفهان رهسپار گرديد . پس از چهل روز با لشکريان دلير و انبوه از راه کرمان و بيابان کرك به سوي قندهار رو آوردند و در نهم ذي حجه 1149 در سرخ شير بار افکندند .
به دستور نادر شهري تازه در برابر قندهار بساختند و بر گرد آن قلعه اي نيم فرسخ در نيم فرسخ بنياد گزارده برج هاي بلند برپا کردند که درون آن بندق اندازان مي بودند .
بدين سان يک سال قندهار را در حصار گرفتند تا کار بر مردم آن شهر سخت گرديد . پس از پايان سال توپ هاي قلعه کوب را به بالاي کوه کشيده برج را آماج گلوله ساختند . خانه هاي شهر را گلوله هاي توپ خراب کرد ، قلعه گيان سخت هراسان گرديدند . سرانجام نادر در شب بيست و دوم ذي قعده سوي کوه چهل زمينه را کمينگاه گردانيد و هنگام صبح به رو سوي برج و ده آورده ولي آن شب کاري از پيش نبرده بازگشت تا اينکه در شب دوم ذي حجه 1150 که سه روز از نوروز گذشته بود دسته هايي از سپاه را به ويژه از بختياران به يورش و گرفتن قلعه فرمان داد . آنان در شکاف سنگ هاي کوه پنهان شده سحرگاهان نادر بر سر کوه برآمده هلهله کنان حمله بردند . بختياران از سوي برج بر فراز حصار و ده رسيده و زماني که قلعه گيان آرميده بودند بر آنان تاخته گروهي هم نردبان ها را بر ديوار حصار استوار کرده بالا رفتند و دروازه و برج ها را در دست گرفتند و نيمي بيشتر از افغانان را از دم شمشير گذرانيده قندهار را از آنان بپيراستند .
حسين خان با زن و فرزند دچار سرگرداني شده به ارگ قيتول پناهيده شدند . روز ديگر بزرگان قندهار ترسان به نزد نادر رفته زينهار طلبيده پوزش خواستند . جمعي از تيره غليجايي جزو سواران درآمدند و از نادر نوازش ها ديدند . بازمانده را نادر به نيشابور کوچانيد و حسين خان را با نزديکان به مازندران فرستاد .
شهري که در زمان نادر ساخته شده بود نادر آباد ناميده شد و تيره ابدالي را در آن جا نشيمن دادند و قلعه کهنه قندهار را پاك برانداختند .
***
21- گشودن بلخ
زماني که نادر آهنگ قندهار داشت شاهزاده رضا قلي ميرزا به گرفتن بلخ و تهماسب خان وکيل جلاير را به سرداري لشکر او روانه گردانيد . هر چند شاهزاده از تهماسب خان دل نگران بود ولي چاره جز پذيرفتن نداشت .
شاهزاده به فرمان نادرشاه ابزار جنگ آماده گردانيد و به سوي بلخ رهسپار گرديد . فرمانرواي بلخ به آهنگ جلوگيري در شش فرسخي بلخ نشست .
چون دو لشکر در آن جا به هم رسيدند به جنگ آغازيدند . ازبک ها پايداري نيارسته از ميدان در رفتند . فرمانرواي بلخ هم فرار کرده بلخ را واگذاشت . چون اين خبر به شاهزاده رسيد فرمانرواي بلخ را با بزرگان به دربار خواسته مورد بخشايش و نوازش فرمود و شهرهاي آن جا تا آخر قندوز و بقلان و بدخشان گشوده گرديد . پس از پايان کار بلخ شاهزاده به گشودن بخارا دست زد .
ابوالفيض خان والي بخارا از ايلبارس خان فرمانرواي خوارزم ياري جست . خان خوارزم دسته اي از ازبکان را برانگيخت و با ابوالفيض خان همراه ساخت .
شاهزاده از همراهي آن دو خان با يکديگر آگاه گشته به آهنگ جنگ با آن دو از آب آمويه گذشت و روبه سوي آنان رفت . ايلبارس هواي کار را دريافته بدون کوشش از راهي که آمده بود بازگشته به سوي خوارزم شتابيد . ابوالفيض خان به قلعه قرشي پناهيد . شاهزاده قلعه شلادك را که نزديک قرشي است نشيمنگاه خود ساخت .
هنگامي که آهنگ حمله به قرشي داشتند فرماني از نادرشاه رسيد که پيشروي به سوي توران صلاح وقت نداشته دستور داده بود که جاهاي گرفته شده استوار شود .
شاهزاده با شتاب غنيمت هاي جنگي را گرد آورده به بخارا باز گرديد .
***
22- گشودن هندوستان
هنگامي که نادر در قندهار بود نامه اي دوستانه به محمد شاه ، شاه هندوستان نوشت و از او درخواست نمود که دو ولايت غزنين و کابل را که از زمان هاي پيش جزو خراسان شمرده مي شد به ايران واگذار نمايد .
محمد شاه جوابي به نامه نادر ننوشت و فرستاده نادر را يک سال در بند نگاه داشت . نادر چون فرستاده اش از هند برنگشت و از پيش آمد آگاه گرديد به آراستن سپاه براي جنگ با هنديان پرداخت و فرستاده ديگري فرستاد و نامه اي نوشت که يک سال است پاسخ نامه ام را نداده و فرستاده ام را در آن جا نگاه داشته اي . گويا کارهاي مرا شوخي و بازيچه پنداشته اي . اينک آماده باشيد که شمشير دو رويه کار ما را با شما يک رويه خواهد گردانيد .
پس از فرستادن اين نامه روز يکم صفر 1151 از راه قندهار به سوي هندوستان روان شد . نخست غزنين را گشود . مردم آنجا به دلخواه فرمان بردار گشتند . قلعه و شهر به دست سپاه نادر شاه افتاد . ولي مردم کابل به استواري حصار شهر دلگرم شده به پايداري پرداختند .
به فرمان نادر گروهي از کردهاي خراسان که در جنگجويي آزموده بودند در کمينگاه پنهان شدند .بامدادان که روشني خورشيد به همه جا تابيد يک دسته از جنگجويان به دور قلعه آمده به جنگ پرداختند .
فراوان و ظرف هاي زرين و سيمين و فرش هاي کشميري و کاچال زياد بهره لشکريان نادر شاه گرديد . محمد شاه زبون و ناتوان از ميدان فرار کرده به پناهگاه کرنال پناهيد . به فرمان نادر چند هزار سوار دلاور گرداگرد اردوي او را فرو گرفتند . محمد شاه پس از اين شکست نااميد شده نظام الملک را که به کارهاي کشور هند دانا بود به نزد نادر فرستاد که پيماني بسته به جنگ پايان دهند . نظام الملک به دربار نادر آمد و پيمان هاي بايا را بست و جنگ پايان يافت .
روز ديگر محمد شاه با بزرگان و سران دولت گورکان به دربار نادر شاه آمدند . شاهنشاه به پيشواز شتافت و آنان را گرامي داشت . محمد شاه را در پهلوي خود بر سرير نشانيد و از او دلجويي نمود .
روز يکم ذي حجه 1151 نادر آهنگ شاه جهان آباد پايتخت هندوستان نمود و روز نهم به همراهان و لشکريان به آنجا رسيد . محمد شاه به پذيرايي پرداخت و بزم شاهانه آراست و کليد خزانه هندوستان را به نادر شاه داد . تخت هاي زرنگار به ويژه تخت طاووس که در زيبايي مانند نداشت و جواهرشناسان بهاي آن را نمي دانستند به نادر ارمغان گردانيد .
شب دهم ذي حجه که آغاز برج حمل ( نوروز ايرانيان ) و عيد قربان با هم در يک روز بودند و با پيروزي سپاه نادر سه جشن به هم در آميخته بود جشن بسيار با شکوهي گرفته شد و همه به شادي بي پايان پرداخته و آن روز را به خوشي گذراندند .
***
23- کشتار شاه جهان آباد
هنگام شب ميان چند تن هندي با ايرانيان نزاعي درگرفت و کار به کشيدن کارد و دشنه کشيد . شاه جهان آباد در اندك زماني پرآشوب گرديد ، گروهي از هنديان بر ايرانيان تاختند و گروهي نيز از لشکريان هندي به ياري پرداخته با لشکريان نادر که در سراهاي شهر مي نشستند به زد و خورد پرداختند . دسته اي از هنديان به فيل خانه درآمده فيل هاي ويژه را بردند .
چون اين آگاهي به نادر رسيد سخت برآشفت و همان شب فرمان کشتار همگاني داده شد و جارچيان آن را به آگاهي سپاهيان رسانيدند . لشکريان که از پيش آمد خشمناك بودند ، بامدادان به ميان هنديان افتاده آنچه توانستند کشتند ، دکان ها به تاراج رفت و جواهر و طلايي که بر سينه زنان بود ربودند ، چهار صد و هفتاد تني که بر سر فيل خانه رفته بودند به دار کشيده شدند ، گوهرهاي گران بها که به ساليان دراز گرد آورده بودند همه به باد تاراج رفت.
هنگامي که اين کشتار در شهر مي رفت محمد شاه بزرگان دولت گورکان را به ميانجيگري نزد نادر فرستاد. نادر ميانجيگري آنان را پذيرفته به بازگشت لشکريان فرمان داد . اين فرمان به زودي به همه لشکر رسيده دست از کشتار بازداشتند .
برهان الملک که پس از جنگ کرنال بسيار پريشان بود در اين هنگام درگذشت . يک تن از يساولان ديوان به فرمان نادر شاه به لنکهو رفته يک کرور پول نقد و ذخيره اي ديگر از جواهرات که گرد آورنده برهان الملک بود آورده به خزانه سپرد .
پس از اين کشتار نادر بر آن شد که با خاندان گورکان پيوند خويشي برقرار نمايد و با اين کار دوستي ايران و هند را محکم تر گرداند . براي اين کار دختر محمد شاه را براي نصرالله ميرزا خواستگاري کرد و اين درخواست با شادماني پذيرفته شد و بزم عقد خواني برپا گرديد و در کنار درياي هند جشني شاهانه آراسته همگان به شادي پرداختند . پس از برگزار شدن اين روزها شاهزاده به ديدن محمد شاه رفت و او سه زنجير فيل با جل هاي زر تار و کجاوه هاي گوهر نگار و پنج اسب با زين و لگام گوهر نشان که در خزانه بازمانده بود به او پيشکش نمود . در اين هنگام همه فرمانروايان هند ارمغان هاي بسيار شاه را به پيشگاه نادر شاه فرستادند و از نوازش هاي او بهره مند شدند .
