هرگز به یاد ندارم کسی دستش را روی شانه ام گذاشته باشد و بگوید؛ نگران نباش من هستم! خودم حلش می کنم، بقیه اش با من، فکرش را نکن، تا آخرش کنارت می مانم و … همواره خودم بودم و خودم. با تمام دردها و رنج ها، غم ها و غصه ها، فرازها و فرودها و سختی ها و سستی ها در طول زندگی تنها و تنها دست و پنجه نرم کرده ام. این منم با کوهی از دلهره ها و دلواپسی هایم که کسی در دامنه آن قدم نزده و به قله اش راه نیافته است. ناراضی هم نیستم. روزگار به من آموخته که متکی به خویشتن باشم، روی پای خودم بایستم، از احدی توقع نداشته باشم، قدرتمند شوم و به راحتی در اقیانوس پر تلاطم زندگی شنا کنم حتی خلاف جهت آب. راستش را بخواهید چون ایمان دارم که او مرا می بیند و از غرق شدن و ناامیدی نجاتم می دهد چیز دیگری نمی خواهم، همین برایم کافیست.