⛱ لعنت به دل رسوا و مهربان، لعنت به دلشوره های بیکران، لعنت به تلخکامی فراق و هجران، لعنت به احساسات بی پایان، لعنت به زبانه های وجودم که کلبه آرامش ذهنم را به آتش می کشد، لعنت به هر آنچه مرا از خودم دور میکند، لعنت به بیکسی و دلواپسی و لعنت به من که قدر خودم را نمیدانم.
⛱ دلم می خواهد گاهی مثل او باد به غبغب بیاندازم، خونسرد و راحت فیلم تماشا کنم و هر از گاهی از سر تفریح و هوس پیام های عاشقانه را بخوانم و در دلم به شور و اشتیاقی که برایم خرج می کند لبخند ژکوند تحویل داده و مغرورانه تر از همیشه خود را سیندرلای رمان های عاشقانه بدانم. ولی حیف که نمیشود.
⛱ نه من آنم که اوست و نه او آنی که من. پس میسوزم و میسازم، مهربانی میکارم و بی تفاوتی درو میکنم، وفا میکنم و ملامت میکشم و همه چیز را به دست روزگار میسپارم که آدم ها را انسان می کند، ادب میکند، سرجایشان می نشاند و کسی که حق عاشقی را ادا نکند گدای محبت میکند که همانا بجوید و نیابد.