***
24- واگذاري پادشاهي هند به محمد شاه
چون نادر از پيشامد مرگ ابراهيم خان نگران بود درنگ در هندوستان را سزا نديده آهنگ بازگشتن نمود .نادر در کارهاي هندوستان باريک بيني نموده چنين گزيريد که تاج شاهي هندوستان را بر سر محمد شاه گذاشته به دستوري که از پيش برقرار بود پادشاهي هندوستان را به او سپارد و سوي غربي و شمالي رود اتک از بندر سورت تا کشمير و تبت از آن ايران و بازمانده کشور هندوستان به محمد شاه واگذار گردد .
بدين گزيرش نادر بزرگان هندوستان را در يک جا گرد آورده به هر يک فراخور شأن و رتبه اش پاداش داده آنان را به دوستي و همراهي محمد شاه و نگهداري کشور پند و اندرز داد . خوانين ايران هم هر يک فراخور حال هدايايي دريافت کردند .
نادر شاه روز شنبه هفتم ماه صفر 1152 با شتران پر از طلا و نقره و کاچال شاهانه به سوي ايران رهسپار گرديد . بر برخي از رودهاي پنجاب پل بسته از آن گذشته و بر ديگرها که پل بستن سخت بود با کشتي گذشت و چون زمان بَرَسات و باران هاي موسمي هند پيش آمد ، گذشتن از درياي هند دشوار گرديد .
در پنج ماه که زمان برسات بود از راه خشکي به آرامي راه مي پيمود تا به کنار رود اتک رسيد . چند روز در آنجا بيوسيد تا پل ساخته شد . هنگام گذشتن از پل فرمان داد که سپاه را جستجو کنند و اين شُوندش آن بود که در يغماي شاه جهان آباد جواهرات بي شماري به دست سپاه افتاده بود . چون اين فرمان به سپاهيان رسيد بسياري از ترس جواهرات را به دريا ريختند و با افسوس و اندوه گذشتند . پس از چهل روز نادر گزيريد که افغانان يوسف زالي را که در کوه هاي سر راه نشيمن داشته و سرکش بودند از ميان بردارد .
به اين گزيرش دسته اي از دليران لشکر خود را به کندن ريشه آنان فرمان داد . سپاهيان نادر افغانان را در کوه ها به تنگنا انداختند و آنان را از هم پراکندند . چهل هزار سوار از آن تيره و ديگر تيره هاي افغان هزاره کشور هند دست همراهي به نادر دراز کردند .
***
25- گرفتن کشور سند و سرکوبي سرکشان آنجا
چون نادر از کار افغانان يوسف زالي آسوده گرديد نامه هايي از کشور سند به وي رسيد که خدا يار خان عباسي فرمانرواي آنجا به نافرماني گراييده است ، پس از رسيدن به کابل راست بودن آن خبر هويدا شد .
نادر نخست اندرزنامه اي پر از بيم واميد به خدا يار خان نوشت که شايد بي خون ريزي از نافرماني برگشته به لشکرگاه آيد . ولي او از در دو رويي درآمده يکي پسرانش را با چند تن از بزرگان و نامه اي نيرنگ آميز که رويه اش از فرمان برداري حکايت مي کرد به لشکرگاه نادر فرستاد و براي نيامدن خودش بهانه ها پيش کشيد . نادر چون پي به راز نهانش برده پيام فرستاد که: «ما خواستيم که فرزندان تو به گروگان نزد ما باشند و فرمانروايي سند به تو دهيم . چون خواستت فريب بود و ما از فريبت آگاه شديم ، آماده کارزار باش.»
نادر سپس به بسيج سپاه فرمان داد . خدا يار خان چون راه فريب و دغل بسته ديده دانست نيرنگ بازي هوده ندارد ، سراسر خانه هاي الله آباد را آتش زد و مردم را سخت هراسانيد . سپس همه کوچيده از درياي سند گذشته به قلعه عمرکوت که در بياباني بي آب و آبادي نهاده و استوارترين قلعه هاست جاي گرفت .
بخش سوم
از ورود نادر شاه به ايران تا پايان زندگي او
***
26- گشودن بخارا
هنگامي که از باران بهاري روي زمين خوشي و خرمي يافته بود پادشاه از سرکوبي ياغيان سند آسوده گرديده در سيزدهم محرم 1153 از راه بلوچستان به آهنگ ايران بيابان ها را درنورديده در ششم ماه صفر به قندهار رسيد . چون در زمان هاي پيشين ازبک هاي بخارا و خوارزم به کرات به تاراج خاك خراسان دست يازيده بودند ، پيوسته نادر سرکوبي آنان را مي انديشيد .
پس از رسيدن به قندهار گرفتن آن دو کشور را بر خود بايا شمرد و چون به انگيزه خونخواهي ابراهيم خان مي خواست لشکري به شيروان فرستند فتح علي خان کوسه احمدلوي افشار و غني خان ابدالي فرمانرواي قندهار را به سرکوبي آن تيره نامزد گردانيد و لشکري بزرگ همراه آن دو خان فرستاد و دستور داد که هنگامه رزم را با آن گروه گرم سازند تا هنگامي که خود پادشاه آهنگ جنگ ايشان کند و آتش به خرمن هستي ايشان اندازد . پس از ايشان خود از راه هرات و بادغيس به سوي ترکستان رفت .
چون فرمانرواي بلخ به فرمان پادشاه به دستياري استادان چابک دست هزار و صد کشتي بزرگ براي بارگيري راه خوارزم و چند کشتي ويژه سواري شاه در کنار آمويه ساخته و پرداخته بود توپخانه و ذخاير که غذاي دشمن و دوست بود با کشتي از روي آب جيحون و با شتر از راه ابان و هامون روان ساختند و روز بيست و هفتم جمادي الاول پرچم عقاب لشکر نادري به منزل کرکي که رهگذر بخاراست سايه افکند . ازبکان او را در تنگنا يافته چاره اي جز سازش نديدند .
فرمانرواي حصار و بيشتر بزرگان بخارا به لشکرگاه شاه آمدند و در بيرون چارجو که جايگاه اردو بود پلي استوار بر روي آمويه بستند و لشکر نادر از آن پل گذشته شاهنشاه با غلامان ويژه در کشتي نشسته از دريا گذشتند . در آنجا حکيم بي اتاليق که نزد ابوالفيض خان فرمانرواي بخارا جايگاهي بزرگ داشت به ميانجيگري نزد نادر آمد . ابوالفيض خان نيز با بزرگان و دانشمندان بخارا در يک منزلي شهر به اردوي باشکوه پيوسته به دريافت خنجري جواهرنشان و تاجي مکلل سرافراز گرديد . بزرگان بخارا نيز هرکدام فراخور شأن خود پاداشي بسزا دريافتند و شهرهاي غربي رودخانه که آبادترين شهرهاي آن کشور بود از توران جدا گرديده به ايران پيوست و فرمانروايي ماوراءالنهر آمويه مانند پيش به ابوالفيض خان واگذار گرديد .
چون برخي از مردم توران سرکشي نموده راه بندگي نمي سپردند گروهي از جنگجويان به سوي سمرقند و شهرهاي دور ترکستان رفته مردم آنجا را به زير فرمان کشيدند و هر کس از شاهراه راستي روي پيچيد در سياست گاه کيفري سخت دريافت و بيست هزار تن از جوانان دلير بخارا و سمرقند و ترکان تيرانداز شهر مرو و کاشغر در جزو لشکر قرار گرفته به سوي خراسان روان گشتند .
***
27- گشودن خوارزم و سرکوبي دشمنان
ايلبارس خان فرمانرواي خوارزم که به نيرنگ و دغل بارها با ازبکان به بالاي ولايت خراسان تاخته و کاري از پيش نبرده پا به فرار گذاشته بود . در زماني که پادشاه در هندوستان سرگرم کارهاي آنجا بود با دسته اي از ازبکان به سوي باورد روي آورد که شايد به روباه بازي برهم زن آرامگاه شيران شود و چون به آنجا رسيد رضا قلي ميرزا از هرات با لشکري فراوان حرکت کرد که آن تيره نادان را سرکوب نمايد .ايلبارس از شنيدن اين خبر هراسيده نااميد و زيانکار کالاي جان را بر کاچال هاي تاراجي برگزيد و با ازبکان کوسج به سوي خوارزم فرار کرد و بسياري از ازبکان از دم شمشير گذشته به سوي بيابان نيستي شتابان گرديدند و اين کار ايلبارس انگيزه لشکرکشي نادر به خوارزم گرديد .
پادشاه فرمان بسيج لشکر داده براي آن که بهانه اي باز نماند نامه اي پندآميز به خوارزميان فرستاد .
خوارزميان به اين نامه پروا ننموده از شاهراه راستي روي برتافتند و از تاريکي روان زبان به ياوه سرايي گشودند . چون نافرماني و بدانديشي آن گروه نيک روشن گرديد نادر براي سرکوبي آنان با لشکري که بسيجيده بود از بخارا به سوي خوارزم رفت و چون نزديک چارجو رسيد فوجي از ازبکان و ترکمانان که در لشکر ايلبارس مي بودند با پيشتازان لشکر نادر درآويخته به اندك زماني شکست يافتند و از کنار آمويه مويه کنان آشفته و پريشان روي برتافتند و بسياري از آنان کشته شده نيزه هاي يلان لشکر نادر از سرهاي آنان بارور شد و پلشتي آن ناپاکان از سراسر آن دشت و بيابان زدوده گرديد .
ايلبارس که از خوارزم به آهنگ رزم پيش آمده بود پس از رسيدن لشکر نادر به نزديک دژ هزار اسب با چند هزار سوار دلير به ميدان جلوگيري راند . پردلان لشکر نادر دست به شمشير برده ، بر آنان تاختند ، خوارزميان در خود توانايي برابري نديده روي برتافتند و هر گروهي از راه ديگر از ميدان بيرون رفتند .
ايلبارس با گروهي از ياران خود به دژ خانقاه پناهيد ، لشکر پادشاه آن دژ را در حصار گرفت . تيره هاي سارت و ازبک که کار ايلبارس را زار ديدند امان خواسته به درگاه نادر روي آوردند و همه يک زبان خواستار فرمان برداري گرديدند . با همه اين پيشامدها ايلبارس با بزرگان گمراه راه گردنکشي و جداسري را از دست نداده از کارهايش پوزش نمي خواست .
روز ديگر مردم دژ آنان را گرفته به نزد پادشاه آوردند . چون خوي نادرستي و تيره مغزي بر آنان چيره و اميدي به نيکيشان بسته نمي شد نادر به کشتنشان فرمان داد و هم در زمان خبر رسيد که ابوالخير خان فرمانرواي قزاق به آهنگ ياوري با ايلبارس اکنون به خيوه رسيده است .
چون نادر از پيش آهنگ گرفتن خيوه در سر مي داشت اين خبر انگيزه ديگري به رفتن آنجا گرديد . چون اين خبر به گوش ابوالخير رسيد از آهنگ خود دوري جسته با لشکرش سراسيمه از خيوه بيرون رفت . مردم خيوه به استواري دز پشت گرم و خندق دور آن را هم آب انداخته بودند گذشتن لشکر را از خندق سخت دانسته به دژ داري کوشيدند . لشکريان پادشاه آب را از خندق برگردانيده از چهار سو دژ را نشان توپ هاي سنگين ساختند .
مردم دژ که کار را بدينسان يافتند امان طلبيده پوزش خواستند شاهنشاه از گناهشان درگذشته به آنان بخشود . خوارزم به قلمرو شاهنشاهي پيوست . بزرگان پنج قلعه با فوجي از يلان به زير پرچم نادر پناهيدند . طاهر خان چنگيزي که مردي يکدل و يک زبان و تجربه هاي فراوان از روزگار اندوخته بود به فرمانروايي خوارزم برقرار گرديد و پادشاه با لشکر فيروز روز هفدهم ماه رمضان از راه مرو به سوي کلات رهسپار شد.
***
28- کلات
کلات دژي است که ديوارهاي بلند و استوار دارد و به درون آن جز از راه هاي ويژه اي نتوان رسيد .
در سوي غرب ياش دژي به نام فرود استوار و آراسته است . کوه هاي بلندش پر از آهوان و ديگر شکارهاي گوناگون است . از نرگس و لاله چشم و چراغ گيتي است و چون جايي نيک و دل پذير و در استواري بي همتا است نادر در زمان پيش رخنه هاي آن را با آهک و ساروج بسته و در سه جاي آن بناهاي استوار ساخته و در آن نازك کاري ها به کار برده بام آن ها را با مرمر فرش کرده و در زمين هاي پست آنجا باغ ها آراسته و به گل هاي رنگارنگ آذين داده و چشمه هاي آب شيرين خوش گوار از هر سو روان گردانيده بود .
موکب پادشاه در اوايل شوال به آن جاي دلگشا رسيده به دز فرود آمد .
شاهنشاه با نزديکان به تماشاي آن سرزمين پرداختند و پس از گردش در آن جاهاي دلنشين با شکارچيان به شکار کبک و آهو و ديگر مرغان و چارپايان دست يازيدند .
پس از پايان يافتن شکار و گردش کوهسار در اواخر ماه شوال به مشهد رهسپار گرديدند . از سه ماه زمستان دو ماه نخست را در سراهاي گرم به سر برده بر بالش هاي نرم تکيه کردند . و در بيست و ششم ماه ذي حجه به سوي داغستان کينه خواه روان گرديدند و چون در زماني که شهر طوس به دست پادشاه گشوده گشت در آستان رضوي ايوان مير علي شير را با دو منار هاش زراندود ساخته بود در اين زمان به انديشه تذهيب گنبد نجف افتاد و به اين آهنگ دسته اي از استادان ماهر را با بيست بار سيم و زر به آنجا فرستاد .
***
29- رفتن نادر به داغستان
نادر با لشکريان به سوي شيروان رهسپار و در دز شماخي فرود آمد و به نوك نيزه و زوبين دليران کارآگاه به برانداختن دشمن کوشيدند و از آن جا به راه شاهداغي البرز به کوه نوردي پرداخته از راه هاي باريک و تنگ آن کوه هاي پردرخت به سوي غازي قموق رخت کشيده در آن جا فرود آمدند .
شمخالي و سرخاب و اوسمي که در نافرماني روزگار مي گذرانيدند فرمان بردار گشته به نزد نادر آمدند .
لشکر شاهنشاه از آنجا به سوي آوار که آخر خاك داغستان و به مرز چرکَس پيوسته است روان گرديد .
با اينکه زمان پاييز نرسيده و آمدن برف و باران دور مي نمود به ناگاه هوا سرد و برف و باران باريدن گرفت. در زمان درنگ در آوار روزي باراني فوجي از لگزيه آوار در گودي هاي پربرف به لشکر نادر درآويختند و در آن هواي سرد تگرگ گلوله فرو ريختند . گروهي را با شمشير آبدار از پا درآوردند . در نتيجه برف و باران و حمله دشمنان لشکر نادر از آوار دوري جست و در بين راه پسش آمد قراقيطان ضميمه علت گرديد .
زماني که پادشاه در غازي قموق مي نشست فرموده بود که سرخاب و اوسمي فوجي از لگزيه براي همراهي بفرستند که چون گروگان در لشکر باشند . آنان سر باز زده عهده دار پرداخت خراجي کامل گرديدند ولي اين تعهد در پيشگاه نادر پذيرفته نگرديده آن گروه کوچک گرچه خود را دوست وامي نمودند از فرمان نام برده گريزان و ناراضي بودند . اوسمي بدسيرت از راه راست برگرديده پرچم نافرماني برافراشت و فوجي از لشکريان رکابي را با خود همراه و از لشکر جدا شده به سوي قراقيطان رفت . هنوز روسياهي پيش را نشَسُته بود که گرفتار اين روسياهي گرديد .
اگر چه نادر از داغستان آهنگ روم داشت اين ناداني اوسمي جلو گير آهنگش گرديده سرکوبي اوسمي را بر خود بايا دانسته در بند را لشکرگاه ساخت و براي سرکوبي نافرمانان به ويژه اوسمي در آن جا بار انداخته لشکريان را فرمود که براي جلوگيري از سرماي زمستان خانه هاي چوبي و نيي بسازند و شمشيرها را در نيام کرده به خورانيدن چارپايان و فربه گردانيدن آن ها کوشند . پس در آن جا به فراهم آوردن در بايست هاي زمستان کوشيده آسوده به زندگي پرداختند و تا زمستان در ميان بود با خوشي روز گذرانيدند . در اين زمان اوسمي چون خارپشت سر به خود فرو برده پنهان گشت و پسر ناپاك خود را با چند تن از لگزيه با نامه اي سراسر نيرنگ براي آشتي به نزد نادر فرستاد . خواستش اين بود که شاهنشاه را به سخن سرگرم سازد . نادر پسر او را از درگاه بيرون راند و همه را بازگردانيد و نامه اي هم به اوسمي پر از بيم و نويد نوشت و چون اوسمي و بزرگان قراقيطان آهنگي جز دورويي نداشتند پند شاه را نشنيده از نافرماني دست برنداشتند .
لشکر شاهنشاه آنان را سخت در تنگنا انداخته سرانجام برگزيدگان لگزيه پايان کار را سنجيده فرمان نادر را پذيرفتند و به درگاه نادر شتافتند .
***
30- گرفتن دژهاي قراقيطان
چون سر جنبانان تبرسران هميشه نافرماني مي نمودند . دژهايي که آنان مي داشتند در دهنه دربند مانعي بود پادشاه انديشه کندن ريشه آنان کرد و در جنگي که رخ داد بسياري از آنان را بکشت . سپس لشکري بزرگ به سوي آقاقوشه و قراقيطان به آهنگ سرکوبي اوسمي پيمان شکن فرستاده دستور داد که از دو سوي بر او تاخته سرگرم کارزار و پيکارش سازند . پس از رسيدن لشکريان به آق قوشه قاضي آن جا به اين که از بستگان شمخان لشکر نويس موکب نادري بود به نافرماني سر برداشته به جلوگيري لشکر کوشيد .
دو لشکر چون به هم رسيدند جنگ سختي رفت و قاضي از ميدان فرار کرد و روز ديگر به سازش گراييده به درگاه نادر پيوست . اوسمي که خود را از دو سو در تنگنا ديد به دژ قريش که در کوهستان پردرخت در قلعه اي بلند نهاده بود پناهيد و از بيم شمشير آبدار يلان رخت به قله کوه کشيد و چون آن حصار يک راه بيشتر نداشت و گذشتن از آن کاري بسيار دشوار بود لشکريان نادر در ميان درخت هاي پرشاخ و برگ جنگل و شکاف هاي کوه دامن بر کمر زده و بر فراز آن قلعه استوار بالا رفتند . اوسمي سخت هراسيده چون راه چاره را از هر سو بسته ديد و در خود هم نيروي برابري نمي يافت با ياران ناپاك راه فرار پيش گرفته روي بتافت و به شهر آوار گريخت و آتش فساد از آب شمشير خاموش گرديد و همه لگزيه دست فرسود نااميدي گرديده کشتزارهاي ايشان پامال اسبان گشت . زنان و دختران ايشان که در جاهاي استوار و شکاف هاي کوه جا داشتند اسير گرديدند و ديه ها و خانه هاي قراقيطيان و خاسته و کاچال فراوان از مردم آن جا بهره لشکريان گرديد .
پس از سپري شدن بهار شاهنشاه به بست و گشاد کارهاي داغستان پرداخت و در اول زمستان از کشور سرکشان برگرديده خارج شهر دربند را لشکرگاه ساختند و از آن جا فولاد خان را به دستور پيش به فرمانروايي داغستان و سرخاب خان را به فرمانروايي غازي قموق برقرار ساخت و آنان با دريافت پاداش هاي بي پايان به جاهاي خويش شتافتند .
***
31- گشودن مسقط
در زمان هاي پيش شيخ جبار به دستياري تازيان هوله بحرين را تصرف و پرچم نافرماني افراشته جلو گير پرداخت ماليات گشته بود . زماني که شاهنشاه به قندهار مي رفت ميرزا محمد تقي شيرازي از پايه مستوفي گري شيراز به فرمانروايي فارس و خطاب خاني سرافرازي يافته به گشودن بحرين و مسقط فرمان يافت .
نخست فوجي به بحرين فرستاده آن جا را به دست آورد و سپس آماده گشودن مسقط گشت . کشتي هايي که رحماني و فتحشاهي و ملک ناميده مي شد به کار انداخته روانه مسقط گرديد . مسقطيان به سرگرداني افتاده به ناتواني گراييدند . زماني که نادر در هندوستان سرگرم کارهاي آن جا بود مسقطيان سر به آشوب برداشته آتش فتنه برافروختند و در کنار دريا به نامردي قاپودان پادشاهي را کشتند و آن کشتي ها را با ديگر کشتي هاي دولتي که در بندرها مي بود به تصرف درآوردند . پس از برگشت نادر از هندوستان خبر اين نافرماني در سند به او رسيد . به نظام الملک فرمانرواي دکن دستور ساختن بيست کشتي بزرگ داد . زماني که شاه در داغستان بود خبر دادند که کشتي ها در بندر سورت آماده گرديده ، فرمانرواي سورت آن کشتي ها را که هر يک چون کوهي جنبان ديده مي شد با ناخدايان کارآگاه از روي دريا روان ساخته چون کشتي ها در غير موسم به راه افتاده بودند طوفان برخاسته يک کشتي بر گل نشسته غرق شد و بازمانده با بادهاي سازگار نجات يافتند . پس از رسيدن کشتي ها به ساحل چون سرکوبي سلطان بي مرشد فرمانرواي مسقط به انگيزه ناداني ها و سرکشي هايش بايا بود ، کلب علي خان افشار به سرداري و تقي خان شيرازي دوباره به فرمانروايي فارس برقرار گرديد . دستور داده شد سردار از راه دشت با اسب هاي تيزدو و بيابان گرد و تقي خان از دريا با کشتي هاي دريانورد به مسقط و ديگر شهرهاي آن جا رفته به نافرمانان گوشمال دهند و سيف بن سلطان را که از دوستان و هواخواهان بود به فرمانروايي آن جا بگماردند . لشکريان از دو
سو به مسقط رهسپار و فرمانرواي فارس که با کشتي راه مي پيمود به کشتي سلطان بن مرشد برخورد و با توپ هاي آتشبار جنگ در پيوست . دشمنان به هراس افتاده چند کشتي از ايشان با ضرب توپ به ته دريا رفت که کسي از کشتي نشينان رخت به ساحل نجات نکشيد . سردار افشار هم که از سوي خشکي راه مي پيمود نخست دژ لوارا مسخر کرده و سپس به آهنگ گشودن قلعه سحار آماده رزم و نبرد گشت .
سلطان در ميان گير و دار زخمي از تير يافت و از آن زخم درگذشت و ولايات مسقط و مطرح به تصرف درآمده و احمد بن سعيد حاکم سحار زبون و زار گشت . سرداران به فرمان شاهنشاه سيف بن سلطان را به فرمانروايي مسقط برقرار کردند و نويد اين فيروزي به گوش همگي رسانيدند .
***
32- رفتن نصرالله ميرزا به خوارزم
زماني که اردوي نادر در داغستان بود ازبکان خوارزم و آزال به دستياري نور علي خان پسر ابوالخير فرمانرواي قزاق پرچم نافرماني برافراشته طاهر خان فرمانرواي آن جا را در قلعه خيوه از فرمانروايي برداشتند . شاهنشاه بار ديگر سرکوب آن مردم را آهنگيده شاهزاده نصرالله ميرزا را با لشکريان کارآگاه روانه خوارزم ساخت .
پس از رسيدن به مرو شاهزاده با فيروزي هم عنان آمد و بزرگان آن جا از کرده پشيمان شده به پيشواز او آمده به لشکرگاهش پيوستند و همه سر به فرمان نهادند .
شاهزاده از لغزش هايشان چشم پوشيده در اميدواري به رويشان گشود و به خواهش آنان ابوالمحمد پسر ايلبارس را که در رکاب شاهزاده بود ابوالغازي ناميده به پادشاهي خوارزم برقرار ساخت و گروهي از رؤسا و سرکردگان به آستان خديو کشورستان روي نياز آورده مورد احسان شدند .
***
33- کور کردن رضا قلي ميرزا
هنگامي که شاهنشاه در تهران مي بود رضا قلي ميرزا در رِي مي نشست و سرکشي ها و جداسري ها از او شنيده مي شد و چون شاه به داغستان رفته به گرفتن دژهاي قراقيطان سرگرم گرديد ، بدي و نافرماني شاهزاده به آشکار افتاده به لشکرگاهش خواستند و چون به آنجا رسيد گرفتار شده زنجير بر گردنش نهادند.
شاهنشاه تاديب و سياست را بر بستگي پدرش و فرزندي برتري داد . فرمان پذيران به اشاره سر انگشت شاه در يک دم به نوك خنجر تيز او را کور کردند و به فتنه انگيزي بدگوهران لطف علي خان افشار که خالوي شاهزادگان بود به سرنوشت شاهزاده دچار آمده ديده از تماشاي جهان بربست .
***
34- لشکرکشي چهارم نادر به روم
پس از آن که به ياري خداي يگانه دژهاي آذربايجان گشوده شد بزرگان دولت عثماني برتري نادر را دريافتند و دانشمندان آن دولت فهميدند که هوده جنگ ويراني کشور ايشان است و طول زمان جنگ انگيزه شور و شين خواهد بود و وزير مکرم علي پاشا را براي درخواست سازش به دربار نادر فرستادند و او در صحراي مغان به پيشگاه نادر رسيد و چون نادر بر تخت نشست مردم ايران را واداشت که از بد گفتن به خلفاي راشدين دوري جويند و کيش پدران خود ترك نمايند . ايرانيان از باورهاي پيشين بازگرديده کيش سني که از دوره شاهان صفوي از رواج افتاده بود از نو آغاز گرديد .
شاهنشاه ايران نامه دوستانه به سلطان روم نوشته بي پرده پنج چيز را خواستار گرديد .
نخست : کيش جعفري را پنجم کيش هاي چهارگانه دانند .
دوم : رکني از ارکان مسجدالحرام ويژه پيشوايان کيش جعفري گردد که در آن جا نمازهاي پنج گانه را بخوانند .
سوم : ايرانيان که از راه شام رهسپار مکه مي شوند ، گماشتگان دولت عثماني به آن ها مانند حاجيان مصر و شام رفتار نمايند و خواربار و شتر سواري براي آن ها آماده کرده از ايشان اخوه (؟) نخواهند و آنان را سلامت به مکه رسانيده برگردانند .
چهارم : فرماني از دو سو به آزادي اسيران نوشته شود و در هر کشور و ديار که باشند پاك آزاد بوده تکليف بندگي به ايشان نشود .
پنجم : در پايتخت هر يک از دو کشور نماينده اي برقرار شود که به پيروان کشور ديگر ستمي نرود و آسوده زندگي نمايند .
نخست وزير ايران را با گروهي از بازرگانان و نامه دوستانه با ارمغان هاي فراوان نزد سلطان روم فرستاد که درباره مواد پنج گانه گفتگو نموده در سازش بکوشند .
بزرگان و پيشوايان روم دو بند نخست را نپذيرفته به عذرهاي شرعي و ملکي دست يازيدند و مصطفي پاشا فرمانرواي موصل را با دو نفر از علما به دربار نادر فرستادند و آنان در زماني که کار قندهار پايان يافته بود به دربار رسيدند .
احمد پاشا فرمانرواي بغداد چند تن از بزرگان را تا نزديک سنندج به پيشواز نادر فرستاده از در آشتي درآمد و فرستادگاني از همان جا براي قبولانيدن بندهاي پنج گانه و برداشتن کينه و دشمني به دربار عثماني فرستاد . نادر از راه شهر زور به سوي کرکوك رفت .
خالد پاشا فرمانرواي شهر زور فرار کرد . سليم بيک پسر عمويش به نزد نادر آمده فرمان برداري پيشه ساخت و فرمانروايي آن جا به او واگذار گرديد .
سرکردگان اکراد هر کدام راه نيکي سپرد به مراحم شاهي سربلند گرديده و هر يک به دروغ و نيرنگ گراييد به سختي و بيچارگي دچار آمد .
***
35- گرفتن موصل و کرکوك
لشکر نادر پس از انجام کار شهر زور به نزديک کرکوك جاي گزيدند . مردم کرکوك به استواري حصار شهر پشت گرم شده به نگهداري خود کوشيدند . توپچيان به فرمان همايون توپ هاي دژ کوب را از چهار سو نزديک دژ رسانيده يک روز از بامداد تا شام بر قلعه گيان آتش افشانده از خمپاره ها سنگ بر آنان بارانيدند و با گلوله هاي آتش بار ديوارهاي دژ را از جا کنده برانداختند .
هنگام فرو رفتن آفتاب از دود تيره توپ روز روشن چون شب تار مي نمود . سراسر دژ از تن هاي خون آلود پر گرديده برج هاي استوار و ديوارهاي سخت از جا کنده از هم پاشيده شده بود . قلعه گيان از در پوزش خواهي در آمده به نويد آنان اميدوار گرديده قلعه را سپردند .
فوجي هم که به گرفتن دژ اربيل رفته بود آن جا را در تنگنا گذاشته چون مردمش امان طلبيدند به آنان بخشوده دژ را گشودند . پس از اين فيروزي ها لشکر نادر به سوي موصل رهسپار گرديده در برابر گور يونس جاي گرفتند .
دسته اي از پيشروان لشکر در اطراف دژ به جنگ هايي پرداختند . در آن زمان احمد پاشاي سر عسکر از ديار بکر به ماردين رسيده به بهانه پيوستن دو لشکر به يکديگر در آن جا نشست و حسين پاشا والي حلب را به جلوگيري فرستاد . پاشاي نام برده چون به موصل رسيد به همراهي حسين پاشا والي آن جا به اندازه توانايي در استواري و نگهداري دژ کوشيد .ليکن قوچ پاشا حاکم کوي با دسته اي به آهنگ جلوگيري پا در رکاب گذاشته شمشير دليري آخته به ميدان در تاخت ، و در حمله نخست شکست يافته نام و ننگ را نيک در باخت و گروهي از همراهانش کشته گرديدند . شاهنشاه اندرزنامه اي به واليان موصل نوشت که شايد از برادرکشي پشيمان شده راه راست روند . چون اين نامه در آنان نهناييد فرستادگاني چرب زبان و دانا به سوي آنان فرستاد .
به فرستادگان هم پاسخي به دلخواه ندادند و از دو سو آماده جنگ شدند . لشکر شاهنشاه از يک سو به سوراخ کردن و شکافتن و کاويدن زمين آغازيده به دژ پيش رفتند ، و از ديگر سو راه بيابان را به روي قلعه گيان بسته درهاي اندوه به روي آنان گشودند .
در شب پانزدهم شعبان شاهنشاه با لشکريان رو به دژ نهاده در برآمدن آفتاب يورش بردند . روميان چون در خود نيروي برابري نيافتند به ناچار از کرده خود پشيمان شدند . پاشايان هم از نيروي برابري نيافتند به ناچار از کرده خود پشيمان شدند . پاشايان هم از نيروي شيران دلير هراسيده چند تن از بزرگان لشکر را با چندين اسب تازي نژاد به رسم ارمغان نزد نادر فرستادند و چند تن از مفتيان از سوي ايشان روانه دربار خلافت شدند که شايد بتوانند شروط نادري را بدون خون ريزي بقبولانند . نادر هم با شتاب به سوي شکي رفت و در آن جا بيوسان پاسخ مفتيان نشست .
***
36- جنگ با يگان محمد پاشا سرعسکر روم
زماني که نادر در شکي بود خبر رسيد که در دولت عثماني درخواست موصليان پذيرفته نشده و يگان محمد پاشا نخست وزير پيش را که از بزرگان آن کشور است با دسته اي لشکر فراوان به قارص فرستاده اند .
شاهنشاه به آهنگ درمانده نمودن و خوار گردانيدن دشمنان سرکش لشکري بسيجيده در مراد تپه ايروان بار انداخت . سرلشکر نيز از قارص حرکت کرده در چهار فرسخي اردوي نادر نشست .
سر عسکر اردوي خويش را با مردان کار ديده دليرانه پيش مي آورد تا به نيم فرسخي لشکرگاه نادر رسيده در آن جا خيام اقامت برافراشت و در همان زمان پيک مرگ در رسيده در همان روز در دم پسين نفس واپسين کشيده و جان به جان آفرين سپرد .
اردوي نادر از دور پراکندگي و آشفتگي اردوي عثماني را دريافته بر اسبان تندرو نشسته به آنان تاخته و آنان را تا کناره آرپه چاي دنبال کرده بسياري از ايشان را کشته و اسير ساختند و اسبان زياد و خواسته و کاچال فراوان به دست آورده از راه اسپهان به خراسان برگشتند .
***
37- کشته شدن نادر
چون نادر در ابتداي کار که سرزمين ايران سال ها پايمال لشکر بيگانه بود به ياري يگانه يکتا دل بسته گياه هاي خودروي آن چمن را با داس درويد و هر جا مرد ناپاکي سر برافراشت از دم شمشيرش گذرانيد ، پس از پيراستن سرزمين ايران به جهانگيري پرداخته هند – سند – توران و خوارزم را گرفته بساط داد گسترانيد و مرزهاي کشور را از خراش ناخن چيره دستي دشمن مکار ايمن ساخته ايران را رشک بهشت برين گردانيد . بيچارگان را پناهگاه و پاکان را پشتيبان بود و چون خورشيد بر پست و بلند نور مي فشاند .
دست و دلش با عطا و تير تدبيرش بي خطا مي بود . با ايرانيان و ديگران نيکو رفتار کردي . ولي چون از سفر داغستان برگشت پاره اي پيش آمدها رفتار و کردار او را ديگر گردانيد . از رويه نيکوکاري دوري گزيد و برگرد آوردن خواسته آزمندتر از تشنه بر آب سرد گرديد .
با کليد بيداد درهاي آز و ستم گشوده دکان مردم آزاري را رواج داد . سخن چينان مردم آزار بازار بيدادگري گشودند و چون کرم پيله به گرد خود تنيده در پايان کار ميان تنيده خود مردند . افترا پيشگان سرما از گرما باز نشناخته پياپي به قيچي دو زباني به اندام نام هر کس پوستين افترا مي بريدند و نادر گفته آنان را چون فرهش آسماني پنداشته تهمت زدگان را به زندان مي افکند و هر يک از آن مستمندان را به شکنجه هاي گوناگون دچار مي گردانيد . گماشتگان ديوان در کوچه و برزن و به هر زن و مردي برمي خوردند به او درآويخته در سر بازار بدون دستاويز از پا آويخته زر مي طلبيدند .
با اينکه نادر از گنج هاي بي پايان بهره برده خواسته فراوان اندوخته بود ديده آز باز مي داشت و به خيالات ناگوار به کارهاي ناپسند ناني براي بازماندگان خود مي پخت . سه سال کشور ايران دچار اين هرج و مرج بود و روز به روز کار بر ايرانيان سخت تر و دشمني نادر در دل ها جايگزين مي شد و همه از او بر مي گشتند .
برادران مهربان و دشمنان سخت روي بي شرم از اين شيوه به ستوه آمده رو از او برتافتند . دولت خواهان از بوستان دولتش بوي نااميدي دريافتند .
دولتش با آنکه سرو نو خيز بود چون چنار کهن سال از خويش آتش گرفت . علي قلي خان برادرزاده اش که در دامن مهرباني او پرورش يافته بود طبل دو رويي را که در زير گليم مي زد به نفير عام نواخت و به کشتن او اشاره داد . افشاريه نيز با او همراهي ورزيدند و در فتح آباد خبوشان در شب شنبه يازدهم جمادي دوم هزار و ي کصد و شصت گروهي از افشاريه که پاسدار سراپرده شهرياري بودند با دم شمشير خون از پيکرش فرو ريختند .
نادر شاه فوجي از بيگانگان را که دشمني و ناپاکي در سرشان جايگزين بود به سربازان درستکار برگزيده ايشان را از ترس مترس پشت درب و ديوار دولت ساخته بود .
در شب کشته شدنش آن گروه ناپاك پاس سرا پرده مي داشتند . صبحگاهان سر به خودسري و دست به غارتگري افراشتند . دليران سلاح رزم پوشيده ايشان را شکست داده از پيش برداشتند . در آن زمان نصرالله ميرزا با ديگر شاهزادگان در دژ کلات و علي قلي خان در هرات مي زيستند . علي قلي خان به شنيدن اين خبر به مشهد آمد و فوجي به گرفتن کلات فرستاد . نصرالله ميرزا و شاهرخ ميرزا و امام قلي ميرزا بي برگ و ساز سفر به سوي مرو شاه جهان فرار کردند . دوست محمد خان قوشچي شاهزاده که پيوسته دست خدمت بر کمر داشت و از شاهزاده نيکي هاي فراوان ديده بود ايشان را از بيابان کلات بازگردانيده به مشهد آورد . علي قلي خان به انديشه ناپسند ، نصرالله ميرزا و امام قلي ميرزا را در مشهد و شاهزاده رضا قلي ميرزا را با شانزده تن ديگر از عموزادگان در قلعه کلات در يک روز کشت و شاهرخ ميرزا را که هنوز کودك نورسيده بود به جان امان داد .
***
38- پادشاهي علي شاه
علي قلي خان پس از گرفتن کلات و انجام کار شاهزادگان بر تخت نشست و سکه پادشاهي به نام خود زده علي شاه ناميده شد .
نخست به باده پرستي گراييد و ديو نفسش شيفته دوستي پري رويان گشت . از خم باده درکشيد و با خوب رويان بزم هم نشيني گرم کرده ابروي دولت را بر خاك ريخت . درهاي خزانه هاي نادري را به دست بي پروايي و ناروايي گشود و جواهرهاي بهادار را به جاي سنگ و سفال بيرون ريخت . هر چند اندرز دهندگان او را در ترك اين بخشش هاي نابجا پند مي دادند او گوش نداده خواسته هاي فراوان و شهرهاي آبادان را به خراباتيان نادان مي بخشيد تا آن که اندوخته هاي خزانه را به باد فنا داد و چون يک سال از زمان پادشاهي اش سپري شد ابراهيم خان برادر کوچک ترش شمشير از نيام کشيده با او درآويخت و در محال سلطانيه جنگ بين آنان در گرفت . پاره اي از لشکريان علي شاه که او را به خودکامگي واداشته بودند فوراً از گرد او پراکنده شده از ياري اش دوري جستند . پس از آنکه کار از دست رفت علي شاه به خود باز آمده خروش از درون دل برکشيد و حيران و سرگردان به سوي تهران رفت . گماشتگان ابراهيم خان او را در اينجا به زنجير کشيده کورَش ساختند .
***
39- پادشاهي شاهرخ ميرزا در خراسان
علي شاه پس از کشتن شاهزادگان و باز ماندن نادر شاهرخ ميرزا را در ارگ مشهد به زندان افکنده خبر کشتنش را پراکند . چون او کيفر کارهايش را با دست برادرش دريافته ابراهيم خان او را کور کرده خود برجايش نشست خوانين و رؤساي ايلات و همه مردم خراسان به جستجو پرداخته شاهرخ ميرزا را از زندان ارگ بيرون آوردند . هر چند شاهزاده از پذيرفتن پادشاهي دوري مي جست آنان پافشاري بيشتر کرده در آستانه رضوي پيمان وفاداري يستند . شاهزاده ناچار پادشاهي را پذيرفت و در هشتم شوال 1161 در مشهد بر تخت پادشاهي نشست و نااميدان را به آينده روشني اميدوار گردانيد .
***
40- تخت نشيني ابراهيم خان در تبريز
ابراهيم خان پس از شنيدن پادشاهي شاهرخ در هفدهم ذي حجه ان سال در تبريز به جاي برادر بر بالش بزرگي تکيه زده آز و ستم پيشه ساخت . پس از جلوس بر تخت به مخالفت برخاسته از شاهرخ شاه روي برتافت و با لشکري فراوان از تبريز به آهنگ خراسان بيرون آمد . بُنه و کاچال فزون از نياز را با علي شاه که در بند همي داشت در قم به جاي گذاشته به سوي مشهد رهسپار شد . چون به منزل سرخه سمنان رسيد لشکريانش از او روي برتافتند . دسته اي نزد شاهرخ و گروهي به خانه هاي خود رفتند . ابراهيم با بازمانده لشکر به قم برگشت . نگه دارندگان شهر از درآمدنش به شهر جلو گرفته او هم به کشتار و غارت قم فرمان داد و از آن جا با لشکر غارتگر به سوي کاشان رفته در لنگرود بار انداخت . لشکريان که در زمان آسايش يار مهربان او بودند هنگام سختي پتياره جانش شده بدگوهري و دو رويي آشکار کرده از دور او پراکندند .کاشان و لنگرود را غارت کرده به مردم آن جا ستم دريغ نکردند .
ابراهيم از آن جا با دست خالي به خرقان فرار کرده به قلعه قلابور پناه برد . مردم قلعه بند بر پايش نهاده او را نزد شاهرخ شاه فرستادند و او به مشهد نرسيده بين راه مرد . پيکرش را به مشهد رسانيدند . علي شاه نيز به کيفر کشتار شاهزادگان کشته گرديد .
بدينسان پس از کشته شدن نادر و اولاد بي گناهش سالي بر نيامد که طبيعت به گوش هر يک از فتنه جويان گوشواره تاديب در آويخت .
باري ، نادر از همدان به مرز عثماني حمله آورد و تا قارص پيش رفت و آن شهر را محاصره کرد ، ولي نتوانست بگيرد ناچار به شيروان و داغستان باز آمد . در آن جا پيشرفت هايي نمود . در تابستان سال بعد ترك ها به ايران حمله آوردند ؛ اما در مراد تپه از نادر شکست خوردند . عجب اينکه ده سال پيش هم عثمانيان در همين محل مغلوب نادر شدند . پس از اين فتح نادر احساس کرد که سپاهيانش خسته و فرسوده «کردان» شده اند و احتياج به استراحت دارند ؛ لذا با عثمانيان از در صلح در آمد و در محلي موسوم به معاهده صلح به امضاء رسيد.
به موجب اين معاهده حدود طرفين ، طبق معاهده مورخ 1639 (معروف به پيمان زهاب ) تعيين شد و اسراء آزاد گشتند و اسمي از مذهب جعفري برده نشد .
پس از امضاي صلح مزبور ، خبر شورش سيستان به گوش نادر رسيد ، لذا از کردان به اصفهان آمد و پس از چند هفته اقامت به کرمان و مشهد رفت ، ولي در هر يک از اين شهرها آدم کشي ها و خون خواري ها و بي رحمي هاي شگفتي از وي بروز کرد که حتي کسان نزديک وي هم متوحش و متنفر گشتند . علي قلي خان ، برادر زاده نادر و تهماسب خان جلاير ، از سرداران صميمي نادر به شورشيان سيستان پيوسته و کردهاي خبوشان هم بناي عصيان را گذاشتند .
نادر ابتدا به قصد سرکوبي شورشيان کُرد عزيمت کرد و در نتيجه افکار ماليخوليايي خويش چنين تصور کرد که سرداران ايراني وي ديگر قابل اعتماد نيستند و به سرداران افغاني دستور قتل آنان را داد .
آنان هم پيش دستي کرده شب 20- 19 ماه ژوئن ، در فتح آباد ، چند ميلي خبوشان به چادر وي ريخته و کارش را ساختند و با قتل نادر داستان آخرين فتح آسيا در عصر حاضر به پايان رسيد .
اينک سخني چند از خواص و صفت نادر
به عنوان يک سرباز ، يک سياستمدار و يک مرد بزرگ مي گوييم :
جاي هيچ گونه شک و ترديد نيست که نادر بيش از هر چيز استعداد نظامي داشت و صفت سربازي و سلحشوري و سرداري او مقدم بر تمام خواص و صفات ديگرش مي باشد . نادر ، از ايام جواني به حمله و مبارزه خو گرفته بود و همان موقع که رئيس سپاهيان بابا علي بيگ شد ، طريقه فرمان داري نظامي و حمله را به خوبي مي دانست و تجربيات گران بهايي در آن ايام به دست آورد . نادر از اسلوب لشکرکشي و تاکتيک نظامي بهره کامل خداداد داشت ، به ديسيپلين شديد و تعليمات نظامي معتقد بود و از همه بالاتر آن که مي توانست روح اعتماد در سربازان خود ايجاد کند و البته براي ايرانياني که در جنگ هاي افغان آن طور شکست خورده بودند ، چنين فرماندهي قيمت زياد داشت . نادر سواره نظام و تفنگچي ها را به خوبي اداره مي کرد ولي مانند هانيبال و ولينگتن ، در فن محاصره چندان ماهر نبود ، شايد براي اينکه وسايل محاصره وي آن قدرها کافي نبوده است . باري ، اگر چه نادر شخصا در هيچ جنگ دريايي شرکت نکرد و بلکه سوار کشتي هم نشده است اما به نيروي دريايي اهميت مي داد و ارزش آن را مي دانست ، چنانکه از فتح عمان اين مطلب مسلم مي گردد .
اما در قسمت سياست و کشور داري نادر چندان استعدادي نداشت و هر چه بنا مي کرد بي اساس و پايه بود، چنانکه امپراتوري وسيع وي در نتيجه همين ضعف تشکيلات پس از مرگش در هم پاشيد . نادر مي خواست امور کشوري را هم با نيروي نظامي اداره کند و البته درست در نمي آمد . ماليات هاي سنگين و قشون کشي هاي متوالي نادر يکي از نقاط ضعف سياست داخلي او بود ؛ اما در قسمت سياست خارجي لياقت کامل از خود بروز مي داد و با روس ها و ترك ها به طرز عاقلانه اي رفتار نمود . اگر نادر پس از فتح هند غنايم و ثروتي را که به دست آورده بود براي اصلاح امور کشور صرف مي کرد ، از ماليات بندي و لشکر کشي هاي بي مورد چشم مي پوشيد ؛ البته حال و روز ايران به زودي و خوبي اصلاح مي شد . در قسمت اداري نادر همان رويه صفويه را تعقيب مي کرد ، به اين قسم که سه بيگلر بيگي يا استاندار ايالت خراسان و فارس و آذربايجان را اداره مي کردند و باقي شهرستان ها به خان ها و يا فرمانداران کوچک سپرده شده بود و عده اي بازرس مأمور رسيدگي به کار آنان مي شد ، گاه گاه هم خود نادر به سرکشي مي رفت و اگر حساب ماليات عقب مي افتاد يا کم و کسري داشت مقصرين را به سختي مجازات مي کرد.
در امور مذهبي نادر هيچ گونه تعصب نداشت و شايد در ايام جواني به مذهب شيعه اعتقاد داشت، ولي همين که فرمانروا و سياستمدار گشت مذهب شيعه يا سني را فقط و فقط براي پيشرفت در سياست روز بالا و پايين مي آورد و اگرچه در ايام سلطنت خويش در طلايي براي حرم حضرت رضا بنا کرد ، اما آن هم نظر به جلب توجه علماي شيعه و تزيين شهر مشهد بود که مي خواست پايتخت دائمي وي باشد . محمد مهدي اصفهاني مداح عصر نادري (البته اين مهدي غير از مهدي خان مورخ و منشي مشهور نادر است) مي گويد :
موقعي که يکي از ملاها از نعمت هاي بهشت براي نادر شرح و تفصيل مي داد که چنين و چنان است ، نادر پرسيد آيا در بهشت جنگ هم هست که بر دشمنان خدا پيروز شويم ؟ ملا گفت جنگ و جدال در بهشت روي نمي دهد . نادر با خنده گفت پس چنين بهشتي لذت ندارد و به درد ما نم يخورد و براي شما آخوندها خوبست … پاره اي از مورخين نادر را به اسکندر کبير و ناپلئون و امير تيمور تشبيه مي کنند ولي شباهت نادر به تيمور بيش از آن دو ديگر مي باشد . نادر هم مثل تيمور خواندن و نوشتن نمي دانست و فکر جهانگيري
برآمدن راقم حروف از اصفهان
***
و در بندر عباسي چند کس از غلامان خان معظم بودند . در آن وقت چند کس از محمد خان نيز رسيده هر دو فرقه تطاول و تعدي مي نمودند . روزي بر چند کس از بيچارگان ستمي رفت و مرا خاطر شوريده از ملاحظه آن احوال بي تحمل شده دل از جاي برفت و عزيمت برآمدن از آن ولايت کردم . کشتي در همان وقت روانه سواحل بلاد سند بود ، من هم عزم روانه شدن مصمم نمودم و اين در روز دهم رمضان المبارك سال هزار و يک صد و چهل و شش بود و کپيتان جماعت انگليسيه فرنگ چون از اراده من آگاه شده بود به منزل من آمد و از رفتن به هندوستان ممانعت آغاز کرده برخي از زشت يهاي اوضاع آن ملک بر شمرده و ترغيب رفتن به فرنگ مي نمود و در آن باب مبالغه بسيار کرد . راضي شدم و در همان روز ترك همه چيز گفته خود تنها به کشتي در آمده روانه حدود سند گشتم .
و به يکي از سواحل تته رسيده غزه شوال بود که به آن بلده در آمدم و نمي خواستم که درين مملکت کسي مرا شناسد ميسر نشد و همان روز که به تته رسيدم جماعتي از تجار آن بلده که در فارس مرا ديده بودند آگاه شدند و جمعي از اهل ايران نيز در آنجا اقامت داشتند و اکثر از آشنايان بودند . بالجمله اين معني در هيچ شهر از اين مملکت صورت نبست و اگر مقدور شدي هرآينه موجب رفع بسياري از مکاره و مصايب و آلام بي شمار من بودي و اين مقدار که هستم مبتلا به گوناگون اندوه و ملال و زبوني حال نبودم . چه صعوبت و غم تنهايي و بي کسي از آن روز تا حال تحرير که اواخر سال يک هزار و يک صد و پنجاه و چهار است هميشه مصاحب و مستوعب اوقات من بود و از نتايج روشناسي و گاه گاه ملاقات و مجالست ساعتي با اصناف خلق روزگار درين ديار که وارد منزل من گرديده اند تن و جان گداخته بيان چگونگي و وجود و اسباب متکثره آن در خور نگارش نيست و من اين مدت اقامت را درين مملکت از زندگاني محسوب نداشته همانا آغاز رسيدن به سواحل اين ملک انجام عمر و حيات بوده و در اين مدت هشت سال از آنجا تا بلده دهلي که معروف به شاه جهان آباد است ديده ام و آنچه از اوصاف و احوال و اوضاع اين مملکت و ساکنانش شنيده و يافته بودم همه معاين و آنچه نشنيده و به خاطر خطور نکرده بود مشاهده و معلوم شد .
از دو ماه افزون در تته اقامت نموده از بي صبري و حرکت از ايران خود را ملامت کردم و از اختيار نکردن سفر به ممالک فرنگ ندامت کشيدم و موسم سفر دريا گذشته تابستان در رسيده بود و در مراجعت به ايران يا به جاي ديگر انتضار موسم آينده بايست کشيد . بالجمله در آن بلده از بي آبي و بد هوايي و اوضاع زشت که اين مملکت را عرض عام است بي آرام شدم و مردم گفتند به بلده خدا آباد از معموره هاي سند که چند روزه راهست بايد رفت و به چندان مؤنتي احتياج نيست . به کشتي از راه رودخانه اي که از نواحي تته تا کنار آن شهر کشيده مي توان رفت و قسمت چنان بود .
به سواري کشتي به خدا آباد در آمدم و از شدت حرارت و ناخوشي هوا و هجوم احزان و شدايد به امراض مختلفه صعبه گرفتار شده مدت هفت ماه در آنجا بي کس و بيمار بيفتادم . چون بعضي امراض را انحطاطي روي نمود و زياده توقف به اسباب مختلفه مقدور نبود حيرتي طرفه عارض شد .
به فرمان قهرمان تقدير باز به سواري کشتي به شهر بهکر که چند روزه راه بر کنار همان آب سندست رسيدم و اصلا طبع را ملايمت و طاقت بر تحمل اوضاع و اطوار اشخاص اين ديار نبود و بي کسي و بي ساماني و قصور مقدرت علاوه وحشت و آلام بود . قريب به يک ماه توقف نموده ناتواني و اختلال بر مزاج استيلا داشت . ناچار به محفه نشسته به صوب ملتان روان و آن منازل را به مشقت طي نموده به قريه اي که نزديک به حصار آن شهرست رسيده مقام گرفتم .
و ديدن اين مملکت زياده بر همان مقدار به غايت مکروه و پيوسته اميدوار نجات بود . عوارض احوال ايران بر خاطر گوارا شد و همت مصروف به معاودت بود و مقدور نمي گذشت تا آنکه مدت اقامت در آن قريه به تنهايي و ناآگاهي قريب به دو سال رسيد و گاهي در آن ملال و اختلال خود را به نوشتن مشغول مي ساختم و رساله کنه المرام را که در بيان قضا و قدر و خلق اعمال است با چند رساله ديگر در آن مقام تحرير نموده ام.
و مخفي نباشد که حالات ايام اقامت اين ديار از حوصله تحرير بيرون و مرا از التفات به ذکر مجملي هم از آن ناموس مي آيد و اصلا قابل تعرض و نقل نيست و اگر عنان قلم به ذکر شمه اي از بقيه سوانح ايام خويش معطوف شود ناچار برخي از قبايح و فضايح احوال و اوصاف اين ديار کدورت آثار شنعت اطوار نمايش خواهد گرفت و بر کلک و صفحه افسوس است . همان بهتر که ناظران چندان که نگارش يافت بدايت ورود مرا به اين کشور نهايت و انجام زندگاني تصور نمايند .
مقتضي مشقت و تلخي معيشت است و اين معني بر مردمش مکشوف نيست . بلکه خود متعيش و مرفه تر از خلق عالم دانسته آن صعوبات و منافرات با طبايع ايشان ملايم و گوارا و غير ملحوظ بود و به هر حال محظوظ اند . معيشت در اين کشور بي اجتماع سه چيز ميسر نيست و آن زر وافر و زور موفور و بلديت تمام است و بر تقدير استجماع شرايط مذکوره نيز اوضاع به غايت مختل و بي رونق و ادني چيزي بي سعي و سرگرداني و انتظار مقدور نمي شود . و آن قدر کاري که در ممالک ديگر به يک نفر کارگذار سر به راه تواند شد اينجا به ده کس سرانجام نيايد . و چندان که بر خدم و حشم و اسباب مکنت بيفزايد اوضاع ناهنجارتر و بي انتظارتر است .
بالجمله از ملتان ناچار در چنان شدتي روانه لاهور شده به مشقت تمام به آن بلاد رسيده بعد از چندي آن تب رفع شده صحتي روي داد و تخمينا سه ماه اقامت نموده به اسبابي چند ماندن در آن شهر نکرده و مضطر به سفر شدم و طرق و شوارع تمامي اين مملکت هميشه ناامن و خطرناك است و با وجود نفرت و کراهت و وصول به بلده دهلي که مقر پادشاه هند است ناچار از لاهور حرکت نموده قهرمان قضا به دهلي رسانيد و مدت يک سال افزون اقامت نموده هجوم هموم بي آرام ساخت و عزم بيرون رفتن از اين ماك مصمم شده مراجعت به لاهور کردم . و پيشنهاد خاطر اين که از صوب کابل به قندهار رفته در مملکت خراسان هر گوشه اي که اتفاق شود عزلت گزينم . مقارن وصول به لاهور خبر رسيدن لشکر قزلباش به قندهار به قصد تسخير و استرداد از يد افاغنه و محصور ساختن آن قلعه رسيد و مرا عارضه بيماري سخت بر بستر ناتواني افکنده مدتي امتداد يافت و هوا گرمي گرفته ايام برسات و شدت بارش اين ديار در رسيد و اقامت در لاهور به طول انجاميده منتظر وصول خبر انفصال مقدمه قندهار بودم که آن عايق از سر راه برخيزد و محاصره آن و آشوب در آن حدود امتداد يافت .
بقيه سوانح ايران بعد از ورود به هندوستان
***
آن ديار را خرابي و ويراني تمام رسيده از شکست هاي متواتر و ناچيز شدن سپاه بسيار و پاشايان نامدار و تلف شدن خزائن و سامان موفوره و خرابي اکثر حدود ضعف تمام بر احوال روميان راه يافته رونقي در سلطنت ايشان نماند و خوف و هراسي عظيم به سکنه آن ديار از سلطان و رعيت مستولي شده از جمعي مسافران هندوستان که از حجاز مي آمدند استماع افتاد که در حدود مصر و شام و بلادي که از نواحي ايران دور بود ساکنانش از سپاهي و رعيت به خوف و هراسي مشاهده شد که ما را نيز در ميانه ايشان خواب و آرام نبود و روميه از خان معظم مکرر درخواست مصالحه نمودند و در صورت قبول و استقرار نيافت .
پس از حدود روم عطف عنان به داغستان نموده و لات جماعت لزگي که در ايام فترت سر از اطاعت پادشاه ايران با روميان موافقت و هنوز راه متابعت و اعتذار نسپرده بودند اول فراهم آمده مدافعه آغاز کردند و بعد از تنبيه و هزيمت ملتمس عفو و ملتزم اطاعت شدند .
جلوس نادر شاه به سلطنت ايران
***
خان معظم به چول مغان از محال آذربايجان آمد و از جميع بلاد ممالک ايران اعيان و کدخدايان و ريش سفيدان را طلب داشته به احضار ايشان محصلان غلاط گماشته بود همگي را در آن مکان حاضر ساختند .
روزي خان معظم مجلسي مشحون به سرداران سپاه و ايلچي روم که به التماس صلح و مصادقت آمده بود آراسته يک دو سه کس از مشاهير را به بهانه اي به قتل آورده اسباب و ادوات سياست جلوه گر ساخت و در آن مجمع مهيب سخن در امر سلطنت آغاز نهاد و همه آن خلايق را مخاطب ساخته سخنان سپاهيانه مذکور شد و چون ممهد بود جمعي از مخصوصان سخن هاي مخلصانه و چاکرانه بر زبان راندند و از مردم مشورت مي خواست که مناسب پادشاهي کيست و مصلحت حال در چيست . مردم دريافتند و به مقتضاي مقام زبان بر گشادند و مچل که متضمن اتفاق و اجماع خلايق نگاشته حاضران بر آن مهر نهادند و نام سلطنت از شاه عباس صغير نيز منسوخ گشته خطبه پادشاهي خان معظم اجرا يافته تسميه به نادرشاه قرار يافت و اين قضيه در سال هزار و صد و چهل و هشت بود و عبارت الخير فيما وقع را تاريخ يافته حسب
ذکر سخني چند متعلق به احوال هندوستان
اکنون چند کلمه که متعلق به هندوستان است مرقوم مي گردد . بر واقفان حقايق احوال و متتبعان اخبار و آثار پوشيده نيست که رهايي و اخلاص بابر ميرزا ابن ميرزا عمر شيخ از خمول و سرگرداني و حيرت و پريشاني و عروجش به رتبه فرمانروايي نبوده الا به وسيله تمسک و توسل به اذيال دولت شاه اسماعيل صفوي . چه بر واقفان احوال اولاد و احفاد تيمور گورکان مخفي نيست که ايشان را با خود و خلايق را با ايشان چه سلوك بوده . دقيقه اي از دقايق مخاصمه و مقاتله با يکديگر مهمل نگذاشته خود را از قتل و ايذاي هم معاف نداشته اند و خلايق به طفيل تنازع و ظلم ايشان همواره در رنج و عنا و به اصناف محن و بلايا مبتلا بوده . وجود آن طبقه بر خاطرها گران و همت ها مصروف به دفع ايشان و به قدر قدرت و وقت فرصت خلايق نيز از قتل ايشان تقصير نکرده اند و خوش معاش ترين اين سلسله سلطان حسين ميرزاي بايقراست که بعد از استقرار دولت نسبت به ديگران به غايت سنجيده و آرميده بود . تا آنکه بعد از رحلت او و استيلاي شيبک خان ازبک و اضمحلال اولاد آن پادشاه به قهر و غدر وي ارتفاع اعلام شوکت او کار بقيه منتسبان سلسله تيموريه از زبوني حال به جايي کشيد که خلاصه آن بر متتبعان اخبار مستور نيست .
بالجمله نيروي همت و پرتو التفات خاقان مصطفوي نسب به يهمال که صيت سطوتش خافقين را مالامال داشت بابر ميرزا را به عرصه ظهور در آورده پر و بال داد و مورد انواع عنايت و امداد گرديد و وي نيز مادام الحيوه چه در ايام دولت هندوستان و چه قبل از آن شيوه اعتضاد و اظهار خلوص و داد نسبت به آن دولت قاهره شعار ساخته گاهي به اجراي خطبه و سکه چنانکه در سمرقند و گاهي به ارسال عرايض نياز و التماس مطالب خاقان سليمان شان را خشنود مي داشت و اولاد و احفادش را هميشه شيوه توسل و اعتضاد به دودمان عليه صفويه در هنگام عجز و اضطرار و لحاظ اغراض معمول و مرکوز خاطر بوده و در وقت سنوح قضاياي هايله در ايران يا زوال اغراض ايشان به سبب آسودگي و عدم منازع قوي در گوشه مملکت هند آن شيوه را مبدل به آثار نخوت و غرور موفور ساخته راه آشنايي مسدود مي داشتند و اين عادت در طباع سلسله بابريه استقرار يافته .
مجملا حقيقت سلوك سلاطين صفويه با پادشاهان و شاهزادگان سلسله بابريه بر عالميان مستور نيست و هرگاه سلاطين اين طبقه بر عادت خويش در غير وقت ضرورت تغافل و تأخير در رعايت حقوق و مراسم آشنايي نموده بيگانگي آغاز مي نهاده اند ، باز از آن جانب با فقدان جميع اغراض و داعي به محض شيوه مردي و مردمي احياي لوازم اشفاق و اعطاف معمول مي گرديده و الحق يکي از خصايص سلسله صفويه جوانمردي و وفا و پاس و مروت و داد بوده و آنچه ايشان با متوسلان خويش از بيگانه و آشنا حتي دشمنان کينه ور در روز درماندگي و التجا از احسان و امداد و انواع اعانت و ياري و دلجويي و مهمان نوازي و غم خواري مقرون به کمال فروتني و رعايت آداب مسلوك داشته اند از نوادر و غرايب روزگار است و اين شيوه را بر طاق بلند نهاده کسي را از سلف و خلف با ايشان دعوي همسري نيست .
و سلطان حسين نيز در مدت سي سال سلطنت خويش اين طريقه را با سلسله بابريه مرعي داشته در ارسال سفرا به تهنيت و تعزيت تأخيري نرفت . چون عهد سلطنتش سپري شده نوبت سلطنت به شاه تهماسب رسيد و آن همه آشوب در ممالک ايران شيوع يافت . پادشاه هند را به شيوه خويش هرگز رسم پرسشي به خاطر نگذشت ، بلکه با ميرويس افغاني راه آشنايي و وداد مسلوك داشته و با حسين پسر ويس افغان مذکور نيز در اواخر که ضابط قندهار شده بود با آنکه به ملتان لشکر کشيده در قتل و غارت و خرابي آن ديار تقصيري نکرده بازگشت دو نوبت طريق مراسله مفتوح شد .
فرستادن ايلچيان متعاقب به هندوستان
***
به هر حال شاه تهماسب بعد از فتح اصفهان و استيصال افاغنه يکي از امرا را به رسالت هندوستان فرستاده وقايع آن ايام را به محمد شاه اعلام و در نامه اشعاري شده بود که چون مخاذيل افاغنه خائن اين آستان و دزد اين ديارند و الحال به سزاي خود رسيده بقيه السيف در هزيمت و فرارند و از بيم لشکر ظفر اثر ايشان را گريزگاهي سواي هندوستان نيست بايد که آن مدبران را راه و جاي نداده نگزارند که به آن حدود در آيند . بالجمله محمد شاه پس از چندي نامه متضمن سخنان بي فروغ نوشته ايلچي را منصرف ساخت .
مزبور زنده گرفتار شد بعد از چند روز اعزاز يافت و نادر شاه به بلده پيشاور نزول نموده از آب اتک به کشتي عبور کرد .
بقيه احوال راقم
***
در مملکت پنحاب خاصه در شهر لاهور فزع قيامت برخاست و من در آن شهر به بيماري صعب گرفتار شده بر بستر افتاده بودم و چون خلق هندوستان را نيکو شناخته از اوضاع ايشان ملول و از ادراك و تميز ايشان ياس تمام داشتم و بر حال عجزه و زيردستان دل سوخت و در ظرف آن مدت قدرت روانه شدن به صوب خراسان نيافته بودم و چون به يقين مي دانستم که اوضاع مقتضي ورود نادر شاه به هندوستان است و به صوب کابل در آمده بود و حرکت من اگر ميسر آمدي ناچار به همان راه بودي و طبيعت و بينش اهل اين ديار مقتضي آنکه لامحاله رفتن مرا محرك آمدن او دانند و اين معني نيز مکروه خاطر و عايقي شده بود و قطع نظر از موانع به سبب شورش عبور از آن طرف تعسر تمام داشت لهذا تا آن زمان در لاهور مانده بودم . در آن وقت که آشوبي چنان افتاد و در صورت احوال آن مردم اميد بهبود نبود و در خود طاقت ملاحظه اوضاع حال و مآل ايشان نيافتم و به سبب اختلال احوال حالت معاشرت با لشکر قزلباش نبود ، ناچار با ضعف و نقاهتي تمام از لاهور به صوب سلطان پور حرکت نمودم .
آن مملکت به هم برآمده بود و هر کسي دست به غارت و يغما برآورده چندين هزار قطاع الطريق شوارع را فرو گرفته چند روز در قراء آن محال توقف روي داد . پس به سر هند درآمدم و تمام آن ايام چه در راه و چه در منازل به جنگ و جدال و مدافعه بگذشت و نادر شاه به کنار لاهور رسيد . ذکريا خان حاکم لاهور با چهارده پانزده هزار سوار سپاه و استعداد خود بر لب آبي که متصل به شهر مي گذرد اطراف خود مضبوط ساخته صف آرا گشته بود و کيفيت صلح و جنگ هند هر دو نيز از غرايب است .
القصه نادر شاه با فوجي از لشکر قزلباش بر سپاه لاهور تاخته شجاعان و بهادران ايشان که در سواري ماهرتر بودند بگريختند و باقي به هم برآمده متلاشي و متحير شدند . آخر حاکم با منسوبان به قلعه در آمد و نادرشاه با سپاه متصل به شهر نزول کرده حاکم لاهور عريضه نياز و اعتذار فرستاد التماس امان کرد و به حضور نادر شاه آمده عزت و خلعت يافت و به دستور سابق بر قرارماند و نادر شاه جمعي را در قلعه لاهور گذاشته به صوب شاه جهان آباد در حرکت آمد و محمد شاه با جميع امرا و لشکر چند گاه بود که از شهر برآمده به تاني تمام مي آمد.
من از سر هند که به غايت خراب و محصور لشکر دزدان بود با جمعي پيادگان تفنگچي که فراهم آورده با خود داشتم ، به جانب دهلي روانه شدم و از ميان لشکر محمد شاه که قريب به دو ماه بود چهار منزل راه طي نموده به ازدحام تمام بودند عبور نموده به شهر درآمدم و بعد از ايام چند از آن شهر شوريده اوضاع با دو سه خدمتکاران گوشه گرفتم .
رسيدن نادر شاه در موضع کرنال
***
و نادر شاه دو سه نوبت نيز از لاهور تا رسيدن به لشکر هندوستان پيغام روانه ساختن محمد خان ايلچي خود به محمد شاه نمود و ايلچي مذکور را همراه داشتند و رخصت نمي نمودند و در آن وقت معلوم نمي شد که غرض از نگاه داشتن او چيست . تا آنکه نادر شاه رسيده در موضع کرنال که چهار منزلي شاه جهان آباد است تلاقي دست داده جنگ در پيوست . هنديان توپخانه بر گرد خويش چيده محصور بودند و فوجي از قزلباش نيز بر اطراف ايشان تاختن آورده راه آمد و شد بر ايشان مسدود و قحط و غلا در آن لشکر افتاده حالتي که در عالم غرور گمان نکرده بودند روي نمود و نادر شاه لشکر به دو قسمت کرده بعضي را در مضرب خيام خود گذاشت و با فوجي بر سر ايشان رانده برهان الملک زنده دستگير شده خان دوران اميرالامرا و مظفر خان برادر وي و جمعي از امراي نامي با لشکر انبوه به قتل رسيده شب به ميان آمد و محمد شاه و بقيه السيف که هنوز خلقي بي شمار بودند چون سواران قزلباش را منتشر يافته هراسي داشتند طاقت و مجال قرار در خود نديده بر جاي نماندند و هر کس فرار کرد اگر به دست قزلباش نيفتاد رعاياي آن حدود وي را زنده نمي گذاشتند و آن را که از خونش مي گذشتند عريان ساخته سر مي دادند .
دارالسلطنه قزوين را که به تصرف آورده بودند روزي عوام و مردم بازار به هم برآمده شمشير در افاغنه نهادند و چهار هزار تن کمابيش بکشتند و شهر به ضبط خود آوردند . پس از چندي باز لشکر بر سر آن شهر کشيده به عهد و پيمان متصرف شدند .
و همچنين در قصبه خوانسار عوام شوريدند و جمعي از افاغنه را با حاکم و سرداري از ايشان که وارد شده به جايي مي رفت در ميان گرفتند و در يک روز سه هزار تن بکشتند .
و از غرايب آنکه بعضي دهات حقيره که به هر نوع ذخيره آذوقه داشتند در مدت هفت سال که استيلاي افاغنه واقعه بود حصار نااستوار خود حراست نموده جز صفير تفنگ از ايشان به افاغنه نرسيد و چندان که در تسخير آن قريه ها در آن مدت مديد کوشيدند سود نداشت .
و ايشان در تک و تاز بودند و با وجود غلبه گاهي از بيم و هراس و گاهي از دستبرد رعيت و سپاه آرامي نيافتند و چند مرتبه که لشکر قزلباش بر سر ايشان تاخت بر حسب تقدير کاري از پيش نرفت .
**مقتول شدن شاهزادگان
محمود پس از دو سال از سلطنت به قتل شاهزادگان صفوي که محبوس بودند فرمان داد ، سي و نه نفر صغير و کبير سيد بي گناه را به قتل رسانيد و از غراب آنکه در همان شب حال بر وي گشته ديوانه شده و دست هاي خود را خاييدن گرفت و به هر کس دشنام و ياوه گفتي و در اين حال بمرد . اشرف نامي از ايشان به جاي او نشست و به شجاعت و تدبير موصوف بود . از اهل عراق و فارس طوعا و کرهاً جمعي را به ملازمت گرفت و سپاهي موفور آراسته فراهم آورد و اکثر فارس را مسخر ساخت و در کار او رونقي عظيم پديد آمد . احمد پاشا سردار روم با لشکري عظيم بر سر او رانده در نواحي قصبه انجدان مصاف دادند . اول به ضرب توپخانه روميان شکست در افاغنه افتاد و از جاي خود عقب تر نشست . چون شام شد اشرف مذکور باز صف سپاه آراسته به آيين قزلباش از هر سو ولوله رعد اواي کرنا و کوس در افکنده بر سپاه روم راند . احمد پاشا و روميان به هزيمت رفتند و آخر در ميانه مصالحه شد .
آيا مردي که بدون کمک و يا نفوذ ديگران خود را از هيچ به مقام شامخ فاتح آسيا رسانيده است ، مرد بزرگي نيست ؟ البته که هست !
«دكتر لاكهارت»